نویسنده: سید موسی صدر




 

گفتمان قرآن - چنان که دیده می‌شود - گفتمانی مردانه است؛ به این معنا که هم موضوع سخن و هم روی سخن با مردان است. البته این بدان معنا نیست که خداوند هرگز از زنان یا با زنان سخن نگفته است؛ زیرا در مواردی هم از زنان سخن گفته، هم چون: مریم، مادر موسی، همسر نوح، همسر لوط، همسر فرعون و هم با زنان سخن گفته مانند آیات 30 تا 34 سوره احزاب که خداوند به طور مستقیم همسران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد خطاب و طرف سخن قرار می‌دهد.
مقصود این است که معمول در وحی الهی، توجه به مردان و مسائل مربوط به آنان است، گرچه در مواردی استثنا وجود دارد. چنان که قاعده این است که سخن درباره مردان بالغ و عاقل است، اما گاه درباره کودکان و یتیمان نیز سخن می‌گوید.
در تأیید ادعای یاد شده می‌توان از سوره نور یاد کرد که به جز آیه 30-31 در تمام آیات، روی سخن با مردان مؤمن است، چنان که نشانه‌ها‌ی‌ کلامی قبل و بعد هر آیه نشان می‌دهد، اما همین که می‌خواهد حکم ویژه زنان را بیان کند، ناگهان لحن خطاب تبدیل به غیبت می‌شود:
(وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِی لاَ یَرْجُونَ نِكَاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَ جُنَاحٌ أَن یَضَعْنَ ثِیَابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِینَةٍ وَأَن یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ). (1)
این نشان می‌دهد که زنان در حال سخن گفتن از رویارویی و خطاب مستقیم کنار گذاشته شده‌اند و روی سخن با مردان است. در حالی که در هیچ جای قرآن دیده نمی‌شود که خطاب به زن، حکمی را بیان کند و بعد راجع به مردان، خطاب تبدیل به غیبت شود.
همین گونه در زمینه خواسته‌ها و امیال، وقتی به پاداش‌ها‌ی‌ اخروی نگاه می‌کنیم، آن جا که قرآن از نعمت‌ها‌ی‌ بهشت به تفصیل سخن می‌گوید، تقریباً در تمام موارد از چیزهایی نام می‌برد که مطابق با خواسته‌ها و تمایلات مردان است و تنها برای آنان جاذبه دارد:
(فِیهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلاَ جَانٌّ... كَأَنَّهُنَّ الْیَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ)؛ (2) در آن [باغ‌ها دلبرانی] فروهشته نگاه هستند که دست هیچ انس و جنی پیش از ایشان به آن‌ها نرسیده است... گویی که آن‌ها یاقوت و مرجان‌اند.
(فِیهِنَّ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ * فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِی الْخِیَامِ * فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلاَ جَانٌّ)؛ (3)
در آن جا [زنانی] نیک خوی و نیکورویند... حورانی پرده نشین [در دل خیمه‌ها]... دست هیچ انس و جنی پیش از ایشان به آن‌ها نرسیده است.
(وَفُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ * إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً)؛ (4)
و هم‌خوابگانی بالابلند، ما آنان را پدید آوردیم، [چه] پدید آوردنی و ایشان را دوشیزه گردانیده‌ایم؛ شوی دوست هم سال.
(إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً * حَدَائِقَ وَأَعْنَاباً * وَكَوَاعِبَ أَتْرَاباً)؛ (5)
مسلماً پرهیزکاران را رستگاری است: باغچه‌ها و تاکستان‌ها و دخترانی هم سال با سینه‌هایی برجسته.
این تعبیرات حاکی از آن است که در پاداش‌ها‌ی‌ اخروی نیز به خواسته‌ها و امیال مردان بیشتر توجه شده و زنان نادیده گرفته شده‌اند.

فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآنی

حال با توجه به این واقعیت و همچنین این حقیقت که تبعیض از سوی خداوند روا نیست؛ یعنی معقول نیست که زن و مرد از شرایط برابر برخوردار باشند، اما خداوند جانب مردان را گرفته باشد، این پرسش مطرح است که چرا گفتمان قرآن مردانه است؟ چرا قرآن همواره با مردان و درباره مردان سخن می‌گوید؛ آیا زن شایسته سخن گفتن نیست یا مسائل و موضوعات مربوط به زن و هم چنین خواسته‌ها و تمایلات او مهم نیست که قرآن همیشه از او روی می‌گرداند و همچون سوم شخص با او برخورد می‌کند؟ یا زن شایسته است و خواسته‌ها‌ی‌ او اهمیت دارد، اما علت دیگری باعث می‌شود که با زن کمتر سخن گفته شود و به زن کمتر پرداخته شود؟ که اگر چنین است، آیا علت یا عامل چیست؟
حقیقت این است که همان موارد اندکی که خداوند با زنان سخن می‌گوید، خود دلیل بر این است که زن شایسته سخن گفتن خداوند و طرف خطاب قرار گرفتن او هست، چنان که پرداختن به برخی زنان مثل مریم یا همسر فرعون یا ملکه سبأ، به ویژه با نگاه تحسین و تکریم، شاهد این مطلب است که نگاه خداوند به زن، نگاه منفی نیست؛ یعنی به او به عنوان موجود پست و حقیر نمی‌نگرد، بلکه گاه حتی به عنوان الگو و سرمشق برای مردان معرفی می‌شود:
(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ * وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ). (6)
چنان که آیات متعددی که بر ارزش صالحان و عمل صالح و پاداش اخروی آنان به صورت کلی تأکید دارد، مانند: (فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى‏) (7) و (وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى‏ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یُظْلَمُونَ نَقِیراً). (8) نشان می‌دهد که خواسته‌ها و تمایلات زنان نیز همچون مردان، مورد توجه و عنایت خداوند است.
پس این احتمال که زن شایستگی مرد را ندارد و خداوند از او رو برگردانده و به او توجه ندارد؛ سخن بی ارزش است و نمی‌تواند فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآن باشد و ناگزیر باید علت و فلسفه دیگری جست؛ علتی که با همه آیات وحی سازگار باشد. در این نوشتار می‌کوشیم این علت یا فلسفه را بیابیم و تبیین کنیم. پیش از آن که به احتمالات یا نظریات مطرح شده در این زمینه بپردازیم، به چند نکته به عنوان مدخل بحث اشاره می‌کنیم:
1. آنچه ما را وامی دارد تا گفتمان قرآن را گفتمان مردانه قلمداد کنیم، مذکر آمدن کلمات و واژه هاست که به طور عمده در چهار مقوله قرار دارد:
الف) فعل‌ها (آمنوا، کفروا، قال، یعلمون و...)؛
ب) صفات (المتقین، الطائفین، القائمین، التائبون، الطیبین و...)؛
ج) موصول‌ها (الذی، الذین...)؛
د) ضمایر و اشارات (هو، هما، هم، انت، انتم...).
قاعده اولیه در این کلمات این است که بیان گر جنس مذکر باشد و به گروه مردان یا به تعبیر بهتر جنس نر اشاره کند، مگر آن که نشانه قطعی بر فراگیری نسبت به مذکر و مؤنث باشد. (9) البته در کنار این‌ها، واژه‌هایی نیز هست که به لحاظ مفهومی عمومیت و شمول نسبت به جنس مذکر و مؤنث دارد و هر دو گروه را در بر می‌گیرد؛ مانند برخی موصولات (من، ما) یا واژه‌هایی مثل: الناس و الانسان که در این گونه واژه‌ها جنسیت نقشی در مفهوم ندارد.
2. از مجموعه تعبیرات و واژه‌ها‌ی‌ مذکر در قرآن، دو مورد را باید از حوزه بحث این نوشتار بیرون بدانیم؛ یکی آن جا که آوردن تعبیر مذکر، بیان جنسیت نیست، بلکه تنها امری قراردادی است؛ مانند واژه‌هایی که در مورد خداوند یا فرشتگان به کار می‌رود و یا این که جنبه لفظی کلمه مورد نظر است؛ مثل: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ) (10) که ضمایر مذکر «نفسه» و «الیه» به خاطر مذکر بودن لفظ «انسان» آمده است. یا: (ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ) (11) که تذکیر ضمیر «فیه» نظر به رعایت جنبه لفظ «الکتاب» دارد و یا: (وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) (12) که ضمایر مربوط به «الموت» برای رعایت لفظ، مذکر آمده است. همین طور در مورد صفاتی که به خاطر رعایت جنبه لفظی موصوف، مذکر می‌آید: مثل: (إِنَّكُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ) (13) که صفت «مختلف» به لحاظ مذکر لفظی بودن واژه «قول» مذکر آمده است.
دومین موردی که باید از حوزه بحث خارج بیرون شمرده شود آن جاست که شأن نزول یک آیه یا یک مجموعه از آیات، مرد یا مردان بوده است. در چنین موردی طبیعی است که آیات نازل شده با خطاب و لحن مذکر خواهد گفت و روش دیگری جز این، معقول نیست. این مورد نیز مانند مورد پیشین ربطی به ادعای این نوشتار؛ یعنی مردانه بودن گفتمان قرآن ندارد، زیرا مقصود از ادعای یاد شده مواردی است که سخن گفتن با مردان یا درباره مردان یک پدیده اختیاری بوده و می‌توانسته با زنان یا درباره زنان باشد.
به دو مورد یاد شده خطاب‌ها‌ی‌ خداوند به پیامبر را نیز باید بیفزاییم که این موقعیت نیز امر طبیعی و قهری است و احتمال آن نمی‌رود که مذکر آمدن تعبیرات به منظور ارزش دهی باشد.
3. بیشتر آیات قرآن هم چون شیوه سخن گفتن انسان‌ها، دارای یک جمله اصلی و چند جمله فرعی است که از نظر معنا یا ارجاع ضمایر و اشارات، تابع جمله اصلی می‌باشد. در چنین وضعیتی بین نهاد جمله اصلی و گزاره‌ها‌ی‌ جملات فرعی رابطه دو سویه توضیحی و تبیینی وجود دارد؛ از یک سو ابهام گزاره‌ها از نظر ارجاع یا ارتباط با نهاد جمله اصلی از بین می‌رود و از سوی دیگر، ابهام در گستره مفهوم و مقصود از نهاد، با نوع گزاره‌ها زدوده می‌شود. البته پایه و اساس در این توضیح دو سویه، تناسب یا پیوند منطقی بین نهاد و ماهیت گزاره هاست. به عنوان مثال وقتی می‌خوانیم: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَیْدِیَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ... وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا). (14) نمی‌دانیم که مقصود از (الَّذِینَ آمَنُوا) تنها مردان مؤمن است یا زنان را نیز در بر می‌گیرد، اما وقتی که جمله بعدی، یعنی: (وَإِن كُنتُم مَرْضَى‏ أَوْ عَلَى‏ سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا) را می‌بینیم، به لحاظ ترکیب «لامستم النساء» می‌فهمیم که نهاد گزاره اصلی از نظر مفهومی، تنها مردان را شامل می‌شود.
عین همین بیان را در موارد دیگر نیز با اندکی دقت می‌توان داشت؛ وقتی حضرت شعیب خطاب به قومش می‌فرماید: (یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ) (15)، نمی‌دانیم که مخاطب حضرت شعیب مردان بوده‌اند یا مردان و زنان، اما وقتی جمله بعد را می‌بینیم: (فَأَوْفُوا الْكَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا) یا آیه بعد را می‌بینیم: (وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ...) با توجه به پیوستگی معنوی آیات، از یک سو می‌فهمیم که نهاد همه گزاره‌ها‌ی‌ یاد شده، همان «قوم» در جمله اصلی است، پس تمام گزاره‌ها به او برمی‌گردد و از سوی دیگر گزاره: (أَوْفُوا الْكَیْلَ...) و: (وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ) می‌رساند که مخاطبان مستقیم حضرت شعیب، مردان قوم بوده‌اند، زیرا ایشان بودند که خرید و فروش می‌کردند یا عملیات ایذایی برای مؤمنان ایجاد می‌کردند.
این توضیح و تبیین دو سویه بر پایه پیوند معنوی و تناسب منطقی و عرفی جملات و گزاره‌ها - که در زبان شناسی امروز به ابهام زدایی بر مبنای بافت زبانی یا هم بافت از آن یاد می‌شود (16) می‌تواند در سطح کلان و فراتر از یک واژه، یعنی در سطح جریان شناسی نیز کاربرد داشته باشد؛ مثلاً اگر بخواهیم بدانیم بنی اسرائیل که در قرآن از ایشان این همه سخن رفته و گفتار و رفتارشان گزارش شده است، مردان‌شان مقصودند یا زنان شان؛ بزرگان‌شان منظور هستند یا کودکان‌شان؛ می‌توانیم با تحلیل گفتار و رفتارهای آنان تعیین کنیم که کدام یک مورد نظر هستند، همین طور در مورد مشرکان عصر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا منافقان و... که در این زمینه به گونه تطبیقی سخن خواهیم گفت.
4. بحث حاضر یک بحث تنها زبانی است که به چگونگی سخن گفتن خداوند با انسان نظر دارد، نه بحث کلامی یا اخلاقی بر پایه این که آیا ارزش‌ها و کمالات، ویژه مردان است یا فراتر از زنان و مردان. شکی نیست که محتوای آیات چه در زمینه باورها و چه در زمینه ارزش‌ها، چنان که بعضی‌ها فرموده‌اند (17)، اختصاص به مردان ندارد، اما سخن در این است که چرا این معارف و ارزش‌ها‌ی‌ همگانی در خطاب به مردان القا شده و در مواردی جانب مردان مورد توجه قرار گرفته است؟

نظریات و دیدگاه‌ها

در پاسخ به این پرسش که چرا گفتمان قرآن مردانه است، دیدگاه‌ها‌ی‌ چندی وجود دارد یا می‌تواند داشته باشد که برخی از آن‌ها جنبه زبان شناختی دارد و برخی دیگر جنبه انسان شناختی یا جامعه شناختی.

دیدگاه نخست

یک احتمال این است که گفته شود واژه‌ها و کلمات مذکر در آیات، از نظر مفهوم، فراگیرتر از مذکر و مؤنث هستند و مصداق‌ها‌ی‌ هر دو گروه را دربر می‌گیرند. به تعبیر دیگر، مذکر و مؤنث بودن مصادیق، نقش تعیین کننده و نهایی در شکل واژه‌ها ندارد؛ واژه مذکر، شامل مؤنث می‌شود و برعکس، مانند برخی موصولات (من، ما) و برخی صیغه‌ها‌ی‌ جمع مکسّر که جنسیت در اصل مفهوم آن نهفته نیست.
نادرستی این احتمال آشکار است؛ زیرا اولاً، لغو بودن نشانه‌ها‌ی‌ مذکر و مؤنث در زبان عربی را در پی دارد و باعث می‌شود که وضع این نشانه‌ها امری بیهوده باشد؛ حال آن که چنین نیست، ثانیاً، اگر چنین احتمالی درست باشد، باید واژه‌ها‌ی‌ مؤنث نیز به جای مذکر به کار روند، در حالی که چنین کاربردی نه درباره مذکر تنها و نه مذکر و مؤنث با هم، در زبان عربی معمول نیست.

دیدگاه دوم

نظریه دیگر در این زمینه - که نظریه‌ای معروف و مطرح است - این است که واژه‌ها، چه مذکر و چه مؤنث، هر یک مفهوم خاص خود را دارد؛ مذکر حکایت از جنس نرینه می‌کند و مؤنث حکایت از جنس مادینه، اما در مقام کاربرد، آن گاه که از جمع مختلط از زن و مرد حکایت یا خطاب می‌شود، جانب مردان تغلیب و ترجیح داده شده و واژه مذکر به کار می‌رود.
برخی از آیات ظاهراً فقط مردان را مورد خطاب قرار می‌دهد، این امر از باب تغلیب؛ یعنی غلبه در بیان و سخن است، مانند آیات اول سوره مؤمنون که صفات افراد مؤمن را بدین گونه بیان می‌کند: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) گرچه این جملات تماماً مذکر هستند، ولی بین مذکر و مؤنث مشترک می‌باشند. (18)
این نظریه چند ویژگی دارد؛ یکی این که براساس این نظریه مفهوم واژه تغییر نمی‌کند، بلکه در مقصود و منظور آن تعمیم داده می‌شود. دیگر این که این نظریه تنها کاربرد واژه‌ها‌ی‌ مذکر را در جمع مختلط یا اجتماع زن و مرد توجیه می‌کند. و آخر این که بر مبنای این نظریه کاربرد واژه‌ها‌ی‌ مذکر برای مؤنث، مجاز است و نه حقیقت؛ زیرا تغلیب نوعی مجاز شمرده می‌شود؛ زرکشی در البرهان می‌نویسد:
جمیعُ بابِ التغیبِ من المجاز، لأنّ اللفظ لم یُستَعمل فیما وَضِعَ له، ألاتَری أن القانتین موضوعٌ للذکور الموصوفین بهذا الوصفِ، فإطلاقُه علی الذکورِ و الأناث علی غیر ما وُضِع له، و قِس علی هذا جمیعَ الأمثلة السابقة. (19)
این که فلسفه تغلیب چیست، دو برداشت وجود دارد:
بعضی گفته‌اند که طبیعت زبان عربی مرد محور است. پس تغلیب مذکر بر مؤنث، در حقیقت ویژگی و مقتضای ذاتی زبان عربی است. (20)
برخی دیگر بر این باورند که تغلیب در گفتار، پدیده مربوط به محاوره است؛ یعنی هرگاه زبان، زبان محاوره بود، تغلیب در آن صورت می‌گیرد، نه آن که طبیعت زبان اقتضای چنین چیزی را داشته باشد و چون زبان قرآن، زبان محاوره است، به طور طبیعی در زبان قرآن نیز تغلیب وجود دارد.
اگر تعبیرات قرآنی به صورت مذکر آمده است، براساس فرهنگ محاوره می‌باشد، نه براساس ادبیات کتابی (21).
این نظریه با این که نظریه شناخته شده و نسبتاً پذیرفته‌ای در حوزه زبان قرآن است، اما با سه مشکل اساسی رو به روست:
یکی این که این نظریه به پرسش «چرا گفتمان قرآن مردانه است»، دقیقاً پاسخ نمی‌گوید، بلکه پرسش را یک گام عقب‌تر می‌برد و این سؤال را مطرح می‌کند که چرا طبیعت زبان عربی مرد محور شده است؟ یا چرا در زبان محاوره مرد بر زن غلبه داده می‌شود؟ بدیهی است که تغلیب در زبان عربی یا در محاوره، پدیده‌ای بدون علت نیست؟ پاسخ به پرسش فوق در گرو کشف این علت خواهد بود.
دیگر این که این نظریه بر فرض آن که درست باشد، تنها بخشی از مشکل را حل می‌کند که عبارت است از سخن گفتن با مردان، اما محورهای دیگر مانند سخن گفتن درباره مردان - که در گزارش‌ها‌ی‌ تاریخی قرآن مطرح است - با توجه به خواسته‌ها و امیال مردان در پاداش‌ها‌ی‌ اخروی با این نظریه قابل توجیه نیست، زیرا در این موارد روی سخن با مردان نیست تا فرضیه تغلیب مطرح گردد.
بعضی، به ایراد اخیر این گونه پاسخ داده‌اند که در پاداش‌ها‌ی‌ اخروی، قرآن از تعبیر «ازدواج» یا «حورالعین» استفاده کرده و این تعبیر هم برای مردان کاربرد دارد و هم برای زنان. پس هم مردان بهشتی دارای همسرند و هم زنان بهشتی دارای شوهر: «همان گونه که مرد، زوج زن است، زن نیز زوج مرد است». (22)
یکی از قرآن پژوهان نواندیش می‌نویسد:
همه اهل بهشت، از زن و مرد، همسرانی از حورالعین دارند؛ یعنی حورالعین نیز مذکر و مؤنث هستند. پس مردان، حورالعین مؤنث و زنان حورالعین مذکر دارند و این آیه که «وارد بهشت می‌شوند»، برای زن و مرد است و «همسرانتان» نیز خطاب به هر دو؛ پس زن وضعیتی همانند مرد دارد و هرگاه سخن از بهشت است، واژه‌ی‌ همسران به کار می‌رود، نه زنان یا زن، یا مرد یا مردان. (23)
اما با این همه پاسخ یاد شده ره به جایی نمی‌برد، زیرا اگر چه کلماتی چون «ازدواج» یا «حورالعین» از نظر مفهوم شامل مرد و زن می‌شود، اما در آیات قبل و بعد از این واژه‌ها، نشانه‌ها و شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد مقصود زنان هستند و نه مردان، مثلاً در سوره الرحمن آمده است: (حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِی الْخِیَامِ * فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلاَ جَانٌّ) (24).
تعبیر «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ» که کنایه از دوشیزگی است، دلیل بر این است که مقصود از «حور»، زنان‌اند و نه مردان. همین طور در سوره واقعه آمده است: (وَحُورٌ عِینٌ * كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ). (25)
گذشته از آن که توصیف به «مروارید درون صدف» با زنان تناسب دارد تا مردان، از آن جا که این نعمت برای دسته «سابقون» بیان شده، و در مقابل برای «اصحاب الیمین» می‌گوید: (إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً) (26) این تعبیر صریح در مادینه بودن است، از قرینه مقابله می‌فهمیم که منظور از «حورعین» در دسته نخست نیز زنان هستند، نه مردان.
هم چنین در مورد واژه‌ی‌ «ازواج» در سوره آل عمران آمده است: (قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَیْرٍ مِن ذلِكُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ...) (27) تعبیر: (بِخَیْرٍ مِن ذلِكُمْ) نشان می‌دهد که نعمت‌ها‌ی‌ مطرح شده در آیه، با چیزهای دیگری مقایسه شده‌اند. وقتی به آیه پیش از آن نگاه می‌کنیم، می‌خوانیم: (زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا...). (28)
از تعبیر «من النساء» فهمیده می‌شود که اولاً، مراد از «الناس» مردان بوده‌اند، ثانیاً، مقصود از «ازدواج» در آیه بعد - که در برابر «نساء» در این آیه قرار گرفته - زنان هستند، نه مردان.
پس پاسخ یاد شده درست نیست، گرچه البته این بدان معنا نیست که خواسته‌ها‌ی‌ زنان در بهشت میسر نیست، چه این که آیاتی وجود دارد که به صورت کلی از فراهم بودن خواسته‌ها‌ی‌ بهشتیان سخن گفته است، بلکه هدف اثبات این نکته بود، که مقصود از «ازواج» یا «حور عین» مردان نیستند، بلکه تنها زنان‌اند.
مشکل سومی که این نظریه با آن روبه‌روست، این است که تغلیب معمولاً نشانه شرافت جانب غالب بر جانب مغلوب است؛ مثل تغلیب متکلم بر مخاطب، یا مخاطب بر غائب،: یا عاقل بر غیر عاقل، یا اکثر بر اقل. زرکشی می‌گوید:
الغالبُ من التغلیبِ أن یُراعی الأشرفُ، کما سَبق، و لذا قالوا فی تثنیة الأب و الأمّ: أبوان، و فی تثنیةِ المشرقِ و المغربِ: المشرقانِ، لأنّ الشرقَ دال علی الوجود، و الغربَ دالّ علی العدمِ، و الوجود لامحالةَ أشرفُ... (29).
پس آن‌ها که دیدگاه تغلیب را در قرآن پذیرفته‌اند، ناگزیرند این نکته را نیز بپذیرند که خداوند به طور ضمنی شرافت مرد بر زن را تأیید کرده و به هر دو جنس یکسان نمی‌نگرد. و این چیزی است که گمان نمی‌رود کسی بپذیرد، چنان که با آیات نیز سازگار نیست.
علاوه بر اشکالات یاد شده، ایرادهای دیگری نیز بر این نظریه وارد می‌شود که در این جا جهت اختصار، تنها به دو مورد اشاره می‌کنیم: یکی این که لازمه این نظریه آن است که بیشتر تعبیرهای قرآن مجاز باشد؛ زیرا بیشتر کلمات و تعبیرات مذکر است و از سوی دیگر، تغلیب نیز نوعی مجاز شمرده می‌شود.
دیگر این که این نظریه نمی‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که اگر تغلیب، ضروری بوده (با از آن جهت که خاصیت زبان عربی است یا از آن رو که زبان قرآن، زبان محاوره است)، پس چرا گاهی خداوند از تغلیب بهره نمی‌گیرد و از زنان نیز به صورت تفصیلی و مبسوط نام می‌برد، مانند:
(إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ). (30)

دیدگاه سوم

نظریه تغلیب به گونه دیگر نیز قابل تبیین است و آن این که زبان قرآن، زبان محاوره است و در محاوره، جانب مردان بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد تا زنان. به همین جهت روی سخن هم با مردان می‌شود.
تفاوت این تبیین با تبیین پیشین این است که در آن برداشت، تغلیب در حوزه تعبیر و لفظ مطرح می‌شد، اما در این برداشت، تغلیب در ذهن و عنایت ذهنی فرض می‌شود؛ یعنی محور توجه و سپس سخن، مردان قرار می‌گیرند، نه زنان.
این برداشت و تبیین نیز با همان چالش‌ها‌ی‌ تبیین پیشین رو به روست، زیرا از یک سو پرسش را یک گام عقب‌تر می‌برد؛ یعنی می‌توان پرسید که چرا مردم در محاوره به مردان بیشتر توجه نشان می‌دهند تا زنان؟ و از سوی دیگر یک بخش از مشکل را حل می‌کند و نه همه بخش‌ها و ابعاد آن را.

دیدگاه چهارم

نظریه دیگری که درخور طرح است، این است که جامعه عرب در عصر نزول جامعه‌ای مردسالار بوده که تنها به مردان و امور مربوط به آن‌ها اهمیت می‌داد و برای زن، جایگاهی قائل نبود و چون قرآن با چنین جامعه‌ای مواجه است؛ جامعه‌ای که همه چیز از مرد و برای اوست، ناگزیر گفتمان قرآن نیز مردانه و مردسالارانه شده است.
در این نظریه دو نقطه درخور انتقاد دیده می‌شود: نخست آن که بر فرض آن که جامعه عرب عصر نزول، جامعه‌ای مردسالار بوده و بر فرض آن که سخن گفتن قرآن با چنین جامعه‌ای خطاب به مردان و حتی تخصیص پاداش‌ها‌ی‌ اخروی به آنان را در پی داشته باشد، اما این باعث نمی‌شود که وقتی قرآن از تاریخ سخن می‌گوید و از امت‌ها و جوامع غیر عرب گزارش می‌کند، باز هم مردان را مورد توجه قرار دهد، در حالی که داستان‌ها‌ی‌ تاریخی قرآن براساس نوع رفتار و گفتاری که برای شخصیت‌ها‌ی‌ آن نقل می‌کند، بیشتر سخن از مردان است. مگر این که گفته شود جامعه‌ها‌ی‌ دیگر نیز مردسالار بوده‌اند که در این صورت، البته ایراد یاد شده وارد نخواهد بود، اما با اشکال دیگری روبه‌رو هستیم که به عنوان نقطه ضعف دیگر این نظریه تلقی می‌شود؛ و آن این که آنچه از وحی الهی توقع می‌رود، مبارزه علیه پدیده مردسالاری و تخطئه این سنت است، نه تأیید و پیروی از آن، در حالی که اگر گفتمان مردانه قرآن معلول پدیده مردسالاری باشد، این به معنای تأیید ضمنی و مهر صحت گذاشتن بر آن است و گمان نمی‌رود بتوان به این سخن پایبند شد.

دیدگاه پنجم

پنجمین نظریه این است که مردانه بودن گفتمان قرآن، معلول حضور فعال مردانه در صحنه زندگی اجتماعی است، به این معنا که از آغاز تاریخ تا زمان نزول قرآن، حتی تاکنون، زندگی اجتماعی در ابعاد مختلف اقتصادی، نظامی، اداری، فرهنگی، با تلاش و تکاپوی مردان شکل می‌گرفته است - البته این خود معلول توانایی‌ها و استعدادهای فیزیکی و روانی مردان است - و زنان در این زمینه نقش برجسته و چشمگیری نداشته‌اند. در چنین وضعیتی طبیعی است که وقتی قرآن از صحنه‌ها‌ی‌ زندگی بشر در گذشته گزارش می‌کند، محور سخن او جلوه‌ها‌ی‌ زندگی مردان باشد. یا وقتی به رویدادهای زمان نزول می‌پردازد، روی سخن با کسی باشد که میدان دار زندگی اجتماعی است.
این نظریه در حقیقت دو ادعا را در درون خود دارد:
الف) برخلاف نظریه تغلیب - که روی سخن را با مردان و زنان می‌دانست - این نظریه مدعی است که سخن خداوند در ابتدا متوجه مردان است، اگرچه مضامین آن اختصاص به مردان ندارد.
ب) علت و فلسفه این توجه و رویکرد به مردان در سخن، غلبه وجودی مردان در صحنه اجتماعی و حضور فعال آنان در عرصه جامعه است.
راجع به مدعای نخست می‌توان به شواهدی چند استناد جست:
الف) مذکر بودن کلمات و واژه‌ها طبق قاعده زبان عربی بیان گر جنس نرینه است، مگر در موارد استثنایی که پیش از این اشاره شد؛ بنابراین فراگیر بودن معنا و مقصود کلمات نیاز به دلیل دارد و نه اختصاص به جنس مذکر. از سوی دیگر آنچه به عنوان دلیل تعمیم بیان شده - که عبارت است از اشتراک تکالیف و ارزش‌ها - نیز می‌تواند فراگیری را ثابت کند، چون اگر این اشتراک مستند به خود این آیات باشد، مصادره به مطلوب است و اگر مستند به آیات عام باشد، مثل: (أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى‏) یا: (مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى‏ وَهُوَ مُؤْمِنٌ...) در این صورت، نیاز به تعمیم معنایی در واژه‌ها نیست، بلکه می‌توان مخاطب و مقصود در سخن را مردان دانست، اما با توجه به همین آیات، تکالیف و ارزش‌ها را شامل مردان و زنان تلقی کرد.
ب) مضامین آیات از نظر ساختاری براساس چهار محور شکل گرفته است:
- یک سلسله حقایق راجع به خدا، انسان و جهان؛
- یک سلسله تکالیف برای انسان‌ها؛
- گزارش واکنش انسان‌ها در برابر حقایق و تکالیف ارائه شده از طریق وحی، چه به صورت مثبت، مانند ایمان به حقایق و پیروی از تکالیف و چه به صورت منفی، مثل کفر و انکار حقایق و عصیان نسبت به بایدها و نبایدها؛
- گزارش چگونگی برخورد خداوند با انسان‌ها‌ی‌ مؤمن و مطیع، یا کافر و عاصی، چه به صورت تهدید و چه به صورت تشویق.
دو محور اخیر، بخش عمده آیات را به خود اختصاص داده است، چنان که موضوع سخن در هر دو محور نیز یکی است، زیرا همان انسانی که در برابر حقایق و تکالیف دین رفتار مثبت یا منفی از خود نشان می‌دهد، همان انسان مورد تشویق یا تهدید الهی قرار می‌گیرد.
اگر به فهرست گفتار، رفتار، اندیشه و عواطفی که خداوند از دو گروه مؤمنان و کافران نقل می‌کند بنگریم، می‌بینیم که عنصر اصلی در این گفتارها و رفتارها مردان بوده‌اند، نه زنان، چنان که تاریخ نیز همین واقعیت را تأیید می‌کند؛ یعنی این مردان بوده‌اند که بعضی علیه پیامبران می‌جنگیدند و بعضی دیگر برای دفاع از آنان. عده‌ای برای تضعیف دین خدا اموال خود را هزینه می‌کردند و عده دیگر برای تثبیت آن. برخی به خاطر خداپرستی آواره بیابان‌ها و صحراها می‌شدند (اصحاب کهف) یا زن و فرزندانشان مورد شکنجه و آزار قرار می‌گرفت (بنی اسرائیل در مصر) و برخی دیگر به خاطر پرستش بت از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کردند. بعضی برای خدا همه روابط خود را با مشرکان قطع می‌کردند و بعضی دیگر برای حفظ دنیای خویش ارتباط سرّی با آنان برقرار می‌ساختند، مانند منافقان مدینه و... .
ج) برخی آیات با توجه به نشانه‌ها‌ی‌ لفظی، سیاقی یا معنوی اختصاص به مردان دارد؛ مثل آیات مربوط به جهاد یا آیات مربوط به زنان که سفارش‌هایی به مردان راجع به زنان است.
(وَیَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ). (31)
(الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ یَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُدُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً). (32)
(وَإِنْ أَرَدْتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاَدَكُمْ...). (33)
(وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْكُمْ فِیَما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ). (34)
و ده‌ها آیه دیگر که همه با خطاب به مردان، احکامی را راجع به زنان تشریع می‌کند. از سوی دیگر، پیوند سیاقی و بافت استواری که بین این آیات و آیات تشریعی دیگر وجود دارد، اقتضا می‌کند که مردان را مخاطب همه آیات بگیریم، وگرنه انسجام آیات بلکه جملات یک آیه از بین خواهد رفت؛ به عنوان نمونه در آیه 223 سوره بقره آمده است: (نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتوْا حَرْثَكُمْ أَنَّى‏ شِئْتُمْ...).
روشن است که خطاب در این آیه متوجه مردان است و به دنبال آن در آیه بعد می‌فرماید: (وَلاَ تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لْأَیْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ).
گرچه حکم این آیه شامل مردان و زنان است، اما واضح است که به قرینه سیاق و پیوستگی خطاب، سخن متوجه مردان می‌باشد.
از همه واضح‌تر آیه 221 سوره بقره است که می‌فرماید: (وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى‏ یُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِینَ حَتَّى‏ یُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِن مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ...).
در این آیه خطاب نخست به قرینه «مشرکات» ویژه مردان است، به خاطر پیوستگی جملات ناگزیریم خطاب دوم را نیز متوجه مردان بدانیم، وگرنه پیوند دو جمله در یک آیه از بین می‌رود.
این واقعیت را می‌توان حتی در مورد آیاتی که گمان می‌شود خطاب عام است نیز جاری دانست؛ مثلاً آیات قصاص و آیات صوم که با تعبیر (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) (35) شروع می‌شود، در میان مجموعه آیاتی قرار گرفته است که قبل و بعدشان مربوط به مردان است. اگر بخواهیم وحدت و انسجام گفتاری را حفظ کنیم، چاره‌ای جز این نیست که این آیات را خطاب به مردان بدانیم، اگرچه حکم آن‌ها اختصاص به مردان ندارد.
این نشانه‌ها و نشانه‌ها‌ی‌ دیگری از این دست، بیان گر این واقعیت است که روی سخن و موضوع سخن، چه در آیات مربوط به تاریخ و چه در آیات تشریع با مردان و مربوط به آنان است، اگر چه به لحاظ مدرک اختصاص به مردان ندارد و تمام انسان‌ها را دربر می‌گیرد.
و اما درباره مدعای دوم این نظریه - که فلسفه محوریت مردان در گفتمان قرآن را حضور فعال و چشمگیر آنان در صحنه‌ها‌ی‌ زندگی اجتماعی می‌داند - نیز نکاتی را می‌توان خاطرنشان ساخت:
1. پیش از هر چیز، تاریخ خود بهترین گواه بر حضور و ظهور مردان در جامعه و زندگی اجتماعی است. اگر به تاریخ جوامع گوناگون، به ویژه جامعه عرب عصر نزول قرآن مراجعه کنیم، به وضوح می‌بینیم که سقف زندگی اجتماعی در تمام زوایای آن بر پایه فعالیت‌ها‌ی‌ مردان استوار بوده است. البته این به معنای حذف و نادیده گرفتن زن در برخی زمان‌ها یا زمینه‌ها نیست، بلکه توجه به این واقعیت است که نقش زن در عرصه‌ها‌ی‌ اجتماعی در گذشته تاریخ، درخور مقایسه با نقش و حضور فعالانه مردان نیست.
جنگ و دفاع، اقتصاد و تأمین معیشت، سیاست و مدیریت جامعه، فرهنگ و ادب و... زمینه‌هایی هستند که تقریباً مردان به طور کامل میدان دار آن‌ها بوده‌اند و طبیعی است که این حضور در سخن و بیان تأثیر بگذارد.
2. اگر بپذیریم که گزارش‌ها‌ی‌ قرآن از رفتار و گفتار مؤمنان، کافران، منافقان اهل کتاب و... چه در گذشته‌ها‌ی‌ دور و چه در عصر نزول قرآن، به لحاظ سنخ گفتارها و رفتارها مربوط به مردان است، می‌توانیم از نوع و ماهیت آن کارها این واقعیت را به دست آوریم که مردان بیش از زنان در برخورد با دین خدا و پیامبران چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی، خود را نشان داده‌اند و در دفاع یا جنگ در برابر پیامبران سهم چشمگیرتر و فعال‌تری داشته‌اند. به تعبیر دیگر، نوع کارها، نشانه حضور و فعال بودن مردان در صحنه‌ها‌ی‌ اجتماعی است و قرآن در حقیقت، همین حضور و از سویی برخورد خداوند با آن را گزارش می‌کند.
3. نکته سوم در تأیید این نظریه، نوع توصیه‌ها و سفارش‌هایی است که قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مردان راجع به زنان کرده است. از مجموع مطالب استفاده می‌شود که مرد یک عنصر اجرایی و کارپرداز نسبت به زنان است و نقش او در جامعه، نقش عامل و مجری برنامه‌هاست؛ امری که نشانه حضور و فعالیت در صحنه زندگی اجتماعی است. به عنوان نمونه به آیات آغازین سوره نساء بنگرید؛ از آیه دوم تا آیه ششم که مسائل اجرایی را مطرح کرده، خطاب به مردان است:
(وَآتُوا الْیَتَامَى‏ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى‏ أَمْوَالِكُمْ... * وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى‏ فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ... * وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً... * وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِیَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاكْسُوهُمْ... * وَابْتَلُوا الْیَتَامَى‏ حَتَّى‏ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً...).
اما وقتی در آیه هفتم بحث حقوقی می‌شود، لحن سخن تغییر می‌کند و دیگر خطاب به مردان نیست:
(لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً). (36)
سپس در آیات بعدی چون دوباره بحث اجرایی می‌شود، روی سخن به سوی مردان باز می‌گردد: (وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَى‏ وَالْیَتَامَى‏ وَالْمَسَاكِینُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ...).
این روش که در همه آیات مربوط به زنان اعمال شده (مگر موارد بسیار اندک)، نشان دهنده این واقعیت است که مرد به لحاظ ویژگی‌ها‌ی‌ جسمی و روانی‌اش حضور بیشتری در عرصه‌ها‌ی‌ اجرایی و عملی زندگی دارد تا زن، یا دست کم تا زمان نزول قرآن چنین بوده است؛ بنابراین خطاب قرآن به مردان گرچه وظایفی را بر دوش آنان قرار می‌دهد، اما از نوع این وظایف می‌توان فهمید که پایه و اساس این مسئولیت بخشی، یک واقعیت تاریخی و طبیعی است که عبارت است از فعال بودن در عرصه زندگی اجتماعی.
4. نکته آخر این که شاید خالی از لطف نباشد که در داستان آدم (علیه السلام) وقتی خداوند آدم را از شیطان برحذر می‌دارد، می‌فرماید: (فَقُلْنَا یَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ یُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى‏) (37)، یعنی در آغاز، خروج از بهشت را به آدم و همسرش نسبت می‌دهد (لاَ یُخْرِجَنَّكُمَا)، اما نتیجه خروج را که مشقت و به سخی افتادن است، تنها به آدم نسبت می‌دهد (فتشقی). این می‌توان نشان دهنده این واقعیت باشد که مسئول و عهده دار اصلی چرخه مادی در زمین - که در حضور و ظهور در صحنه را در پی دارد - مردان هستند. بگذریم از این که تعلیم اسماء - که کنایه از تسلط علمی بر جهان و در نتیجه سلطه عملی بیشتر بر آن است - تنها به آدم نسبت داده شده، نه به آدم و همسرش.
این‌ها و امور دیگری از این دست می‌تواند بیان گر و تأیید کننده این نظریه باشد که مردان بیش از زنان در عرصه اجتماعی حضور داشته و فعال بوده‌اند (دست کم تا زمان نزول قرآن)، و همین امر موجب آن شده که گفتمان قرآن مردانه شود؛ یعنی موضوع، محور و مخاطب سخنش، چه در گذشته و چه در زمان نزول، مردان باشند و ربطی به شایستگی ذاتی مرد و ناشایستگی زن ندارد.
البته در این جا یک پرسش باقی می‌ماند که گرچه در گذشته به اجمال پاسخ داده شد، اما در این جا نیاز به توضیح بیشتری دارد و آن این که آنچه تاکنون بیان شد، تنها دو محور از محورهای گفتمان مردانه قرآن را توجیه می‌کند که عبارت است از سخن گفتن درباره مردان در صحنه اجتماعی در گذشته و زمان نزول آیات، باعث محور قرار گرفتن مرد در گزارش‌ها و مخاطب قرار گرفتن او در خطاب‌ها گردیده است، اما چه ضرورتی داشته که در پاداش‌ها نیز خواسته‌ها‌ی‌ مردان مدنظر قرار گیرد و نعمت‌ها‌ی‌ بهشت همه برای مردان باشد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت که پاداش اخروی، چه به لحاظ نوع و چه به لحاظ عامل بهره مند، تابع و نتیجه عملکرد دنیوی است؛ یعنی هر کس هرچه کرده است، پاداش می‌گیرد؛ بنابراین اگر بپذیریم که مردان در دنیا حضور بیشتر و چشمگیرتری در صحنه عمل و زندگی داشته و بازیگر نقش اول در این زمینه بوده‌اند، طبیعی است که وقتی از پاداش عمل سخن به میان می‌آید، توجه به مردان بیشتر صورت بگیرد تا زنان. این که گفتیم بیشتر، برای این که پاداش‌ها‌ی‌ اخروی به صورت کلی و اجمالی برای زنان نیز بیان گردیده است، مانند: (أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى‏ بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ). (38)
آنچه گفته شد، تنها درباره نعمت‌هایی است که به صورت عینی و جزئی برای مردان مطرح شده است.
شاهد بر مطلب یاد شده این است که نه تنها پاداش‌ها‌ی‌ اخروی، بلکه کیفرهای اخروی نیز برای مردان مطرح گردیده و آیاتی که از عذاب‌ها و شکنجه‌ها‌ی‌ جهنم سخن می‌گوید، همه خطاب به مردان است. این نشان می‌دهد که توجه به مردان در بیان پاداش‌ها نه به خاطر جانب داری یا ارزش دهی به مردان، بلکه براساس عینیت و واقعیت فعال بودن آنان در عرصه‌ها‌ی‌ زندگی - چه به صورت مثبت چه به صورت منفی - بوده است.
این واقعیت را می‌توان به تعبیر دیگری نیز بیان کرد و آن این که طبق بیان قرآن، انسان‌ها در قبال وحی به سه گروه مؤمن، کافر و منافق تقسیم می‌شوند. از سوی دیگر کافران و منافقان به لحاظ نوع کارها و سخنانی که از آنان گزارش شده، مردان بوده‌اند؛ از این رو کیفرهای اخروی که مطرح می‌شود، خطاب به آنان است. از سوی دیگر، از مؤمنان نیز نیمه‌ی‌ مذکر مورد توجه قرار می‌گیرد و نعمت‌هایی که مطلوب آنان است بیان می‌شود تا نتیجه عمل را به رخ گروه مقابل، یعنی کافران و منافقان بکشد.
برای تأیید این واقعیت که شیوه قرآن در تبیین رفتار انسان‌ها بر پایه مقایسه و رویارو قرار دادن گروه‌ها و به تصویر کشیدن رفتارهای متفاوت آنان و پیامدهای دنیوی و اخروی آن رفتار، استوار می‌باشد،‌ نیاز به جست و جوی زیاد نیست، کافی است که به آیات تاریخی و آیات پاداش‌ها و کیفرها مراجعه کنیم، خواهیم دید که تقریباً در تمام موارد، رویارویی گروه‌ها‌ی‌ گوناگون انسان‌ها در نظر گرفته شده است؛ به عنوان نمونه مراجعه کنید به سوره بقره، آیات 2-20، سوره طور، آیات 11-28، سوره ملک، آیات 6-12، سوره حاقه، آیات 19-37، سوره مرسلات، آیات 41-51، سوره نبأ، آیات 22-36، سوره نازعات، آیات 37-41، سوره مطففین، آیات 7-31، سوره انشقاق، آیات 7-13 و سوره غاشیه، آیات 2-16.

سخن آخر

در پایان سه نکته را می‌توان یادآور شد:
1. حضور طبیعی مردان در صحنه‌ها‌ی‌ زندگی اجتماعی که نظریه اخیر بر آن تأکید دارد، با پدیده مردسالاری تفاوت دارد، زیرا در پدیده مردسالاری حاکمیت و سلطه مرد بر زن و مظلومیت و محرومیت زن در برابر مرد مطرح است، حال آن که در بحث حضور مرد در صحنه‌ها‌ی‌ زندگی، سخن در کلیت کار و فعالیت مردان در جامعه و برای جامعه است، چه ارتباطی با زنان داشته باشد؛ مانند فراهم آوردن هزینه‌ها‌ی‌ خانواده، یا نداشته باشد؛ مانند جنگ و دفاع.
بنابراین توجه به حضور فعال مرد در گفتمان قرآنی نه تنها پدیده منفی نیست، بلکه به معنای درک واقعیت و دخالت دادن آن در نظام گفت و گو یا تصمیم است، چنان که این به معنای نفی شایستگی ذاتی زن در رویارویی گفتاری با خداوند هم نیست، همان گونه که گزارش حضور برخی زنان در صحنه‌ها‌ی‌ اجتماعی (مثل ملکه سبأ یا همسر فرعون یا زنان مصر در داستان یوسف) مؤید این واقعیت است.
2. از برخی آیات چنین استفاده می‌شود که زن ابزار و وسیله‌ای برای آرامش و راحتی مرد است.
از آن جا که قرآن درباره مرد چنین سخن نگفته مطلب یاد شده دستاویزی شده است برای نقد و منفی جلوه دادن دیدگاه قرآن نسبت به زن و این که شخصیتی برابر با مرد ندارد، بلکه ابزاری است برای آسایش او.
اگر نظریه اخیر در باب گفتمان مردانه قرآن را بپذیریم، دیگر مجالی برای چنین انتقادی باقی نخواهد ماند، زیرا براساس این نظریه واقعیت حضور اقتضا کرده که سخن با مردان باشد و طبیعی است که در چنین وضعیتی، وقتی سخن از نقش زن در خانواده به میان آید، بیش از هر چیز نقش زن برای مرد مخاطب مطرح می‌شود که طرف سخن است و اگر چنانچه وضعیت به عکس بود؛ یعنی زن طرف سخن می‌بود و از نقش مرد در خانواده سخن به میان می‌آمد، لحن سخن نیز برعکس می‌شد؛ یعنی آن گاه خداوند می‌فرمود که از جنس گوهر شما زنان، مردان را آفریدیم تا مایه آرامش شما باشند. بنابراین نه این حالت، نشانه ابزار بودن مرد برای زن است و نه حالت پیشین، نشانه ابزاری بودن زن برای مرد، بلکه مقتضای حال خطاب را باید در نظر گرفت.
3. از بخش‌ها‌ی‌ گذشته به این نتیجه رسیدیم که از آغاز تاریخ (تا آن جا که داستان‌ها‌ی‌ تاریخی قرآن نشان می‌دهد) تا زمان نزول قرآن، مردان حضور برجسته‌ای در زندگی اجتماعی داشته‌اند و خیمه زندگی اجتماعی بر پایه فعالیت آنان استوار بوده و از همین رو در حوزه هدایت و ضلالت نیز نقش اول را داشته‌اند. اکنون پرسش این است که آیا این حضور انحصاری مرد، یک واقعیت تاریخی است و می‌تواند در آینده تغییر کند و باید تغییر کند؛ یا این که استمرار تاریخی این پدیده را دلیل بر طبیعی بودن و حق بودن آن بگیریم و اگر چنانچه آینده این حضور را به نفع زن کم رنگ کند، به عنوان انحراف تلقی کنیم و در برابر آن ایستادگی نماییم؟
قرآن در این زمینه سخن صریحی ندارد یا نویسنده نتوانست بیابد، اما از برخی آیات به تلویح استفاده می‌شود که در آینده زندگی اجتماعی بشر، زنان در برخی زمینه‌ها مثل زمینه اندیشه و سخن، حضوری برابر با مردان خواهند داشت:
(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَیَرْحَمُهُمْ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ). (39)

پی‌نوشت‌ها:

1. نور، آیه 60.
2. الرحمن، آیات 56-58.
3. همان، آیات 70-74.
4. واقعه، آیات 34-37.
5. نبأ، آیات 31-33.
6. تحریم، آیات 11 و 12.
7. آل عمران، آیه 195.
8. نساء، آیه 124.
9. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج 3-4، ص 58.
10. ق، آیه 16.
11. بقره، آیه 2.
12. آل عمران، آیه 143.
13. ذاریات، آیه 8.
14. مائده، آیه 6.
15. اعراف، آیه 85.
16. جورج بول، نگاهی به زبان (یک بررسی زبان شناختی)، ترجمه نسرین حیدری، ص 146.
17. جوادی آملی، زن در آیینه جلال و جمال، ص 69.
18. الهیه وکیلی، نگرش تطبیقی زن در آینه قرآن، زردشت، یهود و مسیحیت، ص 81.
19. زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 3، ص 379.
20. ابوزید، دوائر الخوف قرائة فی خطاب المرأة، ص 30 و 31.
21. جوادی آملی، زن در آیینه جلال و جمال، ص 80.
22. همان، ص 99.
23. محمد شحرور، الکتاب و القرآن قرائة معاصرة، ص 232.
24. الرحمن، آیات 72-74.
25. واقعه، آیات 22 و 23.
26. همان، آیات 34-37.
27. آل عمران، آیه 15.
28. همان، آیه 14.
29. زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 3، ص 379.
30. احزاب، آیه 35.
31. بقره، آیه 222.
32. همان، آیه 229.
33. همان، آیه 233.
34. همان، آیه 235.
35. همان، آیات 177-178.
36. نساء، آیه 7.
37. طه، آیه 117.
38. آل عمران، آیه 195.
39. توبه، آیه 71.

منبع مقاله:
جمعی از نویسندگان، (1391)، زن و خانواده در افق وحی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول.