شكل گیری نگرش تامس كوهن
هنگاهی كه كوهن دانشجوی سالهای آخر رشتهی فیزیك در مقطع دكتری بود، جیمز بی كاننت رئیس دانشگاه هاروارد از او خواست در فراهم آوردن مجموعه كتابهایی دربارهی تاریخ علم برای عموم، به او كمك كند. روش كاننت
نویسنده: غلامحسین مقدم حیدری
هنگاهی كه كوهن دانشجوی سالهای آخر رشتهی فیزیك در مقطع دكتری بود، جیمز بی كاننت (1) رئیس دانشگاه هاروارد از او خواست در فراهم آوردن مجموعه كتابهایی دربارهی تاریخ علم برای عموم، به او كمك كند. روش كاننت مطالعهی موردی ظهور و سقوط نظریههای علمی بود. كوهن یكی از این مطالعات را كه به بررسی مكانیك از زمان ارسطو تا گالیله میپرداخت، بر عهده گرفت. از موضوعات مهم فیزیك ارسطویی كه برای كوهن بسیار جالب بود، مفهوم حركت بود.
همه دیده بودند كه جسم آویخته به ریسمان، پس از حركت دادن، پس و پیش میرود تا سرانجام به حالت سكون برسد. برای ارسطوییان كه معتقد بودند جسم سنگینِ آویخته به ریسمان، بنابر طبیعت خود، از وضع بالاتر به حالت سكون طبیعی در وضع پایینتر میآید، تبیینِ نوسان آونگ بسیار ساده بود: سقوط مقید (2). چون بَند متصل به جسم مانع از سقوط آن میشود، جسم تا حدودی سقوط میكند سپس دوباره بالا میرود و بار دیگر سقوط میكند؛ و پس از مدتی و طی چند بار رفت و برگشت، جسم در پایینترین نقطه ساكن میماند. چنین مشاهدهای بر مبنای این نظر ارسطو بود كه اجسام سنگین طبق طبیعت خود به سمت پایین و اجسام سبك به سوی بالا حركت میكنند.
چنین اصلی برای كوهن بی معنی به نظر میآمد زیرا وی در فیزیك نیوتنی آموزش دیده بود و طبق آموختههای وی سقوط سنگ نه به خاطرِ طبیعت آن، بلكه به سبب نیروی جاذبه بود. از این رو، كوهن با خود میگفت: «چگونه او [ارسطو] دربارهی آن [حركت] آشكارا انبوهی چیزهای مُهمل گفته است؟» (تامس كوهن، 1977، ص xi). تلاش كوهن برای فهم فیزیك ارسطویی، هربار با ناكامی رو به رو میشد تا آنكه در تابستان سال 1947 توانست به روشی روشنگرانه دست یابد. جی. ل. هایلبرون (3)، یكی از شاگردان وی، در این باره می گوید: «یكی از بعدازظهرهای گرم تابستان بود. كوهن هنگامی كه برای تهیهی مجموعهی كاننت در نوشتههای ارسطو دربارهی حركت غرق بود، متوجهی نكتهای شد. آنچه در متون قدیمی نادرست و مُهمل به نظر میرسید، ناگهان معنا پیدا كرد. گرچه نوشتهی ارسطو از منظر فیزیك نیوتنی غلط بود، اما از دیدگاه فلسفهی یونانی درست بود.» (ج. ال. هالبرون، 1998، ص 507). از نظر ارسطوییان، زمین در مركز عالم بود. در فاصلهی ماه از زمین قشری كروی مملوّ از اِتر وجود داشت كه به آن كُرهی ماه میگفتند و ماه در داخل این كُره به دور زمین میچرخید. منطقهی تحت القمری از چهار عنصر آب، خاك، آتش و هوا تشكیل شده بود. مراتب قرار گرفتن این عناصر به ترتیب خاك بر روی زمین، آب بر روی خاك، سپس هوا و در بالاترین نقطه آتش بود. در این صورت كاملاً طبیعی بود كه حركت اجسام سنگین یعنی اجسامی كه از آب یا خاك بودند به طرف پایین، به سوی مركز جهان، زمین و حركت اجسام سبك همچون آتش به طرف بالا یعنی رویهی مقعر كُرهی ماه باشد و این چیزی بود كه ارسطوییان در تجربهی روزانهی خود به وضوح « میدیدند». از اینرو، طرفداران فلسفهی ارسطویی در دفاع از فلسفهی خود میگفتند: «چون این [تجربه] را به روشنی میتوان دید و چون ما مطمئن هستیم همان قانونی كه برای كُل صادق است برای جزء نیز برقرار است، آیا نمیتوانیم نتیجه بگیریم كه این قانون- یعنی حركت طبیعی اجسام زمینی مستقیماً به طرف مركز است و حركت طبیعی آتش در راستای گریز از مركز- درست و روشن است؟» (سمپلیكو، به نقل از گالیله، ترجمهی فینوچیارو، 1997، ص 84).
این نكتهی مهم قابل توجه است كه تغییر نگرش كوهن از یك فیزیكدان نیوتنی به یك عالِم طبیعی ارسطویی، تغییری نبود كه بهتدریج و با اصلاح یكایك مفاهیم فیزیك نیوتنی صورت گیرد، بلكه وی تصویر جهانی را كه فیزیك نیوتنی به او ارائه میكرد، به كنار گذاشته و نگرش متفاوتی از عالم طبیعت، یعنی تصویر ارسطویی، را بر گرفته بود. كوهن در این باره میگوید: «مطالعات من دربارهی ارسطو، تغییرات عظیمی را كه در نوع نگاه بشر به طبیعت و زبان مورد استفادهاش پیش آمده بود، آشكار كرد. اصلاً نمیشود گفت این تغییر با افزایش معرفت یا صرفاً اصلاحات تدریجی اشتباهات صورت گرفته است. این نوعی تغییر است كه هربرت باترفیلد (4)، مورخ علم معاصر انگلیسی، آن را بر سر گذاردن نوعی «كلاه فكری» (5) متفاوت توصیف كرده بود و حیرت و سرگشتگی ناشی از آن مرا به سرعت به سوی كتابهایی دربارهی روان شناسی گشتالت و حوزههای مرتبط هدایت كرد» (كوهن، 1997، ص xii). مطالعهی كوهن روی روانشناسی گشتالت روش خاصی را در فهم نظریههای علمی، بالاخص نظریههای منسوخ شده، برایش به ارمغان آورد. بدین گونه «خواندن همدلانهی متون، تلاش برای فهم نكاتی كه آشكارا بیمعنی و مُهمل به نظر میرسیدند (بهعنوان نشانههایی كه باید مورد تفسیر قرار گیرند و آزمون هایی برای فهم آنها فراهم شود)، روش آموزشی و تاریخی كوهن شد» (هالبرون، 1998، ص 507). بنابر این روش یك نظریهی علمی باید به مثابه كُلّی یكپارچه، در بستر فلسفی، اجتماعی و اقتصادی عصرِ پیدایش و تحول خویش بررسی شود. همین امر سبب اقبال كوهن به تاریخ علم شد.
كوهن در مطالعات تاریخیاش، دو نوع تاریخ نگاری دربارهی علم را از هم متمایز كرد: تاریخ نگاریای كه تاریخ علم را گاهشماری حول قهرمانانی همچون گالیله و نیوتن میداند كه محیط زندگیشان تأثیر چندانی بر محتوای نظریههایشان ندارد؛ و تاریخ نگاریای كه علم را به دور از قهرمانپروری و با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی زمان خودش و با در نظر گرفتن حالات روانی و عقاید شخصی دانشمندان، بررسی میكند. نوع اخیر چنین تاریخ نگاریهایی اساس فلسفهی علم كوهن را تشكیل میدهند.
فلسفهی علم كوهن بر دو پایه استوار است: تاریخ علم كه وی مصالح و مواد خام خود را در ساختن نظریهی پارادایمی، از آن بر میگیرد؛ و نگرش گشتالتی كه هنگام مطالعهی تاریخ علم همواره در شیوهی درك و فهم وی حضور دارد. درك صحیح از فلسفهی علم كوهن در گروِ شناختن این دو مقولهی مهم است.
پینوشتها:
1. James B. Conant
2. constrained fall، سقوط مهار شده.
3. J. L. Heilbron
4. Herbert Butterfield
5. thinking-Cap
مقدم حیدری، غلامحسین، (1385)، قیاس ناپذیری پارادایمهای علمی، تهران: نشر نی، چاپ سوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}