نویسنده: غلامحسین مقدم حیدری




 

شكل مقابل را در نظر بگیرید. ما در آن صرفاً چهار نقطه روی صفحه‌ی كاغذ نمی‌بینیم، بلكه می‌توانیم یك مربع را تشخیص دهیم: این دقیقاً یك «تجربه‌ی گشتالتی» (1) است. در واقع ما به جای مجموع اجزاء (‌نقاط)، یك «كل» (2) یكپارچه (مربع) را درك می‌كنیم و این نكته‌ی اصلی روان شناسی گشتالت است: «كل بیش از مجموع اجزایش است». یعنی مربعی كه می‌بینیم خاصیت منحصر به فردی است كه در خود نقاط ظاهر نمی‌شود. این نگرش روان شناسی گشتالت منبعث از مفهوم بسیار مهم «كل گرایی» (3) است. كل گرایی، اعتراضی در برابر مفهوم «جزءگرایی» (4) است كه پیوستگی ساده‌ای بین اجزاء و كل فرض می‌كند. جزءگرایی در مواردی كاملاً به جا است. مثلاً كار یك ساعت مكانیكی را می‌توان از روی ارتباط موجود میان اجزایش به خوبی فهمید. اما سیستم‌های معینی وجود دارند كه نمی‌توانند دقیقاً به عنوان مجموع اجزایشان توصیف شوند. فرایندهای روان شناختی را می‌توان از این جمله دانست. اصطلاح كل گرایی را اولین بار «جان كریستین اسماتز» (5) در كتاب كل‌گرایی و تكامل (1926) به كار برد. او معتقد بود نگرش مكانیكی نمایانگر مجموعه‌هایی است كه قابل تقسیم به اجزایشان هستند، بدون آنكه كیفیت‌شان از بین رود. در حالی كه نگرش كل گرایی به بررسی «كل هایی» می‌پردازد كه بدون از بین رفتن كیفیت‌شان قابل تقسیم به اجزایشان نیستند البته مفهوم كل گرایی قبل از اسماتز در فلسفه‌هایی همچون فلسفه‌ی هگل نقش مهمی بازی می‌كرد. هگل قصد داشت نظریه‌ای ارگانیستی از تاریخ بشر ارائه دهد. وی یگانگی بنیادین تاریخ را با توده‌ی ملت، و نه افراد، مرتبط می‌دانست. از نظر وی یك ملت بیش از مجموع شهروندانش است و فرهنگ، سنت‌ها و روح آن از وجود اعضایش مستقل است. تاریخ نمی‌تواند به فعالیت افراد منوط شود. به زبان كل‌گرایی، ملت هگل یعنی ملتی «مقدم بر» شهروندانش؛ كلی مقدم بر اجزایش به علاوه برای توصیف ارتباط جز- كل، بین شهروندان و ملت، هگل فرض مهم روان شناسانه‌ای را افزود كه طبق آن نقش یك فرد را نقش وی در ملت تعیین می‌كند. اساساً در كل گرایی هگلی، كل دارای هدف و قصدی است كه به واسطه‌ی آن اجزایش می‌توانند شناخته شوند، در حالی كه آن هدف و قصد را نمی‌توان به مدد فهم یكایك آن اجزاء به دست آورد
كل گرایی به واسطه‌ی كوشش برای تبیین ادراك شكل‌های هندسی و ملودی‌های موسیقی، طلایه دار روان شناسی شد. «كریستیان فُن ارنفلز » (6) یكی از پیشگامان روان شناسی گشتالت، معتقد است یك مربع قابل تحویل به تركیبی از خطوط نیست. در موردی مشابه، وی استدلال می‌كند كه یك ملودی به منزله‌ی مجموعه‌ای از نُت‌های منفرد درك نمی‌شود. ارنفلز بر آن بود كه تبیین ادراك الگوهای یكپارچه مستلزم عنصر جدید «كیفیت گشتالتی» (7) است. مربع به صورت تركیبی از چهار خط به علاوه‌ی عنصری از كیفیت گشتالتی، و یك ملودی به صورت تركیبی از نُت به علاوه‌ی عنصری از كیفیت گشتالتی درك می‌شود. برای ارنفلز كیفیت گشتالتی عنصری است كه در تركیب با عناصر دیگر، تجربه‌ی مفهومی یكپارچه‌ای از «شكل» (8) را به وجود می‌آورد. برعكس، روان شناسان گشتالتی بر این باورند كه ادراك شكل به واسطه‌ی قرار گرفتن عنصری اضافی به وجود نمی‌آید بلكه از هیأت كلی و ذاتی اجزاء ناشی می‌شود. این تفاوت از آنجا ناشی می‌شود كه برای ارنفلز بخش ها مقدم بر كل هستند، در حالی كه برای روان‌شناسان گشتالتی، كل مقدم بر اجزاء است. به طور كلی، نظریه‌ی گشتالت را می‌توان بدین صورت بیان كرد: «كل‌هایی وجود دارند كه رفتارشان را به وسیله‌ی اجزای متشكله‌ی آنها نمی‌توان تعیین كرد، بلكه رفتار هر جزء از چنین كل‌هایی بسته به ماهیت درونی آن كل تعیین می‌شود.» ((ورتایمر، 1950، به نقل از كِندلر، 1987، ص201
در پرتو چنین نگرشی، «ادراك» معنایی متفاوت با آنچه كه موردنظر پوزیتیویست‌ها و نگتیویست‌هاست، می‌یابد، طبق نظر تجربه گرایان منطقی، ادراك در فرایندی مانند جریان كار كردن دستگاه عكاسی محقق می‌شود. اندام‌های حسی، محیط مادی و اجتماعی را عیناً دریافت و آن را به سلسله اعصاب گزارش می‌كنند. تنها پس از این گزارش است كه شخص به آنچه احساس شده، معنایی می‌دهد. از این دیدگاه، حس قبل از معنا تحقق می‌یابد و حس كردن و یافتن معنا، دو فرایند جداگانه‌اند. حال آنكه در پرتو نگرش كل‌گرایی روان شناسی گشتالتی، ادراك فرایند واحدی است كه در آن حس با معنا و معنا با حس ارتباط متقابل دارند و به طور همزمان رُخ می‌دهند. بدین صورت كه شخص به ندرت چیزی را بدون آنكه به برخی از اهداف او مربوط باشد، حس می‌كند. همین وابستگی به هدف به مثابه امری كیفی، معنی شیء را تعیین می‌كند. اگر فرد معنایی را در شیء خارجی نیابد، بدان بی توجه خواهد بود. شخص هدفدار جنبه‌هایی از محیط را فعالانه جست و جو می‌كند كه به او كمك كرده یا مانع او می‌شوند. به همین دلیل، شخص نسبت به آن جنبه‌ها حساس می‌شود. علاوه بر آن، معنای یك حس یا ادراك همیشه به تمام موقعیت وابسته است. شیء خارجی به مثابه رابطه‌ای در میدان روان شناختی ادراك می‌شود كه این میدان شامل شیء بیننده و زمینه‌ی روانی پیچیده‌ای است كه اهداف و تجربه‌های قبلی بیننده را هماهنگ می‌كنند. برای روشن‌تر شدن مطلب به بررسی نمونه‌هایی از ادراكات بصری می‌پردازیم (9): شكل صفحه‌ی بعد را نگاه كنید، چه می‌بینید؟ آنچه می‌بینیم مجموعه‌ای از خطوط معوج به رنگ سفید است كه به هم متصل و سطوحی را محصور كرده‌اند. تصویر تقریباً نسبت به خط فرضی‌ای كه از بالا به پایین كشیده شده و از وسط آن می‌گذرد، متقارن است. دو سطح خاكستری رنگ در سمت راست و چپ بالای تصویر و دو سطح مشكی متقارن در سمت راست و چپ پایین تصویر وجود دارد. ضمناً در میانه‌ی عكس، سطح باریكی از بالا به پایین كشیده شده است. این باریكه دارای خطوط معوج مشكی است كه تقریباً نسبت به خط فرضی متقارن‌اند. دوست پزشكی كه كنارمان نشسته است با لبخندی بر لب می‌گوید: این تصویر بخشی از سر انسان است كه با اشعه‌ی ایكس و به روش سی تی اسكن گرفته شده است. اكنون خطوط كمی برایمان با معنی‌تر می‌شوند. طبق نظریه‌های اتمی كه در فیزیك دبیرستانی یا سال‌های آغازین دانشگاه خوانده‌ایم، اشعه‌ی ایكس از گوشت و پوست عبور می كند اما از استخوان نه. بنابر این هنگامی كه یكی از اعضای بدن در معرض آن قرار می‌گیرد، تصویر استخوان‌های آن عضو بر روی فیلم رادیولوژی نقش می‌بندد، تصویری كه استخوان‌ها در آن به صورت خطوطی سفید دیده می‌شوند. پس خطوط سفید تصویر فوق استخوان‌های سر یك انسان‌اند. احتمالاً قسمت میانی كه به صورت طولی از بالا به پایین كشیده شده، همان بینی است. به نظر می رسد كه دو سطح خاكستری سمت راست و چپ بالای تصویر جای چشم‌ها باشند. از این رو، تصویر نسبت به خط فرضی‌ای كه از بینی می‌گذرد تقارن دارد. اما سطوح مشكی چه هستند؟
دوست پزشك ما برای گویاتر شدن تصویر می‌گوید این یك عكس رادیولوژی از سینوس‌های شخصی بیمار است. دو ناحیه‌ی مشكی (M)، سینوس‌ها هستند كه كنار بینی، زیر چشمان و بالای آرواره‌ی زِبرین قرار گرفته‌اند. ناحیه‌ی خاكستری (+) اهمیت خاصی دارد. اگر عرض این ناحیه بیش از سه میلی متر باشد، غیر طبیعی بودن سینوس‌ها را نشان می‌دهد. متأسفانه در عكس فوق، پهنای این ناحیه نشان از غیرطبیعی بودن سینوس‌های این فرد دارد. ضمناً مجاری موجود در ناحیه‌ی میانی ترشحات سینوس ها را از راه بینی به بیرون هدایت می‌كنند. همان طور كه در تصویر ملاحظه می‌شود، این مجاری مسدودند و همین باعث دردهای شدیدی در ناحیه‌ی سر می‌شود
دوست پزشك ما بسیاری از چیزهایی را می‌بیند كه ما اصلاً بدان‌ها توجهی نداشته‌ایم. چرا؟ زیرا او با نظریه‌هایی كه عكس‌های سی تی اسكن را تعبیر و تفسیر می‌كنند، آشناست و از تمام نظریه‌های پزشكی كه به توصیف و تشخیص امراض گوش و حلق و بینی می‌پردازند، آگاهی دارد. كار و هدف او تشخیص بیماری است. از این رو وقتی با تصویر سی تی اسكن فوق مواجه می‌شود، به دنبال لكه‌ها و خطوطی می‌گردد كه نشانه‌ی عارضه‌ای در سینوس‌های فرد بیمار باشد تا با این روش بتواند بیماری فرد را تشخیص دهد. ما نیز به میزانی كه از این نظریه‌ها آگاه باشیم خطوط و لكه‌های روشن و
تاریك تصویر برایمان دارای معنا خواهد بود ومی‌توانیم برخی از مشاهدات پزشك درباره‌ی تصویر مزبور را بیان كنیم؛ كما اینكه شناخت ما از اشعه‌ی ایكس و نظریه‌های مرتبط با آن سبب شد تا استخوان‌های سَرِ فرد و جمجمه‌ی او را تشخیص دهیم حال به تصویر بالا توجه كنید و بگویید چه می‌بینید چیز خاصی نمی‌توان گفت، همان چیزی را می‌بینیم كه در عكس به چشم می‌خورد و واقعاً نمی‌توان گفت كه این عكس شبیه چه چیزی است. شاید عكس مغز گردو است. دوست پزشك ما لبخندی می‌زند و سپس می‌گوید: عكس مغز است، اما نه مغز گردو بلكه مغز انسان؛ یك عكس MRI از مغز انسان. اما دوست پزشك ما نیز بیش از این نمی‌تواند درباره‌ی عكس صحبت كند و به نظر او برای اینكه بدانیم عكس مزبور چه چیزی درباره‌ی مغز فرد می‌گوید باید آن را پیش متخصص عكس برداری MRI ببریم. با كمال تعجب به دوستمان می‌گوییم چرا خودت درباره‌ی عكس نظر نمی‌دهی؟ وی می‌گوید: این شیوه‌ی نوین، با عكسبرداری با اشعه‌ی ایكس متفاوت است. این نوع عكس برداری به وسیله‌ی میدان‌های مغناطیسی انجام می‌شود و وقتی من پزشكی می‌خواندم، این شیوه مرسوم نبود و هیچ آموزشی در این مورد ندیده ام. تنها، متخصص عكسبرداری MRI است كه می‌تواند درباره‌ی عكس نظر دهد. سپس عكس را به یك متخصص نشان می‌دهیم. وی با دیدن عكس در مورد مناطق سیاه، روشن و خاكستری عكس توضیحات مفصلی می‌دهد، توضیحاتی كه بسیاری از آنها را نمی‌فهمیم. اما سرانجام به این نتیجه می‌رسیم كه اگر مغز سالم بود، هنگام قرار گرفتن در حوزه‌ی مغناطیسی به شكل خاصی درمی آمد كه این عكس آن شكل راندارد. میزان تاریكی‌ها و روشنی‌های عكس به گونه‌ای است كه نشان می‌دهد شخص مبتلا به بیماری الزایمر است بخش اعظم تجربه‌های پیشین ما را آموزش‌های مدرسه و دانشگاه تشكیل می‌دهد. و چون شیوه‌ی تصویربرداری MRI در هیچ جای این تجربه قرار ندارد، نه تنها نمی‌توانیم در مورد نوع بیماری فرد اظهار نظر كنیم بلكه حتی نمی‌دانیم تصویر مزبور تصویر چه چیزی است .
می خواهیم از امروز یك دانشمند واقعی باشیم و شرط اولش آن است كه چشم‌ها را باز كنیم و به طور دقیق هر آنچه را مشاهده می‌كنیم، ثبت كنیم. اتفاقاً دوست فیزیكدانی داریم كه روزی ما را به اتاق خود دعوت می‌كند. در اتاقش محفظه‌ی شیشه‌ای دربسته ای، شبیه آكواریم، توجه ما را به خود جلب‌ می‌كند. دوست ما كه این موضوع را فهمیده است می گوید این محفظه پُر از بخار الكل است. سپس پرده‌های اتاق را می‌كشد و چراغ‌ها را خاموش می‌کند تا فضای اتاق كاملاً تاریك شود. آنگاه لامپ پشت محفظه‌ای را، كه اتاق اَبرش می‌نامد، روشن می‌كند و ما را مقابل آن می‌نشاند و می‌خواهد هر آنچه را می‌بینیم برای او بازگو كنیم. ما هم كه تصمیم گرفته‌ایم از امروز یك دانشمند تمام عیار باشیم به دقت به محفظه‌ی شیشه‌ای نگاه می‌كنیم. مدتی می‌گذرد و چیزی جز ابری از بخار كه در داخل محفظه بالا و پایین می‌رود، نمی‌بینیم. دوست فیزیكدانمان كه سردرگمی ما را می‌بیند برای كمك، تصویری از محفظه می‌گیرد و مقابلمان می‌گذارد و می‌گوید: حالا به این تصویر نگاه كن و بگو چه می‌بینی با ناامیدی می‌گوییم: هیچ چیز فقط همان ابر الكل. دوست فیزیكدان با كمی تأمل، با انگشت دست به مسیری روی عكس اشاره می‌كند و می‌گوید: «این مسیر حركت الكترون است، همان الكترون معروف در اتم». سپس مسیری را در جهتی دیگر نشان می‌دهد و می‌گوید:«این مسیر حركت یك میون (10) است. خطوطی كه در تصویر می‌بینی مسیر حركت ذرات بنیادی در اتم هستند وقتی چشمان بُهت زده‌ی ما را می‌بیند، ادامه می‌دهد: طبق نظریه‌های اختر فیزیك پس از انفجار بزرگ كه سبب به وجود آمدن كُل جهان شد، ذرات كیهانی همراه با گسترش فضا- زمان در حال پراكنده شدن هستند. این ذرات مثل باران بر روی زمین می‌بارند و با گذشتن از لایه‌های جوّ به سطح زمین می‌رسند. این ذرات وقتی داخل محفظه‌ی پر از بخار می‌شوند، سبب یونیزه شدن مولكول‌های الكل می‌شوند و همین مولكول‌ها مسیر حركت ذرات را در داخل محفظه نشان می‌دهند. طبق نظریه‌ی كوانتوم، از روی جهت این مسیرها و شعاع دایره‌ای كه طی می‌كنند می‌توانیم نوع ذره را مشخص كنیم. این پدیده به بارش اشعه‌ی كیهانی در اتاق اَبر ویلسون (11) معروف است.
مشاهدات فیزیكدان ما بر شانه‌های نظریه‌های نسبیت، كوانتوم، پیدایش عالم و برخی نظریه‌های شیمی در باب یونیزاسیون قرار گرفته است. همین نظریه‌ها وی را در مقابل آنچه در تصویر می‌بیند حساس می‌كند. وی به دنبال خطوط خاصی در تصویر می‌گردد و با تحلیل مسیر این خطوط از وجود ذرات بنیادی در اتاق اَبر خبر می‌دهد. در واقع، این نظریه‌ها به او امكان جست و جو برای مشاهده‌ی چیزهایی را می‌دهد كه ما قادر به دیدن شان نیستیم همان طور كه دیدیم، حواس نماینده‌ی مستقیم اشیای مادی در محیط جغرافیایی‌شان نیستند. پس چنانكه نگرش گشتالتی تأكید می‌كند، آنچه ما ادراك می‌كنیم مجموعه‌ای از داده‌های خام از طبیعت نیست؛ بلكه این ادراكات در میدانی حاصل می‌شود كه شامل طبیعت، مشاهده گر، ابزارهای اندازه گیری و محیط فرهنگی- اجتماعی خاصی است كه مشاهده گر درآن به مشاهده می‌پردازد. پس آنچه كه اصطلاحاً مشاهدات خالص تجربی می‌نامیم، به نظریه‌های موجود در جامعه‌ای كه فرد مشاهده گر در آن آموزش دیده
.است، بستگی دارد

پی‌نوشت‌ها:

Gestalt Experience.1
Whole.2
holism.3
atomism.4
Jan Christiaan Smuts.5
Christian Von Ehrenfels.6
form quality (Gestalt Qaalität).7
form.8
9 . چون حس بینایی در پژوهش‌های علمی به طور گسترده تری از حواس دیگر استفاده می‌شود و نیز به علت سهولت، بحث خود در این بخش را به حوزه‌ی حس بینایی منحصر می‌كنم. اما باید توجه كرد كه می‌توان بحث را در قالب دیگری طرح كرد كه به سایر حواس نیز قابل اطلاق باشد
.μ+ .10
.Wilson Cloud Chamber .11

منبع مقاله :
مقدم حیدری، غلامحسین، (1385)، قیاس ناپذیری پارادایم‌های علمی، تهران: نشر نی، چاپ سوم