نویسنده: آلیستر بانت
برگردان: حسین محمدی



 

جغرافیای مدرن بیان می‌کند که ما در جهان دیگران که هستیم و چیستیم. با این حال کوته نظری آن را تضعیف می‌کند و از این جهت (خودمان) متمایز هستیم. امروزه در سراسر جهان کلاس‌های درس و کتاب‌های جغرافیای محبوب به طور دوگانگی عجیبی ارائه می‌شوند. به خوانندگان گفته می‌شود که ملت‌شان مهم، ویژه و منحصر به فرد است. جغرافیا برای پر کردن ذهن جوان با دانش وطنی استفاده می‌شود. با این حال به آن‌ها نیز گفته‌اند که روی یک سیاره‌ی جهانی زندگی می‌کنند و جغرافیا دروازه‌ای به دانش جهان است. در صد سال گذشته یا بیشتر این جدایی و تفکیک خواسته و تمایلات به طور کامل به بیرون از غرب کشیده شده است. این چنین شانسی بدون تردید جغرافیای غرب را که به نظر از خود راضی می‌آید، برای کسب رضایتش در سهیم شدن دیگران کمی خوشحال می‌کند. روزهای آفتابی طول نمی‌کشند. با وجود ماهیت قوی ادعای غرب، دنیا به آسانی تحت تسلط در نمی‌آید. افزایش قدرت آسیا در اواخر سده‌ی بیستم رغبت و انگیزه‌ی تازه‌ای را برای بحث مربوط به مدرن شدن مضاعف ایجاد کرده است. قدرت غرب ممکن است عاقبت رو به افول رود. زمانی می‌آید که بر اثر تنزل غرب (که بارها اعلام شده)، غرب فرصت ترکیب سازگاری و مبارزه طلبی به صورت خودآگاه را در دیگر جوامعی که در آن‌ها تصور و ذهنیت‌ها از جغرافیا وارونه شده است را گواهی دهد.

نگرش جغرافیا به جهان

اصل محوری در جغرافیا «مسائل مکانی» برای درک «فرایندها» و «پدیده‌ها و تفاوت های» آنهاست.
در حقیقت تمرکز جغرافیا در «مکان»، راه میان بری برای نگرش به فرایندها و پدیده‌ها را فراهم می‌آورد. در حالی که دیگر رشته‌ها پدیده‌ها را به صورت انتزاعی و مجرد مورد بحث قرار می‌دهند. جغرافیدانان با توجه و تأکید بر دنیای واقعی روابط و وابستگی‌های بین پدیده و فرایندهایی که به هر مکان یا محل «شخصیت» می‌دهد، برای درک روابط بین مکان‌ها تلاش می‌کنند. برای مثال می‌توان به جریان‌های افراد، کالاها و انتشار عقاید که سبب تقویت تشابهات یا تفاوت‌ها می‌شود، اشاره کرد. در جغرافیا علاوه بر بررسی ارتباطات افقی بین مکان‌ها (جغرافیای عمومی)، ترکیب عمودی و عمقی ویژگی‌های مکانی (جغرافیای ناحیه‌ای) نیز مطالعه می‌شود و بر اهمیت مقیاس‌های فضایی و زمانی در این روابط توجه خواهد شد. مطالعه‌ی این روابط به جغرافیدانان این امکان را می‌دهد که به پیچیدگی‌های مکان‌ها و فرآیندهایی که به طور متناوب، مجزا و انتزاعی به وسیله‌ی دیگر رشته‌ها بحث می‌شوند، توجه کنند.

جهانی شدن و حس جا و مکان

در سال‌های اخیر، جهانی شدن (1) مفهوم رایج شده‌ای است که در عرصه‌های مختلف فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، آموزشی و جغرافیایی به طور گسترده‌ای استفاده می‌شود. برای صراحت بخشیدن به این مفهوم، برخی میان جهانی شدن و جهانی گرایی (2) یا جهانی سازی، تفاوت قائل شده‌اند. منظور از جهانی شدن، وضعی است که کم و بیش به طور طبیعی، در نتیجه‌ی تحولات جهانی، پیش می‌آید. برخی پدیده‌ها به طور طبیعی یا اجتناب ناپذیر، به تحولات جهانی منجر می‌شوند. برای مثال، با به وجود آمدن رایانه و شبکه‌های ارتباطی، خواه و ناخواه مرزهای جغرافیایی در هم نوردیده می‌شوند و در نتیجه‌ی آن، تحولی جهانی رخ می‌دهد که طی آن، جوامع و افراد آن در ارتباطی نزدیک با یکدیگر قرار می‌گیرند و از این طریق از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند. در مقابل جهانی گرایی یا جهانی سازی، تلاشی اغلب عمدی است که طی آن می‌کوشند نظامی ایدئولوژیک یا اجتماعی- اقتصادی را با پدیده‌های طبیعی جهانی شدن پیوند بزنند و از این راه آن‌ها را جهانی کنند. این گونه جهان گرایی، از دهه‌ی هشتاد به موازات فروپاشی شوروی سابق، شدت یافته است. تمایز مذکور، مانند تمایزی است که میان جهانی شدن به منزله‌ی فرایند (3) در مقابل جهانی شدن به منزله‌ی طرح (4) در نظر گرفته شده است. هنگامی که از جهانی شدن به منزله‌ی فرایند سخن به میان می‌آید، منظور همان تحولات کم و بیش طبیعی است که نتایج آن‌ها به صورت ارتباط‌های فزاینده میان جوامع آشکار می‌شود، اما هنگامی که جهانی شدن به منزله‌ی طرح در نظر گرفته می‌شود، ناظر به تلاشی عمدی است برای آنکه نظام فکری یا اجتماعی معینی در سطح جوامع گوناگون جهان گسترش و حاکمیت یابند.
از نظر سیاسی دنیای امروز به سوی یک قدرت مرکزی جهانی پیش می‌رود. عمیق‌تر شدن جریان جهانی شدن، روند بلند مدتی است که با ابداعات فناورانه، فعالیت‌های اقتصادی و حرکت به سوی تجارت آزادانه و جریان یافتن آزادتر پول ارتباط دارد. این روند به میزان زیادی موجب گرایش جدید دولت به خارج و کاهش استقلال عمل آن می‌شود. تأثیر متقابل بین شرایط داخلی و فشار ناشی از روند جهانی شدن، برای هر یک از دولت‌ها متفاوت است و هر یک از آن‌ها را به نوعی با چالش مواجه می‌کند.
جهانی شدن، تأثیرات خود را در همه‌ی ابعاد معرفتی و عملی به جا خواهد گذاشت. در این میان، تأثیر آن بر تعلیم و تربیت، شایان توجه است. با توجه به این که یکی از مهم‌ترین ابعاد جهانی شدن، ظهور و گسترش "انقلاب اطلاعات" (5) است. بر این اساس، ویژگی اساسی دانش را باید در این معادله جست و جو کرد، "دانش= اطلاعات". این امر که با فرو کاهش وجوه گوناگون دانش به اطلاعات کمی همراه است، به بحران مشروعیت دانش منجر می‌شود. گذشته از آن، با توجه به این که دانش، دارای جایگاهی اجتماعی است، شکل ویژگی‌های اجتماع در عصر جهانی شدن، بر دانش تأثیر خواهد گذاشت. از سویی نیز، دیدگاه اجتماع مجازی، ما را به بازاندیشی درباره دانش و نیز مسئله هویت فرا می‌خواند، زیرا به تبع اجتماع مجازی، سخن از هویت مجازی به میان می‌آید که ملازم با انشقاق هویتی است. تعلیم و تربیت برای مواجهه با این چالش‌ها نیازمند آن است که: الف) در برابر فروکاهش دانش به اطلاعات، مقاومت ورزد و دانش را نه با اطلاعات بلکه با خردمندی برابر بگیرد؛ ب) شیوه‌های خیال ورزانه و خلاقانه را بسط دهد؛ ج) مطالعات میان رشته‌ای را به منزله‌ی شیوه‌ای مهم برای بسط خیال ورزی، گسترش دهد؛ و سرانجام د) ارتباط‌هایی میان اجتماع‌های مجازی و واقعی دانش آموزان و دانشجویان ایجاد کند.
از جمله تأثیرات جهانی شدن در جغرافیا این است که مفاهیم «جا» و «حس جا» از مفاهیمی کلیدی بودند که متخصصان جغرافیای انسان گرا مثل رلف (1976) در دهه‌ی 1975 برای تمیز گرایش خود از گرایش جغرافیدانان پیرو مکتب پوزیتیویسم روی آن‌ها تأکید کردند. این گرایش فلسفی نسبت به جا در دو دهه‌ی 1980 و 1990 از سوی دیگر جغرافیدانان پیگیری شده است. از نظر اگینو (1987) مفهوم «جا» با سه عنصر اصلی تمیز داده می‌شود که عبارتند از:
الف) «مکان» (6) به عنوان بستری است که در آن روابط اجتماعی به صورت‌های رسمی یا غیررسمی یا نهادی شکل می‌گیرند،
ب) «موقعیت» (7) که به معنای منطقه‌ای جغرافیایی و به عنوان بستری است که در آن تعامل اجتماع روی می‌دهد، تعاملی که با فرایندهای اجتماعی و اقتصادی فعال و عمل کننده در مقیاسی وسیع‌تر تعریف می‌شود و
ج) درک، تعلق و حس کردن جا (8) یا ساخت یافتن محلی احساس.
حس جا در جامعه‌ی ما قبل صنعتی ناشی از خاص بودن محلی و تنوع جاها بوده و در سده و به ویژه دهه‌ی اخیر با فراگیر شدن منطق و فرایندهای فضایی سرمایه داری جهانی نوین کمرنگ‌تر شده است.
برای مثال الف با الهام از هایدگر استدلال می‌کند که در جهان مدرن از دست رفتن تدریجی تنوع مکان‌ها به نشانه از دست دادن وسیع‌تر معنا است. رفتارهای «اصیلی» که ویژگی فرهنگ‌های ماقبل صنعتی و مبتنی بر صنایع دستی بوده‌اند و «حس جا» را تولید کرده و می‌کنند به شکل عمده از دست می‌روند و جای آن‌ها را به تدریج رفتارهای فاقد اصالت می‌گیرد. رلف به عنوان نمونه‌هایی از حالت‌های بی جایی و رفتارهای فاقد اصالت از مناظر همگن و جذب کننده‌ی گردشگر، مراکز تجاری، شهرهای جدید، و محدوده شهرها و همچنین سبک بین الملی معماری یاد می‌کند.

هدف جغرافیا از مکان‌ها

مردم به دلایل مختلف به مطالعه‌ی جغرافیا کشش پیدا می‌کنند. در بسیاری از افراد، نخستین شیفتگی از طریق علاقه به مکان‌ها، ویژگی‌ها و تنوع آن‌ها به وجود می‌آید. محرک این کشش، شاید دیدن یک یا چند مکان، مطالعه‌ی شواهد و اسنادی از قبیل نقشه‌ها، یا افزون‌تر از همه، قرار گرفتن در برابر مکان‌ها از طریق رسانه‌های بصری باشد، با این حال، منشأ این کنجکاوی هر چه باشد، هدف آن شناختن سطح متنوع زمین و مکان‌ها و پی بردن به دلایل آن است.
جغرافیا همانند سایر علوم به دنبال کشف نظم جهان آفرینش است. هدف علم، کشف نظریه‌ها و قانون‌هایی است که الگوها و رفتارهای جهان طبیعی و انسانی را تبیین می‌کند. براساس این تعریف هر کدام از شاخه‌های علم، نظم قسمتی از جهان آفرینش را بررسی می‌کنند. علاوه بر تعیین مکان مناسب برای زندگی و فعالیت، جغرافیا فعالیت مناسب برای مکانی معین را هم تعیین و توصیه می‌کند. برای مثال اگر ما مجبوریم که در منطقه‌ی معینی زندگی و فعالیت کنیم، با مطالعه‌ی دقیق آن مکان می‌توانیم لباس و غذای مناسب را تعیین کنیم. چگونه بخوریم، چه چیز بپوشیم، چگونه خانه بسازیم، چه محصولی بکاریم یا در کجا کار کنیم، چه نوع صنعتی را راه اندازی کنیم و غیره. علم جغرافیا چون مکان را مطالعه می‌کند، انسان را در زمینه‌ی انتخاب مکان راهنمایی خواهد کرد. هر انسانی با بهره گیری از شناخت جغرافیایی زمین، مکان مناسبی را برای فعالیت و زندگی خود انتخاب می‌کند. فردی که به کشت چای علاقه یا توانایی آن را دارد، می‌تواند با بررسی جغرافیایی ایران، منطقه‌ی مناسب را برای کشت چای و زندگی خود انتخاب کند، چون شناخت جغرافیایی، شناخت جامع مکان است.
آموزش جغرافیا ما را به شناخت بهتری از زندگی بر روی زمین، به وسیله‌ی روابط مکانی و سازماندهی این ارتباط توسط انسان، توانا می‌کند. دانشجوان جغرافیا باید شایستگی‌های خود را در مکان به کار اندازند و عادت نگریستن به جنبه‌های مکانی مسایل را در خود ایجاد کنند تا بتوانند محیطی را که در آن زندگی می‌کنند، بهتر درک کنند. شناختن مکان‌ها برای شناختن جهان امروز بسیار ضروری است.
به طور مطلق هدف‌های آموزش جغرافیا از نظر جانستون عبارت است از:
1- تأکید بر تفاوت بین مکان‌ها و محیط‌های مجزا از هم؛
2- شناخت اهمیت و پتانسیل مکان‌ها؛
3- شناخت کارکردها و فعالیت‌های مختلفی که در هر مکان، با توجه به تفاوت‌های میان آن‌ها صورت می‌گیرد؛
4- آشکار ساختن نقش مردم در خلق و ایجاد مکان‌ها، مانند ساختارهای فرهنگی که دائم به وجود می‌آید و تغییر پیدا می‌کنند،
5- آموزش جغرافیا افراد را قادر می‌کند که نه تنها ارزش مکان‌های خود (و «درک» فردی خود از «مکان» را بشناسند، بلکه با استفاده از این شناخت، درک خود از دنیای وسیع‌تر را بیشتر کنند.
برای انجام این وظایف، آموزش جغرافیا، مستلزم توصیف تفاوت مکان‌ها با یکدیگر است و با استفاده از این تفاوت‌ها، مشخص کردن گردش سلسله فعالیت‌های کلی است. این وظیفه سبب شناختن مکان‌های مختلفی می‌شود که کره‌ی زمین را تشکیل داده‌اند. همچنین سبب توجه به نیروها و عواملی می‌شود که اساس فعالیت محیط طبیعی و محیط انسانی را به وجو می‌آورد. همچنین موجب می‌شود تا فعالیت انسان در
زمینه‌ی ساختن اجزای مکان‌ها شناخته شده و بیش از هر چیز دیگر به ایجاد جامعه‌ای آگاه کمک می‌کند. نتایج بسیاری از تحقیقات جغرافیایی اعم از انسانی یا طبیعی، بر راهبردهای مختلف استفاده از زمین و فضا تأکید دارد، تا بتوان زندگی و تمدن انسانی را در یک وضعیت طبیعی حفظ کرد. اگر راهبردهای عاقلانه‌ای را در استفاده از نتایج حاصله به کار نگیریم، ندانسته رد پای زندگی و تمدن را از بین خواهیم برد.

علاقه به مکان‌ها

مردم به دلایل مختلف به تحصیل جغرافیا کشش پیدا می‌کنند؛ نیز کسانی که به شغلی چون جغرافیدان بودن کشیده می‌شوند. در بسیاری از افراد نخستین شیفتگی از طریق علاقه به مکان‌ها، ویژگیها و تنوع آن‌ها به وجود می‌آید. محرک این کشش شاید دیدن یک یا چند مکان، مطالعه‌ی شواهد اسنادی از قبیل نقشه‌ها، یا افزون‌تر از همه، قرار گرفتن در برابر مکان‌ها از طریق رسانه‌های بصری، باشد. با این حال، سر منشأ این کنجکاوی هر چه باشد، هدف شناختن تنوعی که مشخصه سطح زمین است، و پی بردن به منشأ پیدایش آن است.
جغرافیدانان که اعضای رشته‌ای دانشگاهی هستند، به چند طریق بر این هدف که مطالعات تاریخی مربوط به این رشته‌ی علمی هم در مقیاس زمانی دراز مدت و هم در مقیاس زمانی کوتاه مدت (جانستون، الف 1991) نشانه روشن آن است، دست یافته‌اند. از آن جا که نقش آموزشی آن مدت‌های مدید بر وجود آن حاکم بوده است، این رشته‌ی علمی به ویژه تحت تأثیر نیازهایی قرار گرفته است که در زمینه‌ی مطالب جغرافیایی مشهود است، این مطالب را تجزیه و تحلیل ست ول (1993) روشن کرده و آن درباره‌ی ماهیت و تاریخچه‌ی نشر "جغرافیاهای خاص" است، که ویژگی‌های «متون» جغرافیا را تا چند سده مشخص می‌کند و کتاب‌هایی است که عامه و هم خوانندگان تحصیل کرده را از ماهیت مکان‌های بی حد و حصر زمین مطلع می‌کند.
مانند همه‌ی رشته‌های دانشگاهی، تحقیق برای پی بردن به این حقیقت پیچیده، موجب سیر و سفری شده است تا بن بست؛ همه‌ی طرفداران، یا بیشتر آنان، آن چه را که زمانی فرصت‌های تازه هیجان انگیز را عرضه می‌داشت، دور افکندند؛ حال آن که بعضی قسمت‌ها که صورت گرفته است، شاید بخشی از کوشش‌های بیشتر در زمینه‌ی بازسازی این رشته علمی را تشکیل دهد.

بن بست علمی

تدریس جغرافیا در سال‌های بین اواسط دهه‌ی 1950 و اواسط دهه‌ی 1970 تحت تأثیر آن چه که اغلب به صورت «انقلاب نظری و کمّی» از آن سخن می‌رفت قرار داشت (جانستون، الف 1991). این در پاسخ به چند عامل اتفاق افتاد، از جمله، تغییرات مشابه آن در رشته‌های دیگر علمی، توجه عمومی به علوم پایه در جامعه که آن را وسیله‌ای می‌دید برای توضیح و بنابراین حل مسائل مربوط به واقعیت‌های پیچیده [«طبیعی» یا «انسانی»]، اهمیت افزونی که به پژوهش در دانشگاه‌ها داده می‌شد، و عمومیت یافتن جغرافیا به صورت رشته‌ای دانشگاهی (براساس تعداد دانشجویانی که این درس را برای گرفتن مدرک دانشگاهی کارشناسی انتخاب می‌کردند)، که فرصت را برای ایجاد رشته‌های تخصصی پژوهشی فراهم کرد. جغرافیدانان، (محتوای درسی مورد نظر آنان هر چه بود) بیش از پیش، به مطالعه‌ی «علمی» علاقه پیدا کردند، و نسل‌های جدید دارای درجه‌ی تحصیلات بالاتر از کارشناسی که به آنان پیوستند به سرعت فریفته این روش شدند که نسبت به رشته‌ی آن‌ها به ظاهر ارزشمندتر و دارای اعتبار بیشتری بود.
خصوصیا مکان‌ها (که اغلب آن را به لفظ نواحی می‌خوانند) را می‌توان انجام سلسله فعالیت‌های عمومی در زمینه‌های خاص توضیح داد.
نکته‌ی اساسی در مورد این روش وجود عقیده‌ای بود مبنی بر این که هر آن چه را بتوان مشاهده کرد، می‌توان نتیجه‌ی انجام قانون‌های کلی دانست. بنابراین، وظیفه‌ی جغرافیدانان این است که آن قانون‌ها را از طریق به کار بستن روش تحقیق متداول در رشته‌های علوم پایه، (که لازمه‌ی آن فرضیه سازی خلاق و آزمایش دقیق است) و از شیوه‌های مستلزم صرف نیرو و تکرار پذیری (کمّی)، پیدا کنند. این نکته را باید قبول داشت که چنین کاری خالی از تکلف نیست، زیرا در کار گرفتن چیزی پیچیده چون محیط زیست یا جامعه‌ی مدرن مستلزم قانون‌های بسیاری است که همزمان به انحاء مختلف بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. در این چارچوب کلی، روشهای مختلف بسیاری آزمایش شده‌اند، بیشتر آن‌ها دست کم به صورت جزیی موفق نشده‌اند، که توضیح قانع کننده‌ای را ارائه دهند تا پیش بینی‌ها و برنامه ریزی را بتوان براساس آن قرار داد. در جغرافیای طبیعی، رسیدن به درک علمی توأم با موفقیت در زمینه‌ی اعمال طبیعت، با توجه به پیچیدگی وسعت کار، بی‌نهایت دشوار است. در جغرافیای انسانی، بسیاری به این نتیجه رسیدند که خود چارچوب کار از اساس ناقص است، با وصف آن که بسیاری آزمایش‌ها که در این چارچوب صورت گرفت، دارای ارزشی دیر پای بود، به عنوان مثال در مورد بسیاری از تحولات فناوری که سبب توصیفات بسیار کامل‌تری از دنیایی شد که در آن زندگی می‌کنیم.

مکان و نقص علمی

هم در جغرافیای انسانی و هم در جغرافیای طبیعی نقص توضیح و پیش بینی تا حدی نتیجه‌ی عدم درک اهمیت مکان بود، که به انحاء مختلف امکان آن وجود دارد. "مکان" واژه‌ای دارای کاربردی بسیار متداول است، اما کمتر به معنای خاص آن دقت شده، و استعمال آن مشکلات زیادی برای جغرافیدانان به بار آورده است (جانستون، ب، 1991).
جانستون (1973) مکان را به صورت زیر تعریف کرده است:
مساحتی از سطح زمین که مقر و وسعت آن معلوم است، همچنان از نامی که مردم به آن داده‌اند، پیداست. باید تأکید کرد که معیارهای وجود هر مکان، معیارهای ذهنی‌اند، به حکم ماهیت قراردادی زبان، هیچ تضمینی وجود ندارد که آن معیارها را بتوان فهمید و بنابراین به همان نحو به کاربرد که افراد مختلف به کار می‌برند. به این ترتیب ممکن است که مکان‌ها از نظر وسعت تفاوت زیادی با یکدیگر داشته باشند. اقیانوس اطلس براساس همین معیارها مکان است، همان طور که دریاچه‌ی خزر هم هست. سیت ول (1993، ص 5-4) برای هر مکان در حوزه‌ی کار جغرافیا آستانه‌ی حداقل مقیاس را به وجود آورده است، با این حال:
مکان‌ها دست کم از نظر حجم و اندازه از هر انسانی بزرگ‌ترند. مجموعه‌ی خانه‌ها، دریاچه، جنگل و تپه مثال‌های آن است. وجه مشترک آن‌ها در این واقعیت نهفته است که آنها چنان پهناورند که نمی‌توانیم همه را به نگاهی تند در چشم خود جای دهیم، مگر آن که تا فاصله‌ی معتنابهی از آن‌ها دور شویم، به عبارت دیگر مگر آن که آنها را، بر حسب درک واقعی خود از آنها، از نظر مقیاس کوچک‌تر کنیم. این تعریف به همان اندازه برای جغرافیدان‌های طبیعی معتبر است که برای جغرافیدانان انسانی هم هست.

جغرافیای طبیعی

مکان، از نظر جغرافیدانان طبیعی، عبارت است از مساحتی که هم دارای همگنی واقعی داخلی و هم دارای هویتی جدا از همسایگانش باشد. منظور آنان درک ویژگی‌های طبیعی آن مکان، از راه به کار بردن قانون‌های علمی عموم حاکم بر سلسله فعالیت‌های زیست محیطی تأثیر گذار آنجاست. این در حالت معمول به دو دلیل کاری پیچیده است، نخست آن که، بیشتر مکان‌ها ویژگی‌های زیست محیطی پیچیده، همراه با سلسله فعالیت‌های بسیار زیادی دارند که به راه‌هایی که نمی‌توان نمونه دقیق آن‌ها را در جایی دیگر به وجود آورد بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. دیگر آن که، هیچ مکانی سیستم بسته، مجزا و بر کنار از آن چه که در دیگر مکان‌ها اتفاق می‌افتد نیست: فعل و انفعالاتی که در سراسر مرزهای مکانی صورت می‌گیرد، به این ترتیب، پیچیدگی‌های بسیار دراز دیگری را بر موضوع بحثی که مورد نظر است می‌افزاید. این بحث را می‌توان براساس بررسی آب و هواشناسی بیان کرد. مکان، ناحیه‌ی آب و هوایی را می‌توان به اعتبار معیارهایی خاص تعریف کرد و کوشید تا شرایط آب و هوایی را حاصل واکنش‌های سلسله‌ی فعالیت‌های عمومی جوی و ویژگی‌های مکانی و دیگر شرایط محلی بر یکدیگر تعریف کرد با این حال، گذشته از تعمیمی بسیار پر وسعت، این تأثیر و تأثرات را بسیار دشوار می‌توان به صورت مدل در آورد و تشخیص داد، که مسبب دشواری‌های عظیم مربوط به پیش بینی وضع هوا در بسیاری از نقاط دنیا همین است. پیچیدگی این فعل و انفعالات، و دشواری تشخیص آن‌ها، در سال‌های اخیر، به اعتبار تحولاتی که در زمینه‌ی ریاضیات دارای سیستم‌های پیچیده روی داده، مورد تأکید قرار گرفته است.
برای مثال تصادفی نشان می‌دهد که تغییرات جزیی واقع در شرایط مقدماتی هر سلسله فعالیتی چگونه می‌تواند اغلب بسیار زود به نتایج بسیار متفاوت منجر شود. علاوه بر این، فعل و انفعالات پیچیده‌ی دیگر توأم با نتایج غیرمنتظره (البته نه، به مفهوم غایی کلمه، غیر قابل پیش بینی) در حال حاضر در مکان‌های دیگر هم رخ می‌دهد، و همراه با اثراتی است که از حد مرزهای مکانی در می‌گذرد و بدین سبب گردش سلسله فعالیت‌های عمومی را در مکان‌های دیگر پیچیده‌تر می‌کند. تأثیر انفجار آتش فشانی کوه سنت هلن بر هوای دور دنیا این مطالب را روشن می‌سازد؛ مقیاس را کوچک‌تر بگیریم، درختی که بر اثر طوفان فرو می‌غلطد شاید در بستر نهری افتد و جهت جریان آن را تغییر دهد. بنابراین جغرافیدانان طبیعی، وقتی در پی جستن توضیحاتی در این باره هستند که سلسله فعالیت‌های زیست محیطی چگونه مجموعه‌ی خاصی از شکل‌های زمین را به وجود می‌آورد، با مسائل بسیار هیجان انگیزی رو به رو می‌شوند. آن مسائل استفاده از سلسله فعالیت‌های علمی را از اعتبار نمی‌اندازد، بلکه تنها به کار بستن آن‌ها را در زمینه‌ی به اصطلاح «دنیای حقیقی» بسیار دشوار می‌کند. طبیعت، با همه‌ی دگرگونی پیش بینی ناپذیر ظاهری آن، نتیجه‌ی قانون‌های اساسی غیر متغیر است. برای مثال نیروی جاذبه در جو زمین تغییرناپذیر است، و با آن که نمی‌توان مستقیم آن را ادراک کرد، قانونی از راه استنتاج حاصل شده است که تأثیر آن را بر بعضی شرایط پیش بینی می‌کند. همین نکته در بسیاری قانون‌های دیگر نیز صدق می‌کند. در این وقت است که سلسله فعالیت‌هایی که از آن‌ها نشأت می‌یابند در موقعیت‌های خاصل تأثیر می‌گذارند که دشواری‌هایی پدید می‌آید. راه‌های بسیار در شرایط بسیار متفاوت وجود دارد، که این تغییر و تبدیل‌ها وسعت پیدا می‌کند. درک ما رفته رفته فزونی می‌گیرد، اما حصول آن احتمالاً نیازمند تخصصی علمی است در حدی بسیار بیشتر از تخصصی که جغرافیدانان را در حال حاضر مشخص می‌سازد.

جغرافیای انسانی

جغرافیای انسانی از وجوه مختلف با جغرافیای طبیعی فرق دارد، اما شاید اساسی‌ترین آن‌ها آن باشد که محتوای درسی آن کمتر حاصل قانون‌های مختلف علمی است. طبقه بندی مظاهر طبیعی به طبقاتی که دارای ویژگی‌های مشترک منتج از گردش سلسله فعالیت‌های خاص هستند، مستلزم استفاده از قانون‌های حاکم بر گروه است. وقتی این قانون‌ها پایه ریزی شد، قانون‌های حاکم بر عمل (علت و معلول) را می‌توان برای توضیح نحوه‌ی عمل (شامل الگوهای معلول فضا) موجود در درون هر طبقه از مظاهر طبیعی به وجود آورد. هر دو برای جغرافیای طبیعی اساسی است ولی هیچ کدام برای جغرافیای انسانی نیست.
نکته‌ی اصلی این بحث که قانون‌های حاکم بر گروه در جغرافیای انسانی مصداق عملی ندارد. تفاوت بین بی نظیر بودن و منحصر به فرد بودن است. حادثه‌ی بی نظیر ممکن است تکرار شود؛ حادثه‌ی منحصر به فرد هرگز تکرار پذیر نتواند بود مگر به طور «مصنوعی».
پس، منحصر به فرد بودن، ویژگی خاص جغرافیای انسانی است، زیرا افراد را نمی‌توان به طور دقیق مثل مجموعه‌ای متشکل از سلسله فعالیت‌های کلی در نظر آورد که در شخص خاصی جمع شده است. هر یک از ما بیش از مجموعه‌ای متشکل از سلول‌های زنده هستیم، زیرا دارای قدرت استدلال مستقلی هستیم که در شرایط خاصی آن را به کار می‌بریم. آن شرایط همیشه در تغییرند، زیرا همواره علم می‌آموزیم و هر کس دیگری هم چنین می‌کند: دنیایی که ما در آن فعالیت می‌کنیم هرگز از این لحظه تا لحظه‌ی دیگر یکسان نیست. البته، ما با مردم دیگر ویژگی‌های مشترک فراوانی داریم و به این سبب بعضی از اعمال ما «پیش بینی پذیر» است، از قبیل اعتقاد بر این که بعضی از افراد طبقه اجتماعی- اقتصادی یک جامعه به نفع حزب خاصی رأی می‌دهند، اما بسیاری از آنان نمی‌دهند!، ولی ما ماشین نیستیم که نسبت به محرک‌های برنامه ریزی شده‌ی قبلی واکنش نشان دهیم. ما حاکم بر اعمال خاص خود هستیم، ولو در شرایطی که به طور معمول خود موجب آن نیستیم، و بنابراین استفاده‌ی عملی از قدرت، تصمیم گیری را بر ما محدود و همچنین مقدور می‌کند. آن شرایط بین ما و دیگران مشترک است، البته تا حدی، چون باید آن‌ها را تفسیر کنیم. تفسیرهای ما تا حد زیادی تحت تأثیر مشارکت اجتماعی ما در یک یا چند فرهنگ، و تحت تأثیر ارتباط‌های ما با دیگران در آن زمان است، اما آن‌ها نسبت به ما فردی واحدند. بنابراین، نحوه‌ی عمل ما، هر چند شاید با آن چه دیگران می‌کنند، وجه اشتراک بسیار داشته باشد، منحصر به فرد است. نمی‌توان آن را به معنای قانونی کلی در جریان دانست. متخصصان جغرافیای طبیعی شاید قادر باشند آنچه را ممکن است اتفاق بیفتد پیش بینی کنند به شرط آن که همه‌ی قانون‌های دیگر غیر از آن‌هایی که در دست مطالعه دارند، ثابت بماند و این را وضعیت ثابت ماندن همه‌ی چیزهای دیگر می‌خوانند در ظاهر امر شاید این موضوع وضعیتی را به وجود آورد که تا حدی مأیوس کننده باشد، به این معنا که متخصصان جغرافیای انسانی هرگز نمی‌توانند بیش از حد توصیف حوادثی که از نظر مکان و زمان منحصر به فردند، کاری انجام دهند. اما، به سبب ماهیت مراحل فراگیری که در بالا مشخص شد، ما درارای قوه‌ی تفکّر، خلق شده‌ایم و مسلم است که با استفاده از این قوه ارتباط مختصر با افراد دیگر یا بدون آمیزش با آنان می‌توانیم بیاموزیم که به زندگی ادامه دهیم. اما چنین امری هرگز اتفاق نمی‌افتد؛ ما از دیگران و همراه با دیگران (از اول زندگی، و نیز پس از آن بیشتر اوقات در مکان‌ها)، کسب دانش می‌کنیم. پس مکان‌ها برای تکامل افراد و بنابراین برای بصیرت یافتن آنان حائز اهمیت است. مردم، به سبب جایی که در آن قرار دارند، همان می‌شوند که هستند، و مکان‌ها نیز، به سبب مردمی که در آن‌ها زندگی می‌کنند، همان می‌شوند که هستند.
با توجه به این نکته‌ها مفهوم مکان بسیار وسیع‌تر از این است که آن را مجموعه‌ای از اشیای جاندار و بی‌جان بدانیم. مکان دربر گیرنده‌ی فرهنگ خاصی است، که علم به دنیایی را میسر می‌کند که ساکنانش چون با محرک‌ها مواجه شوند از آن استفاده می‌کنند و هر چه نتایج واکنش‌های خود را نسبت به این محرک‌ها بیشتر مشاهده کننده آن علم افزون‌تر می‌شود. از علم آن‌ها دیگران در این مکان بهره می‌برند و برای انتقال آن دارای نظم سازمانی به ویژه نظام آموزشی هستند. بنابراین، مکان برای متخصصان جغرافیای انسانی حائز اهمیت است. چون زمینه‌ی فراگیری افراد، عرصه‌ای است که افراد در آن عرصه می‌آموزند که انسان باشند و سپس بر این سان عمل کنند. بیشتر ما، در طول حیات خود، اغلب یا گاهی به طور همزمان، در مکان‌های بسیاری زندگی می‌کنیم. برای مثال بسیاری هر روز در دو مکان هستند، یکی محل کار و یکی خانه؛ در هر یک از این مکان‌ها می‌آموزیم، و ثمره‌ی آموزشی را که در این مکان‌ها فرا گرفته‌ایم، تا حدی بیشتر یا کمتر به فعالیت‌هایی که در مکانی دیگر انجام می‌دهیم، منتقل می‌کنیم. به این ترتیب از طریق ارتباطی که با دیگران در مکان‌های دیگر پیدا می‌کنیم تغییر می‌یابیم، و آنان هم تغییر می‌یابند و دائم فرهنگ خود را تکامل می‌بخشیم.
تفاوت جغرافیای انسانی را با جغرافیای طبیعی که در بالا از آن سخن رفت می‌توان نشان از آن دانست که این دو هیچ وجه مشترکی با هم ندارند جز این که موضوع محتوای آن‌ها عبارت از اختلاف در سراسر سطح زمین است. اما حقیقت جز این است؛ از یک دیدگاه این دو، وجه مشترک فراوان دارند، به ویژه از این نظر که یکی از موضوع‌های اصلی دارای تفسیر انسانی محیط زیست اوست. حقیقت آن است که، بخش زیاد از جغرافیای طبیعی، در واقع، متضمن آزمودن صحت همین گونه تفسیرهاست.
جغرافیای طبیعی رشته‌ای علمی است برای آن که مظاهر طبیعی را به صورت مثال‌هایی از قانون‌های کلی توضیح دهد که در شرایطی خاص به فعالیت مشغولند. آن قانون‌ها تغییر نمی‌یابند، اما این شرایط (شرایط مکانی) تغییر می‌یابند. به عبارت دیگر، ویژگی‌های هر محل بر چگونگی سلسله فعالیت‌هایی که در آن محل در جریان است، تأثیر می‌گذارد، و بنابراین در حفظ یا تغییر آن ویژگی‌ها نقش دارد. قوه‌ی جاذبه همیشه در کار است و سبب می‌شود که آب از بلندی به سوی پایین جاری شود، اما این که آب جاری چگونه بر توسعه محیط زیست آن جا تأثیر می‌گذارد، به ویژگی‌های خرد و کلان آن بستگی دارد. پس راه کارهای کلی است که حوادث بی نظیر را به وجود می‌آورد. عمل انسان یکی از شرایط امکانی است که موجب این راهکارها می‌شود، مثل استفاده از آتش برای ایجاد تغییر در چشم انداز زمین. وقتی بدانیم که آتش در مکانی خاص در گرفته است و دیگر ویژگی‌های آن مکان از قبیل توپوگرافی، هوا و غیره آن را در آن زمان نیز بدانیم، آن گاه می‌توانیم تا حدی با درستی پیش بینی کنیم که آتش چه خواهد کرد؛ اما هرگز نمی‌توانیم پیش بینی کنیم که آتش کی و در چه شرایط خاص محلی در خواهد گرفت.
در جغرافیای انسانی، به سبب ماهیت سازماندهی اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی، نظیر این بسیار اتفاق می‌افتد. روش‌های بی شمار آزموده شده، اما امروز یکی در سراسر دنیای غالب است، سرمایه داری. این روش سازماندهی زندگی (یا روش تولید) مبتنی بر مبانی اساسی خاصی است، مثل مالکیت و سود شخصی که اساس تولید است. پویایی آن شامل چند تضاد درونی است که باید صورت قانونی گرفته باشد تا اطمینان بخشد که بحران‌های دوره‌ای‌اش منتهی به نابودی نمی‌شود. آن پویایی مستمر، و رفع دوره‌های بحران آن، شامل اجزایی جغرافیایی است. جغرافیای سرمایه داری ویژگی‌های ضروری خاصی دارد. بهترین مثالش الگوی توسعه‌ی متغیر در مکان و زمان است، اما حدود آن را نمی‌توان پیش بینی کرد. کدام مکان‌ها در زمان‌های خاص موفقیت اقتصادی بیشتر از مکان‌های دیگر کسب کرده‌اند. نتیجه‌ی فعل و انفعالات سلسله فعالیت‌های کلی توأم با شرایط امکانی مکان‌های بی‌شمار است. بنابراین مکان‌هایی که در این شرایط قرار دارند عرصه‌هایی هستند که ساکنان محلی قانون‌های کلی مربوط به روش جهانی تولید را با توجه به دانش خود در آن عرصه‌ها تفسیر و اجرا می‌کنند. بعضی مردم، در درون این مکان‌ها، شاید از نظر دست یافتن به پاسخ‌های محلی بسیار قوی‌تر از دیگران باشند. اما از روی تجربه‌های دیگران دانش آموختن به این معناست که برنامه‌های بسیار مشابه در مکان‌های مختلف، البته به روش‌های خاص که علت آن میراث سیاسی آن محل است، به مرحله‌ی عمل در می‌آید. برای مثال، در بریتانیای کبیر، تأثیر آزادی‌های بیشتری که دولت تاچر به بازار داده شود، سبب شد که بسیاری از حکومت‌های محلی روش تأسیس شرکت‌های جدیدتر را برای پیشرفت اوضاع اقتصادی محلی خود در پیش گیرند. بعضی از این روش‌ها کناره گرفتند، و روش سنتی‌تر یعنی روش سوسیالیست، را با وجود فرهنگ همگانی آن زمان مورد حمایت قرار دادند که از همه زودتر با شکست مواجه شد، و عاقبت رهبران جدید انتخاب شدند که روش عام تری را در پیش گرفتند. با این حال، در بسیاری شرایط، آن چه در مکانی اتفاق می‌افتد، نتیجه‌ی مستقیم آن چه که ساکنان آن جا می‌کنند، نیست، بلکه نتیجه‌ی درک افراد خارج از آن جا درباره‌ی طبیعت آن است. سرمایه گذاران غیر بومی شاید پول خود را از مکانی خارج کنند، چون بعضی جنبه‌های فرهنگ متغیر آن را دوست ندارند و شاید پیش از سرمایه گذاری مکانی مُصر به تغییرات باشند.
در جغرافیای انسانی دنیای متشکل را بخش‌های کوچک و پیچیده‌ی مکان‌ها است که، هر یک از آن‌ها فرهنگی دارد که تکامل پیدا کرده است، چون ساکنانش نزاع بر سر بقای خود را همواره مورد ارزشیابی مجدد قرار می‌دهند و اطلاعاتی را که از مکان‌های دیگر حاصل می‌کنند، ارزیابی خواهند کرد. فرهنگ هر مکان ممکن است در طول دوره‌ای کوتاه تغییر بسیار اساسی پیدا کند، چون ساکنانش نسبت به فشارهای خاصی که بعضی جنبه‌های مربوط به نحوه‌ی زندگی آن‌ها را تهدید می‌کند، واکنش نشان می‌دهند؛ جای دیگر و زمانی دیگر، شاید تغییر بسیار آهسته‌تر صورت گیرد. بنابراین مکان‌هایی اجتماعی هستند که زندگی در آن جا سامان می‌گیرد، و این واحدها را افرادی که درصدد تغییر وضع اقتصادی، سیاسی و جغرافیای اجتماعی هستند (به طور معمول به سبب رسیدن به هدف‌های خود) ارزیابی می‌کنند.

مکان چیست؟

مکان‌ها از نظر مقیاس خود تفاوت اساسی با یکدیگر دارند. به نحوی که پیچیده تا حدی بر هم منطبق و در هم بافته‌اند. بنابراین هیچ نقشه‌ای از مکان‌های دنیا نمی‌توان ترسیم کرد که مرزهای قطعی را نشان دهد. ایالت‌های جنوبی آمریکا را می‌توان در این زمینه مثال آورد، و می‌توان حدود ایالت‌های آن را به وضوح مشخص کرد که در اواسط سده‌ی نوزدهم به سبب نگرش‌های عوامل بیرونی به ویژگی بسیار مهم فرهنگ‌شان، در صدد جدایی از ایالات متحده‌ی آمریکا بودند. افراد خارج از آن مرزها پیروزمند بودند، و قانون اساسی ایالات متحده اصلاح شد تا برده داری را غیر قانونی کند و تضمین دهد که همه از حقوق مساوی برخوردارند. اما جنوب آمریکا ناحیه فرهنگی منحصر به فردی باقی ماند، چون آداب و رسوم محلی تغییر یافت و با مقتضیات قانون اساسی آمریکا سازگاری پیدا کرد و با این حال به جمعیت سفید پوست قدرتمند آن جا اجازه داد که برتری اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود را حفظ کنند. آن آداب و رسوم شامل حال مردان و برتری سفیدپوستان شد. بیشتر ایالت‌های جنوبی هرگز آن اصلاحیه‌ی قانون اساسی آمریکا را که به زنان حق رأی می‌داد، به مرحله عمل در نیاوردند. به همین ترتیب، دولت‌های ایالت‌های جنوبی در مقایسه با همسایگان غربی و شمالی خود نسبت به اجرای قانون رفاه اجتماعی ایالات متحده‌ی آمریکا مربوط به اوایل سده‌ی بیستم مثل طرح کمک پزشکی به افراد فقیر و مراقبت پزشکی از سالخوردگان وسعت نظر کمتری از خود نشان دادند. و طرز نگرش محلی نسبت به اتحادیه‌های بازرگانی از جمله سرسخت‌ترین نگرش‌ها در سراسر این کشور بود. از نظر سیاسی، هم دولت‌های ایالتی و هم نمایندگانشان در کنگره‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا تحت سلطه‌ی حزب دموکرات قرار داشتند. همه‌ی این جنبه‌های فرهنگ ایالت‌های جنوب آمریکا تا بیش از یک قرن، محور اجتماعی شدن نسل‌های مقیم آنجا بود. این‌ها میراث نسل‌های جدید آمریکای جنوبی را تعریف می‌کردند. همچنین پایه‌ی تغییرات عمده‌ی اواسط سده‌ی بیستم بود، که بر اثر ارزشیابی‌های افراد بیرونی از اقتصاد جنوب و به کمک قدرت نمایندگان مجلس و سناتورهای ایالت‌های جنوبی به وجود آمد. قدرت این افراد از جهت آن بود که راهکارهای مالی دولت را در اختیار داشتند و این راهکارها کمک‌های دولت فدرال را تا حد بسیاری به ناحیه‌ی پارلمانی آنان اختصاص می‌داد. صنایع شمال با بحران سود آوری، مواجه بودند، و منشأ آن عواملی مختلف، از جمله افزایش قیمت‌ها و اتحادیه‌های قوی بازرگانی بود. سرمایه گذاران در جست و جوی مکان‌های جدیدی برای سرمایه گذاری بودند که خطر زیان بردن و هزینه و رقابت بر سر نیروی کار، هر دو، در آن جا، به نسب کم بود. ایالت‌های جنوب بسیار جذاب بود، و مرکز رونق اقتصادی آن کشور شد. بنابراین، ایالت‌های جنوب آمریکا قابلیت آن را داشتند که به صورت مکان طبقه بندی شود. این منطقه از نظر جنبه‌های مهم فرهنگ خود دارای تجانس بوده است و این جنبه‌ها بر موقعیت آن منطقه در تغییر نقشه گسترش ناموزون سرمایه داری آمریکا در طول سده‌ی بیستم تأثیر گذاشته است.
اما به سبب معیارهای دیگر، بسیار از تجانس به دور است، و متشکل از چند بخش کوچک در درون مکان‌هاست.
متخصصان جغرافیای انسانی می‌توانند درباره‌ی سلسله فعالیت‌هایی که در روش سرمایه داری تولید جریان دارد به نتیجه گیری‌های کلی برسند، و از این طریق نیروهای محرکه‌ی آن را درک کنند. ما می‌توانیم علت، مکان و زمان را درک کنیم، اما تنها از راه نگریستن به احکام منحصر به فردی که در زمینه‌های کلی صورت می‌گیرد.

ایجاد مکان‌ها

تا اینجا، بر نقش اساسی مکان‌ها در تشکل افراد به صورت جامعه و فرهنگ آن‌ها تأکید شد. بنابراین، شاید شگفت آور نباشد که این عنصر مهم زندگی فرهنگی را کسانی در درون جامعه متناسب بیابند که می‌خواهند با تمهید نقشه‌ی مکان‌ها در هر مقیاس که باشد، به نحوی بر زندگی فرهنگی تسلط یابند و مهار امور مردم ساکن آن مکان‌ها را در دست گیرند. بنابراین، ایجاد مکان‌ها یکی از فعالیت‌های مهم سیاسی است. دلایل آن مختلف است، اما بسیاری از آن دلایل، هر یک به نحوی، متضمن تأمین منفعت اقتصادی تضمین شده‌ی گروه‌های خاص محلی خواهد بود. یکی از ویژگی‌های تعریف کننده‌ی هر مکان آن است که محل قرار گرفتن و اندازه‌ی آن معلوم باشد؛ اغلب از این ویژگی به صورت راهبردی برای سازماندهی جامعه، و به ویژه برای اعمال قدرت در درون آن، استفاده می‌کنند. برای مثال ایجاد سرزمین یکی از راه‌های مؤثر تسلط بر مردم است.
هر مکان محدود به مرز و سرزمینی است که مشخصات آن را به روشنی می‌توان بیان کرد. مرزهایش را می‌توآن چه بر روی زمین و چه بر روی نقشه تعریف کرد، می‌توان از این مرزها دفاع و مشخصات آن‌ها را معلوم کرد. زندگی کردن در درون مرزهای هر مکانی یعنی تابع بودن از روی میل یا غیر آن به سلطه‌ی کسانی که در آن جا قدرت را در دست دارند. بنابراین، یکی از صور آماده‌ی طبقه بندی؛ افراد تابع قدرت حاکمه‌ی هر ایالت هستند که در درون مرزهای سرزمین آن جا زندگی می‌کنند.
راهکار ایجاد سرزمین نیز مبهم است چون عاملان آن را قادر می‌کند تا تصور سلسله‌ی فردی را از مکان و فرد دور کنند. شما در درون مرزهای هر ایالت تابع «قانون آن سرزمین» هستید، نه تابع قوانینی که صاحبان قدرت تحمیل کرده باشند، که توجه را از نابرابری‌های ذاتی همه‌ی جوامع سرمایه داری (و بسیاری دیگر از جوامع) منحرف می‌کند. این کار در مقیاس‌های مختلف عملی می‌شود، و لازم نیست که شامل حال قدرت آن ایالت شود.
ایجاد سرزمین برای ایالت‌های ملی نیز حائز اهمیت است، زیرا فضای تعریف پذیری را فراهم می‌آورد که در آن قدرت ایالت بالاترین قدرت است. آن فضا برای نقش اساسی آن ایالت در جهت حفظ روش تولید اهمیت دارد. سرمایه داری باید دارای نظم باشد، و گرنه هرج و مرج رواج می‌یابد. درک حکومت از مکان آفرینی برای درک نحوه‌ی عمل جامعه‌ی معاصر خود حائز اهمیت است. اقتصاد مرتبط با مکان نظام سرمایه داری مبتنی بر رقابت است، اما چون بین رقابت و مخالفت تمایز بسیار اندکی وجود دارد، اغلب به اختلافات ژئوپولیتکی منجر می‌شود. بنابراین، از مکان‌ها به صورت فضاهایی استفاده می‌شود تا در درون آن برای ساکنان آن جا هویت فردی مثبت، و برای مکان‌های دیگر، یا از طریق طرح ریزی یا بر اثر غفلت از آن، هویت منفی بیافرینند. بهترین مثال این موضوع در دنیای معاصر نهضت‌های ناسیونالیستی است؛ این‌ها گروه‌هایی هستند، دارای هویت فردی روشن، اما هیچ یک در پی سرزمین انحصاری برای خود نیستند، حال آن که دیگر نهضت‌های دارای سرزمین برای در دست گرفتن فرمانروایی آن جا به بسیج حامیان خود می‌پردازند. دنیا همواره در جهت ایجاد مکان پیش می‌رود، و همه‌ی خصومت‌ها بر سر مکان‌ها اغلب مبدل به نزاع‌های مسلحانه می‌شود. در واقع، جدایی مکانی گروه‌های متخاصم شاید بی اعتمادی موجود بین آن‌ها را عمیق‌تر کند، و نزاع را به وخامت کشد.
ایجاد مکان در سطح کوچک‌تر از کشور هم دارای اهمیت است. همسانی هویت فرهنگی با مکان و بعضی مظاهر آن (مثل تیم ورزشی) وسیله‌ای متداول برای ایجاد هویت است. جمع آوردن منافع گوناگون در یک محل، در زمینه‌ی رقابت بر سر موفقیت اقتصادی که هر روز دشوارتر می‌شود، نیز دارای اهمیت است. اتحادیه‌های مبتنی بر مکان به رواج اقتصاد محلی در بریتانیای کبیر، خواه بر پایه‌ی حکومت‌های محلی، اتاق‌های بازرگانی، و خواه بر پایه‌ی شوراهای تجاری و مؤسسات اقتصادی، کمک می‌کند.

دانش اندوزی درباره‌ی مکان‌ها

مکان‌ها، هم از نظر مطالعه‌ی جغرافیای انسانی و هم جغرافیای طبیعی به دلایل مشابه و مختلف، اهمیت دارند. این بخش بر اهمیت مکان‌ها در جغرافیای انسانی متمرکز است، و اکنون متوجه می‌شویم که آن اهمیت را چگونه می‌توان در سلسله فعالیت‌های آموزشی تشخیص داد. ماهیت امکان را می‌توان به صورت نکته‌های زیر خلاصه کرد (براساس جانسون، 1990).
1- مکان‌ها آفریده‌ی اجتماعند؛ آن‌ها دارای هویت‌های جداگانه‌اند، زیرا مردم آن‌ها را به این صورت شکل داده‌اند. این آفریده‌ها ممکن است در محیط زیست طبیعی واقع شده باشند، چون محیط‌های «طبیعی» سبب واکنش‌های مختلف انسانی هستند (هر چند که محیط‌های متشابه شاید سبب واکنش‌های مختلف در مردم مختلف یا حتی، شاید، در همان مردم، اما در زمان‌های مختلف شود). چون محیط در مورد هر آنچه که ما به مطالعه‌ی آن می‌پردازیم، هم قدرت بخش و هم تنگنا آفرین است: حق انتخاب را به ما می‌دهد، اما همزمان با آن آنچه را که ممکن است انجام دهیم، محدود می‌کند؛
2- مکان‌ها، نظیر خود را می‌سازند: زیرا مردم در قالب فرهنگ محلی خود به صورت جامعه در می‌آیند و با اعمالی که پس از آن انجام می‌دهند، در خلق مجدد آن مشارکت می‌ورزند. مردم در قالب مکان‌ها به وجود می‌آیند، بنابراین اگر مکان‌ها مختلف باشند، مردم نیز البته نه به اعتبار موجبیّت عِلیّ مختلف خواهند بود. مردم نیز اختلاف مستمر مکان‌ها را تضمین می‌کنند؛
3- مردم اختیار مکان‌ها را در دست دارند و آن‌ها را تغییر می‌دهند: هر فرهنگ مقید به مکان است و هویت جداگانه‌ای از افراد حاضر در آن ندارد، و آن‌ها ممکن است از روی عمد یا بر اثر غفلت آن فرهنگ را، به سبب ضرورت واکنش نشان دادن به محرکی تازه یا تماس گرفتن با مردمی که در جاهای دیگر زندگی می‌کنند و ممکن است که، از طریق رسانه‌های گروهی، به صورت‌های مختلف تغییر دهند.
اعمال ناشی از تصمیمات افراد قدرتمند محلی، نیز ممکن است به ایجاد تغییر منجر شود. علاوه بر این، در طول زمان شاید بعضی جنبه‌های هر فرهنگ کنار نهاده شود، یا دست کم از یاد برود. آنچه را که کنار نهاده شده، آنچه محفوظ مانده، و آن چه که از خارج اقتباس شده و شاید سازگاری یافته باشد را نمی‌توان پیش بینی کرد. این بستگی به خود مردم دارد، زیرا فرهنگ (مانند زبان) هم تنگنا به وجود می‌آورد و هم قدرت می‌بخشد؛
4- مکان‌ها جدا از هم و بی‌نیاز از هم نیستند: جهانی شدن منعکس کننده و افزایش دهنده یکپارچگی (اقتصادی، سیاسی و فرهنگی) بخش‌های متفاوت جهان است. زمین همیشه سیستم طبیعی مستقل و واحدی بوده است؛ همین توصیف در مورد سازمان انسانی آن بیش از پیش صادق است. مردم، و به این سبب مکان‌ها، تابع نیروهای جهانی و اقتصادی دنیا هستند. آن‌ها، آن نیروها را با توجه به شرایط مربوط به پیشینه فرهنگ خودشان تفسیر می‌کنند، و بر طبق آن واکنش نشان می‌دهند، و به موجب آن هم به تکامل مکان خود و هم به ترسیم نقشه همیشه متغیر جامعه‌ی جهانی کمک می‌کنند؛
5- مکان‌ها اغلب مرز رسمی پیدا می‌کنند: آن‌ها تفکیک و مشروعیت داوری افرادی را ترویج می‌کنند که قدرت را در آن جا به دست دارند، خواه خود به قدرت رسیده باشند یا به آن‌ها تفویض شده باشد. از این مکان‌ها که حدود رسمی پیدا کرده‌اند، برای ترویج مفهوم هویت ساکنان آنجا، در مقابل مفهوم تفاوت با کسانی که در جای دیگر زندگی می‌کنند، استفاده می‌شود؛
6- مکان‌ها منشأ بالقوه‌ی نزاع هستند: جنگ‌ها به تقریب پیوسته بین مکان‌ها صورت می‌گیرد. بین کشورهایی که زور ورزی قانونی را در جامعه‌ی امروز حق انحصاری خود می‌دانند. بنابراین شناختن مکان‌ها برای شناختن دنیا امری ضروری است. اما چگونه این کار را انجام دهیم؟ جغرافیدانان در دهه‌های اخیر برای یافتن موضوعی اصلی مرتبط با رشته‌ی خود گرفتار چند بن بست شده‌اند. یکی از این‌ها جغرافیای ناحیه‌ای بود، که اکنون فعالیتی است بسیار بی‌اعتبار، و مطالبی توصیفی را درباره‌ی مکان‌ها ارائه می‌داد؛ بیشتر اوقات، این مطالب از حد فهرستی عاری از ساختار توضیحی، تجاوز نمی‌کرد. از این رو، در چندین مورد جبرگرایی محیط زیست را اندکی متفاوت بیان کرده بود.
هدف‌های مطلوب برای آموزش مکان در جغرافیا عبارتند از:
1- بر تفاوت بین مکان‌ها، یعنی محیط‌های مجزا از هم، تأکید بگذارد؛
2- بر اهمیت مکان‌ها، یعنی محیط‌هایی که سلسله فعالیت‌های کلی، خواه انسانی و خواه طبیعی، در آن به انجام می‌رسد، نیز تأکید بگذارد زیرا مکان‌ها با یکدیگر متفاوتند، پس سلسله فعالیت‌هایی هم که در آن جا صورت می‌گیرد، با یکدیگر متفاوت است؛
3- جغرافیا نقش مردم را در ساختن مکان‌ها روشن می‌کند، مانند ساختارهای فرهنگی که دائم نظیرشان به وجود می‌آید و تغییر پیدا می‌کنند؛
4- آموزش جغرافیا باید دانش آموزان را قادر سازد که نه تنها ارزش مکان‌های خود (و «درک» فردی خود از «مکان ها») را نیک بشناسند، بلکه با استفاده از این شناخت درک خود از دنیای وسیع‌تر را بیشتر کنند.
برای انجام این وظایف، آموزش جغرافیا، هم مستلزم توصیف تفاوت مکان‌ها با یکدیگر است و هم با این حال مستلزم استفاده از این تفاوت‌ها برای مشخص کردن گردش فعالیت‌های کلی است. انجام یکی از این موارد بدون دیگری یعنی به گمراهی رفتن: تأکید بر تفاوت‌های فردی، مسلکی افراطی است؛ تأکید بر سلسله فعالیت‌های کلی، جبری اندیش بودن است. این وظیفه دشوار است و با این حال بسیار مناقشه آمیز و بالقوه اقناع کننده است؛ سبب شناختن مکان‌های بسیار مختلفی می‌شود که کره‌ی زمین را تشکیل داده‌اند؛ سبب توجه به نیروهایی کلی می‌شود که هم اساس فعالیت محیط طبیعی و هم محیط انسانی را به وجود می‌آورد؛ موجب می‌شود تا قدر فعالیت انسان در زمینه‌ی ساختن جزء به جزء مکان‌های روزگار ما شناخته شود و با پی بردن به تنگناهایی که بر سر راه فعالیت قرار دارد، حس فروتنی را بیدار می‌کند (لاهوتی، 1378).

جغرافیای نو

از سال 1950 به بعد ملاحظه می‌کنیم که در کل ساختار این رشته، با سه جریان مختلف، تحول ایجاد می‌شود:
نخست «انقلاب کمّی» که جغرافیدانان جدید را به استفاده از الگوهای کمّی و ریاضیات سوق داده و آن‌ها بر سر ذوق و شوق آورد و سپس شکوفایی رهنمودهای تحقیقاتی از سوی جریان‌ها و مکتب‌های نظریه پرداز رادیکال، مارکسیست، پدیده شناختی، اگزیستانسیالیست و آرمان گرا مطرح شد. در سومین گام جغرافیدانان به گرایش به جنبه‌های کاربردی و حرفه‌ای در خدمت جامعه و رفع نیازهای آن قرار می‌گیرند.
تکامل جغرافیا به عنوان یک علم از دهه‌ی 1950 یعنی جغرافیای نو، با توجه به نظریه‌ها، روش‌های قیاسی، فناوری‌های کمّی، و کمک به چاره اندیشی علمی مشکلات مکانی و حل مشکلات مشخص می‌شود. این تغییرها اغلب به عنوان انقلابی در مفاهیم جغرافیا تلقی می‌شود که در آن این رشته‌ی علمی نو، جانشین روش‌های موضوعی توصیفی و فرهنگنامه‌ای گذشته شده است.
نوآوری اصلی در این است که جغرافیا پس از کشف واقعیات طبیعی، به صورت یکی از «علوم اجتماعی» و رفتاری به طور کامل مستقل از سایر علوم درآمد و دیگر یک داستان ساده‌ی چشم اندازها و سازمان‌های ناحیه‌ای نیست. این علم بر آن است تا سازوکارهایی را که بر نحوه‌ی توزیع گروه‌های بشری، فعالیت‌ها و آثار آن‌ها حاکم است، پیاده کند و برای این کار احتیاج به اطلاعاتی دارد که از قلمرو علوم طبیعی بیرون می کشد. جغرافیدانان به روابط افراد یا گروه‌ها با یکدیگر توجه می‌کنند و در زمینه‌ی اهمیت نقش فاصله در زندگی اجتماعی از خود می‌پرسند. آن‌ها به بهره برداری از جریان تحقیقات اقتصادی که از اوایل سده‌ی نوزدهم به تدریج رو به گسترش نهاده، روی می‌آورند.
دیگر وظیفه‌ی جغرافیدانان فقط کشف سرزمین‌های تازه، نام گذاری قله‌ها و برشمردن ملت‌ها و امپراطوری‌های روی زمین نیست، بلکه باید دریابند جامعه‌های انسانی چگونه می‌توانند مشکلات بسیار، آمایش و سازماندهی و ساماندهی مکانی را که با پر جمعیت شدن کره‌ی زمین و توسعه‌ی آن مطرح شده، حل کنند. این زمینه در زیر بیشتر مورد بحث است:
الف- نخست این که باید از اطلاعات بسیاری که روز به روز به وسیله‌ی رسانه‌های گروهی فراهم می‌شود و تنوع مکان‌هایی که این اطلاعات از آن جا سرچشمه می‌گیرد، آگاهی یابند. بر مقایسه شرایط کنونی با وضع نیم سده‌ی پیش، باید به رخدادهایی پی برد که هر روز با ذهن کنجکاو هر انسان برخورد پیدا می‌کند. رخدادهای اطلاعاتی که از نقاط مختلف و دوردست جهان می‌آیند، دیگر بر حسب فاصله، تفکیک و رده بندی شده و تصفیه شده نیستند، و منشأ آن‌ها از هر جا که باشد به آن دلیل که تأثیری ژرف بر مردم دارند، یا دربرگیرنده‌ی تعداد زیادی انسانند، یا تأثیر ژرف آن‌ها بر افکار عمومی مورد انتظار است، مورد توجه رسانه‌های گروهی قرار می‌گیرند؛
ب- جغرافیا دیگر تنها فهرستی از چشم اندازها و آمارهای نقاط مختلف جهان نیست. اکنون، جغرافیا از این موارد برای بررسی مسائل رابطه‌های مکانی فضایی و رفتاری در زمین استفاده می‌کند، مسائلی که با زیادی جمعیت، رقابت بر سر زمین و منابع، حفظ محیط زیست، پیشگیری از آسیب‌ها و سوانح طبیعی، مهاجرت و تمرکز مردم، اصلاحات ارضی، و سیاست‌های مورد استفاده در کاربری زمین آشکار شده است. امروزه اگر رخدادهای خبری در مفهوم و قالب جغرافیا بیان نشوند، دارای معنا و مفهوم نخواهند بود و این ممکن نیست مگر آن که رابطه‌های مکانی و فضایی آن شناخته شود. این ابعاد پارادایم «فضایی» در جغرافیا را شکل داده و مطرح می‌کند. پدیده‌های مذکور همه در عصر جهانی شدن، در دنیایی رخ می‌دهد که بیشتر نقاط آن با شیوه‌های ارتباطی آشناست و دیگر هیچ ناحیه‌ای به واقع خیلی دور نیست. برای مثال دو مشکل منطقه‌ای کردن فعالیت‌های اقتصادی و کیفیت محیط زیست، کافی است تا نشان دهد که بیشتر پدیده‌ها به هم پیوسته و به هم وابسته‌اند. طی 50 سال اخیر آن چه جامعه از جغرافیا انتظار دارد، عبارت است از، ارائه دستورالعمل‌های کاربردی برای هدایت آمایش و بهبود رابطه انسان با محیط زندگی خود به منظور ایجاد فضای زندگی مناسب انسانی و حفظ محیط زیست انسانی. روش‌های تحلیلی که جغرافیدانان با نام علوم ناحیه‌ای و برنامه ریزهای فضایی گسترش دادند، بخشی از این دستورالعمل‌ها را در اختیار گذاشته، اما پیشرفت‌های جغرافیای نوین از پاسخ به نیازهای زمان به مراتب فراتر می‌روند و جغرافیدانان را بیش از گذشته به عرصه‌ی جغرافیای کاربردی رهنمون خواهد کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Globalization
2. Globalism
3. Process
4. Project
5. Information revolution
6. Local
7. location
8. Sense of place

منبع مقاله :
بانت، آلیستر؛ (1392) جغرافیا چیست؟ ترجمه‌ی حسین محمّدی، تهران، دانشگاه تهران، چاپ نخست