عربستان پیش از اسلام
تا قبل از دوران اسلامی شبه
جزیرهی عربستان که در حاشیهی امپراتوریهای خاورمیانه قرار داشت علی رغم توسعهیافتگی دیگر مناطق خاورمیانه، از نظر سطح توسعه همتراز یونان باستان بود. در این منطقه بیشتر جوامع، اولیه و بدوی بودند. به عبارت دیگر نهادهای مذهبی، سلطنتی و شهری به میزان کمی در این منطقه رشد و توسعه پیدا کرده بودند. در حالی که جهان امپراتوری عمدتاً جهانی کشاورزی بود در این منطقه بیشتر زندگی چوپانی رواج داشت. همچنین در زمانی که در جهان امپراتوری شهرنشینی متداول بود شبه جزیره مهد چادرها و آبادیها بود. درحالی که جهان امپراتوری معتقد به ادیان توحیدی بودند، مردم این منطقه عمدتاً مشرک نشین بودند. همچنین در حالی که جهان امپراتوری از نظر سیاسی سازمان یافته و متشکل بود این منطقه از نظر سیاسی از هم گسیخته و غیرمتشکل بود.
در عین حال شبه جزیرهی عربستان همیشه در ارتباط نزدیک با سرزمین های امپراتوری بود و همواره تحت تأثیر شدید این مناطق قرار داشت. هیچ مانع طبیعی بین این منطقه و خاورمیانه وجود نداشت. هیچ سد و مانع جدّی نژادی و جمعیتی و هیچ دیوار بزرگ یا مرز سیاسی که ارتباط این منطقه را از خاورمیانه قطع کند وجود نداشت. لذا برخی از مردم شبه جزیره تدریجاً به داخل خاورمیانه مهاجرت کردند و در مناطقی از جمله سوریه ساکن گردیدند. عرب های ساکن ناحیه هلالی و حاصل خیز این شبه جزیره دارای سازمان های سیاسی و اعتقادات دینی مشترک بوده، با یکدیگر ارتباط اقتصادی داشتند. سه عامل باعث افزایش ارتباط شبه جزیره با جهان خارج شد: مبلغانی که به تبلیغ توحید در این منطقه میپرداختند، بازرگانانی که پارچه، جواهرات و مواد خوراکی از قبیل غلات و شراب را به این منطقه میآوردند، و نمایندگان امپراتوریها که سعی میکردند از راه های دیپلماتیک و سیاسی امتیازهای تجاری حکومت امپراتوری را افزایش دهند، از هم کیشان طرفدار حکومت خود حمایت کنند و منافع استراتژیک حکومت امپراتوری را تأمین نمایند. دو امپراتوری بیزانس و ساسانیان برسر کنترل یمن اختلاف داشتند و هر دو سعی میکردند که حوزه های نفوذی در شمال شبه جزیرهی عربستان بدست بیاورند. این دو امپراتوری تکنیک های نظامی را به عرب های حامی خود منتقل میکردند. عرب ها سلاح های جدیدی را از این دو امپراتوری دریافت میکردند و چگونگی استفاده از پوشش های رزمی را از آن ها میآموختند. آن ها تاکتیک های جدیدی را یاد میگرفتند و از اهمیت رعایت نظم و ترتیب در کارهای نظامی آگاهی مییافتند. همچنین بعضی از عرب ها به عنوان نیروی کمکی برای ارتش های روم و ایران خدمت میکردند و از این طریق مقداری از تکنیک های نظامی را فرا میگرفتند. به علاوه حمله های نیروهای این دو امپراتوری برای عقب راندن عرب ها از مرزهای خود اگر چه تجربه های تلخی بودند ولی آن ها را با بعضی از تکنیک های نظامی آشنا میکردند.
بدین ترتیب تمدن امپراتوریهای خاورمیانه ای تدریجاً و در سطحی اندک به شبه جزیره وارد شد. در حقیقت هر کجا که امپراتوریهای توسعهیافته با جوامع کمتر سازمان یافته (از نظر سیاسی و فرهنگی) مرز مشترک داشتند چنین پدیده ای رخ میداد. ورود تمدن امپراتوریها در جوامع کمتر توسعهیافته و همچنین نیاز این جوامع به بسیج نیروها و امکانات خود جهت حفظ استقلال سیاسی (یا تداوم دادوستد با امپراتوریهای همسایه) باعث میشد همان پدیده هایی که امپراتوریها به واسطهی ظهور آن ها پا به عرصه
وجود گذاشته بودند در این جوامع نیز به وقوع بپیوندد. این پدیده ها عبارت بودند از طبقاتی شدن اجتماع، تخصص سالاری و تشکیل جامعه و هویتی اجتماعی. با ظهور این پدیده ها در مناطق حاشیهای امپراتوریها این امکان فراهم میآمد تا این مناطق در امپراتوری ادغام شده و جامعهی واحدی را تشکیل دهند. با این وجود تا اواخر قرن ششم این تحولات در شبه جزیره عربستان به حدی نبود که این منطقه را جذب تمدن فراگیر خاورمیانه ای کند و یا باعث به وجود آمدن تمدن جدیدی در این منطقه گردد.
از آغاز دوره اهلی کردن شتر و سکنی گزیدن در بیابان مرکزی شبه جزیره (قرن های دوازدهم و سیزدهم قبل از میلاد) تا ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی مردم این منطقه در قالب جوامع کوچک و منزوی پراکنده بودند. در این دوره خانواده ها و طوایف مختلف که اغلب زندگی چوپانی داشتند و گله های شتر را پرورش میدادند واحدهای اساسی جامعه بودند. عرب های بادیه نشین به پرورش شتر میپرداختند و برای جستجوی چراگاه ها به طور فصلی مهاجرت میکردند. آن ها همچنین حیوانات، نیروهای راهنما و نیروهای حفاظتی موردت لزوم کاروان ها را تأمین میکردند. عرب های بادیه نشین زمستان را با اندوختههای بیابان میگذراندند و با اولین نشانه های ریزش باران برای یافتن چراگاه های بهاری به مهاجرت میپرداختند. در تابستان ها نیز آن ها معمولاً نزدیک روستاها یا آبادیها چادر میزدند و فرآورده های حاصل از حیوانات خود را با غلات، خرما، ابزارآلات، سلاح و همچنین لباس مبادله میکردند. این مردمان مهاجر در گروههای متعددی که همهی اعضای گروه با هم خویشاوند بودند یعنی در خانواده های پدرسالاری که از یک پدر، فرزند و خانواده هایشان تشکیل شده بودند زندگی میکردند. این خانواده ها خود طوایفی را تشکیل میدادند که هر یک دارای چند صد چادر بودند. خانوادههای هر طایفه با هم مهاجرت میکردند، دارای چراگاه ها و مراتع مشترکی بودند و در کنار هم میجنگیدند. هر طایفه اساساً واحد مستقلی بود. تمام علایق متوجه طایفه بود. طایفه به عنوان یک واحد جمعی تلاش میکرد تا از اعضای خود حمایت کند و مسؤولیت های خود را در قبال آن ها برآورده نماید. اگر عضوی از طایفه مورد آزار قرار میگرفت افراد طایفه درصدد تلافی و انتقام بر میآمدند و اگر عضوی از اعضا به کسی آزار میرساند طایفهی آن فرد مسؤول عمل وی به حساب میآمد. طوایف بادیه نشین در نتیجهی برخورداری از این اتحاد و وحدت گروهی که «عصبیت» نامیده میشد، خود را واحد سیاسی مستقلی به حساب میآوردند و سلطهی هیچ قدرت خارجی را بر خود نمی پذیرفتند. هر طایفه توسط فردی به نام «شیخ» رهبری میشد که معمولاً توسط بزرگان طایفه و از میان یکی از خانواده های صاحب نام طایفه انتخاب میگردید. او اختلافات داخلی را بر طبق عرف و سنت گروه حل و فصل میکرد اما حق وضع قانون را نداشت. شیخ باید فرد ثروتمندی میبود و در قبال نیازمندان و حامیان خود سخاوت به خرج میداد. وی باید کاردانی و دوراندیشی فوق العاده ای میداشت و صبور، قاطع و واقع بین میبود. علاوه بر تمام این ها وی باید از قدرت تشخیص بالایی برخوردار میبود و به درستی قضاوت مینمود تا باعث دشمن شدن طرفداران حساسش با خود نشود.
طایفه مشخص کنندهی دنیای روحی و روانی عرب بادیه نشین بود. شعر عامل اساسی در افزایش پرستیژ طایفه و حفظ امنیت آن به حساب میآمد. فرد بدون طایفه هیچ جایگاهی در جهان و هیچ زندگی برای خود نداشت. در زبان بادیه نشینان هیچ لفظی برای مفهوم «شخصیت فردی» (1) وجود نداشت. اصطلاح «وجه» (به معنای صورت) نیز اگرچه به شیخ طایفه اطلاق میشد در حقیقت مشخص کنندهی شخصیت گروه بود نه شخصیت شیخ به عنوان یک فرد.
در شرایط ویژه ای بادیه نشینان جوامع بزرگتری را تشکیل میدادند. آنان در نقاطی مثل حاشیه های شمالی شبه جزیره به منظور تشکیل کاروان ها و انجام تجارت با یکدیگر متحد شده و اتحادیه هایی را به وجود میآوردند. همچنین گاهی گروه های بادیه نشین بر پایهی دین با یکدیگر متحد میشدند. تشکیل «حرم» کهیک مکان مقدس مشترک بود امکان پرستش الهه های واحد، انجام مبادلات اقتصادی و مذاکرات سیاسی را فراهم میآورد. فقط در نواحی حاشیه ای شبه جزیره حکومت های پادشاهی تشکیل شد. تقریباً برای اولین بار، در سال 1000 قبل از میلاد، در جنوب شبه جزیره حکومت پادشاهی تشکیل گردید؛ تا دوران اسلامی نیز این منطقه دارای حکومت پادشاهی بود. در قرن پنجم پیش از میلاد ما شاهد تشکیل حکومت های پادشاهی، به وجود آمدن زمین داران بزرگ، ساخت معابد و پرستش سازمان یافتهی الهه ها در یمن هستیم. مردم یمن در این دوره دارای زندگی کشاورزی، بازرگانی یا چوپانی بودند. نخبگان سیاسی در این سرزمین از بین قبایل اشرافی برمی خواستند. زمین های زیادی تحت مالکیت این افراد بود. معابد نیز دارای املاک قابل توجهی بودند ولی انسان های عادی قبایلی را تشکیل میدادند که موظف به ارائه خدمات کشاورزی و نظامی برای نخبگان بودند. قبایل فرمانبردار و مطیع، نفوذ پادشاهان یمن را تا مناطق داخلی شبه جزیره گسترش دادند. حکومتهای پادشاهی که در شمال شبه جزیره تشکیل میشدند از ثبات و قدرت کمتری برخوردار بودند. برای مثال حکومت پادشاهی نبطیان (2) (قرن ششم پیش از میلاد تا سال 106 میلادی) با وجود این که ادعا میکرد پادشاه حکومت خود را از جانب خدا دریافت کرده است و با وجود این که تا حدی حکومت متمرکزی بود، ولی در حقیقت به حمایت رؤسای قبایل و طوایف مختلف متکی بود. در سال 85 قبل از میلاد حکومت پادشاهی جدیدی در شمال تشکیل شد که پایتخت آن شهر پترا (3) بود. این حکومت که بر بیشتر مناطق سوریه و اردن تسلّط داشت و با یمن، مصر، دمشق و شهرهای ساحلی فلسطین مبادلات تجاری داشت در سال 106 میلادی به دست رومیان سرنگون شد. پس از آن حکومتی با پایتختی پالمیر (4) به وجود آمد که سلطه خود را بر بیابانها و مناطق مرزی اطراف خود گسترش داد. دارا بودن پایتختی شهری، معابد آراسته، شبکه های گستردهی تجاری و یک فرهنگ قوی حاکی از عظمت و قدرتمندی حکومت مذکور بودند. این پادشاهیها وضعیت های موجود اقتصادی در سراسر شبه جزیره را حفظ میکردند و سعی مینمودند چارچوب های سیاسی و فرهنگی خود را بر بادیه نشینان مناطق مرکزی شبه جزیره تحمیل کنند.
میزان نقش تاریخی واحدهای طایفه ای شبه جزیره و واحدهای بزرگتر این منطقه از دورهای به دورهی دیگر متغیر بود. این امر به میزان غلبهی زندگی یکجانشینی بر زندگی کوچ نشینی و میزان غلبهی زندگی کوچ نشینی بر زندگی یکجانشینی بستگی داشت. تاریخ شبه جزیرهی عربستان در برگیرندهی جنگ و کشمکش بین مردمان یکجانشین و مردمان کوچ نشین بوده است. از سال 1000 قبل از میلاد تا سال 300 میلادی حکومت های یمن، حجاز و حاشیهی شمالی شبه جزیره به نحو موفقیت آمیزی مناطق داخلی را نظم بخشیده، آن ها را تحت تسلط خود درآورده و زندگی بادیه نشینی را به اقتصادهای کشاورزی و تجاری خود وابسته کرده بودند. اما این تسلّط و تفوق دوام نیاورد. باز شدن راه های دریایی برای انجام دادوستدهای بین المللی در سده آخر قبل از میلاد، فاجعهی مالی و سیاسی ناگواری برای یمن بود. با از کار افتادن راه های زمینی قدرت حکومت این منطقه کاهش یافت و لذا مردمان بادیه نشین توانستند مناطق مرکزی شبه جزیره را به همراه حجاز از تحت نفوذ حکومت یمن خارج کنند. در سال 328 میلادی امری القیس بن عمرو (پادشاه عرب ها) کنترل منطقهی «نجران» را در دست گرفت. در سال 271 میلادی نیز حکومت پالمیر همانند حکومت نبطیان در نتیجهی تلاش های امپراتوری روم جهت ضمیمه کردن بخش های شمالی شبه جزیره به خود از بین رفت. بدین ترتیب تا پایان قرن سوم تمامی مناطق مرکزی شبه جزیره از تحت کنترل پادشاهیهای حاشیه ای خارج گردیدند.
از اوایل قرن چهارم تا اواخر قرن ششم تلاش های زیادی برای تشکیل مجدد حکومت های پادشاهی حاشیه ای و بازگرداندن نظم و آرامش به این مناطق انجام گرفت. در یمن پادشاهی حمیریان مجدداً تشکیل گردید. البته این حکومت برخلاف حکومت قبلی چندان قدرتی نداشت ولی در عین حال توانست با واسطهی اتحادیهی کندیان (اتحادیه ای که در قرن پنجم به وجود آمد و حدود صد سال عمر کرد) نفوذ خود را بر بادیه نشینان حجاز و مناطق مرکزی شبه جزیره گسترش دهد. تلاش های مشابهی نیز تحت حمایت های ایران و روم انجام گرفتند. بعد از زوال حکومت های پترا و پالمیر رومیان تلاش کردند تا از این دو ناحیه در مقابل عرب های دیگر و ساسانیان حمایت کنند. امپراتوری روم در اواخر قرن پنجم غسانیان (گروهی از عرب های مسیحی) را بسیج کرد تا از نفوذ بادیه نشینان در سوریه و فلسطین جلوگیری کنند و از این امپراتوری در مقابل ایران و هم پیمانان آن دفاع کنند. امپراتوری ساسانیان نیز از حکومت پادشاهی لخمیان که بین دو امپراتوری حایل بود حمایت میکرد. حکومت لخمیان که در امتداد مرز عراق و بیابان قرار داشت ائتلافی بود از قبایل آرامی و مسیحی به رهبری خانواده لخمیان. پایتخت این حکومت الحیره نام داشت.
رژیم های پادشاهی که در این دوره در نواحی حاشیه ای شبه جزیره به وجود آمدند قدرت کمتری نسبت به اسلاف پیشین خود داشتند. حکومت کنده (5) و همچنین غسانیان برخلاف اسلاف پیشین خود تنها، اتحادیهای از چند قبیله بودند. حکومت لخمیان نیز که پایتختش در الحیره بود و از حمایت شدید ساسانیان برخوردار بود به دلیل اِعمال کنترل ساسانیان بر آن و به علت وجود رقابتهای داخلی در محدودیت ها و تنگناهای شدیدی قرار داشت. در طول قرن ششم تمام حکومت های حاشیه ای از هم پاشیدند. یمن در سال 525 توسط حبشه فتح شد. حکومت کنده نیز در سال 529 سقوط کرد. نیروهای حبشه همچنین در سال 535 به مناطق مرکزی شبه جزیره حمله کردند و در سال 570 وارد حجاز گردیدند؛ آن ها در سال 572 توسط ساسانیان از یمن بیرون رانده شدند. اما ساسانیان نیز نمی توانستند مانع اضمحلال سیاسی و اقتصادی جنوب شبه جزیره گردند. در این دوره اقتصاد جنوب از هم پاشید و اتحاد سیاسی آن نیز به طور کامل از بین رفت. در شمال شبه جزیره نیز ایران و روم حکومت های طرفدار خود را از میان برداشتند و تلاش کردند تا این مناطق را ضمیمه امپراتوریهای خود کنند. لذا در سال 584 امپراتوری روم دست از حمایت غسانیان برداشت و در سال 602 حکومت لخمیان توسط ساسانیان از میان برداشته شد. (در اوایل قرن هفتم امپراتوریهای بیزانس و ساسانیان درگیر جنگ فرسایشی با یکدیگر گردیدند.) به هر حال کنفدراسیون هایی که با حمایت این دو امپراتوری در شبه جزیره تشکیل شده بودند به علت اینکه نتوانستند نظم سیاسی و اقتصادی لازم را در این منطقه برقرار نمایند توسط همین امپراتوریها از میان برداشته شدند.
فقط شهر مکه بود که با روند تجزیهی سیاسی و اجتماعی در شبه جزیره مواجه نشد. این شهر در قرن ششم به کانون توجه اجتماعی و اقتصادی مهمی تبدیل گردید. این مکان مقدس که زیارتگاه آن (کعبه) زائران مختلفی را از سراسر شبه جزیره به سوی خود میکشاند، به محل نگهداری بت های مختلف و الهه های قبایل سراسر شبه جزیره تبدیل شد و مقصد زائرانی گردید که سالیانه برای زیارت بدانجا مسافرت میکردند. در دورهی زیارت آتش بس موقت برقرار بود. لذا در این زمان مردم علاوه بر عبادت فرصت مییافتند نزاع ها و اختلافات خود را به حکمیت بگذارند، دیون و خساراتی که باید بپردازند ادا کنند و به فعالیت های تجاری بپردازند. بازارهای مکه عامل به وجود آمدن هویت مشترکی در بین قبایل عرب بودند و همچنین باعث شدند که این شهر در اکثر مناطق مرکزی و غربی شبه جزیره دارای اهمیت معنوی گردد.
این بازارها مرکز تأمین منافع تجار مکه بودند. قریشیان که در قرن پنجم کنترل مکه را در دست داشتند در زمینه خرده فروشی مهارت های بسیاری کسب کرده بودند. در قرن ششم - به دلیل مشکلاتی که برای تجارت از طریق مسیرهای تجاری بین المللی دیگر وجود داشت - عبور و مرور تجار از طریق مسیر زمینی که از شبه جزیرهی عربستان میگذشت افزایش یافت و لذا قبیلهی قریش توانست در این زمان در تجارت ادویه جایگاهی به خود اختصاص دهد. در این قرن نیروی دریایی امپراتوری بیزانس در دریای سرخ و اقیانوس هند رو به افول بود و فعالیت دزدان دریایی در دریای سرخ افزایش یافته بود. ضمناً مسیر خلیج فارس - دجله - فرات مسیری بود که ساسانیان مکرراً از وجود آن در حاشیه امپراتوری خود سوءاستفاده میکردند. همچنین این مسیر اغلب توسط لخمیان، ساسانیان و یا به واسطهی جنگ های ایران و روم بسته میشد. بدین ترتیب بود که در اواسط قرن ششم شهر مکه بهیکی از شهرهای مهم کاروانی خاورمیانه تبدیل شد. تجار مکه در این زمان کالاهایی از قبیل ادویه جات، چرم، مواد مخدر، پارچه، و بردگانی که از آ فریقا و یا شرق دور آورده شده بودند را به سوریه میبردند و در مقابل، پول، سلاح، غلات و شراب به شبه جزیره وارد میکردند. تجار مکه برای انجام تجارت میبایست پیمان هایی را با مقامات بیزانسی و بادیه نشینان منعقد میکردند تا عبور بدون خطر آن ها تضمین گردد، آب و علوفهی مورد احتیاجشان فراهم گردد و افرادی به عنوان پیشقراول در اختیار آن ها گذاشته شود. در نتیجهی انعقاد چنین توافق هایی شهر مکه در بین چادرنشینان، صاحب نفوذ سیاسی - تجاری گردید و توانست اتحادیه هایی از قبایل وابسته به خود تشکیل دهد. این شهر توانست با همکاری قبایل تمیمی سلطهی دیپلماتیک شکننده ای را بر مناطق بیابانی برقرار کند. پس از زوال حکومتهای حبشه، غسانیان و لخمیان در اواخر قرن ششم شهر مکه تنها عامل وحدت بخش در شبه جزیره به حساب میآمد. با این وجود به علت عدم وجود قدرت های حاشیه ای که کنترل مؤثر را بر مناطق مرکزی شبه جزیره برقرار کنند زندگی بادیه نشینی بدون وقفه در مناطق مرکزی گسترش پیدا کرد. جوامع بادیه نشین همچنین به دنبال رهایی یافتن از کنترل های سیاسی و تجاری پادشاهیهای حاشیهای شروع به دست اندازی و حمله به مناطق یک جانشین در جنوب شبه جزیره نمودند. آنان همچنین در قرون چهارم، پنجم و ششم در سطحی گسترده به داخل مناطق بیابانی شمال شبه جزیره و حاشیه های هلال حاصلخیز مهاجرت نمودند. با نبود قدرت های حاشیه ای، درگیریهای خشونت آمیز بین طوایف و قبایل مختلف شبه جزیره نیز افزایش یافت و به تدریج زندگی شبانکارگی بر زندگی تجاری غلبه پیدا کرد. مهارتهای بادیه نشینان باعث رواج مجدد زندگی شبانکارگی در مناطق حاشیه ای یمن و مناطق مرزی عراق و سوریه گردید. چپاول گران بادیه نشین کاروانهای تجاری را مورد حمله قرار میدادند و به دنبال آن جمعیت یکجانشین به زندگی شبانکارگی و کوچ نشینی روی میآورد. البته فرآیند بادیه نشینی بهیکباره اتفاق نیفتاد، بلکه این پدیده پدیدهای تدریجی اما فزاینده بود که باعث بر هم خوردن توازن بین جوامع سازمان یافت و جوامع طایفه ای گردید.تضاد و تقابل موجود بین جوامع کوچک بادیه نشین و کنفدراسیون های تجاری - مذهبی به وضوح در زندگی فرهنگی و سیاسی شبه جزیرهی اواخر قرن ششم قابل مشاهده است. علاوه بر این که در حوزهی سیاسی بین این گروه ها تنش های زیادی وجود داشت در زمینهی فرهنگی نیز تفاوتهای زیادی بین آن ها مشاهده میشد. مردمان شبه جزیره به طور کلّی دارای اشکال بسیار متفاوتی از زندگی و جامعه بودند و برداشت ها و تعبیرهای متفاوتی از جهان و الههها داشتند.
فرهنگ مذهبی و شاعرپرور طوایف مختلف رکن اساسی زندگی بادیه نشینی بود. به طور کلی عرب های بادیه نشین معتقد به وجود ارواح و پیرو آئین های چند خدایی بودند. آن ها معتقد بودند که تمام اشیاء و حوادث طبیعی ارواح زنده ای هستند که میتوانند مفید بودهیا مضر باشد. از نظر آن ها جهان مملو از جن میباشد و لذا یا میبایست آن ها را خشنود نگه داشت و یا باید آن ها را کنترل نمود و با استفاده از سحر و جادو شکست شان داد. آن ها معتقد بودند که میتوانند به وسیلهی جادو سرنوشت خود را تعیین کنند و یا نیروهای جادویی را از بین ببرند. بادیه نشینان چیزهایی از قبیل ماه، ستارگان، بت های سنگی و چوبی و یا اجداد خود را میپرستیدند. دین این مردمان دید فلسفی به جهان نداشت ولی نیروهایی که بر جهان طبیعی و بشر تسلط داشتند را مقدس میشمرد.
کنفدراسیون ها و پادشاهیها که از نظر سیاسی دارای پیچیدگی بیشتری بودند نیز معتقد به ادیان چند خدایی بودند. اما ادیان مورد اعتقاد این جوامع تعابیر و برداشت های متفاوتی از جهان زمینی، جهان ملکوتی و انسان داشتند. حرم های قبیله ای و معابد این جوامع ویژهی عبادت های منظم فرقه ای بودند. برای مثال کعبه جایگاه بتهای متعددی بود که هر یک دارای مقام و مرتبه خاصی بودند. الهه هایی که مردمان کنفدراسیون ها و پادشاهیها میپرستیدند اشیاء طبیعی نبودند. این الهه ها به شکل انسان بودند. مردمان مذکور معتقد بودند جهت خشنود کردن الهه ها باید برای آن ها قربانی کرد و همچنین هر فردی میتواند همان گونه که با انسان ارتباط برقرار کند و سخن بگوید با الهه ها نیز ارتباط برقرار کند.
در اثر وجود اماکن مقدس مشترک، مفهوم «هویت جمعی» در میان مردمان کنفدراسیون ها و پادشاهیها شکل گرفت. گشایش بازارهای تجاری و نمایشگاه های مذهبی سالیانه در مکه و دیگر اماکن زیارتی، قبایل و خانوادههای مختلف شبه جزیره را دور هم جمع میکرد، باعث به وجود آمدن فرقه های مشترک دینی میشد، این امکان را فراهم میکرد که قبایل مختلف با ادیان یکدیگر بیشتر آشنا شوند و همچنین باعث یک دست شدن و یکی شدن زبان و رسوم مردمان شبه جزیره میگردید. آگاهی یافتن از اعتقادات مشترک دینی و شیوه های مشترک زندگی، شناخته شدن قبایل و خانواده های اشرافی، تشکیل نهادهایی برای کنترل و نظارت بر استفاده از مراتع، انجام فعالیت های تجاری، تشکیل اتحادیه ها و بروز جنگ ها از جمله عواملی بود که باعث شکل گیری و توسعه «هویت جمعی» در شبه جزیره گردیدند.
در عین حال، بین کنفدراسیون مکه و زندگی غیرمتشکل طوایف بادیه نشین شباهت عمیقی وجود داشت. هر دو نظرات یکسانی دربارهی انسان، جامعه و جهان داشتند. آن ها هیچ برداشت روشنی از انسان به عنوان یک فرد نداشتند. در زبان عربی زمان های گذشته هیچ لفظی که به معنای شخص دلالت کند وجود نداشت. از بین اصطلاحات رایج « قلب»، «روح»، «نفس»، «وجه» هیچ کدام بر مفهوم «شخصیت فردی» دلالت نداشتند. تعدد و کثرت بت ها حاکی از وجود نظرات مختلف دربارهی ماهیت بشر، جامعه، و نیروهای اداره کنندهی جهان بود. از نظر مشرکان انسان فاقد هرگونه هستهی روحی و روانی، جامعه فاقد یکپارچگی و جهان فاقد یک هدف کلی تلقی میشدند.
ادیان توحیدی توسط عوامل خارجی به شبه جزیره آورده شدند: یهودیان و مسیحیانی که در این منطقه سکنی گزیده بودند، مبلغان و بازرگانانی که به این منطقه سفر میکردند، و تلاش های امپراتوری بیزانس و حبشه، در قرن ششم یگانه پرستی در شبه جزیره محبوبیت خاصی پیدا کرد. بسیاری از کسانی که هیچ دینی نداشتند در این قرن به ادیان توحیدی پیوستند، بعضی دیگر که قرآن آن ها را حنیف خوانده است به خدای واحد اعتقاد یافتند اما پیرو هیچ دین خاصی نشدند. مسیحیان در یمن دارای جمعیت زیادی بودند که در آبادیهای کوچکی زندگی میکردند. عده ای مسیحی نیز در مناطق مرزی شمال ساکن بودند. مسیحیان ساکن شمال اگرچه در اقلیت قرار داشتند ولی دارای نفوذ و قدرت تعیین کنندهی زیادی بودند. آن ها به دلیل تعالیم دینیشان و همچنین به دلیل داشتن تمدنی قوی تر، پیچیده تر و پرمحتواتر، در بین عرب ها از جذابیت خاصی برخوردار بودند. ادیان توحیدی دارای تعالیم نویی بودند از قبیل این که خدای واحدی نظم مادی و غیر مادی جهان را برقرار کرده است، خدایی که فرد فرد انسان ها را در برابر اعمال و اعتقادات خود مسؤول میداند، خدایی که تمام انسان ها را از هر نژاد و طایفه ای که باشند برادر خلق کرده است و خدایی که امکان رسیدن به سعادت را برای بشر فراهم آورده است.
لذا یکتاپرستان برخلاف معتقدان به ادیان چند خدایی به هماهنگی کل جهان و هدفمندی زندگی بشر اعتقاد داشتند. این در حالی بود که معتقدان به ادیان چند خدایی جهان را جهانی از هم گسیخته و در بر گیرندهی قدرت های اخلال گر و خود رأی متعدد میدانستند. یکتاپرستان معتقد به جهانی بودند که توسط موجود واحدی خلق شده و کنترل میگردد. این موجود نظم مادی و غیر مادی جهان را برقرار میکند. در حالی که جامعهی مطلوب چندگانه پرستان جامعه ای بود که مردم آن در طوایف مختلفی پراکنده گردیده، هر طایفه انسان های خاصی را در خود جای داده و دارای الهه های خاص خود باشد، یکتاپرستان جامعه ای را ترسیم میکردند که در آن ایمان و اعتقادات مشترک اعضا باعث ایجاد رابطهی برادری بین آن ها میشود. در حالی که در آیین های چندگانه پرستی انسان زنجیرهای از نیروهای مختلف بدون هیچ هستهی روحی و روانی بود در نظر ادیان توحیدی انسان مخلوقی صاحب روح و هدف دار تلقی میشد. در نظر ادیان توحیدی خدا، جهان، انسان و جامعه بخشی از یک واحد هدفمند و هدفدار به حساب میآمدند.
تضاد و تقابل بین جهان بینیهای مختلف در مکه بارزتر و شدیدتر از جاهای دیگر بود. مکهیکی از ناهمگن ترین و پیچیده ترین مناطق شبه جزیره از این نظر بود. در این منطقه، جامعه جدا از محدودیت های قبیله ای و طایفه ای رشد پیدا کرده بود و روابط سیاسی، اقتصادی پیچیده ای بین مردمان آن وجود داشت. شهر مکه دارای شورایی متشکل از طوایف مختلف بود (ملأ) که هیچ قدرت مستقل اجرایی نداشت. مکه همچنین یکی از معدود مناطقی در شبه جزیره بود که گروهی از تبعیدیان، پناهندگان، قانون شکنان و بازرگانان خارجی را در خود جای داده بود. حضور مردمان و طوایف مختلف در مکه - مردمانی که متعلق به هیچ یک از طوایف موجود نبودند و اعتقادات و عقایدی متفاوت با اعتقادات این طوایف داشتند - باعث دور شدن مردم این شهر از اعتقادات دینی قبیله ای خود شدند. لذا مفاهیم جدیدی مثل «ارزش انسانی» و «منزلت اجتماعی» در جامعهی پیچیدهی مکه رواج یافتند. انجام فعالیت های تجاری و تماس های زیاد با خارج اثرات مثبتی داشت از قبیل: رهایی یافتن اشخاص از سنن و رسوم قبایل خود، رشد خودآگاهی و گسترش روحیه انتقادی، به وجود آمدن رقابت های اقتصادی، درگیریهای اجتماعی و سردرگمیهای عقیدتی نیز از جمله اثرات منفی فعالیت های تجاری و افزایش تماس با خارج بود. فعالیت های تجاری باعث طبقه بندی شدن اجتماع براساس ثروت و به وجود آمدن تضاد و مغایرت بین ضرورت های شغلی افراد با وظیفهی آن ها مبنی بر وفاداری به طایفه و حمایت از آن گردید. قرآن افرادی را که خصلت های خوب قبیله ای را از خود دور کردند و به جای آن ها زیاده طلبی، حرص، تکبر و لذت جویی را قرار داده اند محکوم و سرزنش میکند. به هر ترتیب مکه که تا حدودی در شبه جزیره نظم سیاسی و اقتصادی برقرار کرده بود در حال از دست دادن هویت اجتماعی و معنوی خود بود.
به طور کلی در هنگام ظهور اسلام شبه جزیرهی عربستان در بحران به سر میبرد: این جامعه که غرق در تحولات مختلف سیاسی بود در هرج و مرج و بی نظمی قرار داشت. وجود قبایل و طوایف قدرتمند تهدیدی برای ثبات کشاورزی، فعالیت های تجاری و یکپارچگی سیاسی این منطقه بودند. جامعهی شبه جزیره تحت تأثیر امپراتوریها قرار داشت و فاقد یک حکومت مرکزی بود. ادیان توحیدی بر این جامعه اثر گذاشته بودند اما در آن رواج پیدا نکرده بودند. منطقهی مذکور میبایست جایگاه خود را در جهان خاورمیانه پیدا میکرد. همه چیز در این منطقه مورد سؤال بود. هیچ چیزی مشخص نبود و در چنین منطقه ای بود که «حضرت محمد» متولد شد، بزرگ شد، قرآن را عرضه کرد و پیامبر دین اسلام گردید.
پینوشتها:
1- Personality
2- Nabatean Kingdon
3- Petra
4- Palmyra
5- Kinda
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}