تغییر و تحول سریع خاورمیانه در اولین طرح از حکومت عرب‌های مسلمان کشمکش‌ها و اختلافات شدیدی را در جامعه مسلمانان به دنبال داشت. تغییر ترکیب نخبگان عرب، ایجاد شکاف بین سربازان و مهاجران، یکپارچگی گروه‌های عرب و غیرعرب، ظهور انجمن‌های فرقه‌ای، و مطالبات موالی بر شدت وحدت این کشمکش‌ها بیش از پیش افزودند. در اثر این کشمکش‌ها دستگاه خلافت مجبور شد قالب و شکل خود را که ائتلافی از فاتحان چادرنشین بود تغییر داده و به یک امپراتوری خاورمیانه‌ای که با اصول اسلامی توجیه می‌شدند تبدیل گردد. به ‌طور کلی تاریخ خلافت را می‌توان به چند دوره تقسیم نمود : دوره خلفای راشدین (61-632)، دوره خلافت امویان (750-661)، دوران ظهور و اوج قدرت امپراتوری عباسیان (833-750)، و دوران زوال امپراتوری عباسیان (945-833). در این فصل ما افکار، عقاید و اقدامات دستگاه امپراتوری را تا بحران بزرگ اواسط قرن نهم- بحرانی که به اثبات رساند مشروعیت دینی و ضروریات اتخاذ یک سیستم کارآمد با هم سازگار نیستند و لذا تضاد شدیدی بین احکام دینی و واقعیات قدرت سیاسی به وجود آورد-دنبال می‌کنیم.

از پادشاهی بادیه‌نشین تا حکومت سلطنتی سوریه

اولین مرحله از تاریخ خلافت اسلامی شامل دوران خلافت خلفای راشدین یعنی ابو بکر (34- 632)، عمر (44-634)، عثمان (56-644)، و علی (علیه السلام) (61-656) می‌باشد. این چهار نفر از اصحاب پیامبر بودند، به اتکای داشتن روابط شخصی با پیامبر در دوران حیات وی و همچنین اتکای دارا بودن مشروعیت دینی و مرجعیت پدرسالارانه‌ی خود که ناشی از وفاداری آنها به اسلام بود حکومت اسلامی را اداره می‌کردند. آنها با فتح مناطق مختلف توسط فاتحان عرب اداره امور نظامی و اجرایی این مناطق را در دست خود قرار می‌دادند. خلفای راشدین مدعی بودند که نایبان خدا بر روی زمین می‌باشند.

رویداد شمالی کلی تاریخ اسلام تا قرن سیزدهم

 محمد (ص) 632-570 میلادی

خلفای راشدین 61-632

اولین جنگ داخلی 61-656

خلفای اموی 750-661

حکومت معاویه 80-661

دومین جنگ داخلی 92-680

حکومت عبدالملک 705-685

تشکیل سازمان رژیم 744-685

سومین جنگ داخلی 50-744

خلفای عباسی 1258-750

مرحله ثبات امپراتوری عباسیان 850-750

حکومت مأمون 33-813

دوره‌ی زوال امپراتوری عباسیان 945-833

ظهور کشورهای مستقل 1220-945

تهاجمات مغول‌ها 1260-1220


حکومت خلفای راشدین از لحاظ سیاسی برپایه‌ی جامعه‌ی مسلمانان شبه جزیره و نیروهای قبیله عرب قرار داده شده بود. تقریباً از همان اوایل تشکیل رژیم خلافت بیم آن می‌رفت که وجود اختلاف و تفرقه بین نخبگان مسلمان عرب باعث تضعیف و ناکارآمدی که این رژیم شود. نخبگان مذکور به دو دسته تقسیم می‌شدند، آنهایی که از رژیم خلافت اسلامی دفاع می‌کردند و آنهایی که حق طرفدار تشکیل رژیم خلافتی عربی بودند. عمر، خلیفه دوم، در تشکیل امپراتوری سیاستی «اسلامی» را دنبال کرد. او در مدینه مورد حمایت مهاجران و انصار قرار داشت و در شهرهای پادگانی مورد علاقه طوایفی بود که در جنگ‌های داخلی از مدینه حمایت کرده بودند و در فتح عراق جزء اولین گروه‌هایی بوده‌اند که مدینه را یاری کرده بودند. عمر نخبگان حامی خود را به مناصب فرمانداری، فرماندهی سپاه و مشاغل اداری منصوب کرد، بالاترین حقوق‌ها را برای آنها مقرر نمود، و همچنین به آنها اجازه داد که «صوافی»-زمین‌های سلطنتی ساسانیان که بدون صاحب رها شده بودند- را در دست داشته باشتد و در آنها برای خود به کشاورزی بپردازند. اما گروه مخالف نیز به همان اندازه دارای قدرت بود. اشراف قریش ساکن مکه و مدینه از سیاست‌های عمر ناراضی بودند. در دوره‌ی حکومت وی نیز هجوم مهاجران شبه‌جزیره به مناطق تصرف شده ادامه یافت و طوایف بزرگ و صاحب نامی به شهرهای پادگانی مهاجرت کردند. آنها خواستار سهیم شدن در قدرت بودند. در اوایل حکومت عمر کشمکش شدیدی بین نخبگان عرب برای کسب منافع به وجود آمده بود.
عثمان، جانشین عمر، جزء اشراف مکه از اعضای طایفه‌ی بنی‌امیه بود. او سیاست‌های عمر را سیصد‌و‌هشتاد درجه تغییر جهت داد و از منافع بنی‌امیه و دیگر مکیان در مقابل منافع اصحاب پیامبر و مدنی‌ها حمایت نمود. وی برای خشنودی طوایف بزرگ که جدیداً به شهرهای پادگانی مهاجرت کرده بودند درآمدهایی از دولت را بین آن‌ها تقسیم کرد. عثمان از افزایش کنترل حکومت مرکزی بر درآمدهای مالیاتی حمایت کرد و خواستار رسیدگی نزدیک‌تر حکومت مرکزی به حساب صوافی شد. عثمان همچنین ابتکارهای در حوزه‌ی دینی انجام داد، از جمله این که نسخه‌ای از قرآن را تهیه و آن را به عنوان نسخه‌ی رسمی قرآن انتشار داد. این کار باعث رنجیده خاطر شدن کسانی گردید که خود را متولی و حافظ قرآن می‌دانستند. وی به علاوه برای این که بتواند دست به یک سری تحولات دینی، اجتماعی و اقتصادی بزند ائتلافی را متشکل از اشراف مکه و اشراف قبایل مختلف شبه‌جزیره پدید آورد.
عثمان در اجرای سیاست‌های خود با مخالفت‌های شدیدی مواجه شد. لذا توطئه‌هایی علیه او شکل گرفت و بالاخره وی در سال 656 توسط یک گروه پانصد نفری از عرب‌های فسطاطی که به مدینه آمده بودند کشته شد. به دنبال قتل عثمان علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه انتخاب شد. علی (علیه السلام) مخالف کنترل متمرکز خلیفه بر درآمدهای ایالتی بود و به تقسیم برابر مالیات‌ها و غنایم بین عرب‌ها نظر داشت. وی که پسرعمو و داماد پیامبر و همچنین یکی از اولین مسلمانان بود با اشاره به تقوای خود و نزدیکی به پیامبر خلافت را پذیرفت. او به مدت چندین دهه با استناد به علاقه‌مندی و دلبستگی ویژه‌ی خود نسبت به پیامبر و اسلام خود را شایسته‌ی خلافت می‌دانست.
اولین جنگ داخلی مسلمانان که در اواخر دوره‌ی حکومت عثمان آغاز شد و در سراسر دوره حکومت علی(علیه السلام) ادامه یافت شوم‌ترین رویداد در تاریخ اسلام می‌باشد. این جنگ به ایجاد اختلافات سیاسی و دینی در جامعه‌ی اسلامی منتهی گردید؛ اختلافاتی که برای همیشه در این جامعه باقی‌ماندند. علی(علیه السلام) در آغاز از سوی انصار مدینه، وهمچنین از جانب کوفیان و مصریان که در قتل عثمان شرکت کرده بودند مورد حمایت واقع شد. که حتی برای مدتی از حمایت رؤسای قبایل بزرگ نیز برخوردار بود. اقلیتی تحت رهبری طلحه و زبیر و همسر پیامبر، عایشه، با حکومت علی (علیه السلام) مخالف بودند. آنها در جنگ جمل (656) از نیروهای علی(علیه السلام) شکست خوردند. حکومت علی(علیه السلام) هم چنین مورد مخالفت معاویه قرار داشت. معاویه که پسر عموی عثمان فرماندار سوریه بود تقاضای بیعت علی (علیه السلام) را رد کرد و مدعی گرفتن انتقام خون عثمان و مجازات قاتلان وی شد.
لذا نیروهای علی (علیه السلام) و معاویه در جنگ صفین (657) با یکدیگر روبرو شدند. اما پس از ماهها درگیری به مذاکرات پراکنده بالاخره مقرر شد مسئله جنگ به حکمیت گذاشته شود. با تصمیم علی(علیه السلام) مبنی بر

نمودار 1. بنی‌امیه و خلفای اموی

حکمیت، بعضی از حامیان وی که خوارج نامیده شدند، آرزوهای خود را بر باد رفته دیدند و لذا به مخالفت با وی برخاستند. آنها همچنین تصمیم علی (علیه السلام) را مغایر با اصول اسلامی تلقی کردند. علی (علیه السلام) خوارج را در جنگ «نهروان» شکست داد و آنها را از ریشه برکند.
حکم‌ها در ژانویه 659 در «اذرح» تشکیل جلسه دادند. علی(علیه السلام) نتیجه‌ی این جلسه را رد کرد اما هیچ فایده‌ای نداشت. ائتلاف او در هم شکسته شد و رؤسای قبایل بزرگ کوفه دست از حمایت وی برداشتند. هنگامی که شورشیانی در بخش شرقی ایران از پرداخت مالیات و قبایل بصری و کوفی امتناع کردند افکار عمومی عرب‌ها متمایل به جانشینی معاویه به عنوان خلیفه شد؛ زیرا وی دارای نیروهای منظم و سازمان یافته‌ای بود و به نظر می‌رسید که بتواند نظم موجود بین نخبگان مسلمان عرب و کنترل عرب‌ها بر امپراتوری را حفظ نماید. پس از به قتل رسیدن علی(علیه السلام) توسط یکی از خوارج (ابن ملجم مرادی) معاویه خود را خلیفه اعلام کرد. این عمل از سوی گروه‌های قدرتمند و بانفوذ مورد حمایت واقع شد.
با انتقال مرکز خلافت به دمشق از اهمیت دو شهر مدینه و مکه کاسته شد. این امر همچنین باعث ایجاد تفرقه و دودستگی دائمی در جامعه‌ی اسلامی شد. بر اثر این جنگ مسلمان‌ها بر سر این مسأله که چه کسی شرعاً حق دارد خلیفه شود دچار دودستگی شدند. کسانی که خلافت معاویه و جانشینان وی را پذیرفتند سنی نامیده شدند و کسانی که معتقد بودند تنها علی (علیه السلام) دارای حق خلافت پیامبر بود و تنها فرزندان وی باید جانشین او شوند شیعه نام می‌گرفتند. شیعیان بر وظایف مذهبی خلیفه تأکید می‌نمودند و سازش‌های سیاسی وی را محکوم می‌کردند. اما سنی‌ها تمایل داشتند که نقش مذهبی خلیفه محدود شود. آنها در مقابل دخالت‌ها و فعالیت‌های سیاسی خلیفه موضع متعادل‌تری داشتند. خوارج معتقد بودند خلافت نباید ارثی باشد بلکه خلیفه باید از سوی کلیه مسلمانان جامعه انتخاب شود: وی تا زمانی که عادل بوده و در اداره‌ی حکومت خود گناهی مرتکب نشده درمقام خلافت باقی می‌ماند. خلاصه این که در اثر این جنگ اختلافاتی به وجود آمدند که به تدریج رشد یافتند و به اختلافات بزرگ فرقه‌ای تبدیل شدند. سه گروه سنیان، شیعیان و خوارج هر یک تفاسیر متفاوتی را از اسلام ارائه دادند و فرقه‌های مذهبی ویژه ای را در جامعه به وجود آوردند.
معاویه (80-661) با به دست گرفتن قدرت تلاش‌های تازه‌ای را انجام داد تا قدرت و اقتدار خلافت را به آن بازگرداند و اختلافات موجود بین نخبگان حاکم را حل‌و‌فصل نماید. وی ائتلافی از قبایل عربی را به یک حکومت پادشاهی متمرکز تبدیل نمود، توان نظامی و قدرت اجرایی کشور را افزایش داد، و زمینه‌های اخلاقی و سیاسی جدیدی را برای وفاداری به خلافت به وجود آورد. او در ابتدا با هدف حفظ برتری نظامی خود و نیروهای قبیله ای سیاستی نظامی را در پیش گرفت. همچنین او برای تأمین منافع رؤسای قبایل، فتوحات در شمال آفریقا و مناطق شرقی ایران را از سر گرفت. معاویه در جبهه‌ی سوریه به صلح با امپراتوری بیزانس ادامه داد و به این ترتیب نیروهای سوری را به عنوان نیروی ذخیره برای نظم بخشیدن به امور داخلی حفظ نمود. وی همچنین سعی کرد عواید دولتی حاصل از درآمدهای شخصی افراد، عواید حاصل از زمین‌های مصادره شده‌ی حکومت ساسانیان و بیزانس، و همچنین عواید حاصل از سرمایه‌گذاری‌های دولت در بخش کشاورزی را افزایش دهد. او بر جنبه‌ی پدرسالارانه‌ی خلیفه تأکید می‌کرد و با عمل به خصلت های سنتی عرب‌ها (مصالحه، مشاوره، سخاوتمندی، احترام به سنن قبیله ای) دو قدرت نظامی و مالی در حال افزایش خود را از نظرها دور نگه می‌داشت. ویژگی‌های شخصی معاویه از هر نهاد و سازمانی برای وی بانفوذتر و مؤثرتر بودند. او به دارا بودن حلم و بردباری زیاد مشهور است. معاویه در برخورد با طرفداران خود طوری رفتار می‌کرد که آنها بدون اینکه احساس کنند عزت و شرفشان مورد خدشه واقع شده است به همکاری با وی بپردازند. معاویه از دو عنصر عفو و خویشتن‌داری به خوبی استفاده می‌کرد. اگر خلافت عمر اساساً بر پایه‌ی نزدیکی وی به پیامبر و یکپارچگی دینی جامعه قرار داشت حکومت معاویه برپایه‌ی توانایی منحصر بفرد وی در معرفی و قبولاندن خود به عنوان رئیس قبیله ای عرب‌ها قرار داشت. به طور کلی حکومت معاویه با تلاش وی برای متمرکز کردن اداره‌ی کشور افزایش ویژگی‌های غیر نظامی حکومت اسلامی شناخته می‌شود. خلافت معاویه نیز همچون خلاف‌های پیشین بر پایه‌ی شبکه‌ای از روابط شخصی و خانوادگی قرار داشت.
معاویه در دوران حکومت خود به‌ هیچ‌ وجه از وجود عوامل و مسببین اولین جنگ داخلی رهایی نیافت. مدنی‌ها از قریشیان که جایگاهشان را غصب کرده بودند بیزاری داشتند. شیعیان نیز آرزوی دستیابی به خلافت را در سر می‌پرورانند. به علاوه کشمکش‌های گروهی عرب‌ها نیز به طور غیر آشکاری در جریان بود. معاویه با تکیه بر ویژگی‌های شخصی خود و با اتکا بر نیروی تهدیدش موفق شد عرب ها را تحت کنترل خود درآورد. اما با مرگ و جنگ داخلی دوباره آغاز گردید. این جنگ از سال 680 تا 692 ادامه داشت.
دومین جنگ داخلی که در حقیقت گردابی از منافع متضاد بود حول سه محور می‌چرخید: کشمکش اشراف عرب برای در دست گرفتن خلافت، رقابت‌های گروهی، و شورش‌های فرقه‌ای. با مرگ معاویه پسر و جانشین وی، یزید (3-680) برای به دست گرفتن قدرت می‌بایست با ادعاهای بعضی از مکیان و هواخواهان علی (علیه السلام) مقابله می‌کرد. عبدالله ابن زبیر، پسر یکی از اشخاصی که در جنگ جمل (656) توسط سپاه علی (علیه السلام) به قتل رسیده بود حمایت افرادی را در شبه جزیره و کوفه به خود جلب کرده و ادعای خلافت نمود. اما بالاخره سپاه وی در هم شکسته شد. در همان زمان حسین‌بن‌علی (علیه السلام) نیز تلاش کرد از مدینه به کوفه برود تا رهبری طرفداران خود را در آنجا به دست بگیرد. گروه کوچک او در کربلا (عراق) متوقف شد و قبل از اینکه طرفداران کوفی وی بتوانند به او کمک کنند از میان برداشته شد.(1) این واقعه در آن زمان پیامدهای چندانی نداشت اما با گذشت زمان قتل حسین (علیه السلام) چهره‌ی شهادت به خود گرفت و اهمیت پیدا کرد. امروز مکتب حسین (علیه السلام) در کربلا یکی از بزرگترین مکان‌های زیارتی در جهان اسلام می‌باشد. قتل حسین (علیه السلام) توسط بنی‌امیه بیش از هر نظام دیگری بر سر شریعت و بیش از هر تضادی بین قبایل، نژادها و گروه‌های زبانی مختلف باعث ایجاد جدایی و تفرقه بین مسلمانان شد. علی (علیه السلام) بنیان‌گذار مذهب تشیع است و حسین (علیه السلام) شهید راه آن.
صرف‌نظر از مخالفت‌های صریح مذکور با خلافت بنی‌امیه، دومین جنگ داخلی با درگیری‌های اصولی بین عرب‌ها شناخته می‌شود. درحالی‌که در اولین جنگ داخلی گروه‌های وفادار به اسلام در مقابل گروه‌های وفادار به قبایل خود قرار گرفته بودند در این جنگ گروه‌های درگیر برپایه‌ی اتحادهای موقتی بین طوایف مختلف شکل گرفته بودند. اگرچه گفته می‌شود که ائتلاف‌های درگیر در این جنگ پایه‌ی قبیله‌ای داشتند ولی احتمالاً این ائتلاف‌ها متشکل از مهاجران نصب قدیمی و مهاجران نسل جوان‌تر بوده‌اند. در این جنگ سوریه که برای چندین دهه پشتیبان حکومت معاویه بود به دو ائتلاف یمن (کلب) و قیس تجزیه شد. این جنگ به عراق و خراسان نیز گسترش پیدا کرد. مُضر و بنی تمیم دو گروه درگیر در عراق بودند و قیس و ربیع نیز دو گروه درگیر در خراسان بودند.
در ضمن خوارج نیز که بعد از جنگ صفین دیگر علی (علیه السلام) را به‌عنوان خلیفه نپذیرفته بودند سر به شورش گذاشتند. آنها فرقه‌های کوچکی را که معمولاً در برگیرنده‌ی 30 تا 100 نفر بودند تشکیل می‌دادند. هر فرقه در آن واحد هم باند تروریستی بود و هم یک گروه مذهبی و متعصب. آنها با این اعتقاد که تنها مسلمانان راستین می‌باشد و شورشهای شان دارای دلایل موجه و عمیق دینی می‌باشد در این جنگ با هم متحد شده بودند. یکی از فرقه‌های خوارج که «ازارقه» نامیده می‌شد شروع به غارت ایالت خوزستان کرد. فرقه دیگری با نام «نجدا» تا قبل از سرکوبی، در بخش خوبی از شبه‌جزیره که شامل بحرین، عمان، حضر موت و یمن بود کنترل داشت. فرقه‌های مختلف خوارج به احتمال زیاد متشکل از اشخاص آواره‌ای بودند که از طریق برپایی جنبش‌های فرقه‌ای به دنبال ایجاد گروه‌هایی بودند تا بتوانند در آنها عضویت پیدا کنند و به نوعی هویت و موجودیت دست یابند.
در نهایت امویان توانستند با اتحاد و اتفاق نظری که داشتند و با توان نظامی خود و مخالفان پیروز شوند. خلیفه عبدالملک (705-685) بالاخره توانست با کمک نیروهای سوری و یمنی خود مخالفان متعددش را سرکوب کند. وی و جانشینش، ولید (15-705) که با مخالفت شیعیان و خوارج، و همچنین با دسته‌بندی‌های قبیله ای روبرو بودند می‌بایست استراتژی دیگری را برای حکومت خویش می‌اندیشیدند. واکنش آنها در برابر این مخالفت‌ها و دسته‌بندی‌ها عبارت بود از تشدید تمرکز قدرت. آنها همچنین سعی کردند که وفاداری سیاسی و ایدئولوژیک مردم را متوجه رژیم نمایند و شخص خلیفه. اولین سیاست عبدالملک بعد از شکست دادن مخالفان خود عبارت بود از غیر نظامی کردن عرب‌های ساکن شهرهای پادگانی عراق. از این زمان به بعد نیروهای سوری جایگزین نیروهای عراقی در کلیه‌ی نبردهای شرقی شدند، یک گروه نظامی سوری (مستقر درشهرک پادگانی جدیدی که در «الوسیط» ساخته شده بود) کنترل عراق را در دست گرفت، و همچنین با عرب‌های کوفه و بصره به عنوان اعضای مستمری بگیر امپراتوری رفتار شد. حجاج، فرماندار عراق (715-692) نیز دیگر در پی سازش با اعضای قبایل مختلف و جلب نظر آنها نبود بلکه آنها را در صورت مخالفت به مرگ تهدید می‌کرد. چهل سال آرامش داخلی نتیجه‌ی اتخاذ این سیاست سخت‌گیرانه از سوی عبدالملک و فرماندارانش بود.
دستگاه خلافت امویان همچنین تلاش نمود به نظام اجرایی کشور تمرکز بیشتری بدهد. عبدالملک و ولید دستور دادند دفاتر مالیاتی که به زبان یونانی یا فارسی بودند به عربی ترجمه شوند. لذا اسناد مالیاتی، کارنامک ها، نسخه‌ها و گزارش‌هایی از این دفاتر به عربی ترجمه شدند. بدین ترتیب در سال 697 در عراق، در سال 700 در سوریه و مصر و پس از آن در خراسان به دستگاه اداری امپراتوری تمرکز داده شد. سپس خلفا به سازماندهی مجدد منابع مالی مناطق مختلف اقدام کردند. در زمان عمر دوم (20-717) با هدف ایجاد یکپارچگی در نظام مالیاتی و تحقق عدالت اصلاحات مهمی در قوانین و اصول مالیاتی انجام گرفت. خلیفه هشام (43-724) سعی کرد سیاست‌های عمر دوم را در خراسان، مصر و بین‌النهرین به اجراء بگذارد. دستگاه خلافت اموی همچنین به ایجاد یک کادر اداری عرب مبادرت کرد. در دهه‌های اولیه‌ی امپراتوری امویان، فعالیت‌های اداری برعهده مأموران یونانی و فارسی زبانی قرار داشت که سابقاً در دستگاه امپراتوری‌های پیشین خدمت می‌کردند. ولی در سال 700 نسل جدیدی از مأموران اداری پابه عرصه‌ی وجود گذاشتند. اینها عرب‌هایی بودند که به دستگاه خلافت وفادار بودند و در کنار مأموران یونانی و ایرانی آموزش دیده بودند. این نخبگان اداری جدید به همراه اخلاف پس از خود رکن اداری و اجرایی امپراتوری اسلامی عرب‌ها تا قرن دهم را تشکیل می‌دادند.
به همراه این تحولات اداری، دربار خلافت نیز از نو سازماندهی شد. دیگر، آن روزهایی که رؤسای قبایل عرب معاویه را در میان می‌گرفتند گذشته بود. اکنون یک پیشکار سلطنتی برای ملاقات‌ها وقت تعیین می‌نمود و کار روزانه‌ی دربار را تنظیم می‌کرد. مسئولان بایگانی دربار، مسئول مُهر سلطنتی، نگهبانان و کاتبان، در کنار عرب‌های مورد علاقه‌ی خلیفه افرادی بودند که وی را احاطه کرده بودند. البته هنوز فرمانداری‌های مهم به بزرگان عرب داده می‌شد، اما دیگر این مدیران متخصص بودند که در مورد فعالیت‌های حکومت تصمیم می‌گرفتند نه شوراهای رؤسای قبایل عرب. خلاصه اینکه دستگاه خلافت شکل خود را از حکومت پدرسالارانه به یک امپراتوری خاورمیانه‌ای تغییر داد.
از سرگیری فتوحات در سطح جهانی مهم‌ترین سیاست رژیم تازه تثبیت شده‌ی امویان بود. فتوحات اولیه‌ی اعراب حاصل مهاجرت‌های قبیله‌ای عرب‌ها و حملات سالیانه نیروهای مستقر در شهرهای پادگانی بودند. اما این دور جدید از فتوحات ناشی از جاه‌طلبی‌های دستگاه امپراتوری بودند که به دنبال حملات منظمی که با کمک گروه‌های عجم انجام می‌گرفت کاسته می‌شدند. تهاجمات جدید، دیگر تهاجماتی برای توسعه‌ی قدرت و ثروت قبیله نبودند بلکه حملاتی بودند که توسط رژیم امپراتوری، برای سیطره بر جهان انجام می‌گرفتند. در اثر این جنگ‌ها شمال آفریقا، اسپانیا، ماوراءالنهر، و سِند به قلمرو امپراتوری اسلامی ضمیمه شدند.
ارکان اداری و نظامی حکومت جدید امویان با سیاست ایدئولوژیک جدیدی که توسط این حکومت اتخاذ گردید مورد حمایت قرار گرفتند. در دوره‌ی حکومت عبدالملک دستگاه خلافت به جای سکه‌های ساسانیان و امپراتوری بیزانس به ضرب سکه‌هایی با نام خود اقدام کرد. این سکه‌های عربی که فاقد سمبل‌های مسیحی و زرتشتی بودند نماد حاکمیت دولت، عدم وابستگی آن به امپراتوری‌های طبیعی و همسطحی آن (اگر نه برتری‌اش) با آنها به حساب می‌آمدند. به علاوه بناهای ماندگاری که توسط امویان ساخت شدند نیز از نمادهای حاکمیت آنها بودند. در دوره‌ی عبدالملک بیت‌المقدس به عنوان یک مکان مقدس اسلامی به تصرف مسلمانان درآمد. عبدالملک در محل معبد قدیمی «هبرو» (2) مسجدی با نام قبة‌الصخره (3) ساخت. در دوران حکومت ولید نیز مساجدی در مدینه و دمشق ساخته شدند. در دکوراسیون این مساجد بر شکوه و جلال عرب‌ها دلالت داشتند.، نمایانگر خدمات بی‌نظیر حکومت اسلام بودند و تفوق و برتری حکومت و حیاتی بودن آن برای جامعه اسلامی را گوشزد می‌کردند.
به هر ترتیب خلفای اموی از عبدالملک تا هشام (43-724) حکومتی امپراتوری به وجود آوردند که بر نیروی سپاهیان کارآزموده‌ی سوری، بر یک دستگاه اجرایی قدرتمند و عقلانی شده، و بر یک ایدئولوژی اطاعت از حکومت متکی بود، نه بر نیروی گروه‌های مختلف عرب. در حالی که خلافت‌های پیشین در حقیقت حکومت‌های انفرادی بودند که عمدتاً به ویژگی‌های مذهبی و پدرسالارانه‌ی فرد خلیفه اتکاء داشتند این شکل جدید خلافت نهادی جدا از صاحب منصبان بود. در واقع امویان موفق شده بودند به جای خلافت، رژیمی حکومتی به وجود بیاورند و در عین حال میراث اسلامی خلافت را زنده نگه دارند و آن را به سمبلی برای امپراتوری تبدیل کنند.
فکر تشکیل چنین امپراتوری که دارای مایه و آهنگی اسلامی بود کاملاً متعلق به امویان نبود. بین اقدام‌های انجام شده توسط عبدالملک و ولید و اقدامات انجام شده توسط دو امپراتوری بیزانس و ساسانیان شباهت‌های چشمگیری وجود داشت. در سوریه و مصر شکل و صورت کلی دستگاه اداری (از جمله نظام اداره‌ی درآمدها و حتی شکل اوراق بایگانی) شبیه دستگاه اداری امپراتوری بیزانس بود. تشکیلات نظامی سوریه نیز از ارگان‌های نظامی بیزانس پیروی می‌کرد. فرمانداران عرب در عراق نیز الگوی تشکیلات اداری ساسانیان - تقسیم‌بندی امور اجرایی به چهار دسته‌ی امور مالی، نظامی، مکاتباتی، و امور دفتری - را اتخاذ کردند. حمایت رسمی حکومت از دین، و احداث مساجد ماندگار نیز در واقع تقلیدی از امپراتوری بیزانس بودند. امویان برای تزئین مساجد از طرح‌ها و حتی معمارها و هنرمندان یونانی استفاده کردند، از نقش و نگارهای ساسانیان برای مزین کردن کاخ‌های خود بهره بردند. البته امپراتوری مذکور با وجود قرض گرفتن این طرح‌ها و نقشه‌ها از امپراطوری‌های پیشین آنها را دگرگون کرده و معنا و محتوای جدیدی به آنها داد تا نمادی اسلامی برای خود بوجود بیاورد. از این رو می‌توان گفت که ایدئولوژی این امپراتوری از امپراتوری‌های پیشین گرفته شده بود اما نمود و ظاهر آن اسلامی بود.
در عین حال نمایش قدرت این شکل جدید از امپراتوری عربی-اسلامی به فرو نشستن شورش‌ها و ناآرامی‌های موجود در شهرهای پادگانی کمکی نکرد. موالی که به عنوان سرباز در ارتش خدمت می‌کردند و یا به عنوان مأموران اداری در دستگاه بروکراسی حکومت فعالیت داشتند خواستار برابری از نظر مقام و امتیازات با عرب‌ها بودند. موالی سرباز همچنین تقاضا داشتند که اسامی‌شان در «دیوان‌های نظامی» (4) ثبت شود. تازه مسلمانان کشاورز نیز خواستار معاف شدن از مالیات‌هایی گردیدند که از غیرمسلمانان گرفته می‌شد.
به علاوه در شکل جدید از امپراتوری عربی-اسلامی کشمکش‌های شدید گروهی بین عرب‌ها نیز ادامه یافت. بعد از دومین جنگ داخلی گروه‌های قبیله‌ای جهت‌گیری‌های سیاسی و اقتصادی مشخص‌تری را اتخاذ کردند. یمنی ها از جمله عرب‌هایی بودند که فعالیت‌های نظامی را ترک کرده و جذب فعالیت‌های غیرنظامی شده بود. آنها یا در شهرها سکنی گزیده مشغول تجارت شده بودند و یا این که در روستاها به عنوان زمین‌دار و یا کشاورز اشتغال داشتند. این عرب ها از منافع تازه مسلمانان طرفداری می‌کردند و موافق درهم آمیختن گروه‌های عرب و غیرعرب در ارتش بودند. آنها بیشتر به صلح تمایل داشتند تا جنگ های مداوم توسعه طلبانه. یمنی ها همچنین خواستار مساوات مالی بین عرب ها و تازه مسلمانان، و تمرکززدایی خود در دستگاه خلافت بودند و بیشتر بر هویت اسلامی حکومت تأکید می‌کردند تا هویتی صرفاً عربی. در مقابل قیسی‌ها عرب هایی بودند که فعالانه در ارتش خدمت می‌کردند و برای حفظ درآمدهای خود به استمرار فتوحات، حمایت مسئولان حکومتی و تداوم جریان درآمدهای ایالتی نیاز داشتند. آنها در امر متمرکز کردن قدرت سیاسی، توسعه اقتصادی و حفظ امتیازات عرب‌ها در مقابل تازه مسلمان و غیرمسلمانان اصرار می ورزیدند.
خلفای اموی از عبدالملک تا هشام توازن سنجیده‌ای را بین این منافع متضاد حفظ کردند، اما با این وجود در دوران عمر دوم (20-717) کشمکش و اختلاف بین این گروه‌ها بالا گرفت. عمر دوم با تکیه بر هوش و نبوغ خود اوضاع را به طور واقع ‌بینانه‌ای ارزیابی کرد و راه‌ حل نهایی را که احتمالاً تنها راه‌ حل ممکن بود ارائه داد. او به این واقعیت پی برد که تسلط یک گروه نژادی بر دیگران امر واپسگرایانه و اشتباهی می‌باشد. مردمانی که جبهه‌های جنگ را پر کرده و مردمانی که مشاغل کارمندی را به تصرف خود درآورده بودند، به همراه بازرگانان و صنعتگران که نقش مهمی درتبلیغ اسلام داشتند می‌بایست به عنوان اعضای سیستم در امپراتوری پذیرفته می‌شدند؛ دشمنی و خصومت بین عرب‌ها و غیر عرب‌ها نیز می‌بایست به یک اتحاد جهانی اسلامی تبدیل می‌شد. چنانچه عمر نیز پی برده بود مشکل، فقط آرام کردن تازه مسلمانان و حفظ برتری عرب‌ها نبود. او فهمیده بود که این امپراتوری دیگر نمی‌تواند یک امپراتوری عربی باشد بلکه باید امپراتوری کلیه‌ی مسلمانان باشد. لذا وی از گرویدن تمام مردمان آسیای غربی به اسلام و برابر به حساب آوردن آنها با عرب‌ها طرفداری و حمایت نمود.
بنابر این عمر دوم در سیاست‌های کلی خود رویکرد واقع‌بینانه‌ای داشت که با اصول اخلاقی قابل توجیه بودند. هدف او فقط برآورده کردن خواسته‌های تازه مسلمانان نبود بلکه وی همچنین در نظر داشت که تقاضاهای آنها را با منافع کشور موافق و منطبق نماید. وی سعی کرد با پذیرش کامل خواسته‌های موالی که در کنار عرب‌ها می‌جنگیدند نارضایتی آنها را برطرف کند؛ این موالی تقاضا داشتند به کلیه‌ی سربازان مسلمان، اعم از عرب و غیرعرب این حق داده شود که اسامی‌شان در بین آنها ثبت گردد. در خراسان با دستور او اسامی 20000 موالی در دیوان ها نوشته شد. وی هم چنین اصول و مقررات جدیدی برای وضع مالیات‌ها ارائه داد که با هدف ایجاد برابری بین مسلمانان تهیه شده بودند. در حالی که تازه مسلمانان خواستار معافیت از مالیات بر زمین و مالیات سرانه به عنوان یکی از جنبه‌های برابری با عرب‌ها بودند عمر اعلان کرد پرداخت مالیات نباید نشانگر شأن و منزلت اجتماعی افراد باشد و لذا مقرر کرد همان طور که تازه مسلمانان باید به طور کامل مالیات بر زمین خود را بپردازند زمینداران عرب نیز باید به طور کامل و با همان نرخ مالیات بر زمین خود را بپردازند. از این رو از نظر مالیاتی بین مسلمانان عرب و تازه مسلمانان مساوات برقرار شد. اما این عمل به زیان زمین‌داران عرب که تعدادشان هم زیاد نبود تمام شد. در خصوص مالیات سرانه نیز عمر اصلی را ارائه داد مبنی بر این که فقط از غیر مسلمانان مالیات سرانه گرفته شود. این اصل همیشه اجراء نمی‌شد. لذا مهاجران عربی که در شهرهای پادگانی سکنی گزیده بودند به همراه تازه مسلمانان از مالیات سرانه معاف شدند؛ با این وجود آنها می‌بایست مالیات‌های اسلامی (مثل خمس و زکات) را می‌پرداختند که با این عمل تا حدی ضرر ناشی از نگرفتن مالیات سرانه از آنها جبران می‌شد.
خلفای بعدی سعی کردند اصول عمر دوم را به طور کامل اجراء کنند اما در این امر موفقیت بسیار کمی داشتند. در اواخر دورة حکومت امویان تمایل به برقراری عدالت با تمایل نسبت به حفظ وضع موجود در تضاد بود و سیاست دستگاه خلافت بین برقراری امتیازهای مالیاتی و لغو آنها نوسان می‌کرد. در چنین وضعیتی واقعیت برای ظهور مخالفان و آغاز سومین جنگ داخلی مهیا بود. در محافل مذهبی اهل تسنن دشمنی و خصومت عمیقی نسبت به دستگاه خلافت وجود داشت. بسیاری از رهبران مذهبی سنی در حالی که از این رژیم با عنوان تجلی و نماد جامعه‌ی اسلامی حمایت می‌کردند اما از سیاست‌های اداری و نظامی آن و مداخله‌ی این رژیم در امور دینی که انگیزه‌های سیاسی به دنبال آن بود ناراضی بودند. آنها پیاده کردن یک نظام سلطنتی توسط این رژیم را نمی‌پسندیدند. متفکران سنی علی‌رغم اینکه مفهوم خلافت و ماهیت دینی آن را پذیرفته بودند تمایل داشتند حساب خود را از رژیم حاکم و سازش های سیاسی آن جدا کنند.
شیعیان نیز آرزوی برآورده نشده‌ی حکومت فرزندان علی (علیه السلام) را در سر می‌پرورانند. آنها ادعا می‌کردند خلافت حق اعضای خانواده علی (علیه السلام) می‌باشد. چرا که این خانواده از سوی خدا برای تقدیم اسلام و اداره‌ی جامعه‌ی اسلامی برگزیده شده است. دراین دوره شیعیان با اظهار به ادعای خود مبنی بر ظهور یک مهدی از آن این خانواده امید بسیاری از عرب‌ها و تازه مسلمانان ناراضی را برای رهایی از ظلم و ستم رژیم حاکم افزایش دادند. بنی‌هاشمی که محمد (صلی‌الله علیه وآله و سلم) و علی (علیه‌السلام) را پرورش داده بود آیا ممکن نبود که چنین فردی را نیز در خود بپروراند؟ از زمان دومین جنگ داخلی به بعد علویان به میزان بسیار کمی در جامعه، خود را نشان می‌دادند و تنها به طور مخفیانه توطئه‌هایی را علیه امویان ترتیب می‌دادند. اما بالاخره آن‌ها در بین سال‌های 736 و 740 به مبارزات خود جنبه علمی دادند؛ این دور جدید از مبارزات با دستگیری تعدادی از کوفیان و اعدام آنها آغاز شد و با شکست زیدبن علی (5)، نوه حسین (علیه السلام)، در سال 740 پایان یافت.
در ضمن، شاخه‌ی دیگر از طایفه‌ی بنی هاشم یعنی عباسیان منتظر رسیدن فرصت بودند. آنها که همانند علوی ها از تبار یکی از عموهای پیامبر به نام عباس بودند با این ادعا که یکی از نتیجه‌های علی (علیه السلام) با نام ابو هاشم رهبری بنی‌هاشم و جنبش مخالف امویان را به آنها واگذار کرده است مدعی خلافت بودند. درحالی‌که علویان بدون هیچ موفقیتی به دنبال جمع کردن نیرو از کوفه بودند عباسیان با فرستادن مبلغان و سازمان‌دهندگان انقلابی متعدد به خراسان در نظر داشتن جبهه‌ی متحدی از کلیه مخالفان امویان در آنجا تشکیل دهند. فرستادگان عباسیان مردم را برای گرفتن انتقام خون علی (علیه السلام)، سرنگونی امویان، و بوجود آوردن دوره جدیدی از صلح و عدالت تحریک می‌کردند. فرستاده‌ی برجسته‌ی عباسیان با نام ابومسلم توانست یک جنبش پیچیده مخفی را در خراسان تشکیل دهد و نیروهای داوطلب این منطقه را سازماندهی کند.
با مرگ هشام در سال 743 رژیم امویان مجدداً از هم پاشیده شد لذا علویان، عباسیان، خوارج، گروه‌های قبیله‌ای، و فرمانداران ناراضی هم وارد میدان مبارزه شدند. فرسودگی و خستگی قوای نظامی این رژیم دلیل مهم از هم پاشیدگی آن بود. آخرین خلفای اموی به طور فزاینده‌ای از نیروهای قابل اعتماد و با تجربه‌ی سوری خود برای کنترل امور داخلی کشور استفاده می‌کردند. دستگاه خلافت در حالی که وظیفه‌ی حفظ نظم داخلی را برعهده‌ی نیروهای سوری می‌گذاشت که در نبردهای مرزی متحمل شکست‌هایی می‌شد. ترک‌ها، عرب‌ها را از ماوراءالنهر بیرون راندند و خزرها نیز که در آن سوی قفقاز زندگی می‌کردند خطوط دفاعی عرب‌ها را شکستند، آنها را در اردبیل مغلوب کردند، سپس به ارمنستان یورش بردند و در سال 730 تا موصل پیش رفتند. در سال 740 یونانی‌ها در منطقه‌ای واقع در آناتولی به پیروزی قاطعانه‌ای مقابل عرب‌های مهاجم دست یافتند و یکی از لشکرهای مهم سوریه را از بین بردند. در سال 732 نیز عرب‌ها و بربرهای مهاجم در فرانسه‌ی مرکزی مغلوب شدند، و به علاوه در همین سال بربرهای تحت پرچم خوارج در شمال آفریقا دست به شورش زدند و یک لشکر 27000 نفری سوریه را منهدم کردند (نیروهای باقیمانده از این لشکر به سمت اسپانیا، جایی که تعدادی از آنها به تشکیل سلسله‌ی بنی‌امیه در آنجا کمک نمودند حرکت کردند). این شکست‌ها به روند «امپراتوری سازی» پایان دادند و باعث فرسودگی و تحلیل توان نظامی سوریه گردیدند. سلسله‌ی بنی‌امیه که به مدت یک قرن با تکیه بر قدرت رو به افزایش خود حکومت کرده بود اکنون خود را فاقد قدرت لازم برای اداره مؤثر و کارآمدی حکومت می‌دید. از سال 744 تا 750 شیعیان، خوارج و گروه‌های قبیله‌ای در سر به دست گرفتن حکومت با هم کشمکش داشتند. در نهایت مروان بن محمد آخرین خلیفه‌ی اموی (50-744) و فرماندار پیشین ارمنستان، نسبت به دیگران قدرت بیشتری پیدا کرده و خود را خلیفه خواند. اما هیچ کس حاضر به پذیرش حکومت وی نشد و لذا وسعت حاکمیت او به مناطق محدود شد که نیروهای نظامیش در آنها مستقر بودند.
نیروهای عباسیان در سال 743 آماده‌ی حرکت به سمت سوریه شدند. ابومسلم نیروهای مورد نیاز خود را از روستاهای خراسان به ویژه مرو جمع‌آوری کرده بود. این روستاها مناطقی بودند که اولین فاتحان عرب پس از فتح خراسان در آنجا سکنی گزیده و به فعالیت‌های کشاورزی مشغول گردیده بودند. با این افراد مثل مردمان بومی سرزمین‌های فتح شده رفتار می‌شد و همانند آن مردمان از آنها مالیات گرفته می‌شد. امویان بارها قول داده بودند که از پرداخت مالیات معافشان کنند اما چنین نکردند. لذا طبیعی است که آنها نیز آماده‌ی مبارزه علیه امویان باشند. به علاوه خراسان در تب ناآرامی سیاسی و انتظار ظهور مهدی می‌سوخت. مردم این خطه در انتظار پایان یافتن قریب‌الوقوع عمومی دنیا، ظهور مهدی، و آغاز عصر جدیدی به همراه عدالت جهانی به سر می‌بردند. نوشته‌های دروغین اما عامه‌پسند «جفر» و «الملاحم» که در آن زمان منتشر شدند از وقوع جنگ‌های شدید و سرنوشت‌ساز، ظهور منادیان و پیام‌آوران روز قیامت، و همچنین ظهور مهدی خبر می‌دادند. در چنین جوی ابومسلم ظاهر شد تا مردمان آزرده‌ای که موقعیت شان نادیده گرفته شده بود و مالیات‌های سنگینی بر آنها تحمیل می‌شد را گرد خود جمع کند. او توانست 3000 نیرو را بسیج نماید. این نیروها گروه‌های رقیب در خراسان را شکست دادند، حمایت یمنی های ساکن غرب ایران را به خود جلب کردند، به نیروهای مروان دوم

نمودار 2. خلفای عباسی تا فروپاشی امپراتوری

در عراق حمله کردند و در نهایت دستگاه خلافت را به تصرف خود درآوردند.
شورش عباسیان با حمایت گسترده عرب‌هایی که عمدتاً مهاجران آزرده خاطر مقیم در مرو، یمنی‌ها و موالی آنها بودند مواجه شد. همچنین گروه‌های شیعی که ماهیت و هویت رهبران عباسی را به درستی نشناخته بودند و آرمان آنها را همانند آرمان خود تلقی می‌کردند از این شورش پشتیبانی نمودند. آنها بعد از اینکه ابوالعباس سفاح، رئیس خانواده‌ی عباسیان، به عنوان خلیفه‌ی جدید انتخاب شد شدیداً دلسرد و ناامید گردیدند. عباسیان هنگامی که قدرت را در دست گرفتند با همان مشکلی مواجه شدند که امویان با آن روبرو بودند: چگونه می‌توان اسم و عنوان را به یک حکومت پادشاهی کارآمد انتقال داد. این مشکل تا سال 750 به صورت حل نشده باقی ماند. تلاش برای حل این مشکل به انقلابی منجر شد.

امپراتوری عباسیان: انقلاب اجتماعی و واکنش سیاسی

تقریباً اولین اقدام رژیم عباسیان احداث یک پایتخت جدید بود. رژیم‌های خاورمیانه‌ای از زمان‌های قدیم تا آن هنگام هر یک شهرهای جدیدی را با عنوان مراکزی برای سپاهان و کارمندان اداری خود و همچنین به عنوان نمادی از ظهور نظمی جدید به وجود آورده بودند. برای مثال پادشاهان امپراتوری آشوریان در شهر مشهور نینوا و نیمرود (6) را ساختند. ساسانیان نیز تیسفون را بنا کردند. عباسیان نیز در محل استراتژیک، واقع در کنار مسیر اصلی عراق-ایران-سوریه، و در یکی از حاصلخیزترین بخش‌های عراق که به سیستم آبیاری دجله-فرات دسترسی آسانی داشت شهر بغداد را به وجود آوردند تا پایتخت و مرکز اداری حکومتشان باشد.
بغداد نیز همچون پایتخت‌های دیگر به سرعت از اهداف مؤسسان خود پا را فراتر گذاشت و از یک مرکز نظامی و اداری به شهری بزرگ تبدیل شد. تصمیم به ساخت مرکز حکومتی در این محل، اسکان گسترده‌ی دو گروه را در اطراف این مرکز به دنبال داشت. نیروهای نظامی عباسیان در شمال این مرکز که «الحربیه» نام گرفت ساکن شدند.

نقشه‌ی 1. عراق در بغداد در اوایل دوره‌ی امپراتوری عباسیان

* منطقه‌ای که قبل از ظهور اسلام نیز منطقه‌ای مسکونی بود اما در سال 744 توسعه یافت.

هزاران کارگر ساختمانی نیز که اهل عراق، مصر، سوریه و ایران بودند در منطقه‌ی جنوب کاخ که الکرخ نامیده شد اسکان یافتند. در بخشی الکرخ بازارهایی ساخته شده‌اند تا کارگران و خانواده‌هایشان بتوانند نیازهای خود را از آنها برآورده کنند؛ کارگاه‌هایی به وجود آمدند تا پارچه، لوازم مورد نیاز زندگی، وابزارآلات مورد لزوم ساختمان‌سازی را تولید کند؛ همچنین کارخانه‌هایی احداث شدند تا مصالح ساختمانی لازم را فراهم نمایند. بنابراین بغداد به سه بخش تقسیم می‌شد-الحربیه، الکرخ، و بخش حکومتی که مدینةالسلام نام داشت.
مدینة السلام با تصمیم خلفا مبنی بر ساختن کاخ‌ها و مجموعه‌های حکومتی بیشتر توسعه پیدا کرد و در نتیجه بخش‌های دیگر شهر نیز بزرگ‌تر شدند. احداث ناحیه‌ی سلطنتی در الرصافه در کنار رود دجله نیز باعث توسعه این شهر شد.
خاورمیانه‌ تا آن زمان شهری به بزرگی بغداد به خود ندیده بود. بغداد تنها یک شهر نبود بلکه همچنین یک مرکز حکومتی بود، که از مناطقی واقع در دو طرف رود دجله تشکیل می‌شد. در قرن نهم این شهر حدوداً 25 مایل مربع مسافت و بین 300000 الی 500000 نفر جمعیت داشت. این شهر در آن زمان ده برابر شهر تیسفون بود و مساحتش از مجموع مساحت مناطق مسکونی-شهرها، شهرک‌ها، روستاها و آبادی‌ها-منطقه‌ی دیاله بیشتر بود. همچنین این شهر از قسطنطنیه‌ی آن زمان که تخمین زده می‌شود 200000 نفر جمعیت داشته بزرگ‌تر بود. بغداد تا قرن شانزدهم که استامبول ساخته شد بزرگ‌ترین شهر خاورمیانه به حساب می‌آمد. این شهر صرف نظر از چین، در زمان خود بزرگترین شهر جهان بود.
وسعت زیاد بغداد بیانگر اهمیت بسیار زیاد آن در شکل‌گیری امپراتوری عباسیان و شکل‌گیری جامعه و فرهنگ این امپراتوری می‌باشد. بغداد به عنوان یک شهر پایتختی محل وفور فرصت‌های اقتصادی بود. این پایتخت و مرکز مهمی در زمینه‌ی تجارت بین‌الملل، تولید پارچه، چرم، کاغذ و دیگر تولیدات صنعتی تبدیل شد. با این حال مهم‌ترین موضوع در مورد این شهر آن است که مردمانی از نقاط مختلف جهان جمعیت آن را تشکیل می‌دادند. یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، و مشرکان؛ ایرانی‌ها، عراقی‌ها، عرب‌ها، سوری‌ها و افرادی از آسیای مرکزی جمعیت این شهر را تشکیل می‌دادند. سربازان و کارمندان دولتی، کارگران سازنده‌ی این شهر، مردمانی که درروستاهای اطراف زندگی می‌کنند، به همراه بازرگانان خراسانی و شرقی که از طریق خلیج فارس به هند رفت و آمد می‌کردند در این شهر سکنی گزیدند. به علاوه اشراف و زمین‌داران اهواز، کارگران پارچه‌بافی خوزستان، اسرای جنگی اهل آناتولی، دانشمندانی از اسکندریه، حران، و جندی شاپور، بعضی از روستائیان نسطوری و مسیحی اهل عراق و مردمانی از بصره که در جستجوی برقراری ارتباط‌های فکری و جمع‌آوری ثروت بودند نیز این شهر را خانه‌ی خود قرار دادند. به‌طورکلی بغداد محصول آشوب‌ها، مهاجرت‌ها، تحولات اقتصادی و همچنین موج گرایش به اسلام در یکصد سال پیش از تأسیس آن بود. بغداد یک جامعه‌ی جدید خاورمیانه‌ای را در خود جای داده بود. این جامعه متشکل بود از عرب‌ها و عجم‌های مختلف الاصاله‌ای که تحت پرچم اسلام و امپراتوری عربی به هم پیوسته بودند. بغداد نیروی انسانی و ثروت لازم برای اداره این امپراتوری وسیع را در دسترس قرار می‌داد. این شهر، فرهنگی را که بعداً به تمدن اسلامی تبدیل شد شکل داد.
تأسیس بغداد توسط عباسیان بیانگر تلاش آنها برای حل همان مشکلاتی بود که سلسله‌ی بنی‌امیه را احاطه کرده و سپس باعث نابودی آن گردیده بود. آنها به محض روی کار آمدن با همان مشکلاتی روبرو شدند که سلسله‌ی پیشین با آنها مواجه بود: عدم وجود نهادهای کارآمد حکومتی، عدم برخورداری از حمایت سیاسی کافی از سوی عرب‌های مسلمان، تازه مسلمانان، و جوامع غیر مسلمان. سلسله‌ی جدید می‌بایست وفاداری به فرمانبرداری افراد تحت سلطه‌اش تضمین می‌کرد و به رژیم خود مشروعیت دینی می‌بخشید. این رژیم برای حل مشکلات مذکور به اصول عمر دوم متوسل شد. عباسیان برتری و تفوق عرب‌ها را از میان برداشتند و برابری کلیه‌ی مسلمانان را مورد تصدیق قرار دادند. آنها تشکیل «ملت نظامی پیشه‌ی عرب» را امری اشتباه تلقی کردند و لذا با آغوش باز هر مسلمانی را به عنوان حامی خود پذیرفتند. آنها طیف گسترده‌ای از نخبگان خاورمیانه را به استخدام خود درآورده‌اند و این افراد را به بلندترین پست‌های نظامی و اجرایی منصوب نمودند. بدین ترتیب برتری و تفوق عرب‌ها بُعد سیاسی خود را از دست داد و یک رژیم ائتلافی که در برگیرنده‌ی گروه‌های عرب و غیرعرب بود تشکیل شد. ترویج و انتشار زبان عربی به عنوان یک زبان میانجی (7)، گسترش اسلام، افزایش فوق‌العاده‌ی فعالیت‌های تجاری، و توسعه‌ی اقتصادی و جمعیتی امکان جذب افرادی را در سطح امپراتوری به عنوان پرسنل حکومتی و همچنین جلب حمایت گسترده‌ی سیاسی ساکنان امپراتوری از این رژیم را فراهم‌آوردند. با اینکه عرب‌ها مناطق مختلف این امپراتوری را فتح کرده بودند اما عباسیان این امپراتوری را صرفاً متعلق به عرب ها نمی‌دانستند. این امپراتوری متعلق به تمام مردمانی بود که اسلام آورد از علایق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مشترکی برخوردار بودند، علایقی که مشخصه‌ی یک جامعه‌ی جهان‌شمول و جدید خاورمیانه‌ای بودند.
رژیم جدید در نظر داشت که کادرهای نظامی و اجرایی جدیدی را تشکیل دهد. عباسیان امتیازهای نظامی عرب‌ها را لغو کند و لشکرهای نظامی جدیدی را بوجود آوردند. این لشکرها اگرچه تا حدودی متشکل از عرب‌ها بودند اما طوری سازماندهی شده بودند که فقط به منافع سلسله‌ی حاکم وفادار باشند نه به منافع قبیله‌ای و گروهی خود. قبلاً امویان سعی کرده بودند سربازان سوری، تازه مسلمانان عجم، موالی و حتی نیروهای عجم غیرمسلمان را جایگزین نیروهای محلی عرب‌ها بکنند. آنها همچنین تمایل داشتند قدرت نظامی و سیاسی در دست بعضی از لشکرهای سوری که به خلیفه وفادار هستند متمرکز باشد. با این وجود امویان هرگز نمی‌توانستند با صراحت بر تصمیم خود مبنی بر تشکیل ارتشی متخصص و کارآزموده به جای «ملت نظامی پیشه‌یعرب» تأکید کنند و به طریق اولی هرگز نمی‌توانستند چنین تصمیمی را عملی نمایند. بنابراین در سراسر دوره‌ی امویان، برای انجام فتوحات نیاز به نیروهای عرب بود.
عباسیان هنگامی که به قدرت رسیدن توسعه طلبی‌های ارضی را کنار گذاشتند و لذا نیروهای عرب موجود در عراق، خراسان، سوریه و مصر را از فعالیت‌های نظامی معاف کردند. آن‌ها دیگر نیاز به قوای ذخیره با این حجم نداشتند، بلکه فقط به تعداد محدودی مرزدار و یک ارتش مرکزی برای مقابله با توسعه‌طلبی های بیزانس و سرکوب شورش‌های داخلی احتیاج داشتند. عباسیان در تشکیل این ارتش از نیروهایی استفاده کند که به وسیله آنها امپراتوری امویان را سرنگون کرده بودند- عرب‌های خراسانی، فرزندان آنها و موالی شان.
باز عمل کردن عباسیان در بخش اداری به خصوص، واضح و آشکار بود. بسیاری از کارمندان بوروکراسی در حال توسعه‌ی عباسیان ایرانیان خراسانی بودند که ورود آنها در دستگاه حکومت مرکزی از دوره‌ی آخرین خلفای اموی آغاز شده بود. مسیحیان نسطوری نیز حضور خوبی در دستگاه اداری داشتند، شاید به این علت که آنها کسر بزرگی از جمعیت عراق را تشکیل می‌دادند. اقلیت‌های کوچکتری مثل یهودیان نیز در امور مالیاتی و پولی فعالیت داشتند. نقش شیعیان نیز در دستگاه بوروکراسی قابل ملاحظه بود. اما به طور کلی عرب‌ها در زمان عباسیان جایگاه مهم خود را از دست ندادند. سلسله‌ی عباسیان عرب بود، ارتش عباسی نیز تا حدودی متشکل از عرب‌ها بود، به علاوه امور قضایی و حقوقی بغداد و دیگر شهرهای مهم نیست در دست آنها قرار داشت. با این‌وجود ادامه‌ی حضور عرب‌ها در دستگاه حکومتی و اداری دیگر منبعث از حضور آنها در دوره‌های گذشته نبود بلکه به وفاداری آنها نسبت به سلسله حاکم بستگی داشت.
عباسیان با حفظ تشکیلات اداری و حکومتی امویان سیاست اجتماعی بنیادینی را دنبال کردند. آنها تلاش‌های امویان برای متمرکز کردن قدرت سیاسی را ادامه دادند. درست همان گونه که امویان سنت‌های بوروکراتیک بومی‌ها و ساسانیان را به ارث بردند و حتی بقایای تشکیلاتی این دو امپراتوری را به کار گرفتند عباسیان و سنت‌ها، روال کارها، تجارب و حتی پرسنل دستگاه اداری امویان و به خدمت گرفتند. تشکیلات حکومتی دستگاه عباسیان بر پایه‌ی روابط شخصی و خانوادگی با خلفا قرار داشتند. در اوایل کار، وزارتخانه‌ها در حقیقت متشکل بودن از یک سری علمای مذهبی که در خدمت مقامات عالی رتبه قرار داشتند و خلفا در خصوص هر موضوعی با دیگران مشورت می‌کردند. پس از مدتی این ویژگی موقتی و خانوادگی دستگاه خلافت کنار گذاشته شد- نه کاملاً- و شکل عقلانی تری طریق از حکومتداری جای آن را گرفت. فعالیت‌های دستگاه حکومت نظم و ترتیب بیشتری به خود گرفت و سه نوع دفتر در دستگاه حکومتی تشکیل گردید. دفتر اول دیوان الرسائل خوانده می‌شد. این دفتر مسئول ثبت اسناد و انجام مکاتبات بود. دفتر دوم دفتر جمع‌آوری مالیات بود که دیوان الخرج نام داشت. دفاتر نوع سوم دفاتری بودند که مسئوول پرداخت هزینه‌های ارتش، دربار و مستمری‌بگیران بودند. با گذشت زمان فعالیت‌های اداری تخصصی‌تر شدن، هر بخشی- بخش درآمدها، بخش بایگانی، بخش هزینه‌ها- به چند اداره تقسیم شد و هر اداره به قسمت‌های کوچکتری تقسیم گردید تا فعالیت‌های بیشتری را بتوانند انجام دهند. به علاوه در کنار کارکنان بوروکراتیک افرادی نیز به عنوان قاضی از سوی خلیفه منصوب شدند. قضات معمولاً از بین علمای برجسته‌ی فقه اسلامی انتخاب می‌شدند و وظیفه‌ی آنها اجرای دستورات فقهی بود. با این حال در جوامع کوچک همچنان قوانین عرفی اعمال می‌شدند.
با گسترش و توسعه‌ی هر چه بیشتر این بخش‌ها و ادارات خلفا خود را در نظارت بر فعالیت‌های اداری ناتوان‌تر می‌دیدند. آنها برای اینکه تشکیلات اداری را در برابر خود پاسخگو و مسئول نگه دارند اقداماتی انجام دادند. اولین اقدام آنها افزایش میزان نظارت و بازرسی از دستگاه بوروکراتیک بود. لذت امور مالی تحت نظارت دیوان الازمه که یک دفتر کنترل‌کننده بود قرار گرفت. این دفتر سپس به «دفتر مستقل بودجه» تقدیر شد. به علاوه مقرر شد که نامه‌های نوشته شده برای امضا به دیوانی با نام دیوان التوقیع فرستاده شوند و سپس به «خاتم» نگهدارنده‌ی مهر سلطنتی تحویل داده شوند. همچنین دادگاه اداری ویژه‌ای با نام «دیوان مظالم» تشکیل شد که در آن خلیفه به شکایات مردم از دستگاه اداری و مالی حکومت رسیدگی می‌کرد. یک به یک تصمیم و سرویس اطلاعاتی (برید) نیز مأمور جاسوسی در خصوص بخش‌های مختلف حکومت شد. بالاخره نیز منصبی به نام منصب وزارت به وجود آمده تا قسمت‌های مختلف دستگاه بوروکراسی را با هم هماهنگ کند، و بر فعالیت‌های این دستگاه نظارت داشته باشد. وزیر عنوانی بود که در اصل به معاونان نزدیک خلیفه اطلاق می‌شد. در دوران حکومت المهدی (85-775) و هارون الرشید (809-786) خانواده‌ی برمکیان اهمیت ویژه‌ای پیدا کردند. آنها که در اصل از اهالی بلخ و دارای مذهب بودایی بودند به درجات بالای ارتشی دست یافتند، به فرمانداری‌های محلی منصوب شدند و به عنوان معلمان خصوصی شاهزاده‌ها به فعالیت پرداختند. برمکیان اگر چه از قدرت زیادی برخوردار شدند اما هیچ گاه نتوانستند به طور کامل دستگاه حکومتی را در دست بگیرند. میزان نفوذ آنها در حکومت به میل و اراده‌ی خلفا بستگی داشت. هارون الرشید در سال 803 اعضای برجسته‌ی این خانواده را اعدام کرد. تا قبل از نیمه‌ی قرن نهم وزیر به عنوان رئیس حکومت به حساب می‌آمد. به وظیفه‌ی کنترل بروکراسی، انتصاب مأموران محلی و جلوس در دادگاه مظالم را برعهده داشت.
حکومت مرکزی عباسیان از تشکیلات مفصلی برخوردار بود به عنوان مرکز کنترل امپراتوری عمل می‌کرد و از بغداد با ایالت‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کرد. اما برخلاف میل باطنی عباسیان همه ایالت‌ها به شکل بوروکراتیک اداره نمی‌شدند. در واقع میزان تسلط حکومت مرکزی در ایالت‌های مختلف متفاوت بود.
ایالاتی که به طور مستقیم اداره می‌شدند عبارت بودند از عراق، بین‌النهرین، مصر، سوریه، غرب ایران، در خوزستان- نزدیکترین ایالتها به پایتخت. خراسان نیز برای مدتی جزء این گروه بود. این ایالات طوری سازماندهی شده بودند تا میزان اطلاعات و پیروی مأموران حکومتی از دستورات حکومت مرکزی به حداکثر برسد و جریان ارسال درآمدهای مالیاتی از این ایالات به مرکز حکومت تضمین شود. دوره‌ی انتصاب افراد به عنوان فرماندار هر ایالت دوره‌ی کوتاهی بود تا بدینوسیله آنها از نظر شغلی کاملاً وابسته به خلیفه باشند. فرمانداران به سرعت از ایالتی به ایالتی دیگر فرستاده می‌شدند تا نتوانند در بین مردم محلی حامیانی پیدا کنند و احتمالاً از آنها علیه حکومت مرکزی استفاده نمایند. به علاوه اختیارات حکومت ایالتی اغلب بین چند نفر تقسیم می‌شد. فرماندار خودش معمولاً فرماندهی قوای نظامی را نیز برعهده داشت، شخص دیگری از سوی خزانه‌داری مرکزی به عنوان متصدی امور مالی و مالیاتی ایران و ایالت محسوب می‌شد و همچنین فرد دیگری به عنوان مسئول امور قضایی تعیین می‌گردید. این مأموران که قدرت یکدیگر را مهار می‌کردند تحت نظارت «برید» قرار داشتند. البته تغییر دائمی محل مأموریت فرمانداران، تفکیک امور نظامی از امور غیر نظامی، و گماشتن برید برای نظارت بر کار دیگر مأموران به سادگی قابل انجام نبودند. فرمانداران اغلب از بین جنگ سالارها، ژنرال‌ها و اعضای قدرتمند خانواده‌ی سلطنتی انتخاب می‌شدند و لذا کنترل آنها کار مشکلی بود.
بعد از ایالاتی که به طور مستقیم اداره می‌شدند مناطق دیگر به میزان بسیار کمی تحت کنترل دستگاه خلافت قرار داشتند. این مناطق عبارت بودند از ایالات واقع در کنار دریای خزر (گیلان، طبرستان، دیلمان و گرگان)؛ ایالات واقع در آسیای میانه (ماوراءالنهر، فرغانه (8)، اشروسنه (9)، و کابل)؛ و بیشتر بخش‌های آفریقای شمالی. خلیفه برای برخی از ایالات حاشیه‌ای یک فرد نظامی را با عنوان فرماندار منصوب می‌کرد که فقط دارای نقش نظارتی بود. این فرد با کمک نیروهایی که در اختیارش بودند و روند جمع‌آوری خراج و مالیات نظارت داشت. برای مثال تا اواسط قرن نهم با ایالت ارمنستان و طبرستان دارای فرمانداران عربی بوده‌اند که فقط بر فعالیت‌های پادشاهان محلی نظارت داشتند و جمع‌آوری خراج را تحت نظر داشتند. این فرمانداران هیچ تماس مستقیمی با مردم محلی نداشتند و مالیات‌ها توسط مسئولان محلی جمع آوری می‌شد.

در مواردی دیگر دستگاه خلافت فقط به تأیید سلسله‌های محلی به عنوان «فرمانداران خلیفه» اکتفا می‌کرد. خراسان که تا سال 820 مستقیماً توسط افراد منصوب از سوی خلیفه اداره می‌شد از این سال تا سال 873 تحت کنترل خانواده طاهریان قرار گرفت. فرمانداران طاهری ظاهراً از سوی خلفا انتخاب می‌شدند اما در حقیقت خلفا حکومت آن کسی را که وارث تاج و تخت بود مورد تأیید قرار می‌دادند. طاهریان خراج‌های بسیار زیادی را به دستگاه خلافت می‌دادند اما هیچ فردی از سوی این دستگاه فرستاده نمی‌شد تا جریان پرداخت خراج ها را تضمین کند و بر روند جمع‌آوری آنها نظارت داشته باشد. ماوراءالنهر نیست که تحت حکومت سامانیان قرار داشت به همین شیوه اداره می‌شد. سامانیان از زمان امپراتوری ساسانیان یکی از خانواده‌های حاکم محلی به شمار می‌آمدند. آن‌ها با ضمیمه شدن ماوراءالنهر به امپراتوری اسلامی دین اسلام را پذیرفتند. در دوره‌ی خلافت مأمون (33-813) اعضای حاکم خانواده‌ی مذکور به عنوان فرمانداران موروثی سمرقند، فرغانه و هرات منصوب شدند.

حکومت‌های محلی (10) نیز به شیوه‌های مختلفی اداره می‌شدند. ایالت عراق از نظر اداری دارای سلسله‌ی مراتبی بود با نام‌های کوره، تاسوج و رستاق. رستاق که آخرین واحد در این سلسله مراتب بود از یک بازار و یک شهر کوچک به همراه روستاهای اطراف تشکیل می‌شد. سلسله‌مراتب مشابهی نیز در بخش‌هایی از خراسان و در غرب ایران دیده می‌شد. ساختار حکومت در مصر نیز چنین بود.
حکومت‌های محلی در واقع برای جمع‌آوری مالیات تشکیل گردیده بودند. این حکومت‌ها بررسی‌هایی انجام می‌دادند تا میزان زمین‌های زیر کشت، نوع محصولات کاشته شده، و میزان برداشت مورد انتظار تعیین می‌گردد. سپس اطلاعات جمع‌آوری شده به حکومت مرکزی ارسال می‌شد. در آنجا میزان مالیات‌هایی که از مناطق مختلف می‌بایست دریافت شود تخمین زده می‌شد. این مبلغ بین بخش‌ها تقسیم می‌گردید سپس صورت حساب‌هایی که میزان مبلغ پرداختی توسط هر زیربخش را مشخص کرده بودند به حکومت محلی فرستاده می‌شدند، هر زیر بخش صورتحساب خود را دریافت می‌کرد و مالیات خواسته شده را بین واحدهای کوچک‌تر تقسیم می‌نمود. در مرحله‌ی بعد مالیات‌ها جمع‌آوری می‌شدند، هزینه‌های محلی از آن کسر می‌گردید، باقیمانده‌ی آن به بالا فرستاده می‌شد، و بالاخره آنچه که می‌ماند به بغداد ارسال می‌شد.
در رژیم عباسیان از کلیه‌ی زمین‌های زیر کشت مالیات گرفته نمی‌شد. قوانین متعارف مالیاتی در خصوص زمین‌های متعلق به نخبگان حکومتی، زمین‌های نهادهای دینی، زمین‌های بایر احیا شده و زمین‌های خریداری شده یا مصادره شده توسط دستگاه خلافت اجرا نمی‌شد. زمین‌های بسیاری در عراق و غرب ایران جزء این دسته بودند.
قوانین و مقررات متعارف مالیاتی در خصوص دسته‌ای دیگر از زمین‌های که یک اقطاع نامیده می‌شدند نیز اعمال نمی‌گردید. یک نوع از اقطاع، اقطاع تملیک نام داشت. اقطاع تملیک به زمین‌هایی گفته می‌شدند که با یک مهلت سه ساله به افرادی واگذار می‌شدند آنها را آباد کنند و در آنها به کشت بپردازند. این زمین‌ها که اغلب زمین‌های بایر بودند برای مدت طویلی از تخفیف مالیاتی برخوردار می‌شوند. زمین‌های مذکور بالاخره ملک شخصی اشخاص می گردیدند، به طوری که به طوری که با مرگ احیاکننده‌ی آنها به تملک وارثان آن فرد درمی‌آمدند. دادن چنین امتیازهایی در حقیقت با هدف تشویق سرمایه‌گذاری در بخش کشاورزی انجام می‌گرفت.
نوع دیگری از اقطاع، اقطاع استقلال نام داشت. در این مورد زمین‌هایی که قابل کشت بودند و بخشی از اموال عمومی به حساب می‌آمدند اشخاص واگذار می‌شدند. این اشخاص متعهد می‌شدند در مقابل اخذ مالیات از کشاورزانی که روی این زمین‌ها کار می‌کردند مبلغ ثابتی را به خزانه‌داری بفرستند. این مبلغ در حقیقت یک دهم مالیات این زمین‌ها بود. لذا منفعتی که نصیب این شخص می‌شد عبارت بود از مابه‌التفاوت بین آنچه که کشاورزان به وی می‌پرداختند و آنچه که وی به حکومت می‌داد.
چندین دلیل برای اعطای این نوع امتیازها وجود داشت. واگذاری چنین زمین‌هایی از سوی حکومت در حقیقت وسیله‌ای بود برای ادای دین اعضای خانواده‌ی سلطنتی، درباریان، مقام‌ها و نظامیان برجسته که نقش مهمی در تشکیل آن ایفا کرده بودند. به علاوه با واگذاری این زمین‌ها لزوم جمع‌آوری مالیات مناطق مختلف، آوردن آنها به بغداد و توزیع مجددشان برطرف می شد و لذا دستگاه اداری حکومت کوچکتر و ساده‌تر می‌گردید. دیگر لازم نبود نقشه‌ها و اسناد زمین‌های مختلف توسط حکومت نگهداری شود بلکه تعیین شرایط واگذاری این زمین‌ها کفایت می‌کند. با این وجود تا اواسط قرن نهم اقطاع با محدودیت‌ها و قید و بندهای نسبی واگذار می‌شدند. تا این زمان هرگز اقطاعی در عوض حقوق نظامی واگذار نشدند.
حکومت‌های محلی در امپراتوری عباسیان با مشکلات سیاسی حساسی مواجه بودند. این حکومت‌ها به ویژه در جمع‌آوری مالیات‌ها با مشکلات عدیده‌ای روبرو بودند. علی رغم این که تشکیلات بوروکراتیک این حکومت‌ها دارای قدرت بسیار زیادی بودند اما اعمال این قدرت در روستاها کار بسیار مشکلی بود. بوروکراسی برای انتقال دستورات و انجام وظایف اداری و مالی بسیار مناسب و توانا بود ولی به دلیل کمبود اطلاعات، قدرت حکومت در روستاها کم بود. دستگاه حکومتی چگونه می‌توانست از کشاورزان مالیات بگیرد در حالی که نمی‌دانست چه کسی زمین دارد، چه کسی پول دارد، و تولید فلان زمین چقدر است؟ این دستگاه چگونه می‌توانست با وجود گرفتاری‌هایی چند هزار ساله بر سر مالکیت زمین، حق برخورداری از آب و دیگر مسائل حقوقی کار خود را از پیش ببرد؟ مأموران جمع‌آوری مالیات چگونه می‌توانستند مطمئن شوند که آیا محصولاتی پنهان شده‌اند یا نه؟ دستگاه حکومتی با متخصصان فنی از قبیل نقشه برداران (برای تعیین مساحت و ابعاد زمین‌ها)، اندازه‌گیران (برای تخمین زدن میزان محصولات)، و صرافان پول (برای تبدیل پول‌ها و تأیید جنس آنها) قدم به روستاها می‌گذاشت. همچنین تعدادی متخصص حقوقی نیز از جمله قضاتی برای رسیدگی به دعاوی، مسئولان ثبت و نگهداری اسناد افرادی به عنوان شاهد بر معاملات به روستاها فرستاده می‌شدند. در کنار این متخصص در کسانی که اهل خشونت بودند، وصول کنندگان مالیات، سربازان، نیروهای انتظامی، اخاذان، جاسوس‌ها و جانیان نیز در امر جمع‌آوری مالیات نقش داشتند، چرا که ایجاد رعب و وحشت برای جمع‌آوری مالیات ضروری به نظر می‌رسید.
با تمام اینها بدون همکاری مردم محلی به‌ هیچ ‌وجه امکان اخذ مالیات از مردم فراهم نمی‌شد. رؤسای طوایف، رؤسای روستاها (در ایران رئیس و در مصر شیخ البلد)، و زمین‌داران روستایی از جمله افرادی بودند که می‌بایست همکاری آنها جلب می‌شد. در ایران و عراق می‌بایست همکاری «دهقان ها» (11)، نخبگان بومی و عرب‌هایی که صاحب زمین بودند، تاجران غلات کامل و صرافان (کسانی که محصولات کشاورزان را می‌خریدند و به آنها پول قرض می‌دادند تا بتوانند مالیات‌های خود را بپردازند) جلب می‌شد.
قرض دهندگان پول، زمین‌داران، و رؤسای روستاها نقش میانجی گرانه‌ی مهمی در جریان جمع‌آوری مالیات‌ها داشتند. آنها به عنوان قدرتمندترین افرادی که با روستاها مرتبط بودند به نمایندگی از روستاییان با مأموران مالیاتی مذاکره می‌کردند، سعی می‌نمودند در جهت منافع کشاورزان به توافق‌هایی با آنها دست یابند، و مالیات‌ها را جمع‌آوری نموده آنها را به مأموران مالیاتی تحویل دهند. چنین ترتیبی برای هر دو طرف مالیات دهنده ومالیات گیرنده مناسب بود. نمایندگان دستگاه بوروکراتیک هرگز مطمئن نبودند که چه مقدار پول می‌توانند جمع‌آوری کنند، و تمایل داشتند از برخورد مستقیم با افراد که ممکن بود اصطکاک هایی را به وجود بیاورد اجتناب کنند. کشاورزان نیز نمی‌خواستند به طور مستقیم با مطالبات سرسام‌آور مأموران مالیاتی به مقابله بپردازند. رؤسای روستاها همه‌ی آنچه را که از کشاورزان می‌گرفتند به مأموران مالیاتی نمی‌دادند بلکه مقداری را به عنوان مالیات به آن‌ها می‌دادند و مابقی نصیب خودشان می‌گردید. مأموران عباسی به خوبی از اهمیت این نخبگان که آنها را «اعوان» خود می‌نامیدند آگاه بودند. آنها به این امر واقف بودند که دستگاه بوروکراسی برای تعیین میزان مالیاتی که باید پرداخت شود و سپس تقسیم و جمع‌آوری آن نیازمند اشخاصی است که نه وابسته به این دستگاه باشند و نه مطیع آن باشند ولی در عین حال با این دستگاه همکاری کنند.
به طور کلی تشکیلات امپراتوری عباسیان بوروکراسی پیچیده‌ای بود که در مرکز شدیداً گسترش یافته بود و با عناصر محلی و ایالتی در سرتاسر امپراتوری تماس داشت. با این ‌وجود، رابطه‌ی بین حکومت مرکزی و سطوح ایالتی و محلی کاملاً سلسله‌ی مراتبی نبود. هر سطحی توسط افرادی مستقل اداره می‌شد. در بعضی موارد این افراد شاهزاده‌ها و فرمانداران مستقلی بودند که تمام مناطق ایالت را در کنترل خود داشتند و در مواردی دیگر این افراد رؤسای روستاها و زمینداران روستایی بودند که حکومت مرکزی و حکومت‌های ایالتی بدون کمک آنها درمانده می‌شدند. با توجه به اینکه ارتباط با حکومت مرکزی کاملاً سلسله مراتبی نبود نظام پیچیده‌ای از فشارها، فرصت‌ها، تعهدات و علایق، اشراف کشوری، ایالتی و محلی را به رژیم پیوند می‌داد.

روابط خود اشراف با حکومت مرکزی بیش از هر چیز دیگر از قدرت و توان بالای نظامی رژیم نشأت می‌گرفت. همچنین منافع شخصی یکی دیگر از عوامل برقراری این روابط بود. رؤسای روستاها و زمین‌داران می‌دانستند که مشارکت آنها در جمع‌آوری مالیات باعث تثبیت موقعیت محلی آنها خواهد شد، این عمل اهمیت سیاسی آنها را افزایش خواهد داد، شأن و منزلت، قدرت و احترام آنها را بالا می‌برد، و فرصت‌های مالی خوبی را برای آنها فراهم می‌کند. همکاری با حکومت به نفع اشخاص و عناصر متنفذ بود، زیرا سرانجام هر گونه قدرت و منزلت اجتماعی از رابطه با دولت ناشی می‌شد و بدون برخورداری از رابطه با دولت این قدرت و منزلت به‌آسانی دوام نمی‌آورد. گذشته از دو عنصر اجبار و منفعت، علایق و پیوندهای ظریف بین افراد مختلف نیز باعث تضمین همکاری و وفاداری اشراف و حکومت می‌شدند. علایق گروهی و شخصی اغلب، مسئولان حکومت مرکزی و نخبگان محلی را به هم پیوند می‌داد. معمولاً مسئوولان حکومت مرکزی از بین خانواده‌های اشرافی ایالت‌ها انتخاب می‌شدند. خانواده‌های زمیندار و اشرافی ایالت‌ها فرزندان خود را برای گرفتن پست‌های حکومتی به بغداد می‌فرستادند. خانواده‌های بازرگان پیشه نیز شعباتی در بغداد دایر می‌کردند و ارتباط مالی بین مرکز و ایالت را تسهیل می‌نمودند.

گاهی بین مسئولان عالی‌رتبه‌ی حکومت مرکزی و خویشاوندان آنها نوعی رابطه‌ی دوطرفه وجود داشت. بدین ترتیب که مسئولان عالی رتبه، نمایندگان ایالتی خودرو از بین اقوام و خویشاوندان خود برمی‌گزیدند و در مقابل آنها نیز به حمایت از این افراد می‌پرداختند. وجود این رابطه که با وابستگی‌های نژادی، دینی، منطقه‌ای و خویشاوندی تقویت شده بود بدون شک در کاهش ضرورت به‌کارگیری نیروهای نظامی توسط عباسیان جهت کنترل بر مناطق مختلف مؤثر بود. طاهر، فرماندار خراسان (22-820) مدعی بود که فقط وی می‌تواند خراسان را اداره کند زیرا تمام خانواده‌های اشرافی این منطقه از طریق برقراری پیوند ازدواج، با وی متحد شده بودند. این رابطه حتی فراتر از ارتباطات مذهبی بود. تازه مسلمانانی که در مرکز ساکن بودند با خویشاوندان خود در ایالات که هنوز مسیحیان زردشتی باقی مانده بودند رابطه بر دادوستد داشتند. گرویدن به اسلام و پذیرفتن این دین جدید لزوماً به معنای قطع روابط خانوادگی، گروهی و منطقه‌ای نبود. لذا سیاست عباسیان مبنی بر استخدام اشراف کامل بدون در نظر گرفتن زمینه‌ی نژادی آنها باعث فرو نشستن کشمکش‌هایی شود که امویان را آزار می‌دادند. اتخاذ چنین سیاستی برای تشکیل یک حکومت متمرکز لازم و ضروری بود. تا آنجا که اداره‌ی کارآمد و مؤثر مناطق مختلف ارتباطات متقابل بین مسئولان حکومت مرکزی و اشراف محلی متکی بود استخدام هر چه بیشتر اشراف مذکور امکان داشتن حکومتی کاراتر و مؤثرتر را افزایش می‌داد. به هر ترتیب امپراتوری عباسیان ائتلافی بود از نخبگان ایالتی و نخبگان پایتختی که دارای نظر مشترکی در خصوص سلسله‌ی حاکم اهداف سیاسی آن بودند از طریق نهادهای دموکراتیک و دیگر نهادهای سیاسی بر مردم خاورمیانه حکومت می‌کردند.
رژیم عباسیان به هیچ وجه نتوانست در زمان کوتاهی وجود خود را بر دیگران بقبولاند بلکه این فرآیند چندین دهه طول کشید. جریان تشکیل و تثبیت این امپراتوری با مشکلات و موانع بسیاری همراه بود. مناطق کوهستانی دور از بغداد با بهره‌گیری از موقعیت طبیعی خود در برابر سلطه‌ی امپراتوری مقاومت می‌کردند. در منطقه‌ی طبرستان و دیلمان، واقع در حاشیه‌ی دریای خزر، مناطقی در آسیای مرکزی، و ایالات نیمه مستقل کابل اشروسنه و فرغانه از پرداخت خراج یا پذیرفتن حاکمیت عرب‌ها خودداری کردند و لذا خلفا را مجبور ساختند تا لشکرهای را به این مناطق بفرستند. اکثر این مناطق تا زمان روی کار آمدن مأمون (33-813) ضمیمه‌ی امپراتوری اسلامی شدند و پادشاهان و مأموران حکومتی آنها به اسلام گرویدند.
مخالفت عرب‌ها با عباسیان نیز قابل توجه بود. عرب‌هایی که با تشکیل ارتش واحد کارآزموده و حرفه‌ای از خدمت در بخش نظامی و حقوق و مزایای حاصل از آن محروم شده بودند به طور نامنظم علیه رژیم حاکم شورش‌هایی را برپا می‌کردند.عرب‌های سوریه در سال 760 شورش کرده و شکست خوردند. در مصر نیز در طی سال‌های 4-793 شورش‌هایی پدیدآمدن که واکنشی در برابر احداث پادگان‌های نظامی جدید در این منطقه بودند. بادیه‌نشینان و نیز علیه هر حکومتی که امکان داشت خودمختاری آنها را محدود کند دست به شورش می‌زدند. طوایف و قبایل بادیه‌نشین سوریه، شبه جزیره‌ی عربستان، سیستان، کرمان، و فارس، خراسان و بخش‌های شمالی بین‌النهرین در برابر کنترل عباسیان در مناطق محل سکونت خود شدیداً مقاومت می‌کردند. تا آغاز قرن نهم شورشیان بادیه‌نشین برای اظهار مخالفت خود با امپراتوری عباسیان به فرقه خوارج روی می‌آوردند (12). از این زمان به بعد شیعه به چهره‌ی اصلی مخالف حکومت مرکزی تبدیل شد.
در ایران، روستاییان کشاورز پیشه بود و کوه نشینان به طور نا پیوسته با رژیم عباسیان ابراز مخالفت می‌کردند. مخالفت ایرانیان با خلافت در قالب فرقه‌های تلفیقی که مخلوطی از شیعه و آیین مزدک بودند، انجام می‌گرفت. شورش کشاورزان به رهبری «به آفرید» که در نزدیکی نیشابور به وقوع پیوست و به طور گسترده‌ای در خراسان انتشار پیدا کرد (50-747) اولین شورش ایرانیان از این نوع می‌باشد. ترکیبی از عقاید اسلامی و عقاید دین زرتشت مورد حمایت شورش به آفرید بود. این شورش که برای اشراف، عقاید اسلامی و زرتشتی تهدیدی به حساب می‌آمد توسط ابومسلم، فرماندار عباسیان سرکوب شد.
همین ابومسلم بعداً به سمبول مخالفت دینی و اجتماعی علیه عباسیان تبدیل شد. وی به خاطر آن نقش خود در انقلاب عباسیان از نظر عوام به عنوان زمینه‌ساز ظهور مهدی شناخته شد و لذا شورش‌هایی با نام وی بر پا شد. اولین نوع از این شورش‌ها در منطقه‌ی نیشابور و تحت رهبری فردی با نام سنباد (13) آغاز شد. این شورش از سوی ساکنان مناطق کوهستانی خراسان حمایت می‌شد از سمت غرب تا ری و قم گسترش پیدا کرد. سنباد ادعا می‌کرد که ابومسلم نمرده است
بلکه او در کنار مزدک و مهدی زندگی می‌کند و مجدداً باز خواهد گشت. شورش‌های مشابهی نیز در ری، هرات و سیستان به وقوع پیوستند که مهمترین آنها جنبشی بود به رهبری یک پیامبر دروغین با نام المقنع. المقنع مدعی بود که تجسم خدا می‌باشد و روح خدا و مردم حمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دمیده شده، سپس در علی(علیه السلام)، بعد در ابومسلم و بعد از ابومسلم در وی حلول کرده است. او تأکید می‌کند که بالاخره خواهد مُرد اما دوباره برای تحت تسلط درآوردن جهان، زنده خواهد شد. ادعای المقنع مبنی بر انتقال روح خدا از محمد تا وی و بازگشتن به عنوان امام، نظیر عقاید افراطی شیعه می‌باشد. گفته می‌شود که وی از دکترین‌های اجتماعی مزدک- نظام اشتراکی پولی و اشتراکیت زنان- حمایت می‌کرده است. کشاورزان روستایی بیشترین حامیان وی به تشکیل می‌دادند.
در سراسر دوره‌ی امپراتوری عباسیان شدیدترین مخالفت با خلافت در قالب فرقه‌ی شیعه ظهور پیدا کرد. شیعیان که قبل از بدست‌گیری قدرت توسط عباسیان از آنها حمایت کرده بودند انتظار داشتند یکی از وارثان و حق خلافت (امام وقتی شیعیان) خلیفه شود اما عباسیان بر خلاف انتظار آنها خلافت را در انحصار خود قرار دادند. لذا در بصره، کوفه، مدینه و مکه یک سلسله‌ی شورش‌های کوچکی توسط شیعیان بر پا شدند. در بین سال‌های 813 و 816 شورش مهمی توسط شیعیان و با حمایت قبایل بادیه‌نشین مناطق شمالی بین‌النهرین در جریان بود. در اوایل قرن دهم فرقه‌ی اسماعیلیه که شاخه‌ای از فرقه‌ی شیعه بود موج جدیدی از مخالفت‌های ایالتی علیه عباسیان در برانگیخت.
خلاصه اینکه برای شناخت امپراتوری عباسیان به عنوان یک نظام سیاسی می‌بایست تشکیلات آن، حرکت‌های اجتماعی آن، نظریات سیاسی آن و همچنین مخالفان آن را شناخت. این رژیم به عنوان یک امپراتوری، سرزمین وسیعی متشکل از جمعیت‌های کوچک را اداره می‌کرد. در رأس هر جمعیت اشراف آن (بزرگان قوم، زمینداران، و دیگر مردان صاحب ثروت و مقام) قرار داشتند. اشراف معمولاً با افرادی در حکومت مرکزی یا حکومت های ایالتی ارتباط داشتند. تشکیلات حکومتی وعملیات جمع آوری اطلاعات و مالیات ها در ظاهر دارای شکل بوروکراتیک بودند اما مکانیسم اجتماعی که این تشکیلات را به راه می‌انداخت و جمع‌آوری اطلاعات و مالیات‌ها را ممکن می‌ساخت تماس‌های بین مسئوولان حکومت مرکزی و نخبگان ایالتی بود. دستگاه بوروکراسی، نخبگان محلی و مرکزی را گرد هم جمع کرده بود تا رژیم منسجم و منطقی را به وجود بیاورند. اتحاد و اتفاق مذکور بر پایه این نظر قرار داده شده بود که تشکیل امپراتوری عباسیان خواست خدا می‌باشد؛ شخص خلیفه با اراده‌ی خدا حکومت می‌کند و لذا انتظار می‌رود که تمام افراد تحت حکومت وی از او اطاعت کنند. این منطق سیاسی که در اسلام و در خاورمیانه‌ی پیش از اسلام دیده می‌شود، ائتلاف نخبگان برای اداره‌ی امپراتوری را توجیه می‌نمود.
با این وجود همه‌ی افراد و کلیه ایالت‌ها زیر بار سلطه امپراتوری نرفتند. مردمانی که در کوهستان‌ها زندگی می‌کردند، روستائیان نیمه ساکن، کشاورزان، چادرنشینان و بخشی از مردمان شهری سلطه‌ی این امپراتوری را نپذیرفتند. آنها مشروعیت این نظام را نادیده گرفتند و علیه آن شوریدند اما نتوانستند آن را از بین ببرند؛ از طرف دیگر رژیم نیز نتوانست همه‌ی آنها را سرکوب کند لذا عباسیان در کشمکش دائمی با مخالفان خود قرار داشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1- قابل ذکر است که با منصوب شدن عبیدالله ابن زیاد به عنوان حاکم کوفه تقریباً تمام کوفیان که از امام دعوت کرده بودند دعوت خود را پس گرفتند و فقط عده‌ی بسیار معدودی مثل حبیب بن مظاهر بر سر دعوت خود باقی ماندند و برای جنگیدن در کنار امام خود را به او رساندند. م
2- Hebrew
3- اگرچه این مسجد در زمان عبدالملک ساخته شد اما به دلیل اینکه دستور ساخت آن را عمر بن خطاب داده بود به مسجد عمر معروف گشت.
4- لیست‌هایی که نام سربازان حقوق‌بگیر در آن‌ها ثبت شده بود.
5- یکی از فرزندان امام سجاد (ع). م.
6- Nimrod
7- Lingua Franca
8- Farghana
9- Ushrusana
10- حکومت‌هایی که هر یک بخشی از یک ایالت را اداره می‌کردند و خود تحت کنترل حکومت ایالتی قرار داشتند.
11- زمینداران رؤسای روستاها، اشراف محلی اواخر دوره ساسانیان و اوایل دوران امپراتوری اسلامی
12- خوارج معتقد بودند که خلیفه باید توسط مردم انتخاب شود.
13- Sunpad

منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول