تمدن اسلامی چه در شکل درباری خود و چه در شکل شهری‌اش حاصل دست نخبگان سیاسی و دینی بود؛ نخبگانی که با واسطه‌ی فتوحات اعراب پا به عرصه‌ی وجود گذاشته بودند. این تمدن همچنین گزیده‌ای از تمدن‌های مختلف خاورمیانه ای را نیز در خود جای داده بود. فرهنگ یهود و مسیحیت، فرهنگ یونانی مآبی (1) ، فرهنگ بیزانسیان و همچنین فرهنگ ساسانیان از دنیای قدیم به درون تمدن اسلامی راه یافتند. فرجام شناسی و کلام مسیحیت به همراه فلسفه‌ی نوافلاطونی و یونانی مآب به عنوان بخشی از کلام و عرفان اسلامی درآمدند. پیشینه‌ی یهودیان در خصوص نبوت، کتاب مقدس، و امور عبادی و حقوقی آنها نیز جذب فقه اسلامی گشتند. علوم طبیعی یونانی مآب نیز به طور بی‌وقفه ای مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفت. همچنین تشریفات درباری ساسانیان و بیزانسیان، هنر و معماری آنها، سنت‌های حکمتی آنها به همراه مفاهیم و نهادهای سیاسی آنها وارد دنیای اسلام شدند.
تصاحب میراث گذشته توسط عرب ها تا حدودی به طور ناخودآگاه انجام گرفت و تا حدودی به طور عمدی. در عصر جدید، گذشته همچنان در قید حیات بود. اکثر مردم خاورمیانه که پیرو موسی، مسیح و یا زردشت بودند که به دین خود باقی ماندند. گویا نهاد خانواده، روستا، محله، قبیله و دیگر انواع تشکیلات کوچک گروهی نیز تحت تأثیر فتوحات عرب‌ها و امپراتوری‌های اسلامی قرار نگرفته و دست نخورده باقی ماندند. همچنین علی‌رغم تحولاتی که در صحنه‌ی فعالیت‌های اقتصادی انجام گرفت نهادهای عمده‌ی تولیدکننده‌ی محصولات کشاورزی و نهادهای اصلی فعال در بخش تجارت بین شهری دچار تغییر و تحول نشدند. نهادهای دستگاه امپراتوری ساسانیان و بیزانسیان نیز به طور کامل از سوی دستگاه خلافت اخذ گردیدند. مقام پادشاهی از این دسته بود. به علاوه افرادی که در نظر داشتند اجتماعات مذهبی اسلامی تشکیل دهند از تشکیلات گروهی و مذهبی پیشین به عنوان الگو استفاده کردند. تازه مسلمانان نیز آموزه‌ها، فرهنگ، و مفاهیم سیاسی خود را وارد دین جدیدشان نمودند. خلاصه بدین سبب که در امپراتوری امویان و عباسیان از قلمرو وسیعی برخوردار بودند و نخبگان حاکم آنها از نواحی و مناطق مختلفی انتخاب شده بودند، و همچنین به این علت که شهر بغداد شهری جهان‌شمول (2) کل به میراث خاورمیانه‌ی باستانی وارد حوزه‌ی اسلام گردید. نخبگان این دو امپراتوری با هدف نمایاندن موفقیت، مشروعیت و ثبات و نظم جدید، با هدف ایجاد هماهنگی و یکپارچگی در جمع ناهمگون خود، و همچنین با هدف بنیاد نهادن و شیوه‌ی زندگی واحد در شهرهای مختلف المله‌ی خود بر آن شدند که فرهنگ واحدی را به وجود بیاورند. دستیابی به چنین فرهنگی تنها با جذب و اخذ بخش‌ها و عناصر اساسی میراث گذشته امکان‌پذیر بود.
تمدن اسلامی در واقع سیما و چهره‌ی جدیدی از تمدن‌های گذشته می‌باشد. این تمدن در ساختارهای بنیادی تمدن‌های گذشته تحول و دگرگونی به وجود نیاورد. به عبارت دیگر اسلام و الگوهای جدیدی را برای فعالیت اقتصادی و قالب‌های جدیدی را برای سه نهاد خانواده، تغذیه، و امپراتوری ارائه نکرد، بلکه این دین، نهادهای مختلف به ارث برده از تمدن‌های گذشته را با مفاهیم و اصطلاحات جدید و با برداشت‌های جدیدی که صورت فردی، اجتماعی و سیاسی را ادامه تعریف نمود. می‌توان گفت تشکیل جوامع اسلامی نتیجه‌ی تحولات تاریخی خاورمیانه در زمان گذشته و تعریف نهادهای مختلف مربوط به پیش از اسلام با اصطلاحات و مفاهیم اسلامی بود. با این وجود میراث خاورمیانه‌ی پیش از اسلام پس از ورود در تمدن مسلمانان ضبغه‌ای اسلامی به خود گرفت. مسلمانان اگر چه طرح‌های هنری مسیحیت و امپراطوری‌های بیزانس و ساسانیان را اخذ نموده‌اند اما با ترکیب این طرح‌ها ترکیبی جدید و اسلامی را پدید آوردند؛ آنها ابتکارهایی را در این طرح‌ها به خرج دادند. در حوزه‌ی ادبیات، حقوق، کلام، عرفان و فلسفه نیز به مطالب و یافته‌های گذشته شکل تازه‌ای داده شد. در تمدن اسلامی تعارض و تضاد شدیدی بین تمایل برای در برگرفتن میراث گذشته و تمایل برای ظاهر ساختن هویتی جدید وجود داشت. همچنین در این تمدن تنش و کشمکش شدیدی بین ادیان مکتوب گذشته و دین جدید اسلامی دیده می‌شود.
بنابراین تمدن اسلامی ثمره‌ی جذب منفعلانه‌ی تمدن‌های گذشته نبود بلکه بر سر تشکیل آن کشمکش‌های جدی بین طرفداران نظرات مختلف وجود داشت. در محیط دربار نمایندگان ادبیات‌های عربی، فارسی، و یونانی مآب بر سر نوع هویت دستگاه خلافت با یکدیگر مبارزه داشتند، طرفداران هویت عربی و طرفداران هویت ایرانی به مدت یک قرن با هم به کشمکش پرداختند تا اینکه بالاخره، زبان عربی به عنوان زبان اصلی دستگاه امپراتوری درآمد و ادبیات فارسی و ادبیات یونانی مآب در قالب‌های ادبی عربی مستحیل گردیدند.
به همین ترتیب جوامع شهری نیز دارای چندین گرایش متضاد بودند. در بین مسلمانان سنی مذهب عده‌ای بر اهمیت انجام کارهای خود تأکید می‌کردند، عده‌ای داشتن ایمان و اعتقاد راستین را دارای اهمیت می‌دانستند و برخی دیگر بر اهمیت مشاهده‌ی بی واسطه‌ی وجود الهی اصرار داشتند. بعضی از مسلمانان بر مرجعیت دینی علما تأکید داشتند و عده‌ای دیگر به مرجعیت امامان و یا اولیاءالله معتقد بودند. سنیان بر استفاده از مصالح وحیانی و تعابیر و تفاسیری از آن که توسط پیامبر ارائه شده است تأکید می‌نمودند. آنها همچنین به استمرار پژوهش دینی و بر مرجعیت و علمای دین به عنوان منابع اعتقادات و اعمال اسلامی تأکید می‌ورزیدند. محافل شیعه بر لزوم پیروی از تعالیم امامان- یعنی کسانی که از سوی خدا به عنوان جانشینان پیامبر برگزیده شده‌اند- وفاداری نسبت به شخص آنها اصرار داشتند. کلاً گرایش‌هایی که در اسلام وجود داشتند عبارت بودند از: گرایش بنیادگرایانه، گرایش محافظه‌کاران، گرایش خشک مقدسانه، گرایش اصلاح‌طلبانه، گرایش واقع‌گرایانه، و گرایش هزاره باور. (3)
البته در درون هر یک از این مواضع اختلافی وجود داشت. نص‌گرایان (فقها و محدثان) خود نظرات متفاوتی در خصوص مرجعیت قرآن، حدیث، فقه داشتند و در خصوص بُرد وحی و منابع مناسب برای رسیدگی قضایی نیز با هم اختلاف داشتند. متکلفان نیز بر سر وجود خدا و صفات وی، در خصوص آزادی اراده، در خصوص قضا و قدر، و در خصوص نقش عقل و فلسفه در مبانی اسلام با هم اختلاف داشتند. عرفان نیز به دو

گرایش دنیاگریز و دنیاگرا که یکی معتقد به انجام اعمال سکرآور بود و دیگری از انجام اعمال عاقلانه حمایت می‌کرد تقسیم می‌شد. با این وجود تا اواسط قرن دهم بعضی از مشکلات و اختلافات از بین رفتند. در بخش نص گرایی بین فقه و حدیث نوعی هماهنگی و سازگاری ایجاد شد و در کلام با محدود کردن نقش عقل بین وحی و عقل تعادلی برقرار شده و موضع شدیداً خردگرایانه‌ی معتزله کنار گذاشته شد. در عین حال اختلاف بین فقه، کلام و عرفان حل نشده باقی ماند. همانگونه که در درون هر گرایش بر سر ارزش‌ها و اصول زندگی مذهبی اختلافات شدیدی وجود داشت بین خود این گرایش‌ها نیز کشمکش‌ها و اختلافات شدیدی وجود داشت. علمای فقه، عرفان را از پایه و اساس و زیر سؤال برده بودند. متکلمان نیز با پایبندی و توجه علمای حدیث به آیات وحی و رها کردن عقل مخالف بودند. همچنین اگرچه صوفیگری عقلانی راه‌های ساده‌ای را برای ایجاد رابطه بین سعادت اخروی و پیروی از فقه ارائه کرده بود اما هنوز طرفداران فقه و طرفداران عرفان با هم در اختلاف و تضاد بودند. به علاوه اگرچه دیدگاه میانه‌روی در خصوص نقش کلام در دین به ظهور رسیده بود اما بحث بر سر عقل و وحی خاتمه نیافته بود و جایگاه فلسفه در دانش اسلامی هنوز مشخص نگردیده بود. بنابراین روابط بین نصوص دینی کلام، و عرفان و فلسفه می‌بایست در دوره‌ای دیگر مورد تجدید نظر قرار می‌گرفت.

با این حال وخیم‌ترین درگیری‌ها و اختلافات بین اسلام ارائه شده از سوی دربار و اسلام شکل گرفته در محیط شهری بود. فرهنگ اسلامی درباره فرهنگی بصری، ادبی، فلسفی و علمی بود. اسلام شکل گرفته در محیط شهری که با عمل دربار مبنی بر استفاده از نمادهایی جهت ارائه‌ی دید خاصی در خصوص جهان- دیدی که توصیه کننده‌ی حاکمیت خلیفه و برتری نخبگان حاکم باشد- مخالف بود بر داشتن تقوای شخصی در متن یک زندگی اسلامی تأکید می کرد. محافل مذهبی با خشوع و تواضع در برابر اشراف و اشرافی‌گری مخالف بودند. از نظر محیط شهری اسلام راه مناسبی برای زندگی بود اما در نظر محیط دربار اسلام تنها بُعدی از یک جهان‌بینی و هویت جهانی به حساب می‌آمد.
این اختلافات به بروز کشمکش در چندین سطح منجر گردید. مشاجره بر سر برتری ارزش‌های ادبی عربی یا فارسی مسأله‌ای بود که هم در دربار و هم در محیط شهری وجود داشت. در حالی که طرفداران ادبیات فارسی ازحکومت، اشرافیت، و حفظ سلسله مراتب اجتماعی حمایت می‌نمودند علمای شهری بر برابری دینی (4) ، مسئولیت‌پذیری سیاسی، و ارزش‌های فردی که بر پایه‌ی وحی، قرآن و هویت عربی قرار داشته باشند تأکید می‌نمودند.
کشمکش دیگری که به همان میزان دارای اهمیت بود اختلاف بر سر اندیشه‌ی یونانی مآب بود. اندیشه‌ی یونانی مآب از یک سو باعث تقویت جهان‌بینی علمای شهری شد و از سوی دیگر به عنوان چالشی در برابر جهان بینی آنها ظاهر شد. بسیاری از متفکران اسلامی تمایل داشتند که بدون توجه به نظرات مذهبی و متافیزیکی فلاسفه‌ای از علم فلسفه به عنوان یک دانش بی‌طرف که کمک فراوانی به تشریح و تبیین مسائل کلامی و فلسفی می‌کند استفاده نمایند. دربار و متکلمان مسلمان از الگوهای منطقی بحث و استدلال استقبال نموده، از آنها برای تشریح و تبیین دیدگاه‌ها و اعتقادات اسلامی و دفاع از آنها در برابر حملات فلسفی استفاده نمودند. در عین حال متکلمان مسلمان با وجود اینکه تکنیک‌های منطقی فلسفه را پذیرفتند و آنها را به کار بستند اما از آنجایی که فلسفه به عنوان منبع کاشف حقایق متعالی در مقابل اسلام قرار می‌گرفت با تفوق عقل در حوزه‌ی دینی مخالفت نمودند. مکتب نوافلاطونی نیز که دارای دید و بینشی فلسفی بود به عنوان جایگزینی برای اسلام شهری، از سوی دربار مورد حمایت واقع شده. این مکتب گرایشات زاهدانه‌ی صوفیگری را تقویت کرد، دلایل منطقی برای آنها ارائه داد، و حتی روشی را برای سیر عرفانی عرضه نمود. لذا این مکتب جریان صوفیگری اسلامی را که از قبل وجود داشت تقویت نمود، بر غنای زندگی دینی در بین مسلمانان افزود، و هم از سوی شیعیان و هم از سوی سنیان مورد پذیرش واقع شد. دیگر ابعاد میراث یونانی مآب از جمله علوم طبیعی، فلسفه، و متافیزیک غیبی (5) در محیط‌های درباری مورد پذیرش و توجه واقع شدند اما از سوی علمای شهری طرد گردیدند. فرهنگ یونانی مآب نیز همانند ادب فارسی مورد توجه واقع شد، اصلاحاتی در آن انجام گرفت و بالاخره برای تقویت مواضع و دیدگاه‌های اخلاقی و مذهبی علمای شهری مورد استفاده قرار گرفت. این فرهنگ به عنوان بُعد و جنبه‌ای از سوی یک تمدن جهان شمول به طور پیوسته از سوی دربار مورد حمایت قرار گرفت. به این ترتیب فلسفه و علوم تجربی یونانی مآب حفظ گردیدند تا در آینده با اندیشه‌ی دینی اسلامی به تقابل و تعامل بپردازند و نهایتاً به اروپای مسیحی انتقال یابند.
برخورد و تضاد بین جهان‌بینی‌ها نیز عامل بروز اختلاف و کشمکش بین دستگاه خلافت و گروه علمای شهری بود. این کشمکش بر سر معنا و مضمون ایمان و مرجعیت دینی، و همچنین بر سر نقش خلیفه در اداره‌ی جامعه مسلمانان بود. از همان آغاز خلفا مدعی بودند که حافظ منافع مذهبی و سیاسی امت اسلامی می‌باشند. اگرچه امویان از منافع امپراتوری اسلامی خود حمایت می‌نمودند سومین خلیفه‌ی عباسی، المهدی، (85-775) اعلان کرد که از اسلام در برابر بدعت‌ها دفاع خواهد کرد. وی ارائه‌ی اسلامی قابل قبول را حق خود می‌دانست. خلیفه‌ی بعدی، مأمون، (33-813) پس از جنگ مخرب داخلی که او را به قدرت رساند تلاش نمود بنیان‌های دینی خلافت را مجدداً برقرار کند. او با دادن مقام ولایت عهدی امام هشتم شیعیان، رضا (علیه‌السلام)، سعی کرد بر مخالفان خود غلبه یابد. آشتی کردن مأمون با شیعیان به این معنی بود که وی نظر شیعه را در خصوص خلافت- مبنی بر اینکه خلیفه به عنوان مشخص‌کننده‌ی اصول و قواعد مذهبی از سوی خدا برگزیده می‌شود- پذیرفته است. وی با نزدیک شدن به شیعیان در صدد بود تا قدرت و اقتدار دستگاه خلافت را افزایش دهد.
رضا (علیه‌السلام) بعد از یک سال از دنیا رفت. (6) مأمون که بدین وسیله سیاست نزدیکی اش به شیعیان عقیم گذاشته شد سعی کرد با پذیرفتن اعتقاد معتزله مبنی بر اینکه قرآن حادث است و ذاتی خدا نیست هدف خود را دنبال نماید. این نظریه که به طور غیرمستقیم می‌گفت قرآن نیز مخلوقی همانند سایر مخلوقات می‌باشد و لذا می‌تواند توسط خلیفه مورد تفسیر و تشریح قرار گیرد، در جهت تأکید بر اهمیت مذهبی خلیفه مورد استفاده قرار گرفت. مأمون تلاشی را برای وادار کردن علمای اسلامی نسبت به پذیرش این اعتقاد انجام داد.
تقریباً کلیه‌ی علمای مهم دینی در برابر این خواسته‌ی وی تسلیم شدند. در بین علمای مذهبی تنها احمد بن حنبل این اعتقاد و همچنین استدلال‌های خلیفه در این زمینه را نپذیرفت. وی که بزرگترین محدث زمان خود بود با عنوان رهبر و مدافع برجسته‌ی دیدگاه علمای شهری پا به عرصه گذاشت. وی عقیده‌ی حدوث قرآن را رد کرد و در مرجعیت فراگیر کلام مکتوب الهی تأکید نمود؛ این نظر هرگونه تفسیر بشری را از قرآن زیر سؤال می‌برد. او چنین استدلال کرد که وظایف و تکالیف مذهبی آن چیزهایی نیستند که خلفا می‌گویند بلکه این تکالیف از متون مهمی که در نزد علمای مشهور و شناخته شده هستند استخراج می‌شوند. خلیفه تنها کارگزار جامعه‌ی اسلامی می‌باشد، نه منبع و منشأ اعتقادات آن. کشمکش طولانی بین دستگاه خلافت و علما در نهایت با پیروزی علما خاتمه یافت. خلیفه متوکل با به دست گرفتن قدرت سیاست اسلاف خود را کنار گذاشت، اعتقاد معتزله مبنی بر حدوث قرآن را رد کرد و اعلان داشت قرآن کلام مخلوق الهی نیست. وی پذیرفت که نفس تیم دین و تعالیم آن به عنوان منبع نهایی اعتقادات دینی می‌باشند.
علیرغم اینکه متوکل سیاست اسلاف خود را کنار گذاشت لطمه‌ی وارد آمده بر مقام خلافت جبران نشد، چرا که ادعاهای دستگاه خلافت حساسیت و عصبانیت شدیدی را نسبت به فساد آن برانگیخته بود. خلافت به عنوان یک نهاد سیاسی از اصول واقعی اسلام دور افتاده بود مورد بی اعتمادی علما و دیگر مسلمانان باتقوا قرار گرفته بود. با توجه به اینکه امپراتوری عباسی تا اندازه‌ای در نتیجه‌ی برقرارکردن ارتباط بین اسلام و خلافت شکل گرفته بود، فقدان حمایت علما و مسلمانان از آن فاجعه‌ای سیاسی برای آن به حساب می‌آمد. بنابراین اگر چه خلافت بر رأس امت و به عنوان نماد اتحاد مسلمانان باقی ماند اما تدریجاً شکافی بین حکومت و گروه‌های مذهبی به وجود آمد. از آن پس خلیفه فقط حافظ منافع اداری و اجرایی اسلام بود و علما و صوفیان به تبیین و تشریح اعتقادات و اصول اسلامی می‌پرداختند. خلاصه اینکه کشمکش‌ها و اختلافات بر سر «حدوث یا عدم حدوث قرآن» باعث تقویت جدایی دو شکل نخستین فرهنگ اسلامی، جدایی حکومت و دین، جدایی دربار و علمای شهری، و بالاخره جدایی تمدن اسلامی جهان‌شمول و تمدن اسلامی مذهبی گردید. از این به بعد رشد و تکامل نهادهای حکومتی و فرهنگ‌های مختلف جهان شمول در یک مسیر، و رشد و تکامل نهادها، ارزش‌ها و فعالیت‌های مذهبی در جهت و مسیر دیگری قرار گرفت.

پی‌نوشت‌ها:

1- Hellenistic، مربوط به یونان از زمان جانشینان اسکندر در سال 320 ق. م تا زمان تصرف این کشور توسط دولت را در سال 27 ق. م.
2- یعنی اقوام، نژادها، ادیان، و فرهنگهای مختلفی در آن وجود داشتند.
3- Millenarian، معتقد به سلطنت هزارساله‌ی مهدی
4- یعنی افرد از مسؤولیت ها و حقوق یکسانی در برابر دین برخوردار باشند.
5- Ocult Metaphysis
6- وی توسط مأمون به شهادت رسید.

منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول