نویسنده:دکتر صادق طباطبایی
 
 
 
 
دوران کودکی یا طفولیت ، مرحله ای از عمر یک انسان است که اقتضائات و ایجابات ویژه خود را دارد. روح و جسم لطیف کودک، ظرفیت درگیری و توان حضور در ماجراهای جهان بزرگسالان را ندارد. از این رو در یک جامعه سالم ، یک خانواده متعهد، مانع رویارویی او با مسایل بزرگسالان، از خشونت و نابسامانیهای فرهنگی و اخلاقی و جنسی گرفته، تا قتل و کشتار و فجایع روزمره و حتی کاربرد کلمات رکیک و ناسزا گشته، حد فاصل میان جهان کودک و دنیای بزرگسالان را مورد توجه قرار می دهند، تا زمینه رشد و تکامل سالم روحی و جسمی او را متناسب با اقتضائات خردسالی و ایجابهای عاطفی هماهنگ با ظرفیت و توان محدود او، فراهم آورند.
شبیخون گسترده نظام صنعتی نوین بر فرهنگ بشری و کاراترین ابزار آن یعنی رسانه های تصویری به ویژه تلویزیون، نزدیک به دو دهه است که این حد فاصل و این مرز حائل را از میان برداشته است. امروزه در حالی کودک از هجده ماهگی به تماشای تلویزیون می پردازد- بخصوص در غرب- و از سه سالگی بیننده معتاد این رسانه تصویری است، که در برنامه های این جعبه جادو، تفاوتی میان کودک و بزرگسال وجود ندارد. کشتار و خشونت، آدم ربایی و سرقت، ناهنجاریهای اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی، در انواع قالبهای نمایشی و تصویری و حتی پیامهای بازرگانی، پیوسته در معرض دید کودک و بزرگسال، به طور یکسان، قرار دارد. ثمره قهری این وضع، ایجاد اختلال و تزلزل در «دوران کودکی» انسانها، تا سرانجام محو و زوال کامل آن خواهد بود؛ بدین معنی که محدود کردن و دگرگون ساختن فضای رشد کودک، و جهت دادن به نشاط و تلاش او، بی توجهی به فضای ذهنی و عنایت نداشتن به آسیب پذیری کودک در مواجهه با ماجراها ، حوادث، داستانها و همه دقایقی که باید از چشم و نظر، ذهن و اندیشه کودک دور بماند، تا سلامت روان و رشد متعادل جسم و روح و عقل او را تضمین کند؛ موجبات زوال کودکی و در نتیجه اعوجاج شخصیتی او را در پی خواهد داشت.
زوال «دوران کودکی» یا «افول طفولیت» آسیب اجتماعی بزرگی است که گریبانگیر بشر در جهان متمدن امروز شده است.در حالی که درمشرق زمین، بخصوص در جوامع اسلامی، عنایت به کودک، با توجه به اقتضای جسم و روح او مقوله ای است که همواره مورد توجه بوده است، و حتی دستورهای مذهبی و آداب و سنن اجتماعی فراوانی برای صیانت و پرورش او وجود داشته و اکثراً هم رعایت می شده است؛ به عبارت دیگر «طفولیت» و «دوران کودکی» نمادی فرهنگی و اجتماعی و سرشار از دستورالعملهای مذهبی و سنتی است، ولی در تاریخ مغرب زمین همان طور که خواهیم دید تا قبل از اختراع ماشین چاپ و رواج علم و فرهنگ و عرصه رنسانس، چنین پدیده ای وجود نداشته است.نکته ای که در این باب جلب توجه می کند و باید توسط پژوهشگران زبان شناس، مورد عنایت و بررسی قرار گیرد، این است که من در هیچ یک از زبانهای اروپایی، برای واژه فارسی «کودک» یا عربی «طفل» معادلی نیافتم. این دو واژه دوران معینی را بیان می کنند که حد فاصل میان شیرخوارگی و دوران آموزش دبستانی است. در حالی که واژه های child (انگلیسی) و kind (آلمانی) و infants (لاتین و فرانسه)، گرچه به کودک نیز اطلاق می گردد، ولی در اصل به معنای «فرزند» است.
به هر حال «دوران کودکی» با تمامی ویژگیهای تاریخی و فرهنگی و سنتی و مذهبی آن، از بازیهای کودکانه و افسانه ها و قصه ها و سرودهای ویژه گرفته تا آموزشهای مذهبی مناسب و تعلیم و تربیت، همه و همه، در رسانه فراگیر تصویری تلویزیون جایگاهی نداشته و هر روز بیشتر از دیروز از چشم کودک دورتر می گردد.
«دوران کودکی» یعنی جهان تصورات و تخیلات و دنیای احساسات و اندیشه کودک، زمانی به انهدام و زوال کامل می رسد که از کودک و خردسال و حتی نوجوان، تنها موجودی با تمنیات و آرزوهای بزرگسالان باقی مانده و آنچه در ذهن و اندیشه او می گذرد، رؤیای جهان بزرگسالان باشد و بس.
انسانی که از دوران شیرخوارگی با یک جهش پا به جهان بزرگسالان می گذارد، چگونه انسانی است؟
آیا انسانی است که زودتر مراحل رشد را طی کرده و در زمان بسیار کوتاهی به مرحله بلوغ و بزرگسالی رسیده است، یا بزرگسال و نوجوانی است که «کودک» و «بچه صفت» مانده است و خواهد ماند؟
«زوال دوران کودکی» غم انگیزترین فاجعه فرهنگی دوران معاصر است، که ثمره قهری سیطره امواج تلویزیونی و ماهواره ای بر محیط اجتماعی و خانوادگی ما می باشد. زمانی که کودک را از جهان کودکی دور می سازیم و زمینه های رشد و پرورش را از او دریغ نمی کنیم و روح لطیف و جسم با نشاط او را به دست امواج دلپذیر ولی سهمگین تلویزیون می سپاریم، برای همیشه راه عروج انسانیت را بر او بسته ایم و قهراً فکر و روح و دل او را تسلیم این جعبه جادو ساخته و آمیزه هدفمند و خلاق و پربار او را بی چون و چرا از او و جامعه انسانی گرفته ایم. جامعه آمریکا به طور مطلق و برخی جوامع اروپایی به گونه ای نسبی در این دام افتاده اند، اما کاملاً فرصت را از دست نداده ایم.

چه باید کرد؟

در سال1890، در ایالات متحده آمریکا فقط 7 درصد از انسانهای 14 تا 17 ساله در آموزشگاهها تحت تعلیم و تربیت قرار داشتند. 93 درصد بقیه انسانها، در کنار اطفال و خردسالان و دیگر بزرگترها به کار در مزارع و کارخانجات و معادن اشتغال داشتند. آن هم از طلوع تا غروب آفتاب. شتاب تحولات صنعتی که از اواسط سده هجدهم آغاز شد، حتی بخش اعظم از همان 7 درصد را نیز از آموزشگاهها گریزان ساخت.
لاورنس استون(Lawrence Stone) می نویسد: «از ویژگیها و تأثیرات سرمایه داری صنعتی یکی هم این بود که نظم و انضباط و مجازات و خشونت را در مدارس آنچنان شدید و غلیظ سازد که روح و اراده کودک را شکسته و او را به پذیرش کار یکنواخت در کارخانجات وادار سازد. [نقل از «Literacy and Education» ص)92)]
این مسأله بدون شک فقط برای کودکانی که از شانس و امکان مدرسه رفتن برخوردار بودند مصداق داشت، در حالی که اطفال بی شماری از این امکان، بهره ای نداشتند و روزگار خود را در کارگاهها سپری می کردند. جامعه انگلیس در تمامی سده هجدهم و دورانهایی از سده نوزدهم، خشونت و قساوت فراوانی را در مورد کودکان خانواده های فقیر و کم درآمد اعمال می کرد و از آنان بی رحمانه به عنوان نیروهای محرکه ماشین صنعتی بهره می کشید.همین نویسنده و محقق در جایی دیگر می نویسد: «در سال1780 نزدیک به دویست مورد کارهای خلاف، از جمله سرقت، در قانون انگلستان ذکر شده بود که ارتکاب هر کدام توسط کودک، مجازات اعدام را به دنبال داشت.در شهر نورویچ (Norwich) دختر هفت ساله ای به جرم سرقت یک زیرپوش، به دار آویخته شد و نیز در پی ناآرامیهایی که جورج گودرون (Jeorje goodron) رهبر فرقه پرس بوتاریانها (Presbytarian)ها در سال1780 در شهر لندن ایجاد کرده بود، کودکان زیادی به دار آویخته شدند.
جورج سلوین (Jeorje Selwin) که یک شاخصه عینی این اعدامهای دسته جمعی بود، می نویسد: «هرگز در عمرم این تعداد کودک را گریان ندیده بودم».
در کتابهای فراوانی از جمله در داستانهای جان دیکنز، از حاکمیت ارعاب و وحشت در انگلستان سده هجدهم تا اواسط سده نوزدهم، علیه کودکان، به ویژه فرزندان خانواده های فقیر و تهیدست گزارشهای فراوانی آمده است. از بد رفتاریها و اعمال خشونت علیه خردسالان در کارگاهها، زندانها، کارخانجات نساجی و معادن و نیز از فزونی بی سوادی و فقدان مدارس، موارد بی شماری ذکر شده است.روزگار همچنان می گذشت، تا اینکه یک زرگر آلمانی مقیم شهر ماینس، با الهام از یک ابزار شیره کشی انگور، دستگاهی ابداع کرد و سپس آن را تا دستگاه پرس چاپ تکمیل کرد و این چنین بود که ماشین چاپ اختراع شد.این اختراع نه فقط چهره مذهبی و اقتصادی و سیاسی اروپا را متحول ساخت، بلکه پایه های اصلی تفکری را پی افکند، که امروزه به عنوان «دوران کودکی» شناخته می شود.
زمانی که گوتنبرگ اختراع خود را اعلام داشت و اظهار کرد که نشر کتاب دیگر نیازی به قلم و نی و پر و مرکب و دستخط و دستنویس ندارد، بلکه دارای فرم و شکلی موزون خواهد شد، هیچ کس، حتی خود او تصور نمی کرد که با این اختراع، تغییر بنیادین در اروپا و جهان در حال شکل گرفتن باشد. از جمله با آن اختراع، اساس قدرت و سیطره کلیسا فرو ریخته شد.کپرنیک در اواخر سده پانزدهم متولد شد، آندره وزالیوس، ویلیام هاروی، فرانسیس بیکن، گالیلو گالیله، یوحان کپلر و دکارت همه در سده شانزدهم به دنیا آمدند. با ظهور اینان، سنگ بنای دانش مدرن و فرهنگ و تمدن جدید یکصد سال پس از ظهور ماشین چاپ، کار گذارده شد. در اواسط سده، شانزدهم کپرنیک و وزالیوس، دو اثر برجسته را خلق کردند. اولی، نظام اخترشناسی قدیم را متحول ساخت و دومی علم تشریح را در پزشکی دگرگون نمود.
صنعت چاپ و نشر کتاب اولاً، نه فقط امکان جمع آوری و تدوین انبوه اطلاعات را در نظمی منطقی و روشن میسر ساخت، بلکه این دانستنیها را از این قاره به آن قاره، در دسترس همه طالبان و اندیشمندان قرار داده و موجبات داد و ستد علمی آنان را با یکدیگر فراهم آورد. ثانیاً میل و ضرورت یکدست کردن و هماهنگ ساختن علایم ریاضی را باعث شد که اعداد رومی جای خود را به اعداد عربی بدهد و شیوه جدیدی در محاسبات ریاضی پدیدار گردد. این شد که گالیله ریاضیات را «زبان طبیعت» نام نهاد.بیکن در آغاز سده هفدهم، کتاب معروف خود «سرفرازی و ارتقای آموزش» را که ضمناً اولین اثر وسیع و گسترده علمی به زبان انگلیسی است، منتشر کرد. یک سال بعد از او گالیله عقاید خود را به زبان ایتالیایی و در قالب جزوه ای منتشر کرد.صنعت چاپ، نوعی جدید از بلوغ و بزرگسالی را عرضه کرد. بزرگسالی دیگر مقوله طبیعی و بیولوژیکی نبود؛ بلکه باید تحصیل می گردید و به دست می آمد. بلوغ و بزرگی دارای نمادی شد که در بردارنده مفهومی از لیاقت و دانایی نیز بود. از این زمان بود که کودک باید برای بزرگ شدن، تلاشی جداگانه بکار برد؛ خواندن و نوشتن بیاموزد، به جهان ادبیات نوشتاری و چاپ گام نهد و برای حصول و وصول به اینها همه، باید مورد آموزش و تربیت قرار گیرد. از این لحظه به بعد است که مقوله «طفولیت» در مغرب زمین، به یک نهاد اجتماعی، فرهنگی تبدیل شد؛ و «دوران کودکی» دوران رشد گاهواره ای خود را که قریب به دویست سال طول کشید، آغاز کرد.
جی.اچ پلامپ (J.H.Plumb) می نویسد: «بتدریج کودک به موجودی تبدیل می شود که مورد توجه قرار می گیرد و به عنوان مخلوقی به شمار می آید که دارای ویژگیهای مخصوص به خود بوده و نیازهای خاص خود را دارد؛ ویژگیها و نیازهایی که تفاوت اساسی با شاخصه های جهان بزرگسالان داشته و به شدت ایجاب می کند که از سوی بزرگسالان مورد عنایت خاص واقع شده و تحت حمایت و مراقبت ویژه آنان قرار گیرد. به این ترتیب جهان خردسالان از دنیای بزرگترها تفکیک می شود.»
به راحتی می توان به شواهد و قرائتی برخورد کرد که نشان می دهد شکل گیری شخصیت کودک، به عنوان موجودی مستقل از بزرگسالان و نیز اندیشه «دوران کودکی» در خلال سده هجدهم، با رواج آموزش عمومی و فراهم ساختن امکانات آن توسط دولت، توأم بوده است.
جان لاک، فیلسوف انگلیسی در کتاب معروف خود «تفکراتی در باب تربیت» می گوید:
کودکان و خردسالان، اجزا و عناصری از بازار سوداگری و اقتصاد هستند، یا دقیقتر بگوییم مصرف کنندگانی که از همان تولیداتی بهره می برند که بزرگان آنها از همان نرم افزارهای سرگرم کننده مصرف می کنند که پدران و مادرانشان. به همان بازاری کشانده می شوند که پیامهای بازرگانی همه را بدان فرامی خواند، در این بازار تفاوتی میان بزرگسال و خردسال، یا فقیر و غنی وجود ندارد.به عبارت دیگر «طفولیت» گرچه مانند قرون وسطی مقوله ای بیولوژیکی نیست، اما برخلاف عرصه رنسانس تا به امروز که نهادی بود اجتماعی و فرهنگی، ساختاری پیدا کرده است که ضوابط و محتوای آن را باید در اقتصاد و تجارت دید.وی سپس می افزاید: «فرهنگ امروز آمریکایی فراتر از این هدف، چیزی را برای عرضه کردن به کودک ندارد. بر اساس این واقعیت، می توان به تعریفی جدید از کودک و بزرگسال دست یافت؛ کودک موجودی است که پول می دهد و جنس را می خرد و بزرگسال کسی است که پول بیشتر می دهد و تعداد بیشتری از همان جنس را می خرد...»
امروزه در اثر دگرگونیهای عمیق در ابزار ارتباط جمعی و گسترش رسانه پرنفوذی به نام تلویزیون و ماهواره، شاهد دگرگونیهایی در نهادهای ذیل می باشیم.
1- انقلاب الکترونی و انفجار اطلاعات، جایگزین رسانه های نوشتاری کتاب و فرهنگ کتابخوانی شده است.
پستمن می گوید:
«انحطاط و زوال معرفت شناسی مبتنی بر کتاب و کتابخوانی و طلوع و رشد معرفت شناسی استوار بر پایه تلویزیون، رد پای ناگواری بر زندگی اجتماعی ما بر جای گذارده است، به طوری که از دقیقه ای به دقیقه دیگر، احمق تر می شویم.»
(نقل از کتاب طلوع ماهواره و افول فرهنگ، ص9)
معرفت شناسی برخاسته از فرهنگ الکترونی و تلویزیون نه فقط حقیرتر و بی مایه تر از معرفت شناسی ساخته و پرداخته چاپ و کتاب است، بلکه بسیار خطرناک و نابخردانه بوده و با عقل و اندیشه در ستیز است.
2- در اثر تلقینات همین رسانه ها و در کنار عوامل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دیگر، پدران و مادران در تواناییهای خود نسبت به پرورش کودک به تردید افتاده اند. صرف نظر از ضرورتهای اقتصادی که حضور والدین و بخصوص مادران را در منزل و نظارت آنها را بر روند تربیتی کودک، ناممکن ساخته است، کارشناسان و پژوهشگران پست مدرن معتقدند، آنها بهتر از پدران و مادران می دانند که بچه را چگونه باید تربیت کرد و پدران و مادران نیز به این باور رسیده اند که برای تربیت فرزندان خود و اصلاح اختلالهای روانی آنها که ناشی از همین ابزار رسانه های بصری است، باید از روانکاوان و کارشناسان امور پرورشی کمک بگیرند. بدین ترتیب، ورود آنها را به حریم و حرم خود خوش آمد می گویند و با صرف هزینه های فراوان، بنیان صمیمیت و صفای خانوادگی را سست ساخته اند. بدیهی است، دیگر نه به لحاظ عاطفی و روانی و نه به لحاظ عملی و مؤثر نقشی در هدایت هدفمند فرزندان خود ندارند.
روزنامه زود دویچه تسامیتونگ، در 17 مارس 1993 در مقاله ای نوشت: «رسانه های الکترونی، آخرین گامها را برای تدارک و اجرای یک جنگ خانگی تمام عیار برداشته و خود را به اتاقهای خواب کودکان ما، وارد کرده اند.»
3- در مورد نهاد مدرسه به این گزارش توجه کنید:
بولتن ویژه اخبار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در آلمان، در شماره3007، مورخ 10 اوت 1993 نوشت: «نود درصد از پانصد هزار آموزگاری که در مدارس آلمان به کار تدریس اشتغال دارند، معتقدند که، اوضاع روحی دانش آموزان کلاً وخیم است و با مشکلات بزرگی مواجه هستند. 60 درصد از این آموزگاران اظهار داشته اند که ادامه تدریس برای آنان غیرممکن است و لذا در نظر دارند زودتر از موعد مقرر خود را بازنشسته سازند.»
همین گزارش علت این واقعیت را چنین توضیح می دهد:
«سرگرمیهای تلویزیونی و برنامه های بسیار متنوع ماهواره ها، بویژه سریالها و فیلمهای تخیلی، عشقی، جنسی و جنایی و همچنین رواج برنامه های غیراخلاقی و نیز کاهش قباحت جرایم، رواج روزافزون مواد مخدر و در کنار همه اینها، فقدان عواطف خانوادگی، بی توجهی پدران و مادران به مسایل روحی، تربیتی و حتی بهداشتی فرزندان و سرانجام، کاهش معیارهای اخلاقی و انسانی در سیاست و اجتماع و وجود تناقض در گفتار و کردار بزرگان سیاست و گسترش هرزگی و بی بند و باری در میان آنان... دلیل این اتفاق نا خوشایند است.»
افت محتوای آموزشی، لغو مقررات مربوط به امتحانات، حذف بعضی مواد درسی، به دلیل عدم توانایی درک دانش آموز، از مسایلی هستند که روز به روز بر وسعت و دامنه کمی و کیفی آنها افزوده می گردد.
4- در مورد نهاد دولت نیز به ذکر چند نکته مختصر بسنده می کنیم:
نقش دولت نیز چه در نظام قانونگذاری و امور قضایی و چه در تدوین و تأمین و اجرای برنامه های آموزشی، در اقتصاد و تجارت و سودآوری و تأمین منافع مادی خلاصه شده است. علاوه بر این، فسادهای اداری و مالی و اخلاقی زمامداران، در سیاست داخلی و ظلم و تجاوز و کشتار انسانها و غارت منابع مالی و طبیعی کشورهای تحت ستم و سلطه گری و بی اعتنایی به حقوق اولیه انسانها، در سیاست خارجی که همه و همه از طریق رسانه های ارتباط جمعی در مقابل چشم و در نظر جسم و روان کودک قرار گرفته است، موجبات بی اعتنایی روزافزون او را به آینده و مشارکت در ساختن فردایی بهتر و زیباتر، فراهم کرده است.
به این عبارت از نیل پستمن، جامعه شناسی یهودی آمریکایی دقت کنید:
بلایی که بر سر جامعه آمریکا فرو ریخته است، لجام گسیختگی انسانی، فقدان شعور اجتماعی، انهدام مبانی خانواده، تلاش پیوندهای اجتماعی، تخریب باورهای انسان ساز مذهبی، تخلیه ارزشی نمادها و مظاهرمیهنی و در نتیجه افول فرهنگ ملی و عدم قدرت انسان بر تبیین سرنوشت و جامعه خویش، همه و همه معلول تسلیم بی قید و شرط جامعه و فرد است به رسانه های تصویری و پذیرش تلویزیون به عنوان عضو اصلی و آموزگار و با نفوذترین دوست خانواده» ]نقل از کتاب زندگی در عیش، مردن در خوشی[
بدیهی است در جامعه ما، هنوز با این وضعیت روبرو نیستیم، ولی چقدر با آن فاصله داریم؟ هم اکنون کانال های ماهواره ای در اغلب خانه ها و در اتاقهای کودکان، حضور دارد. تمامی مرزنشینان سرزمین ما امکان دستیابی به شبکه های تلویزیون بیگانه را بدون اندک هزینه ای دارا می باشند. در برابر این واقعیت چه کرده ایم؟ چه باید بکنیم؟
دو راه در پیش است:
1- خانواده ها بدون توجه به مسؤولیت دولت، در تربیت فرزندان خود چه تدابیری و چه باید و نبایدهایی را باید اتخاذ و مراعات کنند.
2- دولت و نهادهای مسؤول چه باید بکنند، بدون توجه به اینکه خانواده ها، چه می کنند.
در هر دو صورت یک امر مسلم است. با امر و نهی، نمی توان جلوی ورود ماهواره ها و کانالهای تلویزیونی را سد کرد.
انقلاب اسلامی با اسلحه «شعور» و عناصر «ایمان» و «خودآگاهی» رشد کرد و پیروز شد. در شرایطی که امواج فرهنگ مهاجم از حریم ما سر برآورده است و شبانه روز به ترویج فرهنگی مشغول است و سه عنصر زیبایی و نشاط و آزادی را در انواع ساختارهای شادی آفرین به دل و روح کودکان و جوانان ما تزریق می کند، و هم اکنون با گسترش شبکه بزرگراههای اطلاعاتی- اینترنت- وسیع ترین ابزار ارتباطی و اطلاع رسانی و مبادلاتی فرهنگی، در دسترس همگان قرار گرفته است، چه تدابیری اتخاذ کرده ایم؟
پیام یک رسانه نوشتاری، به هر حال کلام است و استدلال و اندیشه اسلام هرگاه در برابر اندیشه ای قدعلم کرده است، پیروز میدان بوده است. همچنان که در میدان تنازع با ایسمهای بشری، فاتح میدان بود. هنگامی که از تأثیر چند روزنامه به دلیل و دلایل مختلف در حوزه افکار عمومی و بر حوزه فرهنگی خود نگرانیم و با وجود رسانه نیرومندی چون صدا و سیما به رؤیارویی و تقابل با اندیشه و استدلال روی نمی آوریم، یا آن را بی تأثیر و خالی از فایده دیده و یا خدای نکرده از انجام آن ناتوان هستیم، با کدام نیرو می خواهیم با چنگیزیان الکترونیک، مقابله کنیم؟
مگر غیر از این است که پیام قرآنی نهفته در فرهنگ اصیل، «حقیقت»، «خیر»، «زیبایی» است؟ و مگر پیام فرهنگ مهاجم چیز دیگری جز «قدرت»، «ثروت» و «لذت» است؟ حال خمیرمایه دفاع فرهنگی، در مقابل این شبیخون، چه چیز است؟
عضوی که در پیروزی انقلاب نقش اساسی داشت، وحدت و انسجام ملی بود. می دانیم که یکی از هدفهای نظام تکنوپولی، مبارزه و هدم عرضه ملیت است. آنها می کوشند تا با شگردهای اغفالگرانه و روانی و... از طریق تجزیه یک جمع واحد به گروههای متضاد و جانشین کردن تنازع و تخاصم به جای تفاهم و تجانس، به تضعیف این عنصر و سرانجام انهدام آن نایل آیند.

رسانه های تصویری و قوای دماغی انسان

مطالعات علمی و آماری دو دهه اخیر نشان می دهد که روشهای آموزش سمعی و بصری که از اواسط سده بیستم رواج یافت، نتایج مطلوبی را در پی نداشته است. درست است که با این روش، امر آموزش جذاب و ساده تر می گردد اما در عوض کاهش قوای دماغی را در پی داشته و به دلیل محدودیت ابزاری، در تعلیم مقوله های انتزاعی ناکام بوده است. این همه سبب شده است که محتوای آموزش قربانی سادگی روش گردیده، کار فعال دماغی را به انفعال کشانده و تحریک احساس را به جای رشد عقل بنشاند. همه امروزه به گونه ای ملموس می بینیم که با رواج ماشینهای حساب الکترونیکی، سرعت انتقال و محاسبات ساده ریاضی، نظیر جمع و تفریق و ضرب، با کندی صورت می گیرد، کم نیستند افرادی که قادر به انجام آن نمی باشند.فرآیند فعالیتهای دماغی به هنگام دیدن، شنیدن و خواندن به کلی با یکدیگر متفاوت بوده و آثار متفاوتی را به دنبال خواهد داشت.
در حالی که خواندن و دریافت اطلاعات از راه رسانه های نوشتاری، موجب پرورش قوای دماغی و رشد قدرت تخیل و مکانیزم فانتزی در مغز انسان می گردد، تماشای تلویزیون، کاهش قوای مذکور را به دنبال دارد.جوانانی که با تلویزیون بزرگ شده اند، بخصوص خردسالانی که در دوران پیش دبستانی با تلویزیون خود انس گرفته اند، هنگامی که در یک اجتماع واقعی- و نه تلویزیونی- شرکت می کنند، اغلب نمی دانند چگونه رفتار کنند. دیدن رویدادهای اجتماعی از صفحه تلویزیون، معیاری بر آنان عرضه نکرده است که چگونه صبر و تمرکز و آرامش و استماع سخنان موافق و مخالف و سکوت و و حتی طریقه نشستن و لباس پوشیدن را در محافل عمومی رعایت کنند.توسعه و فرهنگ نیز دو مقوله هستند که در تصور دیرینه، با تحرک و جابجایی و خلاقیت در ارتباطی مستقیم قرار داشتند، اما در این روزگار، روز به روز بر شمار افرادی که دایماً در کنجی لمیده و به تماشای تلویزیون نشسته اند، افزوده می شود. انسان فعال و محرک و متحرک و خلاق گذشته به یک تماشاچی منفعل راکد بدل شده است.
و کلام آخر آن که تماشای مستمر تلویزیون قدرت تصور، تخیل و حافظه انسان را به شدت کاهش می دهد و بدون نقش فعل این دو عامل اساسی، درک و فهم و اظهار معقول و منطقی، پیام دریافت شده یا دریافت کرده، دشوار و در شرایطی چه بسا غیرممکن باشد.



منبع:روزنامه قدس