تمدن اسلامي؛ فرصتي براي احيا
تمدن اسلامي؛ فرصتي براي احيا
نويسنده:حجة الاسلام و المسلمين دكتر محسن الويري
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
تمدن غرب در مسير افول
بحث تمدن اسلامي وضرورت تعريف و فهم نقش آن در پروژه توليد علم، امروزه از اهميتي ويژه برخوردار شده است؛ اهميتي كه شايد در گذشته چندان به چشم نمي آمد و يا در پس موانع و مشكلات نظري ديگر نهان بود. حجة الاسلام دكتر الويري در بحث پيش رو، نكات جديد و پيشنهادهاي تازه اي در راستاي تمدن اسلامي مطرح كرده و از خلق اين تمدن به جاي احيا و بازسازي آن سخن مي گويد. ممكن است برخي نظرهاي الويري تا حدودي غيرواقعي به نظر برسد، اما نكته اينجاست كه او با پافشاري بر اين نظرها، مخالفان را نسبت به مقومات و مباني تمدن اسلامي بي توجه خوانده و خواستار دقت بيشتر به پشتوانه هاي تمدن اسلامي شده است.وقتي از "احياي تمدن اسلامي" سخن مي گوييم، به گذشته مي نگريم و وقتي از "خلق تمدن جديد اسلامي" بحث مي كنيم، به آينده نظر داريم. بنا بر فرض اول، نقطه نهايي و مقصود و منتهاي ما، گذشته است و ما مي خواهيم دوباره به آن برسيم، اما بنا بر فرض دوم، گذشته درخشان ما، مبتداي ماست نه منتها. نقطه آغازين حركت است نه نقطه پاياني. تعبير "احيا" بدين معناست كه مي خواهيم تجربه گذشته را بشناسيم و بر آن تكيه كنيم؛ اما تعبير "خلق" حكايت از آن دارد كه مي خواهيم دست به خلاقيت و ابتكار بزنيم نه اينكه فقط بشناسيم و گذشته خود را پيدا كنيم. وقتي از احياي تمدن اسلامي سخن مي گوييم، در حقيقت مي خواهيم حادثه اي را كه در جايي از دنيا رخ داده است، به "كل" تعميم دهيم. البته منظور از "كل"، "كل منطقي" نيست. مراد اين است كه مي خواهيم چيزي را از منطقه اي كوچك به منطقه اي بزرگتر تعميم دهيم. اما وقتي از خلق تمدن جديد اسلامي سخن مي گوييم، يك كليت را در نظر داريم و بر اساس آن وظايفي را براي كل دنيا در نظر مي گيريم. گويي مطلوب خود را بر فراز يك قله رصد مي كنيم و آنگاه به وضعيت فعلي خود مي نگريم. گامهايمان را از منطقه اي جزئي آغاز مي كنيم.
تمدن اسلامي و علوم اسلامي
تمدن، برآيند مجموعه دستاوردهاي مادي و غيرمادي مردم يك منطقه جغرافيايي مشخص است. آثار علمي و ادبي- مثلاً كتابهاي علمي و مجموعه اشعار شاعران- دستاوردهاي غيرمادي اند. من از تعبير "معنوي" استفاده نمي كنم؛ چون طيف معنوي، محدوديتهاي خاصي دارد. بناها و جنبه هاي سخت افزاري هم دستاوردهاي مادي اند. شايد بتوانيم مادي و غيرمادي را با اندكي مسامحه، همان سخت افزار و نرم افزار بدانيم.رويكردهاي مختلفي در باب اسلاميت وجود دارد. خيلي ها كوشيده اند به شكلهاي مختلفي به اين سؤال پاسخ دهند. برداشت اين است كه معيار اسلاميت هر چيز اين است كه در راستاي آرمانهاي اسلامي باشد. اگر چيزي در راستاي آرمانهاي اعلام شده اسلام باشد، مي توان آن را اسلامي خواند.گاه چيزهايي كه در مسير آرمانها هستند، زاده خود اسلامند. خود دين آنها را تعيين كرده است؛ مثلاً بايدها و نبايدهاي رفتاري - يا همان "فقه" اصطلاحي- را خود دين معين كرده است؛ حالا چه آن بخشهايي كه نص دين است و چه آن بخشهايي كه مجتهدان از راه استنباط به دست آورده اند، و چه دانشهايي كه در بستر دين باليده اند، مانند علوم قرآني، حديث و... پاره اي ديگر از دستاوردها هستند كه خاستگاه اوليه آنها دين نيست و زاده دين نيستند. آورنده آنها دين نيست؛ اما وقتي در مسير آرمانهاي ديني قرار مي گيرند، مي توانيم به آنها صفت "اسلامي" ببخشيم؛ مانند همه دانشهاي بشري و يافته هاي علمي انسان، از پزشكي گرفته تا جغرافيا و نجوم و ادبيات. اين علوم با اسلام زاده نشده اند.پس چرا ما مي گوييم نجوم اسلامي و پزشكي اسلامي، چرا آنها را اسلامي مي ناميم و چرا دوره اي را دوره تمدن اسلامي نام مي گذاريم؟ چون اين علوم براي آرمانهاي اسلامي به كار آمدند، صفت اسلامي گرفتند.
روشهاي به كارگيري علوم در مسير آرمانهاي اسلامي
معمار تمدن اسلامي، در علومي مانند پزشكي تغييراتي ايجاد مي كند. اين تغيير، خود، چند گونه است: يكي از تغييراتي كه در علم پزشكي صورت مي پذيرد تا در راستاي آرمانهاي اسلامي قرار گيرد و آنگاه بتوانيم بگوييم "پزشكي اسلامي" تغيير در مباني نظري و ماورايي آن است. در مسائل علم پزشكي پيش از اسلام، بدن انسان متعلق به علم پزشكي است. از اين فراتر هيچ متعلقي ندارد؛ اما در نظر مسلمانان، بدن انسان عالم صغير است و جهان، انسان كبير. در واقع، بدن انسان امتداد وجودي همه هستي شمرده مي شود و چون خدا در همه هستي جايي دارد، در بدن انسان هم جايگاهي دارد. مسلمانان، نگاهي آسماني به بدن دارند. پس مباني نظري پزشكي در اسلام تغيير مي كند.يكي ديگر از تغييرات، تغيير در كاركرد است؛ مثلاً جغرافيا، در آن روزگار علم شناخت راهها بود؛ اما به علمي مبدل شد كه كاركردش شناختن راههاي رسيدن به كعبه است؛ يعني كاركرد جغرافيا اين شد كه مسلمانان را براي انجام فريضه حج ياري كند. البته كاركردهاي ديگري هم پيدا كرد؛ مثلاً شناخت راهها براي جمع آوري زكات از قبايل و شهرها و طايفه ها. خلاصه هر گونه فرع عملي كه انجام آن نيازمند شناختن راه و زمين و آب و هوا بود، در شمار كاركردهاي جغرافيا درآمد. در اين صورت، جغرافيا ديگر فقط شناخت راه نيست، بلكه شناخت راهي مشخص است: راه جهاد، راه گردآوري خراج و راه حج و رسيدن به كعبه. علم نجوم نيز دچار تغيير كاركرد شد و وظايف ديگري پيدا كرد؛ مثلاً تشخيص قبله مسلمانان. اهميت تشخيص قبله از آنجا ناشي است كه مسلمانان براي انجام اعمال مهم و بسياري بايد جهت قبله را بشناسند؛ مانند نماز و ذبح حيوانات و به خاك سپردن مردگان.
تغيير سوم كه به علوم راه يافت، تغيير در روش تحقيق بود. با انجام چنين تغييراتي بود كه پاره اي از دستاوردهاي بشري به اسلام راه پيدا كردند و ويژگي "اسلامي" به خود گرفتند.نقطه عزيمت ما، دين است. اين دين است كه ما را به بهره گيري از يافته هاي بشري فرا مي خواند، نه اينكه ما اسير بي اختيار تجدد باشيم و راه گريزي از آن نداشته باشيم.هماوردي تجدد مؤثر است؛ اما عامل اصلي آن نيست. اتفاقاً تجدد به ما نشان داده است كه به كارمان نمي آيد و يا حلال همه مشكلات ما نيست: همين، انگيزه اي براي سخن گفتن از چيزي به نام "اسلاميت" است.
منطقة الفراغ شرع نداريم
شهيد صدر بحثي را با عنوان "منطقة الفراغ" مطرح كرده است كه با بحث ما ارتباط وثيقي دارد و مي تواند مراد ايشان را از "جهت گيري" روشن كند. منطقة الفراغ يعني منطقه اي كه دين نسبت به آن موضعي ندارد. آن را به عقل بشر سپرده است. در اين منطقه هر چه هست، توليد فكر بشر بدون حضور دين است. به اعتقاد بنده، اين نظريه درست نيست. ما چنين منطقه اي نداريم. اهداف و آرمانهاي ديني بر همه مناطق سايه افكنده اند. هيچ جايي را بدون حضور دين نخواهيد يافت؛ يعني جايي كه دين دستي در آن نداشته باشد. البته، در برخي عرصه ها در مقام ارائه يك روش خاص برنيامده است؛ مثلاً مانند نماز با آن برخورد نكرده است. نماز كيفيتي مشخص دارد و دين مشخصاً گفته است كه كيفيت و شرايط و احكام نماز چيست. دين براي نماز يك روش خاص ديكته كرده است؛ اما در برخي عرصه ها و منطقه ها گزينش راه و روش را به بشر واگذاشته است و البته نه به صورت مطلق، بلكه او را موظف كرده اين راه را با نگاه به اهداف و آرمانهاي ديني پيدا كند. پس در همين جا هم تأثيرپذيري از دين وجود دارد. بايدها و نبايدهايي در كار است. دست بشر به صورت مطلق و بي قيد و شرط، باز نيست. همان منطقه اي كه شهيد صدر "منطقة الفراغ" مي نامد، به آموزه هاي ديني و ترتيب و تركيب اسلامي، مقيد و محاط است و "فراغ" به معناي واقعي اش در هيچ عرصه اي پيدا نمي شود. خلاصه آنكه، هر گونه خلاقيت و آفرينش انساني در پوشش سياستها و جهت دهي هاي ديني قرار دارد.خلق تمدن؛ زمينه ها و ضرورتها
قبل از آنكه به مقومات يا " بايدها و نبايدها" ي خلق تمدن بپردازم، لازم است چند نكته را متذكر شوم؛ يعني نكته هايي درباره وضعيت مناسبي كه جهان امروز براي ظهور اين تمدن پيدا كرده است. يكي از آنها، مقطع زماني خوبي است كه در آن واقع شده ايم. قرن اخير، قرن آغاز فرود و افول تمدن غرب است. نشانه هاي ضعف و ناكارآمدي تمدن غرب بروز كرده است. اين حقيقت را مي توانيم در آثار و انديشه هاي دانشمندان و نخبگان غربي به وضوح ببينيم. در ذهن نخبگان جهان، حالتي از انتظار پديد آمده است. گويي دنبال جايگزين مي گردند. فرصت خوبي است كه اين جايگزين را ما معرفي كنيم. شرايط فعلي جهان، بسيار آماده و مناسب است. انگار انسانها گرسنه اند و به غذايي كه به آنها مي دهند، رغبت نشان نمي دهند. اين غذا سيرشان نمي كند. حس گرسنگي آنان ما به ازاي طبيعي و مناسبي ندارد. نام اين مقطع زماني را مي توان "مقطع رنگ باختن تمدن غرب" گذاشت.عصري كه ما در آن زندگي مي كنيم، شبيه همان عصري است كه تمدن ايران و روم به آخر عمر خود رسيدند و رو به افول نهادند و انديشه و تمدن جديد مي توانست بر جاي آنها بنشيند. وقتي تمدن به پايان راه خود مي رسد، خود به خود زمينه براي نضج و بسط تمدنهاي ديگر فراهم مي آيد و جامعه انساني با اقبال و گشاده رويي آن را مي پذيرد.نكته دوم، ظرفيت بالاي تئوريك فرهنگ و آموزه هاي ديني ماست. دين ما در دفاع از تمدني كه مي سازد، گنگ و زبان بسته نيست. از ظرفيت بالايي براي نظريه پردازي، نوآوري و خلاقيت برخوردار است. شايد اختلافهايي ميان اهالي اين تمدن وجود داشته باشد؛ اما از پتانسيل فكري بالايي بهره مي برد.نكته سوم انگيزه عمومي مسلمانان است؛ يعني غير از ظرفيت فكري تمدن سازي، اراده آن هم وجود دارد. اراده، بسيار مهم است. معمولاً يكي از مقومات تمدن را همين اراده مي دانند؛ يعني در كنار عوامل و شرايط طبيعي و جغرافيايي و مادي و اهداف استراتژيك، از "اراده" هم سخن مي گويند و اراده امروز در سطح خرد و كلان در جامعه مسلمانان حس مي شود. نكته اي ديگر كه معمولاً كمتر از آن ياد مي كنند، حكومت و دولت اسلامي است كه امروز در كشور ما برپا شده است.
اهميت وجود دولت از آن جا ناشي مي شود كه براي پيگيري، انديشه خلق تمدن از عوامل ديگر توانمندتر و اثربخش تر است. بسياري از عوامل هم تأثير مي گذارد.اين چهار نكته، فضاي شايسته اي براي ما ايجاد كرده اند تا از خلق تمدن سخن بگوييم. سخن از خلق تمدن، خيال پردازي نيست. به استناد اين چهار زمينه- يعني موقعيت زماني مناسب، ظرفيت ايدئولوژيك، اراده و عزم عمومي- وجود دولت سياسي كاملاً واقع نگرانه است.عقل جزئي نگر هر بخش از تمدن غرب را نقد و ترميم كند، بلافاصله بخشي ديگر ضعف خود را مي نماياند. هر لايه اي كه قرار است نقد و اصلاح شود، معلوم مي شود كه لايه زيرين آن هم نيازمند اصلاح است.
اعتقاد دارم كه از قضا پديدآمدن همين نظريه ها و بروز انتقادها و اشكالها از سوي غرب، دليل است بر اينكه مي دانند انديشه موجود كارايي ندارد و اين فرصتي است براي ما تا جايگزين ارائه كنيم. اگر ما در اين باب، تئوري اسلامي داشته باشيم و بتوانيم راهكار اسلامي را به زبان روز و علم پسند مطرح كنيم، مي توانيم بر روزگار حاضر تأثير بگذاريم و توانمندي خود را نشان دهيم. سخن من اين است كه متفكران جهان غرب به انتقاد روي آورده اند و اين رويكرد، نشانه ناكارآمدي تمدن جهان غرب است. از آن طرف، ما در بحثهايي كه امروز مطرحند، مزيت نسبي داريم. در بيشتر بحثهاي جديدي كه مطرح مي شوند، برتري نسبي داريم و مي توانيم حرف خود را به كرسي بنشانيم.در اين راه مي توان از دستاوردهاي دانش بشري بهره برد و آنها را در خدمت اهداف تمدن اسلامي به كار گمارد. اگر با اين معنا به تمدن نگاه كنيم، چند گام بنيادي بايد برداريم. محصول هر يك از اينها، مقومات تمدن را تشكيل مي دهند. فرآورده اين كوششها، ستونهايي هستند كه خيمه تمدن اسلامي را به پا مي كنند.
تبيين نظريه تمدن اسلامي
كساني كه اين دغدغه را در ذهن دارند، بايد به طور مشخص نظريه بدهند؛ نظريه اي كه ويژگيهاي علمي و پژوهشي را دارا باشد. مباني معرفتي، روش شناسي و منطقي اش محكم و مشخص باشد. مهمتر آنكه بتوان آن را به قلمرو اجرا درآورد؛ يعني شيوه تزريقش به حيطه اجرا كاملاً روشن باشد. نظريه هاي غيركاربردي كه تنها وجهه نظري دارند و با خيال پردازي آميخته اند، به كار تمدن سازي نمي آيند. البته نظريه هايي را قبلاًَ در اين عرصه ارائه كرده اند؛ ولي ما نيازمند نظريه پردازيهاي بيشتر و جديدتري براي وضعيت حاضر هستيم. به عنوان مثال، در مبحث تعامل دين و دانش- كه بخشي مهم از مباحث تمدن سازي است- بايد نظريه هاي متعددي داشته باشيم و لازم است نظريه اي مشخص و پخته را پايه قرار دهيم.پيشنهاد بنده در اين رابطه، نگاه هدف مدارانه است؛ يعني هميشه بايد چشمي به اهداف و آرمانها داشته باشيم و با اين نگاه به تبيين تئوريك قضيه بپردازيم. بايد نخبگان ما به صورت جدي به نظريه پردازي روي بياورند.نكته بعدي اين است كه نخبگان جامعه را به كلان نگري تشويق كنيم. نخبگان بايد به افقهاي بلند چشم بدوزند و بلندنظري كنند. متأسفانه در دهه هاي پس از جنگ تحميلي ما دچار محدودنگري شديم. پيش از آن، نوعي بلندنگري در ميان نخبگان ما حس مي شد كه اين تا اندازه اي متأثر از شور و شوق و شعارها و اهداف دوران انقلاب بود. حتي در دوران جنگ تحميلي هم نظرها را به دور دست دوخته بودند. همتها خيلي بلندتر بود و افقهاي دور دست را دنبال مي كرد. به هر حال، پس از جنگ دچار اين آفت شديم.همت ما براي ساختن تمدن اسلامي، محدود به كشورمان نيست. تمدني كه ما مي جوييم، در مرزهاي جغرافيايي جمهوري اسلامي ايران جاي نمي گيرد. وقتي از تمدن سخن مي گوييم، بايد بسيار سخاوتمندانه تر و كلان تر بينديشيم. چنين رويكردي مي تواند تحولي عميق و چشمگير در انديشه ها و آثار و نوشته هاي نخبگان ما رقم بزند.نكته سوم، القاي كلان نگري به ذهن مردم است. بايد تك تك شهروندان جامعه ديني از اين ويژگي بهره مند شوند.امروز نخبگان بايد به مردم بفهمانند كه مي توانند به جاي تمدن غرب- كه ترك خورده است- طرحي نو بريزند و انديشه توليد كنند و تمدن بسازند.منظور از بلندنظري و كلان نگري اين نيست كه بخواهيم از پله اول بر پله آخر پا بگذاريم. نگاه ما بايد پله آخر باشد، ولي پايمان روي پله اول و سپس دوم و پله هاي بعدي. وقتي زير پايمان را محكم كرديم، يك پله ديگر بالا برويم. پس نگاه بلند است؛ اما قدمها، كوتاه و محكم و مطمئن.
ابتدا سازندگي را بايد در محدوده كوچك فردي برپا كنيم و آنگاه سراغ جامعه و ديگران برويم؛ اما از همان آغاز بايد هدف مشخص و والا باشد. از همان آغاز بايد سازندگي كلان را هدف بگيريم. اگر چنين باشد، سختيها و رنجها و مشكلات نمي توانند در روند حركت خلل ايجاد كنند.نكته ديگري كه بايد بر آن تأكيد داشت، موضوع بازكاوي تجربه گذشته است.تجربه هاي گذشته مرده اند و دردي را دوا نمي كنند؛ اما بازشناسي آنها سودمند است و مي تواند بسياري از معضلات ما را حل كند. اگر مسلمانان بذر اسلام را از مرزهاي محدود عربستان بيرون نمي بردند و در زمين مستعد ايران و روم نمي افشاندند، آن تمدن بزرگ جوانه نمي زد و به بار نمي نشست. امروز نيز ما چنين وضعيتي داريم. بايد بذر انديشه ديني خود را در كشتزارهاي مستعد جهان بيفشانيم و نهال آن را با نهال يافته هاي بشري پيوند بزنيم و از اين ميان، ميوه تمدن جديد را بپروريم. نمي توان تمدن بزرگ اسلامي را فقط در ايران برپا كرد.
نكته ديگر اين است كه بايد درك درستي از محيط پيراموني خود داشته باشيم. شك نيست كه در برابر اراده مسلمانان اراده هاي ديگر قد علم كرده اند. مهمترين پشتوانه اين اراده، صهيونيسم مسيحي است كه يك نيروي مقاومت كننده جدي و خطرساز است. درك درست از اين پديده بسيار كارساز است. حركتهايي در پيرامون ما حس مي شوند كه مي كوشند تمدني را كه در حال خلق شدن است، از ميان ببرند يا سمت و سوي آن را عوض كنند. حتي حضور آمريكا در منطقه در اين چارچوب قابل فهم است. مدعي بودند كه تمدن ليبرال- دموكراسي به صورت طبيعي بر جهان حاكم مي شود؛ اما نشد. توانايي آن را نداشت و لذا به نيروي نظامي متوسل شدند. اين البته نشانه خوبي است. نشان مي دهد كه توانايي آن را ندارند. حالا ما بايد با درك درست از محيط اطراف، تلاشهايي را كه درصددند مانع ظهور تمدن اسلامي شوند، بشناسيم و در برابرش ايستادگي كنيم.
راهكارهاي اجرايي خلق تمدن اسلامي
تقويت گفت و گوهاي درون گفتماني، يكي از راهكارهاي اجرايي خلق تمدن اسلامي است. ما در گفتمانهايمان اختلاف نظرهاي بسياري داريم. نبايد فقط يكي را مبناي حركتهايمان قرار دهيم. بايد فضايي را بيافرينيم كه همه انديشمندان فرصت بيابند و حرف خود را مطرح كنند. لازم است ساز و كاري طراحي كنيم كه نخبگان بتوانند در سايه آن به تعامل انديشه و نوعي وفاق فكري دست پيدا كنند.راهكار دوم "نگاه برنامه اي به تمدن سازي" است. كه اگر در تدوين برنامه ها و ترسيم الگوي توسعه فقط دنبال مباحث اقتصادي نباشيم و عناصر ديگر را هم شركت بدهيم و به نيروي انساني نيز توجه كنيم و به توسعه رنگ و بوي ايدئولوژيك ببخشيم، نيرو و سرمايه عظيمي ايجاد مي كند. پيامبر(ص) از همين شيوه بهره برد. انسانها را متحول ساخت. انسانهاي تحول يافته، از امكانات اقتصادي به بهترين شكل بهره وري مي كردند. اين بحث بسيار مفصلي است و براي پيگيري آن بايد از بحث اصلي خارج شويم؛ اما به هر حال الگوهاي موجود در جهان امروز، الگوي مناسب توسعه براي دست يافتن به تمدن مطلوب نيستند. ما هيچ راهي نداريم جز تدوين الگوي توسعه متناسب با نيازها و شرايط خودمان.يكي از مهمترين مؤلفه هاي ايدئولوژي مورد نظر ما، برآوردن نيازهاي مردم است. ميان اين دو هيچ تقابل و تضادي نيست. از قضا، ما با اين الگو مي خواهيم نيازهاي مردم را برآوريم. معتقديم راه غلبه بر مشكلات اجتماعي، همين است. پس نمي توان مدعي شد كه ايدئولوژي كاري به معاش و دنياي مردم ندارد، بلكه يكي از كاركردهايش همين است؛ چنان كه يكي ديگر از كاركردهاي آن، ايجاد وفاق انديشه است. همگرايي را در جامعه تقويت مي كند.وفاق انديشه يعني حضور نخبگان در جامعه با افكار مختلف در مسير اهدافي كه جامعه هدف گرفته است. همه به آن هدف معتقدند، ولي ممكن است در شناسايي راهها اختلاف داشته باشند. البته، حاكميت هم خيلي مؤثر است. حاكميت بايد زمينه مشاركت نخبگان را فراهم كند. حضور نداشتن نخبگان در صحنه را نمي توان ديني دانست. به همان ميزان كه نقش نخبگان در تئوريهاي توسعه ما كمتر شود، از رنگ و بوي اسلامي اين تئوريها هم كاسته مي گردد.
به هر حال،حركتي به راه افتاده است و خواه ناخواه تمدن در حال زاده شدن است؛ اما بايد بدانيم كه نخبگان جامعه بايد تولد اين نوزاد را آسان كنند. هر چند آنچه ما گفتيم اجرا نشود، باز هم تمدن خلق خواهد شد؛ منتها با دشواريها و نواقص. نخبگان ما بايد بكوشند و از اين فرصت استفاده كنند؛ نقشي بر عهده بگيرند و اين ظرفيت بزرگ و فرصت ارزشمند را هدر ندهند. بايد ژستهاي روشنفكر مأبانه را كنار بگذارند و از حرف خود دست نكشند و به اين نوزاد مباركي كه در حال تولد است، خوشامد گويند.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}