رژیم‌های سیاسی در کنار علما و صوفیان از جمله چهره‌های اصلی جوامع اسلامی در دوره‌ی بین قرن دهم تا قرن نوزدهم می‌باشند. در این دوره کلیه‌ی جوامع اسلامی، دارای مفاهیم و تعاریف یکسانی در زمینه حکومت بودند و از نهادهای حکومتی مشابهی برخوردار بودند. به طور کلی از نظر مسلمانان پادشاه مسلمان با عنوان سمبل هر رژیم سیاسی مشروع، ضامن اجرای فقه اسلامی، حافظ جوامع اسلامی، و عامل ارتباط این جوامع با پیامبر تلقی می‌شد. مسلمانان، دولت‌ها و امپراتوری‌های اسلامی را به عنوان حامیان راستین فقه اسلامی، آئین‌های عبادی، و علوم اسلامی تلقی می‌کردند. آنها از حکومت‌های خود توقع داشتند که در زمان جنگ حافظ آنها در برابر تعرضات دشمن باشند و در زمان صلح حامی و پشتیبان علما و صوفیان باشند.
دولت‌های اسلامی از نظر نوع مشروعیت مذهبی دارای تفاوت‌های بسیاری با یکدیگر بودند. در بسیاری از موارد این مشروعیت بر پایه‌ی شخص حاکم قرار داشت. امویان دمشق، عباسیان، فاطمیان، مرادیان، مهادیان، امویان اسپانیا، و رهبران جهادگران غرب آفریقا همه خود را به عنوان پادشاهانی روحانی پیشه معرفی می‌کردند. اینان وارث پیامبر تلقی می‌شدند و در آنِ واحد هم پادشاه بودند و هم معلمی دینی. به همین ترتیب خواجه‌های کاشغر، صوفیان حاکم بر مراکش، و صفویان ایران نیز خود را به عنوان رهبران دینی مردم معرفی می‌کردند. در مراکش مشروعیت پادشاه بر پایه‌ی تبار هاشمی وی (سید بودنش) و خصلت‌ها و ویژگی‌های صوفی مآبانه‌اش قرار داشت.
در دیگر جوامع اسلامی، مشروعیت حکومت مستقیماً به نهادهای دولتی مربوط می‌شد. امپراتوری عثمانیان دارای چنین مشروعیتی بود؛ مشروعیت این رژیم از شهرت آن (در نزد مسلمانان) به عنوان رژیمی که توانسته است قلمرو اسلام را گسترش دهد و مسلمانان را در مقابل تعرضات غیرمسلمانان مصون بدارد ناشی می‌شد.
در عین حال کلیه‌ی دولت‌های اسلامی رویه‌های سیاسی مشابهی داشتند، و همه‌ی آنها سعی می‌کردند مفاهیم و نهادهای سیاسی محلی را در قالبی اسلامی درآورند و آنها را مورد استفاده قرار دهند. حاکمان این رژیم‌ها شبه نظامیانی را که به وسیله‌ی آنها به قدرت رسیده بودند از خدمت خود مرخص کردند و به جای آنها از غلامان و یا موالی استفاده نمودند، این پدیده به ویژه در خاورمیانه یعنی امپراتوری‌های عباسیان، غزنویان، سلجوقیان، ممالیک، عثمانیان، و صفویان مشهود می‌باشد. دولت‌های شمال و غرب آفریقا نیز از غلامان در امور نظامی استفاده می‌کردند. این افراد عموماً از آسیای مرکزی و قفقاز آورده می‌شدند اما گروه‌هایی از آنها نیز متعلق به جوامع غیرمسلمان بالکان، گرجستان، و آفریقای زیر صحرا بودند. غلامان اغلب هویت فرهنگی و نژادی خود را که بر پایه‌ی پیشینه‌ی غیراسلامی‌شان قرار داشت حفظ می‌کردند.
در امور اجرایی و اداری نیز دولت‌های اسلامی این دوره (قرن دهم تا نوزدهم) از مکانیسم‌ها و رویه‌های مشابهی استفاده می‌کردند. عباسیان در واگذاری درآمدهای مالیاتی خود به نیروهای نظامی از مکانیسم‌های دو امپراتوری بیزانس و ساسانیان استفاده می‌کردند، اما سلجوقیان برای پرداخت حق‌العمل نظامیان خود، نظام اقطاع داری را که در اواخر حکومت عباسیان پدیدآمده بود به خدمت گرفتند و نظام مالی جدیدی را بنیان نهادند که تحت عناوین مختلف در امپراتوری‌های مغول، تیموریان، عثمانیان، صفویان، ازبکیان، و مغولان کبیر نیز مورد استفاده قرار گرفت. آنچه مسلم است واگذاری اقطاع، تیمار، تیول، و یا جگیر (1) در این امپراتوری‌ها از اصل واحدی پیروی می‌کرد و آن حمایت مالی غیرمستقیم از نخبگان نظامی دولت بود. اخذ خراج (مالیات بر زمین) و جزیه (مالیات سرانه)، و وقت املاک برای اهداف مذهبی از دیگر تشابهات اداری در اجرای دولت‌های اسلامی در این دوره می‌باشد. وجود این تشابهات و حاصل این اقدام مستقیم نهادهای خاورمیانه‌ای به جوامع اسلامی دیگر می‌باشد و یا نتیجه‌ی استمرار حیات نهادهای غیراسلامی مشابه و برخورداری آنها از نام‌های مشترک می‌باشد.

دولت‌های اسلامی این دوره علاوه بر اینکه نهادها و نمادهای اسلامی خاصی داشته‌اند دارای روابط ویژه‌ای نیز با علما و صوفیان بوده‌اند. عثمانیان، صفویان، و پادشاهی‌های بخارا به شدت از سوی بوروکراسی سازمان‌یافته‌ی علما مورد حمایت واقع می‌شدند. این بوروکراسی به رژیم حاکم وفادار بود و وجود حکومت را برای اسلام ضروری می‌دانست. دولت‌های عثمانیان، صفویان، و پادشاهی‌های بخارا با هدف برقراری عدالت، انجام فعالیت‌های آموزشی، و کاهش نفوذ و اعتبار مذهبی صوفیان دست به تشکیل این بوروکراسی زده بودند. این رژیم‌ها علی‌رغم حمایت از عالمان سعی می‌کردند طریقت‌های صوفیگری مخالف خود را سرکوب کنند و با اعطای اختیارات گسترده به مأموران حکومتی خود برای اجرای عدالت، تنظیم امور اقتصادی، حمایت از تجارت، و پشتیبانی از فعالیت‌های آموزشی کارکردهای سیاسی صوفیان را از دست آنها خارج نمایند. علمای ساکن در این رژیم‌ها غالباً معتقد بودند حتی اطاعت از حکومت فاسد و ظالم نیز واجب است چرا که وجود حکومت به خودی خود از نبود آن بهتر است. آنها اعتقاد داشتند نبود حکومت هرج‌ومرج و خشونت عمومی را به دنبال می‌آورد. در برخی از پادشاهی‌های آفریقایی نیز علمای مسلمان اگرچه دارای بوروکراسی سازمان‌یافته‌ای نبودند اما دارای مناصب و مقام‌های مهمی در دربار بودند؛ آنها از نظر مردم و دولت‌های دیگر به عنوان منبع مشروعیت این حکومت‌ها محسوب می‌شدند. اما امپراتوری مغولان کبیر هند تنها مورد حمایت معدودی از علما قرار داشت و بیشتر با انتقاد آنها مواجه بود. در اندونزی نیز نخبگان مسلمان هیچ نقشی در مشروعیت بخشیدن به رژیم‌های حاکم نداشتند و اگر موردی هم در این زمینه مشاهده می‌شد از سوی رهبران جنبش‌های کشاورزی این منطقه بود.

در حالی که روابط بین رژیم‌های سیاسی و علما به سمت همکاری و همبستگی متمایل بود روابط بین این رژیم‌ها و صوفیان در جهت تضاد و تقابل قرار داشت. البته برخی از فرقه‌های صوفیگری با حکومت‌های مرکزی همکاری می‌کردند (مثل سهروردی‌های مصر و مولوی‌های ساکن در قلمرو امپراتوری عثمانی) اما به طور کلی این فرقه‌ها، همانند مسیحیان هند، سیاست گریز بودند. بسیاری از این فرقه‌ها نه تنها خود را دور از نفوذ رژیم‌های سیاسی نگه می‌داشتند بلکه به مخالفت و ستیز با آنها برمی‌خواستند؛ فرقه‌های صوفیگری الجزایر و مراکش در قرن هیجدهم از این جمله بودند. بنابراین رژیم‌های سیاسی علما را افرادی سازش پذیر تلقی می‌کردند اما صوفیان را رقیبانی می‌دانستند که باید سرکوب شوند و یا وادار به اطاعت گردند.
با این وجود حتی در مواردی که فرقه‌های صوفیگری از رژیم‌های سیاسی مستقل بودند نه رابطه‌ی شخصی بین صوفیان و مقامات حاکم وجود داشت. برخورداری از دعای خیر و حرزهای خاص صوفیان از جمله دلایل توجه پادشاهان مسلمان به صوفیان بود. در هند مراسم و آئین‌های مشابهی در دربار پادشاه و دربار صوفی (خانقاه وی) برگزار می‌شد و این دو محل به یک نام-درگاه-خوانده می‌شدند؛ در نتیجه‌ی این عمل مشروعیت و مقبولیت صوفیان به پادشاهان انتقال می‌یافت و در مقابل نفوذ صوفیان نیز در اثر برخورداری از قدرت‌ها و ثروت‌های دنیوی و کارآمد شدن در حل مسائل و مشکلات روزانه‌ی دیگران (به دلیل نزدیک شدن به دستگاه حکومتی) افزایش می‌یافت.
رژیم‌های سیاسی اسلامی علاوه بر دارا بودن نهادها و نمادهای اسلامی دارای ابعاد و ویژگی‌های غیراسلامی نیز بودند. یکی از این ویژگی‌ها استخدام نظامیان غیرمسلمان بود. رژیم‌های اسلامی غالباً غیرمسلمانانی را نیز به جمع نظامیان مسلمان خود می افزودند و یا حتی آن‌ها را به طور کلی جایگزین نیروهای مسلمان می‌نمودند. برای مثال رژیم مغولان کبیر هند از نیروهای هندو در ارتش خود استفاده می‌کرد؛ رژیم‌های شمال آفریقا نیز از نیروهای کاتالونیایی (2) یا آرغونی (3) استفاده می‌نمودند. به علاوه امیرنشین‌های خراجگزار امپراتوری‌های بزرگ اسلامی نیز معمولاً توسط رؤسای قبایل، اربابان فئودال، و دیگر اشراف غیرمسلمان محل اداره می‌شدند. مشروعیت این امیرنشین‌ها مشروعیتی پدرسالارانه و یا موروثی بود نه مشروعیتی برگرفته از ایدئولوژی اسلامی.
اما مشروعیت رژیم‌های اسلامی بر پایه‌ی ترکیبی از نمادها و مفاهیم اسلامی و غیراسلامی قرار داشت. رژیم عباسیان و جانشینان آن، یعنی امپراتوری‌های ممالیک، عثمانیان، صفویان، و مغولان کبیر همه سعی می‌کردند تا برای مشروعیت بخشیدن به حکومتشان، خود را هم تبار با پادشاهان عرب، فارس و یا ترک زبان‌های گذشته معرفی کنند. هر یک از این رژیم‌ها از فرهنگی جهان شمول که به نمایش گذارنده‌ی هویت سیاسی آنها بود حمایت می‌کردند. عباسیان عثمانیان معمولاً از معماری حمایت می‌کردند و مغولان کبیر بیشتر موسیقی و نقاشی را مورد توجه قرار می‌دادند. رژیم‌های مسلمان همچنین تلاش‌های بسیاری را در جهت حمایت از فلسفه و علم انجام دادند. در عین‌حال این رژیم‌ها با حمایت از دستاوردهای هنری، ادبی و علمی که جزئی از فرهنگ سیاسی مناطق اسلامی محسوب می‌شدند اما سنخیتی با اسلام نداشتند خود را از اسلام و ارزش‌های اسلام دور کردند. تلاش این رژیم‌ها برای کسب مشروعیتی چندگانه نتیجه ‌ی نیاز آنها به جلب حمایت سیاسی جوامع چند نژاده و چند مذهبه‌ی تحت تسلطشان بود.
رژیم‌های اسلامی از نظر نوع نمادهای اسلامی و غیراسلامی که برای مشروعیت بخشیدن به خود به کار می‌بردند و همچنین از نظر میزان تأکید بر هر یک از آنها با یکدیگر تفاوت داشتند. به عبارت دقیقتر هر یک از رژیم‌های اسلامی از الگوهای فرهنگی و هنری خاصی برای مشروعیت بخشیدن خود استفاده می‌کردند و به یکی از نمادهای اسلامی، جهان شمول، الهی، و یا موروثی توجه بیشتری مبذول می‌داشتند. برای مثال امپراتوری‌های امویان و عباسیان بیشتر تمایل داشتند مشروعیتشان بر پایه‌ی نمادها و اصول اسلامی قرار داشته باشد. آنها به استفاده از نمادهای جهان‌شمول علاقه‌ی چندانی نشان نمی‌دادند. اما در مقابل رژیم مغولان کبیر هند از چهار نوع نماد فوق برای مشروعیت بخشیدن به خود استفاده کرد. رژیم‌های اسلامی که در اندونزی و مالایا به وجود آمدند نیز از فرهنگی غیراسلامی که تنها برخی از عناصر آن اسلامی بود حمایت می‌کردند.
خلاصه اینکه رژیم‌ها و امپراطوری‌های اسلامی اغلب آمیزه‌ای از نمادها و مفاهیم اسلامی و غیراسلامی بودند. از این رو رژیم‌های مذکور با نوعی دوگانگی هویتی مواجه بودند؛ آنها از یک سو ماهیت اسلامی داشتند و از سوی دیگر سلطنتی بودند. کلیه‌ی این رژیم‌ها به دلیل اینکه از نظام سلطنتی حمایت می‌کردند دارای فرهنگ‌های حکومتی مشابهی بودند. نسخ خطی تذهیب کاری شده، آثار ادبی فارسی، ترکی و اردو، و بناهای باشکوه و ماندگار از جمله ابعاد مشترک این فرهنگ‌ها بودند. فرهنگ‌های مذکور علاوه بر داشتن ابعاد مشترک (که همان ابعاد تمدن واحد اسلامی می‌باشد) دارای ابعاد منطقه‌ای و محلی نیز بودند. ابعاد منطقه‌ای بین فرهنگ‌ها از فرهنگ‌های غیراسلامی منطقه‌ای ریشه می‌گرفت. هر منطقه‌ای از جهان اسلام دارای زبان‌ها، اشعار، قالب‌های ادبی، طرح‌های معماری، موسیقی، و آداب و رسوم خاص و منحصر به فردی نیز بود که آن را از مناطق دیگر متمایز می‌کرد. به هر حال هویت فرهنگی هر رژیمی اسلامی آمیزه‌ای از یک فرهنگ اسلامی مشترک، یک فرهنگ سلطنتی جهان‌شمول، و یک فرهنگ محلی بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- Jagir.
2- Catalan.
3- Aragonese، آراگونی.

منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول