تا قرن هیجدهم تمدن اسلامی به اوج خود رسیده و فرآیند زوال سیاسی جوامع اسلامی آغاز گردیده بود. تا این زمان رژیم صفویان مورد غلبه‌ی مهاجمان افغان قرار گرفته بود و کاملاً تجزیه شده بود. امپراتوری عثمانی با یک دوره تمرکززدایی مواجه گردیده بود (البته این جریان خدشه‌ای بر ویژگی امپراتوری بودن رژیم عثمانیان وارد نکرد) و امپراتوری مغولان کبیر نیز به رژیم‌های ایالتی و فئودالی متعددی تقسیم شده بود. در آسیای جنوب شرقی نیز تا قرن هیجدهم هیچ رژیم واحد و یکپارچه‌ای شکل نگرفته بود و بزرگ‌ترین حکومتی که تا این قرن در اندونزی تشکیل یافته بود امپراتوری «ماتارام» (1) جاوه بود که آن نیز نهایتاً تحت سلطه مستقیم اقتصادی هلند و سلطه‌ی غیرمستقیم سیاسی این کشور قرار گرفت. دولت‌های اسلامی شمال آفریقا نیز به دلیل تضعیف موقعیت تجاری‌شان در دریای مدیترانه دچار زوال شده بودند و با تشدید مخالفت‌های ایالات، قبایل و نهضت‌های مختلف صوفیگری روبه‌رو شده بودند. دولت‌های اسلامی سودانی‌ها هم مدت‌ها پیش از قرن هیجدهم رونق تجاری خود را پشت سر گذاشته بودند و در سراشیبی سقوط افتاده بودند. و بالاخره اینکه تا این قرن بیشتر استپ‌های شمالی و آسیای مرکزی تحت کنترل روس‌ها درآمده بودند و ترکستان شرقی نیز تحت تسلط چین قرار گرفته بود.
ظهور اروپای قدرتمند عامل اصلی زوال رژیم‌های اسلامی در قرن هیجدهم و قرون بعدی می‌باشد. جوامع اروپایی در جریان اواخر قرون وسطی تا عصر مدرن به پیشرفت‌های تکنولوژیک چشمگیری نائل شدند و در نتیجه به توانایی غیرقابل رقابتی در کسب ثروت و تقویت نیروی نظامی خود دست پیدا کردند. این تحولات نه تنها شرایط زندگی مسلمانان را دستخوش تغییر کردند بلکه زندگی دیگر مردم جهان را نیز عمیقاً تحت تأثیر قرار دادند. بنابراین اگرچه ما در این بخش تنها رویاروئی اروپای قدرتمند با جوامع اسلامی را مورد بررسی و مطالعه قرار می‌دهیم اما در حقیقت برخورد دو تمدن اروپایی و اسلامی تنها نمونه‌ای از یک پدیده‌ی فراگیر جهانی می‌باشد.
خیزش قدرت اروپا در قرن هیجدهم از ویژگی‌های خاص اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی این قاره-ویژگی‌هایی که باعث ظهور جامعه‌ای شدیداً کثرت‌گرا (2) در این منطقه گردیدند-نشأت می‌گیرد. از همان آغاز، جوامع اروپایی با جوامع اسلامی خاورمیانه‌ای تفاوت‌های عمیقی داشتند. جوامع اسلامی خاورمیانه‌ای در قرون وسطی حول محور حکومتی واحد و برپایه‌ی روابط خویشاوندی و روابط مذهبی، سازمان یافته بودند. نظام خانوادگی در این جوامع نیز نظامی بسته بود. اما برعکس، قاره‌ی اروپا در قرون وسطی شاهد وجود یک نظام خانوادگی باز در درون خود بود؛ واحدهای خانوادگی در این قاره شبکه‌های اجتماعی باز و به هم پیوسته‌ای بودند که بر پایه‌ی روابط دوجانبه‌ی بین همسر و شوهر قرار داشتند. در زمان امپراتوری‌های روم، کارولینگ (3)، و روم مقدس منطقه‌ی خاورمیانه تحت نفوذ سیاسی کامل اروپا قرار داشت اما پس از سقوط این رژیم‌ها اروپاییان دیگر نتوانستند در موقعیت گذشته خود در خاورمیانه را بازیابند. چرا که با سقوط این امپراتوری‌ها حکومت‌های کوچک متعددی در قاره اروپا پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. این حکومت‌ها، حکومت‌های فئودالی بودند که مشروعیت آنها بر پایه‌ی روابط شخصی و قراردادی، صحبت‌های همبستگی، و یا اجتماعات و مجالس عمومی (اجتماعات و مجالسی که براساس تعاریف رومی و آلمانی از حاکمیت عمومی تشکیل شده بودند) قرار داشت.
مهمترین مسئله در اروپای قرون وسطی تمایل به جدایی دولت و کلیسا بود. در حالی که در این زمان جوامع خاورمیانه‌ای شاهد حاکمیت اصول و ارزش‌های اسلامی بر خود بودند جوامع اروپایی رو به سوی سکولاریزه شدن (4) داشتند. فرایند سکولاریزه شدن در اروپا از ماهیت نظام حاکم در کلیسا نشأت می‌گرفت. این حقیقت که کلیسا نهاد شدید سازمان یافته و یکپارچه‌ای بود و توسط اصول و قوانین مناسب حال خود-نه اصول و قوانین مناسب حال جامعه -اداره می‌شد امکان شکل‌گیری حوزه‌ای غیرمذهبی (دنیا) در خارج از کلیسا را فراهم آورده بود؛ حوزه‌ای که توسط قوانین غیرکلیسایی یا غیر دینی اداره می‌شد. جامعه‌ی اروپا در خارج از محدوده‌ی کلیسا دارای میراثی از ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی غیر دینی بود. نظریات سیاسی و حقوقی یونانی‌ها و رومی‌ها، و مفاهیم فئودالی و اشتراکی آلمانی‌ها با وجود نداشتن ریشه‌ای در مسیحیت سخت مورد پذیرش جامعه‌ی اروپا قرار داشتند.
پدیده‌های تاریخی و اجتماعی که در طی قرون دوازدهم و سیزدهم به وقوع پیوستند نیز باعث تشدید تکثرگرایی (5) در نظام خانوادگی، حکومتی و مذهبی اروپا گردیدند. رشد تجارت، رواج اقتصاد پولی، و گسترش شهرها باعث افزایش تحرک و جنب‌وجوش فردی و تخصصی شدن مشاغل گردیدند. در طی این دو قرن طبقات شهری جدیدی که قبلاً شکل گرفته بودند به سرعت رشد یافتند؛ اشراف زمین‌دار و سرمایه‌دار، بازرگانان و بانکداران، سرمایه‌گذاران، صاحبان فنون، صنعتگران و کارگران از این جمله بودند. به علاوه با رشد علوم غیردینی از جمله ادبیات، فلسفه، حقوق، منطق، و طب، شعرا، نویسندگان، پزشکان، حقوقدانان، اساتید، مدیران، و قضات متعددی از میان غیرکشیشان پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. بدین ترتیب جامعه‌ی اروپا در اواخر قرون وسطی به چهار طبقه‌ی اجتماعی زیر تقسیم می‌شد: اشراف، شوالیه‌ها، روحانیون، و بورژواها-بورژواها خود به گروه‌های بازرگان، صنعتگر، روشنفکر، حقوقدان و غیره تقسیم می‌شدند.
وجود این که افتراق‌ها و انشعاب‌های اجتماعی، در اواخر قرون وسطی اروپاییان را بر آن داشت تا برای پیشبرد منافع خود گروه‌های متحدی را تشکیل دهند. انجمن‌های صلح، انجمن‌های محلی، و دولت‌های کلیسایی از این جمله بودند که با هدف تأمین امنیت سیاسی اعضاء تشکیل گردیده بودند. در درون کلیسا نیز در این زمان فرقه‌ها و انجمن‌های مذهبی جدیدی شکل گرفتند که دارای جهت‌گیری‌های مذهبی تازه‌ای بودند. اصناف بازرگان و صنعتگر همچنین کمپانی‌های تجاری نیز در این دوره به فعالیت‌های اقتصادی خود سازمان بخشیدند و گروه‌های سازمان‌یافته‌تری را تشکیل دادند. احداث و تأسیس دانشگاه برای تدریس علوم غیردینی نیز از جمله پدیده‌های دوران مذکور بود.
علاوه بر بروز تکثر و تفرق و نظام اجتماعی، اروپای اواخر قرون وسطی با نوعی تکثر و تعدد در ارزش‌های دینی-اجتماعی خود نیز مواجه شد. در حالی که در این زمان جوامع اسلامی نسبت به شریعت و فقه اسلامی تعهد و تعصب خاصی داشتند، در اروپا چندین نظام مختلف مذهبی، اخلاقی، و فلسفی-که هر یک در برگیرنده‌ی دنیایی از ارزش‌های غیرمسیحی بودند-رواج داشتند. شوالیه گری، نظام حقوقی و فلسفی روم، و نظام اخلاقی بورژوازی از آن جمله بودند. در این زمان هر گروه و طبقه‌ای در اروپا دارای قوانین و مقررات و تعاریف اخلاقی خاص خود بود.

علیرغم این اختلاف‌ها و تمایزها، کلیه‌ی نظام‌های ارزشی موجود در اروپا قائل به نوعی ارزش و اهمیت ذاتی برای افراد بودند. مسیحیت، فئودالیسم، و نهضت اومانیسم (6) (انسان‌گرایی) اهمیت زیادی به فرد می‌دادند. در دین مسیحیت همواره از رستگاری روح «فرد» سخن گفته می‌شد. جامعه‌ی فئودالیستی قرون وسطی نیز برای جنگاوران، برای مهارت‌های نظامیشان، برای شهامت‌ها و شجاعت‌هایشان، برای کین‌خواهی‌هایشان، و برای عشق بازی‌هایشان نوعی حرمت و احترام ذاتی قایل می‌شد. استعداد ذاتی جنگاوران و برخورداری آنها از حد رقابت با یکدیگر در زمینه‌ی کسب قدرت، ثروت، و دختران زیبا، تلاش آنها را برای تأمین منافع شخصی خود و ابراز وجود، مشروع و موجه جلوه می‌داد. به همین ترتیب فرهنگ اومانیستی شهرها نیز عقیده داشت که باید به حقوق فردی بیش از حقوق اجتماعی اهمیت داده شود. جامعه‌ی فلورانس در قرن سیزدهم بر این عقیده بود که اشخاص باید با پیروی از تعالیم مسیحیت، روی‌آوردن به شوالیه گری، و رعایت اصول اخلاقی و ادبی، خود را اصلاح کنند و به سعادت برسند. خلاصه اینکه دین مسیحیت، شوالیه گری و آرمان‌های انسان‌گرایانه‌ی شهری دست‌به‌دست هم دادند و در فرد اعتمادبه‌نفسی به وجود آوردند تا افکارش را آزادانه مطرح کند.

رابطه‌ی بین جامعه و فرد در جامعه‌ی پیچیده و تکثرگرای (7) اروپا نیز با رابطه‌ی بین جامعه و فرد در خاورمیانه متفاوت بود. در حالی که وظایف انسان خاورمیانه‌ای در انجام دستورات دینی خلاصه می‌شد. در اروپا به هر فرد از دو منظر نگریسته می‌شد. یکی از این منظر که وی دارای چه شغلی هست، در شرکت خود چه وظیفه‌ای را برعهده دارد، و دارای چه پست و مقامی می‌باشد؛ دوم از این منظر که این فرد دارای چه نوع هویت ذاتی می‌باشد. جامعه اروپایی نیز براساس افراد تشکیل دهنده‌ی آن تعریف می‌شد؛ افرادی که در یک دنیای تکثرگرا و غیرمذهبی هریک نقش و وظیفه‌ای را برعهده داشتند.
به نظر می‌رسد که رنسانس و نهضت پرتستانیسم باعث گرایش افراطی اروپاییان به ارزش‌های تکثرگرایانه (پلورالیستی) و سودجویی فردی شدند. به دنبال فروپاشی جامعه‌ی فئودالی، رشد و گسترش شهرها، و توسعه‌ی نظام تجاری، در بسیاری از مناطق اروپا مسأله‌ی لزوم تأمین امنیت افراد و احترام گذاشتن به فرد فرد انسان‌ها شدیداً مورد توجه قرار گرفت. البته این سه پدیده بر همه‌ی مناطق تأثیر یکسانی نگذاشتند. درواقع محیط‌های انتقادپذیر انگلستان، فرانسه، آلمان، و سوئیس که جوامعی پروتستان در آن‌ها به‌وجود آمده بودند بیشتر تحت تأثیر این سه پدیده قرار گرفتند. به دلیل وجود نظریه‌ی جبر در بین جوامع پروتستان، مبنی بر اینکه هیچ کسی نمی‌تواند بر سرنوشت خود در جهان آخرت تأثیر بگذارد، تمایل و گرایش این جوامع به دنیا شدیدتر بود. پروتستان‌ها معتقد بودند این که چه کسی در جهان آخرت شقی و چه کسی رستگار خواهد بود مشخص نمی‌باشد. همچنین این مذهب مفرّهای عاطفی و عبادی برای رهایی از فشارهای درونی را به روی پیروان خود مسدود کرد. پرتستانیسم با مخالفت با هنر، موسیقی، رقص، تمایلات جنسی، مراسم باشکوه مذهبی، و آئین «آمرزش»؛ مجراهای معدودی را برای ارضای نیازهای عاطفی و درونی مسیحیان باقی گذاشت.
مجموعه این فشارهای اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و روانی جامعه اروپا را بر آن داشت تا از طریق سخت کار کردن، کنترل شرارت درونی بشر، ریشه‌کن کردن گناهان علنی، و حذفانحراف‌های اخلاقی در پی کسب سعادت دنیوی خود برآید. برخورداری از مال و ثروت در این جامعه به عنوان نشانه‌ای از توجه خدا نسبت به دارنده‌ی آن تلقی گردید و لذا مردم برای فرار از فشارها و فراموش کردن اضطراب‌های خود به جمع آوری ثروت روی آوردند. شکل‌گیری این قالب فکری در مردمانی که از جوامع تشکل یافته‌ی خود جدا شده بودند و لذا تلاش می‌کردند انجمن‌ها و سازمان‌های رسمی جدیدی را بوجود بیاورند همان چیزی است که ماکس وبر از آن به عنوان روح سرمایه‌داری یاد می‌کند. این دیدگاه و قالب فکری در حوزه‌ی سیاست (از جمله در انقلاب پیرایشگر بریتانیا)، در حوزه‌ی علم و اختراع، در طرح‌های معماری، و خلاصه در کلیه‌ی عرصه‌های فعالیتی دوره رنسانس تجلی پیدا کرد. ماکس وبر توانایی انسان اروپایی در انجام کار، فارغ از ملاحظات شخصی و احساسی را ویژگی مهم نوع جدیدی از فرهنگ انسانی و پایه و اساس تمدن مدرن اروپایی می‌داند.
نهضت دنیاگرایی اروپا اگرچه در دوره رنسانس شکل گرفت اما قرن‌ها لازم بود تا تمام ابعاد این نهضت فکری به صحنه‌ی عمل کشیده شوند. در دوره رنسانس این نهضت تنها در صحنه‌ی اختراعات فنی و فعالیت‌های شغلی خود را نشان داد. تحت تأثیر نهضت فکری مذکور در طی دو قرن سیزدههم و چهاردهم شهرهای ایتالیا، فلاندر، و مناطق حوزه دریای بالتیک به جای کشاورزی و بازرگانی به صنعت روی آوردند و این دو حرفه را به عنوان منابع کسب درآمد برای خود قرار دادند. در این شهرها مکانیسم‌ها و شیوه‌های جدیدی برای سرمایه‌گذاری، بانکداری، بیمه، و سازماندهی و مبادله اقتصادی معمول گشت. به علاوه روحیه‌ی منفعت‌طلبی، این دولت شهرها را به سوی توسعه‌طلبی سوق داد. آنها با هدف دستیابی به محصولات کمیاب و لوکس، منابع غذایی و سوختی جدید، و مواد خام مورد نیاز جوامع در حال گسترش خود در جهت توسعه‌طلبی گام برداشتند.
در اثر گرایش اروپاییان به سمت تجارت طی چند مرحله انقلابی در دو حوزه تجارت و سیاست جهان پدید آمد. اولین مرحله ایجاد الگوی تجاری جدیدی در سطح جهان بود. تا قبل از آن، ونیز و جنوا شبکه‌های مستعمراتی و قرارگاه‌های تجاری متعددی را در بخش شرقی دریای مدیترانه و در دریای سیاه تشکیل داده بودند تا بتوانند از آن طریق به ادویه، مواد مخدر، مواد رنگی، ابریشم، و دیگر محصولات کمیاب شرق دست پیدا کنند. اما هنگامی که امپراتوری عثمانی ارتباط این دولت-شهرهای ایتالیایی را با پایگاه‌های شرقی خود ثبت کرد دولت جنوا مجبور شد برای تأمین نیاز خود به پشم، شکر، زاج سفید، ابریشم، غلات، مواد رنگی، و ادویه‌جات به اقیانوس اطلس و مناطق غربی دریای مدیترانه روی بیاورد. بعد از آن مرد پرتغالیان مسیر جدیدی را برای تجارت با هند یافتند که مسیرهای خاورمیانه‌ای را دور می‌زد و امکان دسترسی مستقیم این کشور به محصولات شرقی را فراهم می‌آورد. این مسیر از قاره آفریقا می‌گذشت و به اقیانوس هند می‌رسید. به علاوه در این زمان کاشفان اسپانیایی و ایتالیایی کارهای جدیدی را کشف کردند که دو دولت پرتغال و اسپانیا با کنترل بر این مناطق جدید توانستند ثروت‌های قابل توجهی را به کشورهای خود سرازیر کنند.
قرن شانزدهم به کشمکش بر سر کنترل بر اقتصاد جهان اختصاص داشت. در این قرن عثمانیان و فرانسویان با هامبورگ (در ایتالیا)، اروپای شرقی، و دولت‌های ساحلی دریای مدیترانه در جنگ بودند و پرتغالی‌ها نیز در اقیانوس هند با نیروهای عثمانی درگیر بودند. در پایان این قرن امپراتوری عثمانی توانست موقعیت خود در بالکان و شمال آفریقا را تثبیت کند. اما در مقابل تا این زمان امپراتوری اسپانیا از هم پاشیده شد و با سقوط آن شرکت‌های تجاری و بانکداری ایتالیا، آلمان، و کاستیل نابود گردیدند. با ورشکستگی و نابودی این شرکت‌ها راه برای آغاز مرحله‌ی جدیدی در کشمکش بر سر کنترل بر اقتصاد جهان باز شد. در این زمان دولت‌های کوچکتر هلند، انگلستان، و فرانسه ابتکار عمل را در صحنه اقتصاد جهانی در دست گرفتند و به عنوان نیروهای برتر و غالب در تجارت جهانی به ظهور رسیدند. هر یک از این دولت‌ها با تکیه بر قوه‌ی ابتکار عمل بوارژواها، فعالیت‌های آگاهانه‌ی تجاری توپ‌خانه‌ی پیشرفته، تکنیک‌های پیشرفته دریانوردی، و شقاوت تمام‌عیار، امپراتوری‌های تجاری جهانی و قدرتمندی را به وجود آوردند. پرتغال، انگلستان، و هلند سه کشور کوچک اما قدرتمند وقت-چه از نظر نظامی و چه از نظر اقتصادی-بودند. قدرت این کشور از پیشرفت‌های تکنولوژیک‌شان و مزیت‌های اقتصادی ایشان-برخورداری از سلاح‌ها و کشتی‌های پیشرفته‌تر، دارا بودن شرکت‌های تجاری موفق‌تر، و استفاده‌ی بهتر و کارآمدتر از منابع انسانی-ناشی می‌شد. توانایی بالای این دولت‌ها در بسیج و سازماندهی افراد به همراه برخورداری آنها از قابلیت‌های فوق‌العاده نظامی و اقتصادی، برتری بی چون و چرایی را به آنها بخشیده بود. این برتری نه تنها برقراری سلطه سیاسی و تجاری این کشورها و دیگر ممالک را به دنبال داشت بلکه همچنین باعث ایجاد تحولاتی در ساختارهای اساسی اقتصاد جهان گردید. کشف مسیرهای تجاری جدید شرق علی‌رغم اینکه باعث بسته شدن مسیرهای بین‌المللی و سنتی خاورمیانه‌ای نگردید انقلابی را در گردش و توزیع ثروت پدید آورد. کشورهای اروپایی از طریق این مسیرها توانستند طلا و نقره، ادویه‌جات و دیگر محصولات بر جدید و بر قدیم دست یابند و بدین ترتیب به ثروت عظیمی برسند. با رونق گرفتن مسیرهای تجاری جدید دریای بالتیک و اقیانوس اطلس جایگزین مهم‌ترین مراکز تجاری آن زمان یعنی دریای مدیترانه و اقیانوس هند گردیدند. به دنبال بروز این تحول و تغییر مسیرهای تجاری، در نوع کالاهای مبادلاتی نیز تغییراتی حاصل گردید. درحالی‌که در گذشته عمدتاً کالاهای لوکس بین شرق و غرب مبادله می‌شدند در این زمان کالاهای مبادلاتی شامل محصولات کشاورزی و صنعتی از جمله الوار، غلات، ماهی، نمک می‌شدند. به دنبال تغییر مسیرهای تجاری همچنین دولت‌های اروپایی توانستند امپراتوری‌های تجاری قدرتمند را بوجود بیاورند و نظام اقتصادی استثماری را در این امپراتوری‌ها پیاده کنند. در این نظام که بر پایه‌ی تقسیم کار قرار داشت، مستعمرات تأمین‌کننده مواد خام بودند و کشورهای سلطه‌گر ارائه‌کننده کالاهای صنعتی و خدمات تجاری به حساب می‌آمدند. آنچه مسلم است دولت‌های اروپایی سود برندگان اصلی این نظام بودند.
با افزایش قدرت اروپا تضاد و کشمکشی فراگیر بین دولت‌های این قاره و جوامع اسلامی آغاز شد. در حالی که جریان انتقال اسلام از خاورمیانه به جنوب آسیا، آسیای جنوب شرقی، آفریقا، و اروپای شرقی ادامه داشت قدرت‌های اروپای شمالی درصدد برآمدند به اهداف جاه‌طلبانه خود که از شمال تا جنوب جوامع اسلامی را در بر می‌گرفت واقعیت ببخشند. روسیه به عنوان یک جامعه‌ی غربی (البته نه تماماً) در قرن شانزدهم توسعه‌ی قلمرو خود به داخل آسیای مرکزی و سیبری را آغاز کرد. این کشور در جریان قرن شانزدهم توانست دولت‌های تشکیل شده توسط تاتارهای ساکن در حوزه‌ی رود ولگا را به خاک خود ضمیمه کند و تا قرن نوزدهم بیشتر مردمان قزاق ساکن در استپ‌های شمالی را تحت کنترل خود درآورد. همچنین در اواخر قرن نوزدهم ماوراءالنهر و مناطق ماوراءخزر به تصرف این کشور درآمدند. چین نیز در قرن هیجدهم سلطه‌ی خود را بر ترکستان شرقی برقرار نمود و در اواخر قرن نوزدهم این منطقه را به خاک خود ضمیمه کرد. بدین ترتیب تا پایان قرن نوزدهم بیشتر جمعیت مسلمان آسیای مرکزی تحت کنترل روسیه و چین درآمدند.
نقشه 1. سیطره اروپاییان بر ممالک اسلامی و دیگر مناطق: 1815
* بریتانیایی، یعنی تحت تسلط بریتانیا
توسعه‌طلبی اروپاییان در مناطق جنوبی جهان اسلام با ورود بازرگانان ماجراجوی پرتقالی، هلندی، و بریتانیایی به این مناطق آغاز شد و با تثبیت موقعیت رژیم‌های استعمارگر اروپایی در این مناطق پایان یافت. پرتغالی‌ها در اوایل قرن شانزدهم پایگاه‌هایی را در اقیانوس هند و مالاکا دایر کردند. در قرن هفدهم هلندی‌ها کنترل تجارت آسیای جنوب شرقی را از دست پرتغالی‌ها خارج کردند و امپراتوری تجاری فراگیری را در این منطقه به وجود آوردند. پس از اندکی این امپراتوری به یک امپراتوری سرزمینی تبدیل شد. دولت هلند همچنین تا اواسط قرن هیجدهم توانست موقعیت خود را به عنوان حاکم و فرمانروای جاوه تثبیت کند و در جریان قرن نوزدهم نیز موفق شد دیگر مناطق هند شرقی را تحت کنترل خود درآورد.
بریتانیایی‌ها نیز با ایجاد پایگاه‌های تجاری در هند شرقی تلاش‌های توسعه‌طلبانه‌ی آسیایی خود را آغاز کردند و با تشکیل یک امپراتوری در هند به این تلاش‌ها پایان دادند. این کشور بعد از رقابت‌ها و درگیری‌های تلخی که با فرانسه داشت، در اواخر قرن هیجدهم توانست بنگال را تحت کنترل خود درآورد و در نخستین دهه‌های قرن نوزدهم نیز موفق شد کل شبه‌قاره هند را متصرف شود. این کشور همچنین توانست کنترل کامل اقیانوس هند را در دست بگیرد و پایگاه‌هایی را در خلیج فارس، مالایا، دریای سرخ، و غرب آفریقا پدید بیاورد. اروپاییان سلطه تجاری خود را در منطقه مدیترانه نیز برقرار کردند و توانستند کنترل اراضی مصر و شمال آفریقا را در دست بگیرند. در بین مناطق مسلمان‌نشین، آفریقا آخرین منطقه‌ای بود که تحت سلطه استعمارگران درآمد. از میان جوامع اسلامی تنها ایران و امپراتوری عثمانی بودند که هویت سیاسی خود را حفظ کردند و با سلطه مستقیم استعمارگران مواجه نشدند.
در قرن هیجدهم به دنبال سازماندهی مجدد اقتصاد جهانی و تثبیت سلطه سیاسی و تجاری اروپاییان بر جهان اسلام رژیم‌های اسلامی از درآمدهای مالیاتی و تجاری خود محروم شدند و درنتیجه جوامع اسلامی دچار زوال و از هم پاشیدگی گردیدند. تضعیف حکومت‌های مرکزی جوامع اسلامی، افزایش درگیری‌های طبقاتی، و تشدید استثمار کشاورزان از جمله پیامدهای سیاسی محرومیت رژیم‌های اسلامی از درآمدهای خود بودند. در ابتدا، سلطه‌ی اروپاییان بر جوامع اسلامی تنها دارای دو بعد سیاسی و اقتصادی بود اما در قرن نوزدهم جوامع اسلامی از نظر فرهنگی نیز تحت سیطره و نفوذ اروپاییان درآمدند. برای مثال در این امر قرن عثمانیان تحت تأثیر سبک‌های هنری و روحیه فردگرایی و تحرک گرایی اروپاییان قرار گرفتند. مفاهیم سیاسی و به‌ویژه ملی‌گرایانه اروپاییان نیز به همراه ارزش‌های اخلاقی آنها در جریان این قرن جوامع اسلامی را تحت تأثیر خود قرار دادند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Mataram.
2- Pluralistic.
3- Caroligian Empire.
4- Secularization.
5- Pluralism.
6- Humanism.
7- Pluralistic.

منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول