دولت‌های اسلامی در شمال آفریقا

تمدن عربی-اسلامی شمال آفریقا اساس آن حاصل اتحاد و همبستگی فاتحان عرب با مردمان بربر و ساکنان شهرهای مدیترانه‌ای بود. بربرهای ساکن شمال آفریقا که تحت نام‌های مس مودا (1)، صنهاجه (2) و زناتا (3) شناخته می‌شدند، جمعیت متنوعی را در بر می‌گرفتند. برخی از آنها چادرنشینانی بودند که به پرورش شتر می‌پرداختند، برخی شبانکارگان دامپرور بودند و برخی دیگر زندگی کشاورزی داشتند. آنان علی‌رغم اینکه دارای فرهنگ مشترکی بودند به ندرت اقدام تشکیل دولت‌هایی برای خود کردند. در واقع شهرهای شمال آفریقا پایگاه‌های دو تمدن پونی (4) و رومی-بیزانسی بودند.
سطح شهرهای مردمان بربر و بیزانسی‌ها توسط اعراب با تهاجمات پراکنده‌ی آنها از مصر آغاز گردید. عرب‌ها در حوالی سال 670 تونس را اشغال کردند و شهر قیروان را به عنوان پایگاهی برای فتوحات بعدی خود در آنجا بنا نهادند، و سپس در سال 711 مراکش و اسپانیا را به تصرف خود درآوردند. فاتحان عرب به هیچ وجه در متن جوامع شمال آفریقا پراکنده نشدند. آنها در پادگان‌هایی که در قیروان، تریپولی، تونس و توبنا (5) بنا کرده بودند، و یا در قلعه‌های تصرف شده از بیزانسیان استقرار یافتند. عده‌ای از آنها نیز در رباط‌های مرزی جای گرفتند. مردانی که در این رباط‌ها مستقر بودند جنگ‌های خود با غیر مسلمانان را «جهاد در راه خدا» تلقی می‌کردند و در آرزوی شهادت به سوی دشمن می‌تاختند. به دنبال فتوحات عرب‌ها در شمال آفریقا بربرهای یکجانشین همچنان مسیحی باقی ماندند اما بربرهای چادرنشین نه تنها مسلمان شدند بلکه به خدمت ارتش عرب‌ها درآمدند و در گسترش اسلام به الجزایر، مراکش، و اسپانیا سعی بسیاری نمودند. با این حال در حالی که بسیاری از پرونده‌های چادرنشین و فاتحان عرب متحد شدند و بسیاری دیگر از آنها نیز مذهب خوارج (یکی از چهره‌های مخالف اسلامی) را پذیرفتند و بدین وسیله در کنار پذیرش اسلام توانستند به مخالفت و مقاومت خود علیه فاتحان عرب ادامه دهند. به دنبال فتوحات عرب‌ها در شمال آفریقا رژیم عربی-اسلامی قدرتمندی در تونس پا به عرصه‌ی وجود گذاشت و در دیگر مناطق آفریقای شمالی نیز اسلام مبنایی برای اتحاد بین قبایل مختلف و تشکیل رژیم‌های ائتلافی توسط آنها تبدیل شد. به علاوه به دنبال این فتوحات نخبگان مذهبی مسلمان و نهادهای دینی اسلامی نیز در سراسر آفریقای شمالی پراکنده شدند و اکثریت مردمان این منطقه به اسلام گرویدند. بنابراین تاریخ شمال آفریقا از قرن هفتم تا قرن سیزدهم شبیه تاریخ عصر خلافت در خاورمیانه (تا سال 945) می‌باشد؛ عصری که طی آن حکومت اسلامی شکل نهادینه‌ای به خود گرفت انجمن‌های مذهبی مستقلی پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند.

جدول 1. شمال آفریقا: رویداد شماری کلی

 

لیبی

تونس( افریقیه)

الجزایر

مراکش

اسپانیا

فتوحات اعراب، -643-700

 

 

رستمیان (طاهرت) 761-909

ادریسیان (فاس)، 789-926

آغاز فتوحات اعراب در 711؛ سلسله‌ی امویان، 756-1031

 

800
900

 

اغلبیان (تونس و الجزایر شرقی) (قیروان) 800-909 فاطمیان، 909 زیری‌ها، 972-1148

فاطمیان

فاطمیان، -921

اولین خلیفه عبدالرحمان سوم، 912-961 ملوک الطوائف 1030-1090 پادشاهی ملوک الطوائفی مالاگا؛ سوایل، کوردوا، تولدو، والنسیا، ساراگوزا و غیره.

1000

 

 

حمادیان، 1015-1152

 

 

مهاجرت‌های هلالی‌ها، 1052

 

 

 

مرادیان (مراکش) 1056-1147

فتح تولدو توسط مسیحیان، 1085 تصرف توسط مرادیان، 1086-1106،

1100

 

مهادیان، -1160

مهادیان،- 1147

مهادیان، 1130-1269

تصرف توسط مهادیان، 1145

1200

 

حفصیان (تونس و الجزایر شرقی)، 1228-1574

عبدالودی‌ها (تلمسن)-1236

مرینی‌ها، 1196-1549(تصرف شهر مراکش در 1269)

شکست مسلمانان، لاس ناواس، تولوزا، 1212، فتح کوردوا (1236)و سوایل (1248)توسط مسیحیان نصری‌های گرانادا 1230-1492

1300

 

 

 

 

 

1400

 

 

 

تصرف سئوته توسط پرتغالی ها، 1415 و اتاسیدها، 1428-1549 سعدیان، 1511-1659

 

1500 فتوحات عثمانیان

عثمانیان، 1551-1711

تصرف شهر تونس توسط عثمانیان 1574؛ دای های تونس، 1591-1705

فتح الجزیره (1529) و تلمسن (1551) توسط عثمانیان دای ها، 1689-1830

 

 

1600

 

 

 

علوی ها، حال حاضر، 1631

 

1700

قرامانلی ها، 1711-1835

بای ها، 1705-1957

 

 

 

1800

عثمانیان، 1835-1912

تحت الحمایگی فرانسه 1881

آغاز تصرف توسط فرانسه، 1830

 

 

1900

سانوسیه، 1837-1902 تصرف توسط ایتالیا 1911 استقلال 1951

استقلال 1956

استقلال 1962

تحت الحمایگی فرانسه 1912-56 استقلال 1956

 


تونس مرکز مناسبی برای تشکیل دولت بود. در حالی که جوامع خاورمیانه‌ای در پی چندین هزار سال شاهد ظهور و سقوط امپراتوری‌های متعدد در درون خود بودند و شمال آفریقا تنها منطقه‌ی تونس زیربناهای شهری، کشاورزی، و تجاری لازم برای تشکیل دولت متمرکز را دارا بود. (این زیربناها در دوران تسلط فینیقی‌ها و رومی‌ها بر تونس به وجود آمده بودند). این منطقه که زمانی به عنوان مرکز اداری بیزانسیان قرار داشت تنها منطقه در شمال به شمار می‌آمد که نیروهای متخصص لازم برای تشکیل یک رژیم متمرکز را در خود جای داده بود. با کمک همین نیروها اغلبیان توانستند به مدت 109 سال (از 800 تا 909) کنترل تریپولیتانیا (6)، تونس، و الجزایر شرقی را در دست داشته باشند. تشکیلات حکومتی اغلبی‌ها میراث حکومت‌های پیشین تونس است، دولت‌های خاورمیانه‌ای، و امپراتوری بیزانس (نهادهای پولی و مالی آن) بودند. کارمندان این دولت نیز کسانی بودند که زمانی در دستگاه اداری امپراتوری بیزانس خدمت می‌کردند. نخبگان اغلبی عبارت بودند از فرزندان فاتحان عرب، بربرهای اسلامیزه (7) و عربیزه شده (8)، و غلامان نظامی (سیاه‌پوست). کارکنان اداری آنها نیز شامل مهاجران عرب و فارس، بومیان دوزبانه (9)، و برخی از یهودیان و مسیحیان می‌شدند.
تونس در هنگام سلطه‌ی اغلبی‌ها بر آن به اوج شکوفایی خود رسید. در این زمان شبکه‌های آبیاری متعددی در تونس ساخته شدند تا آب‌شهرها، باغ‌های سلطنتی و کشتزارهای جدید زیتون را تأمین کنند. به علاوه در منطقه‌ی قیروان به منظور حمایت از پرورش‌دهندگان اسب صدها حوضچه ساخته شدند تا آب لازم برای گله‌های اسب در آن منطقه ذخیره شود. همچنین راه‌های تجاری و متعددی پدید آمدند که تونس را به صحرای آفریقا، سودان، و مناطق حوزه‌ی مدیترانه مرتبط می‌کردند. در نتیجه‌ی این اقدامات منطقه‌ی تونس از رونق اقتصادی خوبی برخوردار شد و لذا اغلبیان توانستند زندگی درباری باشکوه و مجللی را در پیش بگیرند و شهرهای پایتختی جدیدی را بسازند (عباسیه در سال 809، رقاده (10) در سال 877).
با این حال به دنبال پا گرفتن نهضت فاطمیان و مهاجرت عرب‌های هلالی به تونس موقعیت اغلبی‌ها در این منطقه تضعیف شد. نهضت فاطمیان انشعابی بود که در جنبش اسماعیلیه پدید آمد. فاطمیان با تبلیغ در بین بربرهای کتامه که در منطقه کابیله (11) سکونت داشتند آنها را به دین خود درآوردند و عبیدالله را به عنوان «امام» به آنها معرفی کردند. عبیدالله با کمک این افراد توانست مناطق سجلماسه (12)، طاهرت (13)، و قیروان را به تصرف خود درآورد. وی از آن پس خود را خلیفه نامید و پایتخت جدیدی با نام «مهدیه» را برای خود بنا کرد. پس از مدتی مصر و دیگر نقاط آفریقای شمالی نیز به تصرف فاطمیان درآمدند (969). با فتح مصر، فاطمیان پایتخت خود را به قاهره منتقل کردند و اداره‌ی شمال آفریقا را برعهده‌ی خراجگزاران زیریه (1148-972) و حمادیه (1152-1015) قرار دادند. به دنبال این عمل شمال آفریقا با جنگ‌ها و کشمکش‌های شدیدی بین زیری‌ها، حمادیان، امیرنشین‌های بربر، رهبران سنی مذهب قیروان، و امویان اسپانیا مواجه شد و بدین ترتیب یک دوره طولانی بی‌ثباتی سیاسی در این بخش از قاره آفریقا حاکم گردید.

نقشه 1. شمال آفریقا، اسپانیا، و حوزه‌ی مدیترانه در قرن نهم
به نظر می‌رسد که این بی‌ثباتی سیاسی باثبات اقتصادی تونس در این دوره ارتباط نزدیکی داشته است. با انتقال مرکز فاطمیان به مصر مسیرهای تجاری که از طریق مصر به صحرا می‌رسیدند رونق خود را از دست دادند و در مقابل مسیرهایی که از طریق مصر به این منطقه منتهی می‌شدند مورد توجه قرار گرفتند. به علاوه از سال 1000 تا سال 1150 اسپانیایی‌ها سعی کردند مسیرهایی که از تونس و مصر می‌گذشتند و به صحرا می‌رسیدند را از رونق بیندازند و در مقابل مسیرهای غربی (مسیرهایی که از سمت غرب به صحرا می‌رسیدند) را مورد توجه قرار دهند. از سوی دیگر رشد جمعیت شهری و روستایی تونس باعث وارد آمدن فشار شدیدی بر منابع آبی، چراگاهی و جنگلی این منطقه گردید و لذا به مشکلات اقتصادی آن دامن زد. این گرفتاری‌های سیاسی و اقتصادی با تهاجمات اروپاییان به شمال آفریقا تشدید شد. جنوایی ها و پیزایی‌ها در سال 1034 بنه (14) را مورد حمله قرار دادند؛ و نرمن‌ها در سال 1061 سیسیل را به تصرف خود درآوردند، در سال 1087 مهدیه را ویران کردند و در جریان سال‌های 1135 تا 1153 نوار ساحلی طویلی از تریپولی تا کیپ بون (15)، را متصرف شدند.
همچنین با مهاجرت هلالی‌های بادیه‌نشین از مصر و شبه جزیره‌ی عربستان به شمال آفریقا و دست اندازی‌های آنها به شهرهای این منطقه (در طول دو قرن یازدهم و دوازدهم) اقتصاد تونس بیش از پیش از هم پاشید. دلایل انجام این مهاجرت‌ها نامشخص است اما به هر حال هلالی‌ها توانستند دولت‌های زیری و حمادی را برچینند و قیروان را غارت کنند (1057). آنها کنترل برخی از دشت‌های شمال آفریقا را در دست گرفتند و ساکنان این مناطق را مجبور کردند که به کوه‌ها پناه ببرند. بدین ترتیب مناطق مرکزی و شمالی تونس که مناطق کشاورزی بودند به مناطق چراگاهی تبدیل شدند و همین سناریو در الجزایر و مراکش نیز تکرار گردید. در نتیجه‌ی از بین رفتن کشاورزی در حومه‌ی شهرها زندگی شهری نیز رو به زوال گذاشت. از این رو قیروان و شهرهای دیگری که به دنبال اولین موج یورش عرب‌ها در شمال آفریقا ساخته شدند در هنگام دومین موج یورش آنها (مهاجرت‌های هلالی ها) ویران گردیدند. خلاصه اینکه زوال اقتصادی تونس نتیجه و حاصل چندین عامل مختلف بود: تهاجم عرب‌های چادرنشین، ضعف رژیم‌هایی داخلی، تهاجمات اروپاییان به شهرهای ساحلی، و از رونق افتادن مسیرهای تجاری که از تونس می‌گذشتند و به صحرای آفریقا منتهی می‌شدند.
با این حال اقتصاد تونس و به طور کلی شمال آفریقا کاملاً از بین نرفت، بلکه مناطق ساحلی توانستند به حیات اقتصادی خود ادامه دهند. کشاورزی در مونستیر (16) رونق خود را حفظ کرد؛ تولید خرما، زیتون، انجیر، و میوه‌های دیگر در تریپولی ادامه یافت؛ و حتی شهر تونس به مرکز مهم تولید پارچه، سرامیک، شیشه، روغن، صابون، چرم، و دیگر تولیدات شهری در منطقه مدیترانه تبدیل شد. به علاوه کلیه مناطق شمال آفریقا با زوال اقتصادی روبه‌رو نشدند. عواملی که باعث اضمحلال اقتصادی مناطق شرقی شدند از طرف دیگر رشد اقتصادی در غرب دور و مراکش را به دنبال آوردند. به دنبال احیای مسیرهای تجاری که از غرب وارد صحنه می‌شدند مبادله‌ی نمک و کالاهای لوکس شمال آفریقا در مقابل طلا، برده، پوست، عاج، و چوب جنوب رونق گرفت.
در حالی که در تونس به علت وجود یک جامعه‌ی کشاورزی شهرنشینی امکان تشکیل حکومتی شبیه حکومت‌های اسلامی خاورمیانه‌ای فراهم گردید، در دیگر نقاط شمال آفریقا مسلمانان تنها توانستند با حمایت سیاسی بربرها، امیرنشین‌های کوچکی را به وجود بیاورند. این امیرنشین‌ها ائتلاف‌هایی بودند از قبایل مختلف بربر که حول محور مشترکات دینی و رهبران مذهبی خود با هم متحد شده بودند. بربرهای حامی این امیرنشین‌ها همچون نخبگان حاکم پیرو مکتب خوارج بودند و با سلطه‌ی امپراتوری عربی خاورمیانه بر خود مخالفت می‌ورزیدند. در اواسط قرن هشتم عرب‌های خارجی (پیرو مکتب خوارج) توانستند با حمایت بربرها امیرنشین‌هایی را در تلمسن (17)، طاهرت، و سجلماسه (مراکش) بوجود بیاورند. امیرنشین طاهرت (909-761) توسط یکی از خوارج عبادی (18) با نام عبدالرحمان بن رستم بنا گردید. «امام» این امیرنشین توسط اشراف انتخاب می‌شد؛ او که دارای زندگی زاهدانه‌ای بود وظیفه‌ی تفسیر قوانین و احکام اسلامی، اجرای عدالت و فرماندهی در جنگ را برعهده داشت. مردمان طاهرت که پیرو مکتب عبادی بودند شور و شوق مذهبی بسیاری داشتند. همچنین به علت زندانی کردن قانون‌شکنان و یا اعمال مجازات‌های بدنی علیه آنها سطح رفتار اجتماعی در این منطقه از استاندارد بالایی برخوردار بود. رژیم رستمیان ارتش منظم و نظام اداری متمرکزی نداشت اما با این وجود از سوی خوارج ساکن در تونس جنوبی و خوارجی که در مناطق جنوبی شمال آفریقا-از تریپولی تا تلمسن-زندگی می‌کردند به رسمیت شناخته شده بود. این رژیم نهایتاً در قرن دهم سرنگون گردید و توسط بربرهای زناتا (19) حکومت جدیدی در طاهرت پدید آمد.
به‌طور کلی امیرنشین‌های کوچک شمال آفریقا دارای اقتصاد پررونقی بودند. روستاهای آنها محل تولید زیتون، انگور، و غلات بود؛ شهرها نیز دارای صنایع تولید پارچه و ظروف سرامیکی بودند. تجارت با اروپا، مصر، و آفریقای زیر صحرا نیز در اقتصاد این دولت‌ها نقش اساسی داشت. به طور کلی مبادلات تجاری شمال آفریقا با منطقه سودان در انحصار قیروان و پادشاهی‌های بربر قرار داشت. قیروان با وارگالا (ورقله)، تریپولی بافزّان، و جرید (20) با نیجر تجارت می‌کردند. سجلماسه نیز با طاهرت،تلمسن، و احیاناً فاس (21) ارتباط تجاری داشت.
مراکش شمالی محلی بود که امیرنشین‌های عربی-بربر متعددی در آن تشکیل یافتند. این امیرنشین‌ها نهایتاً با هم متحد شدند و دولت واحدی را در مراکش تشکیل دادند. یکی از این امیرنشین‌ها رژیم ادریسیان بود که توسط ادریس بن عبدالله نوه حسن (علیه السلام) بنیان نهاده شد. ادریس پس از سرکوب شورش شیعیان در سال 786 از شبه جزیره‌ی عربستان به مراکش گریخت و در ولوبیلیس (22) رژیم ادریسیان به وجود آورد. او ائتلافی بین قبایل مختلف برقرار کرد و بدینوسیله توانست مراکش شمالی را به تصرف خود درآورد. ادریس دوم، پسر وی نیز در سال 808 شهر فاس را احداث کرد. پادشاهی ادریسیان نخستین دولت اسلامی می‌باشد که در مراکش پا به عرصه وجود گذاشت. این پادشاهی در زمینه‌ی تبلیغ و ترویج اسلام فعالیت گسترده‌ای داشت. بقیه مناطق مراکش بین چند دولت محلی تقسیم می‌شدند. یکی از این دولت‌ها دولتی بود که توسط بربرهای برغواطه (23)، پیروان صالح بن طریف (24)، تشکیل یافته بود. کلیه‌ی این دولت‌ها در واقع به منزله‌ی جزایر کوچکی بودند که در دریایی از مردمان مستقل بربر قرار داشتند؛ مردمانی که در حالت بی دولتی بسرمی‌بردند.
نخستین دولتی که توانست کلیه‌ی مناطق مراکش را به تصرف خود درآورد دولت مرادیان بود. جنبش مرادیان همچون جنبش فاطمیان اتحادی بود از مردمان بربر که بر پایه‌ی اسلام ارائه شده از سوی آنها و تحت رهبری ایشان برقرار شده بود. جنش مرادیان (مرابطین) در میان مردمان صنهاجه‌ی (25) ساکن صحرای غربی، که توسط بربرهای زناتا و دولت غنا از فعالیت تجاری محروم شده بودند، پا گرفت و به سرعت گسترش یافت. بربرهای زناتا ورودی‌های مسیرهای تجاری منتهی به جنوب صحرا را در کنترل خود درآورده بودند و دولت سودانی غنا نیز خروجی‌های این مسیرها را به روی مردمان صنهاجه بسته بود. بدین ترتیب مردمان صنهاجه از یک سو تحت فشار سلطه‌ی بربرهای زناتا در شمال قرار داشتند و از سوی دیگر با پادشاهی غنا در جنوب مواجه بودند.
قبل از پاگیری جنبش مرادیان (مرابطین) اسلام تنها در منطقه‌ی سوس (26) رواج داشت. مردمان این منطقه یا شافعی بودند و یا پیرو مذهب تشیع. در این منطقه رباط‌هایی وجود داشتند که محل تجمع زاهدان و یا پایگاه مسلمانان برای انجام جهاد علیه بدعتگزاران بربر بودند. یحیی بن ابراهیم رئیس طایفه‌ی لمتونه از قبیله‌ی صنهاجه در هنگام بازگشت از مکه تصمیم گرفت که معلمانی را برای ترویج آیین‌های صحیح اسلامی به این منطقه بیاورد.

نقشه 2. شمال آفریقا، اسپانیا، و حوزه‌ی مدیترانه در اواخر قرن یازدهم؛ و فتوحات مرادیان
از این رو وی عبدالله بن یاسین را که قرآن، حدیث، و فقه خوانده بود با خود به سوس آورد. ابن یاسین مردم صنهاجه را به توبه دعوت می‌کرد و روز قیامت را به یاد آن‌ها می‌آورد. او معتقد بود که گناهکاران باید بر اساس دستورات اسلامی مجازات شوند. ابن یاسین مقررات اخلاقی و مذهبی سختی را برای پیرامون خود وضع کرده بود. او همچنین اعتقاد داشت که جهاد درونی-تزکیه‌ی نفس-باید مقدّم بر جهاد نظامی باشد. جنبشی که او پایه‌گذاری کرد با اقتباس از ریشه‌ی قرآنی «ر-ب-ط» که اشاره به صف‌بندی نظامی خاصی دارد (پیاده نظام در جلو، و شتر سواران و اسب سواران در عقب) مرابطین نام گرفت. پس لفظ «مرابطین» اشاره به کسانی دارد که براساس سبک و سیاق بیان شده در قرآن به جهاد می‌پردازند. به هر حال عبدالله بن یاسین با تلاش‌های خود توانست هویت مذهبی مشترکی را در بین مردمان صنهاجه بوجود بیاورد و بدین ترتیب زمینه‌ی لازم برای حمله‌ی آنها تحت رهبری طایفه‌ی لمتونه به پادشاهی‌های سودانی بت‌پرست در جنوب و بربرهای زناتا در شمال فراهم آورد.
جنبش مرادیان به تدریج کلیه‌ی مناطق مراکش را به تصرف خود درآورد و در سال 1070 پایتخت جدیدی را با نام «مراکش» برای خود احداث نمود. شواهدی که جدیداً به دست آمده است تصرف منطقه‌ی غنا توسط مرادیان را رد می‌کند. بر اساس این شواهد مرادیان نهایتاً با غنا رابطه‌ی تجاری برقرار کردند و همین رابطه باعث گروش مردم غنا در سال 77-1076 به اسلام گردید. مرادیان همچنین در سال 1086 مناطق جنوبی اسپانیا را به تصرف خود درآوردند. بدین ترتیب جنبش مذکور توانست مراکش، صحرای آفریقا، و اسپانیا را در قالب منطقه‌ی تجاری واحدی به هم پیوند دهد. با تسلط مرادیان در مراکش این منطقه در جریان یک دوره‌ی سیصد ساله یعنی از قرن یازدهم تا قرن سیزدهم به تدریج به یک جامعه‌ی تجاری و شهرنشین تبدیل شد.
اشراف طایفه‌ی لمتونه هسته‌ی مرکزی رژیم مرادیان را تشکیل می‌دادند. این رژیم در بخش نظامی علاوه بر استفاده از نیروهای قبیله‌ای با استفاده از مزدوران مسیحی اسپانیایی و غلامان سیاه سپاه سواره نظام نیرومندی را برای خود تشکیل داده بود. سپاه مذکور عامل برتری نظامی مرادیان و نیروهای شتر سوار بربر بود. مشروعیت این رژیم بر پایه‌ی اصالت مذهبی آن (طرفداری آن از اسلام و اجرای قوانین اسلامی) قرار داشت. عبدالله بن یاسین هنگامی که رژیم مذکور را تشکیل داد کلیه‌ی میکده‌ها را تعطیل کرد، کلیه ابزارهای موسیقی را از بین برد، اخذ مالیات‌های غیر قانونی را ممنوع کرد، و دستورات اسلامی را مبنای توزیع غنایم قرار داد. پادشاهان بعدی مرادیان نیز خود را «امیرالمسلمین» نامیدند و حاکمیت خلفای عباسی را بر خود پذیرفتند. آنها همچنین فقهای مالکی را در شورای اجرایی رژیم شرکت دادند و در زمینه‌ی مسائل فقهی و حقوقی آنها را طرف مشورت خود قرار دادند. به هر حال این رژیم علیرغم پایگاه ضعیف مذهبیش توانست شرایط زیربنایی لازم برای ظهور یک تمدن غنی در شمال آفریقا را فراهم آورد. مرادیان در پیروزی نهایی اسلام اهل تسنن و مکتب فقهی مالکی بر شیعیان و خوارج شمال آفریقا نقش مؤثری داشتند. پادشاهان این رژیم از کاتبان، فلاسفه، شعرا، و معماران اسپانیایی شدیداً حمایت می‌کردند. مسجد بزرگ تلمسن که در سال 1136 ساخته شد و همچنین مسجد قراویین (27) در فاس (در دوره‌ی مرادیان بازسازی شد) بر اساس سبک معماری اندلسی بنا گردیده‌اند.
در اواسط قرن دوازدهم زوال و اضمحلال دولت مرادیان آغاز گردید. در این زمان امرای مسلمان اسپانیا خود را از تحت سلطه‌ی این رژیم خارج کردند. در مراکش جنوبی نیز جنبش مذهبی جدیدی به وجود آمد که مشروعیت مرادیان را زیر سؤال برد. رهبری این جنبش جدید که مهادیان (موحدین) نام گرفت در دست محمدبن‌عبدالله بن تومرت قرار داشت. ابن تومرت سفری به مکه کرد و از آنجا برای تحصیل علم به بغداد و دمشق رفت و پس از آن به شمال آفریقا بازگشت. او در هنگام بازگشت به این منطقه به تبلیغ عقاید اصلاح‌طلبانه‌ی خود پرداخت. وی بر حاکمیت قرآن و حدیث در زندگی تأکید می‌کرد اما با همه‌ی مکاتب فقهی نیز مخالف بود. او همچنین عقیده‌ی تعالی و یگانگی خدا را مورد تبلیغ قرار می‌داد. ابن تومرت که از نظر کلامی پیرو اشعری بود با انسان انگاری خدا و ارائه‌ی تفاسیر مادی از صفات وی که در قرآن ذکر شده است مخالفت می‌ورزید. او آدابی را که از آیین بت‌پرستی بربرها وارد اسلام شده بودند باطل می‌دانست و با شراب‌خواری، موسیقی، و پوشیدن لباس‌هایی گران‌قیمت شدیداً مخالف بود. همچنین این شخص خود را به عنوان وارث پیامبر معرفی می‌کرد، دوران زندگی خود را شبیه دوران زندگی پیامبر می‌دانست و هدف از فعالیت‌های خود را احیای مجدد جامعه اسلامی زمان پیامبر اعلان می‌کرد. وی پس از اینکه در تینمال واقع در جنوب مراکش از حمایت یکی از رهبران محلی با نام ابوحفص عمر برخوردار شد خود را به عنوان امام معصوم و مهدی معرفی کرد و توانست تحت رهبری خود در این منطقه حکومت جدیدی را تشکیل دهد. این حکومت توسط یک شورای ده نفره از شاگردان وی و به سرپرستی خودش اداره می‌شد. در این حکومت مجلسی نیز شامل پنجاه تن از نمایندگان قبایل مختلف تشکیل گردیده بود که البته تنها نقش مشورتی داشت. بدین‌ترتیب در این حکومت نیز یک سلسله‌مراتب مذهبی بر جامعه‌ی قبیله‌ای منطقه فرمانروایی می‌کرد. بعد از مرگ ابن تومرت عبدالمؤمن (28) (63-1130) جانشین وی شد و عنوان «خلیفه‌ی ابن تومرت» را به خود گرفت. وی هنگامی که به قدرت رسید خانواده‌ی خود را در رأس امور حکومتی قرار داد (اما برای هر یک از اعضای جوان خانواده‌اش یکی از شیوخ مهادی را به عنوان معلم منصوب کرد) و بدین ترتیب الیگارشی مذهبی ابن تومرت را به یک حکومت پادشاهی خانوادگی تبدیل کرد.
عبدالمؤمن در دوران حکومت خود مراکش را به تصرف درآورد، در خاک اسپانیا به پیشروی‌هایی دست یافت و همچنین الجزایر و تونس را مورد هجوم قرار داد. رژیم وی که دارای نظامی سلسله مراتبی بود بر پایه‌ی شورای ده نفره‌ای که ابن تومرت اعضای آن را انتخاب کرده بود سازمان یافته بود. دستگاه نظامی این رژیم در اختیار رهبران قبایلی قرار داشت که از همان ابتدا به حمایت از جنبش برخاسته بودند. این رهبران علاوه بر برخورداری از حمایت نیروهای قبیله‌ای خود از حمایت غلامان، قبایل عرب، جنگجویان ترک و سربازان سیاه و نیروهای کمکی شهری نیز برخوردار بودند. رژیم مهادیان دارای تشکیلات مذهبی پیچیده‌ای بود. «میزوار» (حافظ اصول اخلاقی)، مؤذن‌ها و معلمان قرآن از جمله اعضای فعال این تشکیلات بودند. ممانعت از مصرف مشروبات و نابودی آلات موسیقی از جمله وظایف میزوار بود. به علاوه مهادیان دارای یک دستگاه بوروکراسی غیرمذهبی بودند که از دستگاه بوروکراسی اندلسی‌ها اقتباس شده بود. بنابراین رژیم مهادیان متشکل بود از خانواده‌ی سلطنتی، تشکیلات سلسله‌مراتبی مذهبی، نخبگان نظامی قبیله‌ای که از حمایت قبایل بربر و عرب برخوردار بودند، و دستگاه بوروکراسی با الگوگیری از اندلسی‌ها تشکیل شده بود.
علیرغم این که رژیم مهادیان رژیم قدرتمندی بود مکتب ابن تومرت هیچ گاه نتوانست در سطح وسیعی گسترش یابد و حتی در درون قلمرو مهادیان تعالیم این مکتب هیچگاه به طور کامل رعایت نشد. به علاوه مهادیان با دیگر اشکال اسلام که در درون قلمروشان رواج داشتند-از جمله اسلام مالکی، اسلام صوفیان، اسلام فلسفی ابن رشد-با نوعی تسامح و تساهل برخورد می‌کردند. بالاخره در اواخر حکومت مهادیان پادشاهان این رژیم به علّت افراطی بودن بیش از حد تعالیم ابن تومرت دست از مکتب او کشیدند و بدین ترتیب کشمکشی بین نخبگان حاکم به وجود آمد که نهایتاً در سال 1229 به طرد رسمی تعالیم ابن تومرت و بازگشت این رژیم به فقه مالکی منتهی گردید.
امپراتوری مهادیان نیز همانند اسلاف خود به سرعت رو به زوال نهاد. این رژیم در سال 1212 در اسپانیا با شکست مواجه شد و در مراکش جنوبی نیز با تهاجمات قبایل بنومعقل روبه رو گردید. اعراب بنومعقل روستاهای مراکش جنوبی را ویران کردند و باعث کاهش تسلط حکومت مرکزی در این منطقه گردیدند. نهایتاً در اواسط قرن سیزدهم رژیم مهادیان برچیده شد و حکومت دیگری بر جای آن قرار گرفت. به هر حال امپراتوری مهادیان در دوران حیات خود توانست امیرنشین‌هایی را که توسط عرب‌ها و بربرها در مراکش بنیاد نهاده شده بودند از بین ببرد و این منطقه را به کشوری یکپارچه با هویت سرزمینی واحدی تبدیل کند. با فروپاشی این امپراتوری عصر خلافت در شمال آفریقا (دوره تشکیل دولت در این منطقه و اسلامیزه کردن آن) پایان یافت. رژیم‌های متعددی که در این عصر پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند-از جمله رژیم‌های رستمیان، ادریسی‌ها، فاطمیان، مرادیان، و مهادیان-همه از اعتقادات اسلامی برای مشروعیت بخشیدن به خود و متحد کردن مردمان بربر استفاده نمودند. در این رژیم‌ها اسلام به عنوان عامل ایجادکننده‌ی اتحاد سیاسی بین مردمان قبایل و گروه‌های مختلف عمل می‌کرد. با این حال چگونگی عمل اسلام به عنوان عامل اتحاد بخش در همه‌ی این رژیم‌ها به یک گونه نبود. پادشاهان ادریسی، فاطمی، مرادی، و مهادی معتقد بودند که دارای یک مشروعیت بی‌واسطه‌ی الهی هستند. آنها با استناد به ویژگی‌های شخصی خود و هم تباری با خانواده‌ی پیامبر مدعی چنین مشروعیتی بودند؛ در برخی از این رژیم‌ها پادشاه مانند پادشاهان امپراتوری عباسیان خلیفه‌ی مسلمین نامیده می‌شد. اما دولت‌هایی که توسط خوارج در جنوب تونس و در الجزایر تشکیل یافتند بر ایدوئولوژی تأکید می‌کردند نه بر شخص پادشاه. این دولت‌ها برپایه‌ی یک تعریف زهدگرایانه و مساوات طلبانه از نظم اجتماعی بنا گردیده بودند. در این تعریف امام به عنوان تجسم ارزش‌های جمعی معرفی می‌شد نه به عنوان مظهر وجود پررمز و راز الهی.
البته گروه‌هایی که توانستند در این عصر دولت‌هایی را بوجود بیاورند تنها متکی به نفوذ مذهبی خود نبودند بلکه برخورداری آنها از درآمدهای کلان تجاری و همچنین حمایت جوامع از هم گسیخته‌ی این منطقه نیز نقش مهمی در تشکیل دولت توسط آنها داشت. در عین حال دولت‌های مذکور به زودی با تغییر الگوهای تجاری، ظهور جنبش‌های قبیله‌ای جدید و فروپاشی ائتلاف‌ها مواجه می‌شدند و پس از عمر کوتاهی از بین می‌رفتند. به علاوه این دولت‌ها در دوران حیات خود نمی‌توانستند کاملاً در سرزمین‌های تحت قلمرو خود تسلط داشته باشند؛ آنها در واقع بر مردمانی مستقل حکمرانی می‌کردند. حتی گاهی اوقات این رژیم‌ها چیزی بیش از یک جزیره در دریایی از مردمان مستقل و فاقد سازمان بربر نبودند.
با وجود اینکه فرآیند اسلامیزه شدن شمال آفریقا با جریان تشکیل دولت در این منطقه مرتبط بود از همان اوایل قرن هشتم به بعد نخبگان مذهبی متعددی در این منطقه پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند که با رژیم‌های حاکم رابطه‌ای نداشتند و به ارزش‌های مذهبی اسلامی بیش از منافع این رژیم‌ها اهمیت می‌دادند. قیروان در زمان اغلبیان و تحت حمایت آنها به مرکز مهم اسلام تسنن و به ویژه مکتب فقهی مالکی در شمال آفریقا تبدیل شد. در این زمان به دنبال مهاجرت علمای خاورمیانه‌ای و اندلسی به شمال آفریقا (و تا حدودی در اثر مسافرت‌های علمای آفریقایی به مکه، مدینه، و عراق) مکتب مالکی به طور گسترده‌ای در شمال آفریقا انتشار یافت. در اواخر قرن نهم مساجد دو شهر تونس و قیروان به مراکز آموزشی مهمی در جهان اسلام تبدیل شدند. در این دو شهر به ویژه در خصوص مسائل و موضوعات کلامی شدیداً بحث می‌شد. برای مثال در این زمان موضوعاتی از قبیل حدوث قرآن، آزادی اراده و جبر، و مفهوم خلافت همچنان که در بغداد مورد بحث قرار می‌گرفتند توسط علمای مالکی قیروان نیز به بحث گذاشته می‌شدند (این امر شاهدی است برای رد ادعای کسانی که مکتب مالکی در شمال آفریقا را خشک، انعطاف‌ناپذیر و محدودیت گرا معرفی می‌کنند). در جریان قرن دهم نیز مکتب اشعری جذب مکتب فقهی مالکی گردید و بعدها از این طریق به مهادیان انتقال یافت. علمای مالکی در شمال آفریقا همچنین در زمینه‌ی صرف و نحو، فلسفه، ریاضیات، نجوم و طب نیز فعالیت علمی داشتند. برای مثال ابن طبّان (81-923) از علمای مالکی بود که در زمینه‌ی فقه، فلسفه، صرف و نحو، ریاضیات، نجوم، طب و تعبیر خواب فعالیت داشت. قابسی (1012-935) نیز از متکلمان معروف شمال آفریقا بود که بر حدیث و عرفان و یک خط مشی شدیداً زهدگرایانه تأکید می‌کرد. به طور کلی علمای مالکی شمال آفریقا علی‌رغم اینکه همه پیرو مکتب مالکی بودند دارای جهت‌گیری‌ها و گرایش‌های متفاوتی بودند.
رژیم‌های سیاسی عصر خلافت و شمال آفریقا معمولاً از مکاتب فقهی به عنوان وسیله‌ای برای بسیج افکار عمومی علیه یکدیگر استفاده می‌کردند. هر یک از این رژیم‌ها سعی می‌کرد حمایت مکتبی را به خود جلب کند. برای مثال اغلبی‌ها و بعدها فاطمیان همکاری حنفی‌های قیروان را به خود جلب کردند. علمای مالکی در شمال آفریقا برعکس حنفی‌ها از همکاری با دولت و پذیرفتن مناصب حکومتی اجتناب می‌کردند. از همین رو آنها توانستند حمایت عمومی مردم را به خود جلب کنند. این افراد به هنگام سلطه‌ی فاطمیان بر شمال آفریقا مذهب تشیّع را باطل اعلام کردند، در قیروان شورش‌هایی را علیه شیعیان به راه انداختند و شیعیان این منطقه را قتل‌عام کردند، و همچنین در سال 1049 زیری‌ها را مجبور کردند که به حمایت از اسلام تسنن برخیزند و خلفای عباسی را به رسمیت بشناسند. مکتب مالکی که تونس و قیروان دو مرکز عمده‌ی آن بودند در رباط‌های ساحلی نیز پیروان بسیاری داشت و حتی توانست به مراکش جنوبی و غرب آفریقا نیز گسترش یابد.
در کنار مکتب فقهی مالکی عرفان نیز در شمال آفریقا از اهمیت خاصی برخوردار بود. در قرن نهم زهدگرایی صوفیان که شامل اندوهناکی، سکوت، درد و رنج، ترس از خدا، توجه به روز جزا، و دارا بودن دو صفت تواضع و نیکوکاری بود در قیروان مورد توجه قرار گرفت. در این دوره زهد و عرفان در بین جهادگران رباط‌ها رواج پیدا کرد. مردمان عادی نیز در این‌دوره صوفیان را به عنوان افرادی خارق‌العاده مورد تکریم و تقدیس قرار می‌دادند. آنها معتقد بودند صوفیان قادر به شفا دادن بیمارها، آوردن باران، انجام معجزات، برقراری ارتباط با نیروهای معنوی، تعبیر خواب‌ها، و ایجاد رابطه بین انسان‌ها با خدا می‌باشند. به هر حال صوفیگری شمال آفریقا همانند خاورمیانه جنبش مذهبی چندان سازمان‌یافته‌ای نبود.
در جریان دو قرن یازدهم و دوازدهم صوفیگری جدیدی که ترکیبی بود از صوفیگری شرقی و صوفیگری اسپانیایی وارد شمال آفریقا شد و به همراه فتوحات مرادیان و مهادیان در سراسر این منطقه گسترش یافت. این نوع صوفیگری که عبارت بود از نوعی عرفان زهدگرایانه در کنار عمل به دستورات فقه توسط ابومَدیَن اندلسی (وفات 1197) وارد این منطقه گردید. پس از مرگ ابومدین آرامگاه وی به مکانی زیارتی تبدیل شد و پیروانش سنت وی مبنی بر آمیختن عرفان با عمل به دستورات احادیث و فقه را ادامه دادند. در طی قرون یازدهم و دوازدهم شهرهایی مثل تونس، قیروان، مراکش، و آقمات به مراکز عمده‌ی صوفیگری در شمال آفریقا تبدیل شدند. در طی این دو قرن اسلام توسط علمای مالکی، مبلغان خارجی (خوارجی) و صوفیان مراکش جنوبی و توسط تجار و دیگر علمای مسلمان به صحرای آفریقا انتقال یافت.
متأسفانه اطلاعات ما در خصوص عصر خلافت در شمال آفریقا آن چنان پراکنده است که نمی‌توان گزارش دقیق و منسجمی از چگونگی گسترش اسلام در این منطقه ارائه داد. چنان‌که به نظر می‌رسد مردم لیبی بسیار زود یعنی به دنبال نخستین فتوحات مسلمانان در شمال آفریقا به اسلام گرویدند. بربرهای بسیاری نیز پس از این فتوحات به اسلام خوارج روی آوردند. با این حال حتی تا دو قرن یازدهم و دوازدهم شهرهای قیروان، تونس، تریپولی، سفاکس (29)، مهدیه، بوگی، بنه و غیره هنوز دارای جوامع مسیحی بودند (البته در حالی که در قرن هفتم دویست قلمرو اسقفی در شمال آفریقا وجود داشت در سال 1053 این رقم به پنج عدد و در سال 1076 به سه عدد تقلیل یافت). با ظهور مهادیان مسیحیت از شمال آفریقا برچیده شد و تنها ساکنان روستاهای دورافتاده مسیحی باقی ماندند. به علاوه با ظهور مهادیان تعداد یهودیان این منطقه نیز به شدت کاهش یافت و حیات فرهنگی جوامع یهودی در این منطقه از بین رفت.
خلاصه اینکه به دنبال تهاجمات عرب‌ها و ورود اسلام به شمال آفریقا خیزشی در زمینه‌ی دولت‌سازی در این منطقه آغاز شد که تا اواسط قرن سیزدهم استمرار داشت (عصر خلافت). تشکیل یک دولت یکپارچه در مراکش به یک دولت یکپارچه در تونس از جمله مهم‌ترین پدیده‌های عصر خلافت می‌باشند. اگرچه نهادهای دولتی تونس در این عصر توسعه‌یافته‌تر و پیشرفته‌تر از دیگر دولت‌های شمال آفریقا بودند اما مبانی مشروعیت و پایه‌های تشکیلات نظامی و اداری دولت مراکش نیز در این زمان تثبیت یافته بودند. در طی این دوره اسلام به دین غالب در شمال آفریقا تبدیل شد و توسط علمای مسلمان مدارس غیر دولتی متعددی در منطقه تأسیس شدند. معلمان علوم اسلامی نیز در این دوره از حمایت گسترده‌ی عمومی در شمال آفریقا برخوردار بودند. به دنبال اسلامیزه شدن این منطقه رهبران مذهبی، طرفداران آنها و گروه‌های غیررسمی همکاری خود را با رژیم‌های حاکم قطع کردند. تکمیل مرحله‌ی دولت‌سازی در شمال آفریقا، ناکامی جنبش‌های قبیله‌ای و مذهبی بزرگ در متحد کردن و یکپارچه نمودن شمال آفریقا و ظهور نخبگان مذهبی مسلمانی در این منطقه که از رژیم‌های حاکم استقلال داشتند عواملی بودند که راه را برای آغاز مرحله‌ی جدیدی در روابط بین دولت و اسلام در شمال آفریقا فراهم کردند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Masmuda.
2- Sanhaja.
3- Zenata.
4- Punic.
5- Tobna.
6- Tripolitania.
7- Islamized.
8- Arabized.
9- بومیانی که علاوه بر زبان محلی خود به زبان عربی نیز آشنایی داشتند.
10- Raggada.
11- Kabyle، قبیله، قابیلی.
12- Sijilmassa.
13- Tahert.
14- Bone.
15- Cape Bon.
16- Monastir.
17- Tlemsen.
18- یکی از شاخه‌های مذهب خوارج.
19- Zenata.
20- Jerid.
21- Fez.
22- Volubilis.
23- Barghwata.
24- صالح بن طریف کسی بود که خود را پیامبر نامید، کتاب وحیانی جدیدی را به زبان بربری عرضه کرد و دستورات خاصی در خصوص نماز خواندن و روزه گرفتن ارائه داد. وی در دشت‌های ساحلی مراکش مرکزی اسلام خاصی را که ماهیتی بربری داشت رواج داد.
25- Sanhaja.
26- Sus.
27- Qarawiyin.
28- عبدالمؤمن مرید و وفادار ابن تومرت بود که در زمان حیات وی غالباً به عنوان فرمانده سپاه خدمت کرده بود و پس از مرگ وی از سوی شورای ده نفره به عنوان حاکم انتخاب شد.
29- صفاقس.

منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول