نگاهی به كاربردهای تبلیغی مثنوی
نگاهی به كاربردهای تبلیغی مثنوی
نويسنده:سید محمّدجواد فاضلیان
منبع:فصلنامه معرفت
منبع:فصلنامه معرفت
زبان فارسی غنیترین ادبیات را در دامن خود پرورش داده است. ایرانی و زبان فارسی و آداب و فرهنگ ایرانیان نزد پیشوایان معصوم ما از محبوبیت خاصی برخوردار بودهاند. متون نظم و نثر ادب فارسی از قابلیت بالایی در فهم و انتقال فرهنگ و معارف اسلامی برخوردار است؛ زیرا بسیاری از این متون، در سایه وحی و عصمت حركت كردهاند. بیتوجه بودن به ادب فارسی برای درك بهتر معارف اسلامی و نیز عدم استفاده از آن به عنوان منابع غنی تبلیغی «مهمل و مهجور نهادن لسان قوم» است.
اگرچه بسیاری از متون ادب فارسی را میتوان منبع تبلیغی محسوب كرد، اما مثنوی معنوی در این میان، جایگاه ویژهای دارد. این كتاب اعجاب بسیاری از دانشمندان مسلمان و غیرمسلمان را برانگیخته است، تا آنجا كه بزرگی همچون شیخ بهائی درباره مثنوی مولوی گفته است:
من نمیگویم كه آن عالیجناب/ هست پیغمبر، ولی دارد كتاب !(1) و مستشرقی همچون رینولد نیكلسون (1868ـ1945) نیمی از عمر خود را صرف تصحیح متن مثنوی، شرح و ترجمه آن به انگلیسی و استخراج مختصری از عقاید متفرقه مولوی نموده است. مرحوم جلالالدین همایی درباره نیكلسون میگوید: «او بزرگترین خدمت را در تصحیح، شرح و ترجمه مثنوی انجام داده است.»(2)
در پیوند وثیق و گسترده مثنوی با فرهنگ اسلامی، كافی است كه بدانید در مثنوی:
1. به بیش از 1200 آیه با صراحت یا كنایه پرداخته شده است.(3)
2. بیش از هفتصد حدیث مورد استفاده قرار گرفته است.(4)
3. صدها داستان كوتاه و بلند نقل شده است.
4. مملو از مطالب تفسیری، كلامی، تربیتی، سیره، اخلاقی، روانشناسی و سیاسی است.
5. مطالبی تاریخی با هدف اخلاقی و عرفانی و تربیتی مطرح شدهاند.
6. حضور چهرههای قرآنی و تاریخی از انبیا و اولیا و نیز چهرههای منفی همچون ابلیس، فرعون، بلعم باعورا، قارون،ابولهبو یزید بسیار چشمگیر است.
7. واژههای فقهی فارسی و عربی و نیز موضوعات فقهی با نتیجهگیریهای اخلاقی و عرفانی، مورد استفاده فراوان قرار گرفتهاند.
سخن در این نیست كه همه آنچه در این كتاب آمده برای بیان در هر جمع و فضای تبلیغی كارامد و نتیجهبخش است، بلكه سخن آن است كه مبلّغان جوان محتوای آن را به دیده یك منبع و متن متین تبلیغی پس از قرآن و سنّت بنگرند و نیز شكل آن را به عنوان قالبی كارامد و جذّاب برای فضاهای تبلیغی و پژوهشی خود برگزینند؛ چرا كه در عرصه تبلیغ و نفوذ در دیگران، تأثیر قالب از محتوا كمتر نیست. اگر محتوای تبلیغات متون دینی (قرآن و سنّت) متعالی و آسمانی است، قالب آن هم باید متعالی باشد و هر مظروفی را در هر ظرفی نمیتوان ریخت؛ عرصهآفرینشعرصههماهنگیهاومیزانها است. خداوند معلم «بیان» انسان است و قرآناعجازمكتوببیانو«شعر»سحر بیان.
اگرچنینضرورتینسبتبه«كاربردهای تبلیغی مثنوی» احساس شده باشد، بدون آموزشو استاد و متنی متین، راهی طولانی و خستهكننده است و اگر هم نتیجهبخش باشد، بسیار دیرهنگام خواهدبود.
بنابراین، باید آموزش چنین مقولهای به فراگیران و دانشپژوهان دورههای تبلیغی مورد اعتنا و اهتمام جدّی متولّیان آموزشهای تبلیغی قرار گیرد و تدریس زبان فارسی در نظام آموزشی حوزه پا به پای ادبیات عرب اهمیت بیشتری یابد و خلاصه كلام آنكه زبان عربی برای ما زبان تفهّم است و زبان فارسی زبان تفهیم و تبلیغ، و هیچیك ما را از دیگری بینیاز نمیكند. فهمیدن معارف اسلام بدون زبان عربی ممكن نیست و فهماندن آن برای ایرانیان، بدون فارسی، ممكن و دست كم جذّاب نیست.
برای نمونه، به موارد ذیل توجه كنید:
ـ بیحس و بی گوش و بی فكرت شوید
تا خطاب «اِرجِعی» را بشنوید.(5)
كه از آیه «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعی إِلی رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً» (فجر: 27ـ28) یك كلمه در آن درج شده است.
ـ اسم هر چیز تو از دانا شنو
سِرّ رمز «عَلَّمَ الأسما» شنو
كه از آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّهَا...» (بقره: 31) دو كلمه در آن درج شده است.
ـ عالمی را لقمه كرد و در كشید!
معدهاش نعرهزنان «هل من مزید»
كه از آیه «یَوْمَ نَقوُلُ لِجَهَنَّمَ هَل امْتَلَأْتِ وَ تَقوُلُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» (ق: 30) سه كلمه در آن درج شده است.
ـ و زمَلَك هم بایَدَم جَستن زجو
«كُلُّ شَیءٍ هالِكْ إلاّ وَجهَهُ»
كه از آیه «وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلَها آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَیْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص: 88) پنج كلمه در یك مصراع كامل آن درج شده است.
ـ لیك گفتی گرچه میدانم سرت
زود هم پیدا كُنَش بر ظاهرت(6)
اشاره به آیه «ادْعوُنی أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر: 60)
ـ گر خَضِر در بَحر كشتی را شكست
صد درستی در شكست خضر هست(7)
اشاره به آیه «فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَكِبَا فی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا» (كهف؛ 41)
ـ آن پسر را كِش خَضِر ببُرید حلق
سرّ آن را در نیابد عامِ خلق(8)
اشاره به آیه «فَانطَلَقا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَاما فَقَتَلَهُ» (كهف: 74)
ـ همچو اسماعیل پیشش سَر بِنِه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده(9)
اشاره به آیه «قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شَاءَاللّهُ مِنْ الصَّابِرینَ» (صافات: 102)
ـ آن شراب حق ختامش مشك ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب
اشاره به آیه «خِتَامُهُ مِسْكٌ وَ فی ذَلِكَفَلْیَتَنَافَسِالْمُتَنَافِسُونَ» (مطفّفین: 26)
ـ آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیده حق بود چونش گَزَد؟(10)
پرورَد در آتش ابراهیم را
ایمنیّ روح سازد بیم را(11)
اشاره به آیه «قُلْنَا یَا نَارُ كُونی بَرْدَا وَ سَلَاما عَلَی إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء: 69)
ـ گفت نار از خاك بی شك بهتر است
من زنار و او زخاكِ اكدر است(12)
اشـاره به آیه «قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طـِینٍ» (ص: 76)
پست میگویم به اندازه عقول
عیب نبود این بود كار رسول(14)
و نیز حدیثی دیگر كه «كلّموا النّاسَ علی قدرِ عقولهم لا علی قدرِ عقولكم حتّی لا یُكذَّبَ اللّهُ و رسولُه»(15) و «مَن كان له صبّیٌ فلیتصبیّ.»(16)
چون كه با كودك سر و كارت فتاد
هم زبان كودكان باید گشاد
مرحوم بدیعالزمان فروزانفر بیش از هفتصد بیت وافی به مقصود روایات را از مثنوی جمع و تدوین كرده كه در كتابی مستقل تحت عنوان احادیث مثنوی منتشر شده است. به نمونههایی دیگر از این بهرهگیری توجه كنید:
در بیان این سه كم جُنبان لَبت
از ذهاب و از ذهب و زمذهبت(17)
... ور بگویی با یكی دو، الوداع
«كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاثنینِ شاع»(18)
كه بر این حدیث شریف دلالت دارد: «استرذهابَك و ذهبَك و مذهبَك.»(19)
چون درِ معنی زنی بازت كنند
پرّ فكرت زن كه شهبازت كنند
در اشاره به حدیث «من قَرَعَ بابا و لَجَّ وَلَجَ»(20)
مال را كز بهر دین باشی حمول
نِعمَ مالٌ صالحٌ گفت آن رسول
اشاره به «نعمَ المالُ الصّالحُ للرجلِ الصّالحِ» و نیز «نعمَ العونُ علی تقوی اللّهِ الغنی.»(21)
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره كن زندان و خود را وارهان
مأخوذ از حدیث (الدنیا سجنُ المؤمِن و جَنَّةُ الكافر»(22)
آن یكی میرفت بالای درخت
میفشاند آن میوه را دزدانه سخت(23)
صاحب باغ آمد و گفت: ای دنیّ!
از خدا شرمیت كو؟ چه میكنی؟
شخصی غاصبانه وارد باغی شد، از درخت بالا رفت و شروع به چیدن و خوردن میوه كرد. صاحب باغ سر رسید و معترضانه به او گفت: ای آدم فرومایه، چه میكنی؟ از خدا شرم بدار! دزد میوه در پاسخ صاحبِ باغ گفت: اگر یكی از بندگان خدا از باغ خدا خرمایی، كه حق عطا كرده، بخورد، چرا از روی بیخردی او را نكوهش میكنی و بر خوان كرم الهی بخل روا میداری؟ صاحب باغ به خدمتكار خود گفت: ریسمانی بیاور تا جواب این دزد بیشرم را بدهم!
پس ببستش سخت آن دَم بر درخت
میزد او بر پشت و ساقش چوب سخت
میوهچین جبری مسلك مینالید كه از خدا شرم كن و دست از زدن بازدار و منِ بیگناهِ بینوا را مكُش. صاحبِ باغ با زیركی خاص و با استفاده از منطق جدلی، تمامی افعال خود را به خدا نسبت داد:
گفت: از چوب خدا این بندهاش
میزند بر پشت دیگر بنده خَوش
چوب حقّ و پشت و پهلو آنِ او
من غلام و آلت فرمانِ او
یعنی یكی از بندگان خدا از چوب خدا بر پشت بنده دیگرش میزند؛ چوب و پشت و پهلو از آن خداست و من از او فرمان میبرم. جبری به التماس افتاد:
گفت: توبه كردم از جبر ای عیار!
اختیار است، اختیار است، اختیار(24)
بدین سان، آن جبری میوهچین در مقابل خداوند باغ خاضع شد و به وجودِ اختیار، اقرار كرد.
الگوگیری مولوی از سیما و سیره دلانگیز انبیای عظام الهی علیهمالسلام فراوان و حیرتانگیز است، دلالتها به قدری قوی است كه خواننده ضرورت و اشتیاقی برای بررسی سند و صحت و سُقم تاریخی آنها در خود نمییابد. او در دفتر پنجم، داستانی از سیره عملی حضرت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله در تبلیغ و ایجاد تحوّل و انقلاب درونی آورده است:
گروهی از كافران در مسجدی بر حضرتش وارد شدند و از او درخواست كردند كه آنها را ضیافت كند. حضرت میهمانان را بین خود و یاران تقسیم كرد. نصیب حضرت از این گروه مردی تنومند و كریهالمنظر بود كه همه از پذیرایی او خودداری كردند.
میهمان شكمباره پیامبر غذای همه اهل خانه را خورد. وقت خوابیدن به اتاقی رفت. كنیزك، كه از رفتار او به خشم آمده بود، در اتاق را از بیرون بر او بست و او را محبوس كرد. نیمهشب میهمان برای قضای حاجت به سوی درآمد، اما در را بسته یافت. حیران و بیدرمان لاجرم دوباره به بستر خزید، چشمها را بر هم گذاشت و به خواب رفت. خوابهای آشفته و پریشان به سراغش آمدند؛ خود را در ویرانهای خالی و به دور از نظر ناظر محترم دید! در ویرانه رؤیایی و خیالی خویش، خود را آسوده ساخت. وقتی بیدار شد، نگاهش به بستر پُر قذر و خبث افتاد. از اضطراب و خوف رسوایی، درون او به جوش آمد، در انتظار پایان شب سیه و گشوده شدن در به سر برد:
تا گریزد او چو تیری از كمان
تا نبیند هیچكس او را چنان
قصّه بسیار است كوته میكنم
باز شد آن در رهید از درد و غم
اما گشاینده در رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود كه پس از گشودن در، پنهان شده بود تا آن كافر شرمسار روی حضرت نشود. البته پیامبر صلیاللهعلیهوآله عاقبت پرخوری او را میدانست، اما مأمور به نهی نبود و حكمت الهی اقتضا میكرد آن كافر پلیدی خویش را ببیند و مقدّمه پاكیاش به دست «رحمةٌ للعالمین» شود.
بس عداوتها كه آن یاری بوَد
بس خرابیها كه معماری بوَد
شخص فضولی، رختخواب آلوده را خدمت حضرت آورد كه مهمان مفتضح خود را ببین!
جامِه خواب پُر حدث را یك فضول
قاصدا آورد در پیش رسول
كه چنین كرده است مهمانت ببین
خندهای زد رحمةٌ للعالمین
پیامبر صلیاللهعلیهوآله پس از لبخندی ملیح، امر كرد كه وسایل شُستوشو را بیاورند.
كه بیار آن مطهَره اینجا به پیش
تا بشویم جمله را با دست خویش
اطرافیان سراسیمه شدند و از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خواستند كه خودشان كار شُستن را انجام دهند، اما پیامبر نپذیرفت و فرمود: حكمت در این است كه خود بشویم! به ناچار، اطرافیان منتظر شدند تا این حكمت و سرّ الهی گشوده شود و پیامبر هم با جدّیت و دلدادگی، نه به تقلید و ریا، پلیدیها را تطهیر میكرد...
مهمان بُتی داشت كه آن را گم كرده بود. با خود گفت: آن را دیشب در آن خانه جا گذاشتم. با وجود آنكه شرمسار بود. اما حرص، حیای او را برد... برای پیداكردن بت با شتاب، داخل اتاق محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله شد و آن حال وخیم را بدید؛ دید دست خدا (رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله ) با دست خود، آن آلودگیها را به خوبی و خوشی میشوید. ناگهان بت خود را فراموش كرد، شور و حالی در او ایجاد شد كه گریبان خود را چاك میداد:
میزد او دو دست را بر رو و سَر
كلّه را میكوفت بر دیوار و در
آنچنان كه خون ز بینیّ و سرش
شد روان و رحم كرد آن مهترش
دل پیامبر صلیاللهعلیهوآله به حال او سوخت. آن كافر فریادها میزد و مردم در اطرافش گرد آمدند و در آن حال میگفت: ای مردم، از من حذر كنید! من چنان دچار شور و مستی شدهام كه اختیاری از خود ندارم. از اطرافم پراكنده شوید!
سجده میكرد او كه ای كُلّ زمین
شرمسارست از تو این جزو مَهین
سجدهكنان به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگفت: ای كل زمین و ای همه عالم و ای كسی كه افلاك برای تو خلق شدهاند، این جزو حقیر از تو شرمنده است، و در این حال، به ظلم و زشتی و گمراهی خویش اقرار میكرد و به خضوع حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله در مقابل حضرت حقّ گواهی میداد.
تو كه كلّی خاضع امر ویای
من كه جُزوم ظالم و زشت و غوی
تو كه كلّی، خوار و لرزانی زحق
من كه جزوم در خلاف و در سبق
و دم به دم روی به آسمان میكرد و میگفت: من رویی ندارم كه به این قبله جهانیان نظر كنم.
چون زحد بیرون بلرزید و تپید
مصطفیاش در كنار خود كشید
حضرت او را آرام كرد و مورد لطف و نوازش قرار داد:...
تا نگرید ابر كی خندد چمن؟
تا نگرید طفل كی جوشد لَبَن؟
مولوی سپس میگوید: تو هم این فرمایش حق را كه فرموده است «باید بسیار بگریند» گوش كن تا شیر فضل الهی فرو ریزد.
گفتِ «فَلیَبكوا كَثیرا» گوش دار
تا بریزد شیر فضل كردگار
چشم گریان بایدت چون طفلِ خُرد
كم خور آن نان را كه نان آبِ تو برد
باید مانند طفل خردسال چشمی گریان داشته باشی، از آن نان كمتر بخور؛ زیرا نان (در اینجا منظور متاع قلیل دنیا) آبروی انسان را میبرد...
این سخن پایان ندارد، آن عرب
ماند از الطاف آن شه در عَجب
خواست دیوانه شدن عقلش رمید
دست عقل مصطفی بازش كشید
او نزدیك بود دیوانه شود و عقل از او پر گیرد، اما دست عقل محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله او را دوباره به سوی عالم عقل متوجه ساخت.
گفت این سوآ، بیامد آنچنان
كه كسی برخیزد از خواب گران
فرمود: به این طرف بیا! یعنی از عالم مستی به در آی! آن مهمان عرب مانند كسی كه تازه از خواب سنگینی برخاسته، بدان سو آمد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: حیرت را رها كن و به خود آی! زیرا كه در این طرف، با عقل و هوشیاری تو كار دارم.
آب بر رو زد، در آمد در سُخن
كای شهید حق! شهادت عرضه كن
پیامبر صلیاللهعلیهوآله آبی به صورت آن عرب زد و او فورا به حرف آمد و گفت: ای گواه حق، كلمه حق را بر من عرضه كن تا بر حقانیّت خدا و رسول گواهی دهم...
حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله كلمه شریفه شهادتین و ایمان به حق را بر آن جوان عرضه كرد و او نیز پذیرفت:
گشت مؤمن، گفت او را مصطفی:
كه امشبان هم باش تو میهمان ما
گفت: واللّه تا ابد ضیف توام
هر كجا باشم به هر جا كه روم
من به وسیله تو حیات معنوی پیدا كردهام و دربان تو هستم و در این جهان و آن جهان، بر سر سفره لطف تو نشستهام:
گشت مهمان رسول آن شب عرب
شیر یك بُز، نیمه خورد و بست لب
پیامبر صلیاللهعلیهوآله هرچه به او اصرار كرد و فرمود: از شیر و نان نازك بازهم بخور، آن مهمان گفت: به خدا قسم، بدون هیچ تظاهر و ریایی از دیشب هم سیرتر شدهام:
آن گدا چشمیِ كفر از وی برفت
لوت ایمانیش لَمتُر كرد و زَفت
تنگ چشمی كافرانه از او دور شد تا غذای ایمانی و طعام روحانی او را چاق و فربه كند.
میوه جنّت سوی چشمش شتافت
معده چون دوزخش آرام یافت.
مولوی رفتار ساحران دربار فرعون را مصداق رعایت ادب میداند و اینكه هدایت آنها وامدار رفتار ظاهری و سلوك پسندیدهشان در مقابل حضرت موسی علیهالسلام بود و اعتقاد توحیدی آنها و سپس شهادت آنها بر اثر حداقلی از اخلاق نیكوی ایشان بود:
ساحران در دوران فرعون به ستیز و مجادله با حضرت موسی علیهالسلام كمر بستند، ولی از نظر رعایت ادب، به حضرت موسی پیشنهاد كردند كه ابتدا او معجزه خود را نشان دهد، ولی آن حضرت فرمود: نخست شما آغاز كنید. همین مقدار ادب و احترامی كه ساحران برای حضرت قایل شدند، سبب گردید كه به دین راستین و ایمان حقیقی راه یابند، ولی در عین حال، به سبب عناد و ستیزشان، دست و پای آنها بریده شد.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مِرا كردند با موسی به كین
لیك موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مكرّم داشتند(25)
ساحران از باب تكریم و احترام، حضرت موسی علیهالسلام را بر خود مقدّم داشتند.
زانكه گفتندش كه فرمان آن توست
خواهی اول آن عصا تو فكن نخست
آنها به حضرت موسی علیهالسلام گفتند: فرمان از آن شماست، اگر میخواهید اول شما عصا را بیفكنید.
این اشاره است به آیه 115 از سوره اعراف كه میفرماید: «قَالُوا یَا مُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ قَالَ أَلْقُوا...»؛ ساحران گفتند: ای موسی، اكنون تو مختاری؛ خواهی نخست تو عصای خود بیفكن یا ما بساط سحر بگسترانیم. گفت: اول شما افكنید.
گفت: نی، اول شما، ای ساحران
افكنید آن مكرها را در میان
این قَدَر تعظیم، دینشان را خرید
كز مِرا آن دست و پاهاشان برید
همین احترام و ادبی كه ساحران در حق حضرت موسی علیهالسلام رعایت كردند، دینشان را خرید و به ایمان راستین راه یافتند، ولی چون ابتدا به عناد و ستیز با آن حضرت كمر بسته بودند، دست و پایشان بریده شد! این اشاره است به آیه 49 سوره شعراء كه فرعون به آنها گفت: «لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعینَ»؛ دست و پای شما را بر خلاف هم میبرم، آنگاه همه را به دار میكشم.
ساحران چون حَقّ او نشناختند
دست و پا در جرم آن درباختند(26)
لیك دعوت واردست از كردگار
با قبول و ناقبول او را چه كار؟
نوح نهصد سال دعوت مینمود
دم به دم انكار قومش میفزود
هیچ از گفتن عنان واپس كشید؟
هیچ اندر غار خاموشی خزید؟(27)
آیا هرگز حضرت نوح علیهالسلام به سبب لجاجت و عناد قوم، از گفتن و دعوت كردن آنان دست كشید؟ و آیا در مقابل مخالفتهای قوم ساكت ماند؟
گفت از بانگ و علالای سگان
هیچ واگردد ز راهی كاروان؟
یا شب مهتابی از غوغای سگ
سُست گردد بدر را در سیرتگ؟(28)(29)
حضرتنوح علیهالسلام باخودگفت:مگرممكن است كه كاروان به خاطر سر و صدای سگان از حركت باز ایستد؟ و یا مگر ممكن است كه در شب مهتابی، غوغای سگان، ماه منیر را از حركت و نورافشانی باز دارد؟
زبان حال ماه چنین است كه در جایی كه سگ صدای ناهنجار خود را ترك نمیگوید، من كه ماه تابانم چرا از سیر و گذار خود دست بردارم؟
چون كه سِركه سِركگی افزون كند
پس شِكَر را واجب افزونی بوَد
یعنی هرچه سركه بر ترشی خود بیفزاید، لازم است كه شكر بر شیرینی خود اضافه كند...
قوم بر وی سركهها میریختند
نوح را دریا فزون میریخت قند...
گر پلیدان این پلیدیها كنند
آبها بر پاك كردن میتنند
گرچه ماران زهر افشان میكنند
ورچه تلخامان پریشان میكنند
نحلها بر كوه و كندو و شجر
مینهند از شهد، انبار شكر...
در هر حال، جهان، جهان تضادهاست و انبیا علیهمالسلام نیز در همین جهان پر از تضاد و تعارض میبایست دعوت به نیكیها میكردند.
این جهان جنگ است كُل، چون بنگری
ذرّه با ذرّه چو دین با كافری(30)
خنده میآمد نقیبان را از آن
لیك پذرفتند آن را همچو جان
زآنكه لطف شاه خوبِ با خبر
كرده بود اندر همه اركان اثر
اطرافیان شاه از این هدیه ناچیز خندیدند، اما این خواسته او را همچون جان پذیرفتند؛ زیرا لطف شاه آگاه خیراندیش بر تمام اركان، دستگاههای حكومتی و دولتمردان اثر كرده بود؛
خوی شاهان در رعیّت جا كُنَد
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
خوی شاهان در وجود رعیت اثر میبخشد؛ چنانكه سپهر سبز نام، خاك زمین را سبز میكند.
شه چو حوضی دان و هر سو لولهها
وز همه آب روان چون گولهها
شاه را همانند حوضی بدان و خادمان را مانند لولههایی بدان كه آن آب را به گودالها میریزند.
چون كه آب جمله از حوضی است پاك
گر یكی آبی دهد خوش ذوقناك
ور در آن حوض آب شور است و پلید
در یكی لوله همان آرد پدید
ز آنكه پیوسته است هر لوله به حوض
خَوض كن در معنی این حرف، خَوض.(32)
آن یكی در خانهای در میگریخت
زرد رو و لب كبود و رنگ ریخت
صاحب خانه بگفتش خیر هست
كه همی لرزد تو را چون پیر دست؟
مردی با چهرهای زرد و لبهایی كبود، به حال فرار، وارد خانهای شد. صاحبخانه كه از این بیگانه هراسان در شگفت شده بود، سبب بیم را پرسید و او گفت كه به فرمان شاه، درازگوشان مردم را برای بیگاری گرفتن جمعآوری میكنند!
گفت: میگیرند گر خر، جانِ عم!
چون نیی خر، رو تو را زین چیست غم؟
صاحبخانهگفت:عموجان،گیرمكهخران رامیگیرند؛توكهخرنیستی،از چه غم داری؟
گفت: بس جدّند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت
بهر خرگیری بر آوردند دست
جدّ جدّ، تمییز هم برخاسته است!
چون كه بی تمییزیانمان سروَرَند
صاحب خر را به جای خَر بَرَندَ!(33)
مرد فراری پاسخ داد: كارگزاران و مأموران حكومت به قدری جدّی و شتابان به گرفتن ستوران پرداختهاند كه تمییز و تشخیص هم در میان نیست و از اینرو، اگر مرا هم به جای خر بگیرند، جای تعجب نیست! مولوی در پایان، نتیجه میگیرد كه چون مردمی بیتمییز و نادان بر ما سروری یافتهاند، بعید نیست كه به جای درازگوش صاحب آن را بگیرند!
این نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهی دادن است از اعتقاد
این زكات و هدیه و ترك حسد
هم گواهی دادن است از سرّ خَود
روزه گوید كرد تقوا از حلال
در حرامش دادن كه نبوَد اتصال
وآن زكاتش گفت كو از مال خویش
میدهد، پس چون بدزدد زاهل كیش؟
یعنی زكات با زبان حال گواهی میدهد: زكاتدهنده حتی از مال خویش به دیگران میبخشد، چگونه ممكن است از مال همكیشان خود بدزدد و خلاصه توصیه میكند كه:
پس چنان كن فِعل كان خود بیزبان
باشد «اشهد» گفتن و عین بیان
یعنی اعمال تو باید به گونهای باشد كه همچون جاری كردن شهادتین و گواهی زبانی، بر مسلمانی انسان دلالت كند.
در اینجا، سه نمونه از این تمثیلات بررسی میشوند:
كه منم در بیعها با غَبن جفت
مكر هر كس كو فروشد یا خَرَد
مولوی از مضامین سیاسی ـ همچو سحرست و ز راهم میبَرَد
گفت: در بیعی كه ترسی از غرار
شرط كن سه روز خود را اختیار
در تمامی كتابهای فقهی، باب «تجارت» جایگاهی بس مهم دارد. بسیاری از آداب، حقوق و تكالیف خریدار و فروشنده با دقت و ظرافت بیان شدهاند. این قوانین تدوین شده در فقه برگرفته از «آیات و احادیث فقهی» هستند. ورود این باب فقهی به قانون مدنی سهم قابل توجهی در غنای علم حقوق داشته است. یكی از فروع مهم و پر كاربرد فقهی و حقوقی در باب تجارت، مبحث «خیارات» است. به موجب این حق، طرفین عقد بیع یا یكی از آنها و یا شخص ثالث میتوانند معامله را فسخ كنند. علمای علم حقوق با توجه به مفهوم فقهی، حقوقی و عرفی خیار، گفتهاند: «تسلط قانونی شخص در اضمحلال عقد را "خیار" گویند.» "خیار" ممكن است ناشی از تراضی طرفین باشد؛ مانند «خیار شرط» یا ناشی از حكم شرع و قانون باشد؛ مانند «خیار مجلس»(34)
در فلسفه «حق خیار»، میتوان گفت: چه بسا بایع یا مشتری هنگام خرید و فروش به بعضی یا همه جوانب و اوصاف كالا، بها، سود و زیانهای احتمالی و مانند آن توجه نداشته و بسیاری از امور مهم را نادیده گرفته باشند، ولی پس از گذشت زمان، به آنها واقف شوند. بنابراین، برای اصحاب بیع و شرا به نوعی مهلت بازنگری و تأنّی در مُنجّز شدن معاملات پیشبینی شده است تا نوع داد و ستدها در بردارنده رضایت و مصلحت فروشنده و خریدار باشد و معاملات، مقدّمه مخاصمات و كدورتها نشود و تصمیمهای شتابزده بر اقتصاد جامعه حاكم نگردد. در كتابهای فقهی همچون اللّمعة الدّمشقیه، شهید اول چهارده نوع خیار ذكر شده است. این موضوع در كتاب مكاسب شیخ اعظم انصاری آنچنان مسبوط است كه فراگیری آن یك سال تحصیلی را به خود اختصاص میدهد. اما مجموع خیارات ذكرشده در فقه عامّه، فقه امامیه و قانون طبق نقل كتاب ترمینولوژی حقوق، در قالب سی اصطلاح و واژه بیان شده است كه البته بعضی تكراری و یا از زاویه دیگری نامگذاری شدهاند؛ همچون «خیار ثلاثه» كه همان «خیار تأخیر ثمن» است و یا «خیار اشتراط» كه همان خیار «تخلف شرط» است؛ اما خیار هرچه باشد، یا با توافق طرفین و یا به حكم قانون و بدون توافق طرفین معامله وجود پیدا میكند؛ مانند «خیار مجلس» و «خیار حیوان» و «خیار تأخیر ثمن»(35)
تمامی انواع ذكرشده ناظر بر این است كه داد و ستدها باید عنصر «مصلحت» و «رضایت» را تأمین كنند. مولوی از این قانون فقهی در باب تجارت، برای القای مفهوم الهی ـ اخلاقی «تأنّی» مدد گرفته است و داستانی را عنوان كرده كه یكی از یاران پیامبر گفت: من همیشه در داد و ستد و معامله مغبون و متضرّر میشوم؛ هر كس چیزی به من میفروشد یا چیزی از من میخرد، فریب و نیرنگش همچون جادو مرا تحت تأثیر قرار میدهد و به بیراهه میكشاند و به اشتباهم میاندازد:
گفت: در بیعی كه ترسی از غِرار
شرط كن سه روز خود را اختیار
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: تو كه میترسی در معامله مغبون شوی و فریب بخوری، هنگام خرید یا فروش كالا، از طرف مقابل، سه روز مهلت فسخ بگیر. سپس مولانا این «مهلت فسخ» یا «تأنّی» در داد و ستد و پرهیز از تعجیل در تنجّز را وصفی از اوصاف رحمانی و شتاب را صفتی اهریمنی ذكر میكند:
كه تأنّی هست از رحمان یقین
هست تعجیلت زشیطان لعین
سپس میگوید: اگر از سر بصیرت به حیوانات بنگری، خواهی دید كه آنها نیز اهل تأنّی و تدبیر هستند.
پیش سگ چون لقمه نان افكنی
بو كند آن گه خورَد، ای مُعتَنی!
سگ به وسیله بینی خود، بو میكشد تا طعام خویش را از چیزهای دیگر بازشناسد، سپس آن را میخورد. به طریق اولی، انسان به مدد عقل نقّاد خویش، باید پدیدههای پیرامون خود را بشناسد و پیوسته آنها را به محك تجربه، فكر، مشورت و تفأل بیازماید.
او به بینی بو كُنَد ما با خِرَد
هم ببوییمش به عقل منتقد
خلقت جهان هستی از ذات احدیّت
اگرچه بسیاری از متون ادب فارسی را میتوان منبع تبلیغی محسوب كرد، اما مثنوی معنوی در این میان، جایگاه ویژهای دارد. این كتاب اعجاب بسیاری از دانشمندان مسلمان و غیرمسلمان را برانگیخته است، تا آنجا كه بزرگی همچون شیخ بهائی درباره مثنوی مولوی گفته است:
من نمیگویم كه آن عالیجناب/ هست پیغمبر، ولی دارد كتاب !(1) و مستشرقی همچون رینولد نیكلسون (1868ـ1945) نیمی از عمر خود را صرف تصحیح متن مثنوی، شرح و ترجمه آن به انگلیسی و استخراج مختصری از عقاید متفرقه مولوی نموده است. مرحوم جلالالدین همایی درباره نیكلسون میگوید: «او بزرگترین خدمت را در تصحیح، شرح و ترجمه مثنوی انجام داده است.»(2)
در پیوند وثیق و گسترده مثنوی با فرهنگ اسلامی، كافی است كه بدانید در مثنوی:
1. به بیش از 1200 آیه با صراحت یا كنایه پرداخته شده است.(3)
2. بیش از هفتصد حدیث مورد استفاده قرار گرفته است.(4)
3. صدها داستان كوتاه و بلند نقل شده است.
4. مملو از مطالب تفسیری، كلامی، تربیتی، سیره، اخلاقی، روانشناسی و سیاسی است.
5. مطالبی تاریخی با هدف اخلاقی و عرفانی و تربیتی مطرح شدهاند.
6. حضور چهرههای قرآنی و تاریخی از انبیا و اولیا و نیز چهرههای منفی همچون ابلیس، فرعون، بلعم باعورا، قارون،ابولهبو یزید بسیار چشمگیر است.
7. واژههای فقهی فارسی و عربی و نیز موضوعات فقهی با نتیجهگیریهای اخلاقی و عرفانی، مورد استفاده فراوان قرار گرفتهاند.
سخن در این نیست كه همه آنچه در این كتاب آمده برای بیان در هر جمع و فضای تبلیغی كارامد و نتیجهبخش است، بلكه سخن آن است كه مبلّغان جوان محتوای آن را به دیده یك منبع و متن متین تبلیغی پس از قرآن و سنّت بنگرند و نیز شكل آن را به عنوان قالبی كارامد و جذّاب برای فضاهای تبلیغی و پژوهشی خود برگزینند؛ چرا كه در عرصه تبلیغ و نفوذ در دیگران، تأثیر قالب از محتوا كمتر نیست. اگر محتوای تبلیغات متون دینی (قرآن و سنّت) متعالی و آسمانی است، قالب آن هم باید متعالی باشد و هر مظروفی را در هر ظرفی نمیتوان ریخت؛ عرصهآفرینشعرصههماهنگیهاومیزانها است. خداوند معلم «بیان» انسان است و قرآناعجازمكتوببیانو«شعر»سحر بیان.
اگرچنینضرورتینسبتبه«كاربردهای تبلیغی مثنوی» احساس شده باشد، بدون آموزشو استاد و متنی متین، راهی طولانی و خستهكننده است و اگر هم نتیجهبخش باشد، بسیار دیرهنگام خواهدبود.
بنابراین، باید آموزش چنین مقولهای به فراگیران و دانشپژوهان دورههای تبلیغی مورد اعتنا و اهتمام جدّی متولّیان آموزشهای تبلیغی قرار گیرد و تدریس زبان فارسی در نظام آموزشی حوزه پا به پای ادبیات عرب اهمیت بیشتری یابد و خلاصه كلام آنكه زبان عربی برای ما زبان تفهّم است و زبان فارسی زبان تفهیم و تبلیغ، و هیچیك ما را از دیگری بینیاز نمیكند. فهمیدن معارف اسلام بدون زبان عربی ممكن نیست و فهماندن آن برای ایرانیان، بدون فارسی، ممكن و دست كم جذّاب نیست.
الفاظ قرآن در مثنوی
به راحتی، میتوان ادعا كرد كه قرآن بر تمامی مثنوی سایه افكنده است. گذشته از اینكه روح قرآن حاكم بر این كتاب است، الفاظ قرآنی در این كتاب موج میزند. طبق شمارش كتاب آیات مثنوی نوشته آقای محمود درگاهی، بیش از 1200 آیه مورد استفاده مولوی قرار گرفته است. البته در مواردی، فقط یك كلمه در مصراعی درج شده و گاه دو و گاه سه و گاهی تمامی یك مصراع عینا یا با اندك اختلافی، كه با وزن عروضی مثنوی هماهنگ شود، از آیه نقل شده است.برای نمونه، به موارد ذیل توجه كنید:
ـ بیحس و بی گوش و بی فكرت شوید
تا خطاب «اِرجِعی» را بشنوید.(5)
كه از آیه «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعی إِلی رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً» (فجر: 27ـ28) یك كلمه در آن درج شده است.
ـ اسم هر چیز تو از دانا شنو
سِرّ رمز «عَلَّمَ الأسما» شنو
كه از آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّهَا...» (بقره: 31) دو كلمه در آن درج شده است.
ـ عالمی را لقمه كرد و در كشید!
معدهاش نعرهزنان «هل من مزید»
كه از آیه «یَوْمَ نَقوُلُ لِجَهَنَّمَ هَل امْتَلَأْتِ وَ تَقوُلُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» (ق: 30) سه كلمه در آن درج شده است.
ـ و زمَلَك هم بایَدَم جَستن زجو
«كُلُّ شَیءٍ هالِكْ إلاّ وَجهَهُ»
كه از آیه «وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلَها آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَیْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص: 88) پنج كلمه در یك مصراع كامل آن درج شده است.
معنای آیات در مثنوی
نوع دیگر استفاده از قرآن، درج معانی آیات بدون ذكر الفاظ است (تلمیح) كه این نوع بهرهگیری نیز در مثنوی بسیار رواج دارد. به چند نمونه اشاره میشود:ـ لیك گفتی گرچه میدانم سرت
زود هم پیدا كُنَش بر ظاهرت(6)
اشاره به آیه «ادْعوُنی أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر: 60)
ـ گر خَضِر در بَحر كشتی را شكست
صد درستی در شكست خضر هست(7)
اشاره به آیه «فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَكِبَا فی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا» (كهف؛ 41)
ـ آن پسر را كِش خَضِر ببُرید حلق
سرّ آن را در نیابد عامِ خلق(8)
اشاره به آیه «فَانطَلَقا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَاما فَقَتَلَهُ» (كهف: 74)
ـ همچو اسماعیل پیشش سَر بِنِه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده(9)
اشاره به آیه «قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شَاءَاللّهُ مِنْ الصَّابِرینَ» (صافات: 102)
ـ آن شراب حق ختامش مشك ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب
اشاره به آیه «خِتَامُهُ مِسْكٌ وَ فی ذَلِكَفَلْیَتَنَافَسِالْمُتَنَافِسُونَ» (مطفّفین: 26)
ـ آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیده حق بود چونش گَزَد؟(10)
پرورَد در آتش ابراهیم را
ایمنیّ روح سازد بیم را(11)
اشاره به آیه «قُلْنَا یَا نَارُ كُونی بَرْدَا وَ سَلَاما عَلَی إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء: 69)
ـ گفت نار از خاك بی شك بهتر است
من زنار و او زخاكِ اكدر است(12)
اشـاره به آیه «قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طـِینٍ» (ص: 76)
احادیث در مثنوی
به دلیل استفاده مولوی از روایات صادره از معصومان علیهمالسلام ، رایحهای از عصمت و پاكی به بخشهایی از این كتاب وزیده است. او بحق در زمینی كردن معانی بلند توفیق وافری دارد و كلمات آسمانی را به لسان قوم تنزیل داده است. او با استفاده از حدیث «إنّا معاشرَ الأنبیاءِ نُكلّمُ النّاسَ علی قدرِ عقولِهم»(13) به پیروی از پیامآوران الهی سادهگویی را شیوه شایع خود قرار داده است؛ چنانكه میگوید:پست میگویم به اندازه عقول
عیب نبود این بود كار رسول(14)
و نیز حدیثی دیگر كه «كلّموا النّاسَ علی قدرِ عقولهم لا علی قدرِ عقولكم حتّی لا یُكذَّبَ اللّهُ و رسولُه»(15) و «مَن كان له صبّیٌ فلیتصبیّ.»(16)
چون كه با كودك سر و كارت فتاد
هم زبان كودكان باید گشاد
مرحوم بدیعالزمان فروزانفر بیش از هفتصد بیت وافی به مقصود روایات را از مثنوی جمع و تدوین كرده كه در كتابی مستقل تحت عنوان احادیث مثنوی منتشر شده است. به نمونههایی دیگر از این بهرهگیری توجه كنید:
در بیان این سه كم جُنبان لَبت
از ذهاب و از ذهب و زمذهبت(17)
... ور بگویی با یكی دو، الوداع
«كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاثنینِ شاع»(18)
كه بر این حدیث شریف دلالت دارد: «استرذهابَك و ذهبَك و مذهبَك.»(19)
چون درِ معنی زنی بازت كنند
پرّ فكرت زن كه شهبازت كنند
در اشاره به حدیث «من قَرَعَ بابا و لَجَّ وَلَجَ»(20)
مال را كز بهر دین باشی حمول
نِعمَ مالٌ صالحٌ گفت آن رسول
اشاره به «نعمَ المالُ الصّالحُ للرجلِ الصّالحِ» و نیز «نعمَ العونُ علی تقوی اللّهِ الغنی.»(21)
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره كن زندان و خود را وارهان
مأخوذ از حدیث (الدنیا سجنُ المؤمِن و جَنَّةُ الكافر»(22)
بیان اعتقادات در مثنوی
موضوعات كلامی و اعتقادی همچون توحید، نبوّت، معاد، امامت، فلسفه خلقت و فلسفه مرگ در مثنوی حضوری چشمگیر دارند. طرح این مسائل با تكیه بر عقل صِرف با نوعی صعوبت همراه است، اما مولوی این موضوعات را به گونهای حسّی و وجدانی ترسیم كرده است. برای نمونه، او موضوع جبر و اختیار را همراه با لطافتی دلنشین بیان كرده است:آن یكی میرفت بالای درخت
میفشاند آن میوه را دزدانه سخت(23)
صاحب باغ آمد و گفت: ای دنیّ!
از خدا شرمیت كو؟ چه میكنی؟
شخصی غاصبانه وارد باغی شد، از درخت بالا رفت و شروع به چیدن و خوردن میوه كرد. صاحب باغ سر رسید و معترضانه به او گفت: ای آدم فرومایه، چه میكنی؟ از خدا شرم بدار! دزد میوه در پاسخ صاحبِ باغ گفت: اگر یكی از بندگان خدا از باغ خدا خرمایی، كه حق عطا كرده، بخورد، چرا از روی بیخردی او را نكوهش میكنی و بر خوان كرم الهی بخل روا میداری؟ صاحب باغ به خدمتكار خود گفت: ریسمانی بیاور تا جواب این دزد بیشرم را بدهم!
پس ببستش سخت آن دَم بر درخت
میزد او بر پشت و ساقش چوب سخت
میوهچین جبری مسلك مینالید كه از خدا شرم كن و دست از زدن بازدار و منِ بیگناهِ بینوا را مكُش. صاحبِ باغ با زیركی خاص و با استفاده از منطق جدلی، تمامی افعال خود را به خدا نسبت داد:
گفت: از چوب خدا این بندهاش
میزند بر پشت دیگر بنده خَوش
چوب حقّ و پشت و پهلو آنِ او
من غلام و آلت فرمانِ او
یعنی یكی از بندگان خدا از چوب خدا بر پشت بنده دیگرش میزند؛ چوب و پشت و پهلو از آن خداست و من از او فرمان میبرم. جبری به التماس افتاد:
گفت: توبه كردم از جبر ای عیار!
اختیار است، اختیار است، اختیار(24)
بدین سان، آن جبری میوهچین در مقابل خداوند باغ خاضع شد و به وجودِ اختیار، اقرار كرد.
تبلیغ یا دعوت پیامبرگونه در مثنوی
به سادگی، میتوان «دعوت پیامبرگونه» را تعریفی كوتاه و جامع از «تبلیغ دینی» به حساب آورد و الگوهای گوناگون تبلیغ را كه بر اساس سیره پیامبران مطرح شده است در قرآن یا روایات سامان داد.الگوگیری مولوی از سیما و سیره دلانگیز انبیای عظام الهی علیهمالسلام فراوان و حیرتانگیز است، دلالتها به قدری قوی است كه خواننده ضرورت و اشتیاقی برای بررسی سند و صحت و سُقم تاریخی آنها در خود نمییابد. او در دفتر پنجم، داستانی از سیره عملی حضرت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله در تبلیغ و ایجاد تحوّل و انقلاب درونی آورده است:
گروهی از كافران در مسجدی بر حضرتش وارد شدند و از او درخواست كردند كه آنها را ضیافت كند. حضرت میهمانان را بین خود و یاران تقسیم كرد. نصیب حضرت از این گروه مردی تنومند و كریهالمنظر بود كه همه از پذیرایی او خودداری كردند.
میهمان شكمباره پیامبر غذای همه اهل خانه را خورد. وقت خوابیدن به اتاقی رفت. كنیزك، كه از رفتار او به خشم آمده بود، در اتاق را از بیرون بر او بست و او را محبوس كرد. نیمهشب میهمان برای قضای حاجت به سوی درآمد، اما در را بسته یافت. حیران و بیدرمان لاجرم دوباره به بستر خزید، چشمها را بر هم گذاشت و به خواب رفت. خوابهای آشفته و پریشان به سراغش آمدند؛ خود را در ویرانهای خالی و به دور از نظر ناظر محترم دید! در ویرانه رؤیایی و خیالی خویش، خود را آسوده ساخت. وقتی بیدار شد، نگاهش به بستر پُر قذر و خبث افتاد. از اضطراب و خوف رسوایی، درون او به جوش آمد، در انتظار پایان شب سیه و گشوده شدن در به سر برد:
تا گریزد او چو تیری از كمان
تا نبیند هیچكس او را چنان
قصّه بسیار است كوته میكنم
باز شد آن در رهید از درد و غم
اما گشاینده در رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود كه پس از گشودن در، پنهان شده بود تا آن كافر شرمسار روی حضرت نشود. البته پیامبر صلیاللهعلیهوآله عاقبت پرخوری او را میدانست، اما مأمور به نهی نبود و حكمت الهی اقتضا میكرد آن كافر پلیدی خویش را ببیند و مقدّمه پاكیاش به دست «رحمةٌ للعالمین» شود.
بس عداوتها كه آن یاری بوَد
بس خرابیها كه معماری بوَد
شخص فضولی، رختخواب آلوده را خدمت حضرت آورد كه مهمان مفتضح خود را ببین!
جامِه خواب پُر حدث را یك فضول
قاصدا آورد در پیش رسول
كه چنین كرده است مهمانت ببین
خندهای زد رحمةٌ للعالمین
پیامبر صلیاللهعلیهوآله پس از لبخندی ملیح، امر كرد كه وسایل شُستوشو را بیاورند.
كه بیار آن مطهَره اینجا به پیش
تا بشویم جمله را با دست خویش
اطرافیان سراسیمه شدند و از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خواستند كه خودشان كار شُستن را انجام دهند، اما پیامبر نپذیرفت و فرمود: حكمت در این است كه خود بشویم! به ناچار، اطرافیان منتظر شدند تا این حكمت و سرّ الهی گشوده شود و پیامبر هم با جدّیت و دلدادگی، نه به تقلید و ریا، پلیدیها را تطهیر میكرد...
مهمان بُتی داشت كه آن را گم كرده بود. با خود گفت: آن را دیشب در آن خانه جا گذاشتم. با وجود آنكه شرمسار بود. اما حرص، حیای او را برد... برای پیداكردن بت با شتاب، داخل اتاق محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله شد و آن حال وخیم را بدید؛ دید دست خدا (رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله ) با دست خود، آن آلودگیها را به خوبی و خوشی میشوید. ناگهان بت خود را فراموش كرد، شور و حالی در او ایجاد شد كه گریبان خود را چاك میداد:
میزد او دو دست را بر رو و سَر
كلّه را میكوفت بر دیوار و در
آنچنان كه خون ز بینیّ و سرش
شد روان و رحم كرد آن مهترش
دل پیامبر صلیاللهعلیهوآله به حال او سوخت. آن كافر فریادها میزد و مردم در اطرافش گرد آمدند و در آن حال میگفت: ای مردم، از من حذر كنید! من چنان دچار شور و مستی شدهام كه اختیاری از خود ندارم. از اطرافم پراكنده شوید!
سجده میكرد او كه ای كُلّ زمین
شرمسارست از تو این جزو مَهین
سجدهكنان به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میگفت: ای كل زمین و ای همه عالم و ای كسی كه افلاك برای تو خلق شدهاند، این جزو حقیر از تو شرمنده است، و در این حال، به ظلم و زشتی و گمراهی خویش اقرار میكرد و به خضوع حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله در مقابل حضرت حقّ گواهی میداد.
تو كه كلّی خاضع امر ویای
من كه جُزوم ظالم و زشت و غوی
تو كه كلّی، خوار و لرزانی زحق
من كه جزوم در خلاف و در سبق
و دم به دم روی به آسمان میكرد و میگفت: من رویی ندارم كه به این قبله جهانیان نظر كنم.
چون زحد بیرون بلرزید و تپید
مصطفیاش در كنار خود كشید
حضرت او را آرام كرد و مورد لطف و نوازش قرار داد:...
تا نگرید ابر كی خندد چمن؟
تا نگرید طفل كی جوشد لَبَن؟
مولوی سپس میگوید: تو هم این فرمایش حق را كه فرموده است «باید بسیار بگریند» گوش كن تا شیر فضل الهی فرو ریزد.
گفتِ «فَلیَبكوا كَثیرا» گوش دار
تا بریزد شیر فضل كردگار
چشم گریان بایدت چون طفلِ خُرد
كم خور آن نان را كه نان آبِ تو برد
باید مانند طفل خردسال چشمی گریان داشته باشی، از آن نان كمتر بخور؛ زیرا نان (در اینجا منظور متاع قلیل دنیا) آبروی انسان را میبرد...
این سخن پایان ندارد، آن عرب
ماند از الطاف آن شه در عَجب
خواست دیوانه شدن عقلش رمید
دست عقل مصطفی بازش كشید
او نزدیك بود دیوانه شود و عقل از او پر گیرد، اما دست عقل محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله او را دوباره به سوی عالم عقل متوجه ساخت.
گفت این سوآ، بیامد آنچنان
كه كسی برخیزد از خواب گران
فرمود: به این طرف بیا! یعنی از عالم مستی به در آی! آن مهمان عرب مانند كسی كه تازه از خواب سنگینی برخاسته، بدان سو آمد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: حیرت را رها كن و به خود آی! زیرا كه در این طرف، با عقل و هوشیاری تو كار دارم.
آب بر رو زد، در آمد در سُخن
كای شهید حق! شهادت عرضه كن
پیامبر صلیاللهعلیهوآله آبی به صورت آن عرب زد و او فورا به حرف آمد و گفت: ای گواه حق، كلمه حق را بر من عرضه كن تا بر حقانیّت خدا و رسول گواهی دهم...
حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله كلمه شریفه شهادتین و ایمان به حق را بر آن جوان عرضه كرد و او نیز پذیرفت:
گشت مؤمن، گفت او را مصطفی:
كه امشبان هم باش تو میهمان ما
گفت: واللّه تا ابد ضیف توام
هر كجا باشم به هر جا كه روم
من به وسیله تو حیات معنوی پیدا كردهام و دربان تو هستم و در این جهان و آن جهان، بر سر سفره لطف تو نشستهام:
گشت مهمان رسول آن شب عرب
شیر یك بُز، نیمه خورد و بست لب
پیامبر صلیاللهعلیهوآله هرچه به او اصرار كرد و فرمود: از شیر و نان نازك بازهم بخور، آن مهمان گفت: به خدا قسم، بدون هیچ تظاهر و ریایی از دیشب هم سیرتر شدهام:
آن گدا چشمیِ كفر از وی برفت
لوت ایمانیش لَمتُر كرد و زَفت
تنگ چشمی كافرانه از او دور شد تا غذای ایمانی و طعام روحانی او را چاق و فربه كند.
میوه جنّت سوی چشمش شتافت
معده چون دوزخش آرام یافت.
نقش ادب در هدایت (براساس نكتهای قرآنی)
رسالت مبلّغ هدایت مردم است و از آنجا كه عمل انسان تابع فكر و عقیده است، انسان هدایت یافته اعمال و رفتار و اخلاق خود را بر اساس مكتب دینی خود سرو سامان میدهد. اما چه بسیار است كه عملكردهای انسان زمینهساز بیدینی یا دینداری او خواهند شد. آیات فراوانی گواه بر این مدّعا هستند و مدلول همه آنها این است كه اگر انسان تقوای الهی پیشه كند و محافظت بر اعمال خود داشته باشد و در راه خدا اهل مجاهده و تلاش باشد، خدای تعالی درهای هدایت را به روی او میگشاید؛ همچنین كسانی كه غوطهور در گناهان شوند، پلیدیها آنها را احاطه میكنند، نگرش دینی آنها نیز دچار آسیب فراوان و جدّی میشود و یكسره آیات الهی را به مسخره میگیرند و تكذیب میكنند و این سخن پیامآور عاشورا، حضرت زینب علیهاالسلام ، در مقابل یزید بود: «ثُمَّ كانَ عَاقِبَةَ الَّذیِنَ أَسَاءُوا السُّوءَی أَنْ كَذَّبُوا بِأیاتِ اللّهِ وَ كَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» (روم: 10)؛ كسانی كه زشتی و نافرمانی پیشه كردند، عاقبتِ آنها چنین میشود كه آیات الهی را تكذیب و استهزا كنند. اما آنانكه در عالم كفر و بیدینی، همه پردهها را ندریدهاند و همه پلها را پشت سر خود فرو نریختهاند و حدّ نصابی از ادب را حفظ كرده و گستاخی را پیشه خود نساختهاند، چه بسا در معرض نسیم هدایت الهی قرار گیرند. از ذكر آیات عدیده در این مورد صرفنظر میشود، صرفا توجه ارباب معرفت بدین نكته جلب میگردد كه «توصیه به ادب» و سلوك پسندیده اجتماعی را بخشی از تبلیغات دینی خود قرار دهند.مولوی رفتار ساحران دربار فرعون را مصداق رعایت ادب میداند و اینكه هدایت آنها وامدار رفتار ظاهری و سلوك پسندیدهشان در مقابل حضرت موسی علیهالسلام بود و اعتقاد توحیدی آنها و سپس شهادت آنها بر اثر حداقلی از اخلاق نیكوی ایشان بود:
ساحران در دوران فرعون به ستیز و مجادله با حضرت موسی علیهالسلام كمر بستند، ولی از نظر رعایت ادب، به حضرت موسی پیشنهاد كردند كه ابتدا او معجزه خود را نشان دهد، ولی آن حضرت فرمود: نخست شما آغاز كنید. همین مقدار ادب و احترامی كه ساحران برای حضرت قایل شدند، سبب گردید كه به دین راستین و ایمان حقیقی راه یابند، ولی در عین حال، به سبب عناد و ستیزشان، دست و پای آنها بریده شد.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مِرا كردند با موسی به كین
لیك موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مكرّم داشتند(25)
ساحران از باب تكریم و احترام، حضرت موسی علیهالسلام را بر خود مقدّم داشتند.
زانكه گفتندش كه فرمان آن توست
خواهی اول آن عصا تو فكن نخست
آنها به حضرت موسی علیهالسلام گفتند: فرمان از آن شماست، اگر میخواهید اول شما عصا را بیفكنید.
این اشاره است به آیه 115 از سوره اعراف كه میفرماید: «قَالُوا یَا مُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ قَالَ أَلْقُوا...»؛ ساحران گفتند: ای موسی، اكنون تو مختاری؛ خواهی نخست تو عصای خود بیفكن یا ما بساط سحر بگسترانیم. گفت: اول شما افكنید.
گفت: نی، اول شما، ای ساحران
افكنید آن مكرها را در میان
این قَدَر تعظیم، دینشان را خرید
كز مِرا آن دست و پاهاشان برید
همین احترام و ادبی كه ساحران در حق حضرت موسی علیهالسلام رعایت كردند، دینشان را خرید و به ایمان راستین راه یافتند، ولی چون ابتدا به عناد و ستیز با آن حضرت كمر بسته بودند، دست و پایشان بریده شد! این اشاره است به آیه 49 سوره شعراء كه فرعون به آنها گفت: «لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعینَ»؛ دست و پای شما را بر خلاف هم میبرم، آنگاه همه را به دار میكشم.
ساحران چون حَقّ او نشناختند
دست و پا در جرم آن درباختند(26)
اشتیاق پیامبرگونه در تبلیغ
همه انبیای الهی علیهمالسلام مشتاق و حریص بر هدایت مردم بودند. كوچكترین دلسردی، خستگی، ناامیدی و گسست از مردم در ساحت عصمت، ترك أولی و عصیان محسوب میشود. حضرت یونس علیهالسلام مصداقی روشن از این مدّعاست. مولوی حضرت نوح را شاهدی اعلا برای استقامت در دعوت میداند كه انكار منكران او را به خاموشی و عزلت از عیال خدا نكشانید. اگرچه دعوت انبیا علیهمالسلام منجر به نتایج زودهنگام نمیشد و سختترین مقاومتها در مقابل آنها صورت میگرفت، اما پیامبران با قبول و ردّ مردم، انجام رسالتِ خود را جهت نمیدادند.لیك دعوت واردست از كردگار
با قبول و ناقبول او را چه كار؟
نوح نهصد سال دعوت مینمود
دم به دم انكار قومش میفزود
هیچ از گفتن عنان واپس كشید؟
هیچ اندر غار خاموشی خزید؟(27)
آیا هرگز حضرت نوح علیهالسلام به سبب لجاجت و عناد قوم، از گفتن و دعوت كردن آنان دست كشید؟ و آیا در مقابل مخالفتهای قوم ساكت ماند؟
گفت از بانگ و علالای سگان
هیچ واگردد ز راهی كاروان؟
یا شب مهتابی از غوغای سگ
سُست گردد بدر را در سیرتگ؟(28)(29)
حضرتنوح علیهالسلام باخودگفت:مگرممكن است كه كاروان به خاطر سر و صدای سگان از حركت باز ایستد؟ و یا مگر ممكن است كه در شب مهتابی، غوغای سگان، ماه منیر را از حركت و نورافشانی باز دارد؟
زبان حال ماه چنین است كه در جایی كه سگ صدای ناهنجار خود را ترك نمیگوید، من كه ماه تابانم چرا از سیر و گذار خود دست بردارم؟
چون كه سِركه سِركگی افزون كند
پس شِكَر را واجب افزونی بوَد
یعنی هرچه سركه بر ترشی خود بیفزاید، لازم است كه شكر بر شیرینی خود اضافه كند...
قوم بر وی سركهها میریختند
نوح را دریا فزون میریخت قند...
گر پلیدان این پلیدیها كنند
آبها بر پاك كردن میتنند
گرچه ماران زهر افشان میكنند
ورچه تلخامان پریشان میكنند
نحلها بر كوه و كندو و شجر
مینهند از شهد، انبار شكر...
در هر حال، جهان، جهان تضادهاست و انبیا علیهمالسلام نیز در همین جهان پر از تضاد و تعارض میبایست دعوت به نیكیها میكردند.
این جهان جنگ است كُل، چون بنگری
ذرّه با ذرّه چو دین با كافری(30)
سیاست در مثنوی
مولوی از مضامین سیاسی ـ اجتماعی غافل نبوده و این مقولات را نیز در قالب داستانها و تمثیلاتی بیان كرده است. او عاملان حكومت و شهروندان را از شهریاران تأثیرپذیر میداند؛ همچنان كه در جوامع روایی ما آوردهاند: «النّاسُ بِاُمرائِهِم أشبَهُ بآبائِهم» و نیز «النّاسُ عَلی دینِ ملوكِهِم.»(31) این ویژگی تأثیرپذیری در دو داستان به تصویر كشیده شده است:داستان اول: سادهدلی عرب بادیهنشین
عرب صحرانشین سادهدلی همراه با سبویی از آب به قصد خدمت به شاه راهی دربار شد تا آن سبو را به پادشاه هدیه كند. به درباریان گفت: این ارمغان را نزد خلیفه ببرید و خواست و حاجتِ مرا از شاه برآورده سازید؛ به او بگویید: این ارمغان آب گوارا و كوزه سبز و نوست و از آب بارانی است كه در گودال جمع است!خنده میآمد نقیبان را از آن
لیك پذرفتند آن را همچو جان
زآنكه لطف شاه خوبِ با خبر
كرده بود اندر همه اركان اثر
اطرافیان شاه از این هدیه ناچیز خندیدند، اما این خواسته او را همچون جان پذیرفتند؛ زیرا لطف شاه آگاه خیراندیش بر تمام اركان، دستگاههای حكومتی و دولتمردان اثر كرده بود؛
خوی شاهان در رعیّت جا كُنَد
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
خوی شاهان در وجود رعیت اثر میبخشد؛ چنانكه سپهر سبز نام، خاك زمین را سبز میكند.
شه چو حوضی دان و هر سو لولهها
وز همه آب روان چون گولهها
شاه را همانند حوضی بدان و خادمان را مانند لولههایی بدان كه آن آب را به گودالها میریزند.
چون كه آب جمله از حوضی است پاك
گر یكی آبی دهد خوش ذوقناك
ور در آن حوض آب شور است و پلید
در یكی لوله همان آرد پدید
ز آنكه پیوسته است هر لوله به حوض
خَوض كن در معنی این حرف، خَوض.(32)
داستان دوم:
در دفتر پنجم، داستانی آورده كه حاوی مضامین ذیل است: انتقاد از حاكمان و امیران خودسر، كجرویها و اشتباهات جمعیتهای هیجانزده و گمشدن شخصیت فردی و محو منطق در هنگام غلبه احساسات عمومی، تسلیم محض كارگزاران حكومتی در برابر اعمال ناروای امیران و شاهان. داستان، حكایت مردی است كه از خوف خرگیران حكومتی میگریخت، مبادا او را هم به عنوان چارپای درازگوش دستگیر كنند...!آن یكی در خانهای در میگریخت
زرد رو و لب كبود و رنگ ریخت
صاحب خانه بگفتش خیر هست
كه همی لرزد تو را چون پیر دست؟
مردی با چهرهای زرد و لبهایی كبود، به حال فرار، وارد خانهای شد. صاحبخانه كه از این بیگانه هراسان در شگفت شده بود، سبب بیم را پرسید و او گفت كه به فرمان شاه، درازگوشان مردم را برای بیگاری گرفتن جمعآوری میكنند!
گفت: میگیرند گر خر، جانِ عم!
چون نیی خر، رو تو را زین چیست غم؟
صاحبخانهگفت:عموجان،گیرمكهخران رامیگیرند؛توكهخرنیستی،از چه غم داری؟
گفت: بس جدّند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت
بهر خرگیری بر آوردند دست
جدّ جدّ، تمییز هم برخاسته است!
چون كه بی تمییزیانمان سروَرَند
صاحب خر را به جای خَر بَرَندَ!(33)
مرد فراری پاسخ داد: كارگزاران و مأموران حكومت به قدری جدّی و شتابان به گرفتن ستوران پرداختهاند كه تمییز و تشخیص هم در میان نیست و از اینرو، اگر مرا هم به جای خر بگیرند، جای تعجب نیست! مولوی در پایان، نتیجه میگیرد كه چون مردمی بیتمییز و نادان بر ما سروری یافتهاند، بعید نیست كه به جای درازگوش صاحب آن را بگیرند!
تمثیلات فقهی در مثنوی
یكی دیگر از هنرهای مولوی استفاده از تمثیلات فقهی اوست، او در این میان، به بیان حكمت بعضی احكام فقهی و گاه نتیجهگیریهایاخلاقیوعرفانیمیپردازد. مولوی برخلاف بعضی از صوفیان، همواره به حفظ ظاهر توصیه كرده است. او اعمال ظاهری و فقهی را أماره مسلمانی و دینداری و گواه اعتقاد میشمرد.این نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهی دادن است از اعتقاد
این زكات و هدیه و ترك حسد
هم گواهی دادن است از سرّ خَود
روزه گوید كرد تقوا از حلال
در حرامش دادن كه نبوَد اتصال
وآن زكاتش گفت كو از مال خویش
میدهد، پس چون بدزدد زاهل كیش؟
یعنی زكات با زبان حال گواهی میدهد: زكاتدهنده حتی از مال خویش به دیگران میبخشد، چگونه ممكن است از مال همكیشان خود بدزدد و خلاصه توصیه میكند كه:
پس چنان كن فِعل كان خود بیزبان
باشد «اشهد» گفتن و عین بیان
یعنی اعمال تو باید به گونهای باشد كه همچون جاری كردن شهادتین و گواهی زبانی، بر مسلمانی انسان دلالت كند.
در اینجا، سه نمونه از این تمثیلات بررسی میشوند:
1. خیار
آن یكی یاری پیمبر را بگفتكه منم در بیعها با غَبن جفت
مكر هر كس كو فروشد یا خَرَد
مولوی از مضامین سیاسی ـ همچو سحرست و ز راهم میبَرَد
گفت: در بیعی كه ترسی از غرار
شرط كن سه روز خود را اختیار
در تمامی كتابهای فقهی، باب «تجارت» جایگاهی بس مهم دارد. بسیاری از آداب، حقوق و تكالیف خریدار و فروشنده با دقت و ظرافت بیان شدهاند. این قوانین تدوین شده در فقه برگرفته از «آیات و احادیث فقهی» هستند. ورود این باب فقهی به قانون مدنی سهم قابل توجهی در غنای علم حقوق داشته است. یكی از فروع مهم و پر كاربرد فقهی و حقوقی در باب تجارت، مبحث «خیارات» است. به موجب این حق، طرفین عقد بیع یا یكی از آنها و یا شخص ثالث میتوانند معامله را فسخ كنند. علمای علم حقوق با توجه به مفهوم فقهی، حقوقی و عرفی خیار، گفتهاند: «تسلط قانونی شخص در اضمحلال عقد را "خیار" گویند.» "خیار" ممكن است ناشی از تراضی طرفین باشد؛ مانند «خیار شرط» یا ناشی از حكم شرع و قانون باشد؛ مانند «خیار مجلس»(34)
در فلسفه «حق خیار»، میتوان گفت: چه بسا بایع یا مشتری هنگام خرید و فروش به بعضی یا همه جوانب و اوصاف كالا، بها، سود و زیانهای احتمالی و مانند آن توجه نداشته و بسیاری از امور مهم را نادیده گرفته باشند، ولی پس از گذشت زمان، به آنها واقف شوند. بنابراین، برای اصحاب بیع و شرا به نوعی مهلت بازنگری و تأنّی در مُنجّز شدن معاملات پیشبینی شده است تا نوع داد و ستدها در بردارنده رضایت و مصلحت فروشنده و خریدار باشد و معاملات، مقدّمه مخاصمات و كدورتها نشود و تصمیمهای شتابزده بر اقتصاد جامعه حاكم نگردد. در كتابهای فقهی همچون اللّمعة الدّمشقیه، شهید اول چهارده نوع خیار ذكر شده است. این موضوع در كتاب مكاسب شیخ اعظم انصاری آنچنان مسبوط است كه فراگیری آن یك سال تحصیلی را به خود اختصاص میدهد. اما مجموع خیارات ذكرشده در فقه عامّه، فقه امامیه و قانون طبق نقل كتاب ترمینولوژی حقوق، در قالب سی اصطلاح و واژه بیان شده است كه البته بعضی تكراری و یا از زاویه دیگری نامگذاری شدهاند؛ همچون «خیار ثلاثه» كه همان «خیار تأخیر ثمن» است و یا «خیار اشتراط» كه همان خیار «تخلف شرط» است؛ اما خیار هرچه باشد، یا با توافق طرفین و یا به حكم قانون و بدون توافق طرفین معامله وجود پیدا میكند؛ مانند «خیار مجلس» و «خیار حیوان» و «خیار تأخیر ثمن»(35)
تمامی انواع ذكرشده ناظر بر این است كه داد و ستدها باید عنصر «مصلحت» و «رضایت» را تأمین كنند. مولوی از این قانون فقهی در باب تجارت، برای القای مفهوم الهی ـ اخلاقی «تأنّی» مدد گرفته است و داستانی را عنوان كرده كه یكی از یاران پیامبر گفت: من همیشه در داد و ستد و معامله مغبون و متضرّر میشوم؛ هر كس چیزی به من میفروشد یا چیزی از من میخرد، فریب و نیرنگش همچون جادو مرا تحت تأثیر قرار میدهد و به بیراهه میكشاند و به اشتباهم میاندازد:
گفت: در بیعی كه ترسی از غِرار
شرط كن سه روز خود را اختیار
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: تو كه میترسی در معامله مغبون شوی و فریب بخوری، هنگام خرید یا فروش كالا، از طرف مقابل، سه روز مهلت فسخ بگیر. سپس مولانا این «مهلت فسخ» یا «تأنّی» در داد و ستد و پرهیز از تعجیل در تنجّز را وصفی از اوصاف رحمانی و شتاب را صفتی اهریمنی ذكر میكند:
كه تأنّی هست از رحمان یقین
هست تعجیلت زشیطان لعین
سپس میگوید: اگر از سر بصیرت به حیوانات بنگری، خواهی دید كه آنها نیز اهل تأنّی و تدبیر هستند.
پیش سگ چون لقمه نان افكنی
بو كند آن گه خورَد، ای مُعتَنی!
سگ به وسیله بینی خود، بو میكشد تا طعام خویش را از چیزهای دیگر بازشناسد، سپس آن را میخورد. به طریق اولی، انسان به مدد عقل نقّاد خویش، باید پدیدههای پیرامون خود را بشناسد و پیوسته آنها را به محك تجربه، فكر، مشورت و تفأل بیازماید.
او به بینی بو كُنَد ما با خِرَد
هم ببوییمش به عقل منتقد
خلقت جهان هستی از ذات احدیّت
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}