نگاهی به كاربردهای تبلیغی مثنوی
نويسنده:سید محمّدجواد فاضلیان
منبع:فصلنامه معرفت
زبان فارسی غنی‏ترین ادبیات را در دامن خود پرورش داده است. ایرانی و زبان فارسی و آداب و فرهنگ ایرانیان نزد پیشوایان معصوم ما از محبوبیت خاصی برخوردار بوده‏اند. متون نظم و نثر ادب فارسی از قابلیت بالایی در فهم و انتقال فرهنگ و معارف اسلامی برخوردار است؛ زیرا بسیاری از این متون، در سایه وحی و عصمت حركت كرده‏اند. بی‏توجه بودن به ادب فارسی برای درك بهتر معارف اسلامی و نیز عدم استفاده از آن به عنوان منابع غنی تبلیغی «مهمل و مهجور نهادن لسان قوم» است.
اگرچه بسیاری از متون ادب فارسی را می‏توان منبع تبلیغی محسوب كرد، اما مثنوی معنوی در این میان، جایگاه ویژه‏ای دارد. این كتاب اعجاب بسیاری از دانشمندان مسلمان و غیرمسلمان را برانگیخته است، تا آن‏جا كه بزرگی همچون شیخ بهائی درباره مثنوی مولوی گفته است:
من نمی‏گویم كه آن عالی‏جناب/ هست پیغمبر، ولی دارد كتاب !(1) و مستشرقی همچون رینولد نیكلسون (1868ـ1945) نیمی از عمر خود را صرف تصحیح متن مثنوی، شرح و ترجمه آن به انگلیسی و استخراج مختصری از عقاید متفرقه مولوی نموده است. مرحوم جلال‏الدین همایی درباره نیكلسون می‏گوید: «او بزرگ‏ترین خدمت را در تصحیح، شرح و ترجمه مثنوی انجام داده است.»(2)
در پیوند وثیق و گسترده مثنوی با فرهنگ اسلامی، كافی است كه بدانید در مثنوی:
1. به بیش از 1200 آیه با صراحت یا كنایه پرداخته شده است.(3)
2. بیش از هفتصد حدیث مورد استفاده قرار گرفته است.(4)
3. صدها داستان كوتاه و بلند نقل شده است.
4. مملو از مطالب تفسیری، كلامی، تربیتی، سیره، اخلاقی، روان‏شناسی و سیاسی است.
5. مطالبی تاریخی با هدف اخلاقی و عرفانی و تربیتی مطرح شده‏اند.
6. حضور چهره‏های قرآنی و تاریخی از انبیا و اولیا و نیز چهره‏های منفی همچون ابلیس، فرعون، بلعم باعورا، قارون،ابولهب‏و یزید بسیار چشمگیر است.
7. واژه‏های فقهی فارسی و عربی و نیز موضوعات فقهی با نتیجه‏گیری‏های اخلاقی و عرفانی، مورد استفاده فراوان قرار گرفته‏اند.
سخن در این نیست كه همه آنچه در این كتاب آمده برای بیان در هر جمع و فضای تبلیغی كارامد و نتیجه‏بخش است، بلكه سخن آن است كه مبلّغان جوان محتوای آن را به دیده یك منبع و متن متین تبلیغی پس از قرآن و سنّت بنگرند و نیز شكل آن را به عنوان قالبی كارامد و جذّاب برای فضاهای تبلیغی و پژوهشی خود برگزینند؛ چرا كه در عرصه تبلیغ و نفوذ در دیگران، تأثیر قالب از محتوا كم‏تر نیست. اگر محتوای تبلیغات متون دینی (قرآن و سنّت) متعالی و آسمانی است، قالب آن هم باید متعالی باشد و هر مظروفی را در هر ظرفی نمی‏توان ریخت؛ عرصه‏آفرینش‏عرصه‏هماهنگی‏هاومیزان‏ها است. خداوند معلم «بیان» انسان است و قرآناعجازمكتوب‏بیان‏و«شعر»سحر بیان.
اگرچنین‏ضرورتی‏نسبت‏به«كاربردهای تبلیغی مثنوی» احساس شده باشد، بدون آموزش‏و استاد و متنی متین، راهی طولانی و خسته‏كننده است و اگر هم نتیجه‏بخش باشد، بسیار دیرهنگام خواهدبود.
بنابراین، باید آموزش چنین مقوله‏ای به فراگیران و دانش‏پژوهان دوره‏های تبلیغی مورد اعتنا و اهتمام جدّی متولّیان آموزش‏های تبلیغی قرار گیرد و تدریس زبان فارسی در نظام آموزشی حوزه پا به پای ادبیات عرب اهمیت بیش‏تری یابد و خلاصه كلام آن‏كه زبان عربی برای ما زبان تفهّم است و زبان فارسی زبان تفهیم و تبلیغ، و هیچ‏یك ما را از دیگری بی‏نیاز نمی‏كند. فهمیدن معارف اسلام بدون زبان عربی ممكن نیست و فهماندن آن برای ایرانیان، بدون فارسی، ممكن و دست كم جذّاب نیست.

الفاظ قرآن در مثنوی

به راحتی، می‏توان ادعا كرد كه قرآن بر تمامی مثنوی سایه افكنده است. گذشته از این‏كه روح قرآن حاكم بر این كتاب است، الفاظ قرآنی در این كتاب موج می‏زند. طبق شمارش كتاب آیات مثنوی نوشته آقای محمود درگاهی، بیش از 1200 آیه مورد استفاده مولوی قرار گرفته است. البته در مواردی، فقط یك كلمه در مصراعی درج شده و گاه دو و گاه سه و گاهی تمامی یك مصراع عینا یا با اندك اختلافی، كه با وزن عروضی مثنوی هماهنگ شود، از آیه نقل شده است.
برای نمونه، به موارد ذیل توجه كنید:
ـ بی‏حس و بی گوش و بی فكرت شوید
تا خطاب «اِرجِعی» را بشنوید.(5)
كه از آیه «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعی إِلی رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً» (فجر: 27ـ28) یك كلمه در آن درج شده است.
ـ اسم هر چیز تو از دانا شنو
سِرّ رمز «عَلَّمَ الأسما» شنو
كه از آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَْسْماءَ كُلَّهَا...» (بقره: 31) دو كلمه در آن درج شده است.
ـ عالمی را لقمه كرد و در كشید!
معده‏اش نعره‏زنان «هل من مزید»
كه از آیه «یَوْمَ نَقوُلُ لِجَهَنَّمَ هَل امْتَلَأْتِ وَ تَقوُلُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» (ق: 30) سه كلمه در آن درج شده است.
ـ و زمَلَك هم بایَدَم جَستن زجو
«كُلُّ شَی‏ءٍ هالِكْ إلاّ وَجهَهُ»
كه از آیه «وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلَها آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَیْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص: 88) پنج كلمه در یك مصراع كامل آن درج شده است.

معنای آیات در مثنوی

نوع دیگر استفاده از قرآن، درج معانی آیات بدون ذكر الفاظ است (تلمیح) كه این نوع بهره‏گیری نیز در مثنوی بسیار رواج دارد. به چند نمونه اشاره می‏شود:
ـ لیك گفتی گرچه می‏دانم سرت
زود هم پیدا كُنَش بر ظاهرت(6)
اشاره به آیه «ادْعوُنی أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر: 60)
ـ گر خَضِر در بَحر كشتی را شكست
صد درستی در شكست خضر هست(7)
اشاره به آیه «فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَكِبَا فی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا» (كهف؛ 41)
ـ آن پسر را كِش خَضِر ببُرید حلق
سرّ آن را در نیابد عامِ خلق(8)
اشاره به آیه «فَانطَلَقا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَاما فَقَتَلَهُ» (كهف: 74)
ـ همچو اسماعیل پیشش سَر بِنِه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده(9)
اشاره به آیه «قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شَاءَاللّهُ مِنْ الصَّابِرینَ» (صافات: 102)
ـ آن شراب حق ختامش مشك ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب
اشاره به آیه «خِتَامُهُ مِسْكٌ وَ فی ذَلِكَ‏فَلْیَتَنَافَسِ‏الْمُتَنَافِسُونَ» (مطفّفین: 26)
ـ آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیده حق بود چونش گَزَد؟(10)
پرورَد در آتش ابراهیم را
ایمنیّ روح سازد بیم را(11)
اشاره به آیه «قُلْنَا یَا نَارُ كُونی بَرْدَا وَ سَلَاما عَلَی إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء: 69)
ـ گفت نار از خاك بی شك بهتر است
من زنار و او زخاكِ اكدر است(12)
اشـاره به آیه «قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طـِینٍ» (ص: 76)

احادیث در مثنوی

به دلیل استفاده مولوی از روایات صادره از معصومان علیهم‏السلام ، رایحه‏ای از عصمت و پاكی به بخش‏هایی از این كتاب وزیده است. او بحق در زمینی كردن معانی بلند توفیق وافری دارد و كلمات آسمانی را به لسان قوم تنزیل داده است. او با استفاده از حدیث «إنّا معاشرَ الأنبیاءِ نُكلّمُ النّاسَ علی قدرِ عقولِهم»(13) به پیروی از پیام‏آوران الهی ساده‏گویی را شیوه شایع خود قرار داده است؛ چنان‏كه می‏گوید:
پست می‏گویم به اندازه عقول
عیب نبود این بود كار رسول(14)
و نیز حدیثی دیگر كه «كلّموا النّاسَ علی قدرِ عقولهم لا علی قدرِ عقولكم حتّی لا یُكذَّبَ اللّهُ و رسولُه»(15) و «مَن كان له صبّیٌ فلیتصبیّ.»(16)
چون كه با كودك سر و كارت فتاد
هم زبان كودكان باید گشاد
مرحوم بدیع‏الزمان فروزانفر بیش از هفتصد بیت وافی به مقصود روایات را از مثنوی جمع و تدوین كرده كه در كتابی مستقل تحت عنوان احادیث مثنوی منتشر شده است. به نمونه‏هایی دیگر از این بهره‏گیری توجه كنید:
در بیان این سه كم جُنبان لَبت
از ذهاب و از ذهب و زمذهبت(17)
... ور بگویی با یكی دو، الوداع
«كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاثنینِ شاع»(18)
كه بر این حدیث شریف دلالت دارد: «استرذهابَك و ذهبَك و مذهبَك.»(19)
چون درِ معنی زنی بازت كنند
پرّ فكرت زن كه شهبازت كنند
در اشاره به حدیث «من قَرَعَ بابا و لَجَّ وَلَجَ»(20)
مال را كز بهر دین باشی حمول
نِعمَ مالٌ صالحٌ گفت آن رسول
اشاره به «نعمَ المالُ الصّالحُ للرجلِ الصّالحِ» و نیز «نعمَ العونُ علی تقوی اللّهِ الغنی.»(21)
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره كن زندان و خود را وارهان
مأخوذ از حدیث (الدنیا سجنُ المؤمِن و جَنَّةُ الكافر»(22)

بیان اعتقادات در مثنوی

موضوعات كلامی و اعتقادی همچون توحید، نبوّت، معاد، امامت، فلسفه خلقت و فلسفه مرگ در مثنوی حضوری چشمگیر دارند. طرح این مسائل با تكیه بر عقل صِرف با نوعی صعوبت همراه است، اما مولوی این موضوعات را به گونه‏ای حسّی و وجدانی ترسیم كرده است. برای نمونه، او موضوع جبر و اختیار را همراه با لطافتی دلنشین بیان كرده است:
آن یكی می‏رفت بالای درخت
می‏فشاند آن میوه را دزدانه سخت(23)
صاحب باغ آمد و گفت: ای دنیّ!
از خدا شرمیت كو؟ چه می‏كنی؟
شخصی غاصبانه وارد باغی شد، از درخت بالا رفت و شروع به چیدن و خوردن میوه كرد. صاحب باغ سر رسید و معترضانه به او گفت: ای آدم فرومایه، چه می‏كنی؟ از خدا شرم بدار! دزد میوه در پاسخ صاحبِ باغ گفت: اگر یكی از بندگان خدا از باغ خدا خرمایی، كه حق عطا كرده، بخورد، چرا از روی بی‏خردی او را نكوهش می‏كنی و بر خوان كرم الهی بخل روا می‏داری؟ صاحب باغ به خدمت‏كار خود گفت: ریسمانی بیاور تا جواب این دزد بی‏شرم را بدهم!
پس ببستش سخت آن دَم بر درخت
می‏زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
میوه‏چین جبری مسلك می‏نالید كه از خدا شرم كن و دست از زدن بازدار و منِ بی‏گناهِ بی‏نوا را مكُش. صاحبِ باغ با زیركی خاص و با استفاده از منطق جدلی، تمامی افعال خود را به خدا نسبت داد:
گفت: از چوب خدا این بنده‏اش
می‏زند بر پشت دیگر بنده خَوش
چوب حقّ و پشت و پهلو آنِ او
من غلام و آلت فرمانِ او
یعنی یكی از بندگان خدا از چوب خدا بر پشت بنده دیگرش می‏زند؛ چوب و پشت و پهلو از آن خداست و من از او فرمان می‏برم. جبری به التماس افتاد:
گفت: توبه كردم از جبر ای عیار!
اختیار است، اختیار است، اختیار(24)
بدین سان، آن جبری میوه‏چین در مقابل خداوند باغ خاضع شد و به وجودِ اختیار، اقرار كرد.

تبلیغ یا دعوت پیامبرگونه در مثنوی

به سادگی، می‏توان «دعوت پیامبرگونه» را تعریفی كوتاه و جامع از «تبلیغ دینی» به حساب آورد و الگوهای گوناگون تبلیغ را كه بر اساس سیره پیامبران مطرح شده است در قرآن یا روایات سامان داد.
الگوگیری مولوی از سیما و سیره دل‏انگیز انبیای عظام الهی علیهم‏السلام فراوان و حیرت‏انگیز است، دلالت‏ها به قدری قوی است كه خواننده ضرورت و اشتیاقی برای بررسی سند و صحت و سُقم تاریخی آن‏ها در خود نمی‏یابد. او در دفتر پنجم، داستانی از سیره عملی حضرت رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در تبلیغ و ایجاد تحوّل و انقلاب درونی آورده است:
گروهی از كافران در مسجدی بر حضرتش وارد شدند و از او درخواست كردند كه آن‏ها را ضیافت كند. حضرت میهمانان را بین خود و یاران تقسیم كرد. نصیب حضرت از این گروه مردی تنومند و كریه‏المنظر بود كه همه از پذیرایی او خودداری كردند.
میهمان شكم‏باره پیامبر غذای همه اهل خانه را خورد. وقت خوابیدن به اتاقی رفت. كنیزك، كه از رفتار او به خشم آمده بود، در اتاق را از بیرون بر او بست و او را محبوس كرد. نیمه‏شب میهمان برای قضای حاجت به سوی درآمد، اما در را بسته یافت. حیران و بی‏درمان لاجرم دوباره به بستر خزید، چشم‏ها را بر هم گذاشت و به خواب رفت. خواب‏های آشفته و پریشان به سراغش آمدند؛ خود را در ویرانه‏ای خالی و به دور از نظر ناظر محترم دید! در ویرانه رؤیایی و خیالی خویش، خود را آسوده ساخت. وقتی بیدار شد، نگاهش به بستر پُر قذر و خبث افتاد. از اضطراب و خوف رسوایی، درون او به جوش آمد، در انتظار پایان شب سیه و گشوده شدن در به سر برد:
تا گریزد او چو تیری از كمان
تا نبیند هیچ‏كس او را چنان
قصّه بسیار است كوته می‏كنم
باز شد آن در رهید از درد و غم
اما گشاینده در رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بود كه پس از گشودن در، پنهان شده بود تا آن كافر شرمسار روی حضرت نشود. البته پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عاقبت پرخوری او را می‏دانست، اما مأمور به نهی نبود و حكمت الهی اقتضا می‏كرد آن كافر پلیدی خویش را ببیند و مقدّمه پاكی‏اش به دست «رحمةٌ للعالمین» شود.
بس عداوت‏ها كه آن یاری بوَد
بس خرابی‏ها كه معماری بوَد
شخص فضولی، رختخواب آلوده را خدمت حضرت آورد كه مهمان مفتضح خود را ببین!
جامِه خواب پُر حدث را یك فضول
قاصدا آورد در پیش رسول
كه چنین كرده است مهمانت ببین
خنده‏ای زد رحمةٌ للعالمین
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پس از لبخندی ملیح، امر كرد كه وسایل شُست‏وشو را بیاورند.
كه بیار آن مطهَره این‏جا به پیش
تا بشویم جمله را با دست خویش
اطرافیان سراسیمه شدند و از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خواستند كه خودشان كار شُستن را انجام دهند، اما پیامبر نپذیرفت و فرمود: حكمت در این است كه خود بشویم! به ناچار، اطرافیان منتظر شدند تا این حكمت و سرّ الهی گشوده شود و پیامبر هم با جدّیت و دل‏دادگی، نه به تقلید و ریا، پلیدی‏ها را تطهیر می‏كرد...
مهمان بُتی داشت كه آن را گم كرده بود. با خود گفت: آن را دیشب در آن خانه جا گذاشتم. با وجود آن‏كه شرمسار بود. اما حرص، حیای او را برد... برای پیداكردن بت با شتاب، داخل اتاق محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شد و آن حال وخیم را بدید؛ دید دست خدا (رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ) با دست خود، آن آلودگی‏ها را به خوبی و خوشی می‏شوید. ناگهان بت خود را فراموش كرد، شور و حالی در او ایجاد شد كه گریبان خود را چاك می‏داد:
می‏زد او دو دست را بر رو و سَر
كلّه را می‏كوفت بر دیوار و در
آن‏چنان كه خون ز بینیّ و سرش
شد روان و رحم كرد آن مهترش
دل پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به حال او سوخت. آن كافر فریادها می‏زد و مردم در اطرافش گرد آمدند و در آن حال می‏گفت: ای مردم، از من حذر كنید! من چنان دچار شور و مستی شده‏ام كه اختیاری از خود ندارم. از اطرافم پراكنده شوید!
سجده می‏كرد او كه ای كُلّ زمین
شرمسارست از تو این جزو مَهین
سجده‏كنان به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏گفت: ای كل زمین و ای همه عالم و ای كسی كه افلاك برای تو خلق شده‏اند، این جزو حقیر از تو شرمنده است، و در این حال، به ظلم و زشتی و گم‏راهی خویش اقرار می‏كرد و به خضوع حضرت خاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مقابل حضرت حقّ گواهی می‏داد.
تو كه كلّی خاضع امر وی‏ای
من كه جُزوم ظالم و زشت و غوی
تو كه كلّی، خوار و لرزانی زحق
من كه جزوم در خلاف و در سبق
و دم به دم روی به آسمان می‏كرد و می‏گفت: من رویی ندارم كه به این قبله جهانیان نظر كنم.
چون زحد بیرون بلرزید و تپید
مصطفی‏اش در كنار خود كشید
حضرت او را آرام كرد و مورد لطف و نوازش قرار داد:...
تا نگرید ابر كی خندد چمن؟
تا نگرید طفل كی جوشد لَبَن؟
مولوی سپس می‏گوید: تو هم این فرمایش حق را كه فرموده است «باید بسیار بگریند» گوش كن تا شیر فضل الهی فرو ریزد.
گفتِ «فَلیَبكوا كَثیرا» گوش دار
تا بریزد شیر فضل كردگار
چشم گریان بایدت چون طفلِ خُرد
كم خور آن نان را كه نان آبِ تو برد
باید مانند طفل خردسال چشمی گریان داشته باشی، از آن نان كم‏تر بخور؛ زیرا نان (در این‏جا منظور متاع قلیل دنیا) آبروی انسان را می‏برد...
این سخن پایان ندارد، آن عرب
ماند از الطاف آن شه در عَجب
خواست دیوانه شدن عقلش رمید
دست عقل مصطفی بازش كشید
او نزدیك بود دیوانه شود و عقل از او پر گیرد، اما دست عقل محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله او را دوباره به سوی عالم عقل متوجه ساخت.
گفت این سوآ، بیامد آن‏چنان
كه كسی برخیزد از خواب گران
فرمود: به این طرف بیا! یعنی از عالم مستی به در آی! آن مهمان عرب مانند كسی كه تازه از خواب سنگینی برخاسته، بدان سو آمد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: حیرت را رها كن و به خود آی! زیرا كه در این طرف، با عقل و هوشیاری تو كار دارم.
آب بر رو زد، در آمد در سُخن
كای شهید حق! شهادت عرضه كن
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آبی به صورت آن عرب زد و او فورا به حرف آمد و گفت: ای گواه حق، كلمه حق را بر من عرضه كن تا بر حقانیّت خدا و رسول گواهی دهم...
حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كلمه شریفه شهادتین و ایمان به حق را بر آن جوان عرضه كرد و او نیز پذیرفت:
گشت مؤمن، گفت او را مصطفی:
كه امشبان هم باش تو میهمان ما
گفت: واللّه تا ابد ضیف توام
هر كجا باشم به هر جا كه روم
من به وسیله تو حیات معنوی پیدا كرده‏ام و دربان تو هستم و در این جهان و آن جهان، بر سر سفره لطف تو نشسته‏ام:
گشت مهمان رسول آن شب عرب
شیر یك بُز، نیمه خورد و بست لب
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هرچه به او اصرار كرد و فرمود: از شیر و نان نازك بازهم بخور، آن مهمان گفت: به خدا قسم، بدون هیچ تظاهر و ریایی از دیشب هم سیرتر شده‏ام:
آن گدا چشمیِ كفر از وی برفت
لوت ایمانیش لَمتُر كرد و زَفت
تنگ چشمی كافرانه از او دور شد تا غذای ایمانی و طعام روحانی او را چاق و فربه كند.
میوه جنّت سوی چشمش شتافت
معده چون دوزخش آرام یافت.

نقش ادب در هدایت (براساس نكته‏ای قرآنی)

رسالت مبلّغ هدایت مردم است و از آن‏جا كه عمل انسان تابع فكر و عقیده است، انسان هدایت یافته اعمال و رفتار و اخلاق خود را بر اساس مكتب دینی خود سرو سامان می‏دهد. اما چه بسیار است كه عملكردهای انسان زمینه‏ساز بی‏دینی یا دین‏داری او خواهند شد. آیات فراوانی گواه بر این مدّعا هستند و مدلول همه آن‏ها این است كه اگر انسان تقوای الهی پیشه كند و محافظت بر اعمال خود داشته باشد و در راه خدا اهل مجاهده و تلاش باشد، خدای تعالی درهای هدایت را به روی او می‏گشاید؛ همچنین كسانی كه غوطه‏ور در گناهان شوند، پلیدی‏ها آن‏ها را احاطه می‏كنند، نگرش دینی آن‏ها نیز دچار آسیب فراوان و جدّی می‏شود و یكسره آیات الهی را به مسخره می‏گیرند و تكذیب می‏كنند و این سخن پیام‏آور عاشورا، حضرت زینب علیهاالسلام ، در مقابل یزید بود: «ثُمَّ كانَ عَاقِبَةَ الَّذیِنَ أَسَاءُوا السُّوءَی أَنْ كَذَّبُوا بِأیاتِ اللّهِ وَ كَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» (روم: 10)؛ كسانی كه زشتی و نافرمانی پیشه كردند، عاقبتِ آن‏ها چنین می‏شود كه آیات الهی را تكذیب و استهزا كنند. اما آنان‏كه در عالم كفر و بی‏دینی، همه پرده‏ها را ندریده‏اند و همه پل‏ها را پشت سر خود فرو نریخته‏اند و حدّ نصابی از ادب را حفظ كرده و گستاخی را پیشه خود نساخته‏اند، چه بسا در معرض نسیم هدایت الهی قرار گیرند. از ذكر آیات عدیده در این مورد صرف‏نظر می‏شود، صرفا توجه ارباب معرفت بدین نكته جلب می‏گردد كه «توصیه به ادب» و سلوك پسندیده اجتماعی را بخشی از تبلیغات دینی خود قرار دهند.
مولوی رفتار ساحران دربار فرعون را مصداق رعایت ادب می‏داند و این‏كه هدایت آن‏ها وامدار رفتار ظاهری و سلوك پسندیده‏شان در مقابل حضرت موسی علیه‏السلام بود و اعتقاد توحیدی آن‏ها و سپس شهادت آن‏ها بر اثر حداقلی از اخلاق نیكوی ایشان بود:
ساحران در دوران فرعون به ستیز و مجادله با حضرت موسی علیه‏السلام كمر بستند، ولی از نظر رعایت ادب، به حضرت موسی پیشنهاد كردند كه ابتدا او معجزه خود را نشان دهد، ولی آن حضرت فرمود: نخست شما آغاز كنید. همین مقدار ادب و احترامی كه ساحران برای حضرت قایل شدند، سبب گردید كه به دین راستین و ایمان حقیقی راه یابند، ولی در عین حال، به سبب عناد و ستیزشان، دست و پای آن‏ها بریده شد.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مِرا كردند با موسی به كین
لیك موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مكرّم داشتند(25)
ساحران از باب تكریم و احترام، حضرت موسی علیه‏السلام را بر خود مقدّم داشتند.
زان‏كه گفتندش كه فرمان آن توست
خواهی اول آن عصا تو فكن نخست
آن‏ها به حضرت موسی علیه‏السلام گفتند: فرمان از آن شماست، اگر می‏خواهید اول شما عصا را بیفكنید.
این اشاره است به آیه 115 از سوره اعراف كه می‏فرماید: «قَالُوا یَا مُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ قَالَ أَلْقُوا...»؛ ساحران گفتند: ای موسی، اكنون تو مختاری؛ خواهی نخست تو عصای خود بیفكن یا ما بساط سحر بگسترانیم. گفت: اول شما افكنید.
گفت: نی، اول شما، ای ساحران
افكنید آن مكرها را در میان
این قَدَر تعظیم، دینشان را خرید
كز مِرا آن دست و پاهاشان برید
همین احترام و ادبی كه ساحران در حق حضرت موسی علیه‏السلام رعایت كردند، دینشان را خرید و به ایمان راستین راه یافتند، ولی چون ابتدا به عناد و ستیز با آن حضرت كمر بسته بودند، دست و پایشان بریده شد! این اشاره است به آیه 49 سوره شعراء كه فرعون به آن‏ها گفت: «لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعینَ»؛ دست و پای شما را بر خلاف هم می‏برم، آن‏گاه همه را به دار می‏كشم.
ساحران چون حَقّ او نشناختند
دست و پا در جرم آن درباختند(26)

اشتیاق پیامبرگونه در تبلیغ

همه انبیای الهی علیهم‏السلام مشتاق و حریص بر هدایت مردم بودند. كوچك‏ترین دل‏سردی، خستگی، ناامیدی و گسست از مردم در ساحت عصمت، ترك أولی و عصیان محسوب می‏شود. حضرت یونس علیه‏السلام مصداقی روشن از این مدّعاست. مولوی حضرت نوح را شاهدی اعلا برای استقامت در دعوت می‏داند كه انكار منكران او را به خاموشی و عزلت از عیال خدا نكشانید. اگرچه دعوت انبیا علیهم‏السلام منجر به نتایج زودهنگام نمی‏شد و سخت‏ترین مقاومت‏ها در مقابل آن‏ها صورت می‏گرفت، اما پیامبران با قبول و ردّ مردم، انجام رسالتِ خود را جهت نمی‏دادند.
لیك دعوت واردست از كردگار
با قبول و ناقبول او را چه كار؟
نوح نهصد سال دعوت می‏نمود
دم به دم انكار قومش می‏فزود
هیچ از گفتن عنان واپس كشید؟
هیچ اندر غار خاموشی خزید؟(27)
آیا هرگز حضرت نوح علیه‏السلام به سبب لجاجت و عناد قوم، از گفتن و دعوت كردن آنان دست كشید؟ و آیا در مقابل مخالفت‏های قوم ساكت ماند؟
گفت از بانگ و علالای سگان
هیچ واگردد ز راهی كاروان؟
یا شب مهتابی از غوغای سگ
سُست گردد بدر را در سیرتگ؟(28)(29)
حضرت‏نوح علیه‏السلام باخودگفت:مگرممكن است كه كاروان به خاطر سر و صدای سگان از حركت باز ایستد؟ و یا مگر ممكن است كه در شب مهتابی، غوغای سگان، ماه منیر را از حركت و نورافشانی باز دارد؟
زبان حال ماه چنین است كه در جایی كه سگ صدای ناهنجار خود را ترك نمی‏گوید، من كه ماه تابانم چرا از سیر و گذار خود دست بردارم؟
چون كه سِركه سِركگی افزون كند
پس شِكَر را واجب افزونی بوَد
یعنی هرچه سركه بر ترشی خود بیفزاید، لازم است كه شكر بر شیرینی خود اضافه كند...
قوم بر وی سركه‏ها می‏ریختند
نوح را دریا فزون می‏ریخت قند...
گر پلیدان این پلیدی‏ها كنند
آب‏ها بر پاك كردن می‏تنند
گرچه ماران زهر افشان می‏كنند
ورچه تلخامان پریشان می‏كنند
نحل‏ها بر كوه و كندو و شجر
می‏نهند از شهد، انبار شكر...
در هر حال، جهان، جهان تضادهاست و انبیا علیهم‏السلام نیز در همین جهان پر از تضاد و تعارض می‏بایست دعوت به نیكی‏ها می‏كردند.
این جهان جنگ است كُل، چون بنگری
ذرّه با ذرّه چو دین با كافری(30)

سیاست در مثنوی

مولوی از مضامین سیاسی ـ اجتماعی غافل نبوده و این مقولات را نیز در قالب داستان‏ها و تمثیلاتی بیان كرده است. او عاملان حكومت و شهروندان را از شهریاران تأثیرپذیر می‏داند؛ همچنان كه در جوامع روایی ما آورده‏اند: «النّاسُ بِاُمرائِهِم أشبَهُ بآبائِهم» و نیز «النّاسُ عَلی دینِ ملوكِهِم.»(31) این ویژگی تأثیرپذیری در دو داستان به تصویر كشیده شده است:

داستان اول: ساده‏دلی عرب بادیه‏نشین

عرب صحرانشین ساده‏دلی همراه با سبویی از آب به قصد خدمت به شاه راهی دربار شد تا آن سبو را به پادشاه هدیه كند. به درباریان گفت: این ارمغان را نزد خلیفه ببرید و خواست و حاجتِ مرا از شاه برآورده سازید؛ به او بگویید: این ارمغان آب گوارا و كوزه سبز و نوست و از آب بارانی است كه در گودال جمع است!
خنده می‏آمد نقیبان را از آن
لیك پذرفتند آن را همچو جان
زآن‏كه لطف شاه خوبِ با خبر
كرده بود اندر همه اركان اثر
اطرافیان شاه از این هدیه ناچیز خندیدند، اما این خواسته او را همچون جان پذیرفتند؛ زیرا لطف شاه آگاه خیراندیش بر تمام اركان، دستگاه‏های حكومتی و دولت‏مردان اثر كرده بود؛
خوی شاهان در رعیّت جا كُنَد
چرخ اخضر خاك را خضرا كند
خوی شاهان در وجود رعیت اثر می‏بخشد؛ چنان‏كه سپهر سبز نام، خاك زمین را سبز می‏كند.
شه چو حوضی دان و هر سو لوله‏ها
وز همه آب روان چون گوله‏ها
شاه را همانند حوضی بدان و خادمان را مانند لوله‏هایی بدان كه آن آب را به گودال‏ها می‏ریزند.
چون كه آب جمله از حوضی است پاك
گر یكی آبی دهد خوش ذوقناك
ور در آن حوض آب شور است و پلید
در یكی لوله همان آرد پدید
ز آن‏كه پیوسته است هر لوله به حوض
خَوض كن در معنی این حرف، خَوض.(32)

داستان دوم:

در دفتر پنجم، داستانی آورده كه حاوی مضامین ذیل است: انتقاد از حاكمان و امیران خودسر، كج‏روی‏ها و اشتباهات جمعیت‏های هیجان‏زده و گم‏شدن شخصیت فردی و محو منطق در هنگام غلبه احساسات عمومی، تسلیم محض كارگزاران حكومتی در برابر اعمال ناروای امیران و شاهان. داستان، حكایت مردی است كه از خوف خرگیران حكومتی می‏گریخت، مبادا او را هم به عنوان چارپای درازگوش دستگیر كنند...!
آن یكی در خانه‏ای در می‏گریخت
زرد رو و لب كبود و رنگ ریخت
صاحب خانه بگفتش خیر هست
كه همی لرزد تو را چون پیر دست؟
مردی با چهره‏ای زرد و لب‏هایی كبود، به حال فرار، وارد خانه‏ای شد. صاحب‏خانه كه از این بیگانه هراسان در شگفت شده بود، سبب بیم را پرسید و او گفت كه به فرمان شاه، درازگوشان مردم را برای بیگاری گرفتن جمع‏آوری می‏كنند!
گفت: می‏گیرند گر خر، جانِ عم!
چون نیی خر، رو تو را زین چیست غم؟
صاحب‏خانه‏گفت:عموجان،گیرم‏كه‏خران رامی‏گیرند؛توكه‏خرنیستی،از چه غم داری؟
گفت: بس جدّند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت
بهر خرگیری بر آوردند دست
جدّ جدّ، تمییز هم برخاسته است!
چون كه بی تمییزیانمان سروَرَند
صاحب خر را به جای خَر بَرَندَ!(33)
مرد فراری پاسخ داد: كارگزاران و مأموران حكومت به قدری جدّی و شتابان به گرفتن ستوران پرداخته‏اند كه تمییز و تشخیص هم در میان نیست و از این‏رو، اگر مرا هم به جای خر بگیرند، جای تعجب نیست! مولوی در پایان، نتیجه می‏گیرد كه چون مردمی بی‏تمییز و نادان بر ما سروری یافته‏اند، بعید نیست كه به جای درازگوش صاحب آن را بگیرند!

تمثیلات فقهی در مثنوی

یكی دیگر از هنرهای مولوی استفاده از تمثیلات فقهی اوست، او در این میان، به بیان حكمت بعضی احكام فقهی و گاه نتیجه‏گیری‏های‏اخلاقی‏وعرفانی‏می‏پردازد. مولوی برخلاف بعضی از صوفیان، همواره به حفظ ظاهر توصیه كرده است. او اعمال ظاهری و فقهی را أماره مسلمانی و دین‏داری و گواه اعتقاد می‏شمرد.
این نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهی دادن است از اعتقاد
این زكات و هدیه و ترك حسد
هم گواهی دادن است از سرّ خَود
روزه گوید كرد تقوا از حلال
در حرامش دادن كه نبوَد اتصال
وآن زكاتش گفت كو از مال خویش
می‏دهد، پس چون بدزدد زاهل كیش؟
یعنی زكات با زبان حال گواهی می‏دهد: زكات‏دهنده حتی از مال خویش به دیگران می‏بخشد، چگونه ممكن است از مال همكیشان خود بدزدد و خلاصه توصیه می‏كند كه:
پس چنان كن فِعل كان خود بی‏زبان
باشد «اشهد» گفتن و عین بیان
یعنی اعمال تو باید به گونه‏ای باشد كه همچون جاری كردن شهادتین و گواهی زبانی، بر مسلمانی انسان دلالت كند.
در این‏جا، سه نمونه از این تمثیلات بررسی می‏شوند:

1. خیار

آن یكی یاری پیمبر را بگفت
كه منم در بیع‏ها با غَبن جفت
مكر هر كس كو فروشد یا خَرَد
مولوی از مضامین سیاسی ـ همچو سحرست و ز راهم می‏بَرَد
گفت: در بیعی كه ترسی از غرار
شرط كن سه روز خود را اختیار
در تمامی كتاب‏های فقهی، باب «تجارت» جایگاهی بس مهم دارد. بسیاری از آداب، حقوق و تكالیف خریدار و فروشنده با دقت و ظرافت بیان شده‏اند. این قوانین تدوین شده در فقه برگرفته از «آیات و احادیث فقهی» هستند. ورود این باب فقهی به قانون مدنی سهم قابل توجهی در غنای علم حقوق داشته است. یكی از فروع مهم و پر كاربرد فقهی و حقوقی در باب تجارت، مبحث «خیارات» است. به موجب این حق، طرفین عقد بیع یا یكی از آن‏ها و یا شخص ثالث می‏توانند معامله را فسخ كنند. علمای علم حقوق با توجه به مفهوم فقهی، حقوقی و عرفی خیار، گفته‏اند: «تسلط قانونی شخص در اضمحلال عقد را "خیار" گویند.» "خیار" ممكن است ناشی از تراضی طرفین باشد؛ مانند «خیار شرط» یا ناشی از حكم شرع و قانون باشد؛ مانند «خیار مجلس»(34)
در فلسفه «حق خیار»، می‏توان گفت: چه بسا بایع یا مشتری هنگام خرید و فروش به بعضی یا همه جوانب و اوصاف كالا، بها، سود و زیان‏های احتمالی و مانند آن توجه نداشته و بسیاری از امور مهم را نادیده گرفته باشند، ولی پس از گذشت زمان، به آن‏ها واقف شوند. بنابراین، برای اصحاب بیع و شرا به نوعی مهلت بازنگری و تأنّی در مُنجّز شدن معاملات پیش‏بینی شده است تا نوع داد و ستدها در بردارنده رضایت و مصلحت فروشنده و خریدار باشد و معاملات، مقدّمه مخاصمات و كدورت‏ها نشود و تصمیم‏های شتابزده بر اقتصاد جامعه حاكم نگردد. در كتاب‏های فقهی همچون اللّمعة الدّمشقیه، شهید اول چهارده نوع خیار ذكر شده است. این موضوع در كتاب مكاسب شیخ اعظم انصاری آن‏چنان مسبوط است كه فراگیری آن یك سال تحصیلی را به خود اختصاص می‏دهد. اما مجموع خیارات ذكرشده در فقه عامّه، فقه امامیه و قانون طبق نقل كتاب ترمینولوژی حقوق، در قالب سی اصطلاح و واژه بیان شده است كه البته بعضی تكراری و یا از زاویه دیگری نام‏گذاری شده‏اند؛ همچون «خیار ثلاثه» كه همان «خیار تأخیر ثمن» است و یا «خیار اشتراط» كه همان خیار «تخلف شرط» است؛ اما خیار هرچه باشد، یا با توافق طرفین و یا به حكم قانون و بدون توافق طرفین معامله وجود پیدا می‏كند؛ مانند «خیار مجلس» و «خیار حیوان» و «خیار تأخیر ثمن»(35)
تمامی انواع ذكرشده ناظر بر این است كه داد و ستدها باید عنصر «مصلحت» و «رضایت» را تأمین كنند. مولوی از این قانون فقهی در باب تجارت، برای القای مفهوم الهی ـ اخلاقی «تأنّی» مدد گرفته است و داستانی را عنوان كرده كه یكی از یاران پیامبر گفت: من همیشه در داد و ستد و معامله مغبون و متضرّر می‏شوم؛ هر كس چیزی به من می‏فروشد یا چیزی از من می‏خرد، فریب و نیرنگش همچون جادو مرا تحت تأثیر قرار می‏دهد و به بیراهه می‏كشاند و به اشتباهم می‏اندازد:
گفت: در بیعی كه ترسی از غِرار
شرط كن سه روز خود را اختیار
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: تو كه می‏ترسی در معامله مغبون شوی و فریب بخوری، هنگام خرید یا فروش كالا، از طرف مقابل، سه روز مهلت فسخ بگیر. سپس مولانا این «مهلت فسخ» یا «تأنّی» در داد و ستد و پرهیز از تعجیل در تنجّز را وصفی از اوصاف رحمانی و شتاب را صفتی اهریمنی ذكر می‏كند:
كه تأنّی هست از رحمان یقین
هست تعجیلت زشیطان لعین
سپس می‏گوید: اگر از سر بصیرت به حیوانات بنگری، خواهی دید كه آن‏ها نیز اهل تأنّی و تدبیر هستند.
پیش سگ چون لقمه نان افكنی
بو كند آن گه خورَد، ای مُعتَنی!
سگ به وسیله بینی خود، بو می‏كشد تا طعام خویش را از چیزهای دیگر بازشناسد، سپس آن را می‏خورد. به طریق اولی، انسان به مدد عقل نقّاد خویش، باید پدیده‏های پیرامون خود را بشناسد و پیوسته آن‏ها را به محك تجربه، فكر، مشورت و تفأل بیازماید.
او به بینی بو كُنَد ما با خِرَد
هم ببوییمش به عقل منتقد
خلقت جهان هستی از ذات احدیّت