نقش مهندسي توسعه در پويايي فرهنگي
نقش مهندسي توسعه در پويايي فرهنگي
نويسنده:دكتر محمد وصفي
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
فرهنگ، لفظي كثيرالمعني است و همين كثرت در معنا، فهم آن را سهل و ممتنع مي كند. واژه فرهنگ از مصدر فرهيختن به معناي ادب و هنر و علم آموختن است. فرهنگ مجموعه اي از امور است كه به تمدن خاص يك گروه اجتماعي مربوط مي شود، به عبارت ديگر، فرهنگ به مجموعه اي از معارف، اعتقادات، هنر، اخلاق، قوانين، آداب و رسوم و هر نوع مقررات و عاداتي اطلاق مي شود كه در يك جامعه وجود دارد.در بطن هويت فرهنگي نظام اجتماعي، مجموعه اي متضاد از باورها وجود دارند كه باعث معاني متضاد فرهنگ مي شوند. اين باورها ناشي از آبشخورهاي متفاوتي است. با توجه به اين كه در هر دوره تاريخي، باورهاي فرهنگي حالتي محوري دارند، نظامهاي سياسي گوناگوني شكل مي گيرد و در نتيجه، يكي از مهمترين و اصلي ترين وسيله حفظ نظامها فرهنگ است، چرا كه عناصر متفاوت هر اجتماع و نظام سياسي از طريق بستر فرهنگ به يكديگر پيوند مي خورند.
فرهنگ در ايران در تمامي جلوه هاي زندگي، ارزشهاي انساني و معرفت شناختي و همچنين در تعاملات و تقابلات اجتماعي، در همه زمانها و مكانها ارتباط داشته است. در نتيجه هويت فرهنگي جامعه ايراني هادي اهداف حكومتي و منادي توسعه است. جامعه ايراني بر هويت و شناسه فرهنگي خويش تأكيد هميشگي دارد و مي كوشد كه با تمام قدرت و غرور ملي، مشخصه هاي چنين هويتي را زنده نگاه دارد و از آن دفاع كند، همچنين عقلانيت مهمترين شاخص توسعه فرهنگي در جامعه ايران قلمداد مي شود. باورها و اعتقادات ديني نيز بخش عمده اي از فرهنگ است و فرهنگ نيز به نوبه خود زمينه ساز تحول و نوگرايي است، دين اسلام مجمومه اي از اصول عقلي است و توسعه يافتگي را بحث عقلي مي داند.
شكل گيري ماهيت فرهنگي فرايندي تلويحي و مستمر است و بايد به نقش فرهنگ و هويت آن در چارچوب نظام ايراني در گذر تاريخ، توجه ويژه داشت.
در راستاي مديريت و آسيب شناسي فرهنگي جامعه بايد به عوامل فرهنگ مشاركتي، تابع و محلي يا بومي توجه داشت و در اين خصوص به محورهاي زير توجه كرد:
1- توجه به موضوع جهت گيريهاي ذهني جامعه
2- توجه به اجزاي تركيب دهنده فرهنگ اعم از ارزشها، تأثيرهاي دانش و عقايد
3- آگاهي به فرايند جامعه پذيري در دوران كودكي، تحصيلات، تربيت عمومي، تجربيات گذشته با اثرات اجتماعي و شناخت نقش حكومت در فرهنگ
4- شناخت اجزاي بازدارنده منفي و پوياي مثبت بر ساختار فرهنگ و جامعه
5- آگاهي بر نقش فرهنگ در هيأت اجتماعي
6- آگاهي به اركان دين در زندگي جمعي و تحولات اجتماعي
7- شناخت رابطه مذهب، دولت، عقل و دين
8- آگاهي به تحولات جهاني
9- آگاهي به سلبيات و ايجابيات فرهنگ محلي
10- آگاهي به واقعيت مادي و معنوي فرهنگ و نقش آن در ابعاد مختلف زندگي اعم از اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي
در راستاي توسعه فرهنگي و دستيابي به نوع پويايي آن، تجزيه و تحليل بحرانها مهم است و اگر كشوري بخواهد رشد و توسعه فرهنگي را در مديريت سيستم خود به كار برد با پنج بحران قابل گذار روبروست كه عبارتند از:
بحران هويت (Identily) بحران مشاركت (Ravticitation) بحران نفوذ (Renetvation) بحران مشروعيت (Legitimavy) و بحران توزيع (Distribution) و در پايان عقلاني شدن و اقتدار ساختارها و گسترش اشتراك جمع در بررسي پديده توسعه نيافتگي جامعه.
بسياري بر اين عقيده اند كه ريشه عقب ماندگي بسياري از كشورها با فرهنگ آنها مرتبط است. بدين ترتيب كه آنها توانسته اند در بررسيهاي تاريخي جوامع، شاخصهاي فرهنگي توسعه و شاخصهاي ضد توسعه را شناسايي كنند.
عوامل فرهنگي تضعيف كننده توسعه را مي توان در موارد زير مورد بحث و بررسي قرار داد:
فردگرايي مثبت بايد تشويق گردد.
تفكر از زمينه هاي استقرايي قوي برخوردار باشد.
تفكر متاع عمومي و تخصص، متاع خاص باشد.
آموزش، مهمترين ركن برنامه ريزي جامعه باشد.
عموم مردم، منطق و شيوه هاي كار جمعي را بياموزند.
هويت عمومي جامعه فوق العاده قوي و مستحكم باشد.
علاقه به جامعه و به دنبال آن قانون پذيري در ميان مردم بنيادي باشد.
منافع هيأت حاكمه با منافع و مصالح عمومي مردم همسو باشد.
دولت تنها منبع فرهنگ اجتماعي نباشد و نهادهاي غيردولتي در نظام اجتماعي مؤثر و فعال باشند.
آرامش در نهادهاي مختلف وجود داشته باشد.
تصميم گيري مبتني بر اصلاح نگري و اصلاح پذيري باشد.
انتخاب افراد براساس رقابت و لياقت صورت گيرد.
پويايي فرهنگي
در جوامع بشري زماني مي توان از پويايي فرهنگي نام برد كه آن را در فرايندي اجتماعي مبتني بر بينش، آرمانها و اهداف جامعه جستجو كرد. پويايي گستره اي پيچيده در به فعليت درآوردن توانمنديهاي انساني و امكانات طبيعي در جهت تكامل فرد و جامعه است.پويايي فرهنگي در جوامع اسلامي نيازمند مهندسي توسعه در اين منظومه چند وجهي است. فرهنگي پوياست كه با به كارگيري صحيح عناصر و متغيرها حركتي پيشرو را مبتني بر باورها و ارزشها امكان پذير سازد و از زنجيره نظام ارزشها و مباني اصيل در حيات بشري ارتزاق كند.فرهنگ پويا زماني پايدار و شكوفاست كه در زنجيره كلان به نيازهاي بشري توجه نمايد. چنين فرهنگي بايد توانمندي لازم را براي ايجاد بستر تحول در ساير بخشها يعني توسعه اجتماعي، علمي، سياسي، اقتصادي و غير آن به نحو شايسته داشته باشد و نظامي جامع را فراهم كند.طراحي اين سيستم جامع از طريق طراحي ساختارها يا روابطي ممكن است كه امكان توليد محصولات و نتايج مورد انتظار را در هر بعد و دوره زماني و اجتماعي فراهم آورد. طراحي يك نظام و فرهنگ پويا نيازمند سه فرايند تشخيص صحيح، تخصص در اجرا و نظارت پيوسته است. در اين صورت تحولات فرهنگي نيز نظارت و واكسينه شده از سوي خود اصحاب فرهنگي در جامعه است.پويايي فرهنگي به مفهوم نهادينه شدن فرهنگ در جامعه است، اين پويايي زماني حاصل مي شود كه براي تنوعات و پيچيدگيهاي جديدي كه در نتيجه نوسازي فرهنگي به وجود مي آيد، نهادهاي لازمي كه موجب انسجام و همبستگي در درون جامعه مي شوند، ساخته شود. به اين ترتيب بحث پويايي فرهنگي معادل بحث پويايي در وجدان جمعي است. پويايي فرهنگي در واقع درمانگر تحولات اجتماعي است و زماني كه اين پويايي ايجاد نشود، بيماري اجتماعي پديد مي آيد.پويايي فرهنگي به علت چند بعدي و كيفي بودن آن پيچيده ترين سطح توسعه يك جامعه است و در نهادسازي ساير بخشهاي جامعه نقش جدي دارد.تحول فرهنگي
تحول از سنتهاي موجود در عالم خلقت است و گاه مي تواند تكاملي و گاه تحول الي احسن الحال باشد و يا تحول به دنياي دني، پست و قهقرايي باشد. بنابراين تحول همراه با قيد و صفت پس از خود قابل سنجش است، حال بايد ديد كه تكامل فرهنگي را چگونه مي توان معنا كرد. تكامل فرهنگي زماني كه با مؤلفه هاي مؤثر در توسعه اجتماعي و ساير بخشها همراه شود مي تواند موجب توسعه در خود و ساير اجزاي جامعه شود.در اين تكامل فرهنگي، جامعه به طور دايم بايد به اطلاعات و دانشهاي مورد نياز مجهز شود كه برآيند چنين مقصودي در تحقق سه لايه نظام علم و دانش و نظام ارزشها قابل پيگيري است.تحول فرهنگي در ايران را بايد در مسير تاريخي اش بررسي كرد و اگر بخواهيم نوع حركت در راستاي تحول فرهنگي در ايران را با مثالي بومي از خود اين فرهنگ توصيف نماييم، مي توان به بافت فرش به عنوان صنعت و هنري بومي در ايران اشاره كرد. بافت فرش به مدتها وقت نياز دارد، اما اثري كه در نهايت از آن باقي مي ماند شگفتي آور است و نقش آن براي ساليان دراز باقي خواهد ماند و ديگران را به تحسين واخواهد داشت. تحول در ايران را دانش، تيزبيني و هوش ايرانيان بنا كرده است و كمتر مسايل بيروني بر آن تأثير گذاشته است.معارف معنوي در جامعه ايراني نقش محوري در جهت گيري فرهنگ و تمدن آن داشته و دارد. فرهنگ ايراني و اسلامي اين سرزمين به معناداري و عمق فرهنگ خود ايمان دارد. باورها، ارزشها و هنجارهاي اسلامي از عميق ترين لايه هاي فرهنگ غني ايران نسبت به ساير كشورهاست. نقش دين و مذهب در تمدن ايراني انكارناپذير است. دين بر رفتار و روابط افراد با يكديگر و در حيات فردي و جمعي اين جامعه نفوذ قابل ملاحظه اي دارد. حركت روح فردي و جمعي مردمان و حكيمان اين سرزمين به سوي عقلانيت مبناي تمدن آن بوده است و اهميت خطير فرهنگ در توسعه در ساير بخشها در ايران در برهه هاي گوناگون تاريخي نمايان است.فرهنگ در ايران در تمامي جلوه هاي زندگي، ارزشهاي انساني و معرفت شناختي و همچنين در تعاملات و تقابلات اجتماعي، در همه زمانها و مكانها ارتباط داشته است. در نتيجه هويت فرهنگي جامعه ايراني هادي اهداف حكومتي و منادي توسعه است. جامعه ايراني بر هويت و شناسه فرهنگي خويش تأكيد هميشگي دارد و مي كوشد كه با تمام قدرت و غرور ملي، مشخصه هاي چنين هويتي را زنده نگاه دارد و از آن دفاع كند، همچنين عقلانيت مهمترين شاخص توسعه فرهنگي در جامعه ايران قلمداد مي شود. باورها و اعتقادات ديني نيز بخش عمده اي از فرهنگ است و فرهنگ نيز به نوبه خود زمينه ساز تحول و نوگرايي است، دين اسلام مجمومه اي از اصول عقلي است و توسعه يافتگي را بحث عقلي مي داند.
برنامه ريزي مسؤولان كشور پيش زمينه توسعه فرهنگي
برنامه ريزي مسؤولان فرهنگي كشور مي تواند به ايجاد تحول فرهنگي منجر شود، اما ابتدا بايد محتوي و چارچوب فرهنگي جامعه و عوامل و موانع توسعه را شناخت و منطبق با شرايط ويژه فرهنگي الگويي پويا ترتيب داد. در اين صورت است كه تحول فرهنگي در چارچوب هويت معنا پيدا مي كند.جامعه ما محتاج برنامه و تربيت مناسب در اين بخش است و براي دستيابي به انسجام دروني بايد روي اعضاي آن كار شود، انسان بايد ارزش داشته باشد. تربيت غيرمناسب مانع تحولي توسعه محور است. مديريت جامعه بايد بداند كه سرمايه هاي يك كشور منحصر به منابع طبيعي، تكنولوژي نيست، بلكه ارزشمندترين سرمايه، انسانهاي با فرهنگ، آموزش ديده و با شخصيت ايراني هستند. در طول تاريخ هر جا تمدني پويا وجود داشته است از جنبه اجتماعي، فرهنگي و تربيتي، سرمايه گذاري جدي روي انسان انجام شده و توانسته است يك سيستم اجتماعي بسازد. ساختن و پرداختن فرهنگ همگون داخلي نيازمند سالها تلاش و كار منظم و حساب نشده تربيتي و آموزشي است.شكل گيري ماهيت فرهنگي فرايندي تلويحي و مستمر است و بايد به نقش فرهنگ و هويت آن در چارچوب نظام ايراني در گذر تاريخ، توجه ويژه داشت.
در راستاي مديريت و آسيب شناسي فرهنگي جامعه بايد به عوامل فرهنگ مشاركتي، تابع و محلي يا بومي توجه داشت و در اين خصوص به محورهاي زير توجه كرد:
1- توجه به موضوع جهت گيريهاي ذهني جامعه
2- توجه به اجزاي تركيب دهنده فرهنگ اعم از ارزشها، تأثيرهاي دانش و عقايد
3- آگاهي به فرايند جامعه پذيري در دوران كودكي، تحصيلات، تربيت عمومي، تجربيات گذشته با اثرات اجتماعي و شناخت نقش حكومت در فرهنگ
4- شناخت اجزاي بازدارنده منفي و پوياي مثبت بر ساختار فرهنگ و جامعه
5- آگاهي بر نقش فرهنگ در هيأت اجتماعي
6- آگاهي به اركان دين در زندگي جمعي و تحولات اجتماعي
7- شناخت رابطه مذهب، دولت، عقل و دين
8- آگاهي به تحولات جهاني
9- آگاهي به سلبيات و ايجابيات فرهنگ محلي
10- آگاهي به واقعيت مادي و معنوي فرهنگ و نقش آن در ابعاد مختلف زندگي اعم از اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي
در راستاي توسعه فرهنگي و دستيابي به نوع پويايي آن، تجزيه و تحليل بحرانها مهم است و اگر كشوري بخواهد رشد و توسعه فرهنگي را در مديريت سيستم خود به كار برد با پنج بحران قابل گذار روبروست كه عبارتند از:
بحران هويت (Identily) بحران مشاركت (Ravticitation) بحران نفوذ (Renetvation) بحران مشروعيت (Legitimavy) و بحران توزيع (Distribution) و در پايان عقلاني شدن و اقتدار ساختارها و گسترش اشتراك جمع در بررسي پديده توسعه نيافتگي جامعه.
بسياري بر اين عقيده اند كه ريشه عقب ماندگي بسياري از كشورها با فرهنگ آنها مرتبط است. بدين ترتيب كه آنها توانسته اند در بررسيهاي تاريخي جوامع، شاخصهاي فرهنگي توسعه و شاخصهاي ضد توسعه را شناسايي كنند.
موانع توسعه فرهنگي
براي بررسي موانع تحول فرهنگي بايد عوامل فرهنگي تضعيف كننده توسعه را شناخت.عوامل فرهنگي تضعيف كننده توسعه را مي توان در موارد زير مورد بحث و بررسي قرار داد:
1) جزميت
اين عامل مانع فرهنگ خلاق و پرورش ذهن مبتكر است، زيرا هر عقيده جازمي موجب مي شود كه مردم آگاهي ها و توانايي هاي خود را ناديده گيرند و آرام آرام از رفتار انساني دوري گزينند، در حالي كه مردم بايد از نظر باطني خود را در انديشه ها و اعتقاداتشان كاملاً آزاد احساس كنند و بر اين باور باشند كه هرگونه آموزش يا تأثير خارجي، ساز و برگي است براي كمك به خود براي بررسي اعتقاداتمان و تنها ابزاري كه جامعه براي اصلاح افراد در اختيار دارد، آگاهي تكامل يافته باطني آنهاست. اين به منزله قطب نمايي است كه حيات نقشه (دنياي واقعيات) را به روشني و به گونه اي دقيق مي نماياند و بدين سبب بر توسعه تأثير دارد.جزميت دستگاه حاكمه نيز امكان استفاده مطلوب از نيروهاي خلاق و سازنده اجتماع را به هدر مي دهد و تاريخ بيانگر اين واقعيت است كه پيشرفت اجتماعي و توسعه، نيازمند همكاري مردم در امور دولتي است.2) نبود انگيزه موفقيت طلبي در مردم و اهميت ندادن به وقت و زمان
نبود انگيزه موفقيت طلبي و اعتماد به نفس و دلبستگي به عوامل قهار طبيعت و خرافي - كه منفي مي باشد- براي فعاليت و فكر سهم و ارزش كمتري در زندگي قائل مي شوند.3) اسطوره گرايي به جاي عقل گرايي
اسطوره نوعي آفرينش ذهني ابتدايي است، تعبير و تأويلي است از روند طبيعي و در واقع عدم تكامل دانش بشري و ناشناختگي پديده ها و اشياي پيرامون كه سبب مي شود سهم آدمي در زندگي كم انگاشته شود و عمل اجتماعي و طبيعي نسبت به عمل انسان وجه برتر يابد و آن را تابع خويش كند. از اين رو كاري را كه آدمي در دوره هاي آگاهي بر عهده خود مي بيند، در دوره هاي ناآگاهي بر عهده ديگران مي نهد.در جامعه توسعه نيافته هراسهاي ناشي از رويدادهاي طبيعي سهمگين تر بر زندگي فردي و اجتماعي غلبه دارند. تفسير اين پديده ها با كمك اسطوره انجام مي شود كه دنياي طبيعت و فرهنگ را درهم مي آميزد و به نيروهاي طبيعي، قدرتي برتر از قدرت انسانها نسبت مي دهد. بنابراين، شناخت علمي، پايگاه و منزلت استواري در تبيين امور پيچيده جهان ندارد و جهان بيني ها اغلب بر اسطوره، جادو و برداشت متافيزيكي تكيه دارد و همين امر خود ضرورت تكوين اسطوره را قوي تر و محسوس تر مي كند.در واقع اسطوره خود زاده آرزوهاي پنهاني و آرمانهاي سركوب شده اجتماعي است كه در شرايط اختناق جان مي گيرد و در درون ذهنها رشد مي كند كه اوج اين مرحله را بايد در افول پيشرفت و ترقي جامعه جست و جو كرد.4) ناديده گرفتن اصل زمان
در جامعه توسعه يافته، ذهن افراد به حال و آينده بيش از گذشته توجه دارد.در حالي كه در جوامع توسعه نيافته افراد بيشتر به گذشته علاقه مند مي باشند و به آن افتخار مي كنند. غافل از اينكه گذشته نيز روزگار آينده انسانهايي ديگر بوده است. انسان در فرهنگ اسلامي بايد مرد كار و همت خود باشد و آدم شريف واقعي كسي است كه بتواند با اطمينان بگويد داراي فرزند نيك سرشت و خردمند خواهد بود نه آن كسي كه تنها به افتخار آبا و اجداد خود سر بلند كند.5) احساساتي بودن
مردم بيشتر كشورهاي توسعه نيافته زود دست خوش هيجان شده، زود حكم صادر مي كنند و در تصميم گيري هاي خود اغلب به صورت عجولانه عمل مي كنند. در اين جا چيزي به نام افكار عمومي مستقل وجود ندارد.6) ذهن گرايي و شايعه سازي
شايعه سازي و شايعه پردازي و به اصطلاح فرهنگ ارتباط شفاهي در جهان سوم و كشورهايي كه داراي فرهنگ محدودي هستند، بسيار مرسوم است. مردم اين كشورها به خاطر نگرشهاي احساسي و عدم اعتماد به دولتهاي خود اخبار رسانه هاي گروهي را باور نداشته و در واقع دانش اندكي درباره حوادث دارند و تنها از طريق گفتار مردم و شبكه هاي غير رسمي و ارتباطات شفاهي، درباره حوادث به قضاوت مي نشينند.7) رياضت فرهنگي
سخن از خودبندگي فرهنگي نابه جاست و نمي توان خود را در دنيا منزوي انگاشت. فرهنگ بايد خصلت تقابلي و تعاملي داشته باشد؛ يعني هويت فرهنگي نظام سياسي بايد به گونه اي مورد تدقيق و تدبير قرار گيرد كه هم بر درون خويش نگريسته و خصلت پالايشي و ويرايشي داشته باشد و هم از وراي مرزهاي فرضي و يا واقعي خود مطلع باشد. مهمترين شاخص فرهنگي توسعه ارائه حدود و مرزهاي فرهنگي منسجم از موقعيت و منزلت اجتماع است. اگر چنين امري محقق شود، ثمره مبادله فرهنگي معنا پيدا مي كند. اگر هويت فرهنگي با فرهنگهاي ديگر در ارتباط نباشد و به پذيرش فرهنگي در چارچوب سياست فرهنگي صحيح اقدام نكند، نمي تواند در توسعه اثر گذارد. اقتباس فرهنگي بايد از طريق صافي اي انجام شود كه هم به ماهيت و اصالت فرهنگي نظام سياسي لطمه اي نزند و هم هويت فرهنگي از دانش و علم فناوري و نوآوري عصر خود عقب نماند.8) سوء ظن در برابر ابتكار
التقاط فكري و عقيدتي، تهديد كننده سلامت و خلوص و اصالت يك فرهنگ است.اين امر باعث سستي و رخوت در اعتقاد به ايدئولوژي منجر مي شود و به نوبه خود تزلزل و رخنه اي بنيان سياست و قدرت متكي بر آن را پديد مي آورد.بي توجهي به لزوم بهره گيري صحيح و مناسب از تجارب و تلاشهاي عقلاني و علمي و معرفتي انسان، ابهام در شيوه بهره گيري از اين تجربه و تلاش، پرهيز و پرواي بسياري از قدما در تبيين مسايل جديد و گريز از مواجهه مستقيم با جريانهاي فكري و فرهنگي معاصر از موجبات بروز بيماري التقاط بوده است.فرهنگ بايد مبتكر و خلاق و مبتني بر شناخت و دانش باشد.دانش و شناخت، ستون فقرات فرهنگند و در صورتي كه تحليل روند، تماميت ساختار سياسي در معرض خطر قرار مي گيرد. در نتيجه كاركرد باورهاي فرهنگي، جامعه از حالت منفصل بودن و محافظه كاري و قبول وضعيت اسفبار خارج مي شود و متقابلاً به روحيه سازندگي و بالندگي جهت يافتن راه حلهاي مناسب متمايل مي شود.9) غير علمي و خرافي بودن فرهنگ
مراد از غيرعلمي بودن اين است كه آحاد يك نظام اجتماعي به صورت يك باور فرهنگي به علم اعتقاد ندارند و نمي دانند كه براي هر پديده علتي است و علتي مورد نظر است كه علمي و منطقي باشد. فرهنگ غيرعلمي جامعه باعث كاهش كارآيي نظام مي شود.از سويي بايد هويت فرهنگي را از خرافات و باورهاي ناپخته پيراسته كرد. بايد زوايدي را كه در طول تاريخ منتسب به آنها شده است، كنار گذاشت و سره را از ناسره تميز داد تا بتوان راه نيل به توسعه را هموار كرد. در اين صورت عناصري چون دين و مذهب را مي توان به عنوان يك نظام معرفت شناختي منسجم و نيز عاملي براي حل تعارضات و رفع شبهات تلقي كرد.ددرهم آميختن مراتب گوناگون مسايل و موضوعات فرهنگي و سياسي با يكديگر و از ياد بردن حدود و ثغور آنها در يك مجموعه پيوسته از آفات و موانع توسعه است. چنين روندي مانع اساسي توسعه به شمار مي رود و در نهايت به نوعي ابتذال و عوام پسندي از جمله نابودي ارزشهاي ناب و خلاقيت و ابتكار افزايش ناسازگاري، تضاد، خشونت و نابساماني اجتماعي مبدل مي شود. توسعه فرهنگي در قالب پيدايش و گسترش گرايشهايي چون علم گرايي در مقابل اسطوره سازي، عقل گرايي در مقابل سنت گرايي، انتقادگرايي در مقابل جزم گرايي، انسان گرايي در مقابل نفي انسان، دنياگرايي در مقابل دنياگريزي، فردگرايي مثبت در مقابل جامعه گرايي و اراده گرايي در مقابل قضا و قدرگرايي منفي و تجلي مي يابد و در مقابل فرهنگهايي كه از اجتماع خصلتهاي ثانويه خصايل فوق تشكيل يافته اند، نمي توانند راه را براي نيل به توسعه سياسي فراهم كنند.شاخصهاي توسعه فرهنگي
در مورد شاخصهاي توسعه فرهنگي مي توان اين دوازده اصل را بيان نمود:فردگرايي مثبت بايد تشويق گردد.
تفكر از زمينه هاي استقرايي قوي برخوردار باشد.
تفكر متاع عمومي و تخصص، متاع خاص باشد.
آموزش، مهمترين ركن برنامه ريزي جامعه باشد.
عموم مردم، منطق و شيوه هاي كار جمعي را بياموزند.
هويت عمومي جامعه فوق العاده قوي و مستحكم باشد.
علاقه به جامعه و به دنبال آن قانون پذيري در ميان مردم بنيادي باشد.
منافع هيأت حاكمه با منافع و مصالح عمومي مردم همسو باشد.
دولت تنها منبع فرهنگ اجتماعي نباشد و نهادهاي غيردولتي در نظام اجتماعي مؤثر و فعال باشند.
آرامش در نهادهاي مختلف وجود داشته باشد.
تصميم گيري مبتني بر اصلاح نگري و اصلاح پذيري باشد.
انتخاب افراد براساس رقابت و لياقت صورت گيرد.
فرهنگ زمينه ساز توسعه است
از شاخصهاي توسعه در قلمرو فرهنگي، عقل گرايي آن است. در نتيجه فرهنگي مي تواند راه نيل به توسعه را هموار كند كه عقل گرايي عنصري اساسي در آن تلقي شود. امروز عقلانيت فرهنگي از مباحث عمده توسعه است و توسعه نيازمند توجه به عناصر مولد آفرينندگي ها و خلاقيتهاي درون زا و نيز مبارزه پيگير با خرده فرهنگهاي منحط و تنبل پرور است كه در تضاد واقعي با تفكر و باورهاي علمي قرار دارند. ويژگي هاي توسعه از ديدگاه فرهنگ دربردارنده عنصر عقلانيت است، چه فرهنگ پايدار و بادوام، فرهنگي است كه بر قضاوتهاي ادراكي و كنشهاي عقلاني معطوف به هدف مبتني باشد نه بر قضاوتهاي احساسي و ارزشي.1) اجتهاد: كاربرد عقل در فهم صحيح دين
نظر به اينكه بيانات ديني كه در كتاب و سنت واقع است كلي و محدودند و صور اعمال و حوادث واقعه كه مسايل مورد ابتلا را تشكيل مي دهند، غيرمتناهي و نامحصورند؛ براي به دست آوردن جزئيات احكام و تفاصيل آنها راهي جز اعمال نظر و پيمودن طريق استدلال نيست. بنابراين اجتهاد در فقه وسيله اي است براي استخراج احكام حوادث واقعه و رويدادهاي نوين زندگي در بستر عقل و زمان از عناصر خاصه استنباط تا در طول زمان فقه همگام با رويدادهاي متحول زندگي و نيازهاي جامعه متحول شود، چه بدون آن فقه هيچ گاه نمي تواند در برابر رويدادها پاسخگو باشد. پذيرش وارد كردن عقل در حريم دين و معرفي آن به عنوان يكي از منابع استنباط قواعد شرعي و ايجاد رابطه اي ناگسستني ميان عقل و شرع نمايانگر آن است كه اسلام به كوششهاي عقلاني براي شناخت، تبيين و ارزيابي موضوعات در عرصه هاي مختلف حيات اجتماعي اهتمام ورزيده است و عقل را به عنوان عنصري مي شناسد كه مي تواند كاشف قانون بوده، آن را تحديد نموده يا تعميم دهد و نيز استنباط از ساير منابع و مدارك، مددكار خوبي است.2) جايگاه تعقل در معارف و احكام اسلامي
ميزان دخالت عقل و شناخت بشري در تشخيص موضوعات و احكام ديني مبين ميزان عقلانيت آن م ذهب و دين است. در اين قسمت درصدديم تا ميزان حضور عقل در احكام اسلامي را دريابيم.3) عقل عرفي در فهم معاني الفاظ
علاوه بر دخالت فهم مردم در تشخيص موضوع، اين فهم در تشخيص معاني الفاظ وارده در خطابه هاي شرعي نيز دخالت دارد كه معمولاً از آن به عنوان تبادر و ظهور عرفي ياد مي شود؛ مثلاً لفظي كه در كلام شارع آمده است كه داراي معاني و صور مختلف است، آن گاه در مقام استنباط بر فقيه مشكل مي شود كه كداميك از اين معاني مورد نظر شارع است. در اين صورت به فهم عرفي متوسل شده و از ميان معاني احتمالي، معنايي را كه در اولين وهله به ذهن مردمان سبقت گرفته و تبادر مي نمايد، متعين مي شود. بدين ترتيب پيدايش موضوعات جديد و بروز انبوه مسايل مستحدثه نه تنها دامنه فقه را محدود نمي كند و آن را در تنگنا قرار نمي دهد، بلكه موجب بسط و گسترش آن نيز مي شود؛ زيرا با افزايش و گسترش هر چه بيشتر موضوعات، احكام فقهي نيز متنوع تر شده و به تمامي شريانهاي جامعه تسري پيدا مي كند.اين موارد گوياي آن است كه تعقل و استدلال در پيكره فقه اماميه نقش بارزي دارد و نظر به حضور عقل و پايبندي به اصول بالاست كه ادعا مي شود فقه هيچ گاه كهنه نشده و قدرت تطبيق با شرايط نوين و پاسخگويي به نيازها و موضوعات جديد را از دست نمي دهد.4) مقتضيات زمان و مكان
توجه به مقتضيات زمان و يافتن پاسخ براي آن از ميان احكام الهي، نشانه ديگري است بر تكيه بر عنصر عقلانيت و وجود گرايشهاي نوگرايانه در دين. مسأله اسلام و مقتضيات زمان، بحث سازگار كردن ثبات و تغيير است. زيرا سؤال اساسي اين است كه چگونه مي توان نيازهاي متغير انسان را كه محصول شكل جديد زندگي انسان است، با تعاليمي كه مخاطبان مستقيم آن گروهي از انسانها با فرهنگ و تمدن مربوط به ده ها سده پيش بوده اند، پاسخگو بود؟ عده اي معتقدند كه اسلام و مقتضيات زمان دو پديده غيرموافق و ناسازگارند. استدلال اين گروه اين است كه اسلام به دليل آنكه دستورهايش جنبه ثبات و جاودانگي دارد، با زمان كه متغير است، ناسازگار مي باشد. اين عده جاودانگي قوانين اسلام را با قابليت انعطاف آن يكي فرض كرده و معتقدند كه گذشت زمان تغيير دهنده حقايق است. در حالي كه آنچه عوض مي شود، ماده و تركيبات مادي و وسايل نيل به اهداف است نه حقايق ثابت جهان. براي بيان موضع دين نسبت به مقتضيات زمان نخست بايد آن را تعريف كرد. منظور از مقتضيات زمان به معناي تبعيت از ذوق و سليقه اكثريت مردم نيست، بلكه منظور اين است كه نيازهاي بشر در طول زمان تغيير كرده و انسان براي تأمين همين احتياجات به ابزار و وسايل نيازمند است و چون وسايل در ابتكار بشر است، در زمانهاي مختلف فرق مي كند. بديهي است كه عقل با پيشرفت زمان وسايل بهتري انتخاب مي كند. آنچه در زمان پيدا شده، محصول علم و خرد بشري و براي پيشرفت (و نه انحطاط) است. اسلام نسبت به آن نظر موافق دارد. زمان و مكان با كتاب و سنت برابري نمي كنند. زمان و مكان مستقيماً در مقام اجتهاد در ناحيه مشخص كردن معيارهاي احكام و موضوعات و ويژگي هاي آنها داراي نقش هستند، به عبارت ديگر از راه زمان و مكان مي توان ملاك حكم و ويژگي هاي دروني و بيروني موضوع آن را در بستر زمان كه قابل تغيير و تبديل است و حكم آن نيز تحول و تغيير را مي پذيرد مشخص كرد. از اين رو مي توان تصور كرد كه موضوعي در زماني خاص داراي حكمي بوده و در زماني ديگر حكمي برخلاف حكم اول پيدا كند. در واقع بايد گفت كه اين حكم شريعت نيست كه با تحول و زمان و مكان و شرايط آنها، تغيير مي كند، بلكه در حقيقت موضوع است كه با تحول زمان و شرايط آن تغيير ماهيت مي دهد و در نتيجه حكم آن نيز تغيير مي كند.5) مصلحت سنجي
تحول جامعه ها، مكتب مقبول هرجامعه را با سؤالهاي گوناگون مواجه مي كند. اگر ديانت نقش تئوريكي در قدرت سياسي پيدا كند، مسأله پاسخگويي از اهميت بيشتري برخوردار خواهد بود. به گواهي تاريخ، كارگزاران مسلمان در عصر نبوت و خلافت در اخذ تجارب و فنون بشري بي تلاش نبوده اند، چه مصلحت امت اسلامي آنان را به اين اخذ و تعليم فراخوانده است. تفاوت مقدار، تنوع نوع ماليات و نقدي يا جنسي بودن آن نشان توجه دولت اسلامي در عصر نبوت به نوع درآمد و اشتغال جامعه ماليات پرداز است. شرايط و مصالح در تسريع و يا تأخير حالت جنگ تأثيري اساسي داشتند. تنظيم پيمان نامه هاي صلح در شرايط يكساني صورت نگرفت. شرايط عمومي، قوت يا ضعف مسلمانان اهرمهاي اصلي تعيين مفاد قراردادها بودند. به عنوان نمونه، صلح حديبيه با وجود منافع آينده آن ظاهري تحقير كننده براي مسلمانان داشت. بنابراين قاطعيتها و يا ملايمتها در تعيين شرايط معاهده بر اساس مصلحت ديني و ملاحظه اوضاع امت مسلمان انجام مي گرفتند. توجه به مصلحت را نمي توان در انحصار مقام عصمت قلمداد كرد. با اين تلقي شايد بتوان گفت كه احكام حكومتي پيامبر(ص) و امام(ع) به اعتبار منصب حكومت و دريافت مصلحت بوده است نه مقام نبوت و عصمت.6) اصولي گري در مقابل اخباري گري
اصولي گري به عنوان يكي از نحله هاي فكري شيعه به مثابه گرايش متكي بر تعقل و خردمندي، در مقابل اخباري گري به منزله نگرش مبتني بر ظاهر حديث، كتاب و سنت، پي آمدهاي بنياديني در نگرش علماي شيعه به تحولات سياسي- اجتماعي به دنبال داشت. درحالي كه اصولي گري بركاربرد عقل و كاوش عقلاني در مسايل كلي موجود در اخبار تأكيد داشته و برعدم منافات آن با دين پاي مي فشرد. اخباري گري با توصيه به مراجعه مستقيم مردم به اخبار و اخذ دستور ديني از آن و نفي تفكر و تجزيه و تحليل، به صورت مظهر كامل جمود درآمده است. از پي آمدهاي انديشه اصولي گري تأكيد بر نقش عقل در استنباط از متون دين، به حدي كه قاعده ملازمه از آن استنباط شد، ارزيابي عقلاني به هنگام تعارض احكام، تلاش براي مصالحه بين حاكميت الهي و مادي، صحه گذاشتن بر نهاد سازي سياسي و دخالت دادن عنصر عقلانيت و مصلحت در تصميم گيري سياسي و جز آن بود كه اگر با شاخصهاي عقلي و فرهنگي توسعه سياسي تطبيق داده شود، برظرفيت و قابليت مكتب اصولي گري براي پذيرش توسعه سياسي مي افزايد.7) احترام و اعتبار آزادي
آخرين نكته اي كه ذكر آن ضروري به نظر مي رسد آزادي در اسلام و نقش آن در توسعه يافتگي است. مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}