نویسنده: عباس زریاب خویی




 

بابک خرّم دین پیشوای خرّمدینان در آذربایجان بود که در آغاز قرن سوم بر ضدّ خلافت عبّاسی شورش کرد.
درباره‌ی اصل و نسب او روایت قابل اعتمادی در دست نیست. یک روایت در الفهرست (1) و روایت دیگری در تاریخ طبری، (2) که هر دو ساخته‌ی دشمنان بابک و خرّمدینان است، در نسبّ او طعن کرده و او را ثمره‌ی ازدواجی غیرشرعی دانسته اند. روایت دیگری که در الاخبار الطوال (3) آمده است و آن نیز اصلی ندارد و او را از فرزندان مطهّربن فاطمه دختر ابومسلم خراسانی می‌داند. این روایت ساخته‌ی خودِ خرّمیان است که منتظر بودند تاکسی از نسل ابومسلم، ملک را از دست بنی عبّاس بگیرد. (4)
روایتی که در الفهرست درباره‌ی نسبِ بابک و جوانی او آمده مأخوذ است از کتابی به نام اخبار بابک تألیف واقدبن عمروالتّمیمی که در دست نیست. ظاهراً مطالب کتاب البدء و التاریخ درباره‌ی بابک نیز مأخوذ از همین کتاب است. به موجب این روایت، جاویدان بن سُهرَک (در تاریخ طبری و بعضی از مآخذ دیگر جاویدان بن سهل) یا شَهرک (در التنبیه و الاشراف) رئیس جاویدانیّه (از خرّمیان) هنگام بازگشت از زنجان در دِه بلال آباد از گِریز (مأمور پذیرایی از تازه واردان به ده) تقاضای منزل می‌کند و گِریز، برای توهین، او را در منزل مادر بابک جای می‌دهد. این رفتار نشان می‌دهد که مردم ده و رئیس آن مسلمان بوده اند و نمی خواسته اند که از یک نفر «خرّمی» در جای آبرومندانه‌ای پذیرایی کنند. جاویدان از کاردانی بابک خوشش می‌آید و با اجازه‌ی مادرش او را همراه می‌برد تا سرپرست اموال و املاک خود سازد. پس از زمانی که بابک نزد جاویدان به سر می‌برد جاویدان بر اثر زخمی درمی گذرد و زنِ جاویدان که عشق بابک شده بود به یاران جاویدان می‌گوید که روح او در بابک حلول کرده است و او جانشین جاویدان است. زن جاویدان طیّ تشریفاتی بابک را جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می‌سازد و خود نیز به ازدواج او درمی آید. این قسمت از منقولات کتاب اخبار بابک درست به نظر می‌آید زیرا چنان که از منابع دیگر نیز برمی آید خرّمیان به تناسخ معتقد و قائل به «تغییر اسم و تبدیل جسم» بودند. (5) نیز تشریفاتی که زن جاویدان بنابراین روایت برای ارتقای بابک به مقام رهبری خرّمیان ترتیب داده بود اصیل می‌نماید.
بابک، اندک زمانی پس از وصول به جانشینی جاویدان و ریاست خرّمیان، بر ضدّ خلافت عبّاسی شورید و بر قسمت مهمّی از آذربایجان شمالی و شرقی چیره شد. به گفته‌ی ابن ندیم، (6) خرّمیان اهل قتل و جنگ و غصب اموال نبوده اند. مقدسی (7) می‌نویسد که خرّمیان اصحاب ادیان دیگر ار مُصیب می‌دانستند و از ریختن خون پرهیز داشتند مگر به هنگامی که عَلَم خلاف برافرازند. پس چه باعث شد که بابک عَلَم خلاف برافراشت؟ برای شورش بابک می‌توان علل سیاسی و روحی و دینی و اقتصادی ذکر کرد. مرگ هارون الرشید در 193 منجر به جنگ امین و مأمون و کشته شدن امین و وقوع فتنه و آشوب در بغداد و عراق شد. طبری (8) آغاز «حرکت» بابک را در 201 ذکر کرده است و این سال اوج فتنه در بغداد و عراق بود. بغدادیان، یعنی در حقیقت خاندان بنی عبّاس و اتباع ایشان، از تسلّط حسن بن سهل و ایرانیان بر بغداد ناراضی بودند. مأمون، در اثنای این بحران، امام علی بن موسی الرّضا علیه السلام را ولی عهد خود کرد و خبر آن را به اطراف و اکناف نوشت. بغدادیان پس از اطلاع از این کار مخالفت خود را ظاهر ساختند و مأمون را از خلافت خلع کردند و ابراهیم بن مهدی را به جای او نشاندند. در این سال قحطی و گرسنگی در خراسان و ری و اصفهان بروز کرد و مرگ و میر در میان مردم افتاد. بنابه گفته‌ی یعقوبی، (9) در 198 بیشتر ولایات عراق و شام و یمن و آذربایجان و ارمنستان از مرکز خلافت اطاعت نمی کردند و در این ولایات بعضی از سرداران عرب سر به شورش برداشته بودند. در یکی از این سال های پرآشوب، مأمون حاتِم بن هرثَمة بن اَعیَن را به حکومت ارمنستان فرستاد، ولی چند روز پس از این انتصاب، به حاتِم خبر رسید که پدرش هرثمه در زندان مأمون مرده است. پس با مأمون به مخالفت برخاست و با بِطریقان (رؤسا و ملّاکان بزرگ) ارمنستان و با بابک و خرّمدینان به مکاتبه پرداخت و کار مسلمانان را در نظر ایشان سهل و ناچیز جلوه داد تا آنکه بابک و خرّمیان سربرآوردند و بابک بر آذربایجان چیره شد.
بنابه گفته‌ی مقدسی، خرّمدینان پس از کشته شدن ابومسلم به دست منصور خلیفه‌ی عبّاسی سخت به خشم آمده بودند و این امر ظاهراً برای آن بود که ابومسلم را همچون کسی می‌دیدند که در برابر عرب قیام کرده بود و به همین دلیل پس از قتل او در پی تحقّق آرزوهایش بودند و می‌خواستند ملک و سلطنت را به ایرانیان بازگردانند. (10) پس نهضت خرّمدینی نه تنها نهضتی دینی که سیاسی و ملّی نیز بود. به دلیلِ فقدان مدارک نمی توان ابومسلم را از خرّمدینان دانست و حتی انگیزه‌ی مجاهدات او را در راه تحکیم خلافت بنی عباس و برانداختن بنی امیّه نمی توان به مخالفت او با عرب یا به طریق اولی با اسلام منسوب کرد، ولی ارباب مذاهب و ادیان غیراسلامی ایران و مخصوصاً خرّمدینان او را قهرمانی ملّی و ضدّ عرب می‌شمردند. خرّمدینان پس از قتل ابومسلم به دنبال فرصتی بودند تا سربرآورند، و مرگ هارون الرّشید و وقایع سال های 193 تا 201 فرصتی در اختیارشان گذاشت که بابک از آن استفاده کرد.
عامل روانی دیگری نیز در کار بود و آن اینکه خرّمدینان را ظاهراً مسلمانان، اعمّ از عرب و ایرانی، تحقیر می‌کردند. داستان رفتار توهین آمیز گریزِ ده بلال آباد با جاویدان حاکی از این معنی است. مقدسی می‌نویسد که اصحاب باک در فقر و ذلّت به سر می‌بردند. (11) ظاهراً مردم خرّمی مذهب آن روستاها و نواحی، که از ذلّت و خواری رنج می‌برده و بنابه عقاید دینی خود منتظر قیام بوده اند، به دستور بابک شوریده و عمّال و مأموران خلیفه را به شرحی که در البدء و التاریخ (12) آمده به قتل رسانده اند. این برخورد خونین، مسلمانانِ شهرهای دیگر را تهییج کرد و به جنگ با خرّمیان که آن را جهاد می‌دانستند برانگیخت. چنان که در منابع آمده است، در سپاه افشین عّده‌ی زیادی از «مطوّعه» یا داوطلبان جهاد بوده اند.
گذشته از علل سیاسی و روانی، عامل اقتصادی را نیز نباید از نظر دور داشت. بنابه گزارش مقدسی، (13) اصحاب بابک و خرّمدینان در تنگدستی می‌زیستند. این تنگدستی به طور کلّی ناشی از تحکم عمّال دولتی و جنگ های امرای محلی با یکدیگر بوده است. زورگویی عمّال امری عادی بوده است، ولی شورش بر ضدّ خلافت موجب تجمّع ستمدیدگان شده است. بنا به نقل ابن ندیم (14) از کتاب اخبار بابک، زن جاویدان به بابک گفته بود که از قول جاویدان به خرّمیان خواهد گفت که بابک «جبّاران» را خواهد کشت و دین مزدکی را احیا خواهد کرد و آنها را که خوار و پست بوده اند عزیز و والا خواهد کرد. پس یکی از بهانه های این قیام مبارزه با جبّاران و رفع ذلّت و پستی از مردم و احیای آیین مزدک یعنی به عقیده‌ی ایشان ایجاد مساوات در اموال بوده است.
چون خبر شورش بابک به گوش مأمون رسید، یحیی بن مُعاذ بن مسلم از موالی بنی ذُهل (از شاخه های قبیله‌ی بنی شیبان) را مأمور ارمنستان و آذربایجان و سرکوب بابک کرد. بنابه گفته‌ی یعقوبی، یحیی بن معاذ با بابک چندین جنگ کرد که در آنها هیچ یک از دو طرف به پیروزی دست نیافت. پس از آن مأمون عیسی بن محمدبن ابی خالد را مأمور جنگ با بابک کرد و او با سپاهیان معروف به «حَربیّه» عازم جنگ شد، (15) امّا شکست خورد و ناگزیر به ارمنستان بازگشت. شکست عیسی از بابک به قول طبری (16) در 206 بوده است.

چون کار بابک بالا گرفت مأمون زُرَیق بن علیّ بن صدقة الأزدی را به جنگ او فرستاد، ولی او نیز کاری از پیش نبرد و مأمون محمدبن حُمَید طوسی را مأمور دفع غائله کرد. محمدبن حمید سردار بزرگ و مشهوری بود و شعرای نامدار مانند بُحتری و ابوتمام طائی او را مدح کرده اند. محمد در آغاز به پیروزی هایی دست یافت، ولی در راهی سخت و باریک به او حمله شد و به قتل رسید. به گفته‌ی طبری این واقعه روز شنبه 25 ربیع الاول 214 در «هشتاد سر» اتفاق افتاد.

مأمون پس از آن عبدالله بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبدالله بن طاهر تا دینور رفت و از آنجا به فرماندهی که با محمدبن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند. در این میان طلحة بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون عبدالله بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبدالله به خراسان رفت. (17) به گفته‌ی طبری، (18) مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیّر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید. آنگاه مأمون علیّ بن هشام را مأمور آذربایجان نیفتاد و مأمون او را احضار کرد و به قتلش فرمان داد. به گفته‌ی طبری، (19) علی بن هشام قصد داشته است که نزد بابک برود.
گرفتاری های مأمون در 216 و 217 و 218 در جنگ با روم شرقی و مرگ او در 218 موجب شد که خرّمیان در قسمت های دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان) سربرآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بوده است. شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.
شورش خرّمیان در اصفهان و همدان و لرستان، و قدرت روزافزون بابک در آذربایجان، موجب شد که معتصم، برخلاف مأمون، خطر بابک را بسیار جدّی تلقی کند. به همین دلیل معتصم همه‌ی همّ و نیروهای خود را صرف برانداختن بابک کرد. برای این کار یکی از سرداران بزرگ خود به نام خیذربن کاووس معروف به افشین را که از بزرگ زادگان فرغانه بود برگزید و سردار بزرگ دیگری به نام ابوسعید محمدبن یوسف طائی ثَغری را همراه او ساخت. معتصم دستور داد تا افشین باروها و دژهایی را که بابک میان زنجان و اردبیل خراب کرده بود و مرمت کند و در مواضع مناسب لشکرگاه هایی برای حفظ راه ها و تأمین وصول قوای کمکی و ارسال خواربار و تجهیزات از بغداد به اردبیل مستقر سازد.
ظاهراً هدف بابک از ویران کردن قلاع و استحکامات سر راه این بود که راه های مواصلاتی میان زنجان و اردبیل را مختل کند و بدین وسیله بقایای لشکریان خلیفه را در شهرها و قصبات منزوی سازد و دست ایشان را از مرکز خلافت کوتاه کند و بعد بر ایشان بتازد و کارشان را یکسره کند. از نقشه های جنگی او یکی هم آن بود که در مواضع مناسب کمین می‌کرد و به کاروان های حاملِ خواربار و تجهیزات حمله می‌برد. در اجرای این نقشه توفیق هایی نیز به دست آورده بود.
افشین با آمادگی کامل و تجهیزات مفصّل به راه افتاد. ارتباط کامل بغداد را با اردبیل تأمین کرد و در محلی به نام بَرزَند (20) در چهارفرسنگی اردبیل فرود آمد و آنجا را که تاقلعه‌ی بَذّ، (21) پایگاه اصلی بابک، هفت فرسنگ فاصله داشت لشکرگاه خود قرار داد و در فاصله‌ی میان دو قلعه خندق هایی کند. شبکه‌ی جاسوسی و خبرگیری منظمی هم برقرار کرد. سپاهیانش که مرکّب از عرب و ترک و فرغانه‌ای و داوطلبان جهاد (مطوّعه) بودند به همه گونه تجهیزات رزمی مجهّز بودند.
چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفته است، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچه‌ی ارومیه و تبریز در تصرف او بود و در ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت می‌کرد چون از لشکرکشی بی سابقه‌ی افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کُردی یکی از فرستادگان «اسپهبذان» بابک را به غدر گرفت و نزد المعتصم فرستاد. المعتصم از عصمت درباره‌ی متصرّفات بابک و راه ها و گذرگاه های بلاد او و روش جنگی او اطلاعات بسیاری به دست آورد که البته در 7پیروزی های افشین مؤثر افتاد.
در جنگی که در 220 میان بابک و افشین در محلّی به نام اَرشَق روی داد بابک شکست خورد و ناچار شد که از متصرّفات خود در اطراف اردبیل و برزند دست بکشد و به صحرای مُغان برود و از آنجا به قلعه‌ی بذ، که دژ اصلی او بود، پناه برد.
در 221 در ناحیه‌ی هشتادسر، میان یکی از سرداران افشین به نام بُغای بزرگ و بابک جنگی درگرفت که به شکست بغا انجامید امّا در جنگ های بعدی شکست در جانب بابک بود.
در 222 معتصم یکی دیگر از سرداران خود به نام جعفربن دینارالخیّاط را به یاری افشین فرستاد و پس از آن غلام خود ایتاخ را بسی میلیون درهم برای مخارج جنگی و مواجب سپاهیان گسیل کرد. ظاهراً پس از شنیدن این خبر بود که بابک به تئوفیل (توفیل) امپراتور روم شرقی متوسل شد و او را به جنگ به معتصم برانگیخت تا شاید بتواند از شدّت فشار سپاه افشین بر خود بکاهد. بنا به گفته‌ی طبری، (22) چون بابک بر ضعف خود یقین کرد و خود را به هلاکت نزدیک دید، نامه‌ای به پادشاه روم نوشت به این مضمون که پادشاه عرب همه‌ی سپاهیان و جنگیان و حتّی خیّاط (یعنی جعفربن دینار) و طبّاخ (یعنی ایتاخ) خود را به جنگ من فرستاده و کسی در دربار خلیفه نمانده است، اگر می‌خواهی به او حمله کنی بدان که کسی در آنجا نیست که روی در روی تو بایستد.

از گزارش های طبری برمی اید که خودِ معتصم نیز دستورهای جنگی صادر می‌کرد و درباره‌ی اداره‌ی امور جنگ به افشین پیام هایی می‌فرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان یا مطوّعه این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در کار بابک متهم ساختند. بعدها، هنگامی که افشین را به دستور خلیفه به محاکمه کشاندند و مازیار را با او روبرو ساختند، مازیار مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و هرچه من (یعنی افشین) کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد. (23) شاید این سخنِ افشین اشاره به قول امانی بوده است که در روز پنجشنبه نهم رمضان 222 هنگام حمله به قلعه‌ی بذ برای بابک فرستاده بود. (24)

پس از جنگ های سخت که به کندی پیش می‌رفت، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاه ها و حفره ها کنده بود و پای اسب های سپاه افشین در آنها فرو می‌رفت. در اینجا دسته‌ی «گِلغریّه» به کمک رسیدند و دیوارهای خانه های سرراه را خراب کردند و چاه ها را پر کردند. بابک گردونه‌ای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان به درون قلعه‌ی بذ راه یافتند. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانه ها و کاخ های ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپه ها و بیشه ها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راه ها و گردنه ها و راه های خروج از بیشه ها را بگیرند. در این میان امان نامه‌ای از معتصم رسید و افشین از یاران بابک که اسیر شده بودند خواست تا امان نامه را نزد بابک ببرند، اما کسی از ترس بابک جرأت این کار را نداشت. سرانجام دو تن از جان گذشته حاضر شدند که امان نامه را به بابک نشان دهند به شرط آنکه افشین در صورت کشته شدن ایشان حافظ عیال و اولادشان بشود. پسر بابک نیز نامه‌ای به همراه ایشان برای پدرش فرستاد. اما بابک بی آنکه نام را بخواند به آورنده‌ی آن دشنام داد و او را کشت و نامه را بی آنکه مُهر از آن بردارد به گردن مقتول آویخت و آنگاه رو به دیگری کرد و دشنام های سختی به پسرش داد و او را بنده‌ی پستِ بی مقدار خواند و از پدری او اظهار بیزاری کرد.
بابک، با یکی دو تن از همراهانِ خود، خسته و گرسنه به ارمنستان رسید. در آنجا، به تفصیلی که در طبری آمده است، سَهل بن سُنباطِ ارمنی، از مالکان و امرای آن سامان، او را به بهانه‌ی پذیرایی به قصر خود دعوت کرد و بعد او را گرفت و تسلیم افشین کرد. افشین در برابر این خدمت صد هزار درهم به پسر او و یک میلیون درهم برای خود او از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان» بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقا یافت. (25) برادر بابک به نام عبدالله نیز که هنگام فرار بابک همراه او بود به یکی از بزرگان ارمنی به نام عیسی بن یوسف خواهرزاده‌ی اصطفانوس (استپان) پادشاه بَیلَقان (26) پناه برد و او هم عبدالله را گرفت و تسلیم افشین کرد.
دو تن از سرداران افشین به نام های یوزباره (یا: یوباره) و «دیوداد» روز دهم شوّال 222 بابک را به برزند نزد افشین بردند و افشین او را به سامرّا برد. در شب پنجشنبه سوم صفر 223 وارد این شهر شدند. در آنجا به دستور معتصم لباسی از دیبا و کلاهی از سمور بر بابک پوشاندند و سوار فیلش کردند و از مَطیره تا باب العامه برای تماشای عامه گرداندند. سپس به طرز فجیعی که در تاریخ آمده او را کشتند و تنش را به دار آویختند (محلِّ داری که بابک را به آن آویخته بودند تا مدتی در سامرّا معروف بود). برادرش عبدالله را نیز در بغداد نخست به همان شکل فجیع کشتند و تنش را در قسمت شرقی میان دوجِسر به دار آویختند.
درباره‌ی عدّه‌ی کسانی که در طی بیست سال به دست بابک کشته شده و زنانی که به دست او اسیر شده بودند مطالبی در کتب تاریخ آمده است که مبالغه آمیز به نظر می‌رسد، به ویژه که این اخبار از سوی مخالفانِ بابک به دست ما رسیده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. ص 404.
2. سلسله‌ی سوم، ص 1232.
3. ص 402.
4. مقدسی ج4، ص 31، ج6، ص 95.
5. مقدسی، ج4، ص 31.
6. ص 406.
7. ج4، ص 30-31.
8. سلسله‌ی سوم، ص 1015.
9. ج2، ص 540.
10. ج5، ص 134.
11. ج6، ص 166، در آنجا باید به جای «کانَ»، «کانوا» خواند.
12. همان جا.
13. همان جا.
14. ص 407.
15. ج2، ص 564.
16. سلسله‌ی سوم، ص 1045.
17. یعقوبی، ج2، ص 565.
18. سلسله‌ی سوم، ص 1102.
19. سلسله‌ی سوم، ص 1107.
20. در این باره ر. ک. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ذیل «بَرزَند».
21. درباره‌ی این قلعه و وضع کنونی آن ر. ک. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ذیل «بَذّ».
22. سلسله‌ی سوم، ص 1234.
23. طبری، سلسله‌ی سوم، ص 1311.
24. یعقوبی، ج2، ص 578-579.
25. طبری، سلسله‌ی سوم، ص 1232.
26. در این باره ر. ک. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ذیل «بَیلَقان».

منابع تحقیق:
ابن خرداذبه، المسالک و الممالک، چاپ دخویه، لیدن 1889، ص 121.
ابن ندیم، الفهرست، چاپ رضا تجدد، تهران 1350 ش.
دانشنامه‌ی جهان اسلام، زیرنظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1375 ش-.
احمدبن داود دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قم 1368 ش.
محمدبن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه، لیدن 1879-1901، چاپ افست تهران 1965.
سیف الله کامبخش فرد، «قلعه‌ی جمهور یا دژ بذ جایگاه خرّم دین»، بررسیهای تاریخی، دوره‌ی 1، ش1 (دی 1345)، ص 1-28.
علی ابن حسین مسعودی، التنبیه والاشراف، لین 1894.
___، مروج الذهب، چاپ شارل پلا، بیروت 1965-1979، ج5.
مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، پاریس 1899-1919، چاپ افست تهران 1962.
حسن بن علی نظام الملک، سیرالملوک (سیاست نامه)، چاپ هیوبرت دارک، تهران 1355 ش، ص 313- 319.
احمدبن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، لیدن 1883.

منبع مقاله :
زریاب خویی، عباس؛ (1389)، مقالات زریاب (سی و دو جستار در موضوعات گوناگون به ضمیمه‌ی زندگینامه‌ی خودنوشت)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اوّل