نویسنده: عباس زریاب خویی




 

شهر بابل ابتدا مامطیر یا مَمَطیر یا مامَطیران نام داشت. پس از حمله‌ی مغول و به احتمال در قرن هشتم به بارفروش دِه معروف شد. از اواخر عصر صفوی (اواخر قرن دوازدهم) به بارفروش مشهور بود. چون رود بابل، که در قدیم به باوُل معروف بوده است، از کنار آن می‌گذرد، به همین مناسبت در 1306ش، به دستور دولت وقت، نام شهر به بابل تغییر یافت. (1)
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (2) درباره‌ی بنای مامطیر و نام آن می‌گوید که چون امام حسن بن علی، علیه السّلام، در زمان خلافت عمر به مامطیر رسید و مکانی دلگشا با آبگیرها و مرغان و شکوفه‌ها بدید گفت: «بقعة طیّبة ماء وطیر». به گفته‌ی ابن اسفندیار از آن تاریخ «مختصر عمارتی پدید آمد تا به عهد محمّدبن خالد که والی ولایت بود بازار فرو نهاد و بیشتر عمارت فرمود؛ در سنه‌ی ستّین و مائه مازیاربن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید». این قسمت مغشوش است و مطالب آن نادرست می‌نماید. نام مامطیر که به «ماء وطیر» نسبت داده شده است نامی قدیمی است و عربی نیست. بعضی از متأخران هم که آن را «مامیثرا» دانسته اند تنها از روی گمان و مشابهت لفظی بوده است. آنچه با احتمال قوی می‌توان گفت این است که این نام پیش از آمدن اسلام بدان محل اطلاق می‌شده است و حتی پیشتر از اسلام در آن محل جمعیت و آبادی هم وجود داشته است، زیرا محلی مستعد شهرنشینی و سکونت انسان بوده است و اینکه در تاریخ طبرستان آمده است که «محمدبن خالد بازار فرو نهاد و بیشتر عمارت فرمود» نیز درست نمی‌نماید، زیرا کتب تاریخ از والیان نخستین طبرستان کسی را به نام محمدبن خالد باشد باید گفته که در 160 کسی به این نام در آنجا حاکم نبوده است و اگر راجع به مطلب بعدی باشد که «مازیاربن قارن مسجد جامع فرو نهاد و شهر گردانید» نیز درست نیست، زیرا مازیاربن قارن در آن هنگام یا هنوز زاده نشده یا کودکی خردسال بوده است. احتمال می‌رود که این جمله ترجمه ای از عبارت ابن فقیه هَمَدانی باشد در کتاب البلدان که در «مختصر» آن (3) آمده است: «وَبَنی خالد بطبرستان المنصورة و اتّخَذَ بها سوقا» (خالد در طبرستان منصوره را ساخت و در آن بازاری بنا کرد)، یعنی خالد که همان خالدبن برمک معروف باشد، در تاریخ طبرستان به صورت محمدبن خالد آمده است و «منصوره» در کتاب ابن الفقیه تحریف «ممطیر» است، زیرا در فهرست بیست و هفت شهر مازندران «درون دربند تمیشة» که ابن اسفندیار ذکر کرده است شهری به نام منصوره نمی‌بینیم. به گفته‌ی ابن فقیه (4) خالدبن برمک از جانب منصور به طبرستان رفته بود تا با اصبهبذ بجنگد. احتمالی هم هست که خالد که در زمان منصور به طبرستان رفته بود و در مامطیر بازار و ساختمان کرده و آنجا را به نام منصور «منصوره» خوانده، ولی مردم طبرستان این نام را نپذیرفته و آنجا را همچنان «مامطیر» خوانده باشند. مطلب دیگر که می‌گوید «مازیاربن قارن مسجد جامع بنیاد نهاد و شهر گردانید» نیز درست نیست، زیرا با احوالی که از مازیار می‌شناسیم، او اهل بنای مسجد جامع نبود و حتی به گفته‌ی اسفندیار (5) مسجدها را خراب کرد.
به هر حال مؤلف تاریخ طبرستان مامطیر را از جمله‌ی شهرهایی می‌داند که در‌هامون، یعنی قسمت دشت مازندران، «جامع و مُصلّی و بازارها و قضات و علماء و منابر» داشت. (6) به گفته‌ی او خراج مامطیر و تریجه در زمان طاهریان 370.000 درم بود و این می‌رساند که این دو شهر از آمل خیلی کوچک تر بوده اند. ابن فقیه (7) شهر ممطیر را دارای مسجد و منبر می‌داند و می‌گوید که میان آن و آمل روستاهای آباد زیاد است. به گفته‌ی او فاصله‌ی میان مامطیر و آمل شش فرسخ یا یک مرحله و میان مامطیر و ساریه (ساری) نیز تقریباً همین اندازه بوده است. مؤلف حدودالعالم در قرن چهارم هجری مامطیر را «شهرک» می‌خواند با آب‌های روان و می‌گوید: «از وی حصیری خیزد سطبر و سخت نیکو که در تابستان بکار دارند». سمعانی نیز در الانساب (8) آن را «بُلید» (شهرک) می‌خواند و می‌گوید که جماعتی از علما از آن برخاسته اند. ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان گاهی به مناسبت حوادث تاریخی از مامطیر ذکر می‌کند. خود او در این شهر گورِ ابن مهدی مامطیری را که از امامان بزرگ طبرستان و مفاخر آن سامان بوده دیده است. (9) از مشاهیر مامطیر در اوایل قرن هفتم ابو رضا حسین بن محمدبن ابی الرّضا علوی مامطیری بود که در چهارم شوال 606 نصیرالدوله شمس الملوک باوندی را «بَغدر شهید کرد». (10)
دقیقاً معلوم نیست که در استیلای مغول بر مامطیر چه گذشته است. ظهیرالدین مرعشی (11) می‌گوید که لشکر مغول در استرآباد و مازندران قتل به افراط کردند، چنان که توده‌ی خاک در آمل و ساری و کجور که از خرابکای آنها پیدا شده بود هنوز (در زمان او) برجای بوده است. اگر حال شهرهای بزرگ چنین بوده، حال شهرک‌ها معلوم است و شاید از این رو نام مامطیر برافتاده و در قرن هشتم در زمان حکومت مرعشیان نام بارفروش بر آن نهاده شده باشد. درباره‌ی این تحول می‌توان حدس زد که شهرک مامطیر، مانند شهرک‌های دیگر مجاور آن از قبیل رودبست و ارم و تریجه، در حمله‌ی مغول به کلی ویران شده بود. پس از مدتی چون محل آن استعداد آبادی و استقرار جمعیت را داشته است، مردم به تدریج در آن جمع شده اند و این از افسانه ای که دمورگان از قول مردم این شهر درباره‌ی آستانه‌ی کلاج مشهد یا کلاج مسجد ذکر کرده است به خوبی معلوم می‌شود. به موجب این افسانه، در آن محل هفته بازاری تشکیل می‌شده است و این وجه نام گذاری بعدی آن را به بارفروش ده روشن می‌سازد. چنان که گفتیم، محل شهر در نیمه راه میان ساری و آمل بوده و از سوی دیگر به دریا نزدیک بوده و در حقیقت میان دو قسمت شرقی و غربی مازندران قرار داشته است. از این روی بعید نیست که مرکزی برای عرضه‌ی کالاهای بلاد مختلف طبرستان بوده است. احتمال می‌رود، چنان که بعدها از شواهد تاریخی به طور مسلم می‌دانیم، که در آن زمان نیز کشتی‌های بازرگانی میان ممالک شمال دریای خزر و مازندران به بندر مشهد سر می‌آمده اند. در قرن هشتم و اوایل قرن نهم ممالک شمال دریای خزر در دست دولتی مغولی ترکی افتاده بود که در اروپا به اردوی زرین (آلتون اردو) معروف است. حکومت این قلمرو پهناور با مسلمانان بود و قسمتی از بازرگانی میان اروپای شرقی و روسیه و ایران از این طریق صورت می‌گرفت. رقابت شدید میان اردوی زرین و ایلخانان مغول و تیموریان سبب شده بود که قسمتی از این تجارت نه از راه آذربایجان بلکه از راه دریای خزر صورت گیرد.
چندی نگذشت که بارفروش ده از لحاظ نظامی و سیاسی نیز مهم شد. به گفته‌ی مرعشی، جنگ کیائیان جلالی با سادات مرعشی نزدیک بارفروش ده در کنار باوُل رود اتفاق افتاد و سید قوام الدین مرعشی پس از شکست دادن کیائیان جلالی با فرزندان خود در بار فروش ده «نزول اجلال فرمود». (12) باز پسران قوام الدین در کنار بارفروش ده کیائیان جلالی را شکست دادند و کیافخرالدین جلال را با چهار فرزندش کشتند. (13) جلال ازرق که از بنی اعمام کیائیان بود از جانب دیوان «دهدار» بود و در بارفروش اقامت داشت. (14) به گفته‌ی ظهیرالدین در بارفروش ده پشته ای بود به نام «ارزق دون» (تپه‌ی ارزق) که محل عمارت و خانه‌ی او بوده است. آبادی‌های امروز جلال ارزک (ارزق) در شهرستان بابل به نام اوست. سیدقوام الدین مرعشی در بارفروش ده اقامت داشت و چون در محرم 781 در همان جا درگذشت نعش او را از آنجا به آمل بردند و در آن شهر دفن کردند. پس از فتح مازندران به دست تیمور در 794 حکومت سادات مرعشی بر مازندران مدتی قطع شد. ولی سادات مرعشی پس از مرگ تیمور دوباره سربرآوردند و بارفروش ده در تقسیم میان سادات مرعشی نصیب سید غیاث الدین مرعشی شد. (15) در تاریخ احوال سادات مرعشی در تاریخ طبرستان و رویان و در تاریخ خاندان مرعشی ذکر بارفروش ده مکرر به میان آمده است.
در زمان صفویه نیز، چنان که گفتیم، نام این شهر بارفروش ده بوده است. بارفروش ده «بنه دار» داشته است که گویا به معنای رئیس بازرگانان و انبارها بوده است. ملاشیخعلی گیلانی در تاریخ مازندران می‌گوید که آقا شریف بنه دار بارفروش ده و توابع آن را در دست داشته و برادر او آقا بوداق نیز بنه دار بارفروش ده بوده است. (16) از این گفته اهمیت بازرگانی این شهر در آن زمان (آغاز قرن یازدهم هجری) برمی آید. ملاشیخعلی از «تمغاءِ فُرضَه‌ی مشهدسر» (17) نیز سخن به میان می‌آورد، که می‌رساند مشهدسر (بابلسر امروز) فُرضه یا بندرگاه تجاری بوده و از کالاهایی که با کشتی به آنجا می‌رسیده تمغا یا مالیات می‌گرفته و این مالیات را به اجاره می‌داده اند. شاه عباس اول (حکـ: 996-1038) در حدود 1021 به گیلان و مازندران سفر کرد و از هوا و صفای مازندران خوشش آمد و در محلی به نام طاهان از ساحل دریای مازندران نزدیک ساری بنای شهری را طرح افکند و در آنجا «عمارات عالیه و دولتخانه» ساخت و نام آن را فرح آباد گذاشت و همچنین در شهرهای آمل و ساری و بارفروش ده «عمارات دلکش و باغات دلگشا» طرح فرمود. (18) شاه عباس دوم (حکـ: 1052-1077) در 1064 و 1073 به مازندران رفت و از بارفروش ده دیدن کرد. (19)
رابرت استودارت (20) که به همراهی سر دادمور کاتن (21) فرستاده‌ی دربار انگلیس به ایران سفر کرده و در شوال 1037/ ژوئن 16328 در مازندران به حضور شاه عباس اول رسیده است، در یادداشت‌های خود «شهر بارفروش» را «زیبا» وصف می‌کند و می‌گوید که قبر امامزاده اسماعیل پسر امام موسی کاظم علیه السلام در آنجاست. استودارت از یکی از کاخ‌های شاه به نام عمارت اسحاق خان، در جوارشهر، نام می‌برد («اسحاق خان» درست نیست و Dissaca-chul را مترجم چنین خوانده است که به احتمال قوی «دزدک چال» است) و می‌گوید که در اطراف عمارت شاهی استخر گرد زیبایی است که بسیار بزرگ است و شاه از درون عمارت مناظر آب بازی را در آنجا تماشا می‌کند. او در این شهر مقادیر زیادی ابریشم و کرم ابریشم دیده است. (22) احتمالاً استودارت امامزاده قاسم را با امامزاده اسماعیل اشتباه کرده است، زیرا امروز در شهر بابل امامزاده ای را به نام امامزاده اسماعیل نمی‌شناسند. استخری که استودارت به آن اشاره می‌کند ولی در عباسنامه به عنوان دریاچه از آن یاد کرده است در تاریخ خاندان مرعشی مازندران، «اصطلخ» نوشته شده است (23) و داستانی درباره‌ی بنای «بند اصطلخ» که از زمان شاه اسماعیل است در آن کتاب (24) مسطور است.
در زمان زندیه و هنگام نقل فعالیت‌های آقا محمدحسن خان و آقامحمدخان قاجار ذکر بارفروش بسیار به میان می‌آید و جالب توجه آنکه کلمه‌ی «ده» از آخر آن برداشته شده است و این اهمیت روزافزون آن را در اواخر قرن دوازدهم هجری می‌رساند. فتحعلی شاه قاجار (حکـ: 1212-1250) در سفر مازندران به بارفروش رفت. (25) رضاقلیخان هدایت دریاچه‌ی بارفروش و عمارات وسط آن و تخته پلی را که از روی دریاچه به آن عمارات کشیده شده وصف کرده است و می‌گوید که آن دریاچه به «بحرالارم» معروف است. (26) از این عبارت برمی آید که قول بعضی که گفته اند فتحعلی شاه آن را به بحرالارم موسوم ساخته است درست نیست. «ارم» در نام این دریاچه از نام باغ ارم افسانه ای معروف نتواند بود، زیرا باغ‌ها را ارم می‌نامند نه دریاچه‌ها را. این ارم یادآور شهر باستانیِ معروفی به همین نام است که در آن حوالی بوده است. (27) رضا قلیخان می‌گوید که فتحعلی شاه در کودکی سال‌ها «در آن بلاد» به شکار اشتغال داشته است. ژوبر (28) فرانسوی که در اوایل قرن نوزدهم از سوی ناپلئون به دربار فتحعلی شاه آمده بود در سفرنامه‌ی خود از بارفروش و از پل زیبایی که روی رودخانه‌ی بابل کنار بارفروش بناشده سخن گفته است. می‌گوید پل دارای ده چشمه است و دو ستون چارگوش بلند در دو سوی آن است. (29) ژوبر از دریاچه‌ی بارفروش و جریره‌ی کوچک آن و عمارت وسط جزیره منسوب به شاه عباس اول نیز سخن می‌گوید و می‌افزاید که این جزیره با پلی آجری که بیست و نه پایه دارد به شهر متصل می‌شود. (30) به گفته‌ی ژوبر بارفروش بیش از 25000 نفر جمعیت داشته است و چند تن از مالکان مازندران از جمله میرزاشفیع صدراعظم که اهل بندپی بوده است مدارسی در آنجا ساخته اند.
دارسی تاد (31) یکی از افسران انگلیسی که به همراهی سرگور اوزلی (32) در 1226/ 1811 به ایران آمده بود، به مازندران نیز سفر کرده است و از پلی که محمدحسن قاجار در حدود یک میلی بارفروش روی رود بابل احداث کرده بود یاد می‌کند. (33) تاد از میزان تجارت و خوبی بازار بارفروش و مشهدسر که در آن عهد محل ورود تمامی کالاهای روس برای ایالت مازندران بوده است سخن می‌گوید. (34) جیمز بیلی فریزر، (35) سیاح انگلیسی دو سفرنامه درباره‌ی ایران منتشر ساخته است- یکی در 1241/ 1825 و دیگری در 1254/ 1838- و در هر دو سفرنامه از بلاد جنوبی دریای خزر، از جمله از شهر بارفروش، سخن رانده است. فریزر بار اول حدود 1239/ 1823 به بارفروش رفته است و چنان که در سفرنامه‌ی دوم خود معروف به سفر زمستانی (36) می‌گوید: بارفروش در 1238/ 1822 به اوج شکوه و عظمت خود رسیده بود و تجارت روح این شهر بوده است، زیرا بسیاری از کشتی‌های روس در مشهدسر، بندر بارفروش، لنگر می‌انداختند و تجارت مازندران با روسیه از آن راه بود. اما در سفر دوم که در زمستان 1248/ 1833 به بارفروش کرده آن شهر را به گونه‌ی دیگری دیده است، زیرا بارفروش علاوه بر صدمه‌ی سختی که از وبا و طاعون خورده بود از تغییر راه تجاری روس و ایران نیز لطمه‌ی زیادی دیده بود. بارفروش پیش از آن شهری بازرگانی و حاکم آن نیز بازرگان بود، اما در این ایام «مردم بارفروش ناچار شده اند که بلای تازه ای را تحمل کنند و آن بلای شاهزادگان و حاکمان منسوب به خاندان سلطنتی» است. (37) علاوه بر وبا شهر در 1247 به بلایی دیگر نیز دچار شد: چاه‌های شهر، ظاهراً به علت آب شدن ناگهانی برف (که در آن سال زیاد باریده بود) طغیان کرد و دیوار خانه‌ها که از خشت خام بود شروع به ریختن کرد و کم مانده بود که همه‌ی شهر بدل به توده ای از خاک شود؛ سرانجام چاره ای اندیشیدند و شیاری به رود بابل باز کردند و آبها را به رودخانه هدایت کردند و شهر را از خطر انهدام نجات دادند. به گفته‌ی فریزر با این کار آب دریاچه‌ی شهر پایین رفته و تقریباً به گودالی خالی مبدل شده بود. (38)
ویلیام ریچارد هولمز (39) حدود 1260/ 1844 سفری به ایران کرده و کتابی به عنوان (40) منتشر ساخته است. هولمز در این کتاب از دریاچه‌ی بارفروش و عمارت وسط آن و جاده‌ی سنگفرش شاه عباسی در مازندران سخن می‌راند، و گفته‌ی فریزر که به جای حکّام عادی شاهزادگان به حکومت ولایات منصوب می‌شوند از گفته‌ی هولمز نیز تأیید می‌شود، زیرا می‌گوید که عمارت شاهی در میان دریاچه‌ی بابل قرارگاه حاکم بارفروش، یعنی اردشیر میرزا برادر ناتنی محمدشاه بوده است. (41)

از وقایع مهم بارفروش در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه (حکـ: 1264-1313) واقعه‌ی قلعه‌ی طبرسی (منسوب به ابومنصور احمدبن علی ابی طالب طبرسی از علعمای شیعی قرن ششم و مؤلف کتاب الاحتجاج) است. قلعه‌ی طبرسی بر سر راه بارفروش به علی آباد (قائم شهر امروز) قرار دارد و به قول منوچهر ستوده (42) در نزدیکی قریه‌ی قراخیل از دهکده‌های بالاتجنِ علی آباد واقع است. در 1264 ملاحسین بشرویه ای از یاران سیّدعلی محمد باب (43) با عده ای در حدود دویست نفر از پیروان خود وارد بارفروش گردید و در سبزه میدان در کاروان سرایی منزل کرد. از مشاهیر شهر، حاج ملامحمدعلی بارفروشی که در عرف بابیّه به «قدّوس» مشهور است، با اتباع خود به او پیوست و چون به جهت مخالفت علمای شیعه نتوانستند در شهر بمانند به مزار شیخ طبرسی رفتند و در آنجا قلعه‌ی مستحکمی بنا کردند و چند ماهی با قشون دولت جنگیدند. ملاحسین بشرویه ای در جنگ هدف گلوله واقع شد و به قتل رسید. حاج ملامحمدعلی بارفروشی گرفتار شد و در بارفروش به فتوای سیدالعلمای مازندرانی کشته شد. (44) مزار شیخ طبرسی امروز بر جای است، اما از قلعه‌ی طبرسی اثر نیست.

از وقایع قرن سیزدهم در بارفروش و مازندران زلزله‌ها و طاعون‌ها و وباهای سختی است که سیاحان فرنگی به آنها اشاره کرده اند. چنان که سروان نی پیر (45) که در 1291/ 1874 مازندران را دیده است مدّعی است که در این تاریخ یعنی چهل و دو سال پس از بروز طاعون موحش 1246- 1247 هنوز جمعیت بارفروش به صورت اوّلش بازنگشته بود. او می‌گوید که بارفروش «صاحب دوازده هزار خانه و بین پنجاه تا شصت هزار جمعیت بوده است و جمع عواید دولت از طریق تجارت سر به پنجاه هزار تومان می‌زد». به گفته‌ی نی پیر بخشی از این افزایش داد و ستد معلول امنیت نسبی و بخشی دیگر معلول بهبود راه‌ها بوده است. (46)
ناصرالدین شاه دوباره به مازندران و از جمله به بارفروش سفر کرده و هر دو بار شرح سفر خود را ظاهراً به قلم خودش نوشته است. بار اول در 26 ذوالحجه‌ی 1282 از راه مشهدسر به بارفروش رسیده است. (47) ناصرالدین از ده حمزه کلا به بارفروش می‌رسد و می‌گوید که خانه‌های آن سفالی (یعنی سفال پوش) و خوش وضع بود؛ درخت نارنج بسیار داشت و کوچه‌های آن خوب بود ولی سنگفرش نبود. جمعیت زیادی از مسلمان و یهودی و ارمنی و تجّار ایرانی و باکویی و روسی به استقبال شاه آمده بودند. این امر می‌رساند که بارفروش در آن هنگام از مراکز بازرگانی شمال ایران بوده است و بازرگانان روس و باکویی برای تجارت در آنجا مقیم بوده اند. ناصرالدین شاه از «بحرارم» سخن می‌گوید و از کارخانه‌ی قندسازی و سفیدکردن شکر که در حوالی دریاچه بود ذکر می‌کند. چون شکر مازندران به شکر سرخ معروف بوده است، ظاهراً به همین دلیل شکر را سفید می‌کردند. شکر سپید هم از قرن ششم در مازندران به دست می‌آمد: در زمان تاج الملوک مرداویج بن علی از آل باوند، به فرمان او در طبرستان نیشکر کاشتند و به «علمگاه» (ظاهراً کارخانه) آمل هر سال «بیست و پنجهزار من به بزرگ (یعنی من بزرگ) قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی» (48) و این کارگاه گویا از خوزستان آمده بود: «و از خوزستان محمد خوزی و علی خوزی گفتند که کارگاه‌ها و شکرخانه‌ها به حکم ایشان بودی، شکر سپید سه من کوچک به عهد او به دانگی و نیم زرسرخ بود». (49) سیاحان دیگر هم از کارخانه‌ی شکر سفیدکنی بارفروش سخن گفته اند. ناصرالدین شاه از مدرسه‌ی میرزاشفیع صدراعظم فتحعلی شاه یاد می‌کند و می‌گوید: «مدرسه ای به نظرم آمد بسیار عالی از بناهای میرزا شفیع صدر اعظم مرحوم. مدرسه‌ی آباد طلبه نشینِ دایر، درخت نارنج بسیار داشت. بارفروش حمّامهای خوب و مساجد عالی دارد». (50) ناصرالدین شاه بار دیگر در 1292 به مازندران و از جمله به بارفروش سفر کرده است. (51) اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان می‌گوید که در طی این ده سال (1282-1292) به حکم شاه بازارهای تاریک سقف کوتاه مبدّل به بازارچه‌های خوب و کاروان سراهای آباد گردیده و کوچه‌های سنگفرش و عمارت «بحرارم» که جز خرابه نبود معمور شده است. (52)
از جمله وصف‌های جالب توجهی که در قرون گذشته از بارفروش شده یکی در سفرنامه‌ی استرآباد و مازندران و گیلان تألیف میرزا ابراهیم نامی است که از 1276 تا 1277 نوشته شده است (چاپ تهران، 1355 ش). به گفته‌ی میرزاابراهیم شهر در آن زمان 35 محله داشته است. او اسامی آنها را هم نوشته و از آن جمله «یهودمحله» بوده است که پنجاه خانوار در آن سکونت داشته اند و یکصد تومان مالیات می‌داده اند. به گفته‌ی میرزا ابراهیم این یهودی‌ها «از هر ولایت چند خانوار آمدند و سیصدسال بالاتر است که در بارفروش ساکن می‌باشند ... دو باب تورات خانه [= کنیسه] و یک باب مکتب خانه دارند». گفته‌ی مؤلف مبنی بر اینکه یهودیان بیشتر از سیصد سال است که از ولایات مختلف به بارفروش رفته اند دلیل بر این است که این شهر از اواخر قرن نهم مرکز داد و ستد بازرگانی مهمی در مازندران بوده است. میرزا ابراهیم از «شکرسازخانه‌ی دولتی» هم که از مسکو آورده اند و هشت سال است در آنجا برقرار شده است سخن می‌راند. یک من شاه قند را در بازار «یازده قران» می‌فروختند. در 1274 چهار هزار من تبریز شکر به کارخانه دادند که بعد از کسر مخارج سیصد تومان منفعت کرد. شکر سرخ تحویل کارخانه هر بیست من شاه به قیمت پنج تومان است. (53) میرزا ابراهیم از دریاچه‌ی بابل و عمارت وسط آن چنین می‌گوید: «آب این مردابچه به توسط آق رود از شاخه‌ی رود بابل است و به مصرف زراعت هم می‌رسد» و چند نوع ماهی در آن به عمل می‌آید که به اصطلاح اهل مازندران «ظِلاجی»، «چکاب»، «طیل خُس»، «اِسپَک» نامیده می‌شوند. (54) به گفته‌ی میرزا ابراهیم در بارفروش و مشهدسر و پازوار کتان بسیار است و پنبه و نیشکر و رنگ و حنا و باقلا هم عمل می‌آید و «از کوکنار تریاک هم می‌گیرند و به طهران می‌برند و یک من شیره‌ی تریاک را به ده تومان می‌فروشند». (55)
در کتاب هیئت علمی فرانسه در ایران (56) تألیف ژاک دومورگان (57) اطلاعاتی درباره‌ی بارفروش و آمل به لهجه‌ی طبری به قلم حاجی آقا منشی میرزا یوسف آگنط (نماینده‌ی بازرگانی روسیه در بارفروش) و به خط خود او ارائه شده است. در این نوشته از کشتار و غارت محله‌ی یهودیان در سال 1287 سخن رفته است که بر اثر حادثه‌ی کوچکی پیش آمد و در آن حدود چهارده زن و مرد کشته شدند و خانه‌هایشان پس از چپاول آتش زده شده و بزرگِ یهودیان را به نام دانیال پس از زجر بسیار در لحاف آغشته به نفت پیچیدند و آتش زدند و تا هشت ماه یهودیان در بیم و اضطراب بودند تا آنکه به دستور دولت به این تعقیب و آزار پایان داده شد و برای جبران خسارت از مردم چهل هزار تومان پول گرفتند و میان یهودیان قسمت کردند و ایشان را به تجدید ساختمان خانه‌های ویرانشان واداشتند. (58) نیز در این رساله از کارخانه‌ی قندسازی بارفروش در جنب سبزه میدان آن شهر سخن رفته است و گفته شده است که به دستور میرزاتقی خان امیرکبیر دو کارخانه‌ی شکرریزی (یکی در بارفروش و دیگری در ساری) احداث شده بود. (59)
ملگونوف (60) روسی در 1277/ 1860 در نواحی جنوبی دریای خزر سفر کرده است و سفرنامه‌ی او مطالبی درباره‌ی بارفروش دارد. او نام محلات شهر را ذکر می‌کند و می‌گوید که دارای 6000 خانوار و 50.000 جمعیت و 11 کتاروان سرا و 414 دکان است. مالیاتش در آن زمان 2.200 تومان بوده است. محل کمپانی روس در انتهای بازار در کاروان سرایی بوده است و هر ساله سیصد نفر از مردم باکو و دیگران آهن و مس و سماور و چینی به آنجا می‌آورده و می‌فروخته اند. سپس درباره‌ی کارخانه‌ی قندسازی می‌گوید که هشت سال پیش از آن، یعنی در 1269، آن کارخانه را با استادش آورده اند ولی چون مواجب استاد را نداده اند بازگشته است! سخنان ملگونوف مؤیّد آن است که کارخانه‌ی قندسازی را در زمان میرزاتقی خان امیرکبیر و به دستور او به بارفروش آورده اند و پس از قتل او چون مواجب استاد کارخانه را نداده اند ناچار به بازگشت شده است. ملگونف می‌افزاید که اکنون قند را بسیار بد تهیه می‌کنند و می‌گویند از ده من نیشکر پنج من قند توان ساخت، ولی دروغ است و از بیست من نیشکر به دشواری می‌توان پنج من قند به عمل آورد. (61) از ضرابخانه‌ی بارفروش و وضع عجیب آن و از باغ شاه عباس و بحرالارم و تپه ای به نام «دزدکچل» که گویا محل دفن دزدی کچل بوده است نیز سخن گفته است. (62) منوچهر ستوده (63) می‌گوید: ملگونف گفته‌های عوام را نقل کرده و گرفتار لغت سازی عوامانه شده است؛ دزد به معنی قلعه است و کل شکل دیگری از «کول» است که در لغت طبری به معنی تپه است. اما من گمان می‌کنم که «دزد کچل» یا «دزدکل» همان «دزدک چال» است که در کتاب ستوده (64) از آن نام برده شده است.
رابینو (65) که به گفته‌ی خودش (66) از 1324 تا 1330/ 1906 تا 1912 در رشت بوده و در این مدت دوبار به مازندران سفر کرده است درباره‌ی بارفروش می‌نویسد که شهر عمده‌ی بازرگانی مازندران است و از گفته‌ی مردم شهر نقل می‌کند که جمعیت آن در آن زمان 9.122 خانوار با 25.000 تن بوده است که 740 نفر آنها یهودی بوده اند؛ شهر دارای 63 محله و 26 مسجد و 8 مدرسه و 31 تکیه برای ایام محرم بوده و 10 امامزاده و 3 مسجد و 8 مدرسه و 31 تکیه برای ایام محرم بوده و 10 امامزاده و 3 مقبره‌ی دراویش و چندین دبستان و 1.471 دکان داشته است. به گفته‌ی رابینو شهر طی نیم قرن قبل از سفر وی بسیار آباد شده و وسعت یافته است. از باغ شاه عباس و بحرالارم و موقوفات آن نیز سخن گفته است. (67) مقایسه‌ی آماری که ملگونف حدود پنجاه سال پیش از رابینو به دست داده با آماری که رابینو از جمعیت بارفروش ذکر کرده نشان می‌دهد که تکیه بر اقوال و حدسیات مردم تا چه اندازه فاقد اعتبار است. رابینو نام دهات بارفروش را به تفصیل ذکر کرده است. (68)
دکتر جان ویشارد (69) طبیب امریکایی، که تقریباً از 1309-1328/ 1891 تا 1910 در ایران به خدمات پزشکی مشغول بود نیز سفری به ولایات جنوبی دریای خزر و از جمله بارفروش کرده است. وی در کتاب خاطرات سفر خود بارفروش را بزرگ ترین شهر آن ناحیه می‌داند و جمعیت آن را حدود پنجاه هزار نفر ذکر می‌کند و می‌گوید که این شهر تجارت وسیعی با روسیه برقرار کرده است و آلمانی‌ها که با ایران تجارت دارویی دارند یک داروساز در آنجا گماشته اند. او از دریاچه‌ی شهر سخن می‌گوید که روی آن را قشنگ ترین نیلوفرهای آبی پوشیده بوده است، و می‌گوید که عده ای از مردم نیلوفرهای آبی را جمع می‌کنند و به روسیه می‌فرستند تا از آن عطر تهیه شود. (70)

بنابه گفته‌ی اسمعیل مهجوری، (71) ظهیرالدوله مرشد و پیر درویشان فرقه‌ی صفی علیشاهی در 1319 با حفظ سمت وزیر تشریفات سلطنتی به حکومت مازندران منصوب شد و چون در شهر بارفروش از «شیخ کبیر» مجتهد مسلّم و مرجع تقلید دیدن نکرد، شیخ آن را حمل بر بی اعتنایی کرد و در نتیجه فتنه ای میان پیروان شیخ و عمّال دولتی درگرفت که به زد و خورد منجر شد و سی نفر کشته و زخمی شدند و این فتنه تا 1320 که ظهیرالدوله به تهران بازگشت ادامه داشت.

بارفروش در جنبش مشروطه فعال بود و شرح آن در کتاب تاریخ مازندرانِ مهجوری آمده است. به گفته‌ی او (72) پیش از جنگ جهانی اول بیشتر روستاییان و کسبه‌ی مازندران در نتیجه‌ی بازرگانی مستقیم با روسیه ثروتمند شده بودند و مشهدسر بندرگاه کالاها و بارفروش مرکز بازرگانی مازندران بود، ولی این وضع پس از انقلاب کبیر در روسیه تغییر کرد. در 1310ش، دریاچه‌ی شهر که باتلاق شده بود خشک و آن جزیره هموار شد. اکنون قسمت شرقی دریاچه‌ی قدیم، زمین ورزش شهر بابل است و در قسمت غربی خانه‌های مسکونی بنا شده است. نیز باید توضیح داد که ظاهراً امروز بنا به آماری که به دست داده اند در شهر بابل جمعیت یهودی معتنابهی وجود ندارد، اما منوچهر ستوده (73) از دو کنیسه‌ی یهودی، که در قدیم از آن به تورات خانه یاد کرده اند، سخن می‌گوید و می‌افزاید که در 1356ش، یکی از آن دو دایر بوده و نام آن «کنیسای خشنود» است. کنیسه‌ی دیگری متصل به آن موجود است که امروز از آن استفاده نمی‌شود. این دو کنیسه در «یهودی محله ی» بابل قرار دارد.
از آثار تاریخی شهر بابل پلی بر روی رود بابل است که آن را از بناهای محمدحسن خان قاجار پدر آغامحمدخان می‌دانند. ژوبر فرانسوی در دهه‌ی اول قرن نوزدهم این پل را «خیلی زیبا» معرفی می‌کند و می‌گوید دارای ده چشمه است و دو ستون چارگوش بلند دو سوی آن را زیور بخشیده است. (74) این پل که از آجر ساخته شده بر سر راه قدیم آمل به بال در جنوب شهر بابل واقع است و امروز هشت چشمه آن باقی است. (75)
بنای مسجد جامع بابل را به مازیاربن قارن (سال 160) نسبت داده اند که تاریخ ساختمان و نام بانی آن درست نیست. این مسجد در دوران فتحعلی شاه بر اثر زلزله خراب شد و به فرمان او در 1225 به مباشرت میرزا محمدشفیع صدراعظم که اصلاً از مردم بندپی بود دوباره ساخته شد. تاریخ کتیبه‌های آن همه از دوران قاجاریه است. از بناهای دیگر بابل مسجد و مدرسه‌ی میرزاشفیع، صدراعظم فتحعلی شاه، است که هر دو در 1221 ساخته شده و مدرسه در محله‌ی پنجشنبه بازار سابق بارفروش پشت چهارسوق قدیم است. و نیز مدرسه و مسجد کاظم بیگ در میدان محله‌ی سرحمام بارفروش، که متعلق به قرن دوازدهم است، و مقبره‌ی امامزاده قاسم در محله‌ی آستانه‌ی بارفروش که طبق قول شایع، مدفن امامزاده قاسم فرزند امام محمدتقی علیه السّلام، است. بنای اخیر متعلق به قرن نهم و دارای صندوق نفیس کنده کاری است و درِ ورودی دو لنگه‌ی آن نیز از همان قرن است. (76)
در کتاب هیئت علمی فرانسه در ایران تألیف ژاک دمورگان، (77) در ذیل بارفروش آمده است: «تنها بنای تاریخی شهر مسجد کهنه ای است که در حدود هزار سال است بنا شده ... و مقبره‌ی امام ابوالقاسم (کذا) پسر امام موسی علیه السلام، وجود دارد (کذا)، مازندرانی‌ها آن را کلاغ مسجد، ایرانی‌ها آن را امامزاده ابوالقاسم می‌نامند». پس از آن افسانه ای را درباره‌ی بنای شهر و این محل ذکر می‌کند و می‌گوید که این منطقه قبل از بنای مسجد خالی از سکنه بوده و همه هفته در آنجا بازاری تشکیل می‌شده است. اهالی متوجه شدند که در محلی که امروز مسجد بنا شده است کلاغ‌ها گروه گروه جمع می‌آیند. مردم به همین جهت زمین را کندند و آثار و بقایای امام را یافتند و در آنجا مسجدی ساختند که به نام مسجد کلاچ یا مسجد کلاغ و شهر پیرامون آن بنا شد. این افسانه چنان که در قسمت تاریخی هم گفته شد درباره‌ی زمان پس از تسلّط مغول، یعنی دوره ای است که شهر مامطیر خراب شده بود و در محل آن فقط هفته ای یک روز بازاری تشکیل می‌شد. بعد آثار مرقد امامزاده را در آنجا یافته اند و کسانی به تدریج در آن ساکن شده و نامش را بارفروش ده گذاشته اند. اما کلاچ مسجد یا کلاغ مسجد که همان امامزاده ابوالقاسم (امامزاده قاسم) شمرده شده است داستان دیگری دارد در مورد شهرک رودبست که در نزدیکی مامطیر بوده است و از جمله «بیست و هفت شهر درون دربند تمیشه بود که جامع و مصلّی و بازارها و قضاة و علما و منابر» داشت. (78) در قرن ششم، طغرل سلجوقی کلاغی را نزد شاه اردشیر پادشاه مازندران فرستاد. «هر لحظه که پیش آن کلاغ گفتندی قُل، به لهجه‌ی عرب و زبان فصیح کلاغ جواب دادی که اقول محمّد رسول الله. این کلاغ مدّت یک سال در خزانه شاه اردشیر بود ... بعدِ یک سال وفات یافت و به قصبه‌ی رودبست، مقابل جامع، گنبد دخمه‌ی سادات است، بر در آن دخمه به خاک سپردند و این ساعت خلایق به زیارت او می‌شوند و حاجات می‌خواهند ... . (79) منوچهر ستوده (80) پس از اشاره به این داستان می‌نویسد: «از دخمه‌ی سادات در رودبست امروز اثری باقی نیست». مهجوری (81) نوشته است: «امامزاده قاسم به آستانه و کلاچ مسجد معروف است و در مرکز شهر قرار دارد. در پیشگاه و پیوست به گنبد آن مسجدی است مربع مستطیل ...». از مقایسه‌ی گفته‌های دمورگان و اسماعیل مهجوری و منوچهر ستوده به این حدس نزدیک می‌شویم که پس از هجوم مغول و ویرانی شهرهای مامطیر و رودبست، شهرک تازه ای در محل مامطیر به نام بارفروش ده به وجود آمده است و اهالی محل که از وجود «دخنه‌ی سادات» و «گور کلاغ» خاطره ای مبهم داشته اند با دیدن اینکه کلاغ‌ها به محلی رفت و آمد می‌کنند و با رؤیای مردی که آنجا را «مکانی مقدس» دیده است (82) دخمه‌ی سادات و گور کلاغ را به بارفروش ده منتقل ساخته اند و آن محل را امامزاده قاسم و مسجد را کلاج مسجد (یا کلاغ مسجد) نامیده اند. نظیر این نقل و انتقال مکان‌های مقدس در جاهای دیگر هم دیده شده است. از زمانی که این محل در بارفروش پیدا شده به «آستانه‌ی کلاج مشهد» معروف بوده است (83) و کلمات «آستانه» و «مشهد» دالّ بر این است که آنجا «مشهد کلاغ» هم بوده است و نه به قول مردم فقط «کلاج مسجد». این معنی حدس ما را که آنجا قبر کلاغ مذکور در تاریخ طبرستان است تأیید می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ستوده، ج4، ص 180؛ رزم آرا، ج3، ص 37.
2. قسم 1، ص 73.
3. ص 314.
4. ص 314.
5. قسم 1، ص 212.
6. قسم 1، ص 74.
7. ص 304.
8. ذیل «مامطیری».
9. قسم 1، ص 125.
10. ابن اسفندیار، قسم 3، ص 174.
11. ص 264.
12. ظهیرالدین مرعشی، ص 364.
13. ص 369.
14. ص 377.
15. ص 450-451.
16. ص 96، 98.
17. ص 104.
18. اسکندرمنشی، ج2، ص 850.
19. وحید قزوینی، ص 173، 326.
20. Robert stoddart.
21. sir Dodmore cotton.
22. استودارت، ج8، ص 199.
23. ص 181.
24. ص 74.
25. هدایت در ملحقات تاریخ روضة الصّفا، ج9، ص 554، تاریخ این سفر را ربیع الثانی 1233 ذکر کرده است.
26. ج9، ص 555.
27. ر.ک. معجم البلدان و سایر کتب جغرافیایی.
28. p. A. Jaubert.
29. ص 351.
30. ص 351-352.
31. D"Arey Todd.
32. sir Gore ouseley.
33. طاهری، ص 47.
34. همان جا.
35. James Baillie Fraser.
36. ص 543.
37. ص 544.
38. ص 545.
39. william Richard Holmes.
40. sketches on the shores of caspian.
41. طاهری، ص 35.
42. ج4، ص 366.
43. درباره‌ی او ر. ک. دانشنامه‌ی جهان اسلام، ذیل «باب، سیدعلی محمد».
44. هدایت، ج10، ص 430-447.
45. G.C. Napier
46. طاهری، ص 57.
47. اعتمادالسلطنه، ج1، ذیل «بارفروش».
48. ابن اسفندیار، قسم 3، ص 90.
49. همان جا.
50. اعتمادالسلطنه، ج1، ص 264.
51. ر. ک. روزنامه‌ی سفر مازندران.
52. ص 265.
53. ص 119.
54. ص 121.
55. ص 122.
56. Massion scientifique en perse.
57. J. de Morgan.
58. ر. ک. مهجوری، ج2، ص 209-221.
59. همان، ص 208.
60. G. Melunof.
61. ص 157.
62. ص 155.
63. ص 197.
64. ص 195.
65. H. L. Rabino.
66. مازندران و استرآباد، مقدمه‌ی فارسی، ص 15.
67. ص 83.
68. ص 180-183.
69. J. G. wishard.
70. ص 151-152.
71. ج2، ص 226.
72. ج2، ص 292.
73. ج4، ص 244.
74. ص 351.
75. ستوده، ج4، ص 200.
76. برای آثار تاریخی دیگر شهر بابل و مشهدسر ر. ک. ستوده، همان کتاب، و مهجوری، ج2، ص 207.
77. ج1، ص 220.
78. ابن اسفندیار، قسم1، ص 74.
79. همان، قسم4، ص 156.
80. ج4، ص 271.
81. ج2، ص 343.
82. شیخعلی گیلانی، ج2، ص 207.
83. میرتیمور مرعشی، ص 191.

منابع تحقیق:
ابن کربلائی، روضات الجنان و جنات الجنان، چاپ جعفر سلطان القرایی، تهران 1344-1349 ش.
محمدبن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ علی اکبر فیّاض، مشهد 1356 ش.
عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، چاپ مهدی توحیدی پور، [تهران 1337 ش].
محمودبن عبدالکریم شبستری، مجموعه آثار شیخ محمود شبستری، چاپ صمد موحّد، تهران 1371ش.
جلال الدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی معنوی، چاپ رینولد ا. نیکلسون، تهران، 1363 ش.
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران [تاریخ مقدمه 1320ش].
ابن فقیه، مختصر کتاب البلدان، چاپ دخویه، لیدن 1967.
رابرت استودارت، سفرنامه‌ی استودارت، ترجمه‌ی احمد توکّلی، فرهنگ ایران زمین، ج8 (1339ش).
اسکندر منشی، تاریخ عالم ارای عباسی، تهران 1350 ش.
محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه، مرآت البلدان، چاپ عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث، تهران 1367- 1368ش.
احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، قاهره 1319.
دانشنامه‌ی جهان اسلام، زیرنظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1375ش-.
سنت لویی رابینو، مازندران و استرآباد، ترجمه‌ی غلامعلی وحید مازندرانی، تهران 1365 ش.
حسینعلی رزم آرا، فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادی‌ها)، ج3: استان دوّم (مازندران)، تهران 1355ش.
پیر امده پروب ژوبر، مسافرت در ارمنستان و ایران، به انضمام جزوه ای درباره‌ی گیلان و مازندران، ترجمه‌ی علیقلی مقدم، تهران 1347 ش.
منوچهر ستوده، از آستارا تا استرآباد، تهران 1349-1366 ش.
شیخعلی گیلانی، تاریخ مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1352 ش.
ابوالقاسم طاهری، جغرافیای تاریخی گیلان، مازندران، و آذربایجان از نظر جهانگردان، [تهران] 1347 ش.
جیمزبیلی فریزر، سفرنامه‌ی جیمز فریزر: معروف به سفر زمستانی، ترجمه‌ی منوچهر امیری، تهران 1364 ش.
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، چاپ برنهارد دورن، سن پترزبورگ 1850، چاپ افست تهران 1363ش.
میرتیمور مرعشی، تاریخ خاندان مرعشی مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1356ش.
گ. و. ملگونوف، سفرنامه‌ی نواحی شمال ایران، ترجمه‌ی پطرس، در سفرنامه‌ی ایران و روسیه، چاپ محمد گلبن و فرامرز طالبی، تهران 1363 ش.
ژاک ژان ماری دومورگان، هیئت علمی فرانسه در ایران: مطالعات جغرافیایی، ترجمه و توضیح کاظم ودیعی، تبریز 1338-1339ش.
اسماعیل مهجوری، تاریخ مازندران، ساری 1342-1345ش.
میرزا ابراهیم، سفرنامه‌ی استرآباد و مازندران و گیلان، چاپ مسعود گلزاری، تهران 1355ش.
ناصرالدین قاجار، شاه ایران، روزنامه‌ی سفر مازندران، چاپ سنگی تهران 1294، چاپ افست تهران 1356ش.
محمد طاهربن حسین وحید قزوینی، عباسنامه، چاپ ابراهیم دهگان، اراک 1329ش.
جان ویشارد، بیست سال در ایران، ترجمه‌ی علی پیرنیا، تهران 1363 ش.
رضاقلی بن محمدهادی هدایت، ملحقات تاریخ روضة الصفای ناصری، در میرخواند، تاریخ روضة الصفا، ج8-10، تهران 1339ش.

منبع مقاله :
زریاب خویی، عباس؛ (1389)، مقالات زریاب (سی و دو جستار در موضوعات گوناگون به ضمیمه‌ی زندگینامه‌ی خودنوشت)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اوّل