پیوند فلسفه با سیاست
برگردان: محمدحسین وقار
اندیشه سیاسی به یک معنی، به قدر جوامع سازمان یافته قدمت دارد. دست کم لازم بود مردم امنیت متقابل خود را تأمین و شرایط پایداری را برای همکاریهای اجتماعی وضع نمایند. این امر در مورد همه جوامع صادق است، اعم از آنکه از این جوامع سابقهای از نظریه پردازی بر جای مانده یا نمانده باشد. مردم شناسان درباره سبک و سیاق سازمان سیاسی قبل از ثبت مکتوب آن، مطالب زیادی گفتهاند؛ ولی ما در جایگاه فلاسفه یا نظریه پردازان سیاسی، بیشتر به استدلالهای وضع شده برای توجیه طرحهای نهادی خاص علاقهمندیم تا به ترتیبات اجتماعی و سیاسی خاصی که در جوامع شکل گرفته است. و این تنها نتیجهی تعلیمات سیاسی و تحولات تاریخی فرهنگ ماست که به ما آموخته که در ورای تفکر منضبط به چیزی که متون رسمی و شناخته تلقی میشود، در این موضوعات غور کنیم. البته در مورد متون «کلاسیک»، همانند هر چیز دیگر، سبکها تغییر میکند. در حال حاضر، تمرکز ما بر نحوه تطور تفکرمان در قبال معیارها، و نه متون مشخصی است که احتمالاً در قواعد کلاسیک گنجانده میشود. این معیارها در طول زمان تغییرات عمدهای یافته است؛ با این همه، بدون معیارهای مشترک و مشخص نمیتوانیم در بحث یا تفکری منضبط وارد شویم.
این نکته نه تنها در مورد اَشکال گوناگون نظریه پردازی سیاسی که در مورد همه انواع تفکر صادق است؛ اما آنچه تفکر سیاسی را متمایز میسازد، بُعد عمومیی است که در آن عمل میکند. مباحث مربوط به همکاریهای اجتماعی به ناچار بر هر کس که بتوان از او انتظار داشت که در مجموعه معینی از ترتیبات مشارکت کرده یا بدانها متکی باشد، فرافکنده میشود. نباید نتیجه گرفت که همه آحاد جامعه به یک نوع رفتار محقاند. ممکن است اقناعِ توافقی را مختص معدودی از برگزیدگان دانست و در مقابل، اکثریت را قهراً بدان واداشت یا آنها را به آن سمت سوق داد. چگونگی برقراری توازن در یک جامعه خاص، موضوع بحثهای سیاسی است؛ اما این نکته باقی میماند که اِعمال مؤثر قدرت، وجود اهداف و ارزشهای مشترکِ حداقلی را میان گروههای ذیربط مسلم میانگارد. و ممکن است این اهداف و ارزشها مورد نقد ناراضیان، طردشدگان و سرخوردگان قرار بگیرد.
این تصور نابخردانه است که اجماع در باب اهداف و ارزشها همیشه و همه جا نتیجه مستقیم یک توافق عقلایی منصفانه است. بحثهای سیاسی همواره به شکل «پیش پنداشت» مطرح میگردد؛ و اصرار بر «شفافیت» به مثابه ارزشی آرمانی، همواره ممکن یا مطلوب نیست. از یک نظر، میتوانیم بحثها را نشانههایی بدانیم که به منظور کسب موفقیت در همه مواردِ ممکن با یکدیگر مبادله میکنیم؛ اما از دیدگاهی دیگر، تضارب گروههای ذینفع، مستلزم ضابطهمندسازی مجدد و موشکافانهترِ شکل و محتوای بحث است. در همه اعصار، مسلماً رهبران سیاسی علاوه بر نبوغ عقلی، منابع بسیار بیشتری در اختیار داشتهاند؛ اما نکته اصلی آن است که جستجو برای انسجام، معیارِ مباحث بعدی خواهد بود.
تأکید بر این نکته اهمیت دارد که ممکن است بحثها بدون طرحِ ادعای حقانیت عینی، لزوماً دارای نتیجه باشند. در ادامهی کتاب حاضر، شاهد آن خواهیم بود که در تاریخ اندیشه سیاسی، اغلب داعیه برخورداری از حقیقتِ بنیادی مطرح گشته است؛ اما این امر همواره مورد اختلاف بوده و پذیرش فراگیر هیچ یک از آنها به اثبات نرسیده است. در اندیشه سیاسی معاصر، این نکته عموماً پذیرفته شده که طرح داعیه حقیقتِ «عینی»، اساساً فاقد معنی است. با این همه، نباید این گونه برداشت نمود که تنها چیزی که در ارزیابی اندیشه سیاسی برای ما باقی میماند، تأثیری لفظی است. ما میتوانیم در مورد انسجام یا عدم تناقض بحثها، بدون توسل به یک معیار بیرونی یا عینی، قضاوتی درونی انجام دهیم؛ اما کاری که نمیتوانیم بکنیم، طرح این فرض است که همه چیز در یک متن یا یک بحث «جای میگیرد».
بحثهای سیاسی همانند مذاکرات قابل درکاند؛ زیرا شرکت کنندگان در آنها، از فرضهای کمابیش مشترکِ مشخصی استفاده مینمایند. اغلب نیازی به تصریح آن نیست که این فرضیات چه میتواند باشد یا تا کجا گسترده است. این حقیقت همچنان باقی است که باید چیز مشترکی وجود داشته باشد تا سخنی مفهوم گردد. گاهی آنچه میگوییم یا میکنیم، تنها برای محرمان فرهنگی قابل درک است؛ مثلاً ممکن است شیوه رسمی افتتاح پارلمان از سوی دولت، برای همه در دَم قابل درک نباشد. و میدانیم تا وقتی که حداقل برخی از قواعد و روشهای بازی را نپذیرفته باشیم، نمیتوانیم بازی را درک کرده یا به انجام آن بپردازیم؛ اما در شرایط دیگر، برای درک آنکه کسی درد حادی دارد و نیازمند یاری است، شاید لازم باشد چیزی از یک زبان یا فرهنگ را فراگیریم و یا شاید نیازی بدان کار نباشد. در این شرایط، چیزی که احساس میکنیم انجام آن از ما خواسته شده، دقیقاً به عوامل بسیاری بستگی دارد. دست کم چیزی داریم که به آن فکر کنیم.
تفکرِ مرتبط با پیگیری اهدافِ عملی فوری، پیچیده نیست؛ اما وقتی اهداف میان مدت و درازمدتی مدنظر باشند که مستلزم همکاری با گروهها و افراد بر مبنایی ثابت است، موضوع پیچیدهتر میگردد. و اگر مردمِ دخیل، اتفاقاً بیگانگانی باشند که ترجیحات و تمایلاتشان برای ما ناشناخته است، در آن صورت، احتمالاً ملاحظاتِ دارای تأثیر عملی با ترفندهایی که میتواند تأمین کننده همکاری دوستان و آشنایان باشد، بسیار متفاوت خواهد بود. در تاریخ اندیشه سیاسی، بسیاری از امور به نحوه ترسیم تصویر مردم بستگی دارد که در تعاملات معمولمان انتظار همکاری با آنها را داریم.آیا ما تنها در قبال خانواده و دوستانمان تکالیف خاصی داریم؟ آیا مردمی که با آنها زبان و فرهنگ مشترکی داریم، به خصوص مستحق برخورداری از وفاداری ما هستند؟ بیگانگان چه انتظاری میتوانند از ما داشته باشند؟ آیا در قبال مردمی که از ما دورند، مسئولیتی داریم؟ آیا در قبال نیاکان و نوادگان خود تکالیفی داریم؟ اینها پرسشهای آسانی نیست که با عبارات انتزاعی به آنها پاسخ دهیم. با این همه، هرگاه شیوههای همکاری را برقرار میسازیم، با این فرض است که به برخی از این سؤالات میتوان پاسخ داد. روشها دست کم جزئیات ضمنی نقشها، مسئولیتها و اهداف را دربردارند. قواعد ناگفتهی زمینی در واکنش به اوضاع و احوال جدید اصلاح میشوند. ممکن است توزیع حقوق و وظایف مورد چالش قرار گرفته و موجب ضابطهمندسازی مجدد یا تهذیب دریافتهای مشترک گردد. و لازم است اندریافتهای مشترک برای مخاطبان ذیربط توجیه و تبیین گردد.
فلسفه سیاسی به مثابه یک حرفه تخصصی، از وظیفهی عادیِ حفظ و توجیه همکاری اجتماعی نشأت میگیرد. در کتاب حاضر، من چیزی برای بیان درباره مبدأ مردم شناختی و یا مطلقاً تاریخی روشهای سیاسی سازمان یافته ندارم؛ اما این نکتهای مهم است که در قبال مسائلی که فلسفه سیاسی درصدد حل آنهاست، از هر ابهامی به دور باشیم. از منظر تاریخی، این مسائل هنگامی پیش میآیند که جوامع نهادهایی تخصصی را برای حفظ همکاریهای مؤثر ایجاد مینمایند. و از آنجا که لازم است این نهادها برای زندگی همه در جامعه مهم باشند، به کانون توجه افراد پر توانِ طالبِ قدرت، نفوذ یا «افتخار» تبدیل میگردند. عجالتاً نیازی به تصریح شکل دقیقی که جامعه میتواند به خود بگیرد، نداریم. نکتهای که باید مورد تأکید قرار گیرد، آن است که ویژگیهای جامعه در مورد تعهدات هنجاریِ وضع شده از جانب افراد در شرایط رقابت آمیز و بالقوه خطرناک توصیف میشوند. نظامهای سیاسی قهرآمیزند. اشکال خاصِ همکاریِ اجتماعی، منافع و مسائل را به طرقی توزیع خواهند کرد که تأثیرات متفاوتی بر افراد و گروهها داشته باشند. اگرچه دستیابی به قدرت و نفوذ به صورت نهادی مدیریت میشود، اما ممکن است تأثیر حادی بر امکان حیات یا گاهی بقا، داشته باشد. بدین ترتیب، مقام سیاسی را ذخیرهای میشمرند که ممکن است مورد استفاده یا سوءاستفاده قرار گیرد. یک نقش سیاسی لزوماً اختلاف انگیز است. نمیتوان آن را بدون تعهدِ دیگران به همکاری اِعمال نمود؛ اما این تعهد، کمتر بدون قید و شرط برعهده گرفته میشود.
ایجاد وضعیت قابل قبول برای همکاری، امری پُردردسر و ابهام آمیز است. از یک سو، با بازی قدرت و همسازی متقابل سروکار داریم که چنان بیرحمانه به پایان برده میشود که بعید است برای فلاسفه جاذبهای داشته باشد؛ اما نباید نتیجه گرفت آنچه در سطح سیاسی رخ میدهد، تلویحات فلسفی ندارد و یا بحثهای فلسفی نمیتواند نحوه پیگیری منافع را تعدیل نماید. به گمان ما ممکن است هرکس در هر کجا سؤالات موشکافانهای درباره شرایط قابل قبول برای همسازی متقابل بپرسد. آنچه باید در اینجا مدنظر قرار گیرد، تغییر نامحسوس توازنِ قدرت به توازنِ استدلال است. این چیزها در همایشها تدوین نمیگردد، بلکه سؤالاتی با ماهیت فلسفی آشکار است که مطرح میشود.صرف نظر از آنکه نظام سیاسی در عمل چگونه شکل میگیرد، طرح این سؤال از جانب فلاسفه معقول است که: چرا نظم مطلوب است؟ و وقتی از مطلوبیت سخن میگویند، منظورشان مطلوبیت از منظر کسی نیست که مشخصاً در یک سلسله مراتب نهادی قرار گرفته، بلکه از دید کسی است که مایل به بررسی این سؤال است. این سؤال، چه پاسخ دقیق داشته و چه نداشته باشد، به عبارات کلی ادا میگردد. فیلسوف میکوشد از نظم به صورت قضیهای عام اما لزوماً مشروط، دفاع نماید؛ البته فیلسوف به نظم به مثابه وسیلهای برای پیگیری اهدافِ شخصی علاقه ندارد.
درواقع سنتی پایدار در فلسفه سیاسی هست که از یونانیان باستان تا نظریه پردازان سیاسی امروز امتداد یافته، و بر آن معمای اساسی تمرکز دارد که ما را وامیدارد از منظر فلسفه به نظم بیندیشیم. در وهله نخست، لازم است بر همه معضلات محتملی تمرکز کنیم که همه جوامع خود را گرفتار آن مییابند. وقتی به موضوعات اخلاقی، سیاسی و حقوقی میاندیشیم، در حال پاسخگویی به شرایط اساسی مشترک در همه جوامع و در همه جا هستیم. وقتی پس از ناهار در اتاق گرم همایش نشستهایم، به سادگی میتوانیم برخی حقایق زندگی انسان را فراموش کنیم. صرف نظر از آنکه کجا یا که باشیم، غفلت از شرایط محدودکنندهای که زندگی ما را شکل میدهد، ابلهانه است. همه ما در برابر حمله نسبت به خود آسیب پذیریم، موضع ما در قبال سایر مردم همواره موضع برابری نسبی است؛ زیرا حتی ضعیف میتواند در خفا قوی را تهدید کند. باید بپذیریم که دگردوستی، تدبیر و درک ما محدودیتهایی دارد. در این وضعیت، همکاری اجتماعی، نه یک گزینه اضافی که یک نیاز اساسی برای حیاتی پایدار است. میتوانیم موقعیتهایی را تصور کنیم که در آن این محدودیتها کاربردی ندارد. میتوانیم در رؤیاهایمان بهشتی را بر روی زمین تصور کنیم که در آن هم ذخائر و هم نیکخواهی به وفور یافت میشود؛ اما میتوان حدس زد که روشهای توزیعی و قهرآمیز در ترتیباتی که مردم در آن وضعیتِ شاد برای سعادت خود به وجود میآورند، جایی نخواهد داشت. بدیهی است سیاست، آن طور که ما آن را میشناسیم، ضروری نیست. و یا از سوی دیگر، زندگی مدنیِ عادی در شرایط قحطی مطلق قابل تصور نیست. وقتی مرگ از گرسنگی انتظاری دور از ذهن نباشد، نمیتوانیم اجرای وسیع قانون مالکیت را مسلم بدانیم. البته در جریان معمول امور، با این گونه تنگناهای آشکار روبرو نیستیم، مگر در مواردی که حکومتها در عمل فرومیپاشند؛ اما چیزی که باید بپذیریم، این است که زندگی عملی ما به دلیل شرایط آن، به ناچار سخت است.
حداقل میتوان گفت که تشخیص آسیب پذیری متقابل، ما را به پذیرش برخی قواعدِ همکاریهای اجتماعی متعهد میسازد. ممکن است این قواعد فراوان و متنوع و دارای محتوایی کاملاً دل بخواه باشد؛ اما میتوان گفت که ضرورتِ وجود این قواعد، ویژگی تعیین کنندهی هر جامعه است. با توجه به آنکه جوامعِ دارای درکِ محدود و ذخائرِ کمیاب، باید انتخابهای سختی را انجام دهند، بدون تردید برای اختصاص منابع خود، با روشهای تحکم آمیزی روبرو خواهند بود. هر نوع حکومت باید به کار خود ادامه دهد حتی اگر اختصاص نقشهای نهادی رسماً شکل نگرفته باشد. البته با این همه، درک ضرورتِ فلسفیِ حکومت در شرایط خاص، به منزله تأیید نوع خاصی از حکومت نیست.
در این مرحله، علاقه فلسفی ما عموماً معطوف به گرفتاری عامی است که هر تمهیدی برای نظم نهادی باید پاسخگوی آن باشد. ما نگران دوام پذیری و نه مطلوبیت هستیم. اینجا موضوع اصلی آن است که چه چیزی روشها و نهادهای خاص را ممکن میسازد، و روشها و نهادهای خاص چگونه توجیه میشوند. در این سطح از انتزاع، استدلالات کمتر در کندوکاوهای متعارف در باب سیاست آشکار میگردند؛ اما در مواقع بحران، وقتی موجودیت یا موضوعیتِ کارکردی نظم سیاسی مورد تهدید قرار میگیرد، به ناچار باید با سؤالات اساسی درباره معنای طرح همکاری نهادی رو در رو شد.
بنابراین دغدغه ما به عنوان فیلسوف، قبل از بررسی نهادها و روشهای مورد ترجیح خود، جستجو و کشف الزامات گریزناپذیری است که موجب رشد و ارتقای روشها میگردد. در حقیقت باید فرض کنیم که این الزامات بسیار عام خواهند بود؛ زیرا از تجربه عادی خود میدانیم که فرهنگهای مختلف هدفهای خود را به شیوههای گوناگون پی میگیرند. از نظر ما نقطه آغاز کار، تمرکز بر چیزی است که مردم اساساً باید برای اقناع خود مورد توجه قرار دهند و نه چیزهایی که طالب آنند. درک آسیب پذیری متقابل، ما را به ایجاد شرایط قابل قبول برای همکاری اجتماعی متعهد میسازد. اگر این نکته را نپذیرید، نمیتوانید نفعی در فلسفه سیاسی دستوری داشته باشید. و درواقع در تاریخ فلسفه سیاسی، درستی این فرض اغلب مورد نقد و تردید بوده است. از کالیکلس (1) و تراسوماخوس (2) در یونان باستان، تا نیچه، کارل اشمیت و پیروان امروزین آنان، بحث و جدلهای زیادی درباره خودسرانگیِ فرضهای اولیه صورت گرفته است. با این همه، هرگز امکان خشنودی از این موضع به مثابه راه حلی پایدار برای تنگناهای ناشی از نیاز به همکاری اجتماعی به اثبات نرسید. از بعض دیدگاهها، فلسفه سیاسیِ دستوری را میتوان اشتباه دانست؛ اما به نظر میرسد این اشتباهی است که باید مرتباً به اشکال مختلف تکرار کنیم.
این نکته را میتوان قاطعانهتر مطرح ساخت. همکاری اجتماعی برای رشد و ترقی انسان لازم است، اگرچه آشکارا میتوان آن را به انواع راهها محقق ساخت. در حقیقت صرف تنوع تجربه، ما را به تفکر منتقدانه درباره راههای عملی انجام کارها فرامیخواند. اوضاع و احوال کارهای ما و شیوهی انجام آنها را محدود میسازد. درست همان طور که فناوری زندگی روزانه باید برای تطبیق با اوضاع متغیر تعدیل شود، شاید لازم باشد از منظری انتزاعیتر به طرحهای همکاری اجتماعیِ مؤید زندگی روزانهمان بیندیشیم. بنابراین همین که تشخیص دادیم ممکن است اوضاع بهتر یا بدتر شود، تفکر انتقادی گریزناپذیر میگردد.
شهروندان امروز به کلیت سبکهای متنوعِ تفکر انتقادی به مثابه بُعد مهمی از خودشناسی خو گرفتهاند. این که ممکن است چیزها متفاوت باشد، آنها را به توجیه رسمی روشهای مورد تأییدشان متعهد میسازد. حتی تصمیم به ادامه همان شیوه قدیمی، در حکم اِعمال آزادی عملِ سیاسی و نظری است. در آن چیزی که «غرب» مینامیم، این تفکر انتقادی را از درگیریهای انتخابی با بحثهای بنیادین در زمینه فلسفه سیاسی پاک کردهایم.
پینوشتها:
1.Callicles
2.Thrasymachus
هداک، بروس، (1391)، تاریخ اندیشه سیاسی: از عهد باستان تا امروز، ترجمه: محمدحسین وقار، تهران: نشر اطلاعات، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}