نویسنده: Edwin Clarke
مترجم: مرتضی شمشیری



 
[jān hiyulingz jaksƏn]
John Hughlings Jackson
(ت. پراویدنس گرین، گرین همرتن، یوکشِر، انگلستان، 15 فروردین 1214/ 4 آوریل 1835؛ و. لندن، انگلستان، 15 مهر 1291/ 7 اکتبر 1911)، عصب شناسی بالینی، فیزیولوژی اعصاب.
پدر جکسن، سیموئل، خرده مالکی بود که در ملک شخصیش زراعت می کرد؛ مادرش، سئرا هیولینگز پیشین، تباری ویلزی داشت. غیر از جان سه فرزند پسر و یک دختر در خانواده بود؛ برادرانش به نیوزیلند مهاجرت کردند و خواهرش با دکتر لنگدیل نامی ازدواج نمود. جکسن در مدارس کوچک روستایی تحصیل کرد، و از این دوره‌ی زندگیش اطلاع زیادی در دست نیست جز آن که تحصیلات عمومی وی محدود بود. در پانزده سالگی به شاگردی دکتر اندرسن، یکی از مدرّسان «مدرسه‌ی پزشکی بیمارستان یورک»، که اکنون متروک شده است، درآمد و از 1234 تا 1235 تحصیلات پزشکی را در «مدرسه‌ی پزشکی بیمارستان سنت بارثالومیو» در لندن به اتمام رساند، و درجه‌ی پزشکی انگلستان را که در آن زمان متداول بود- با عنوان «عضو کالج سلطنتی جرّاحان و دارنده‌ی گواهینامه‌ی انجمن داروسازان- احراز کرد. سپس به عنوان جرّاح مقیم در درمانگاه به بیماستان یورک مراجعت کرد، و این سمت را تا 1238، که به لندن بازگشت، حفظ کرد؛ در این هنگام تصمیم گرفت که بیش از پزشکی به مطالعه‌ی فلسفه بپردازد.
جانات هاچینسن، که او نیز از اهالی یورک بود، جکسن را منصرف کرد، و وی در سال 1238 به عنوان کارمند «بیمارستان رایگاه متروپولیتن» استخدام شد و در همان هنگام در رشته‌ی آسیب شناسی «بیمارستان لندن» تدریس و سخنرانی می کرد. در 1239 درجه‌ی دکتری پزشکان لندن پذیرفته شد. در 1242 پزشکیار «بیمارستان لندن» و، در 1253، پزشک بود؛ تا 1273 به صورت کارمند شاغل باقی ماند، سپس تا 1290 به عنوان پزشک مشاور خدمت کرد. وابستگی عمده‌ی دیگر جکسن، به «بیمارستان ملّی بیماران افلیج و صرعی»، واقع در میدان کوئین، از 1241 به عنوان پزشکیار آغاز شد؛ در 1246 به مقام پزشکی کامل ارتقا یافت، و در 1285 در سمت پزشک مشاور بازنشسته شد. جکسن مناصب دیگری نیز در بیمارستانهای لندن داشت، که مهمترین آنها از 1240 در «بیمارستان چشم مورفیلدز» بود؛ علاوه بر این، مطبّی خصوصی هم داشت.
جکسن در 1247 به عضویت «کالج سلطنتی پزشکان لندن» برگزیده شد، و در سالهای بعد برای سخنرانیهای مشهور و بسیار مهم کالج و همچنین برای مشارکت در مدیریّت از وی دعوت شد. در 1257 به عضویت «انجمن سلطنتی» درآمد و در 1264 اولین رئیس «انجمن عصب شناسی» شد، انجمنی که بعداً در «انجمن سلطنتی پزشکی» ادغام گردید.
در 1244 با دختر عمویش ایلیزبث دید جکسن ازدواج کرد؛ آنان صاحب فرزندی نشدند، و ایلیزبث در 1255 در اثر ناراحتی مغزی عروقی درگذشت. جکسن و همسرش هر دو در خانه‌ی شماره 5 میدان منچستر درگذشتند، و اقامتگاه وی امروز با پلاک آبی رنگی که به آن خانه الصاق شده مشخص گردیده است. او به نوعی از سرگیجه‌ی مزمن مبتلا بود و در اثر سینه پهلو بدرود حیات گفت.
جکسن مردی بشدّت کمرو، محجوب، و وسواسی بود که اثر فعالیتهای اجتماعی را دوست نمی داشت. او فردی ملایم و همواره مؤدب بود، و طبع بذله گوی ظریفی داشت که تا حدی پنهان مانده بود. هرگز در ابراز هیجان افراط نمی کرد، و صداقت و نیک اندیشی وی باعث شده بود که همیشه بر تلاشهای دیگران ارج نهد. هیچ اعتقاد مذهبی‌ای نداشت و حیات بعد از مرگ را انکار می کرد.
درباره‌ی خلاقیت نبوغ جکسن مطالب زیادی نوشته شده است، نبوغی که در اصل به قدرت وی در واگرایی و همگرایی وابسته بود. او، نظیر معاصرش چارلز داروین، از تیزترین قوای مشاهده برخوردار بود و در عین حال می‌توانست از مفهومهای فلسفی، همراه با جامعیّت نظر، استادانه استفاده کند. می‌توانست از یک سو توجه ساعیانه‌ای به ریزترین جزئیات عصب شناسی بالینی موضعی، که با دقّتی بی پایان تجزیه و تحلیل می‌کرد، داشته باشد و از سوی دیگر می‌توانست در زمینه‌ی کل سلسله‌ی اعصاب نتیجه گیری های کلی کند و آموزه هائی بنیادی مطرح نماید. خواندن نوشته های وی به علت سبک پیچیده و کسالت آورشان، که ناشی از نیاز وسواس آمیز وی به اصلاح و مستند بودن گفته ها و مکررگویی است، معمولاً مشکل به نظر می‌رسد.
اولین مقاله‌ی جکسن در 1240، و آخرین مقاله اش در 1288 انتشار یافت. متأسفانه او هرگز نظریاتش را به نحوی منظم ثبت نمی کرد، ولی نوشته های پراکنده اش در علوم عصب شناختی را می‌توان در شش حوزه‌ی اختصاصی جمع بندی نمود. نوشته های او حجیم و سرشار از عقایدی است که فقط قسمتی از آنها را می‌توان در اینجا عرضه کرد. زیرا بیان اکثر عقاید جکسن به طور اختصار، خواه به سبب گستردگی و ظرافتشان و خواه به سبب انباشتگی غنی پدیده های بالینی گوناگونی که مؤید آنها است، کاری است ناممکن.
هنگامی که جکسن نخست در میدان عصب شناسی بالینی وارد شد، این رشته انبوه آشفته‌ای از داده های بالینی و آسیب شناختی در مورد بیماریهائی بود که معمولاً علتشان شناخته نشده بود. فیزیولوژی اعصاب نیز دوره‌ی طفولیتش را می‌پیمود. در طول حیات وی و در نتیجه‌ی فعالیت مشترک درمانگاههای عصب شناسی، خصوصاً در پاریس، هایدلبرگ، وین، نیویورک، و فیلادلفیا و مؤسسه‌ی شخصی وی در میدان کوئین، نظم برقرار شد، روشهای معاینه بالینی معمول گردید، علل بیماریها (معمولاً بر اساس پیشرفتهای حاصل در فیزیولوژی یا آسیب شناسی) کشف شدند، پیشرفتهائی در فیزیولوژی حاصل شد، و اصول عصب شناسی نوین پدید آمد. در این شرایط بود که جکسن، به سبب احاطه‌اش در جمع آوری اطلاعات و تشریح اصول بنیادی، گوی سبقت را ربود. اگرچه به عنوان بزرگترین متخصص علوم بالینی قرن نوزدهم بریتانیا مورد تحسین بود، وی هیچ کار تجربی انجام نمی داد و بندرت از ریزبین استفاده می‌کرد؛ ولی دقیقاً به اهمیت آنها واقف بود و وسیعاً در کتابها مطالعه می‌کرد. وی شیفته‌ی مشاهدات بالینی، تجزیه و تحلیل واقعیتها، و استدلال فلسفی بود.
جکسن، که بدین سان مجهز شده بود، تمام علوم عصب شناختی را عمیقاً زیر نفوذ قرار داد. او از اطلاعات مربوط به کار غیرعادی دستگاه عصبی برای توضیح کار طبیعی سلسله اعصاب استفاده می‌کرد. اعتقاد جکسن از این قرار بود: «هرگاه در مورد من گمان رفته باشد که مطالعه‌ی فیزیولوژی بیماری دستگاه عصبی را دست کم گرفته‌ام، آنگاه منظورم غلط فهمیده شده است. در واقع، تصور می‌کنم که بی توجهی به این امر نشان دهنده‌ی فقدان دانش است، اما بی توجهی به امور بالینی از فقدان تجزیه و ذکاوت حکایت می‌کند. هرگز فراموش نکنید که ممکن است در معرض این خطر قرار گیریم که آموزش زیاد دیده باشیم اما هنوز پرورش نیافته باشیم.» این طرز تفکر امروز نیز پذیرفتنی است. وی به علت شناسی بیماری و فهرست بندیهای آن کمتر توجه داشت تا به تفسیر اختلافها بر حسب فیزیولوژی. جکسن همواره می‌خواست بداند که چگونه یک نشانه‌ی مریضی می‌تواند کار طبیعی را آشکار سازد و چگونه آگاهی از یک بیماری می‌تواند خواصّ پویای طبیعی سلسله‌ی اعصاب را روشن نماید. خلاصه، وی بر پیشرفت عصب شناسی بالینی، فیزیولوژی اعصاب، و روان شناسی در سده‌ی نوزدهم تأثیر عمیق نهاد و در سده‌ی بیستم همچنان به تأثیرگذاری ادامه می‌دهد.
جکسن در اوایل زندگی زیر نفوذ چهار تن بود: تامس لیکاک، که وی را با مکتب همبستگی بالینی- آسیب شناختی پاریس و با عصب شناسی بالینی آشنا کرد؛ جاناتان هاچینسن، که روح سنّت هانتری در زمینه‌ی معاینه‌ی بسیار دقیق و اصول زیست شناسی و فیزیولوژی مرضی را در وجود او دمید؛ شارل برون سکار، که وی نیز جکسن را برانگیخت که توجهش را به سلسله‌ی اعصاب معطوف نماید؛ و هربرت اسپنسر، که نظریه‌ی اثبات گرایانه‌ی تکاملی وی جکسن را به برخی از آموزه های عصب شناختی بنیادی رهنمون شد.
نخستین نوشته های جکسن عمدتاً به مسائل چشم پزشکی مربوط است. چشم بین (ophthamoscope) را هلمهولتس در 1230 اختراع کرده بود؛ و جکسن هنگامی که ده سال بعد کار عصب شناسی خود را شروع کرد بر اهمیت آن به عنوان ابزار تشخیص و وسیله‌ی مورد نیاز عصب شناسان در مطالعه‌ی بیماریهای چشم تأکید کرد. وی در لندن سنّتی را پی نهاد که هنوز هم وجود دارد، و آن سنّت این بود که عصب شناسان را با بیمارستانهای چشم پزشکی مرتبط ساخت. او یکی از اولین کسانی بود که بر روابط میان بیماری چشمی و مغزی تأکید می‌کرد و در مورد خیز و پرخونی چشم و «تورم عصب بینایی» مطالب مفصّلی نگاشته است؛ خلاصه‌ای از این کار را در سال 1250 منتشر کرد و مقالات زیادی نیز درباره‌ی فلجهای چشمی نوشت. از این رو خدمت جکسن به پیشرفت چشم پزشکی و چشم پزشکی- عصب شناسی خدمت مهمی است، و در تمام دوران کار علمیش ادامه داشت.
قبل از جکسن تصور می‌شد که پدیده های مربوط به صرع از پیاز مغز تیره (بصل النّخاع) ناشی می‌شوند، و کاری که او کرد بیش از کار هر کس دیگر به پیشرفت در جهت مفهوم کنونی انجامید. او هر حمله‌ای را وضعیتی تجربی می‌انگاشت که از آن راه، با مشاهده و استنتاج، می‌توانست بر نحوه‌ی کار مغز طبیعی دانش تازه‌ای بیفزاید. وی تشنج را، در سطح فیزیولوژیک، نه یک بیماری بلکه نشانه‌ای از بیماری می‌دانست، و آن را این گونه تعریف می‌کرد: «نوعی تخلیه‌ی اتفاقی، زیاده از حد، و نامرتب بافت عصبی در عضله.» واژه‌ی «تخلیه» یک پیش بینی الهام شده از پدیده های برقی بود. جکسن اولین کسی بود که محل این اختلال را در قشر مخ تعیین کرد؛ و از تجزیه و تحلیل دقیق خود درباره‌ی صرعِ نوعِ موضعی، با «جریان» رویدادهایش، که اصطلاح خود او بود، نتیجه گرفت که بیماری در این حالت محدود به قسمت مشخصی از یک نیمکره‌ی مغز است. این نوع حمله‌ی غش موضعی، یا تشنجی که یکطرفه شروع می‌شود، قبلاً توسط ل. ف. براوه [در Recherches Sur les Symptoms et le traintement de l"épilepsie hémiplégique] («تحقیقات مربوط به نشانه ها و درمان صرع نیمه فلجی»)، رساله‌ی پاریس، شماره‌ی 118 (1206/ 1827)] و دیگران بیان شده بود، اما اهمیت آن ناشناخته مانده بود؛ از این رو بر آن بحق نام «صرع جکسنی» نهاده شده است.
جکسن هر جلوه‌ای از صرع موضعی را مورد توجه قرار می‌داد؛ و او برای نخستین گزارش مناسبش درباره‌ی غش چنگکی نیز شهرت دارد، غشی که متضمن «حالت خواب آلودگی»، خطای حس بویایی یا چشایی، و جویدن یا مزه کردن بی اختیار است. زوال هوشیاری در هنگام بروز انواع شدید (صرع بزرگ) و خفیف (صرع کوچک) نیز او را به شگفت آورده بود؛ وی توانست ثابت کند که صرع به دامنه‌ی وسیعِ تخلیه مربوط است. در خصوص شناخت علت صرع، وی غالباً به تغییر آسیب شناختیِ عمده‌ای برنمی خورد و اختلال در تغذیه‌ی یاخته های مغزی را مطرح می‌کند، که ممکن است در بعضی موارد توضیح مناسبی باشد. توجه جکسن به صرع، وی را به چندین کشف مهم در فیزیولوژی عصبی رهنمون شد، که مهمترین آنها تعیین مواضع مربوط به پوسته‌ی مغز و کار قوه‌ی ناطقه بود.
یکی از برجسته ترین خدمات جکسن به علوم عصب شناسی تأکید وی در این نکته بود که محل کارهای عصبی در نواحی پوسته‌ی مغزی متمرکز است. او این نکته را از مطالعاتش در صرع موضعی و از ملاحظات فلسفی استنتاج کرد، و در مورد اخیر بوضوح زیر نفوذ هربرت اسپنسر بود و کار بروکا را تکمیل کرد. تا 1269 در عقیده اش پابرجا بود، و در همان سال بود که فریچ و هیتسیش به نحوی تجربی نشان دادند که تحریک برقی پوسته‌ی مغز باعث حرکت عضو مربوط در طرف مقابل می‌شود. دیگران بسرعت این امر را تأیید کردند؛ ولی مهمترین بررسی تأیید کننده، بررسی فریئر بود که هدفش آزمودن کامل نظر جکسن بود. جکسن نه اعتقادی به موزائیکهای دقیق قشر مغز داشت و نه به مراکز پراکنده؛ اما در مورد مرکز حرکات، او وجود یک ناحیه‌ی حرکتی را مسلّم فرض می‌کرد و به الگوئی از پوسته‌ی مغز پی برد که امروزه پذیرفته شده است، و به درجه بندیها و تداخلشان توجه نمود. در آن موقع عقاید او که به عقاید نوین نزدیکترند تا به عقاید معاصران وی مورد قبول همگان نبود.
مطالعه‌ی جکسن درباره‌ی مصروعانی که حملاتشان موجب اختلال گفتار می‌شد به وی امکان داد که فیزیولوژی گفتار، خصوصاً سازوکارهای مرکزی آن را، بررسی کند. جکسن، برخلاف معاصرانش، که برای مظاهر مختلف کار قوه‌ی ناطقه در جستجوی مراکز دقیق مغزی بودند، ترجیح می‌داد که اساس فیزیولوژیک آن را روشن سازد. وی به این نتیجه رسید که در گفتار دو جزء وجود دارد. اوّل گفتار عقلی یا «حکم کننده»، که واحد آن عبارت است از حکمی با ترتیب دقیق واژه ها، و نه واژه، اگرچه هر واژه‌ی منفردی در صورتی ممکن است ارزشی حکمی داشته باشد که، در هنگام بیان شدن، واژه های دیگر فهمیده شوند. دوم گفتار عاطفی، که احساسات را بیان می‌کند اما هیچ ارزش حکمی ندارد. همان گونه که والش خاطرنشان کرده است، این تجزیه و تحلیل ساده ممکن است به حقیقت نزدیکتر باشد تا بسیاری از رهیافتهای جدید. نظر جکسن در مورد نقشهای مربوط به دو نیمکره‌ی مغز در تولید و کنترل گفتار دیگر قابل قبول نیست.
نقایص حرکتی مختلفی که در اثر بیماری عصبی آشکار می‌گردیدند اطلاعاتی برای جکسن فراهم آوردند که وی به کمک آنها توانست مفاهیم بنیادی خود درباره‌ی فعالیت سلسله‌ی اعصاب را گسترش دهد. حمله‌ی صرع گونه‌ی کانونیِ حرکتی، پدیده های گوناگون فلج ناقص، حرکات غیر ارادی دارء الرقص [بیماری عصبی‌ای که حرکات غیرارادی نامنظم از مشخصات آن است]، هر یک بخصوص برای تأیید عقایدش درباره‌ی نقش عملی پوسته‌ی مغز و مخچه بکار گرفته شدند. وی معتقد بود که مخچه حرکات ثابت (حالت انقباض فیزیولوژیک) را کنترل می‌کند، در حالی که مخ کنترل کننده‌ی حرکات متغیر (انقباض و انبساطهای مکرر در عضلات) است، و این راه آموزه‌ی نوین مربوط به ماهیّت فعالیّت مخچه در حالت انقباض دایم را تنظیم نمود. بعلاوه، جکسن تعیین محل وظایف در مخچه را، که بتازگی به اثبات رسیده است، پیش بینی کرده بود. به تعبیر وی، «حملات مغزی»، که با غدّه های مخچه روی می‌دهند، از ساقه‌ی مغز سرچشمه می‌گیرند.
بنیادی ترین مفهوم عصب شناختی جکسن، یعنی تکامل و زوال سلسله‌ی اعصاب، باز تأثیرات اسپنسر و لیکاک را آشکار می‌سازد؛ بهترین گزارش در این باره را در سخنرانیهای وی، مشهور به سخنرانیهای کرونی (1263)، می‌توان یافت. دستگاه عصبی از پایین ترین، ساده ترین، و غیر ارادی ترین مرکز، که از بدو تولد موجود است، به پیشرفته ترین، پیچیده ترین، و ارادی ترین مرکز تکامل می‌یابد. سه سطح ریخت شناسی و کارکردی وجود دارند: طناب نخاعی و پایه‌ی مخ، رشته های طویلِ آوران (afferent) و وابران (efferent) (شامل ارتباطهای پوسته‌ای آنها)، و پوسته‌ی مغزِ واقع در جلو پیشانی. بیماری به زوال، یعنی عکس تکامل، می‌انجامد؛ و همیشه دو عنصر وجود دارند که در تصویر بالینی حاضرند: عنصر منفی، ناشی از تخریب موضعی، و عنصر مثبت، زاییده‌ی بافت زنده، که ممکن است از مرکز کنترل بالاتری آزاد شده باشند.

کتابشناسی

یکم. کارهای اصلی.

نوشته های جکسن مشتملند بر حدود 320 مقاله که منحصراً به عصب شناسی بالینی و فیزیولوژی دستگاه عصبی مربوطند. به رغم پافشاریهای اوسلر، ویر میچل، و ج. چ. پاتنم (Neurological Fragments) [پایین]، ص 25)، وی هیچ اقدامی در جهت تنظیم «مجموعه‌ی آثار» خود نکرد. با وجود این، دو مجموعه از آثارش در دست است، که هر دو را ج. تیلر ویراسته است: Selected Writings of John Huglings Jackson، 2 جلد (لندن، 1931)؛ یکم، on Epilepsy and Eplieptiform Convulsions، و دوم، Evolution and Dissolution of the Nervous System, Speech. Various Papers, Addresses and Lectures، همراه با کتابشناسی در جلد دوم، 485-498؛ و Neurological Fragmetns of J. Hughlings Jackson (لندن، 1925)، سلسله مقالات کوتاهی که ابتدا در مدت شانزده سال در Lan بچاپ رسیدند؛ همه‌ی این مقاله ها مربوط بودند به عصب شناسی بالینی و فیزیولوژیک، و هر یک به سبک ویژه‌ی جکسن نوشته شده بود. در Medc، 3 (1939)، 889-971، فهرستی از آثار در صفحات 890-913 موجود است؛ و چهار تا از مقاله هایش در صفحات 918-971 تجدید چاپ شده اند.
مقاله های مهم، به ترتیب عنوان، بدین قرارند:
ویژگی های کلی کارش در آثار زیر عرضه شده است: Neurological Faragments (بالا)؛ «Notes on the Physiology and Pathology of the Nervous system»، در Selected writings، دوم، 215-237؛ «Nervous System»، همان، 246-250، مجموعه‌ی سخنرانیهای گولستونی، 1869 (فقط خلاصه)؛ و «on the Study of Diseases of the Nervous System»، در Brain، 26 (1903)، 367-382.
خواندنیهای فرعی در این زمینه عبارتند از «Jackson and His Influence on Neurology»، از ا. ف. بازرد، در Lan (1934)، 909-913؛ و «The Major Influences on the Early Life and Work of John Hyglings Jackson»، از هـ. گرینبلات، در BMH، 39 (1965)، 345-376، همراه با فهرستی از نوشته هایش از 1861 تا 1864.
آثار زیرین در زمینه‌ی پزشکی است: «Lectures on optic Neutrits From Intracranial Disease»، در Selected Writings، دوم، 251-264؛ «Ophthalmology in Relation to General Medicine»، همان، 300-319؛ و «Ophthalmology and Diseases of the Nervous System»، همان، 346-358.
Short studies on the History of ophthalmology, Hughlings Jackson, the Neurologic Ophthalmologist, With a Summary of His works»، از ب. چانس، در AOP، 17 (1937)، 241-289، همراه با فهرستی از مقاله های وی در زمینه‌ی چشم پزشکی؛ و «The Opthalmological Observations of Hughlings Jackson and The Bearing on Nervous and other Diseases»، از ج. تیلر، در PRSM، 9 (1915)، 1-28.
«A study of Convulsions»، در Selected Writings، یکم، 8-36، بهترین مجموعه‌ی عقاید جکسن درباره‌ی سازوکارهای بنیادی صرع است. نیز «on the Anatomical, Physiological, and Pathological Investigations of Epilepsies»، همان، 162-273؛ و «Epileptic Attackks With a Warning of a Crude Sensation of smell and with the Intellectual Aura (Dreamy state)…»، همان، 464-473.
تفسیرها عبارتند از: «Jacksonian Convulsions: An Historial Note»، از هـ. ل. پارکر، در Lan، 49 (1929)، 107-111؛ «Huglings Jackson: Opinions concerning Epilepsy»، از ا. ر. لنگ ورثی، در JNMD، 76 (1932)، 574-585؛ «Jackson Epilepsy Backgroung and Postscript»، از ج. جفرسن، در PGMJ، 11 (1935)، 150-162؛ و The Falling Sickness: A History of Epilepsy From the Greeks to the Beginings of Modern Neurology، از ا. تمکین (بالتیمور، 1945)، 288-323.
منطقه بندی پوسته‌ی مغز در آثار زیرین بررسی شده است: «Loss of Speech»، در CLRMS، 1 (1864)، 388-471؛ «On the Anatomical and Physiological Localisation of Movement in the Brain»، در Selected Writings، یکم، 37-76؛ «Observations on the Localisation of Movements in the Cerebral Hemipheres, as Revealed by Cases of Convulsion, Chorea, and "Aphasia"»، همان، 77-89؛ و «on Some Implications of Dissolution of the Nervous System»، همان، دوم، 29-44.
«Hughlings Jackson and the Cortical Motor centres in the Light of Physiological Research»، از ا. هیتسیش، در Brain، 23 (1900)، 544-581؛ و The Human Brain and Spinal Cord، از ا. کلارک و د. اومالی (برکلی- لوس آنجلس، 1968)، 499-505.
در مورد اختلالهای گفتاری، «on the Nature of the Duality of the Brain»، دوم، 129-145؛ و «on Affections of Speech From Disease of the Brain»، همان، 155-204.
نوشته های فرعی عبارتند از «Hughlings Jackson on Aphasia and kindred Affections of speech»، از سر هنری هد، در Brain، 38 (1915)، 1-190؛ و «Hughlings Jackson»، از همو، در Aphasia and kindred Disorders of Speech، یکم (کمبریج، 1926)، 30-53؛ و «Jacksonian Ideas and the Future With Special Refrence to Aphasia»، از مک د. کریچلی، در BMJ، 2 (1960)، 6-12.
عملکردهای حرکتی در آثار زیر بررسی شده اند: «Observations the Physiology and Pathology of Hemi- Chorea»، در Selected writings، دوم، 238-245؛ «on Certain Relations of the Cerebrum and cerebellum»، همان، 452-458؛ درباره‌ی رفتار و حمله های مغزی، Brain، 29 (1906)، 425-440، 441-445.
«on Dr. Hughlings Jackson"s views of the Functions of the Cerebellum as Illustrated by Recent Research»، از سر ویکتور هارزلی، در Brain، 29 (1906)، 446-466، سخنرانی هیولینگز جکسن (1906)؛ و The Human Brain and Spinal Cord، از ا. کلارک و د. اومالی (برکلی- لوس آنجلس، 1968)، 689-690.
درباره‌ی تکامل و زوال دستگاه عصبی، «The Croonian Lectures on Evolution and Dissolution of the Nervous System»، در Selected Writings، دوم، 45-75؛ «... Remarks on»، همان، 76-118؛ و «Relations of Different Divisions of the Central Nervous System to one Another and to Parts of the Body»، همان، 422-443، اولین سخنرانی هیولینگز جکسن (1897).
نوشته های فرعی عبارتند از «Dr. Hughlings Jackson"s Principles of Cerebral Pathology»، از ا. زیتیش، در PGMJ، 11 (1935)، 135-138؛ «The Sources of Jacksonian Neurology»، از و. ریس، در JNMD، 124 (1956)، 125-134؛ و مقاله‌ای از والش (پایین)، 127-130.

دوم. خواندنیهای فرعی.

علاوه بر آثاری که در بالا ذکر شدند، مراجعه به آثار زیر را هم می‌توان توصیه کرد: «Obituary John Hughlings Jackson, M. D. st. And., F. R. c. p. Lond., L. L. D., D. sec. , F. R. S.»، در Lan، 2 (1911)، 1103-1107، همراه با تصویر دانشمند؛ «Obituary. John Hughlings Jackson, M. D., F. R. c. p., F. R. S.» در BMJ، 2 (1911)، 950-954، همراه با تصویر؛ «The Late Dr. Hughlings Jackson: Reocollection of da Lifelong Friendship»، از ج. هاچینسن، همان، 1551-1554، تجدید چاپ در Neurological Fragments، 40-46؛ «Jackson, John Hughlings (1835-1911)»، از ج. تیلر، در Dictionary of National Biography, supp., 1901-1911، دوم، 356-358؛ و «Biographical Memoir»، در Neurological Fragments، 1-26.
نیز (نوشته هائی که به ترتیب تاریخ فهرست شده اند): «Hughlings Jackson as Pioneer in Nervous Physiology and pathology»، از و. برودبنت، در Brain، 26 (1903)، 305-366 (بعضی از بحثهای آن منسوخ شده است)؛ «Dr. John Hughlings Jackson»، از ا. و. کَمبل، در MJA، 2 (1935)، 344-347؛ The Founders of Neruology، از و. لنوکس، ویراسته‌ی و. هیمیکر (اسپرینگ فیلد، ایلینویز، 1953)، 308-311؛ «An original Clinical Record of Hughlings Jackson With an Interpetation»، از و. ریس و و. گودی، در BMH، 29 (1955)، 230-238، مربوط به موردی از روان نژندی که در 1881 مشاهده شده بود؛ نوشته‌ای از گوردن هومز، در Grosse Nervenärzte; Lebensbilder، از ک. کوله، یکم (اشتوتگارت 1956)، 135-144؛ «Hughlings JacksonT The Man: and the Early Days of the National Hospital»، از مک د. کریچلی، در PRSM، 53 (1960)، 613-618؛ «Contributions of John Hughlings Jackson to Neurology: A Brief Introduction to His Teaching»، از ف. م. ر. والش، در ArNp (شیکاگو)، 5 (1961)، 119-131؛ و «Hughlings Jackson"s Influence in Psychiatry»، از ا. استنگل، در BJPSY، 109 (1963)، 348-355.
در MedC، 3 (1939)، 913-914، فهرستی از سی و هفت مقاله‌ی زندگینامگی هست، که از چهارده تای آن در بالا یاد شد.
منبع مقاله :
گیلیپسی، چارلز کولستون؛ (1387)، زندگینامه علمی دانشوران، ترجمه: احمد آرام... [و دیگران]، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نخست