جنگ‏های سه‏گانه امام علی علیه‏السلام
نويسنده:محمدحسن قدردان قراملكی
منبع:فصلنامه معرفت

چكیده

این مقاله، به تحلیل و بررسی كلی علل جنگ‏های سه‏گانه حضرت علی علیه‏السلام با مسلمانان می‏پردازد. در این مقاله، به اثبات می‏رسد كه جنگ‏های سه‏گانه داخلی در حكومت نوپای علوی، علی‏رغم میل باطنی حضرت، بر ایشان تحمیل شد. در تحلیل جنگ اول (جمل)، به سه عامل (داعیه حكومت و عدم تحمّل عدل علوی توسط طلحه و زبیر و بهانه خون‏خواهی عثمان از سوی عایشه) اشاره می‏شود و حقّانیت و مشروعیت جبهه امام علیه‏السلام به اتكا به روایات، عنوان «یاغی» و «محارب»، كوشش‏های حضرت در متاركه جنگ نشان داده می‏شود.در تحلیل جنگ دوم و سوم (صفیّن و نهروان) اشاره می‏شود كه با وجود نافرمانی معاویه و سركشی و شورش خوارج، حضرت با راهكارهای گوناگون كوشید شعله جنگ را خاموش كند، اما حضرت به مقصود خویش نرسید و آن دو جنگ بر ایشان تحمیل شد.

مقدّمه

جنگ و كشتار در آیین مقدّس اسلام تنها برای دفاع از خود و آیین الهی و به عنوان آخرین راه‏كار ممكن مشروع شمرده شده و اصل ریختن خون انسانی با قطع نظر از قید مزبور، مذموم و مورد نهی قرار گرفته است. امام علی علیه‏السلام آن را از بدترین رسوم آیین جاهلیت برمی‏شمارد: «أنتم معشر العرب علی شرِّ دینٍ... تسفكون دماءَكم»(1)
حضرت در منشور معروف حكومتی خویش به مالك اشتر، وی را از هرگونه خون‏ریزی و بنیان نهادن حكومت بر جنگ و جدال، به شدت نهی می‏كند: «ایّاكَ و الدماءَ و سفكها بغیر حلّها...» و لا تقوّینّ سلطانك بسفكِ دمٍ حرامٍ.»(2)
از منظر دینی و سیاسی امام علیه‏السلام ، جنگ و جهاد نه ذاتی و قاعده، كه امری عرضی و اضطراری است. حضرت همین نگاه به جنگ را به شخص پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نسبت می‏دهد؛ می‏فرماید: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مانند طبیبی سیّار بود كه نخست مرهم و داروهای عادی را برای درمان زخم و مریض خود به كار می‏بست و در صورت نیاز و ضرورت، به داغ كردن محل زخم می‏پرداخت.(3)
نگاه عرضی به جنگ در مكتب علوی منحصر به عرصه‏های صلح و پیش از جنگ نمی‏شود، بلكه در مرحله جنگ و میدان كارزار نیز حضرت به این اصل خویش ملتزم بود؛ چنان‏كه در جنگ صفّین، وقتی برخی از یاران حضرت به سبّ معاویه پرداختند، حضرت به آنان سفارش نمود كه به جای دشنام، از خداوند پاس‏داری خون دو طرف متخاصم و رویش صلح را طلب كنند.(4)
حال این سؤال مطرح می‏شود كه چه عاملی موجب شد حضرت از این قاعده دست بردارد و در دوره كوتاه پنج ساله حكومت خویش، در سه جنگ، نه با كفار و مشركان، بلكه با مسلمانان به نبرد بپردازد؟ آیا حضرت برای این جنگ‏ها دلایل كافی داشت؟ به دیگر سخن، مشروعیت و حقّانیت موضع امام علیه‏السلام را چگونه می‏توان اثبات كرد؟ شیعیان به دلیل پذیرش عصمت ائمّه، همه مواضع آنان را حق و مشروع می‏دانند، اما بعضی از صحابه در خود عصر امام علیه‏السلام در حقّانیت موضع امام علیه‏السلام تردید كردند و از شركت در جنگ‏ها به نفع هریك از طرفین امتناع می‏ورزیدند كه در تاریخ، از آنان به «قاعدین» نام برده می‏شود.(5) شاید امروزه تشكیكات قاعدین دوباره مطرح شود. در ادامه، به اجمال، به بررسی عوامل شروع جنگ و اثبات مشروعیت موضع امام علیه‏السلام می‏پردازیم:

جنگ اول. جنگ جمل (جهاد با ناكثان)

اولین جنگ حضرت با گروهی از پیمان‏شكنان به رهبری طلحه و زبیر و عایشه اتفاق افتاد كه در تاریخ، به دلیل نقض پیمانشان، از آنان به «ناكثین» تعبیر می‏شود. طلحه و زبیر پس از خروج از مركز خلافت حضرت و شكستن بیعت خود، با همراهی و تشویق عایشه اولین جنگ را بر حضرت تحمیل كردند. جنگ جمل در منطقه‏ای نزدیك بصره در سال 36 ق اتفاق افتاد كه در مدت یك روز با كشته شدن ده هزار تن و به روایت دیگر، سیزده تا بیست هزار تن از جبهه ناكثین و با شهادت تنها ده نفر از جبهه امام علیه‏السلام با پیروزی حضرت به پایان رسید.(6)

عوامل شروع جنگ

نیم‏نگاهی به وضعیت و مواضع برپاكنندگان جنگ پیش از آغاز خلافت حضرت و پس از آن، ما را به انگیزه‏ها و علل شروع جنگ آشنا می‏كند:
1. داعیه خلافت و ریاست طلحه و زبیر: طلحه و زبیر، از محرّكان اصلی جنگ، از اصحاب معروف پیامبر بودند كه در جنگ‏های آن حضرت حضور گسترده و مؤثری داشتند. آنان از شخصیت‏های سیاسی و اجتماعی آن دوران به شمار می‏آمدند. آن دو در كنار دیگر رقیبان، به حكومت و خلافت پس از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله طمع داشتند. امام علیه‏السلام خود به این نیت قلبی آنان متفطن بود.(7) آن دو با وجود سه خلیفه پیشین نتوانستند به هدف دیرینه خودشان دست یازند. پس از قتل عثمان، مجددا به خلافت طمع ورزیدند، اما با انتخاب حضرت از سوی مردم، امید آنان به یأس تبدیل شد. در عین حال، انتظار داشتند به دلیل موقعیت اجتماعی و سابقه جهادی آنان در جنگ‏های پیامبر، در حكومت امام علیه‏السلام دارای مقام و منصبی باشند، اما حضرت بنا به عللی، حكومت درخواستی آنان ـ یعنی حكمرانی شام برای زبیر و عراق برای طلحه ـ را رد كرد(8) و در امور حكومت با آنان مشاوره نكرد. این امر برای آنان بسیار گران آمد، به نحوی كه به صراحت، از عدم مشاوره حضرت در امر حكومت با ایشان انتقاد كردند.(9)
دو عامل مزبور (محرومیت از اصل خلافت و عدم مشاركت در حكومت) نقش بسزایی در ایجاد روحیه مخالفت و تقابل با امام علیه‏السلام در آن دو داشتند.
ب. عدم تحمّل عدل علوی: با شروع حكومت علوی، حضرت تمامی امتیازات دولتی اشخاص معروف از جمله طلحه و زبیر را از بیت‏المال لغو كرد و سهم آنان مانند بقیه افراد عادی جامعه شد. طلحه و زبیر به این عدل حضرت و برابری حقوق آنان با حقوق یك شهروند عادی اعتراض كردند.(10)
این عوامل موجب شد كه طلحه و زبیر نتوانند حكومت عدل علوی را تحمّل كنند و برای دست یافتن به آمال و آرزوی‏های خود، بیعت حضرت را نقض كردند و برای تشویق عایشه برای مقابله با حكومت علوی به سوی مكّه شتافتند.(11)
ج. عایشه و خون‏خواهی عثمان: طلحه و زبیر برای رسیدن به آمال دیرینه خود در مكّه، در مقام توطئه و براندازی حكومت علوی برآمدند و برای اجرای نقشه خود، به دنبال پیدا كردن یك مقام و شخصیت مقبول و مورد احترام میان مردم بودند تا از طریق آن، مردم را با بهانه قراردادن خون‏خواهی عثمان، علیه حكومت حضرت تحریك كنند. آنان بهترین فرد را عایشه، همسر پیامبر، یافتند؛ چرا كه وی علاوه بر مقام و منزلت خاص، از دیرباز با حضرت روابط كینه‏توزانه‏ای داشت.(12)
مهم‏ترین عاملی كه مردم عادی و جاهل را در جنگ با امام علیه‏السلام توجیه می‏كرد، ادعای خون‏خواهی از خلیفه مقتول (عثمان) و تحویل قاتلان وی بود كه از سوی شخصیت‏های مقبول مردم مثل عایشه و طلحه و زبیر، مطرح می‏شد. مردم ناآگاه تحت تأثیر احساسات خود، به جنگ با حضرت مبادرت ورزیدند.(13)
د. تصرف بصره: كوشش‏های طلحه و زبیر به بار نشست و با آماده‏سازی لشكری انبوه و همراهی عایشه، اولین جنگ به حكومت نوپای علوی تحمیل گردید. آنان نخست با حیله و توطئه، شهر بصره را به تصرف خود درآورده، تعدادی از مأموران حضرت را به شهادت رساندند و بدین‏سان، شعله جنگ را روشن كردند.

آرای اهل تسنّن در مشروعیت جنگ جمل

در این‏كه جهاد امام علیه‏السلام با ناكثان در جنگ جمل، جهاد حق و مشروع بوده، در مذهب تشیّع مسلّم است و تردیدی در آن نیست. اما بعضی اهل تسنّن از همان آغاز جنگ، در مشروعیت آن تردید و تشكیك كردند كه بدان اشاره می‏شود:
. تخطئه و بخشودن هر دو: سعدبن ابی وقّاص و بعضی از معتزله بر این باورند كه هر دو جبهه، اعم از جبهه امام علیه‏السلام و جبهه ناكثان، در جنگ با یكدیگر به خطا رفته‏اند. اما امید به بخشش و شمول رحمت الهی بر هر دو گروه متخاصم هست.
2. تخطئه هر دو و اختصاص بخشش به صحابه: این قول مانند قول پیشین، قایل به خطای هر دو گروه متخاصم است، اما بخشش و رحمت الهی را اختصاص به صحابه از هر دو جبهه داده، غیر صحابه را مستوجب كیفر اخروی می‏داند.
3. توقّف: گروهی از «حشویه» از هرگونه اظهارنظر و موضع له یا علیه صحابه حاضر در جنگ از هر دو گروه به شدت امتناع كرده، معتقدند در این‏باره باید سكوت اختیار كرد.
4. حقّانیت هر دو گروه: فرقه دیگر از اهل تسنّن قایل به حقّانیت هر دو جبهه شدند؛ چرا كه به زعم این قول ـ هر دو گروه متخاصم دارای استدلال و حجّت و عذر شرعی برای جنگ با دیگری بودند؛ زیرا آنان هر كدامشان به مقتضای اجتهاد خود، درباره قتل عثمان و تحویل قاتلان او عمل كردند. حضرت علی علیه‏السلام قتل یك شخص (عثمان) توسط گروهی را موجب قصاص نمی‏دانست، اما اجتهاد سران ناكثان برخلاف آن بود.
شیخ مفید این رأی را به جمع كثیری از اهل سنّت معاصر خود نسبت می‏دهد كه وی به احتجاج با آنان پرداخته است.
5. حقّانیت یك گروه مجهول: برخی دیگر از معتزله مانند واصل بن عطا و عمروبن عبید معتقد به حقّانیت یك گروه متخاصم هستند، اما در مقام اثبات، از تحقیق آن اظهار عجز و ناتوانی می‏كنند.
6. استثنای سه تن از ضلالت: گروه دیگر از معتزله مانند اسكافی، خیّاط و جبّایی ضمن اذعان به حق بودن جبهه امام علیه‏السلام و حكم به ضلالت جبهه متقابل، سه شخصیت گرداننده جنگ (طلحه، زبیر و عایشه) را از حكم ضلالت و گم‏راهی استثنا می‏كنند كه در آخرت نیز هیچ عقابی متوجه آنان نخواهد بود.(14)

اثبات حقّانیت جبهه امام علیه‏السلام

پس از آشنایی با آراء مختلف اهل تسنّن، در این‏جا به اثبات موضع امامیه (حقّانیت جبهه حضرت و باطل بودن جبهه مخالف) اشاره می‏شود:
1. روایات پیامبر: یكی از ملاك‏های تفكیك حق از باطل تعیین جبهه حق از سوی پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، امین وحی الهی است كه از سوی همه مسلمانان به عنوان حجّت و دلیل معتبر پذیرفته شده است. با نگاهی به تاریخ، شاهد روایات متعددی از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از طریق اهل تسنّن و تشیّع در رابطه با حق بودن حضرت هستیم. بعضی روایات به صورت مطلق، بر حق بودن حضرت دلالت می‏كند؛ مانند روایت ذیل كه از طریق عامّه و خاصه نقل شده است: «علیٌّ مع الحق و الحق معَ علیٍّ اللّهمَّ ادر الحقّ مع علیٍ حیثما دار.»(15) در این روایت، به تساوی حضرت با حق در تمام لحظات تأكید شده است.
در روایت دیگری، پیامبر از خداوند می‏خواهد كه دوستان امام علیه‏السلام را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و كمك‏كنندگانش را یاری دهد و عنایت و توجه خود را از كسانی كه دست از یاری وی برمی‏دارند قطع كند: «اللهّمَّ والِ من والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله.»(16)
در روایات متعدد دیگری، رضایت حضرت علی علیه‏السلام رضایت پیامبر و اذیتش اذیت پیامبر توصیف شده است.(17)
قسم دوم از روایات پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در خصوص جنگ و قتال با حضرت است كه از روایات پیشین خاص‏تر و شفّاف‏تر است. روایات فراوانی از پیامبر گزارش شده كه در آن‏ها جنگ با حضرت علی علیه‏السلام جنگ با خدا و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله توصیف شده است. «حربُكَ یا علیٌّ حرب‏اللهِ و سلم علیٍّ سلم الله»؛ «حربَكَ یا علی، حربی و سلمُك یا علی سلمی.»(18)
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در روایتی جنگ كنندگان با حضرت علی علیه‏السلام پس از وفات خود را از اصحاب آتش شمرده است.(19)
از روایات خاص و شفاف پیش‏گویانه پیامبر، روایت مربوط به جهادهای سه‏گانه حضرت علی علیه‏السلام با به ظاهر مسلمانان و تعیین نام‏های آنان به اسامی «ناكثان»، «قاسطان» و «مارقان» است كه جای هیچ‏گونه شبهه در حق بودن جبهه امام علیه‏السلام و باطل بودن دشمنان وی باقی نمی‏گذارد.
«یا علی، ستقاتلكَ الفئةُ الباغیةُ و انت علی الحقِّ فمن ینصرك یومئذٍ فلیس منّی.»(20)
پیامبر در روایتی خطاب به امّ سلمه، همسر خویش، اسامی مخالفان و جنگ‏كنندگان با حضرت را چنین معرفی می‏كند:
«یا امّ سلمة، هذا [علی] والله، قاتل القاسطین و الناكثین و المارقین بعدی.»(21)
در روایت دیگری، پیامبر خصوصیات بیش‏تری از اسامی مزبور ارائه می‏دهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، كه این سه گروه مخالف كیستند، فرمود: «ناكثان» كسانی هستند كه در مدینه با حضرت بیعت می‏كنند، اما در بصره آن را می‏شكنند، «قاسطان» معاویه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.(22)
روایاتی به این مضمون از صحابه معتبر و بزرگ دیگری مانند عماریاسر و ابوایّوب انصاری گزارش شده‏اند كه تفصیل آن را باید در جای خود پی گرفت.(23)
2. عنوان «یاغی» و «محارب»: دومین دلیل بر مشروعیت جهادهای امام علیه‏السلام صدق عنوان «یاغی» و «محارب» به هر سه گروه مخالف و جنگ طلب است؛ زیرا حكومت حضرت با بیعت مردم تشكیل شد و یك حكومت كاملاً الهی و مردمی بود و هرگونه مخالفت و برافراشتن پرچم سركشی و عناد و خارج شدن از اطاعت آن عنوان «یاغی» و «محارب» خواهد داشت.
صدق عنوان «یاغی» و «محارب» بر ناكثان روشن است؛ چرا كه آنان با نقض بیعت خود و تشكیل گروه‏های مخالف مسلّح و تسخیر شهر بصره و كشتن مأموران حكومتی حضرت، عملاً راه بغی و طغیان و جنگ با حكومت مشروع وقت را پیش گرفتند.(24) اما صدق عنوان «بغی» و «محارب» در دو گروه دیگر در ادامه بحث ثابت خواهد شد.
3. تأخیر جنگ و اتمام حجّت: شاید كسی كه اهل تاریخ نباشد، چنین توهّم كند كه حضرت با مشاهده طغیان و شورش ناكثان، فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز كرد و در یك فرصت مناسب، دست به كشتار آنان زد. اما صفحات تاریخ خلاف آن را گواهی می‏دهند.
مطابق گزارش‏های موثّق تاریخی، حضرت می‏كوشید با استفاده از راهكارهای گوناگون پیمان‏شكنان و شورشیان را وادار به ترك سركشی و تسلیم كند. از این‏رو، پیك‏های متعددی مثل ابن عباس را به سوی عایشه، طلحه و زبیر گسیل داشت تا با اندرز و یادآوری پیش‏بینی‏های پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، آنان را از جنگ منصرف سازد.(25)
حضرت پس از یأس از موفقیت پیك‏ها، خود شخصا به لشكر دشمن رفت و به مذاكره با طلحه و زبیر پرداخت كه تنها رهاورد آن برگشت زبیر از میدان كارزار بود.(26) اما بقیه لشكر در عزم خود راسخ ماندند.
با وجود این، حضرت دست به حمله نزد و سه روز برای جبهه مقابل مهلت تعیین كرد، اما دشمن بر جنگ خود مصمم بود، به گونه‏ای كه چندبار به لشكر حضرت هجوم برد. حضرت باز هم دستور حمله صادر نكرد، تا آن‏جا كه حتی مورد اعتراض فرماندهان خود مانند ابن عباس قرار گرفت.(27) امام علیه‏السلام به عنوان آخرین روزنه برای ترك جنگ، به یكی از اصحابش قرآنی داد تا از دشمن بخواهد كه كتاب الهی را به عنوان داور و حكم بپذیرند. اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند.(28) بدین سان، همه روزنه‏های امید و نجات را بر روی خود بست.
4. اعترافات بزرگان اهل سنّت: هرچند برخی از اهل تسنّن در مشروعیت جهاد حضرت با ناكثان دچار تردید و شبهه شدند، اما بزرگان دیگرشان حضرت را در جنگ‏هایش محق و مصیب و مخالفانش را یاغی و اهل آتش توصیف كردند كه می‏توان به ابوحنیفه، عبدالقاهر جرجانی، ابن كثیر، ابی المعالی، ابن حجر و دیگران اشاره كرد.(29)

جنگ دوم. جنگ صفین (جهاد با قاسطان)

معاویه توسط دو خلیفه پیشین، به حاكمیت منطقه شام (سوریه) برگزیده شد و یك حكومت قدرتمند و خودمختار تشكیل داده بود. پس از قتل عثمان و گرفتن زمام خلافت توسط حضرت علی علیه‏السلام ، معاویه انتظار داشت كه آن حضرت حكم حكومت وی را در شام تأیید و امضا كند.(30) از سوی دیگر، به دلیل اعمال فاسد خود و چپاول حقوق مردم احتمال می‏داد كه حضرت وی را از حكومت شام بركنار كند و همچنین علاوه بر آن پس از قتل عثمان، هوس خلافت در سر داشت. از این‏رو، برای به دست گرفتن برگ‏های برنده سیاسی ـ اجتماعی حكومت، راضی به كشته شدن عثمان توسط یاران و دوستان علی علیه‏السلام شد و خود عمدا به یاری عثمان در شكستن حلقه محاصره وی نشتافت تا با قتل وی توسط یاران امام علیه‏السلام ، معاویه آن حضرت را مسؤول اصلی قتل خلیفه معرفی كند.
حضرت در اوایل حكومت خود، با فرستادن نمایندگانی به سوی معاویه، از او خواست با حضرت بیعت كند و در اولین فرصت، شام را ترك كرده، به سوی حضرت بشتابد.(31) این كار برای معاویه گران تمام می‏شد؛ چرا كه مساوی با از دست دادن حكومت چندین ساله خود بر شام بود. از سوی دیگر، نمی‏توانست در اولین فرصت برای حضرت جواب منفی بفرستد و بدین‏وسیله، سرپیچی و طغیان خود را نشان دهد؛ او در آن زمان آمادگی لازم برای جنگ با امام علیه‏السلام را نداشت.
معاویه دست به سیاست‏كاری زد و با تأخیر در پاسخ امام علیه‏السلام (32) و نگه‏داشتن نماینده حضرت (جریر) در مدتی طولانی در شام، توانست با مذاكره با مشاوران خود مانند عمروعاص، لشكر خود را برای مقابله نظامی با حضرت آماده كند.(33)
بدین سان، با سرپیچی معاویه از حكم حضرت، جنگ در شوّال سال 36 ق، یعنی چهارماه پس از پایان جنگ جمل، آغاز شد.

مشروعیت جنگ صفین

از مطالب گذشته حقّانیت و مشروعیت جهاد حضرت با معاویه روشن شد، در این‏جا به ادلّه دیگری اشاره می‏شود:
1. روایات پیامبر: در تحلیل مشروعیت جنگ جمل، روایات پیامبر مبنی بر حقّانیت جبهه حضرت و باطل و دشمن خدا و رسول خدا بودن جبهه مقابل حضرت گذشت. علاوه بر روایات مزبور، پیامبر به صراحت و به طور خاص، درباره حكم‏رانی معاویه و جلوس وی بر منبر رسول خدا هشدار داده و از امّت خویش خواسته بود كه در این صورت، به قتل معاویه دست بزنند: «اذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه.»(34)
واضح است كه با عدم صلاحیت معاویه برای تصدّی مقام موعظه و تبلیغ دین، عدم صلاحیت وی بر تصدّی مقام خلافت، كه جانشینی پیامبر به شمار می‏آید، روشن‏تر می‏شود و هرگونه كوشش وی دراین راه، مانند عدم واگذاری شام به امام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و جنگ با حضرت باطل و ظالمانه خواهد بود.
2. یاغی بودن معاویه: دومین دلیل بر باطل بودن جبهه معاویه، طغیان و نافرمانی وی از خلیفه مشروع و مردمی است. حضرت وقتی تمامی حاكمانی را كه عثمان نصب كرده بود، بركنار ساخت، همه آن‏ها از عزل حضرت تبعیت كردند، اما تنها معاویه بود كه به بهانه خون‏خواهی عثمان، نه تنها مانع بیعت مردم شام برای حضرت شد، بلكه با تبلیغات و شگردهای خاص، احساسات مردم را علیه امام علیه‏السلام تهییج كرد.
3. شهادت عمّار یاسر: در روایات متعددی از رسول خدا، پیش‏بینی شده بود كه عمّار یاسر را گروه «باغی» در میدان نبرد به شهادت خواهند رساند: «تقتلك الفئة الباغیة.»(35)
در روایت دیگری پیامبر زمان شهادت عمّار را در جنگ اهل عراق و شام پیش‏بینی كرد كه عمّار در جبهه حق خواهد بود.(36)
عمّار یاسر، كه در جنگ جمل و صفیّن از یاران نزدیك امام بود، در صفیّن توسط لشكر معاویه به شهادت رسید. شهادت وی «گروه باغی» را مشخص كرد. با شهادت عمّار و پخش خبر آن در لشكر معاویه، جبهه وی دچار تردید و اضطراب در حقّانیت خود شد؛ زیرا آنان خود را مصداق حدیث پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏یافتند.
اما معاویه دست به فریب لشكر خود زد و با این بهانه كه قاتل عمّار كسی است كه وی را به میدان جهاد فرستاده، توانست اذهان جاهلانه و ساده‏لوحانه لشكر خود را توجیه كند.(37)
ولی مضحك بودن توجیه معاویه بسیار روشن است و به تعبیر امام علیه‏السلام در این فرض، باید پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را ـ نعوذبالله ـ قاتل حمزه تلقّی كرد.(38)

معاویه و بهانه خون‏خواهی عثمان

اما ادعای خون‏خواهی معاویه از خلیفه مقتول و تحویل قاتلان به وی بهانه‏ای بیش برای توجیه اعمال خود نبود كه در تبیین آن به نكاتی اشاره می‏شود:
1. در زمان محاصره دارالاماره عثمان توسط مخالفان، كه قریب دو ماه طول كشید، معاویه با وجود قدرت لازم، به تقاضای كمك عثمان هیچ وقعی ننهاد و بدین سان علاقه‏اش به قتل وی را نشان داد.(39)
2. اتهام مشاركت حضرت در قتل خلیفه از سوی معاویه ادعای كذب محض است. حضرت شخصا كوشش‏های بسیاری نمود تا شورشیان را از قتل خلیفه بازدارد و سعی نمود با فرستان دو فرزند خود، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، به درالاماره به عنوان محافظ خلیفه، از قتل وی جلوگیری كند.(40)
3. طلحه و زبیر و همچنین عایشه هر سه از محرّكان مردم به شورش و مخالفت با عثمان بودند و فریاد «وای سنّت پیامبر» سرمی‏دادند. عایشه آشكارا حكم به قتل عثمان می‏داد.(41)
4. اصل تقاضای تحویل قاتلان عثمان به معاویه نیز فاقد مشروعیت و اعتبار است؛ زیرا اولاً، اگر قرار بر خون‏خواهی و محاكمه قاتلان باشد، با وجود خلیفه مشروع الهی و مردمی و همچنین اولیای دم، نوبت به معاویه نمی‏رسد؛ ثانیا، تحویل قاتلان به معاویه به نوعی رسمیت بخشیدن به حكومت وی در شام بود، در حالی كه وی یك حاكم مخلوع و معزول از طرف حضرت بود كه حكم یاغی پیدا كرده بود، به تعبیر خود حضرت، راه قانونی حل مسأله، نخست بیعت معاویه و اعلام تبعیت خود از حضرت بود تا سپس معاویه ادعای خود را در دادگاه مطرح كند.(42)
5. این‏كه چرا حضرت، خود اقدام به محاكمه قاتلان عثمان نكرد، باید گفت: همان‏گونه كه از تاریخ و نیز كلمات امام علیه‏السلام استفاده می‏شود،(43) قاتل عثمان شخص واحدی نبود، بلكه وی در جریان یك انقلاب كشته شد كه در آن هزاران نفر از اهالی مدینه، بصره، كوفه و بادیه‏نشینان شركت كرده بودند. حضرت نمی‏توانست در اوان حكومت نوپای خود، با چنین انسان‏هایی كه نوعا از افراد برجسته و صحابه و دوست‏داران حضرت بودند، مقابله كند و بدین سان، معاویه با مشاهده تضعیف جبهه حضرت، درصدد براندازی حكومت علوی برآید. از این‏روی، حضرت مصلحت حكوت خویش را بر آن دید كه در انجام محاكمه قاتلان، عجولانه و شتاب‏زده عمل نكند، بلكه با مرور زمان و استحكام پایه‏های حكومت خویش، به سروسامان دادن آن بپردازد.
سخن آخر این‏كه معاویه با طرح قصاص قاتلان عثمان یا تحویل آنان، حضرت را بین دو محذور و مشكل قرار داد. اگر حضرت، خود به محاكمه و قصاص قاتلان می‏پرداخت یا آن‏ها را به معاویه تحویل می‏داد، با انبوهی از مردم و صحابه معروف رودررو می‏شد كه حكومت نوبنیاد حضرت توانایی تقابل با آن را نداشت و اگر آن را به وقت دیگر واگذار می‏كرد ـ كه چنین كرد ـ دستاویز مخالفان حضرت مانند طلحه و زبیر، عایشه و معاویه قرار می‏گرفت و فریاد خون‏خواهی خلیفه مظلوم مقتول بلند می‏شد و ناكثان و قاسطان می‏توانستند با این بهانه به مخالفت و جنگ حضرت دست زنند كه چنین نیز شد. پس باید گفت: حضرت در این جریان مظلوم واقعی بود كه صفحات تاریخ آن را ضبط كرده است.

جنگ سوم. جنگ نهروان (جهاد با مارقان)

در سال 38 ق و به فاصله یك‏سال از جنگ صفیّن، سومین و آخرین جهاد حضرت با گروه خوارج در منطقه «نهروان» آغاز شد. خوارج یا مارقان از مسلمانان ظاهربین، قشری و سطحی‏نگر و به اصطلاح خشك مقدّس و متحجّر بودند كه به اعمال ظاهری شریعت مانند نماز و روزه، اهتمام بیش‏تری می‏دادند، اما قدرت تحلیل گوهر دین و احكام آن و همچنین مسائل سیاسی و اجتماعی را نداشتند. شاهد آن فریب خوردن آنان از حیله معاویه در جنگ صفیّن در بالا بردن قرآن بر سرنیزه‏ها در لحظه شكست است كه امام علیه‏السلام را تهدید كردند كه باید با معاویه صلح كند، وگرنه جانش در خطر خواهد بود.
ریشه و خاستگاه تفكر مزبور در عصر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ضبط شده است؛ وقتی آن حضرت غنایم جنگی را تقسیم می‏كرد، برای تشویق مشركان تازه مسلمان، به آنان مقداری سهم بیش‏تری اعطا كرد. این تقسیم حضرت مورد اعتراض حرقوص، از بنیانگذاران خوارج، قرار گرفت و پیامبر را متهم به عدم رعایت عدالت كرد. حضرت در پاسخ وی فرمود: اگر عدالت پیش من نباشد، در كجا خواهد بود؟ نكته مهم، هشدار حضرت است كه فرمود: وی (حرقوص) پیروانی خواهد داشت كه در امر دین تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دین خارج می‏شوند؛ مانند خارج شدن تیر از كمان، «یمرّقون من الدین كما یمرق السَّهم من الرمیة.»(44)
اما ظهور خوارج به صورت یك گروه رسمی و مخالف مربوط به جنگ صفین و پذیرش حكمیّت از سوی حضرت می‏شود كه تحت اكراه و فشار خود خوارج انجام گرفت. خوارج پس از پذیرش حكمیّت و صلح بامعاویه، به اشتباه و گناه خویش پی بردند و براین اعتقاد شدند كه حكمیّت یك گناه و موجب كفر است و حكمی و حاكمی جز خدا نیست: «ان الحكمُ الا للّه.» آنان خود از گناه خویش توبه كردند و از امام علیه‏السلام خواستند كه وی نیز از گناه خویش (پذیرش حكمیّت) توبه كند و در صورت عدم توبه، گناه‏كار و كافر خواهد ماند. پس از پذیرش حكمیّت، دو لشكر امام علیه‏السلام و معاویه عرصه جهاد را ترك كردند، اما گروهی از مخالفان حكمیت قریب دوازده هزار نفر از جبهه حضرت منشعب شده، در ناحیه‏ای به نام «حروراء» و «نخیله» مستقر شدند.(45) آنان به عنوان اعتراض، به نماز جماعت امام علیه‏السلام حاضر نمی‏شدند و با دادن شعارهای تند علیه حضرت و چه بسا تكفیر وی، مخالفت خود را اظهار می‏كردند.(46)
امام علیه‏السلام همه این اعتراضات را نادیده می‏انگاشت و با كرامت علوی خود، حقوق آنان را از بیت‏المال به همان شكل سابق خود می‏پرداخت(47) و می‏كوشید با ملاقات خصوصی خود با سران خوارج و اعزام نمایندگان خویش به سوی آنان، به راهنمایی و هدایت آنان دست یازد.(48) حضرت در این راه به موفقیت‏هایی دست یافت اما جنگ و جهاد مرحله آخرین بود كه در این‏جا به علل شروع آن و همچنین مشروعیت جهاد حضرت با چنین انسان‏هایی كه به ظاهر اهل عبادت و زهد بودند، اشاره می‏شود:

علل شروع جنگ نهروان و مشروعیت آن

در تبیین علل شروع جنگ، به نكات ذیل اشاره می‏شود:
1. تشكیل گروه‏های براندازی: در پیش ذكر شد كه امام علیه‏السلام مدارا و تساهل با خوارج را منوط به عدم اقدام عملی و مسلّحانه علیه حكومت خویش كرده بود. اما خوارج بر اظهار و تبلیغ عقیده فاسد خود و همچنین اهانت و تكفیر بر حضرت بسنده نكردند، بلكه با تشكیل گروهی مسلّح و انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان رهبر خود و بیعت با او، درصدد براندازی و یا دست كم آسیب وارد كردن بر نظام علوی برآمدند و برای پیشبرد نقشه خود در منطقه‏ای به نام «نهروان» قرارگاهی تشكیل داده، دست به نامه نگاری‏ها و دعوت از دیگر گروه‏ها و اشخاص همفكر در شهرهای گوناگون زدند.(49)
روشن است كه هیچ حكومتی نمی‏تواند به مخالفان خود اجازه تشكیل گروه‏های براندازی و به اصطلاح «كودتا» بدهد. از این‏رو، خوارج با این اقدام خود، یك گام به سوی خشونت و جنگ برداشتند.
2. كشتار شیعیان و ایجاد اغتشاش: از آن‏جا كه خوارج، امام علیه‏السلام و شیعیان وی را به دلیل پذیرش حكمیّت كافر می‏دانستند، خونشان را حلال برمی‏شمردند و با این نظر خود دست به قتل‏های متعددی زدند. آنان در این اقدامات گستاخانه خود، به زن و مرد و بچه رحم نكردند؛ چنان‏كه عبدالله بن خباب و همسر حامله‏اش را سر بریدند و سه زن دیگر از قبیله «طی» را به قتل رساندند.(50)
اخبار مزبور در حالی به حضرت رسید كه آن حضرت با لشكرش در راه جنگ دوم با معاویه بود. حضرت برای تحقیق از صحّت و سقم اخبار مزبور و وضعیت خوارج، پیك مخصوصی به نام حارث به سوی آنان گسیل داشت كه برخلاف انتظار و آداب جنگی، كه نمایندگان از مصونیت برخوردارند، خوارج سفیر حضرت را نیز به شهادت رساندند.(51)
3. عدم تحویل قاتلان: با وجود این، حضرت باز به مدارا با خوارج پرداخت و به جای شروع جنگ، از آنان خواست فقط قاتلانِ مقتولان بی‏گناه را به حضرت تحویل دهند تا به مجازات قصاص برسند.
خوارج به این حداقل درخواست حضرت وقعی ننهادند و همگی خودشان را قاتل معرفی كردند و گستاخانه تأكید نمودند كه ما خون آنان و حتی شما را برای خودمان مباح می‏دانیم.(52)
4. احتمال حمله به مردم بی‏دفاع: لشكریان حضرت، كه با تجهیزات و آمادگی كامل در حال حركت به سوی جنگ با معاویه بودند، با مشاهده این اوضاع و شنیدن اخبار قتل‏های زنجیره‏ای كه شامل زن و بچه نیز می‏شد، نمی‏توانستند خانواده‏های خود را در كوفه، در كنار قرارگاه خوارج، گذاشته و با آرامش خاطر به جنگ با شامیان در مسافت‏های دور بپردازند؛ چرا كه امكان این وجود داشت كه خوارج از عدم حضور امام علیه‏السلام در كوفه و اشتغال لشكر به جنگ با معاویه، از فرصت استفاده كرده، به كوفه حمله نمایند و مردم آن را بكشند. بر این اساس، لشكر از حضرت درخواست نمود كه نخست مانع خوارج را از سر راه خود بردارند تا آنان با خیال آسوده به جنگ با معاویه بپردازند.(53)
. اصرار خوارج بر جنگ: با وجود ارتكاب انواع قتل و راه‏زنی از سوی خوارج، حضرت باز می‏كوشید با آنان با صلح و مدارا رفتار كند و از جنگ جلوگیری كند. حضرت برای نیل به این هدف مقدّس، پیك‏های متعدد و معتبری مانند ابن عباس به سوی قرارگاه آنان فرستاد.(54)
حضرت برای اتمام حجّت، غلام خود را به سوی خوارج فرستاد و از او خواست كه از خوارج علت خروجشان را بپرسد، در حالی كه او با آنان رفتار عادلانه دارد و سهمشان را از بیت‏المال می‏پردازد و به بزرگ و كوچكشان احترام می‏گذارد.(55)
نكته قابل تأمّل جواب خوارج است كه تصریح كردند اجتماعشان در آن منطقه صرفا برای جهاد و جنگ با حضرت است و هدفی جز این ندارند. بدین‏سان، خوارج تمامی راه‏های صلح و مذاكره را بستند.
امام علیه‏السلام باز به این پاسخ‏ها قانع نشد و برای اتمام حجّت و هدایت، خود شخصا دو مرتبه به مقرّ خوارج رفته، به سخنرانی پرداخت(56) و در آخر خطبه خود، تصریح كرد كه اگر بتوان یك اصل و خصلتی را پیدا كرد كه عامل وحدت كلمه و ترك مخاصمه بین دو گروه گردد، بدان عمل و از جنگ امتناع خواهد كرد.(57) حاصل وعظ و سخنرانی حضرت، هدایت و نجات قریب دو هزار تن بود.(58)
با مأیوس شدن حضرت از هدایت خوارج، حضرت هنگام شروع جنگ، پرچمی به دست ابوایوب انصاری، صحابه معروف پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، داد تا هركس در زیر آن پرچم قرار گیرد یا خود را از قرارگاه خوارج جدا كند و به كوفه یا مدائن حركت كند، در امان خواهد ماند.
در پرتو امان علوی، قریب پنج هزار تن از لشكر خوارج منشعب شدند و بعضی به جبهه امام علیه‏السلام پیوستند و بعضی دیگر راه كوفه یا مدائن را پیش گرفتند. تنها یك گروه لجوج و كج‏فهم قریب 2800 نفر باقی ماند كه از تصمیم خود مبنی بر ترك جنگ منصرف نشد.(59) بنابراین، باید گفت: جنگ نهروان یك جنگ تحمیلی برای امام علیه‏السلام بود و حضرت می‏كوشید با راهكارهای گوناگون از وارد شدن در عرصه جنگ اجتناب كند كه متأسفانه تحجّر و قشری بودن اندیشه خوارج مانع آن شد.
6. روایات پیامبر: آخرین نكته در تأیید مشروعیت حكومت امام علیه‏السلام ، روایات متعدد پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است. قسم اول روایات مطلقی بود كه جبهه حضرت را «جبهه حق» و جبهه مخالف را «جبهه باطل» و جنگ با حضرت را جنگ با خدا و رسول خدا توصیف می‏كرد كه تفصیل آن‏ها گذشت. قسم دوم روایات خاصی است كه با تعیین و مشخص كردن نام خوارج به عنوان «مارقان» و مكان جنگ (نهروان) بهترین دلیل بر حقّانیت جبهه حضرت در این نبرد است.
در روایات متعددی پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از مقاتله امام علیه‏السلام با سه گروه (ناكثین، قاسطین و مارقین) خبر داده است. امّ سلمه از مشخصات سه گروه مزبور از پیامبر پرسید و حضرت مارقین را بر اصحاب نهروان تطبیق كرد: «قلتُ من المارقون؟ قال صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : اصحاب النهروان.»(60)
از شواهد دیگر، اخبار و پیش‏بینی‏های غیبی پیامبر و امام علیه‏السلام درباره وضعیت نهایی خوارج است. در روایات آمده است كه در میان كشته‏شدگان خوارج، فردی یافت می‏شود با دو پستان(61) (ذوالثدیه [اولی پستان عادی و دومی دست كوچك اضافی به صورت پستان.])
از دیگر اخبار غیبی امام علیه‏السلام خبر از شهادت نُه تن از لشكر خود و فرار ده تن از لشكر مقابل است كه پس از پایان جنگ، صدق هر دو خبر روشن شد.(62)

پی‏نوشت‏ها

1الی4ـ نهج‏البلاغه، خطبه26/ نامه 53 / خطبه 107 / خطبه 197
5ـ برای توضیح بیش‏تر درباره «قاعدین» و همچنین جزئیات جنگ‏های سه‏گانه ر.ك: دانش‏نامه امام علی علیه‏السلام ، ج 9
6ـ ر.ك: تاریخ طبری، ج 4، ص 39 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 346 / مروج الذهب، ج 2، ص 360
7ـ «كل واحدٍ منهما یرجوا لامر له و یعطفه علیه دون صاحبه» (نهج‏البلاغه، خطبه 148)
8ـ شیخ مفید، الجمل، ص 164
9ـ ر.ك: نهج‏البلاغه، خطبه 196
10ـ همان، خطبه 196 و نیز: شیخ طوسی، الامالی، ص 731 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 30و9
11ـ الجمل، ص 67 / مروج الذهب، ج 2، ص 366 / الفتوح، ج2، ص 450
12ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 544 / الكامل، ج 2، ص 348 / الجمل، ص 81؛ حضرت خود یاغی شدن عایشه را سستی اندیشه و به جوش آمدن كینه و عداوت دیرینه او می‏داند كه مانند دیگ آهنگر به جوش آمده بود. «واما فلانة فادركها رأی النساء وضغنٌ غلا فی صدرهاكمرجل‏القین.» (نهج‏البلاغه،خ 156)
13ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 458 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 312 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 71
14ـ نقد و اقتباس از الجمل، ص 41ـ31
15ـ كشف الغمة، ج 1، ص 143 / اعلام الوری، ج 1، ص 316 / المستدرك‏علی‏الصحیحین،ج3،ص135/تاریخ‏بغداد،ج14،ص321
16ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 254 و 964 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 207 و 208 / الارشاد، ج 1، ص 176
17ـ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 405 / صحیح ابن حبّان، ج 15، ص 365
18ـ الامالی، ص 149و 146/ جامع‏الاخبار، ص 51 / شرح نهج‏البلاغه، ج 20، ص 221
19ـ الامالی، ص 364 / تفسیر فرات، ص 477
20ـ تاریخ دمشق، ج 42، ص 473 / كنزالعمال، ج 11، ص 613
21ـ تاریخ دمشق، ج 42، ص 470 / المناقب، ص 190 / البدایة و النهایة، ج 7، ص 306 / كشف الغمة، ج 1، ص 126 / الغدیر، ج 3، ص 188
22ـ الامالی، ص 464 / شیخ طوسی، الامالی، ص 425 / احتجاج، ج 1، ص 462
23ـ المستدرك علی الصحیحین، ج 3، ص 150 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 472 / شرح نهج‏البلاغه، ج 8، ص 21
24ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 462 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 316 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 83 / شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 320
25ـ نهج‏البلاغه، نامه54 و خطبه 31/ الجمل، ص 313/ الامامة‏والسیاسة، ج 1، ص 90
26ـ مروج الذهب، ج 2، ص 371 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 92 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 182
27ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 509 / ابن كثیر، الكامل‏فی‏التاریخ، ج2،ص350/ مروج‏الذهب،ج2، ص 370
28ـ خوارزمی، المناقب، ص 186 / الفتوح، ج 2، ص 472 / ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 111
29ـ برای توضیح بیش‏تر ر.ك: موسوعة الامام علی بن ابی‏طالب، ج 5، از ص 58 تا 62
30ـ نهج‏البلاغه، نامه 17
31ـ نهج‏البلاغه، نامه 75 / شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 230
32ـ تاریخ دمشق، ج 59، ص 131 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 115 / تاریخ‏طبری، ج4،ص443/ الكامل‏فی‏التاریخ،ج2،ص 310
33ـ وقعة صفین، ص 34 / شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 61
34ـ وقعة صفین، ص 221 / تاریخ دمشق، ج 59، ص 157
35ـ 27 تن از صحابه حدیث مزبور را با تعبیرهای متفاوت نقل كردند. ر.ك: صحیح بخاری، ج1، ص172/ صحیح‏مسلم، ج4، ص 2235/ مسنداحمدبن‏حنبل، ج2،ص 654
36ـ وقعة صفین، ص 335
37ـ الكامل‏فی‏التاریخ، ج 2، ص 382 / تاریخ طبری، ج 5، ص 41
38ـ شرح نهج‏البلاغه، ج 20، ص 334
39ـ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / تاریخ دمشق، ج 36، ص 377 / تاریخ مدینه، ج 4، ص 1289
40ـ نهج‏البلاغه، خطبه 30 و 240/ تاریخ مدینه، ج 4، ص 1202/ تاریخ طبری، ج4،ص385/ شرح‏نهج‏البلاغه، ج20،ص22و ج 9
41ـ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 53 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / شیخ مفید، الجمل، ص 147 / شرح نهج‏البلاغه، ج 20، ص 22 و ج 9، ص 17 و ج 3، ص 9 / الفتوح، ج 2، ص 393
42ـ نهج‏البلاغه، نامه 64
43ـ نهج‏البلاغه، خطبه 164 و نامه 9
44ـ صحیح بخاری، ج3،ص1321/ صحیح مسلم، ج 2، ص 774
45ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 63 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 293 / شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 210
46ـ مروج الذهب، ج 2، ص 406 / تاریخ طبری، ج 5، ص 73 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
47ـ تاریخ طبری،ج5، ص 73 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
48ـ نهج‏البلاغه، نامه77، خ121/ شرح‏نهج‏البلاغه،ج2،ص 275
49ـ تاریخ طبری، ج5،ص 74 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
50ـ مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 452 / تاریخ طبری، ج 5، ص 81 / تاریخ‏بغداد، ج1،ص205/ الكامل‏فی‏التاریخ،ج2،ص 43
51و52ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 168
53ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 168
54ـ نهج البلاغه، نامه 77 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 310/ تاریخ طبری، ج 5، ص 65 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 393
55ـ الفتوح، ج 4، ص 261
56ـ نهج‏البلاغه، خطبه 121 و 127 و 177 / تاریخ طبری، ج 5، ص 84 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 404
57ـ شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 275
58ـ نهج‏البلاغه، خطبه 121
59ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 86 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 405 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 169
60ـ معانی الاخبار، ص 204
61ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 191 / البدایة و النهایة، ج 7، ص 294 / تاریخ بغداد، ج 7، ص 237 / صحیح مسلم، ج 2، ص 749 / تاریخ طبری، ج 5، ص 88
62ـ ر.ك: شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 273 / كشف الغمّة، ج 1، ص 267: نكته قابل ذكر درباره منابع، این‏كه در نقل احادیث و گزارش‏های تاریخی، نگارنده از موسوعة الامام علی بن طالب، نوشته محمد ری شهری استفاده برده است.