جنگهای سهگانه امام علی علیهالسلام
جنگهای سهگانه امام علی علیهالسلام
منبع:فصلنامه معرفت
چكیده
این مقاله، به تحلیل و بررسی كلی علل جنگهای سهگانه حضرت علی علیهالسلام با مسلمانان میپردازد. در این مقاله، به اثبات میرسد كه جنگهای سهگانه داخلی در حكومت نوپای علوی، علیرغم میل باطنی حضرت، بر ایشان تحمیل شد. در تحلیل جنگ اول (جمل)، به سه عامل (داعیه حكومت و عدم تحمّل عدل علوی توسط طلحه و زبیر و بهانه خونخواهی عثمان از سوی عایشه) اشاره میشود و حقّانیت و مشروعیت جبهه امام علیهالسلام به اتكا به روایات، عنوان «یاغی» و «محارب»، كوششهای حضرت در متاركه جنگ نشان داده میشود.در تحلیل جنگ دوم و سوم (صفیّن و نهروان) اشاره میشود كه با وجود نافرمانی معاویه و سركشی و شورش خوارج، حضرت با راهكارهای گوناگون كوشید شعله جنگ را خاموش كند، اما حضرت به مقصود خویش نرسید و آن دو جنگ بر ایشان تحمیل شد.مقدّمه
جنگ و كشتار در آیین مقدّس اسلام تنها برای دفاع از خود و آیین الهی و به عنوان آخرین راهكار ممكن مشروع شمرده شده و اصل ریختن خون انسانی با قطع نظر از قید مزبور، مذموم و مورد نهی قرار گرفته است. امام علی علیهالسلام آن را از بدترین رسوم آیین جاهلیت برمیشمارد: «أنتم معشر العرب علی شرِّ دینٍ... تسفكون دماءَكم»(1)حضرت در منشور معروف حكومتی خویش به مالك اشتر، وی را از هرگونه خونریزی و بنیان نهادن حكومت بر جنگ و جدال، به شدت نهی میكند: «ایّاكَ و الدماءَ و سفكها بغیر حلّها...» و لا تقوّینّ سلطانك بسفكِ دمٍ حرامٍ.»(2)
از منظر دینی و سیاسی امام علیهالسلام ، جنگ و جهاد نه ذاتی و قاعده، كه امری عرضی و اضطراری است. حضرت همین نگاه به جنگ را به شخص پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله نسبت میدهد؛ میفرماید: پیامبر صلیاللهعلیهوآله مانند طبیبی سیّار بود كه نخست مرهم و داروهای عادی را برای درمان زخم و مریض خود به كار میبست و در صورت نیاز و ضرورت، به داغ كردن محل زخم میپرداخت.(3)
نگاه عرضی به جنگ در مكتب علوی منحصر به عرصههای صلح و پیش از جنگ نمیشود، بلكه در مرحله جنگ و میدان كارزار نیز حضرت به این اصل خویش ملتزم بود؛ چنانكه در جنگ صفّین، وقتی برخی از یاران حضرت به سبّ معاویه پرداختند، حضرت به آنان سفارش نمود كه به جای دشنام، از خداوند پاسداری خون دو طرف متخاصم و رویش صلح را طلب كنند.(4)
حال این سؤال مطرح میشود كه چه عاملی موجب شد حضرت از این قاعده دست بردارد و در دوره كوتاه پنج ساله حكومت خویش، در سه جنگ، نه با كفار و مشركان، بلكه با مسلمانان به نبرد بپردازد؟ آیا حضرت برای این جنگها دلایل كافی داشت؟ به دیگر سخن، مشروعیت و حقّانیت موضع امام علیهالسلام را چگونه میتوان اثبات كرد؟ شیعیان به دلیل پذیرش عصمت ائمّه، همه مواضع آنان را حق و مشروع میدانند، اما بعضی از صحابه در خود عصر امام علیهالسلام در حقّانیت موضع امام علیهالسلام تردید كردند و از شركت در جنگها به نفع هریك از طرفین امتناع میورزیدند كه در تاریخ، از آنان به «قاعدین» نام برده میشود.(5) شاید امروزه تشكیكات قاعدین دوباره مطرح شود. در ادامه، به اجمال، به بررسی عوامل شروع جنگ و اثبات مشروعیت موضع امام علیهالسلام میپردازیم:
جنگ اول. جنگ جمل (جهاد با ناكثان)
اولین جنگ حضرت با گروهی از پیمانشكنان به رهبری طلحه و زبیر و عایشه اتفاق افتاد كه در تاریخ، به دلیل نقض پیمانشان، از آنان به «ناكثین» تعبیر میشود. طلحه و زبیر پس از خروج از مركز خلافت حضرت و شكستن بیعت خود، با همراهی و تشویق عایشه اولین جنگ را بر حضرت تحمیل كردند. جنگ جمل در منطقهای نزدیك بصره در سال 36 ق اتفاق افتاد كه در مدت یك روز با كشته شدن ده هزار تن و به روایت دیگر، سیزده تا بیست هزار تن از جبهه ناكثین و با شهادت تنها ده نفر از جبهه امام علیهالسلام با پیروزی حضرت به پایان رسید.(6)عوامل شروع جنگ
نیمنگاهی به وضعیت و مواضع برپاكنندگان جنگ پیش از آغاز خلافت حضرت و پس از آن، ما را به انگیزهها و علل شروع جنگ آشنا میكند:1. داعیه خلافت و ریاست طلحه و زبیر: طلحه و زبیر، از محرّكان اصلی جنگ، از اصحاب معروف پیامبر بودند كه در جنگهای آن حضرت حضور گسترده و مؤثری داشتند. آنان از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی آن دوران به شمار میآمدند. آن دو در كنار دیگر رقیبان، به حكومت و خلافت پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله طمع داشتند. امام علیهالسلام خود به این نیت قلبی آنان متفطن بود.(7) آن دو با وجود سه خلیفه پیشین نتوانستند به هدف دیرینه خودشان دست یازند. پس از قتل عثمان، مجددا به خلافت طمع ورزیدند، اما با انتخاب حضرت از سوی مردم، امید آنان به یأس تبدیل شد. در عین حال، انتظار داشتند به دلیل موقعیت اجتماعی و سابقه جهادی آنان در جنگهای پیامبر، در حكومت امام علیهالسلام دارای مقام و منصبی باشند، اما حضرت بنا به عللی، حكومت درخواستی آنان ـ یعنی حكمرانی شام برای زبیر و عراق برای طلحه ـ را رد كرد(8) و در امور حكومت با آنان مشاوره نكرد. این امر برای آنان بسیار گران آمد، به نحوی كه به صراحت، از عدم مشاوره حضرت در امر حكومت با ایشان انتقاد كردند.(9)
دو عامل مزبور (محرومیت از اصل خلافت و عدم مشاركت در حكومت) نقش بسزایی در ایجاد روحیه مخالفت و تقابل با امام علیهالسلام در آن دو داشتند.
ب. عدم تحمّل عدل علوی: با شروع حكومت علوی، حضرت تمامی امتیازات دولتی اشخاص معروف از جمله طلحه و زبیر را از بیتالمال لغو كرد و سهم آنان مانند بقیه افراد عادی جامعه شد. طلحه و زبیر به این عدل حضرت و برابری حقوق آنان با حقوق یك شهروند عادی اعتراض كردند.(10)
این عوامل موجب شد كه طلحه و زبیر نتوانند حكومت عدل علوی را تحمّل كنند و برای دست یافتن به آمال و آرزویهای خود، بیعت حضرت را نقض كردند و برای تشویق عایشه برای مقابله با حكومت علوی به سوی مكّه شتافتند.(11)
ج. عایشه و خونخواهی عثمان: طلحه و زبیر برای رسیدن به آمال دیرینه خود در مكّه، در مقام توطئه و براندازی حكومت علوی برآمدند و برای اجرای نقشه خود، به دنبال پیدا كردن یك مقام و شخصیت مقبول و مورد احترام میان مردم بودند تا از طریق آن، مردم را با بهانه قراردادن خونخواهی عثمان، علیه حكومت حضرت تحریك كنند. آنان بهترین فرد را عایشه، همسر پیامبر، یافتند؛ چرا كه وی علاوه بر مقام و منزلت خاص، از دیرباز با حضرت روابط كینهتوزانهای داشت.(12)
مهمترین عاملی كه مردم عادی و جاهل را در جنگ با امام علیهالسلام توجیه میكرد، ادعای خونخواهی از خلیفه مقتول (عثمان) و تحویل قاتلان وی بود كه از سوی شخصیتهای مقبول مردم مثل عایشه و طلحه و زبیر، مطرح میشد. مردم ناآگاه تحت تأثیر احساسات خود، به جنگ با حضرت مبادرت ورزیدند.(13)
د. تصرف بصره: كوششهای طلحه و زبیر به بار نشست و با آمادهسازی لشكری انبوه و همراهی عایشه، اولین جنگ به حكومت نوپای علوی تحمیل گردید. آنان نخست با حیله و توطئه، شهر بصره را به تصرف خود درآورده، تعدادی از مأموران حضرت را به شهادت رساندند و بدینسان، شعله جنگ را روشن كردند.
آرای اهل تسنّن در مشروعیت جنگ جمل
در اینكه جهاد امام علیهالسلام با ناكثان در جنگ جمل، جهاد حق و مشروع بوده، در مذهب تشیّع مسلّم است و تردیدی در آن نیست. اما بعضی اهل تسنّن از همان آغاز جنگ، در مشروعیت آن تردید و تشكیك كردند كه بدان اشاره میشود:. تخطئه و بخشودن هر دو: سعدبن ابی وقّاص و بعضی از معتزله بر این باورند كه هر دو جبهه، اعم از جبهه امام علیهالسلام و جبهه ناكثان، در جنگ با یكدیگر به خطا رفتهاند. اما امید به بخشش و شمول رحمت الهی بر هر دو گروه متخاصم هست.
2. تخطئه هر دو و اختصاص بخشش به صحابه: این قول مانند قول پیشین، قایل به خطای هر دو گروه متخاصم است، اما بخشش و رحمت الهی را اختصاص به صحابه از هر دو جبهه داده، غیر صحابه را مستوجب كیفر اخروی میداند.
3. توقّف: گروهی از «حشویه» از هرگونه اظهارنظر و موضع له یا علیه صحابه حاضر در جنگ از هر دو گروه به شدت امتناع كرده، معتقدند در اینباره باید سكوت اختیار كرد.
4. حقّانیت هر دو گروه: فرقه دیگر از اهل تسنّن قایل به حقّانیت هر دو جبهه شدند؛ چرا كه به زعم این قول ـ هر دو گروه متخاصم دارای استدلال و حجّت و عذر شرعی برای جنگ با دیگری بودند؛ زیرا آنان هر كدامشان به مقتضای اجتهاد خود، درباره قتل عثمان و تحویل قاتلان او عمل كردند. حضرت علی علیهالسلام قتل یك شخص (عثمان) توسط گروهی را موجب قصاص نمیدانست، اما اجتهاد سران ناكثان برخلاف آن بود.
شیخ مفید این رأی را به جمع كثیری از اهل سنّت معاصر خود نسبت میدهد كه وی به احتجاج با آنان پرداخته است.
5. حقّانیت یك گروه مجهول: برخی دیگر از معتزله مانند واصل بن عطا و عمروبن عبید معتقد به حقّانیت یك گروه متخاصم هستند، اما در مقام اثبات، از تحقیق آن اظهار عجز و ناتوانی میكنند.
6. استثنای سه تن از ضلالت: گروه دیگر از معتزله مانند اسكافی، خیّاط و جبّایی ضمن اذعان به حق بودن جبهه امام علیهالسلام و حكم به ضلالت جبهه متقابل، سه شخصیت گرداننده جنگ (طلحه، زبیر و عایشه) را از حكم ضلالت و گمراهی استثنا میكنند كه در آخرت نیز هیچ عقابی متوجه آنان نخواهد بود.(14)
اثبات حقّانیت جبهه امام علیهالسلام
پس از آشنایی با آراء مختلف اهل تسنّن، در اینجا به اثبات موضع امامیه (حقّانیت جبهه حضرت و باطل بودن جبهه مخالف) اشاره میشود:1. روایات پیامبر: یكی از ملاكهای تفكیك حق از باطل تعیین جبهه حق از سوی پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله ، امین وحی الهی است كه از سوی همه مسلمانان به عنوان حجّت و دلیل معتبر پذیرفته شده است. با نگاهی به تاریخ، شاهد روایات متعددی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله از طریق اهل تسنّن و تشیّع در رابطه با حق بودن حضرت هستیم. بعضی روایات به صورت مطلق، بر حق بودن حضرت دلالت میكند؛ مانند روایت ذیل كه از طریق عامّه و خاصه نقل شده است: «علیٌّ مع الحق و الحق معَ علیٍّ اللّهمَّ ادر الحقّ مع علیٍ حیثما دار.»(15) در این روایت، به تساوی حضرت با حق در تمام لحظات تأكید شده است.
در روایت دیگری، پیامبر از خداوند میخواهد كه دوستان امام علیهالسلام را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و كمككنندگانش را یاری دهد و عنایت و توجه خود را از كسانی كه دست از یاری وی برمیدارند قطع كند: «اللهّمَّ والِ من والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله.»(16)
در روایات متعدد دیگری، رضایت حضرت علی علیهالسلام رضایت پیامبر و اذیتش اذیت پیامبر توصیف شده است.(17)
قسم دوم از روایات پیامبر صلیاللهعلیهوآله در خصوص جنگ و قتال با حضرت است كه از روایات پیشین خاصتر و شفّافتر است. روایات فراوانی از پیامبر گزارش شده كه در آنها جنگ با حضرت علی علیهالسلام جنگ با خدا و پیامبر صلیاللهعلیهوآله توصیف شده است. «حربُكَ یا علیٌّ حرباللهِ و سلم علیٍّ سلم الله»؛ «حربَكَ یا علی، حربی و سلمُك یا علی سلمی.»(18)
پیامبر صلیاللهعلیهوآله در روایتی جنگ كنندگان با حضرت علی علیهالسلام پس از وفات خود را از اصحاب آتش شمرده است.(19)
از روایات خاص و شفاف پیشگویانه پیامبر، روایت مربوط به جهادهای سهگانه حضرت علی علیهالسلام با به ظاهر مسلمانان و تعیین نامهای آنان به اسامی «ناكثان»، «قاسطان» و «مارقان» است كه جای هیچگونه شبهه در حق بودن جبهه امام علیهالسلام و باطل بودن دشمنان وی باقی نمیگذارد.
«یا علی، ستقاتلكَ الفئةُ الباغیةُ و انت علی الحقِّ فمن ینصرك یومئذٍ فلیس منّی.»(20)
پیامبر در روایتی خطاب به امّ سلمه، همسر خویش، اسامی مخالفان و جنگكنندگان با حضرت را چنین معرفی میكند:
«یا امّ سلمة، هذا [علی] والله، قاتل القاسطین و الناكثین و المارقین بعدی.»(21)
در روایت دیگری، پیامبر خصوصیات بیشتری از اسامی مزبور ارائه میدهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، كه این سه گروه مخالف كیستند، فرمود: «ناكثان» كسانی هستند كه در مدینه با حضرت بیعت میكنند، اما در بصره آن را میشكنند، «قاسطان» معاویه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.(22)
روایاتی به این مضمون از صحابه معتبر و بزرگ دیگری مانند عماریاسر و ابوایّوب انصاری گزارش شدهاند كه تفصیل آن را باید در جای خود پی گرفت.(23)
2. عنوان «یاغی» و «محارب»: دومین دلیل بر مشروعیت جهادهای امام علیهالسلام صدق عنوان «یاغی» و «محارب» به هر سه گروه مخالف و جنگ طلب است؛ زیرا حكومت حضرت با بیعت مردم تشكیل شد و یك حكومت كاملاً الهی و مردمی بود و هرگونه مخالفت و برافراشتن پرچم سركشی و عناد و خارج شدن از اطاعت آن عنوان «یاغی» و «محارب» خواهد داشت.
صدق عنوان «یاغی» و «محارب» بر ناكثان روشن است؛ چرا كه آنان با نقض بیعت خود و تشكیل گروههای مخالف مسلّح و تسخیر شهر بصره و كشتن مأموران حكومتی حضرت، عملاً راه بغی و طغیان و جنگ با حكومت مشروع وقت را پیش گرفتند.(24) اما صدق عنوان «بغی» و «محارب» در دو گروه دیگر در ادامه بحث ثابت خواهد شد.
3. تأخیر جنگ و اتمام حجّت: شاید كسی كه اهل تاریخ نباشد، چنین توهّم كند كه حضرت با مشاهده طغیان و شورش ناكثان، فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز كرد و در یك فرصت مناسب، دست به كشتار آنان زد. اما صفحات تاریخ خلاف آن را گواهی میدهند.
مطابق گزارشهای موثّق تاریخی، حضرت میكوشید با استفاده از راهكارهای گوناگون پیمانشكنان و شورشیان را وادار به ترك سركشی و تسلیم كند. از اینرو، پیكهای متعددی مثل ابن عباس را به سوی عایشه، طلحه و زبیر گسیل داشت تا با اندرز و یادآوری پیشبینیهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، آنان را از جنگ منصرف سازد.(25)
حضرت پس از یأس از موفقیت پیكها، خود شخصا به لشكر دشمن رفت و به مذاكره با طلحه و زبیر پرداخت كه تنها رهاورد آن برگشت زبیر از میدان كارزار بود.(26) اما بقیه لشكر در عزم خود راسخ ماندند.
با وجود این، حضرت دست به حمله نزد و سه روز برای جبهه مقابل مهلت تعیین كرد، اما دشمن بر جنگ خود مصمم بود، به گونهای كه چندبار به لشكر حضرت هجوم برد. حضرت باز هم دستور حمله صادر نكرد، تا آنجا كه حتی مورد اعتراض فرماندهان خود مانند ابن عباس قرار گرفت.(27) امام علیهالسلام به عنوان آخرین روزنه برای ترك جنگ، به یكی از اصحابش قرآنی داد تا از دشمن بخواهد كه كتاب الهی را به عنوان داور و حكم بپذیرند. اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند.(28) بدین سان، همه روزنههای امید و نجات را بر روی خود بست.
4. اعترافات بزرگان اهل سنّت: هرچند برخی از اهل تسنّن در مشروعیت جهاد حضرت با ناكثان دچار تردید و شبهه شدند، اما بزرگان دیگرشان حضرت را در جنگهایش محق و مصیب و مخالفانش را یاغی و اهل آتش توصیف كردند كه میتوان به ابوحنیفه، عبدالقاهر جرجانی، ابن كثیر، ابی المعالی، ابن حجر و دیگران اشاره كرد.(29)
جنگ دوم. جنگ صفین (جهاد با قاسطان)
معاویه توسط دو خلیفه پیشین، به حاكمیت منطقه شام (سوریه) برگزیده شد و یك حكومت قدرتمند و خودمختار تشكیل داده بود. پس از قتل عثمان و گرفتن زمام خلافت توسط حضرت علی علیهالسلام ، معاویه انتظار داشت كه آن حضرت حكم حكومت وی را در شام تأیید و امضا كند.(30) از سوی دیگر، به دلیل اعمال فاسد خود و چپاول حقوق مردم احتمال میداد كه حضرت وی را از حكومت شام بركنار كند و همچنین علاوه بر آن پس از قتل عثمان، هوس خلافت در سر داشت. از اینرو، برای به دست گرفتن برگهای برنده سیاسی ـ اجتماعی حكومت، راضی به كشته شدن عثمان توسط یاران و دوستان علی علیهالسلام شد و خود عمدا به یاری عثمان در شكستن حلقه محاصره وی نشتافت تا با قتل وی توسط یاران امام علیهالسلام ، معاویه آن حضرت را مسؤول اصلی قتل خلیفه معرفی كند.حضرت در اوایل حكومت خود، با فرستادن نمایندگانی به سوی معاویه، از او خواست با حضرت بیعت كند و در اولین فرصت، شام را ترك كرده، به سوی حضرت بشتابد.(31) این كار برای معاویه گران تمام میشد؛ چرا كه مساوی با از دست دادن حكومت چندین ساله خود بر شام بود. از سوی دیگر، نمیتوانست در اولین فرصت برای حضرت جواب منفی بفرستد و بدینوسیله، سرپیچی و طغیان خود را نشان دهد؛ او در آن زمان آمادگی لازم برای جنگ با امام علیهالسلام را نداشت.
معاویه دست به سیاستكاری زد و با تأخیر در پاسخ امام علیهالسلام (32) و نگهداشتن نماینده حضرت (جریر) در مدتی طولانی در شام، توانست با مذاكره با مشاوران خود مانند عمروعاص، لشكر خود را برای مقابله نظامی با حضرت آماده كند.(33)
بدین سان، با سرپیچی معاویه از حكم حضرت، جنگ در شوّال سال 36 ق، یعنی چهارماه پس از پایان جنگ جمل، آغاز شد.
مشروعیت جنگ صفین
از مطالب گذشته حقّانیت و مشروعیت جهاد حضرت با معاویه روشن شد، در اینجا به ادلّه دیگری اشاره میشود:1. روایات پیامبر: در تحلیل مشروعیت جنگ جمل، روایات پیامبر مبنی بر حقّانیت جبهه حضرت و باطل و دشمن خدا و رسول خدا بودن جبهه مقابل حضرت گذشت. علاوه بر روایات مزبور، پیامبر به صراحت و به طور خاص، درباره حكمرانی معاویه و جلوس وی بر منبر رسول خدا هشدار داده و از امّت خویش خواسته بود كه در این صورت، به قتل معاویه دست بزنند: «اذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه.»(34)
واضح است كه با عدم صلاحیت معاویه برای تصدّی مقام موعظه و تبلیغ دین، عدم صلاحیت وی بر تصدّی مقام خلافت، كه جانشینی پیامبر به شمار میآید، روشنتر میشود و هرگونه كوشش وی دراین راه، مانند عدم واگذاری شام به امام صلیاللهعلیهوآله و جنگ با حضرت باطل و ظالمانه خواهد بود.
2. یاغی بودن معاویه: دومین دلیل بر باطل بودن جبهه معاویه، طغیان و نافرمانی وی از خلیفه مشروع و مردمی است. حضرت وقتی تمامی حاكمانی را كه عثمان نصب كرده بود، بركنار ساخت، همه آنها از عزل حضرت تبعیت كردند، اما تنها معاویه بود كه به بهانه خونخواهی عثمان، نه تنها مانع بیعت مردم شام برای حضرت شد، بلكه با تبلیغات و شگردهای خاص، احساسات مردم را علیه امام علیهالسلام تهییج كرد.
3. شهادت عمّار یاسر: در روایات متعددی از رسول خدا، پیشبینی شده بود كه عمّار یاسر را گروه «باغی» در میدان نبرد به شهادت خواهند رساند: «تقتلك الفئة الباغیة.»(35)
در روایت دیگری پیامبر زمان شهادت عمّار را در جنگ اهل عراق و شام پیشبینی كرد كه عمّار در جبهه حق خواهد بود.(36)
عمّار یاسر، كه در جنگ جمل و صفیّن از یاران نزدیك امام بود، در صفیّن توسط لشكر معاویه به شهادت رسید. شهادت وی «گروه باغی» را مشخص كرد. با شهادت عمّار و پخش خبر آن در لشكر معاویه، جبهه وی دچار تردید و اضطراب در حقّانیت خود شد؛ زیرا آنان خود را مصداق حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوآله مییافتند.
اما معاویه دست به فریب لشكر خود زد و با این بهانه كه قاتل عمّار كسی است كه وی را به میدان جهاد فرستاده، توانست اذهان جاهلانه و سادهلوحانه لشكر خود را توجیه كند.(37)
ولی مضحك بودن توجیه معاویه بسیار روشن است و به تعبیر امام علیهالسلام در این فرض، باید پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله را ـ نعوذبالله ـ قاتل حمزه تلقّی كرد.(38)
معاویه و بهانه خونخواهی عثمان
اما ادعای خونخواهی معاویه از خلیفه مقتول و تحویل قاتلان به وی بهانهای بیش برای توجیه اعمال خود نبود كه در تبیین آن به نكاتی اشاره میشود:1. در زمان محاصره دارالاماره عثمان توسط مخالفان، كه قریب دو ماه طول كشید، معاویه با وجود قدرت لازم، به تقاضای كمك عثمان هیچ وقعی ننهاد و بدین سان علاقهاش به قتل وی را نشان داد.(39)
2. اتهام مشاركت حضرت در قتل خلیفه از سوی معاویه ادعای كذب محض است. حضرت شخصا كوششهای بسیاری نمود تا شورشیان را از قتل خلیفه بازدارد و سعی نمود با فرستان دو فرزند خود، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، به درالاماره به عنوان محافظ خلیفه، از قتل وی جلوگیری كند.(40)
3. طلحه و زبیر و همچنین عایشه هر سه از محرّكان مردم به شورش و مخالفت با عثمان بودند و فریاد «وای سنّت پیامبر» سرمیدادند. عایشه آشكارا حكم به قتل عثمان میداد.(41)
4. اصل تقاضای تحویل قاتلان عثمان به معاویه نیز فاقد مشروعیت و اعتبار است؛ زیرا اولاً، اگر قرار بر خونخواهی و محاكمه قاتلان باشد، با وجود خلیفه مشروع الهی و مردمی و همچنین اولیای دم، نوبت به معاویه نمیرسد؛ ثانیا، تحویل قاتلان به معاویه به نوعی رسمیت بخشیدن به حكومت وی در شام بود، در حالی كه وی یك حاكم مخلوع و معزول از طرف حضرت بود كه حكم یاغی پیدا كرده بود، به تعبیر خود حضرت، راه قانونی حل مسأله، نخست بیعت معاویه و اعلام تبعیت خود از حضرت بود تا سپس معاویه ادعای خود را در دادگاه مطرح كند.(42)
5. اینكه چرا حضرت، خود اقدام به محاكمه قاتلان عثمان نكرد، باید گفت: همانگونه كه از تاریخ و نیز كلمات امام علیهالسلام استفاده میشود،(43) قاتل عثمان شخص واحدی نبود، بلكه وی در جریان یك انقلاب كشته شد كه در آن هزاران نفر از اهالی مدینه، بصره، كوفه و بادیهنشینان شركت كرده بودند. حضرت نمیتوانست در اوان حكومت نوپای خود، با چنین انسانهایی كه نوعا از افراد برجسته و صحابه و دوستداران حضرت بودند، مقابله كند و بدین سان، معاویه با مشاهده تضعیف جبهه حضرت، درصدد براندازی حكومت علوی برآید. از اینروی، حضرت مصلحت حكوت خویش را بر آن دید كه در انجام محاكمه قاتلان، عجولانه و شتابزده عمل نكند، بلكه با مرور زمان و استحكام پایههای حكومت خویش، به سروسامان دادن آن بپردازد.
سخن آخر اینكه معاویه با طرح قصاص قاتلان عثمان یا تحویل آنان، حضرت را بین دو محذور و مشكل قرار داد. اگر حضرت، خود به محاكمه و قصاص قاتلان میپرداخت یا آنها را به معاویه تحویل میداد، با انبوهی از مردم و صحابه معروف رودررو میشد كه حكومت نوبنیاد حضرت توانایی تقابل با آن را نداشت و اگر آن را به وقت دیگر واگذار میكرد ـ كه چنین كرد ـ دستاویز مخالفان حضرت مانند طلحه و زبیر، عایشه و معاویه قرار میگرفت و فریاد خونخواهی خلیفه مظلوم مقتول بلند میشد و ناكثان و قاسطان میتوانستند با این بهانه به مخالفت و جنگ حضرت دست زنند كه چنین نیز شد. پس باید گفت: حضرت در این جریان مظلوم واقعی بود كه صفحات تاریخ آن را ضبط كرده است.
جنگ سوم. جنگ نهروان (جهاد با مارقان)
در سال 38 ق و به فاصله یكسال از جنگ صفیّن، سومین و آخرین جهاد حضرت با گروه خوارج در منطقه «نهروان» آغاز شد. خوارج یا مارقان از مسلمانان ظاهربین، قشری و سطحینگر و به اصطلاح خشك مقدّس و متحجّر بودند كه به اعمال ظاهری شریعت مانند نماز و روزه، اهتمام بیشتری میدادند، اما قدرت تحلیل گوهر دین و احكام آن و همچنین مسائل سیاسی و اجتماعی را نداشتند. شاهد آن فریب خوردن آنان از حیله معاویه در جنگ صفیّن در بالا بردن قرآن بر سرنیزهها در لحظه شكست است كه امام علیهالسلام را تهدید كردند كه باید با معاویه صلح كند، وگرنه جانش در خطر خواهد بود.ریشه و خاستگاه تفكر مزبور در عصر پیامبر صلیاللهعلیهوآله ضبط شده است؛ وقتی آن حضرت غنایم جنگی را تقسیم میكرد، برای تشویق مشركان تازه مسلمان، به آنان مقداری سهم بیشتری اعطا كرد. این تقسیم حضرت مورد اعتراض حرقوص، از بنیانگذاران خوارج، قرار گرفت و پیامبر را متهم به عدم رعایت عدالت كرد. حضرت در پاسخ وی فرمود: اگر عدالت پیش من نباشد، در كجا خواهد بود؟ نكته مهم، هشدار حضرت است كه فرمود: وی (حرقوص) پیروانی خواهد داشت كه در امر دین تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دین خارج میشوند؛ مانند خارج شدن تیر از كمان، «یمرّقون من الدین كما یمرق السَّهم من الرمیة.»(44)
اما ظهور خوارج به صورت یك گروه رسمی و مخالف مربوط به جنگ صفین و پذیرش حكمیّت از سوی حضرت میشود كه تحت اكراه و فشار خود خوارج انجام گرفت. خوارج پس از پذیرش حكمیّت و صلح بامعاویه، به اشتباه و گناه خویش پی بردند و براین اعتقاد شدند كه حكمیّت یك گناه و موجب كفر است و حكمی و حاكمی جز خدا نیست: «ان الحكمُ الا للّه.» آنان خود از گناه خویش توبه كردند و از امام علیهالسلام خواستند كه وی نیز از گناه خویش (پذیرش حكمیّت) توبه كند و در صورت عدم توبه، گناهكار و كافر خواهد ماند. پس از پذیرش حكمیّت، دو لشكر امام علیهالسلام و معاویه عرصه جهاد را ترك كردند، اما گروهی از مخالفان حكمیت قریب دوازده هزار نفر از جبهه حضرت منشعب شده، در ناحیهای به نام «حروراء» و «نخیله» مستقر شدند.(45) آنان به عنوان اعتراض، به نماز جماعت امام علیهالسلام حاضر نمیشدند و با دادن شعارهای تند علیه حضرت و چه بسا تكفیر وی، مخالفت خود را اظهار میكردند.(46)
امام علیهالسلام همه این اعتراضات را نادیده میانگاشت و با كرامت علوی خود، حقوق آنان را از بیتالمال به همان شكل سابق خود میپرداخت(47) و میكوشید با ملاقات خصوصی خود با سران خوارج و اعزام نمایندگان خویش به سوی آنان، به راهنمایی و هدایت آنان دست یازد.(48) حضرت در این راه به موفقیتهایی دست یافت اما جنگ و جهاد مرحله آخرین بود كه در اینجا به علل شروع آن و همچنین مشروعیت جهاد حضرت با چنین انسانهایی كه به ظاهر اهل عبادت و زهد بودند، اشاره میشود:
علل شروع جنگ نهروان و مشروعیت آن
در تبیین علل شروع جنگ، به نكات ذیل اشاره میشود:1. تشكیل گروههای براندازی: در پیش ذكر شد كه امام علیهالسلام مدارا و تساهل با خوارج را منوط به عدم اقدام عملی و مسلّحانه علیه حكومت خویش كرده بود. اما خوارج بر اظهار و تبلیغ عقیده فاسد خود و همچنین اهانت و تكفیر بر حضرت بسنده نكردند، بلكه با تشكیل گروهی مسلّح و انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان رهبر خود و بیعت با او، درصدد براندازی و یا دست كم آسیب وارد كردن بر نظام علوی برآمدند و برای پیشبرد نقشه خود در منطقهای به نام «نهروان» قرارگاهی تشكیل داده، دست به نامه نگاریها و دعوت از دیگر گروهها و اشخاص همفكر در شهرهای گوناگون زدند.(49)
روشن است كه هیچ حكومتی نمیتواند به مخالفان خود اجازه تشكیل گروههای براندازی و به اصطلاح «كودتا» بدهد. از اینرو، خوارج با این اقدام خود، یك گام به سوی خشونت و جنگ برداشتند.
2. كشتار شیعیان و ایجاد اغتشاش: از آنجا كه خوارج، امام علیهالسلام و شیعیان وی را به دلیل پذیرش حكمیّت كافر میدانستند، خونشان را حلال برمیشمردند و با این نظر خود دست به قتلهای متعددی زدند. آنان در این اقدامات گستاخانه خود، به زن و مرد و بچه رحم نكردند؛ چنانكه عبدالله بن خباب و همسر حاملهاش را سر بریدند و سه زن دیگر از قبیله «طی» را به قتل رساندند.(50)
اخبار مزبور در حالی به حضرت رسید كه آن حضرت با لشكرش در راه جنگ دوم با معاویه بود. حضرت برای تحقیق از صحّت و سقم اخبار مزبور و وضعیت خوارج، پیك مخصوصی به نام حارث به سوی آنان گسیل داشت كه برخلاف انتظار و آداب جنگی، كه نمایندگان از مصونیت برخوردارند، خوارج سفیر حضرت را نیز به شهادت رساندند.(51)
3. عدم تحویل قاتلان: با وجود این، حضرت باز به مدارا با خوارج پرداخت و به جای شروع جنگ، از آنان خواست فقط قاتلانِ مقتولان بیگناه را به حضرت تحویل دهند تا به مجازات قصاص برسند.
خوارج به این حداقل درخواست حضرت وقعی ننهادند و همگی خودشان را قاتل معرفی كردند و گستاخانه تأكید نمودند كه ما خون آنان و حتی شما را برای خودمان مباح میدانیم.(52)
4. احتمال حمله به مردم بیدفاع: لشكریان حضرت، كه با تجهیزات و آمادگی كامل در حال حركت به سوی جنگ با معاویه بودند، با مشاهده این اوضاع و شنیدن اخبار قتلهای زنجیرهای كه شامل زن و بچه نیز میشد، نمیتوانستند خانوادههای خود را در كوفه، در كنار قرارگاه خوارج، گذاشته و با آرامش خاطر به جنگ با شامیان در مسافتهای دور بپردازند؛ چرا كه امكان این وجود داشت كه خوارج از عدم حضور امام علیهالسلام در كوفه و اشتغال لشكر به جنگ با معاویه، از فرصت استفاده كرده، به كوفه حمله نمایند و مردم آن را بكشند. بر این اساس، لشكر از حضرت درخواست نمود كه نخست مانع خوارج را از سر راه خود بردارند تا آنان با خیال آسوده به جنگ با معاویه بپردازند.(53)
. اصرار خوارج بر جنگ: با وجود ارتكاب انواع قتل و راهزنی از سوی خوارج، حضرت باز میكوشید با آنان با صلح و مدارا رفتار كند و از جنگ جلوگیری كند. حضرت برای نیل به این هدف مقدّس، پیكهای متعدد و معتبری مانند ابن عباس به سوی قرارگاه آنان فرستاد.(54)
حضرت برای اتمام حجّت، غلام خود را به سوی خوارج فرستاد و از او خواست كه از خوارج علت خروجشان را بپرسد، در حالی كه او با آنان رفتار عادلانه دارد و سهمشان را از بیتالمال میپردازد و به بزرگ و كوچكشان احترام میگذارد.(55)
نكته قابل تأمّل جواب خوارج است كه تصریح كردند اجتماعشان در آن منطقه صرفا برای جهاد و جنگ با حضرت است و هدفی جز این ندارند. بدینسان، خوارج تمامی راههای صلح و مذاكره را بستند.
امام علیهالسلام باز به این پاسخها قانع نشد و برای اتمام حجّت و هدایت، خود شخصا دو مرتبه به مقرّ خوارج رفته، به سخنرانی پرداخت(56) و در آخر خطبه خود، تصریح كرد كه اگر بتوان یك اصل و خصلتی را پیدا كرد كه عامل وحدت كلمه و ترك مخاصمه بین دو گروه گردد، بدان عمل و از جنگ امتناع خواهد كرد.(57) حاصل وعظ و سخنرانی حضرت، هدایت و نجات قریب دو هزار تن بود.(58)
با مأیوس شدن حضرت از هدایت خوارج، حضرت هنگام شروع جنگ، پرچمی به دست ابوایوب انصاری، صحابه معروف پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، داد تا هركس در زیر آن پرچم قرار گیرد یا خود را از قرارگاه خوارج جدا كند و به كوفه یا مدائن حركت كند، در امان خواهد ماند.
در پرتو امان علوی، قریب پنج هزار تن از لشكر خوارج منشعب شدند و بعضی به جبهه امام علیهالسلام پیوستند و بعضی دیگر راه كوفه یا مدائن را پیش گرفتند. تنها یك گروه لجوج و كجفهم قریب 2800 نفر باقی ماند كه از تصمیم خود مبنی بر ترك جنگ منصرف نشد.(59) بنابراین، باید گفت: جنگ نهروان یك جنگ تحمیلی برای امام علیهالسلام بود و حضرت میكوشید با راهكارهای گوناگون از وارد شدن در عرصه جنگ اجتناب كند كه متأسفانه تحجّر و قشری بودن اندیشه خوارج مانع آن شد.
6. روایات پیامبر: آخرین نكته در تأیید مشروعیت حكومت امام علیهالسلام ، روایات متعدد پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله است. قسم اول روایات مطلقی بود كه جبهه حضرت را «جبهه حق» و جبهه مخالف را «جبهه باطل» و جنگ با حضرت را جنگ با خدا و رسول خدا توصیف میكرد كه تفصیل آنها گذشت. قسم دوم روایات خاصی است كه با تعیین و مشخص كردن نام خوارج به عنوان «مارقان» و مكان جنگ (نهروان) بهترین دلیل بر حقّانیت جبهه حضرت در این نبرد است.
در روایات متعددی پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله از مقاتله امام علیهالسلام با سه گروه (ناكثین، قاسطین و مارقین) خبر داده است. امّ سلمه از مشخصات سه گروه مزبور از پیامبر پرسید و حضرت مارقین را بر اصحاب نهروان تطبیق كرد: «قلتُ من المارقون؟ قال صلیاللهعلیهوآله : اصحاب النهروان.»(60)
از شواهد دیگر، اخبار و پیشبینیهای غیبی پیامبر و امام علیهالسلام درباره وضعیت نهایی خوارج است. در روایات آمده است كه در میان كشتهشدگان خوارج، فردی یافت میشود با دو پستان(61) (ذوالثدیه [اولی پستان عادی و دومی دست كوچك اضافی به صورت پستان.])
از دیگر اخبار غیبی امام علیهالسلام خبر از شهادت نُه تن از لشكر خود و فرار ده تن از لشكر مقابل است كه پس از پایان جنگ، صدق هر دو خبر روشن شد.(62)
پینوشتها
1الی4ـ نهجالبلاغه، خطبه26/ نامه 53 / خطبه 107 / خطبه 197
5ـ برای توضیح بیشتر درباره «قاعدین» و همچنین جزئیات جنگهای سهگانه ر.ك: دانشنامه امام علی علیهالسلام ، ج 9
6ـ ر.ك: تاریخ طبری، ج 4، ص 39 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 346 / مروج الذهب، ج 2، ص 360
7ـ «كل واحدٍ منهما یرجوا لامر له و یعطفه علیه دون صاحبه» (نهجالبلاغه، خطبه 148)
8ـ شیخ مفید، الجمل، ص 164
9ـ ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 196
10ـ همان، خطبه 196 و نیز: شیخ طوسی، الامالی، ص 731 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 30و9
11ـ الجمل، ص 67 / مروج الذهب، ج 2، ص 366 / الفتوح، ج2، ص 450
12ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 544 / الكامل، ج 2، ص 348 / الجمل، ص 81؛ حضرت خود یاغی شدن عایشه را سستی اندیشه و به جوش آمدن كینه و عداوت دیرینه او میداند كه مانند دیگ آهنگر به جوش آمده بود. «واما فلانة فادركها رأی النساء وضغنٌ غلا فی صدرهاكمرجلالقین.» (نهجالبلاغه،خ 156)
13ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 458 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 312 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 71
14ـ نقد و اقتباس از الجمل، ص 41ـ31
15ـ كشف الغمة، ج 1، ص 143 / اعلام الوری، ج 1، ص 316 / المستدركعلیالصحیحین،ج3،ص135/تاریخبغداد،ج14،ص321
16ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 254 و 964 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 207 و 208 / الارشاد، ج 1، ص 176
17ـ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 405 / صحیح ابن حبّان، ج 15، ص 365
18ـ الامالی، ص 149و 146/ جامعالاخبار، ص 51 / شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 221
19ـ الامالی، ص 364 / تفسیر فرات، ص 477
20ـ تاریخ دمشق، ج 42، ص 473 / كنزالعمال، ج 11، ص 613
21ـ تاریخ دمشق، ج 42، ص 470 / المناقب، ص 190 / البدایة و النهایة، ج 7، ص 306 / كشف الغمة، ج 1، ص 126 / الغدیر، ج 3، ص 188
22ـ الامالی، ص 464 / شیخ طوسی، الامالی، ص 425 / احتجاج، ج 1، ص 462
23ـ المستدرك علی الصحیحین، ج 3، ص 150 / تاریخ دمشق، ج 42، ص 472 / شرح نهجالبلاغه، ج 8، ص 21
24ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 462 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 316 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 83 / شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 320
25ـ نهجالبلاغه، نامه54 و خطبه 31/ الجمل، ص 313/ الامامةوالسیاسة، ج 1، ص 90
26ـ مروج الذهب، ج 2، ص 371 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 92 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 182
27ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 509 / ابن كثیر، الكاملفیالتاریخ، ج2،ص350/ مروجالذهب،ج2، ص 370
28ـ خوارزمی، المناقب، ص 186 / الفتوح، ج 2، ص 472 / ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 111
29ـ برای توضیح بیشتر ر.ك: موسوعة الامام علی بن ابیطالب، ج 5، از ص 58 تا 62
30ـ نهجالبلاغه، نامه 17
31ـ نهجالبلاغه، نامه 75 / شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 230
32ـ تاریخ دمشق، ج 59، ص 131 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 115 / تاریخطبری، ج4،ص443/ الكاملفیالتاریخ،ج2،ص 310
33ـ وقعة صفین، ص 34 / شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 61
34ـ وقعة صفین، ص 221 / تاریخ دمشق، ج 59، ص 157
35ـ 27 تن از صحابه حدیث مزبور را با تعبیرهای متفاوت نقل كردند. ر.ك: صحیح بخاری، ج1، ص172/ صحیحمسلم، ج4، ص 2235/ مسنداحمدبنحنبل، ج2،ص 654
36ـ وقعة صفین، ص 335
37ـ الكاملفیالتاریخ، ج 2، ص 382 / تاریخ طبری، ج 5، ص 41
38ـ شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 334
39ـ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / تاریخ دمشق، ج 36، ص 377 / تاریخ مدینه، ج 4، ص 1289
40ـ نهجالبلاغه، خطبه 30 و 240/ تاریخ مدینه، ج 4، ص 1202/ تاریخ طبری، ج4،ص385/ شرحنهجالبلاغه، ج20،ص22و ج 9
41ـ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 53 / تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175 / شیخ مفید، الجمل، ص 147 / شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 22 و ج 9، ص 17 و ج 3، ص 9 / الفتوح، ج 2، ص 393
42ـ نهجالبلاغه، نامه 64
43ـ نهجالبلاغه، خطبه 164 و نامه 9
44ـ صحیح بخاری، ج3،ص1321/ صحیح مسلم، ج 2، ص 774
45ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 63 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 293 / شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 210
46ـ مروج الذهب، ج 2، ص 406 / تاریخ طبری، ج 5، ص 73 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
47ـ تاریخ طبری،ج5، ص 73 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
48ـ نهجالبلاغه، نامه77، خ121/ شرحنهجالبلاغه،ج2،ص 275
49ـ تاریخ طبری، ج5،ص 74 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 398
50ـ مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 452 / تاریخ طبری، ج 5، ص 81 / تاریخبغداد، ج1،ص205/ الكاملفیالتاریخ،ج2،ص 43
51و52ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 168
53ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 82 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 403 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 168
54ـ نهج البلاغه، نامه 77 / شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 310/ تاریخ طبری، ج 5، ص 65 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 393
55ـ الفتوح، ج 4، ص 261
56ـ نهجالبلاغه، خطبه 121 و 127 و 177 / تاریخ طبری، ج 5، ص 84 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 404
57ـ شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 275
58ـ نهجالبلاغه، خطبه 121
59ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 86 / الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 405 / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 169
60ـ معانی الاخبار، ص 204
61ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 191 / البدایة و النهایة، ج 7، ص 294 / تاریخ بغداد، ج 7، ص 237 / صحیح مسلم، ج 2، ص 749 / تاریخ طبری، ج 5، ص 88
62ـ ر.ك: شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 273 / كشف الغمّة، ج 1، ص 267: نكته قابل ذكر درباره منابع، اینكه در نقل احادیث و گزارشهای تاریخی، نگارنده از موسوعة الامام علی بن طالب، نوشته محمد ری شهری استفاده برده است.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}