فرانسه: رابله و مونتنی
برگردان: ابراهیم یونسی
برخی جاها، در بعضی زمانها، مدتها بعد در نظر اشخاصی که خود شاید در جاهای بس متفاوتی هستند کیفیتی سحرآمیز دارند که نیروی تخیل را مسحور و مسخر میکند. این امر در مورد ایتالیای اوایل عهد رنسانس و فرانسهی بخش عمدهی قرن شانزدهم صادق است. نمیتوان از پاریس به نواحی جنوب غربی کشور سفر کرد و در عالم خیال به فرانسهی عهد رنسانس بازنگشت: گویی با مردمی که مدتها پیش از جهان رفتهاند در رؤیایی سهیمیم: بر فراز مرغزارهای شاداب و آینهی جویبارها، کاخ دلربایی را میبینیم که در عهد سلطنت فرانسیس اول بنا شد، یا قصر «بلوا (1)» را مشاهده میکنیم که شاهان خاندانِ «والوا (2)» در آن دیوانها گرفتند. از «واندم (3)» شهر «رنسار» میگذریم؛ «شینون (4)»، زادگاه رابله را زیر پا مینهیم، از بخش روستایی «لوار (5)» که گذشتیم شاید به «دوردونی (6)» میرسیم، آنجا که «مونتنی» عزلت گزید و رسالات خویش را به رشتهی تحریر کشید. این تنها گوشهای از اروپای غربی است که حتی امروزه نیز خوراکهای عالی محلی و شرابهای ناب دارد، چندان که حتی خوان رنگینی که در پیش روی مسافران مینهد عاری از رنگ و بوی تاریخ و ادب نیست. آری، میخوریم و مینوشیم و در این رؤیایی که رنسانس را در آن باز میبینیم از خیابانها و کوچهها و مزارع میگذریم و بیتی از اشعار «رنسار» یا «دوبله (7)» یا عبارتی از مونتنی یا رابله را به یاد میآوریم. شاید بیشتر علاقه و دلبستگیی که به فرانسه داریم و آمادهایم که از بسیاری از معایبش درگذریم ناشی از همین احساسی باشد که نسبت بدین مکانها و آن زمانها داریم، آنگاه که مینماید تصویر شاد و خندانش سرانجام به آراستگی و زیبایی شکل میبندد.
در همین سالها بود که زبان فرانسه به عنوان یک زمان مدوّن ره کمال سپرد و به صورت سازی درآمد با پردههای بیشتر و روشنتر، که وسیلهی بیان احساس را در نظم و نثر در اختیار میگذاشت، بویژه نظم غنایی - هر چند که این قالب با نقد منطقی و معقول چندان سازگار نیست و به آزادی بیشتری نیاز دارد مع الوصف سرانجام چارهی درد یافته شد، و همین قالب تا بیش از دویست سال دوام کرد. و اما نثری که در این عصر پا به عرصهی وجود نهاد نثری بود بسیار مقنع و متقاعد کننده، سازی شگرف که به زودی به صورت بزرگترین ثروت ملی درآمد. این دوران از «مارو (8)»، که در اوایل آن میزیست گرفته تا «پله ایاد (9)» و علی الخصوص تا دو پیشوای نهضت ادبی آن یعنی «رنسار» و «دوبله» که عاشقانهها و مرثیههایشان بعدها در عصر رنسانس نیز نفوذ کرد، تا «دوبینیه (10)» و «بارتا (11)» که هر دو از «هوگه نو (12)»های پر شور بودند عصر درخشان شعر و شاعری و، جز در زمینهی نمایشنامهنویسی، غنیترین عصر فرانسه است. و تا قرن نوزدهم همچنان ادامه دارد. با این همه، دو نثر نویس بودند که در خارج از فرانسه شهرت و نفوذی بغایت وسیع داشتند و به نظر میرسد که به پیشرفت ادبیات غرب علی العموم، خدمتی فوق العاده کردهاند؛ و هر چند هیچ دو نویسندهای را نتوان یافت که به اندازهی رابله و مونتنی با هم فرق داشته باشند مع الوصف هر دو از رنسانس فرانسه برخاستند: یکی دوران ابتداییتر و شوریدهتر و دیگری مرحلهی دیرتر و وزینتر آن را بیان میکند.
طی این قرن، هم نهضت اصلاح کلیسا، که کالون (13) سخنگوی عمدهی آن بود، و هم نهضت ضد اصلاح، که سبب شد یسوعیان به پاریس هجوم برند، هر دو سخت بر فرانسه سنگینی میکرد، و ماجرای آن اینک داستان آشفتهای است از توطئههای سیاسی و مذهبی و شرح احوال رجال متنفذی که مدام جبهه عوض میکنند و از این به آن فرقه میگروند، و نیز قصهی شکنجهها و اعدامها و قتلها و کشتارهای دستجمعی و جنگهای داخلی. اما اختلاف بنیادیِ موجود اختلاف بین متعصبین هر یک از این دو قطب نبود بلکه اختلاف بین خود تعصب و بقایای روح تساهل و گذشت و رعایت اعتدال در مسائل سیاسی و مذهبی بود که از رنسانس ایتالیا باقی مانده بود. در این میان راه سومی بود که بالنسبه عریض بود و زندگی احساسی زمان، برق زنان و غوغاکنان بر آن پیش میرفت، و این راهی است که بسیاری از ادیبان را بر آن میتوان یافت. در نیمهی اول همین قرن، رابله هیاهو کنان و غرّان در جایی از آن ره میسپر د و در نیمهی دوم مونتنی به پایان آن رسیده است و جهان درون و شخصیت خویش را کشف میکند. اینان هر دو بسیار بدیع و طرفهاند، و از تأثیر مستقیم و غیر مستقیمی که بر ادبیات مغرب زمین کردهاند هر چند بگوییم سخن به گزاف نگفتهایم.
در مورد رابله میتوان گفت که آثارش را آنقدر که بدان اشاره میکنند نمیخوانند؛ و بسیاری از مردم حضور وی را در میان خود احساس میکنند، حال آنکه در حقیقت با وی به عنوان یک مؤلف آشنا نیستند. و این نیز شاید بدان علت است که مطالعهی آثارش در زبان اصلی کار آسانی نیست، و ترجمهی آن نیز فوق العاده دشوار است؛ اما این خود معیار سنجش مرتبهی واقعی او نیز هست. و اگرچه، گاه در محافلی بازاری، آثارش را تا به حد نجواهای مستهجن تنزل میدهند وی یکی از بزرگترین صداهای فرهنگ غرب است. در حقیقت آوایی است که اگر به دقت بدان گوش فرا دهیم میتواند در بحبوحهی تعصبات و منفی بافیهای عصر حاضر به ما امید و امیدواری دهد. زیرا این راهبی که بعدها قیافهی دانشمندی سرگردان یافت و سپس به طبابت گرایید خصیصهی دیگری نیز داشت: وی علی الخصوص مایه دهندهی زندگی بود. مردی بود متفکر و صاحبنظر و در عین حال همپایهی اراسموس، اومانیست و از پارهای لحاظ حتی میتوان گفت که، بر حسب آثارِ خود، بیش از هر نویسندهی دیگر این عصر به رنسانس تعلق داشت. من باب نمونه، بیشتر انرژی و نیروی شگرف رنسانس و میل پر شور و دیوانه وار به کسب دانشِ از هر قبیل و عشق ناب به الفاظ، و آمیزهی لطافت و خشونتی را که از خاصههای آن بود، و مسرتی را که از خیالپردازی بهره بر میگرفت در آثار خویش دارد. ما با رابله شاید بیش از هر کس دیگر به روح عصر نزدیکیم، اما باید شخصیت او را از نظر دور نداشت: او راهبی است که در عین حال دانشمند و طبیب و اومانیست نیز بود؛ اساساً آدمی معتدل ود که هر چیزی را جز تعصب و کهنهپرستی و تحقیر زندگی و ستایش قدرت، و روحانیت دروغین و مبتنی بر تنگ نظری و غرور میتوانست تحمل کند. ضمناً فکاهی نویس نیز بود، و در حقیقت یکی از بزرگترین فکاهی نویسان زمان بود. تا این را نفهمیم او را چنانکه باید نخواهیم فهمید، و در همین جا است که سوء تفاهم به آسانی روی میدهد، و شاید علت اساسی هم این باشد که نظرگاه و مشرب و طبیعتِ سخن شناسان و نویسندگان تواریخ ادب طوری است که نمیتوانند فکاهیات را، مشخص از بذله و طنز، ادراک و ارزیابی کنند و یا شخصیت و شیوه و سبک کار فکاهی نویس را دریابند.
فی المثل چنانچه بخواهیم نظر برخی از صاحبنظران را بپذیریم که معتقدند رابله طنزنویسی جدی و مصلحی ضد روحانی و پروتستانی سرسخت و یا حتی «راسیونالیست (14) و یا «اگنوستی سیست (15)» بوده و برای فرار از اتهام به بدعت گذاری و رافضیگری نقاب لودگی بر چهره زده و منظور خود را در پس جلوهی شوریدهی غولها و کوتولهها و بلهوسیها و دلقک بازیها و زشتیها و وقاحتها مخفی داشته هرگز به فهم او نایل نخواهیم شد و از نوشتههایش لذت نخواهیم برد. این خود بدان معنا خواهد بود که رابله را به شخصی کاملاً متفاوتتر و حقیرتر از رابله، و نبوغ سرشار و برومندش را به استعدادی بدل کنیم و عظمتش را از او بگیریم. رابلهی حقیقی در پس آنچه خود برای ما مسحور میکند، در پس مباحثات و استدلات جنونآمیز و سفرها و جنگهای ناممکنی که بر ما عرضه میدارد کمین نمیکند: لودگیهای او دانهی دام نیست؛ اما از آنجا که فکاهی نویس است خویشتن را در هر چه میآفریند نفوذ میدهد. وسعت فکر و اغراقهایی که رنگ سخنان بیهوده میپذیرد و به قلمرو هرزگی دست مییازد، یا فهرست نامهایی که به رژهی اسامی شجره نامهها بی شباهت نیست، همان چیزهایی هستند که به فکاهیات تعلق دارند، و بیشتر آن به گفتگو و سخنان خود درآوردی و مضحک اشخاصی مانند است که میزده و تا دیرگاه نشستهاند، لیکن نیرو و نبوغ خلاقهی نویسنده را پشتیبان خویش دارند. به جرئت میتوان گفت که تمام حقهها و نیرنگهایی را که فکاهی نویسان امروزی به کار میگیرند در آثار رابله میتوان یافت، جز اینکه مقیاس اینها به مراتب کوچکتر از مقیاس او است. او هر آنچه را که به فکر میرسد، هر ذره دانشی را که از هر جا به چنگ میآورد به کار میگیرد. اشخاص حقیقی و موجودات غریبِ ساخته و پرداختهی خویش را مورد استفاده قرار میدهد و محلهایی را از کوره دههای ایالت «تورن (16)» گرفته تا خطههای عجیب و غریب و سرزمینهای عجایب و آشفته و نیز گفتگوهایی که از مباحثات فلسفی تا زنندهترین قصهها را در بر میگیرند وارد عمل میکند. اما تقریباً همهی این زشتی و خشونتی که بدینسان خشم منتقدان مهذب را برانگیخته قسمتی به علت پذیرش جامع و مقیاس وسیع او و مبارزهی او با آن گونه افکاری است که ترجیح میدهند فراموش کنند که ما صاحب جسمهایی هستیم و لذا در طبیعت ریشه داریم. در اینجا، هم متعرّض و هم کسی که مورد تعرض قرار میگیرد به دنیای ذکور تعلق دارند و اگرچه رابله، همچون فرزند خلف رنسانس، در اثر خویش به نام «صومعة تلم (17)» زنان را از لحاظ حقوق همپایهی مردان میآورد برخلاف شکسپیر دربارهی خودِ زن مطلب ارزندهای ندارد و ظاهراً در مورد چیزهایی هم که زنان خوش دارند بدانها گوش فرا دهند چیزی برای گفتن ندارند؛ و قبول اعمال جسمانی ما از ناحیهی او نیز برای ایشان تازگی ندارد و مبالغهها و اغراقها و مطالب محالی را که سر هم میکند و از آنها بناهای غول آسا میسازد کودکانه و ملال انگیز مییابند. رابله نویسندهی مردها است.
مع الوصف مضحک اینکه این نابغهی غول آسا، این بذلهگوی شوریده که ضعیفترین بخش کارش بدبینی و بدگمانی بی مایهای است که نسبت به زنان ابراز میکند در پیوند با ایشان هر جا که میرسد بر هر چه که رنگ پدرسالاری دارد میتازد و با آنچه که در زیر سیطرهی عنصر مردانه است و هر چه که یکطرفه و یک جانبه و بی گذشت و نابردبار و خشن و متعصب و فرمالیستی و سختگیر و استبدادی و منکر زندگی است میستیزد تا از آنچه که از لحاظ ارزشهای خود در حقیقت مادرسالاری است و از اصل لطیف و زنانه تبعیت میکند و نیز از آنچه که به سوی قبول آزادانه و سرشار از نشاط زندگی، در تمام جلوههای ناب و راستین خود، به جانب پذیرش طبیعت و فرهنگ و انسان - در مقام تن و اندیشه و جان - پیش میرود، دفاع کند و نامشان را بلند دارد. او «انارشیسم» مطبوع و ملایم «اروس» است که علیه کلیهی منعها و محدودیتها و تضییقات و قوانین و مقررات و کلیهی تلاشهایی که به عمل میآید تا انگیزههای طبیعی را به صورت غلامان یک نظریه یا یک فکر درآورد سر به شورش برداشته است. با این حال چنانکه از شیوهی کار و زبان «گارگانتوا (18)» و «پانتاگروئل (19)» و توصیفی که از «صومعهی تلم» میکند درمییابیم مفهوم تمدن را نیک میداند: حکمت گذشت و تساهل و بزرگواری و علّو طبع و حظ نفس و روح. و با آنکه شرح و وصف دنیای دیوانه را تا مرزهایی عجیب و مضحک بسط میدهد خود دیوانه نیست، بلکه آدمی است معقول و معتدل؛ و قطع نظر از اینکه مطالب را با چه شوریدگی ابداع میکند و تا چه پایه در گزافگویی مبالغه روا میدارد هرگز به د نیای وهم و وسواس پناه نمیبرد بلکه به شیوهی نویسندگان بزرگ به جانب قبول زندگی و ادامهی معقول و متعادل آن باز میگردد، چون نیک میداند که قهقههی بلند خندهاش هوا را صافتر کرده و مطبوعتر از آنچه بود ساخته است. «کالریج (20)» که هیچگاه دوستدار و طالب هرزگی پر غوغا نبود مینویسد: «من رابله را از ردیف بزرگترین مغزهای خلاق جهان، همپایهی شکسپیر و دانته و سروانتس (21) میدانم ...» به قول «هوگو (22)» او روح کشورِ «گل (23)» است. درست هم هست، زیرا درست همانطور که رنسانس را بیان میکند فرانسه را نیز که در این عصر دست اندر کار کشف خویشتن است وصف میکند و نشان میدهد؛ و این فرانسهای است پر مایهتر و غنیتر و اصیلتر از فرانسهای که در ادبیات اعصار بعد میبینیم؛ توگویی که این راهب و طبیب سرگردان با وجود سفرهایی که در مقام طبیب مطرانها به «رم» و دیگر شهرها میکرده روح این کودکی را که در روستا پرورش یافته بود و تبار دهقانی داشت در خود زنده نگه داشته و بدان وسیله همچنان در کنار مردم عادی باقی مانده است - و اینها همان مردمی هستند که رابطه با همهی دانشی که اندوخته است و به رغم همهی لوده بازیهای فلسفیای که میکند در افکار شیرین و واقع بینانهشان سهیم است. و شاید تا به امروز هم - که ما سخت به وی نیازمندیم - همچنان در جوار مردم عادی است و در مقام نویسندهی ایشان، و شاید بزرگترین نویسندهشان، همچنان به حیات خویش ادامه میدهد.
«مونتنی» این نجیب زادهی روستایی که بر برج کاخ خویش در میان کتابهایش به تعمق میپرداخت با رابله تفاوت فاحش داشت. آری، پنجاه سال پیش از او پا به جهان نهاده بود و مرحلهی بدویتر و شوریدهتر رنسانس را در فرانسه منعکس میکرد. سبک کار آن دو حتی از شیوهی زندگی و موقعیت اجتماعیشان متفاوتتر است؛ و این تفاوتی است بین یک «شهر بازار» پر رونق و خطابهای که خطاب به «انجمن فلسفی» محل ایراد شود؛ تفاوت بین محیط و هوای میخانههای این شهر، لحظهای قبل از تعطیل، با محیط آرام کتابخانهی عمومی شهر در دمادمهای غروب. با این وصف هر دو بر شاهراه سومی که بدان اشاره شد در حرکتند، هر دو در نفرت از ملانقطیها و درس خواندههای فضل فروش و پرلاف و گزاف و متعصبان و کهنهپرستان سهیماند. بدیهی است این دو بی دین نیستند اما نسبت به دعوی روحانیان و حکمای الهی سخت مشکوکند؛ اومانیستهایی هستند به فرمان خداوند. هر دو از شهرت و محبوبیت فراوان بهره داشتند، اما نفوذ و تأثیر «مونتنی» بیش از رابله بود. از خلال سبک خسته کنندهی زمان که در حقیقت آمیزهای از نقل قول از متقدّمین و اظهار نظرهای کوتاه دربارهی آنها است رسالات مشهوری سر بر میآورد که از نظر عمق و حجم کم از کتاب نیستند، و در این رسالات، مونتنی عمل خلاقهی بدیع و سه پهلویی را به انجام رساند: در عرصهی نثر سبکی به وجود آورد که هم عرض یک گفتگوی خوب و جالب، ساده و روان و انعطاف پذیر است. سبکی است که میتواند سرمشق کار نسلها نثرنویس فرانسوی قرار گیرد. قالبی ادبی را آفرید که تا به امروز نیز نویسندگان بزرگی نه فقط در فرانسه بلکه در سایر کشورها و خاصه در انگلستان آن را به همان شیوهای که او به کار برد مورد استفاده قرار میدهند؛ و بالاخره و مهمتر از همه، پا به پای بسط و گسترش این قالب نرم، شخصیت و خصال و عادات و طرز تفکر و مسائل مورد علاقه و سوابق ذهنی و امیدها و ترسهای خود را به عنوان موضوع اصلی کار برگزید و توجه خود را به درون خویش، به ضمیر «آگاه» و ژرفاهای «ناآگاه» معطوف داشت و پیش از همه به جانب مقصدی بادبان برافراشت که تا به امروز هم مأموریت اکتشافی وسیعی تلقی میشود. باری، این نجیب زادهی «پریگور (24)»ی، که در برجک عمارت خویش مینشست، و اوقاتی که به بلهوسیها و هوسها عطف میکرد لبخند به لب میآورد، در قلمرو ادب جدّ «پروست (25)» است؛ پروستی که سه قرن و نیم بعد در اتاق ساکت و آرام خویش مینشست و میکوشید آخرین ذرهی انگیزه را از قید آزاد کند.
پیش از «مونتنی» نیز اشخاصی دربارهی خود چیزها گفته و نوشته بودند، اما این اشخاص خویشتن را به منظوری جز خودشناسی ارائه کرده و در معرض قضاوت نهاده بودند: شاید برای اعتراف به چیزی و یا اثبات چیزی، و لذا آنچه را کشف کرده بودند یک «خودِ» راستین نبود بلکه تصویری بود دروغین، صورتکی و یا شخصیتی داستانی. مونتنی ناظر، که از ماجرا تفریح میکند در عین حال که از خویشتن زیاد خرسند و خشمگین نیست «مونتنی» واقعی را چنان نظاره میکند که گویی گلابی تازه رسی را بر دیوار یا یونجهی به چین رسیدهای را در یونجه زار از نظر میگذراند - و بیش از او کسی چنین نکرده بود. و هر چند پس از او کارهای دقیق و ظریفی در زمینهی تحلیل نفس صورت گرفت، به جرئت میتوان گفت که در این کار کسی به پای او نرسیده و شاید هیچ یک از نویسندگان درون گرای پس از او با یک چنین روح و احساس غالبی بدین کار دست نبرده است. زیرا «مونتنی» با وجود شکی که دارد و به رغم پرسشهای تردیدآمیزی که دربارهی مرگ پیش میکشد محل و موقع خویش را استوارتر از نویسندگان پس از خود میبیند. او آنقدر در خود خیره نمیشد که دیگر جز اسکلتی که بر لبهی پرتگاه ایستاده است چیزی را مشاهده نکند. این مردی که وی ناگزیر بود با او زندگی کناد، آری، همین مرد، که نقاط ضعف و تمایلات و تردیدهایش را با آن همه صراحت و ظرافت وصف میکند، از طبیعت تغذیه میکرد و در تمام چیزهای نسبی و ناپایدار زندگی از اندیشهی ازلیّت خداوند تسلی میجست. او دربارهی هیچ یک از این دو چیزی نمیدانست و نمیخواست هم بداند؛ آنچه میدانست این بود که بشر در محلی بین این دو، بر سبزه زار و در زیر گنبد نیلگون جای گرفته است. تشکیک او، چنانکه از طویلترین رسالهاش تحت عنوان پوزش خواهی ریموندسبوند (26) میتوان دریافت با آنکه قدری ریشخندآمیز است پایه و اساسی وسیع دارد، اما اگر این تشکیک متعصبان و فرقههای پرخاشگر را موذیانه به باد تمسخر میگرفت و از شکنجه گاهها و بوی تعقن اجساد سوخته روی برمیتافت همچنان پیوند خود را با زمین حفظ میکرد و از تیره و تار کردن آسمان سر باز میزد. قبول دربست مذهب از جانب «مونتنی» عیناً پذیرش شخصی است که باید با عرف و عادت محل بسازد. در محافظه کاری وی اثری از عیبجویی و نشانی از تعرض نیست، و عدم اعتمادی که نسبت به مطلق گرایی و خود فروشی و روشنفکرمآبی و جمود فکری و خلاصه هر چیز که میکوشد مقیاس بشری را در هم بریزد ابراز میدارد، گرمی و شور و صمیمیت و احساسی موافق نسبت به هر چیز که حقیقی و ارزنده است و هر آنچه بتوان دید و لمس کرد در پسِ خود دارد. قهرمانان و قدیسان و شهیدان راه حق شاید که از تافتهی جدا بافته باشند، اما همهی کسانی هم که از زندگی نفرت دارند، و همهی بیدادگران کوردل نیز از مصالحی جز این هستند که ساخته شدهاند - و ما، در این لحظه از تاریخ خود در وضع و موقعیتی نیستیم که جهان کوچک اما تابناک و خندان مونتنی را تحقیر کنیم.
وقایع این عصر از لحاظ تاریخی نفرت زاست: تعصب شدید و خرافهپرستی، دسیسه بازی و توطئه چینی، قتل و کشتار و جنگ داخلی حتی هوای آن را سنگین و خفقان آور و آسمانش را تیره و تار ساخته است. تنها در عالم ادب و در پیرامون این رسالات کوچک و مبتنی بر دانش شخصی است که خورشید میدرخشد و هوا را رقّت و لطافتی است، و اما رساله نویس ادعا نمیکند که در باب محیط خارج از خود اطلاعات و دانشی فراوان دارد. خدا رازی است و در این طرحها و توطئههایی که به جهت تأمین قدرت تهیه و تمهید میشوند رفیق توطئه گر نیست؛ کائنات هنوز در قلمرو فکر بشر نمیگنجد و از سرِ لطف نیز خود را کوچک نمیکند تا مناسب حال فرقهای خاص گردد. ناشناخته چندان زیاد است که باید دقت و منطق و ثبات و سازگاری و نیز مقداری نیرو و غرور را فدای تواضع و شاید طبعِ سلیمی کرد که میتواند از آنچه به ظاهر خداوند عطا کرده است لذت برد. همه این چیزها در «مونتنی» و دیگر کسانی که در آن زمان و پس از او بر شاهراه مذکور ره میسپردند به چشم میخورد. همانطور که او، به صلاح ما و خیر خود محقق ساخت، چیزی اندک اندک در دایرهی شناخت میآمد؛ و این چیزی بود بسیار دقیقتر و جامعتر از آئین تثلیث و یا مطلقیت وجود، و آن همین اندیشه یا دنیای باطن است که خوی و رفتار را شکل و رنگ میدهد. عجب نیست که «مونتنی» از تعصب دیوانهوار و خون آلودهی عصر خویش آزاد بود. طبیعی است که از لای درِ مطبخی که این آش جهنمیرا در آن هم میزدند نظری به درون افکنده بود. آری، با آن دانشی که دربارهی خود دارد، آن آگاهیای که مدام دست به اطراف میساید و آن امواج شک و تردیدی که از ژرفای ناآگاهی سر بر میآورد، و سدها و موانعی که با شتاب فراراه این امواج مینهند، و سرکوبی وحشیانهی این احساس شک آمیز، و جبران شدید در قیافهی جمود فکری - آنهم جمود فکریی که هیچ چیز را تحملپذیر نمییابد و خشونت و قساوت و شدت عمل - آری، این چیزها باب طبع «مونتنی» نیست. باری، ا ین رویهی سایه گرفتهی عصر درخشان رنسانس، فضای قرن شانزده را تیره و تار ساخت و اگر اینک که چهارصد سال با عصر «مونتنی» فاصله داریم تصوّر میکنیم که هوا خوش و آفتابی است بهتر است به روزنامهای که دم دست داریم نظر افکنیم، و یا تلویزیون را روشن کنیم. شاید اگر برحسب قالبها و شیوهها و سبکهای ادبی بیندیشیم، پُر بی جهت نباشد که احساس کنیم اینک این قالبها برای دوران ما کوچکاند؛ و یا اینکه لودگیهای غول آسا و پر غوغای «رابله» و مکاشفات شخصیِ غریب و آمیخته به فروتنی مونتنی را فرسنگها پشت سر نهادهایم. اما آنچه در مرکز افکار و احساس آنها قرار دارد و زندگی میکند - همان احساس عالی مذهبیای که رابله پس از شوریدهترین بذلههای خود بدان عطف میکند - شناسایی و قبول دو جانبهی مقیاس بشری، و راز جامع و محیطی که خودشناسی «مونتنی» را همراهی میکند - باری، اینها برای ما سلامت بخشتر و گرانبهاتر از فرانسهی عهد رنسانساند. شاید هنگامی که بر مرغزارها و جویبارهای کنار کاخهای «لوار» خیره میشویم و در کاروانسرای کهنهای در «شینون» «املت گارگامل (27)» دستور میدهیم یا آنگاه که در طلب جرعهای شراب از تپههای آهکی و تشنهی «دوردونی» سرازیر میشویم این کیفیت را به نحو مبهمی احساس میکنیم و روح این فرانسوی بزرگ را نیروبخش گامهای خویش مییابیم.
پینوشتها:
1) Blois
2) Valois
3) Vendôme
4) Chinon
5) Loire
6) Dordogne
7) Du Bellay ژواشن دوبله شاعر فرانسوی و عضو پله ایاد (1522-1560).
8)Marot کلمان مارو، شاعر فرانسوی (؟1495-1544).
9) Pléiade (در قرن شانزدهم) گروهی مرکب از هفت شاعر سرشناس معاصر (رنسار، بائیف، دوبله، دورا، ژودل، رمی بلو، و پونتوس دوتیار).
10) d "Aubigné تئودور آگریبا دوبینیه مورخ و شاعر فرانسوی (1552-1620).
11) Barta گیودور سالوست دوبارتا شاعر فرانسوی.
12) Huguenot پروتستان فرانسوی.
13) Calvin ژان کالون مصلح پروتستان از مردم فرانسه (1509-1564).
14) Rationalist پیرو (مکتب) اصالت عقل.
15) Agnosticist معتقد به اینکه به وجود خدا یا حقایق نخستین نمیتوان پی برد، لاادری.
16) Touraine
17) Abbey of Thélème
18) Gargantua
19) Pantagruel
20) Coleridge ساموئل تیلر کالریج شاعر انگلیسی (1772-1824).
21) Cervantes
22) Hugo
23) Gaule کشوری باستانی در مغرب اروپا که قسمت عمدهی فرانسهی امروز را در بر میگرفت.
24) Périgord یکی از تقسیمات قدیمی گی ین شمالی، واقع در جنوب غربی فرانسه.
25) Proust
26) An Apolologie of Raymond Sebond (املای نوشته از ترجمهی انگلیسی رساله به قلم فلوریو Florio اقتباس شده است؛ بعید نیست این ترجمه را شکسپیر خوانده باشد).-ن.
27) Omelette Gargamelle
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمهی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}