نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

تأثیرپذیری فکری

کنت در واکنش به انقلاب‌های علمی، سیاسی و صنعتی روزگار خود، اساساً در پی راهی برای تجدید سازمان نظم اجتماعی در زمینه‌های فکری، اخلاقی و سیاسی برآمد. از نظر وی، برای تغییر ساختار جامعه، اتخاذ نگرشی علمی ضروری بود. کنت اثبات گرایی دو آتشه بود. او سخت معتقد بود که هدف جامعه‌شناسی، دستیابی به دانشی است که به پیشرفت فزاینده‌ی جامعه کمک کند. کنت به لحاظ فکری، از چندین نظریه پرداز و مکتب فکری متأثر بود؛ از جمله: فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی، که به آزمایش‌های استقرایی پایبند بود؛ گالیله، اخترشناس؛ تامس‌هابز، فیلسوف انگلیسی؛ بارون دومنتسکیو، فیلسوف فرانسوی، کانت، فیلسوف آلمانی، (که از نظر کنت، متافیزیک دانی بود که بیشترین قرابت را با فلسفه‌ی اثباتی داشت)؛ ویلهلم، فیلسوف آلمانی؛ بوسوئه، فیلسوف فرانسوی؛ و بیش از همه، سن سیمون (Ashley and Orenstein,1985)
آگوست کنت در جوانی، عمیقاً متأثر از آدم اسمیت و ژان باتیست سه، اقتصاددانان سیاسی لیبرال بود. تاریخ دانانی چون ویلیام رابرتسن، دیوید هیوم، و هگل نیز بر او تأثیر گذاشتند، خلاصه، او مدیون سنت‌های فکری بسیاری بود،‌ اما کاملاً وابسته به هیچ یک از آنها نبود. در عوض، نظریه‌های متعددی را جذب کرد تا آمیزه‌ای از تفکر خود را ارائه کند. در ادامه، بر عوامل اصلی مؤثر در تفکر آگوست کنت مروری گذرا می‌کنیم.

تأثیرات عصر روشنگری

کنت معتقد بود که هدف علوم (به ویژه جامعه‌شناسی) پیش گویی رویدادهای آینده به منظور بررسی ارتباط عینی موجود بین ساختار و تغییر است. از نظر کنت، مفاهیمی چون حقوق طبیعی و ازادی فکری و عملی افراد، که در عصر روشنگری طرح شدند، ایده‌هایی متافیزیکی‌اند که بر تحلیل‌های علمی استوار نیستند. کنت، که بسیار نگران هرج و مرج گسترده در جامعه‌ی فرانسه بود، به انتقاد از متفکرانی پرداخت که حامی روشنگری و انقلاب بودند. او دیدگاه علمی اثبات گرایانه‌ی خود را برای مقابله با آنچه او آن را فلسفه‌ی منفی و مخرب روشنگری می‌پنداشت، بسط و گسترش داد (Ritzer,2000).
کنت با کاتولیک‌های ضد انقلاب فرانسه، به ویژه دو بونال و دومستر، هم فکر و از مخالفان سرسخت رهیافت‌های فردگرایانه در جامعه‌ی بشری بود که در طول قرن هجدهم غالب شده بودند. البته تفکرات کنت را باید، دست کم از دو جنبه، متمایز از ضدانقلابی‌ها دانست. نخست این که کنت به علت وقوع پیشرفت‌های علمی و صنعتی، بازگشت به شرایط قرون وسطا را ناممکن می‌دانست. دوم، وی نظام نظری پیشرفته‌تری را، در مقایسه با آنان، طرح کرد که در شکل‌گیری ابتدایی جامعه‌شناسی به اندازه‌ی کافی مؤثر بود.

سنتِ پیشرفت

از میان متفکرانی که بر سنت پیشرفت پافشاری می‌کردند، کنت عمیقاً از نیکولاس دو کندورسه متأثر بود. کندورسه در طرح تابلویی تاریخی از پیشرفت ذهن بشر، نوشته شده در زمانی که او از ترس پلیس روبسپیر مخفی شده بود، آرای تورگو را دنبال کرد. تورگو معتقد بود نتیجه‌ی سلسله پیشرفت‌های طول تاریخ، انسان عقل‌گرای امروز است. کندورسه باور داشت که می‌تواند عملکرد پیشرفت بشر را در گذشته ثبت و چگونگی ادامه‌ی روند آن را برآورد کند. او علم و تکنولوژی را ابزارهایی می‌دانست که بشر به واسطه‌ی آن‌ها جامعه را به سوی آینده به پیش خواهد راند. کندورسه با الهام از آتلانتیس جدید بیکن، طرحی برای یک جامعه‌ی علمی نوین تدارک دید که در آن، گروهی از دانشمندان تراز اول دانش‌شان را در اختیار یکدیگر می‌گذارند و بازدهی علمی را ارتقا می‌دهند. این مردان علم به مثابه طلایه‌داران جامعه عمل می‌کنند و طلیعه‌ی جامعه‌ای کامل‌ترند. برخی نابرابری‌ها در این جامعه بر جا می‌مانند، اما سطح بالای دستاوردهای نژاد بشری، به مثابه یک کل، رنج و محرومیت را محو خواهد کرد. کنت با آن که بسیار تحت تأثیر افکار کندورسه بود، اما به دو اصل اساسی او، یعنی فردگرای و برابری نسبی، اعتقادی نداشت. در عوض، آموزه‌ی کنت دارای ترکیبی کاملاً سلسله مراتبی، ضد فردگرایی و ضد برابری خواه است.

سنت نظم

سنت گرایان ادعا می‌کردند جامعه‌ای که به قیدهای اجتماعی اخلاقی مقید نباشد، به مجموعه‌ای از افراد بدون ارتباط با یکدیگر تبدیل می‌شود و فرو می‌پاشد (این نحوه‌ی استدلال مشابه با ضرب المثلی است که می‌گوید «اتحاد مایه‌ی عزت و افتراق مایه‌ی ذلت است.») جامعه باید از اقتداری مشروع، ساختاری سلسه مراتبی، و حمایت همه جانبه اعضای خود برخوردار باشد از این نقطه نظر، جامعه یک کل منسجم تلقی می‌شود. سنت گرایان معتقد به نظم، ایده‌ی قرارداد اجتماعی بین افراد و مفهوم جامعه‌ی مبتنی بر حقوق طبیعی را ناشی از تکبر یا حماقت می‌دانستند. به عقیده‌ی آنان، انسان بیش از آن که صاحب حقوق باشد، وظایفی دارد (Coser,1977). ایشان به ویژه، روسو را نکوهش می‌کردند از آنجا که گفته بود، انسان پیش از آنکه جامعه او را تباه کند، فطرتی نیک داشته است. دو بونال، برخلاف روسو، معتقد بود که جامعه انسان را به موجودی نیک بدل می‌کند (de Bonald,1864). او، برخلاف کندورسه که به کمال پذیری انسان باور داشت، معتقد بود که این جامعه است که می‌تواند انسان را به کمال برساند (de Bonald,1862).
سنت گرایان بر آن بودند که جامعه فقط در شرایطی از سلامت برخوردار است که اجزای مختلف آن با نظم و هماهنگی به وظایف خود عمل کنند. بسیاری از ایده‌های سنت گرایان را پذیرفت: نظم، سلسله مراتب، جامعه‌ی اخلاقی، قدرت مذهبی، و برتری جمع بر فرد. در حقیقت، تصور کنت از ایستایی اجتماعی می‌تواند مستقیماً الهام گرفته از تأثیر آنان بر وی باشد با وجود این، او نمی‌توانست از اعتقاد خود به پیشرفت و نامعقول بودن تلاش برای بازگشت به جامعه‌ی قرون وسطایی دست بردارد.

سنت لیبرالیسم

کنت احترام بسیاری برای آدم اسمیت قائل بود و او را «فیلسوف بلندآوازه» می‌خواند (Comte,1896). اما در عین حال، از او و پیروانش به علت اعتقادشان به ویژگی خودگردان بازار انتقاد می‌کرد. از دیدگاه کنت، نظام آزادی اقتصادی به هرج و مرج منجر می‌شود. اعتقاد کنت به تأثیرات سودمند تقسیم کار، مستقیماً متأثر از اسمیت بود. او با اسمیت هم عقیده بود که شیوه‌ی صنعتی تقسیم کار، همکاری اجتماعی مؤثری را بر می‌انگیزد که افزایشی چشمگیر در توان تولیدی انسان به ارمغان می‌آورد. او بعدها به این نتیجه رسید که تخصص گرایی، که از پیامدهای تقسیم کار است، چه بسا نتاجی زیان باری نیز در پی داشته باشد؛ مثلاً کارگر می‌تواند به جایی برسد که حس کند مجبور نیست برای انجام وظایف خود خلاقیتی نشان دهد و ممکن است تمایل به ابداع را در آنان از بین ببرد.
حوزه‌ی دیگری هم هست که کنت در آن، مستقیماً مدیون اقتصاددانان لیبرال است، و آن به رسمیت شناختن عملکرد خلاقانه‌ی «صاحبان صنایع»، یا به اصطلاح امروزی «کارفرمایان» از طرف اوست. او به پیروی از ژان باتیست سه، از مریدان فرانسوی ادم اسمیت، سرمایه‌داران را از کارفرمایان متمایز می‌دانست. به عقیده‌ی کنت، کارفرمایان فعالیت‌ها را در نظام صنعتی جدید هدایت و راهبری می‌کنند، در حالی که، سرمایه داران تولید و توزیع را کنترل می‌کنند.

سن سیمون

کنت با سن سیمون در تابستان سال 1817 ملاقات کرد و در نگارش چندین اثر با وی به همکاری پرداخت. اما کنت عاقبت در سال 1824، در پی اختلاف‌های فکری و مادی، با استاد خود قطع رابطه کرد. سن سیمون که پیوسته فعال بود، بر ضرورت اصلاحات فوری تاکید داشت. او، بیش از هر چیز، به ترغیب صاحبان صنایع و بانکداران لیبرال که از او پشتیبانی می‌کردند، می‌پرداخت تا عملاً گام‌های مثبتی برای سازمان دهی مجدد جامعه‌ی فرانسه بردارند. در مقابل، کنت تاکید داشت که پیش از فعالیت‌های اصلاحی، لازم است اقدامات نظری صورت گیرد. او پایه ریزی بنیادهای آموزه‌ی علمی را مهم‌تر از تأثیرگذاری هر اقدام عامل مؤثر عملی می‌دانست. با وجود این جدایی، کنت آشکارا از سن سیمون تأثیر پذیرفت.
به گفته‌ی سن سیمون، پیشرفت شعور بشر، ناگزیر، موجب بروز تغییر در سازمان اجتماعی می‌شود. او معتقد بود ایده‌ها ارتباطی مستقیم با سازمان اجتماعی دارند و بر آن اثر می‌گذارند. به عقیده‌ی وی باید در انجام هر بررسی علمی خصوصاً به ایده‌های اخلاقی آن زمانه نیز توجه کرد، چرا که در هر دوره‌ای از تاریخ، نوع سازمان دهی جامعه منعکس کننده‌ی مستقیم عرف‌های اجتماعی حاکم در آن زمان است. سن سیمون از سه ایده‌ی اخلاقی متفاوت در جوامع اروپای غربی نام می‌برد که هر یک پس از عبور از مرحله‌ی گذار، از دیگری مجزا می‌شوند. در این دوره‌ی گذار عمر یک دوره به پایان می‌رسد و دیگری جایگزین آن می‌شود. این فرایند جانشینی - انتقالی ناشی از انباشه شدن دانش علمی است که دیدگاه‌های فلسفی را در این جوامع تغییر داده است سه نظام اخلاقی مورد نظر سن سیمون عبارت‌اند از:
1- اخلاقیات مابعدالطبیعه، چند خدایی در یونان و روم؛
2- توحید مسیحی مبتنی بر دانش سقراطی، در دوره‌ی فئودالیسم و قرون وسطا؛
3- اثبات گرایی در جامعه‌ی صنعتی.
«قانون مراحل سه‌گانه‌ی» کنت مستقیماً از سه نظام اخلاقی سن سیمون تأثیر پذیرفته بود. سایر ایده‌های کنت نیز برگرفته از آثار سن سیمون بود؛ از جمله تأکید بر نقش مهم صاحبان صنایع در نظم بخشیدن به امور دنیوی جامعه، پافشاری بر بازسازی قوای معنوی به دست نخبگان علمی، درک نیاز جامعه به بازسازی پس از آشوب‌های دوران روشنگری و انقلاب، و تاکید بر نیاز جامعه به سلسله مراتب و قدرت خلاق نخبگان. این موارد فقط برخی از تأثیرات سن سیمون بر افکار کنت است (Coser,1977)
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.