فلسفهی اثباتی آگوست کنت
کنت در جلد چهارم روال فلسفهی اثباتی، واژهی جامعهشناسی را برای علم جدید اثباتی خود در نظر گرفت. واژهی «جامعهشناسی» کلمهی آمیختهای است متشکل از دو جزء لاتین و یونانی. کنت بیشتر اصطلاح «فیزیک اجتماعی» را
نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
کنت در جلد چهارم روال فلسفهی اثباتی، واژهی جامعهشناسی را برای علم جدید اثباتی خود در نظر گرفت. واژهی «جامعهشناسی» کلمهی آمیختهای است متشکل از دو جزء لاتین و یونانی. کنت بیشتر اصطلاح «فیزیک اجتماعی» را برای توصیف این علم اجتماعی جدید پسندیده بود، اما پس از مدتی معلوم شد که آدلف کِتله، آماردان اجتماعی بلژیکی، این اصطلاح را از وی «دزدیده» است (Coser,1977). طبق نظر ریتزر، استفادهی کنت از اصطلاح فیزیک اجتماعی برای این علم، نشان میدهد که وی «علوم دقیق» را به مثابه الگویی برای جامعهشناسی در ذهن داشته است (Ritzer,2000). از نظر کنت، فیزیک اولین حوزه از دانش بود که خود را از سیطرهی الهیات و متافیزیک رها کرد. درگیری گالیله با کلیسای کاتولیک زمان سرنوشت سازی بود. این کلیسا سعی کرد از انتشار یافتهها و تعالیم وی در زمینهی اخترشناسی، به ویژه مدل کپرنیکی منظومهی شمسی و کشف قمرهای مشتری او جلوگیری کند (Garner,2000). با این که گالیله ده سال آخر عمرش را سکوت اختیار کرد و عملاً در خانه خود حبس بود، فرهیختگان اروپا به سرعت یافتههایش را تأیید کردند. شاخهی بعدی علم، شیمی بود که خود را از قید الهیات و متافیزیک آزاد کرد. در حوزههای زیست شناسی و جامعهشناسی نیز درگیریهایی از این گونه در جریان بود. چون این علوم بیشتر به امور انسانی نزدیک بودند، احتمالاً آموزههای مذهبی را بیشتر زیر سؤال میبردند.
از آن جا که انقلاب فرانسه نتوانسته بود برمبنای اصول روشنگری، نظمی پایدار را در جامعه برقرار کند، کنت میکوشید اصولی را برای اجرای این امر پایه ریزی کند. به عقیدهی وی، سازمان دهی دوبارهی جامعه بیش از همه، به اصلاح فکری نیاز دارد او همچنین لازم میدانست که فلسفهی اثباتیاش را جانشین کاتولیسیسم کند (Hadden,1998). ایدهی فلسفهی اثباتی، یا اثباتگرایی کنت، یکی از کمکهای مهم به جامعهشناسی است.
فلسفهی اثباتی
بسیاری از علوم، نظیر فیزیک، شیمی و زیست شناسی، با سرعتی ثابت رو به پیشرفت بودند، اما اصول بنیادی این علوم در نظام فکری منسجمی تلفیق نشده بود (Hadden,1998). کنت نظامی را مجسم میکرد مبتنی بر مبنایی فکری و اخلاقی که امکان مداخلهی علم را برای ترقی جامعه فراهم آورد.به عقیدهی برخی متفکران اجتماعی، جهان اجتماعی را میتوان با همان روشهای علوم طبیعی، و باور این علوم به وجود قوانین طبیعی، بررسی کرد. این رویکرد را عموماً اثباتگرایی میخوانند. اثبات گرایان اجتماعی در پی کشف قوانین اجتماعی هستند تا از این طریق بتوانند رفتارهای اجتماعی را پیشگویی کنند. تشخیص روابط و توافقات معین اجتماعی از طریق مشاهدهی رفتارها میسر میشود؛ این مشاهدات میتوانند به مثابه «واقعیات» و در اصطلاح سببی، بدون اعمال ارزشگذاریهای شخصی پژوهشگران تشریح شوند. بنابراین، اثبات گرایی مدعی است که علمیترین و عینیترین سنت پژوهش در جامعهشناسی است (Adams and Sydie,2001).
تا به امروز، کنت را در جامعهشناسی پرچم دار اثباتگرایی میدانند (Scharff,1995Yurner1990). اثباتگرایی کنت مبتنی بر این ایده است که همه چیز در جامعه قابل مشاهدهاند و از الگو یا قوانینی تبعیت میکنند. به کمک این قوانین میتوان به تبیین رفتار بشر پرداخت (Simpson,1969). نه این که کنت رفتار بشر را همواره تابع این «قوانین» بداند، بلکه وی اثباتگرایی را راهی میدانست برای تبیین پدیدهها، جدا از علل فراطبیعی یا نظری (Simpson,1969). قوانین حاکم بر رفتار بشر فقط میتواند بر پایهی دادههای تجربی باشد. بنابراین، اثباتگرایی مبتنی بر پژوهشهایی است که بر نظریه استوار باشند. این فرض امروزه سنگ بنای جامعهشناسی تلقی میشود. هدف اصلی علم جامعهشناسی، به منزلهی یک اصل، تعریف و خلق الگوهای پیشرفت اجتماعی در جامعه است (Thompson,1975). به عقیدهی کنت، اثباتگرایی با استفاده از شواهد بسندهی مبتنی بر واقعیات و به کمک مقایسههای تاریخی، نظریههای معتبری ارائه میکند که پیشگویی رویدادهای آینده را امکان
پذیر میکند. کشف قوانین بنیادی حاکم بر رفتار بشر این امکان را فراهم میکند که اعمال فرد و جامعه صورتی سنجیده به خود گیرد. در حقیقت، تصمیمگیری مبتنی بر علم، اثباتی خواهد بود.
قانون مراحل سه گانه
نخستین اثر مهم کنت، کتاب راهنمای الزامات عملکرد علمی برای سازمان دهی دوبارهی جامعه بود که خود آن را «کشف بزرگ سال 1822» خواند (Hadden,1998). او در این کتاب، با معرفی نظریهی تکاملی «قانون مراحل سه گانهی» خود، به تشریح طرحی برای علم تجربی جامعه پرداخته است. این اثر دربرگیرندهی این اعتقاد است که تاریخ جوامع میتواند درست به سه دورهی متمایز تقسیم شود و این که هر نوع از جامعه، صورت متفاوتی از تفکر یا فلسفه را معرفی و حمایت میکند. (Hadden,1998). کنت وقتی جامعهی زمانهاش را با دورهای از بحران و بی سامانی عظیم مواجه دید، درصدد کشف علل یا دلایل آن برآمد. او به این نتیجه رسید که جوامع اروپایی درگیر گذاری دشوار از مرحلهای به مرحلهی بعدیاند.به عقیدهی کنت، تکامل یا پیشرفت بشر از رشد ذهن او حاصل میشود. به نظر وی، جوامع باید همان سلسله مراحل تکاملی را طی کنند که ذهن بشر طی آنها تکامل مییابد. گذار همواره دشوار است و آکنده از دورههای بی سازمانی عظیم و سازمان دهی دوباره بر اساس شکل نوظهور افکار. کنت استدلال کرد که به کمک مطالعات تجربی در خصوص فرایندهای تاریخی، به ویژه پیشرفت علوم گوناگون و مربوط به هم، قانون مراحل سه گانه، که راهبر پیشرفت بشر است، آشکار میشود. او این مراحل را در اثر اصلیاش، کتاب شش جلدی روال فلسفهی اثباتی (1842-1830)، تحلیل کرده است. این مراحل سه گانه عبارتند از:
1. مرحلهی ربانی
این مرحله مبتنی است بر تبیینهای فراطبیعی یا دینی برای توضیح پدیدهها «موجوداتی فراطبیعی»اند مانع بروز تلاش فکری بشر میشود. اوج این مرحله زمانی است که ایدهی تک خدایی، جانشی ایدهی پیشین چندخدایی میشود.2. مرحلهی متافیزیکی
این مرحله، صرفاً تعدیل محض مرحلهی اول است و بر این اعتقاد متمرکز است که نیروهای انتزاعی یا حتی اسرارآمیز، کنترل رفتارها را در دست دارند.3. مرحلهی اثباتی
در این مرحلهی نهایی از پیشرفت اجتماعی، به درک این مطب میرسیم قوانینی بر پدیدهها حاکماند. با بهره گیری از پیشرفت اجتماعی، به درک این مطلب میرسیم که قوانینی بر پدیدهها حاکماند با بهره گیری از استدلال و مشاهده برای بررسی جهان اجتماعی، رفتار بشری میتواند به نحوی عقلانی تبیین شود. نکات برجستهی این مرحله عبارتاند از اتکا به علم، تفکر منطقی، قوانین تجربی و مشاهده.مرحلهی ربانی پیش از سال 1300 میلادی روی داد. دراین دوران، دین بر جامعه مسلط بود و پدیدههای تبیین ناپذیر به موجوداتی فراطبیعی یا خدایان نسبت داده میشد. در این مرحله، تفکر بشر در جستجوی ماهیت ذاتی امور، به ویژه منشأ خویش و غایت زندگی بود. به عقیدهی کنت، آگاهی بشر در این دوره پایین و ابتدایی بود. در خلال این مرحله، روحانیان و نظامیان مسئول حفظ نظم جامعه بودند و خدایان به جای انسان فکر میکردند (Simpson,1969).
مرحلهی ربانی خود از سه مرحلهی گذرا تشکیل شده است که عبارتاند از بت پرستی، چند خدایی، و تک خدایی. در مرحلهی بت پرستی، بشر در «هماهنگی کامل» با محیط پیرامونش به سر میبرد. منظور کنت این است که در این مرحله، بشر هر آن چه را در اطرافش رخ میداد، بدون فکر میپذیرفت. در مرحلهی چند خدایی، بشر توضیح میخواست و شروع به تفکر کرد و پدیدهها را به موجودات فراطبیعی گوناگون نسبت داد. در خلال این دوره، بشر دچار «بهت» و «ترس» بود (Scharff,1995). انتقال به مرحلهی تک خدایی، زمانی رخ داد که بشر تحت سیطرهی خدایان متعددی قرار گرفته بود که ظاهرا ً همواره با یکدیگر در تعارض بودند. یکتاپرستی، آخرین مرحله در مرحلهی ربانی است.
مرحلهی متافیزیکی دومین مرحله است و بین سالهای 1300 تا 1800 میلادی روی داد و فقط گام کوتاهی بود و به سوی پیشرفتی فراتر از تأملات مرحلهی ربانی. این مرحله، دوران تفکر فلسفی بود و اعتقاد زیادی به نیروهای طبیعی و انتزاعی وجود داشت. کنت برای این مرحله، در مقایسه با سایر مراحل، کمترین اهمیت را قائل بود و آن را صرفاً مرحله گذاری ضروری میدانست. به نظر کنت، جهش بی واسطه از مرحلهی ربانی به مرحله اثباتی، دشوارتر از آن بود که بشر از عهدهی آن برآید. کنت استفاده از فلسفه را به این دلیل که بیش از حد بی قاعده است، بیهوده میدانست. (Simpson,1969). کنت مرحلهی متافیزیکی را به طور خلاصه غروب ربانی گری و طلوع اثباتگرایی نامید. (Simpson,1969).
آخرین مرحله، مرحلهی اثباتگرایی است، که از سدهی 1800 میلادی شاغاز شد. این مرحله بر علم و دانش مبتنی بر قوانین تجربی و مشاهدات متکی است. بشر در این مرحله، در عوض جست و جوی مصرانهی مطلقها، منشأها و غایتها، به بررسی قوانین میپردازد. در این مرحله، فرد از طرفی «موضوع علم» میشود و از طرفی دیگر «عامل تحقق علم» (Simpson,1969:43). در مرحلهی اثباتگرایی علمی، صنعتی شدن و رهنمودهای اخلاق علمی، در زمینهی تعقل و واقعیات حاکم میشوند. (Thompson,1975).
پذیرش دیدگاههای اثباتگرایانهی کنت، مستلزم تصدیق این امر است که نظمی بر عالم حاکم است که طی مراحل پیشرفت رخ میدهد. کنت معتقد بود که علت وقوع پدیدهها نه ناشی از عوامل فراطبیعی، بلکه ناشی از علل طبیعی است (Mill,1873).
کنت توالی اجتناب ناپذیر این سه مرحله را قبول داشت، با این حال اذعان میکرد که در هر لحظهای از زمان، ممکن است هر سه مرحله به طور هم زمان وجود داشته باشند. کنت دنیای آتی را این گونه تصور میکرد که در آن، تفکر اثبات گرایانه غالب میشود و تفکرات ربانی و متافیزیکی حذف میشوند. (Ritzer,2000).
به اعتقاد کنت، هر یک از این مراحل، با دستاوردهای سیاسی خاصی مرتبط است. مرحلهی ربانی در اعتقاداتی همچون حق الهی شاهان بازتاب مییابد. مرحلهی متافیزیکی مفاهیمی چون قرارداد اجتماعی، برابری افراد، و حاکمیت همگان را دربرگرفت. مرحلهی اثباتی، رویکردی علمی یا «جامعه شناختی» به سازمان دهی سیاسی را در پی داشت. کنت با انتقاد جدی از رویههای دموکراتیک (اساساً به این علت که به تودهی آموزش ندیده بیش از حد اجازه داده میشود در مورد نحوهی ادارهی جامعه تصمیمگیری کند)، تصویر جامعهای استوار را در ذهن میپروراند که نخبگان علمی بر آن حکومت میکنند، به کمک روشهای علمی مشکلات بشر را رفع میکنند و شرایط اجتماعی را بهبود میبخشند.
روشهای تحقیق
کنت بر چهار روش تحقیق، برای دستیابی به دانش تأکید داشت، که عبارتاند از:1. مشاهده
2. آزمایش
3. مقایسه
4. روش تاریخی
در روش مشاهده، دانشمندان برای تصدیق قوانین یا نظریههای مربوط به رفتار اجتماعی، به جست وجوی واقعیتهای اجتماعی خاص میپردازند. مشاهده مبتنی است بر واقعیتهای اجتماعی و نه فقط جست و جوی بی قاعدهی واقعیتهای گوناگون. کنت مدعی بود که هیچ واقعیت اجتماعی معنایی علمی ندارد، مگر آن که به برخی واقعیتهای اجتماعی دیگر مرتبط شود (Simpson, 1969). در روش مشاهده، به منظور حصول اطمینان از این که جامعه شناسان گوناگون بتوانند پدیدهای واحد را ببینند، بشنوند، و تجربه کنند، باید ابزار و روشهایی تکوین یابند. این اطمینان حاصل نمیشود مگر این که مشاهده براساس قوانین جامعه شناختی تثبیت شده صورت پذیرد، هر قدر هم که این قوانین در ابتدا ساده باشند. بدون این قوانین، و آزمایش فرضیات مبتنی بر آنها، مشاهداتی پراکنده و اتفاقی خواهیم داشت. کنت همچنین معتقد بود که مشاهدهگران هوشمند نادرند، چرا که بیشتر افراد نمیتوانند به کمک قوانین و فرضیات، مشاهدات خود را منظم کنند. کنت امیدوار بود که این وضعیت با ادامهی پیشرفت علم بهبود یابد. به عقیدهی کنت، کسی که به روش علمی آموزش ببیند، در صورتی که تجربیات را با استعداد پیوند دادن آنها با یکدیگر تلفیق کند، قادر خواهد بود تقریباً تمام برداشتهای خود از وقایع زندگی را به دادههایی جامعه شناختی بدل کند.
دومین روش تحقیق، روش آزمایش است که مناسبترین روش در «علوم طبیعی» است، اما در جامعهشناسی به ندرت به کار میرود. انجام یک آزمایش در جهان اجتماعی بسیار دشوار است چرا که متغیرهای تقریباً بی شماری وجود دارند، که باید کنترل شوند. به علل اخلاقی و عملی، جامعه شناسان فرصتهای چندانی برای آزمایش ندارند. البته، تحقیقات بسیاری در زمینهی جامعهشناسی معاصر، به ویژه روان شناسی اجتماعی انجام شده است که استفادهی متوالی از آزمایشها را مواجه میسازد. آزمایشهای میدانی، موقعیتهایی را برای پژوهشگران فراهم میکنند تا موضوعات مورد نظر را در وضعیت طبیعیشان مشاهده و بررسی کنند.
سومین روش تحقیق، مقایسه است که کنت آن را به سه نوع فرعی تقسیم میکند؛ نخست، مقایسهی انسان با حیوانات مرتبهی پایین تر؛ دوم، مقایسهی جوامع گوناگون در نقاط مختلف جهان، و سوم مقایسهی جوامعی که در مرحلهی توسعهی همسان قرار دارند (Ritzer, 2000). مقایسهی نوع اول، که در آن، صورتهای ابتدایی زندگی اجتماعی حیوانات مرتبهی پایینتر با زندگی اجتماعی انسانها مقایسه میشود از نظر کنت ارزش بسیاری دارد. به عقیدهی او، نخستین گونههای روابط اجتماعی انسان را میتوان در حیوانات مرتبهی پایینتر یافت، و بنابر نظر سیمپسن، ثابت شده است که به کارگیری این روش در حوزههای وابسته به جامعهشناسی نظیر خانواده، تقسیم کار و جامعه پذیری، در عمل، نتایج سودمند داشته است (Simpson, 1969). کنت با مقایسهی انسان و حیوان مرتبهی پایینتر، طبقات حاکم را که بشر را موجودی خاص و برتر از سایر موجودات محسوب میکردند، تضعیف کرد.
به نظر کنت، مهمترین کاربرد روش مقایسه عبارت است از کشف ویژگیهای جهانشمول ساختارهای اجتماعی، طبقات اجتماعی، کارکردهای اجتماعی، و الگوهای رفتار اجتماعی. دستیابی به این کشف، با مقایسهی هم زمان جوامع در نقاط گوناگون جهان میسر میشود. مقایسه هم زمان جوامع از ابزارهای مهم جامعهشناسی اثباتی است. اما کنت معتقد بود که مقایسهی مراحل متوالی که هر جامعه در طول زمان از آنها عبور میکند نیز لازم است.
و اما چهارمین روش تحقیق، که «مهمترین ابزار علمی» در جامعهشناسی است، عبارت است از تحقیق تاریخی در خصوص رشد تکاملی بشر. به نظر کنت، «وضعیت موجود را نمیتوان صرفاً با بررسی آن، به همان صورتی که هست، درک کرد، بلکه باید آن را بخشی از مجموعه وضعیتهای اجتماعی دانست که وضعیت موجود از دل آنها بیرون آمده و بر اذهان ما اثر گذاشته است» (Simpson, 1969: 21) . چنانچه تاریخ را محصول تعقل بشری بدانیم، دیگر آن را «نصیحت» و «دستور العمل» به شمار نمیآوریم؛ تاریخ «جهت گیری عام» بشر را در مسیر پیشرفت نشان میدهد.
باید گفته شود که کنت اگر چه آثاری دربارهی روشهای تحقیقات نوشته است، اما بیشتر برای دستیابی به قوانین تغییر ناپذیر جهان اجتماعی به تأمل و نظریه پردازی پرداخت. او این قوانین را از طریق مشاهدهی جهان اجتماعی به روش استقرایی به دست نیاورد؛ بلکه آنها را از نظریهی عام خود در خصوص ماهیت بشر استنتاج کرد (Ritzer, 2000).
ایستایی و پویایی اجتماعی
کنت به کمک مفاهیم ایستایی و پویایی اجتماعی، به پژوهشهای اجتماعی جهت داد. او عقیده داشت که درست همان طور که در زیست شناسی، تفکیک کالبدشناسی از فیزیولوژی مفید است، در جامعهشناسی، نیز بهتر است میان ایستایی اجتماعی و پویایی اجتماعی تمایز قائل شویم (Coser, 1977) . اصطلاح ایستایی اجتماعی برای توصیف فرایندهای حفظ انسجام جامعه، و اصطلاح پویایی اجتماعی، برای توصیف مکانیزمهای تغییر جامعه به کار برده میشوند. از این رو، کنت نه فقط جامعهشناسی را نام گذاری کرد، بلکه جهتگیری آغازین این علم را نیز تعیین و از این طریق، آن را از سایر علوم متمایز کرد (Cockerham, 1995).کنت یا توصیفی که از ایستایی اجتماعی کرد، (مفهومی که اکنون جامعه شناسان آن را ساختار اجتماعی مینامند) بر بسیاری از ایدههای کارکردگرایان بعدی پیشی گرفت. کنت معتقد بود که واحدها یا سطوح پژوهش عبارتاند از خرد، خانواده، و موجودات. او معتقد بود در افراد، طبیعتاً، عواطف (احساسات) بر عقل مسلط است. پیشرفت جامعه بستگی به این دارد که قوای عقلانی افراد، به نوعی برانگیخته شود و رشد کند. با توسعهی تمدن، قوای عقلانی بشر برانگیختهتر و از طریق، پیشرفت بیشتری حاصل میشود (Hadden, 1998) . ایستایی اجتماعی در جوامع، به تعامل و همکاری اعضای آن بستگی دارد و مبتنی بر این فرض است که وضعیت طبیعی برای انسان همان جامعه است. خانواده سادهترین شکل جامعه است، هر چند بازنمود دقیقی از کل جامعه نیست. حکومت به نمایندگی از کل جامعه، به خانوادهها کمک میکند. بنابراین، حکومت را نباید بلایی گریزناپذیر تلقی کرد، بلکه باید آن را عامل مؤثری دانست برای دستیابی به توافقی همواره متغیر (Simpson, 1969). سرسپردگی به اقتدار حکومت، از عوامل ضروری برای ایجاد و حفظ زندگانی منظم است. ایستایی اجتماعی مانع فردگرایی نمیشود، بلکه از عوامل ضروری برای عملکرد درست ساختارهای اجتماعی است (Lewes, 1852).
کنت به پویایی اجتماعی (که اصطلاح امروزی آن تغییرات اجتماعی است) توجه بیشتری داشت، زیرا آن را جالب توجهتر و بسیار مهمتر از ایستایی اجتماعی میدانست. دلیل مهمتر بودن آن، به عقیدهی او این بود که تکامل جامعه موجب بهبود بخشیدن به شرایط جامعه میشود. در پویایی اجتماعی، به قوانین حاکم بر حرکت یا پیشرفت اجتماعی پرداخته میشود. کنت بر این باور بود که پیشرفت جامعهی بشری عمیقاً در پیشرفت عقل بشر ریشه دارد. پیشرفت اجتماعی مبتنی بر رشد عقل، به برتری یافتن «قوای غالب وجود بشر»، یا همان تحقق فلسفهی اثباتی، میانجامد (Comte, 1975). با پیشرفت تمدن، جمعیت بشر متمرکزتر میشود و این امر افراد را به پیشرفت فکری و اخلاقی بیشتر برمی انگیزد. تعقل، به سهم خود، بیشتر رشد مییابد و در زمینهی هدایت عمومی بشر و جامعه، مؤثرتر عمل میکند (Comte, 1975).
جامعه همواره در حال تغییر است و کنت معتقد بود که «بشر در تغییر به دنبال ثبات است» (Simpson, 1969: 87). تغییر تابع نظم است، از قوانین اجتماعی تبعیت میکند، و فرایندی تکاملی به حساب میآید. کنت باور داشت که تغییر در پیشرفت مادی و پیشرفت فکری جامعه، به موازات یکدیگر صورت میگیرند. بشر طی رشد فکری و رفتاری و پیشرفتهای تدریجی حاصل از آن تغییر میکند. به عقیدهی کنت، باید با اصلاحات دورهای کمک کنیم تا این فرایند تکاملی به سرانجام برسد. از آن جا که این فرایند مبتنی بر قوانینی ثابت است، افراد به جز رشد فکری و اخلاقی، تأثیر نسبتاً اندکی بر جهت کلی این فرایند دارند.
به نظر کنت، پیشرفت عقل و جامعه در علوم گوناگون، نمودهای متفاوت یافته است. به طور کلی، مرحلهی ربانی قوای ادراک بشر را برمی انگیزد؛ مرحلهی متافیزیکی به فعالیت فکری بشر دربارهی همهی موضوعات تداوم میبخشد؛ و مرحلهی اثباتی یا مرحلهی نهایی، امکان برگزیدن قوانین و اصول عامی را فراهم میآورد که برای تغییر طبیعت و جامعه لازم است (Comte, 1975). هدف نهایی کنت این بود که جامعهشناسی را علمی اثباتی کند. او علوم را در سلسله مراتبی، از سادهترین علم تا پیچیدهترین، قرار داد. از نظر کنت، طبقه بندی اثبات گرایانهی علوم نشان میدهد که ذهن انسان چگونه به عقلانیترین صورت عمل میکند. او لزوم ارتباط همهی علوم با یکدیگر را نیز شرح میدهد.
سلسله مراتب علوم
نظریهی کنت در خصوص سلسله مراتب علوم با قانون مراحل سه گانه مرتبط است. همچنان که نوع بشر مراحل از پیش تعیین شدهی پیشرفت را با تکیه بر دستاوردهای پیشینیان با موفقیت پشت سر میگذارد، دانش علمی نیز با عبور از مراحلی مشابه، پیشرفت میکند. کنت معتقد بود که علوم سادهتر سریع تکامل مییابند. او علوم را بسته به تواناییشان برای وضع کردن قوانین، مرتب کرد (Simpson, 1969). کنت علوم طبیعی را سادهتر میدانست. در نتیجه، علومی که در این سلسله مراتب از جایگاه بالاتری برخوردارند، پیچیدهترند. ریاضیات در پایینترین مرتبه قرار دارد، البته نه به این علت که در زمرهی علوم تجربی است، بلکه چون حوزهای از دانش است که باید پایهی کارهای علمی باشد (Garner, 2000). علومی که در این ساختار سلسله مراتبی بالاتر از ریاضیات قرار دارند، به ترتیب عبارتاند از اخترشناسی، فیزیک، زیست شناسی (فیزیولوژی)، شیمی و جامعهشناسی که کنت مقام «ملکهی علوم» را برای آن قائل بود (Garner, 2000). هر مرحله از پیشرفت علم، نشان دهندهی سازمان دهی پیچیدهتر موضوع آن علم است؛ از اتمها (فیزیک)، تا مولکولها (شیمی)، یاختهها و بافتهای تشکیل دهندهی ارگانیسمها (زیست شناسی)، و گروههای انسانی (جامعهشناسی) و ارتباط متقابل ارگانیسم انسانی تا تشکیل جامعه. کنت روانشناسی را از سلسله مراتب علوم کنار گذاشت، زیرا به عقیدهی او، رفتار انسان را یا باید در مرحلهی جامعهشناسی، در جامعه و فرهنگ تبیین کرد و یا در مرحلهی زیست شناسی (Garner, 2000).جامعهشناسی بالاترین مرتبه را در سلسله مراتب علوم داراست، زیرا موضوع مورد بررسی آن آشکارا پیچیدهتر از سایر علوم است. «علوم طبیعی» به وضوح پیچیدگی کمتری دارند، چرا که با رفتار پویا و متغیر انسان سر و کار ندارند. جامعهشناسی، به کمک سایر علوم پیش از خود، ویژگیهای تکمیل روش اثباتی را ارائه میکند. با وصف این، علوم را نباید مستقل از هم دانست. علوم برای اثبات خود به یکدیگر وابستهاند. طبقه بندی علوم امری ضروری است. زیرا «رابطهای که به واقع بین پدیدههای گوناگون وجود دارد، طبقه بندی علوم را به این شکل امکان پذیر میکند که ما با حرکت از یک حوزهی علمی به حوزهای دیگر، از قلمرو و قوانین خارج نمیشویم، بلکه صرفاً در هر گام، علم دیگری به آن میافزاییم» (Mill, 1866: 37). خلاصه، هر علم جدیدی که پدید میآید، از این امتیاز برخوردار است که از روشهای علوم پیش از خود بهره میبرد و این امر به پیشرفت بیشتر روش علمی منجر میشود.
نکتهی جالب توجه این که کنت در آخرین اثرش، اخلاق را در سلسله مراتب علوم، بالاتر از جامعهشناسی، در مرتبهی هفتم، قرار داد (Ritzer, 2000).
تقسیم کار
به عقیدهی کنت، رشد استعدادها و تخصصهای فردی به ایجاد همبستگی در افراد کمک میکند، چرا که هر فرد از این طریق، با دیگران احساس یگانگی میکند. این دلبستگی افراد به جامعه، کمک میکند تا اجتماع همچون یک کل عمل کند. از این رو، تقسیم کار کنت را باید رویکردی کارکردگرایانه دانست که همهی اجزاء (افراد) در جهت منافع بیشتر کل (جامعه) عمل میکنند. از آن جا که عملکرد فرد به تنهایی چندان نتیجه بخش نیست، تقسیم کار در محیطی اجتماعی برای افراد مثمرثمر است. تقسیم کار پدیدهای طبیعی است و در خانواده آغاز میشود. اعضای خانواده هر یک وظایفی به عهده میگیرند و از این طریق، بقای خانوادهی خود را تضمین میکنند. در سطح کلان، تقسیم کار به بشریت، به مثابه یک کل، کمک میکند تا براساس تخصصهاشان به یکدیگر وابستگی پیدا کنند. کنت مینویسد، زمانی که یک تقسیم کار قاعده مند در جامعهای شکل گیرد، وضعیت اجتماعی به انسجام و ثباتی میرسد که آن را از خطر ناهمگرایی مصون میدارد (Thompson, 1975). توزیع کار موجب میشود افراد به مشاغلی دست یابند که با استعدادشان متناسب باشد. این امر موجب وابستگی متقابل افراد و قرار گرفتن هر فرد در جایگاه واقعی خودش در جامعه میشود. کنت عقیده داشت که با تقسیم کار میتوان نظم اجتماعی را حفظ کرد. افراد، به مثابه موجوداتی اجتماعی، تمایل دارند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. تقسیم کار همچون چسبی طبیعی عمل میکند و انسانها را در فعالیتشان برای ادامهی حیات به یکدیگر پیوند میدهد.دین بشریت
اگرچه کنت اعتقاد به موجودی فوق طبیعی را رد میکرد، به ارزش دین برای دستیابی به ثبات اجتماعی واقف بود. او در کتاب چهار جلدی نظام سیاست اثباتی (1851-1854)، دین بشریت خود را با هدف تشویق افراد به رفتار اجتماعی ثمربخش عنوان کرد. جامعهشناسی کنت عمیقاً با ایدههایش در خصوص حکومت راستین در هم تنیده است. از نظر او، جامعهی فرانسه در نتیجهی انقلاب از هم پاشیده شده بود. از یک نظر، انقلاب رویداد مثبتی بود، زیرا موجب شده بود جامعه از مرحلهی ابتدایی ربانی شناخت بیرون آید و به سمت مرحلهی علمی/ اثبات گرایانه پیش رود. این پیشرفت پیروزمندانهی علم بود. اما، این انقلاب هیچ طرحی برای سازمان دهی مجدد جامعه عرضه نکرده بود. به عبارتی دیگر، انقلاب فرانسه رژیمی را برچیده بود بی آنکه رژیمی جدید بنا نهد.به این ترتیب، فراهم آوردن دینی جدید، ایمانی جدید، و البته روحانیتی جدید یک وظیفه بود. او پیشنهاد کرد، نخبگان علمی - صنعتی جنشین روحانیان کاتولیک شوند و قوانین تغییر ناپذیر نظم اجتماعی جدید را ابلاغ کنند. فن سالاران که نخبگان جدیدی از روحانیون بودند، باید ویژگیهای رژیم گذشته و علل فروپاشی آن بر اثر انقلاب را در هم آمیزند و دلایل آن را توضیح دهند. مواجه شدن با مسائل ناشی از فروپاشی رژیم گذشته و نیز مسائل جامعه صنعتی کاملاً ضروری بود. کنت و مریدانش این بینش را، که ماهیتاً دینی و ظاهراً شهودی بود، دوباره در قالب «علم اثباتی» عرضه کردند.
علم اثباتی به شکلگیری «دین اثباتی» منجر شد. کنت اقدام به پایه گذاری «کلیسای اثبات گرایانه» و «دین بشریت» کرد (Ashley and Orenteim, 1985)، که بنا به اظهار کنت، کلیسای مرکزیاش، که خود نخستین روحانی اعظم آن بود، در پاریس واقع بود. در دین وی «وجود اعظم بشر» پرستش میشود. کنت امید داشت که به سرعت مریدان بسیاری، به ویژه از میان زنان و کارگران، گرد آورد. او انتظار داشت زنان و اعضای طبقهی کارگر از وی حمایت کنند، چرا که او زندگی آنها را زیبا ترسیم کرده بود. دین جدید وی متشکل بود از روزهایی مقدس برای تأیید مجدد اثباتگرایی؛ تقویمی اثبات گرایانه مشتمل بر سیزده ماه و هر ماه بیست و هشت روز؛ قدیسان غیر دینیاش: ادم اسمیت، فردریک کبیر، دانته، شکسپیر و غیره؛ تعداد مشخصی از کشیشان و روحانیونی که وجود آنها در هر پرستشگاه ضروری است؛ روحانیونی که بانکداران سخاوتمندانه از آنان حمایت مالی میکنند؛ و توضیح المسائل اثباتی (Comte, 1854).
دین غیر خداپرستانهی کنت، دین انسان و جامعه بود. کنت از علایق فلسفی و علمی فاصله گرفت و به آن چه که در سخاوتمندانهترین صورت بتوان آن را نوعی تصوف نامید، نزدیک شد. مهمترین هدف این دین، دستیابی به چیزی بود که کنت عمری را برای تحقق آن صرف کرد: برقراری نظم اجتماعی مبتنی بر اخلاق. دین اثباتی افراد بشر را ترغیب میکند «برای دیگران زندگی کنند.» کنت آرزو داشت تضاد طبقاتی خاتمه یابد، البته نه به بهای نابودی یک طبقه به دست طبقهای دیگر، آن چنان که مارکس میگفت، بلکه با آموزش اخلاقی دادن به تک تک افراد و کل جامعه. دین اثباتی باید الهام بخش تمام خادمان وجود اعظم میشد تا با شوری مذهبی، مظهر تمام و کمال آن وجود باشند (Comte, 1852).
دیدگاههایی دربارهی نژاد، طبقه و زنان
کنت در خصوص موضوع نژاد، اشارات اندکی دارد. او اروپاییان، و به ویژه فرانسویان را برتر از دیگران میدانست. البته معتقد بود دیگران نیز چه بسا، طی دورهای طولانی، بتوانند به همان سطح از پیشرفت ارتقا یابند (Adams and Sydie, 2001).نظرات او دربارهی طبقات اجتماعی مفصلتر است. کنت میخواست مریدان کلیسای بشریتش جانشین پیروان علمیاش شوند؛ مریدانی که انتظار داشت بیشتر از طبقهی کارگر و زنان باشند. او خود را حامی طبقهی کارگر میدانست. وی شیوهی زندگی آنان را، با برشمردن ویژگیهایی که به تصور وی قابل احترام بودند، به نحوی زیبا ترسیم کرد: روابط خانوادگی اعضای طبقهی کارگر، در مقایسه با نخبگان، محبت آمیزتر است؛ در روابط دوستانه صادقاند؛ در احترامی که برای طبقات ممتاز جامعه قائلاند، صادق و بی پیرایهاند؛ با مصائب زندگی دست و پنجه نرم میکنند و این امر احساس همدردی شدید با دیگران را در آنان برمی انگیزد؛ و احتمالاً برای رفع نیازهای ضروری مردم، بیش از سایر افراد فداکاری میکنند (Comte, 1851).
به نظر کنت، مشاغلی که افراد طبقات بالاتر جامعه عهده دار آنها هستند، از چنان اهمیتی در جامعه برخوردار است که ایجاب میکند آنها با جدیت تمام وقت کاری خود را برای ادارهی امور تجاری و مالی صرف کنند. اما کارگران، که کارشان آن قدر حساس نیست، میتوانند در خلال کارشان، به موضوعاتی فراتر از نیازهای عاجلشان فکر کنند. گویی به نظر کنت، کارگران در مقایسه با اعضای طبقات بالاتر، فرصت بیشتری دارند برای آن که به محاسن اثباتگرایی بیندیشند. کنت باور داشت که کارگران به جای گرایش به کمونیسم مارکس، به اثباتگرایی وی رو میآورند. در واقع، کنت با تلقی کمونیسم به مثابه جنبشی اخلاقی، و نه اقتصادی، که عاقبت در طرح کلی وی ادغام خواهد شد، دامنهی گسترش و اهمیت آن را در این زمان دست کم گرفت (Rizer, 2000).
کنت معتقد بود که به چندین علت، طبقهی کارگر از اثباتگرایی بیش از کمونیسم فایده میبرد. نخست به این علت که اثباتگرایی به واکنشهای اخلاقی میپردازد تا موضوعات سیاسی و اقتصادی؛ دوم این که، اثباتگرایی فردیت را حداقل تا مرحلهی کارفرمایی، ترغیب میکند، برخلاف کمونیسم که آن را سرکوب میکند؛ سوم این که، در اثباتگرایی باور بر این است که وجود رهبران جامعه از ضروریات است، در حالی که کمونیسم در پی برانداختن رهبران صنایع است؛ چهارم این که کمونیسم در پی از میان برداشتن توارث است، در حالی که اثباتگرایی، توارث را عامل پیوستگی تاریخی از نسلی به نسلی دیگر میداند (Ritzer, 2000).
برخی دیگر از متفکران هم عصر کنت نیز به طبقهی کارگر پرداختند، اما توجهی که کنت در اواخر عمر خود به نقش زنان نشان داد، منحصر به او بود. آثار کنت، بر اثر احساس تألم ناشی از شکست عشقیاش، حول نقش زنان متمرکز شد. او معتقد بود که عاطفهی زنان از قطعات مهم گمشده در پازل اثباتگرایی اوست. از نظر او، زنان «بهترین نمایندگان پیروزی عواطف جامعه خواهانه بر عواطف خودخواهانهاند؛ اصلی که پایهی اثباتگرایی است» (Comte, 1851). او زنان را پاکترین و بی پیرایهترین نمودهای بشریت میدانست که همواره سزاوار تکریم محبت آمیزند.
کنت فمینیست نبود. او معتقد بود «ذهن زنان برای این که به تعمیمهای فراگیر دست یابد یا استنتاجات تفصیلی انجام دهد، قابلیت کمتری از ذهن مردان دارد... و کمتر قادر به استفاده از تفکر انتزاعی است» (Comte, 1851; 250). به علاوه، کنت به برابری اعتقادی نداشت و برابری زنان و مردان را مغایر با نظام طبیعت میدانست (Comte, 1851). همچنین در «دین بشریت» وی، زنان از رسیدن به مقام روحانیت محروم بودند.
زبان
کنت به قیاس جامعه با ارگانیسم زیست شناختی اشاره کرده بود، اما واقف بود که این قیاس اشکالات بسیاری نیز دارد. یکی از موضوعات مهم این واقعیت است که ارگانیسمهای زیست شناختی مقید به چارچوبها محدودیتهایی فیزیکیاند، در حالی که افراد در جامعه چنین محدودیتهایی ندارند و میتوانند آزادانه حرکت کنند. کنت باور داشت که آن چه اعضای جامعه را به یکدیگر پیوند میدهد، زبان است. او زبان را از آن جا که برقراری ارتباط متقابل افراد را میسر میکند، از نهادهای مهم اجتماعی میدانست. از این منظر، زبان در ایجاد یکپارچگی بین افراد یاری میرساند. زبان، علاوه بر این که افراد را به معاصرانشان پیوند میدهد، ظرفی است که افکار و فرهنگ پیشینیان در آن نگهداری و بازیابی میشود. زبان، افراد را به زنجیری طویل متصل میکند که جامعهی فعلی را به پیشینیان دور پیوند میدهد. بدون وجود زبانی مشترک، همبستگی، اتفاق نظر و نظم اجتماعی ناممکن است. کنت وجود زبان مشترک را برای یک اجتماع بشری ضروری میدانست، اما آن را صرفاً یک وسیلهی ارتباطی قلمداد میکرد نه عامل هدایت رفتار. کنت در واقع دین را راهبر افراد جامعه میدانست و زبان را ابزار آن.تأثیرگذاری
کنت در جامعهشناسی، از جایگاه محکمی برخوردار است. او نه فقط نام گذار جامعهشناسی است، بلکه جهت و روند اولیهی این علم را نیز در اختیار گذاشت. بنابراین، او را باید «بنیان گذار» جامعهشناسی دانست. کنت آشکار ساخت که جامعهشناسی علمی اثبات گرایانه است. او عقیده داشت که قوانین تغییرناپذیری بر جهان اجتماعی حاکم است و جامعه شناسان را موظف میدانست این قوانین را کشف کنند. کنت با معرفی نظام مند و نظری جامعه به مثابه رشتهای علمی، بر تحلیلهای تجربی تأکید کرد و بر معاصران و آیندگان تأثیر گذاشت. منتقدان کنت اشاره کردهاند که او خود هرگز اقدام به هیچ تحقیق تجربی نکرد؛ اما این نکته به قوت خود باقی است که او جامعهشناسی را در این جهت اساسی هدایت کرد.با این که جامعهشناسی معاصر حفظ نظم تجربی را امری اجتناب ناپذیر میداند، تصدیق کامل تأثیر اثباتگرایی، آن گونه که بیش از یک و نیم قرن وجود داشته است، نزدیک به محال است. کنت در خلال زندگیاش، از احترام بسیاری برخوردار بود. در مقام دانشمند و متفکر اجتماعی شهرت بسیاری در فرانسه و خارج از آن یافت.
همان طور که میراث سن سیمون را هواداران متعهد او، یعنی سن سیمونیها، حفظ کردند، تثبیت آوازهی کنت نیز مدیون تلاشهای خستگی ناپذیر مرید پرشورش، امیل لیتر (1801-1881)، واژگان نگار و فیلسوف فرانسوی بود. لیتر وضعیت مبهم و آشفتهی دین اثباتی کنت را قبول نداشت و این بخش از اثباتگرایی را محصول ذهن خسته و پر مشغلهی او میدانست. او در سال 1867، با برپایی نشریهی پوزیتیویست ریویو، به دفاع از این ایده پرداخت که ارزش واقعی اثباتگرایی، همانا نشان دادن این قابلیت بود که فلسفه میتواند همچون علوم طبیعی، با بهرهگیری از روشهای علمی مثمرثمر باشد. او همچون کنت معتقد بود، پیشرفت جامعه در سایهی ارتقای علوم میسر میشود. پیشرفت آتی جامعه در مسیر عقلانیت، فقط با تأکید بر اثباتگرایی تحقق مییابد. اثباتگرایی با تکیه بر چهار عامل صنعت، اشاعهی علم، پرورش هنرهای زیبا و رشد اصول اخلاقی بشر، تلاشهای انسان را در جهت کار، برابری اجتماعی، و صلح بین المللی هدایت میکند.
کنت، علاوه بر آموزهی اثباتگراییاش، بر این نکته پافشاری میکرد که جامعهشناسی میتواند از روشهای علوم طبیعی (یعنی مشاهده، آزمایش و مقایسه) و از تحلیل تاریخی رخدادهای اجتماعی بهره گیرد. این روشها نه فقط امروزه، که یقیناً در هزارهی سوم نیز مورد استفادهی جامعه شناسان خواهد بود.
محور اصلی در جامعهشناسی کنت، تمایز بین بررسی ایستایی و پویایی اجتماعی است.
این تفکیک مهم تا امروز در جامعهشناسی برقرار بوده است. البته امروزه از آنها با عناوین ساختار اجتماعی و تغییرات اجتماعی یاد میشود (Rizer, 2000). جامعه شناسان علاوه بر این که وضعیت فعلی جامعه را بررسی میکنند، به مطالعهی ماهیت متغیر آن و روند پیش گویی رخدادهای آینده میپردازند.
کنت جامعهشناسی را در ابعاد کلان، علمی میدانست که به مطالعهی پدیدههای جمعی میپردازد و در آن، جامعه به مثابه «کل» تلقی میشود که افراد، خانوادهها، و اجتماعات «اجزای» آناند. کنت خود هرگز اصطلاح «قیاس زیست شناختی» را به کار نبرد، اما اندکی پس از وی، برخی نظریه پردازان مکتب کارکردگرایی ساختاری با الهام از اندیشههای او چنین کردند و ایدههای کنت از این طریق نقشی مهم در شکل گیری مکتب فوق که از مکاتب مهم جامعهشناسی معاصر است، ایفا کرده است. کلان نگری کنت را امروزه بسیاری از جامعه شناسان در پیش گرفتهاند؛ اگر چه بسیاری از آنان مطالعهی گروههای کوچک را معتبر میدانند.
کنت ساختارهای کلان جامعه را محصول ساختارهای گذشته میدانست که در ضمن نطفهی ساختارهای آینده را نیز در خود دارند. برهمین اساس، در آثار کنت حس پیوستگی تاریخی قویاً نمود مییابد و امکان شکل گیری نظریهی تکاملی وی در خصوص جهان اجتماعی نیز فراهم میشود. قانون مراحل سه گانهی او که قطعاً در بهترین شرایط، «تردیدهایی» در خصوص اعتبار تجربی آن وجود دارد، زمینه ساز تحلیل تکاملی و تفکر انتقادی شده است. اگر او «قانون» خود را به سه مرحله محدود نکرده بود، امروزه قادر بودیم تحلیل او را برای تغییر ساختار اجتماعی جوامع، در سالهای نخستین هزارهی سوم به کار گیریم. جوامع غربی، در حال گذار اساسی، از مرحلهی اقتصاد صنعتی به مرحلهی اقتصاد خدماتی است. این گذار، درست همان طور که کنت پیش گویی کرده بود، در واقع دشوار است و بی سازمانی و تجدید سازمان وسیعی را به همراه خواهد داشت. شاید بتوان گفت در فرایند تکامل جامعهی بشری، وارد مرحلهی چهارم شدهایم.
کنت به درستی پیش گویی کرده بود که رشد قوای عقلانی بشر ادامه خواهد یافت و آثار چنین مبتکران نخبه، تمام جامعه را دگرگون خواهد کرد. با نگاه به اطرافمان میتوانیم درستی نظر کنت را دریابیم. مثلاً تکنولوژی، رفتار اجتماعی را کاملاً تغییر داده است. امروزه «افراد کم هوش» میتوانند از پیشرفتهایی چون اینترنت، تلفن همراه و هواپیما که «افراد باهوش» به بار آوردهاند، بهره مند شوند. متأسفانه تکنولوژی ما را در برابر جنگ هستهای، حملات تروریستی و «کیفیت زندگی» مشکوک آسیب پذیر میکند.
ایدههای کنت دربارهی زبان، توجه سایر متفکران اجتماعی را به لزوم درک معنای رویهی تک زبانی، به مثابه ابزاری برای یکپارچه کردن جامعه، جلب کرد. در همهی جوامعی که با مسئلهی چند زبانی مواجهاند، اختلافات قومی و / یا نژادی نیز وجود دارد. این امر حاکی از فقدان همبستگی و اتفاق نظر در این جوامع است که به عقیدهی کنت، برقراری نظم اجتماعی را غیر ممکن میکنند. در ایالت کبک کانادا، بحث در خصوص «جدایی طلبی»، بین شهروندان آن بالا گرفته است که تفاوت زبانی از مهمترین عوامل آن است. نمونههای بسیاری از دیگر جوامع در جهان وجود دارند که با چنین مسئلهای مواجهاند.
تقسیم بندی دیگری که در جامعهشناسی معاصر قابل مقایسه با تفکر کنتی است، تفکیک اثبات گرایانهی جامعهشناسی محض و کاربردی است. اثباتگرایی کنت بیشتر مبتنی است بر عمل تا نظریه. هدف کنت آشکارا اصلاح نظم اجتماعی بود. او به شرح صرف یک نظریهی انتزاعی راضی نبود و در پی تلفیق نظریه و عمل بود (Ritzer, 2000). اگر چه ایدههای عجیب و غریب اخیر از اعتبار او در مقام یکی از متفکران بزرگ اجتماعی کاست، هدفش که تلفیق دو حوزهی نظری و عملی در جامعهشناسی بود مانند هدف سایر جامعه شناسان معاصر به قوت باقی ماند. امروزه جامعه شناسان به راحتی از اصطلاح جامعهشناسی کاربردی استفاده میکنند.
میراث کنت دارای جنبههای متفاوت است. از طرفی، آثار ماندگاری در زمینهی جامعهشناسی از خود به جا گذاشته است، بسیاری از ایدههایش هنوز هم در جامعهشناسی معاصر کاربرد دارند و در آینده نیز، درستی آنها به تأیید خواهد رسید. اما متأسفانه کنت به سبب داشتن اعتقادات عجیب و نامتعارف، اقداماتی که در زمینهی «بهداشت روانی» انجام داد و ادعایش مبنی بر این که «پیامبر بزرگ بشریت» است، نیز شهرت دارد.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}