فقيه زمان شناس
فقيه زمان شناس
منبع:روزنامه قدس
اشاره
وابستگي به اعتقاد و ارزشي كه در گذشته پديد آمده و استمرار يافته است و يا علاقه مندي به يك موضوع و گزاره تاريخي بدون انطباق آن با مقتضيات زمان، هر چند كه داراي بار ارزشي مثبت باشد، باعث مي شود كه جامعه در زمان خود زندگي نكند، شرايط زمان خود را درك ننمايد و از فرآيندهاي مثبت تجربه بشري بازماند. اين خسارت آن گاه جبران ناپذير مي شود كه تاريخ استمرار مي يابد و با زواياي زندگي جامعه گره مي خورد؛ اما پيشوايان فكري و اعتقادي جامعه، شرايط زمان را نمي شناسند و ناخواسته مردم را در عصر باستان نگه مي دارند.در اين ميان وجود افرادي ضروري است كه تضاد پنداري علم و دين را پاسخ گفته و انطباق گزاره تاريخي را با شرايط جديد بيان و تبيين كنند؛ زيرا اگر انديشه و ارزشي كه خاستگاه تاريخي دارد و بايد استمرار يابد، با هر شرايطي تطبيق نكند و در هر زماني نو و تازه نباشد، محكوم به نابودي است و وظيفه پيشوايان ديني و فكري جامعه است كه اين موضوع را تحقق بخشند. بدون چنين شناخت و توانمندي، نمي توان راهنما و هدايتگر جامعه بود. تحقق اين امر دانايي گسترده، اراده قوي، عزم استوار و بيان نيرومندي لازم دارد كه در آوردگاه انديشه جديد حضور يابد و سخن بگويد. چنين انساني در جاري حيات حضور يافته، دين را در متن زندگي قرار داده و دين مداران را در جاري زمان جاي داده و قافله را در راستاي ضرورت زمان حركت داده و در تقابل انديشه ها به گفتگو نشسته است، براي هر نيازي طرحي آماده نموده و براي هر سؤال و شبهه اي پاسخي روشن دارد.
در تقابل انديشه و فلسفه نمي توان با ابزاري غير از آن پيش رفت. بايد دين را در قالب انديشه اي نو عنوان نمود و نيازمندي انسان مدرن قرن بيست و يكم را نسبت به دين تبيين كرد. مگر نه اين است كه دين اسلام جاودانه است و اين جاودانگي به معناي پويا بودن اين دين در همه شرايط است؟
بنابراين اجتهاد مستمر و تهجد پايدار و بينش قوي و زهد واقعي مي خواهد كه هم دين را بشناسد و هم شرايط زمان را و هم قدرت انطباق داشته باشد. پيشواي ديني بايد بداند كه در چه شرايطي و با چه كساني و چگونه و در چه موضوع و گزاره اي سخن مي گويد. مخاطبان سخن او به چند دسته تقسيم مي شوند، چه شرايط فكري، روحي، اخلاقي و چه پيش فرضهايي در ذهن و فكر خود دارند. جايگاه او در انديشه مخاطبان چيست و چگونه بايد با آنان سخن گفت و كدام سخن در عمق جان آنان اثر مي گذارد.
ويژگي استاد مطهري كه او را جاودانه ساخت همين بود كه از اجتهاد و تجهد و زهد و شناخت آگاهانه از دين و شرايط زمان و مكان و مخاطبان و نيازمنديهاي آنان آگاهي داشت. از بينش روشن و قلم و بيان زيبا بهره مند بود و با مخاطبان خود به زبانشان سخن مي گفت. در مقاله حاضر تلاش شده با بررسي شرايط زماني برخي از آثار و تأليفات آن شهيد فرزانه و حضور آگاهانه او در جاري زمان مورد اشاره و تأكيد قرار گيرد.
گستردگي ابعاد وجودي اين شخصيت عظيم الشأن الهي چنان است كه جز اعتراف به عجز و ناتواني، از درك عظمت استاد، راهي براي ما نمي ماند، اما:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
لذا در اينجا برآنيم تا بعدي از ابعاد گسترده فعاليت چشمگير و تلاش خستگي ناپذير الهي اين شهيد بزرگوار را در حد توان خود، نه در شأن او بازگو نماييم.
استاد شهيد هرگز آنچه را كه «مي دانست» ننوشت تا بدين وسيله درمعرفي خويش سخن گفته باشد، بلكه آنچه را كه «لازم» بود، به رشته تحرير مي كشيد. درست به مثابه چراغ هدايتي كه خود مي سوزد تا بزرگراه هموار توحيد، براي ره يافتگان و گمشدگان روشن و روشن تر گردد.
او ترسيم چهره واقعي و بي پيرايه اسلام اصيل را وجهه همت عالي خويش قرار داده بود. جالب اينجاست كه استاد هرگز به انفعال پناهنده نشد و نوشته هايش هرگز ناظر به جنبه هاي سلبي و نقدي و يا پاسخگويي صرف به سؤالات مخالفان نبود، بلكه طرح مسأله در آثار استاد شهيد به گونه اي است كه عموماً مخالفان در موضع انفعال قرار گرفته و به جاي حمله به اسلام اصيل، مجبور به دفاع از عقايد خويش مي گردند.
در اين ارتباط بود كه تمامي آنان كه از عرضه بي پيرايه اسلام فقاهتي بيمناك بودند، به مصداق «الكفر ملة واحده» دست به دست يكديگر داده و سه جبهه صوري را كه واقعيت اصلي آن، يك جريان كفرآميز حق ستيز بود، در مقابل استاد شهيد به وجود آوردند. استاد كه خود با درايت تمام، معرف و افشاگر اين جريان بود، چنين مي گويد: «امپرياليسم و كمونيسم، مانند دو تيغه يك قيچي هستند كه اگر چه در ظاهر با هم تضاد دارند؛ اما در واقع هر دو براي قطع يك ريشه به حركت درمي آيند.»
آري، رژيم منحوس پهلوي از يك طرف و ماركسيستها و مسلمانان چپ زده منافق از جانب ديگر، در عين تضاد ظاهري، با هدف واحدي كه چيزي جز محو و مسخ اسلام اصيل نبود، به حركت درآمدند.
استاد شهيد با هوشياري خاص خود كه مصداق كامل «ان تتقوا ا... يجعل لكم فرقانا» بود و با دقت و وقت شناسي كه بايد از ويژگيهاي او به شمار آورد، براي حق، نه براي خود به حذف و امحاي اين جريانها پرداخت و انصافاً كه خوب از عهده برآمد.
چنين شد كه نقشه شوم جدايي دانشگاه از حوزه كه در واقع جدايي از اسلام بود، نقش بر آب شد و اكنون اين پيوند مديون اوست و پايه هاي پل پيوند «فيضيه و دانشگاه» بر كتابها وانديشه هاي استاد استوار است.
آري، آن گاه كه موج شرق زدگي و كفر و ماترياليسم در پوشش فريبنده، جوانان را به سوي الحاد سوق مي داد و ماترياليسم ديالكتيك با يدك كشيدن عنوان «علمي» قشر جوان و تحصيلكرده را كه بي خبر از ترفندهاي به اصطلاح «علمي- فلسفي» بود، مي فريفت، استاد شهيد با انتشار پاورقيهاي روشنگر خود بر كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» علامه فقيد طباطبايي(ره) چنان تار و پود اين اباطيل را بر باد داد كه گويي سحر فرعوني به اعجاز موسي، باطل شده است.
و آن گاه كه استاد شهيد ريشه خلا ء مكتبي را در آموزش غلط كودكان دبستاني يافت و آينده اسلام و ملت را در خطر ديد؛ «داستان راستان» را تأليف نمود. و هنگامي كه خيرخواهانه! به او گفتند، مگر بيكار بودي اين كتابها را نوشتي؟ و كتاب را به نام خود ننويس كه ارزش تو پايين مي آيد؛ اصرار مي كرد كه حتماً بايد اين دو جلد به نام خودش منتشر شود؛ زيرا در بند اين قيود نبود و فقط به اسلام و به حقيقت مي انديشد.
و آن گاه كه نظام ستمشاهي مي رفت تا با تبليغات مسموم خود، لباس عفت از پيكر زنان به در آورد و با تهي كردن آنان از ارزشهاي والاي اسلامي، از ايشان كالايي بسازد تا زيربناي خانواده ويران گردد . استاد شهيد با درك اين خطر عظيم، كتاب «نظام حقوق زن در اسلام» را به رشته تحرير در مي آورد و خطاب به زن مسلمان مي گويد:
«اگر در جايي تو بايد حق خود را به چنگ آوري و بخواهي «زن» باشي، آنجا اسلام است، نه جاي ديگر»
و بدين ترتيب، بار ديگر انوار پرفروغ اسلام از سطر سطر كتابهاي استاد تابيدن گرفت و از پرتو آن، خفاشان كوردل هراسيدند و به سوراخها خزيدند و به بركت آن، نهالي در اين سرزمين كاشته شد كه در سالهاي بعد درخت تناور انقلاب اسلامي گرديد.
و آن گاه كه جامعه روشنفكر دانشگاهي در گرداب جبر و اختيار پيچ و تاب مي خورد، استاد شهيد با نوشتن كتاب «انسان و سرنوشت» اين گرداب را به جويباري راهوار مبدل كرد.و آن گاه كه شكم گرايان ضد طبقه با تئوري «ادوار طبقاتي علمي!» دوران مذهب را به پايان رسيده مي انگاشتند، استاد عالمانه ندا داد كه: «خورشيد دين هرگز غروب نمي كند.»
و آن گاه كه رژيم مزدور آمريكايي طعم سيلي پانزدهم خرداد را چشيد و با چشمان خون گرفته، مزورانه مي كوشيد تا «مليت» را جايگزين «اسلام» نمايد و با استعانت از مستشرقين كاسه ليس، «اسلام ايراني» را در قالبهاي نهضت شعوبي، تصوف، زبان پارسي، ادبيات ملي، و حتي تشيع عرضه نمايد و چنين وانمود مي كرد كه اين در مقابله با «اسلام تحميلي» و «اسلام غربي» شكل گرفته است.
استاد شهيد با تلاش خستگي ناپذير و كوشش مداوم، «خدمات متقابل اسلام و ايران» را نوشت و كلام خود را چون پتكي بر فرق اين خائنان مزدور كوبيد.
و آن گاه كه رژيم منحوس پهلوي در ادامه ترفندهاي تبليغي -تحقيقي! خود، مسلمانان صدر اسلام را تازيان وحشي و غارتگران و كتاب سوزان بي تمدن معرفي مي نمود تا به طور ضمني اسلام، ضد علم و ارتجاعي قلمداد شود، استاد شهيد با نگاهي ژرف و قلمي توانا، «كتاب سوزي در ايران و مصر» را به نگارش درآورد و بدين ترتيب تحقيق و تبليغ آنان را باطل كرد.
و آن گاه كه زاهدان احمق، خواسته يا ناخواسته در پشتيباني از منافقان زيرك، با جذب جوانان فعال و روشن ضمير، آنان را به تشكيلات انجمني هدايت مي كردند و نيروهايشان را به هدر مي دادند؛ استاد «ختم نبوت» را نوشت و بدين ترتيب اتمام حجت كرد كه اين همه جنجال چرا؟!
و آن گاه كه شرق و غرب جهانخوار با ايادي خود از درون و برون، سخن از «آزادي زن» مي گفتند تا حجاب اين سنگر هميشه مقاوم و اين سلاح هميشه برنده زن مسلمان را بي اثر نمايند و از زن مسلمان، آن بسازند كه ديديم، استاد شهيد، محققانه «مسأله حجاب» را به نگارش درآورد و در اين مقام نيز عده اي كوته بين گفتند: ننويس كه باعث فحشا مي شود! و استاد در پاسخ آنان گفت: من مصلحت را در گفتن حقيقت مي دانم.
و آن گاه كه مستشرقين شرقي و غربي جنگ زرگري به راه انداخته بودند تا با به كارگيري يك حيله قديمي نسبت به ساحت مقدس پيامبر(ص) ايجاد شك و شبهه نمايند و اين سؤال را مطرح مي كردند كه آيا پيامبر اسلام(ص)، علم خود را از علماي يهودي فراگرفته يا از علماي نصراني؛ آن استاد بزرگوار «پيامبر امي» را مي نويسد و حيله هاي كهنه اين قلم به دستان مزدور را نقش بر آب مي كند.
و آن گاه كه در يك حركت دو سويه و منافقانه ضمن تحريف دين اسلام، آن را دين زهد و فراموشي دنيا معرفي كردند و در عين حال افسار گسيختگي، شهوت و خوك صفتي دنياي غرب را به عنوان معيار ارزش عرضه مي نمودند، خامه حقيقت نگار استاد «اخلاق جنسي» را ترسيم كرد و به آنان گفت كه: آيا خود مي كشي و تعزيه مي خواني؟!
و آن گاه كه درماندگان مبارزه با توحيد ازچپ و راست شروع به سنگ اندازي در اين صراط هموار مستقيم نمودند و اصلي از اصول؛ يعني عدل را مورد پرستش قرار دادند، استاد شهيد با برافروختن چراغ «عدل الهي» براي نخستين بار، اثر مدون و جامعي را در اين زمينه خلق نمود.
و آن گاه كه حتي پس از چهارده قرن، هنوز پيوند نامبارك زاهدان احمق و منافقان زيرك در پرده تاريك تاريخ پوشيده بود و رژيم خائن پهلوي از اين پيوند بهره مي گرفت و در پنهان كردن آن مي كوشيد، استاد با نوشتن «جاذبه و دافعه علي(ع)» پرده ها را كنار زد.
و آن گاه كه استاد با نگاه عميق و انديشه شگرف خود، لزوم «ولايت فقيه» و اثبات نقلي و عقلي آن را به عنوان يك اصل اصيل در ارتباط با آينده مي ديد، «ولاهاو ولايتها» را نوشت.
و آن گاه كه بار ديگر ماترياليسم جان تازه اي گرفته بود و اروپا نيز ظاهراً به عنوان دشمن ماترياليسم، بهترين خدمات را به آن نموده بود و اين افكار در داخل سرزمين ما نيز رسوخ كرده بود؛ استاد «علل گرايش به ماديگري» را نوشت و با شيوه ارشادي، علل مثبت گرايش به ماترياليسم را كه همان نارساييهاست مورد تحليل و بررسي قرار داد و با بررسي و ژرف انديشي، نارسايي را از كليسا و از اروپا، نه از مذهب و از اسلام عنوان نمود و عجز ماترياليسم را از برخورد با انديشه استوار اسلام آشكار كرد؛ بدين ترتيب چراغي فرا راه فريب خوردگان قرار داد و اين شيوه ارشادي تأثير عظيم خود را به گونه اي شگرف باقي گذارد.
و آن گاه كه علي(ع) و نهج البلاغه گرانقدرش غريب مانده بودند؛ استاد شهيد با نگارش «سيري در نهج البلاغه» چشمه جوشاني از درياي معرفت مولا بر بستر افكار جامعه جاري ساخت و تشنگان را سيراب كرد و اين آغازي بود كه نهج البلاغه به عنوان نهج البلاغه مطرح گردد.
و آن گاه كه تحقيقات شگرف فلاسفه در توحيد، يعني ركن ركين جهان بيني توحيدي جز در بين خواص جايي نداشت و چه بسيار روشنفكران مسلمان از اروپا بازگشته كه خدا را فقط در ترموديناميك جستجو مي كردند، استاد با انتشار پنج جلد پاورقيهاي خود بر كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» باب تازه اي را از معرفت حق بر عامه جويندگان طريق توحيد گشود.
و آن گاه كه منافقان زيرك و التقاطيون مسلمان نما در التقاط اسلام و ماترياليسم، اسلام را رو به قبله قرباني نمودند و از حركت جوهري صدرايي، حركت ديالكتيكي و از تضاد صدرايي، تضاد ديالكتيكي را با نيروي جهل و فريب استخراج نمودند، استاد با نوشتن «اصل تضاد و حركت در فلسفه اسلامي» افسون آنان را باطل كرد.
و آن گاه كه در پيوند عملي حوزه و دانشگاه لازم آمد تا متون حوزوي به زبان شيوا در دانشگاه تدريس شود، استاد شهيد «منطق و فلسفه و كلام و عرفان واصول و فقه» را به رشته تحرير درآورد.
و آن گاه كه انتظار مخدر، همراه با سحر «بينش ابزاري» جامعه و روشنفكرانش را فلج كرده بود، استاد چون هاتف صبحگاهي ندا در داد و «قيام و انقلاب مهدي(عج)» را از ديدگاه فلسفه تاريخ نگاشت.
و آن گاه كه ماركسيسم در ايران از اينكه ايدئولوژي طبقه محروم قرار گيرد؛ مأيوس شد و از دريچه علم وارد افكار روشنفكران و دانشگاهيان شد، استاد شهيد با نگاهي ژرف و تواني شگرف به «بررسي ماركسيسم» نشست و چشمهاي بسته آنان را به ياري حق باز كرد.
و آن گاه كه شناخت به عنوان زيربنا و پايه جهان بيني عنوان شد و منافقين و ديگر يارانشان با لفاظي و مردم فريبي كوشيدند تا با به كارگيري لغات، فرهنگ جديد را همراه با محتواي متعفن و غير توحيدي، به خورد جوانان ساده دل بدهند، استاد شهيد در كانون توحيد به شناخت «شناخت» مي نشيند و درست در همين هنگام است كه آمريكا و رژيم جيره خوارش به كمك «رفقا» مي آيند و استاد را پس از 10 جلسه درس ممنوع المنبر مي نمايند تا متاع متعفن «رفقا» فروش رود و بوي مشمئزكننده آن آشكار نشود.
و آن گاه كه نسل جوان بي خبر از تاريخ خونين و پربار اسلامي، اساساً اسلام را به عنوان نيروي محرك و ايدئولوژي يك نهضت باور نداشت تا چه رسد به اينكه به تحليل نهضتهاي اسلامي بنشيند و نقاط ضعف و قوت آن را تشخيص دهد، استاد با علم و تعهدي كه ويژه خود اوست، كتاب «نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير» را مي نگارد و همه آنچه را كه لازم بود؛ به يك باره عرضه مي نمايد.
و آن گاه كه در اوج درگيريهاي فكري و گرايشهاي مختلف ايدئولوژيك، ضرورت تدوين جهان بيني توحيدي و ترسيم كلي خطوط چهره جهان از ديدگاه اسلام لازم شد، استاد شهيد «مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي» را نوشت كه شامل: انسان و ايمان، جهان بيني توحيدي، انسان در قرآن، وحي و نبوت، معاد يا زندگي اخروي و... مي شد و در اين مسير بود كه به هنگام خيانت منافقين مسلمان نما كه مي كوشيدند تا اسلام را بر ماركسيسم، مستضعف را بر پرولتاريا، توان را بر كاپيتال، معاد را بر جامعه سوسياليستي و كمونيستي تطبيق دهند، استاد شهيد «جامعه و تاريخ» را خلق كرد و چون سدي مانع اين كجروي شد.
و سرانجام... آن گاه كه التقاط اوج مي گرفت و روشنفكران مزدور، عامل تهي ساختن مذهب از محتوا بودند و با ظاهري اسلامي، به دريوزگي از مكاتب الحادي مي پرداختند تا با آميزش اسلام و ماترياليسم، التقاط را در چهره «ماركس» ارايه دهند، اين استاد شهيد (رضوان ا... تعالي عليه) بود كه با آگاهي از عمق فاجعه، توحيد ناب و خالص را چون زرهي پولادين در مقابل اين سلاح كشنده قرار داد... و سرانجام در اين راه بود كه مقدمه «علل گرايش به ماديگري» را با خون مطهر خود نوشت... بدين ترتيب كارنامه قطوري از فداكاري و ايثار خلق شد كه از سطر سطر آن اين ندا به گوش مي رسد كه:
كار براي خود كردن «نفس پرستي» است.
كار براي خلق كردن «بت پرستي» است.كار براي خدا و خلق كردن «شرك و دوگانه پرستي» است.
كار خود و كار خلق براي خدا كردن «توحيد و خداپرستي» است.
اي شهيدي كه مرغ انديشه ات قرون و اعصار را در نورديد و از زمان فراتر رفت؛ اي كه بر دو بال علم و تقوا نشستي و به ملكوت اعلي پيوستي.
اي كه زندگيت، چراغي پرفروغ، شهادتت افتخار، و خونت حيات بخش قلب پرتپش مكتب بود.
اي كه علمت اسطوره، عملت نمونه، كلامت روح افزا و تقوايت الگو بود.
اي پاره تن امام! از تو چه توان گفت كه هر كس پاره تن خويش را بهتر شناسد.
آري، چه مي توان گفت كه اين نه اشك ديدگان است كه در فراق تو مي ريزد كه اشك شمع وجود ماست كه در هجران تو مي سوزد.
وابستگي به اعتقاد و ارزشي كه در گذشته پديد آمده و استمرار يافته است و يا علاقه مندي به يك موضوع و گزاره تاريخي بدون انطباق آن با مقتضيات زمان، هر چند كه داراي بار ارزشي مثبت باشد، باعث مي شود كه جامعه در زمان خود زندگي نكند، شرايط زمان خود را درك ننمايد و از فرآيندهاي مثبت تجربه بشري بازماند. اين خسارت آن گاه جبران ناپذير مي شود كه تاريخ استمرار مي يابد و با زواياي زندگي جامعه گره مي خورد؛ اما پيشوايان فكري و اعتقادي جامعه، شرايط زمان را نمي شناسند و ناخواسته مردم را در عصر باستان نگه مي دارند.در اين ميان وجود افرادي ضروري است كه تضاد پنداري علم و دين را پاسخ گفته و انطباق گزاره تاريخي را با شرايط جديد بيان و تبيين كنند؛ زيرا اگر انديشه و ارزشي كه خاستگاه تاريخي دارد و بايد استمرار يابد، با هر شرايطي تطبيق نكند و در هر زماني نو و تازه نباشد، محكوم به نابودي است و وظيفه پيشوايان ديني و فكري جامعه است كه اين موضوع را تحقق بخشند. بدون چنين شناخت و توانمندي، نمي توان راهنما و هدايتگر جامعه بود. تحقق اين امر دانايي گسترده، اراده قوي، عزم استوار و بيان نيرومندي لازم دارد كه در آوردگاه انديشه جديد حضور يابد و سخن بگويد. چنين انساني در جاري حيات حضور يافته، دين را در متن زندگي قرار داده و دين مداران را در جاري زمان جاي داده و قافله را در راستاي ضرورت زمان حركت داده و در تقابل انديشه ها به گفتگو نشسته است، براي هر نيازي طرحي آماده نموده و براي هر سؤال و شبهه اي پاسخي روشن دارد.
در تقابل انديشه و فلسفه نمي توان با ابزاري غير از آن پيش رفت. بايد دين را در قالب انديشه اي نو عنوان نمود و نيازمندي انسان مدرن قرن بيست و يكم را نسبت به دين تبيين كرد. مگر نه اين است كه دين اسلام جاودانه است و اين جاودانگي به معناي پويا بودن اين دين در همه شرايط است؟
بنابراين اجتهاد مستمر و تهجد پايدار و بينش قوي و زهد واقعي مي خواهد كه هم دين را بشناسد و هم شرايط زمان را و هم قدرت انطباق داشته باشد. پيشواي ديني بايد بداند كه در چه شرايطي و با چه كساني و چگونه و در چه موضوع و گزاره اي سخن مي گويد. مخاطبان سخن او به چند دسته تقسيم مي شوند، چه شرايط فكري، روحي، اخلاقي و چه پيش فرضهايي در ذهن و فكر خود دارند. جايگاه او در انديشه مخاطبان چيست و چگونه بايد با آنان سخن گفت و كدام سخن در عمق جان آنان اثر مي گذارد.
ويژگي استاد مطهري كه او را جاودانه ساخت همين بود كه از اجتهاد و تجهد و زهد و شناخت آگاهانه از دين و شرايط زمان و مكان و مخاطبان و نيازمنديهاي آنان آگاهي داشت. از بينش روشن و قلم و بيان زيبا بهره مند بود و با مخاطبان خود به زبانشان سخن مي گفت. در مقاله حاضر تلاش شده با بررسي شرايط زماني برخي از آثار و تأليفات آن شهيد فرزانه و حضور آگاهانه او در جاري زمان مورد اشاره و تأكيد قرار گيرد.
***
اگر چه پس از شهادت استاد، اندكي حجاب معاصرت به كنار رفت و پرتوي از چهره درخشان و ملكوتي استاد نمايان شد، اما هيهات كه او آن چنان كه بود و هست، شناخته نشد.گستردگي ابعاد وجودي اين شخصيت عظيم الشأن الهي چنان است كه جز اعتراف به عجز و ناتواني، از درك عظمت استاد، راهي براي ما نمي ماند، اما:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
لذا در اينجا برآنيم تا بعدي از ابعاد گسترده فعاليت چشمگير و تلاش خستگي ناپذير الهي اين شهيد بزرگوار را در حد توان خود، نه در شأن او بازگو نماييم.
استاد شهيد هرگز آنچه را كه «مي دانست» ننوشت تا بدين وسيله درمعرفي خويش سخن گفته باشد، بلكه آنچه را كه «لازم» بود، به رشته تحرير مي كشيد. درست به مثابه چراغ هدايتي كه خود مي سوزد تا بزرگراه هموار توحيد، براي ره يافتگان و گمشدگان روشن و روشن تر گردد.
او ترسيم چهره واقعي و بي پيرايه اسلام اصيل را وجهه همت عالي خويش قرار داده بود. جالب اينجاست كه استاد هرگز به انفعال پناهنده نشد و نوشته هايش هرگز ناظر به جنبه هاي سلبي و نقدي و يا پاسخگويي صرف به سؤالات مخالفان نبود، بلكه طرح مسأله در آثار استاد شهيد به گونه اي است كه عموماً مخالفان در موضع انفعال قرار گرفته و به جاي حمله به اسلام اصيل، مجبور به دفاع از عقايد خويش مي گردند.
در اين ارتباط بود كه تمامي آنان كه از عرضه بي پيرايه اسلام فقاهتي بيمناك بودند، به مصداق «الكفر ملة واحده» دست به دست يكديگر داده و سه جبهه صوري را كه واقعيت اصلي آن، يك جريان كفرآميز حق ستيز بود، در مقابل استاد شهيد به وجود آوردند. استاد كه خود با درايت تمام، معرف و افشاگر اين جريان بود، چنين مي گويد: «امپرياليسم و كمونيسم، مانند دو تيغه يك قيچي هستند كه اگر چه در ظاهر با هم تضاد دارند؛ اما در واقع هر دو براي قطع يك ريشه به حركت درمي آيند.»
آري، رژيم منحوس پهلوي از يك طرف و ماركسيستها و مسلمانان چپ زده منافق از جانب ديگر، در عين تضاد ظاهري، با هدف واحدي كه چيزي جز محو و مسخ اسلام اصيل نبود، به حركت درآمدند.
استاد شهيد با هوشياري خاص خود كه مصداق كامل «ان تتقوا ا... يجعل لكم فرقانا» بود و با دقت و وقت شناسي كه بايد از ويژگيهاي او به شمار آورد، براي حق، نه براي خود به حذف و امحاي اين جريانها پرداخت و انصافاً كه خوب از عهده برآمد.
***
آنجا كه موج غربزدگي و خودباختگي چون طوفاني كوبنده، دانشگاه را در منجلاب فساد فكري غرق مي كرد و ارزشهاي اصيل اسلامي همچون لباسهاي دست و پاگير و مانع پيشرفت، يكي بعد از ديگري از تن دانشگاه كنده مي شد؛ استاد شهيد با قامتي استوار، مردانه قيام كرد و در دانشگاه سنگر گرفت و بدين ترتيب براي نخستين بار اسلام را كه تنها چيزي بود كه در دانشگاه مطرح نبود، به پيكر نيمه جان آن تزريق كرد.چنين شد كه نقشه شوم جدايي دانشگاه از حوزه كه در واقع جدايي از اسلام بود، نقش بر آب شد و اكنون اين پيوند مديون اوست و پايه هاي پل پيوند «فيضيه و دانشگاه» بر كتابها وانديشه هاي استاد استوار است.
آري، آن گاه كه موج شرق زدگي و كفر و ماترياليسم در پوشش فريبنده، جوانان را به سوي الحاد سوق مي داد و ماترياليسم ديالكتيك با يدك كشيدن عنوان «علمي» قشر جوان و تحصيلكرده را كه بي خبر از ترفندهاي به اصطلاح «علمي- فلسفي» بود، مي فريفت، استاد شهيد با انتشار پاورقيهاي روشنگر خود بر كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» علامه فقيد طباطبايي(ره) چنان تار و پود اين اباطيل را بر باد داد كه گويي سحر فرعوني به اعجاز موسي، باطل شده است.
و آن گاه كه استاد شهيد ريشه خلا ء مكتبي را در آموزش غلط كودكان دبستاني يافت و آينده اسلام و ملت را در خطر ديد؛ «داستان راستان» را تأليف نمود. و هنگامي كه خيرخواهانه! به او گفتند، مگر بيكار بودي اين كتابها را نوشتي؟ و كتاب را به نام خود ننويس كه ارزش تو پايين مي آيد؛ اصرار مي كرد كه حتماً بايد اين دو جلد به نام خودش منتشر شود؛ زيرا در بند اين قيود نبود و فقط به اسلام و به حقيقت مي انديشد.
و آن گاه كه نظام ستمشاهي مي رفت تا با تبليغات مسموم خود، لباس عفت از پيكر زنان به در آورد و با تهي كردن آنان از ارزشهاي والاي اسلامي، از ايشان كالايي بسازد تا زيربناي خانواده ويران گردد . استاد شهيد با درك اين خطر عظيم، كتاب «نظام حقوق زن در اسلام» را به رشته تحرير در مي آورد و خطاب به زن مسلمان مي گويد:
«اگر در جايي تو بايد حق خود را به چنگ آوري و بخواهي «زن» باشي، آنجا اسلام است، نه جاي ديگر»
و بدين ترتيب، بار ديگر انوار پرفروغ اسلام از سطر سطر كتابهاي استاد تابيدن گرفت و از پرتو آن، خفاشان كوردل هراسيدند و به سوراخها خزيدند و به بركت آن، نهالي در اين سرزمين كاشته شد كه در سالهاي بعد درخت تناور انقلاب اسلامي گرديد.
و آن گاه كه جامعه روشنفكر دانشگاهي در گرداب جبر و اختيار پيچ و تاب مي خورد، استاد شهيد با نوشتن كتاب «انسان و سرنوشت» اين گرداب را به جويباري راهوار مبدل كرد.و آن گاه كه شكم گرايان ضد طبقه با تئوري «ادوار طبقاتي علمي!» دوران مذهب را به پايان رسيده مي انگاشتند، استاد عالمانه ندا داد كه: «خورشيد دين هرگز غروب نمي كند.»
و آن گاه كه رژيم مزدور آمريكايي طعم سيلي پانزدهم خرداد را چشيد و با چشمان خون گرفته، مزورانه مي كوشيد تا «مليت» را جايگزين «اسلام» نمايد و با استعانت از مستشرقين كاسه ليس، «اسلام ايراني» را در قالبهاي نهضت شعوبي، تصوف، زبان پارسي، ادبيات ملي، و حتي تشيع عرضه نمايد و چنين وانمود مي كرد كه اين در مقابله با «اسلام تحميلي» و «اسلام غربي» شكل گرفته است.
استاد شهيد با تلاش خستگي ناپذير و كوشش مداوم، «خدمات متقابل اسلام و ايران» را نوشت و كلام خود را چون پتكي بر فرق اين خائنان مزدور كوبيد.
و آن گاه كه رژيم منحوس پهلوي در ادامه ترفندهاي تبليغي -تحقيقي! خود، مسلمانان صدر اسلام را تازيان وحشي و غارتگران و كتاب سوزان بي تمدن معرفي مي نمود تا به طور ضمني اسلام، ضد علم و ارتجاعي قلمداد شود، استاد شهيد با نگاهي ژرف و قلمي توانا، «كتاب سوزي در ايران و مصر» را به نگارش درآورد و بدين ترتيب تحقيق و تبليغ آنان را باطل كرد.
و آن گاه كه زاهدان احمق، خواسته يا ناخواسته در پشتيباني از منافقان زيرك، با جذب جوانان فعال و روشن ضمير، آنان را به تشكيلات انجمني هدايت مي كردند و نيروهايشان را به هدر مي دادند؛ استاد «ختم نبوت» را نوشت و بدين ترتيب اتمام حجت كرد كه اين همه جنجال چرا؟!
و آن گاه كه شرق و غرب جهانخوار با ايادي خود از درون و برون، سخن از «آزادي زن» مي گفتند تا حجاب اين سنگر هميشه مقاوم و اين سلاح هميشه برنده زن مسلمان را بي اثر نمايند و از زن مسلمان، آن بسازند كه ديديم، استاد شهيد، محققانه «مسأله حجاب» را به نگارش درآورد و در اين مقام نيز عده اي كوته بين گفتند: ننويس كه باعث فحشا مي شود! و استاد در پاسخ آنان گفت: من مصلحت را در گفتن حقيقت مي دانم.
و آن گاه كه مستشرقين شرقي و غربي جنگ زرگري به راه انداخته بودند تا با به كارگيري يك حيله قديمي نسبت به ساحت مقدس پيامبر(ص) ايجاد شك و شبهه نمايند و اين سؤال را مطرح مي كردند كه آيا پيامبر اسلام(ص)، علم خود را از علماي يهودي فراگرفته يا از علماي نصراني؛ آن استاد بزرگوار «پيامبر امي» را مي نويسد و حيله هاي كهنه اين قلم به دستان مزدور را نقش بر آب مي كند.
و آن گاه كه در يك حركت دو سويه و منافقانه ضمن تحريف دين اسلام، آن را دين زهد و فراموشي دنيا معرفي كردند و در عين حال افسار گسيختگي، شهوت و خوك صفتي دنياي غرب را به عنوان معيار ارزش عرضه مي نمودند، خامه حقيقت نگار استاد «اخلاق جنسي» را ترسيم كرد و به آنان گفت كه: آيا خود مي كشي و تعزيه مي خواني؟!
و آن گاه كه درماندگان مبارزه با توحيد ازچپ و راست شروع به سنگ اندازي در اين صراط هموار مستقيم نمودند و اصلي از اصول؛ يعني عدل را مورد پرستش قرار دادند، استاد شهيد با برافروختن چراغ «عدل الهي» براي نخستين بار، اثر مدون و جامعي را در اين زمينه خلق نمود.
و آن گاه كه حتي پس از چهارده قرن، هنوز پيوند نامبارك زاهدان احمق و منافقان زيرك در پرده تاريك تاريخ پوشيده بود و رژيم خائن پهلوي از اين پيوند بهره مي گرفت و در پنهان كردن آن مي كوشيد، استاد با نوشتن «جاذبه و دافعه علي(ع)» پرده ها را كنار زد.
و آن گاه كه استاد با نگاه عميق و انديشه شگرف خود، لزوم «ولايت فقيه» و اثبات نقلي و عقلي آن را به عنوان يك اصل اصيل در ارتباط با آينده مي ديد، «ولاهاو ولايتها» را نوشت.
و آن گاه كه بار ديگر ماترياليسم جان تازه اي گرفته بود و اروپا نيز ظاهراً به عنوان دشمن ماترياليسم، بهترين خدمات را به آن نموده بود و اين افكار در داخل سرزمين ما نيز رسوخ كرده بود؛ استاد «علل گرايش به ماديگري» را نوشت و با شيوه ارشادي، علل مثبت گرايش به ماترياليسم را كه همان نارساييهاست مورد تحليل و بررسي قرار داد و با بررسي و ژرف انديشي، نارسايي را از كليسا و از اروپا، نه از مذهب و از اسلام عنوان نمود و عجز ماترياليسم را از برخورد با انديشه استوار اسلام آشكار كرد؛ بدين ترتيب چراغي فرا راه فريب خوردگان قرار داد و اين شيوه ارشادي تأثير عظيم خود را به گونه اي شگرف باقي گذارد.
و آن گاه كه علي(ع) و نهج البلاغه گرانقدرش غريب مانده بودند؛ استاد شهيد با نگارش «سيري در نهج البلاغه» چشمه جوشاني از درياي معرفت مولا بر بستر افكار جامعه جاري ساخت و تشنگان را سيراب كرد و اين آغازي بود كه نهج البلاغه به عنوان نهج البلاغه مطرح گردد.
و آن گاه كه تحقيقات شگرف فلاسفه در توحيد، يعني ركن ركين جهان بيني توحيدي جز در بين خواص جايي نداشت و چه بسيار روشنفكران مسلمان از اروپا بازگشته كه خدا را فقط در ترموديناميك جستجو مي كردند، استاد با انتشار پنج جلد پاورقيهاي خود بر كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» باب تازه اي را از معرفت حق بر عامه جويندگان طريق توحيد گشود.
و آن گاه كه منافقان زيرك و التقاطيون مسلمان نما در التقاط اسلام و ماترياليسم، اسلام را رو به قبله قرباني نمودند و از حركت جوهري صدرايي، حركت ديالكتيكي و از تضاد صدرايي، تضاد ديالكتيكي را با نيروي جهل و فريب استخراج نمودند، استاد با نوشتن «اصل تضاد و حركت در فلسفه اسلامي» افسون آنان را باطل كرد.
و آن گاه كه در پيوند عملي حوزه و دانشگاه لازم آمد تا متون حوزوي به زبان شيوا در دانشگاه تدريس شود، استاد شهيد «منطق و فلسفه و كلام و عرفان واصول و فقه» را به رشته تحرير درآورد.
و آن گاه كه انتظار مخدر، همراه با سحر «بينش ابزاري» جامعه و روشنفكرانش را فلج كرده بود، استاد چون هاتف صبحگاهي ندا در داد و «قيام و انقلاب مهدي(عج)» را از ديدگاه فلسفه تاريخ نگاشت.
و آن گاه كه ماركسيسم در ايران از اينكه ايدئولوژي طبقه محروم قرار گيرد؛ مأيوس شد و از دريچه علم وارد افكار روشنفكران و دانشگاهيان شد، استاد شهيد با نگاهي ژرف و تواني شگرف به «بررسي ماركسيسم» نشست و چشمهاي بسته آنان را به ياري حق باز كرد.
و آن گاه كه شناخت به عنوان زيربنا و پايه جهان بيني عنوان شد و منافقين و ديگر يارانشان با لفاظي و مردم فريبي كوشيدند تا با به كارگيري لغات، فرهنگ جديد را همراه با محتواي متعفن و غير توحيدي، به خورد جوانان ساده دل بدهند، استاد شهيد در كانون توحيد به شناخت «شناخت» مي نشيند و درست در همين هنگام است كه آمريكا و رژيم جيره خوارش به كمك «رفقا» مي آيند و استاد را پس از 10 جلسه درس ممنوع المنبر مي نمايند تا متاع متعفن «رفقا» فروش رود و بوي مشمئزكننده آن آشكار نشود.
و آن گاه كه نسل جوان بي خبر از تاريخ خونين و پربار اسلامي، اساساً اسلام را به عنوان نيروي محرك و ايدئولوژي يك نهضت باور نداشت تا چه رسد به اينكه به تحليل نهضتهاي اسلامي بنشيند و نقاط ضعف و قوت آن را تشخيص دهد، استاد با علم و تعهدي كه ويژه خود اوست، كتاب «نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير» را مي نگارد و همه آنچه را كه لازم بود؛ به يك باره عرضه مي نمايد.
و آن گاه كه در اوج درگيريهاي فكري و گرايشهاي مختلف ايدئولوژيك، ضرورت تدوين جهان بيني توحيدي و ترسيم كلي خطوط چهره جهان از ديدگاه اسلام لازم شد، استاد شهيد «مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي» را نوشت كه شامل: انسان و ايمان، جهان بيني توحيدي، انسان در قرآن، وحي و نبوت، معاد يا زندگي اخروي و... مي شد و در اين مسير بود كه به هنگام خيانت منافقين مسلمان نما كه مي كوشيدند تا اسلام را بر ماركسيسم، مستضعف را بر پرولتاريا، توان را بر كاپيتال، معاد را بر جامعه سوسياليستي و كمونيستي تطبيق دهند، استاد شهيد «جامعه و تاريخ» را خلق كرد و چون سدي مانع اين كجروي شد.
و سرانجام... آن گاه كه التقاط اوج مي گرفت و روشنفكران مزدور، عامل تهي ساختن مذهب از محتوا بودند و با ظاهري اسلامي، به دريوزگي از مكاتب الحادي مي پرداختند تا با آميزش اسلام و ماترياليسم، التقاط را در چهره «ماركس» ارايه دهند، اين استاد شهيد (رضوان ا... تعالي عليه) بود كه با آگاهي از عمق فاجعه، توحيد ناب و خالص را چون زرهي پولادين در مقابل اين سلاح كشنده قرار داد... و سرانجام در اين راه بود كه مقدمه «علل گرايش به ماديگري» را با خون مطهر خود نوشت... بدين ترتيب كارنامه قطوري از فداكاري و ايثار خلق شد كه از سطر سطر آن اين ندا به گوش مي رسد كه:
كار براي خود كردن «نفس پرستي» است.
كار براي خلق كردن «بت پرستي» است.كار براي خدا و خلق كردن «شرك و دوگانه پرستي» است.
كار خود و كار خلق براي خدا كردن «توحيد و خداپرستي» است.
***
سلام و درود خدا بر تو اي شهيد شاهد كه هر جا حديثي از دانش و دانشمند و سخني از علم و تقوا رفته است، آيينه تمام نماي آني.اي شهيدي كه مرغ انديشه ات قرون و اعصار را در نورديد و از زمان فراتر رفت؛ اي كه بر دو بال علم و تقوا نشستي و به ملكوت اعلي پيوستي.
اي كه زندگيت، چراغي پرفروغ، شهادتت افتخار، و خونت حيات بخش قلب پرتپش مكتب بود.
اي كه علمت اسطوره، عملت نمونه، كلامت روح افزا و تقوايت الگو بود.
اي پاره تن امام! از تو چه توان گفت كه هر كس پاره تن خويش را بهتر شناسد.
آري، چه مي توان گفت كه اين نه اشك ديدگان است كه در فراق تو مي ريزد كه اشك شمع وجود ماست كه در هجران تو مي سوزد.
***
باسپاس از موسسه صدرا(ناشر آثاراستاد شهيد مرتضي مطهري) كه اين تحقيق را در اختيارروزنامه قدس قراردادند. مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}