نویسنده: جان بوینتن پرسلی
برگردان: ابراهیم یونسی



 

دو ایتالیایی: «لئوپاردی (1)» و «مانزونی (2)» با آنکه درست نقطه‌ی مقابل هم‌اند و از این حیث دو نفر را در ایتالیا نمی‌توان یافت مع الوصف هر دو در این مسیرهای متفاوتی که برگزیده‌اند رمانتیک‌اند. ممکن است ایراد کنید که در سرتاسر عصرِ رمانتیک خواه از حیث قالب و یا سبک چیزی کلاسیک‌تر از شعر و بویژه نثر لئوپاردی را در هیچ کجا نمی‌توان یافت؛ اما چیزی که ما را بر آن می‌دارد وی را از زمره‌ی رمانتیک‌ها به شمار آوریم قالب و سبک نیست بلکه آن چیزی است که در پس این د و وجود دارد، چیزی که این قالب و سبک درصددند بیان کنند. بدبینی لئوپاردی مبتنی بر علل و جهات فراوانی است: وی آدمی بود بسیار رنجور، رنجورتر از هر شاعری که می‌شناسیم، و به ندرت فارغ از درد سخت و جانکاه؛ بارِ تحصیلاتی که از سنن خردی و زودتر از موقع طبیعی آغاز شده بود وی را پاک تحلیل برد. نمی‌توانست در ایتالیا که زیر سلطه‌ی بیگانگان بود آزادانه بیان احساس کند و از سوی دیگر چنان رنجور و وابسته به والدینش بود که نمی‌توانست به جلای وطن تن در دهد، و اگرچه دوستان زیبایی برای خود فراهم کرد مناسبات عشقی‌اش همه ناکامی و شکست بود. ما نیز حتی اگر نیمی از این ناکامیها و نامرادیها را می‌داشتیم دیدمان درخشان‌تر از دید وی نمی‌بود و بسا که دستمان به قلم نمی‌رفت. باری، روسو و رمانتیسیسم بر وی در کار بودند. من باب نمونه می‌توان تأثیر و نفوذشان را در تالقی خودبینانه‌ای که از خود داشت و خویشتنی را مدار عالم می‌پنداشت و معتقد بود که تجاربش تجارب تمام بشریت است و یا در اعتقادش به اینکه در زمان یا مکانی دیگر، در کودکی یا پیش از تمدن یا در ماوراء آن، همه چیز متفاوت است و هم چنین در تصوری که از سعادت دارد و آن را به عوض اینکه مصاحب ناطلبیده‌ی بعضی اعمال و شیوه‌های زندگی بپندارد چیزی می‌داند که گاه در می‌رسد و اندکی بعد می‌گذرد به وضوح می‌توان باز دید (و این همان تلقی و دید یک رنجور است). لیکن در نظری که در باب انسان تیپ نو بیان می‌دارد و معتقد است که عطشی که انسان تیپ نو به کسب دانش دقیق دارد و این امر، که لزوماً مستلزم انجام تجزیه و تحلیل‌های فراوان در این جهان اشباحی است که از جهان واقع جدا گشته است، از شایستگی و استعداد وی به وصول به سعادت خواهد کاست بصیرت و فرانگری پیامبرانه به چشم می‌خورد. چنانکه خواهیم دید در پس این تئوری مقادیری بسیار مالیخولیا و افسردگی و بیقراری رمانتیک نهفته است.
«مانزونی» بخش عمده‌ی زندگی ادبی خویش را مجزا از عمر درازی که به عنوان یک مردِ نیکنام، و سپس مشهور، زیست در نوشتن و بازنوشتن رمان بزرگ خود قول ازدواج می‌دهم (3) به سر آورد. سرزمینهای دیگر، رمانهای بزرگتری را به جهان ادب عرضه داشته اما هیچ یک از ایشان افتخاری را که ایتالیا بدین اثر مانزونی داد به آثار نویسندگان خویش نبخشیده‌اند. این اثر در ایتالیا همچنان زنده است. و حتی امروزه نیز که تقریباً صد و بیست سال از چاپ کامل آن که از روی نسخه‌ی دستنویس مانزونی صورت گرفت می‌گذرد در مجامع عمومی و گفتگوهای خصوصی از آن به یکسان نقل قول می‌شود. اما هر چند مدتهاست که به تمام زبانهای عمده‌ی دنیا ترجمه شده، آنهم در نسخی کثیر که نشان می‌دهد خواننده فراوان داشته است، هرگز محل و موقع شایسته‌ای را در عرصه‌ی ادبیات مغرب زمین از برای نویسنده تأمین نکرده است - اگرچه در اینجا ناچار باید محل ویژه‌ای را به وی اختصاص داد. در بحث از مانزونی مقایسه‌ای با «اسکات» امری است ناگزیر؛ و مانزونی خود می‌گفت که اجتناب از اشتباهات بسیاری را از اسکات آموخته است. اما قبول این ادعا دشوار است، زیرا نقطه‌ی ضعف اسکات نقل داستان است و این نیز چیزی است که نویسنده‌ای می‌تواند از نویسنده‌ی دیگر بیاموزد، و آنجا که در بهترین وضع خود همسنگ اسکات است و در سطح معمولی خود از او در می‌گذرد نتیجه‌ی وسعت و عمق همفکری و موافقت احساس است، و این هم چیزی نیست که نویسنده‌ای با توجه به اشتباهات نویسنده‌ی دیگر به دست آورد. و اما اینکه چرا مانزونی که این رمان بدیع را بارها و بارها نوشته و از سر نوشته است باید اصرار داشته باشد داستان را به این بدی باز گوید خود رازی است: رشته‌ی نقل داستان زیبا به دفعات گسسته می‌شود و نویسنده، ظاهراً از روی عناد، طی صفحات بسیار، مطالبی را باز می‌گوید که نه می‌خواهیم بدانیم و نه نیازی بدانستنشان داریم. شاید در ادبیات غرب - آثار داستانی مشرق زمین موضوع دیگری است - رمانی در این سطح و به این ارزش نتوان یافت که تا این حد نیازمند این باشد که به یاری یک قیچی از زوائد پیراسته گردد. و ارزشش براستی در خور توجه است. این امر که مدتی در «رم» در محاق توقیف و مورد بی اعتنائی بود حال آنکه در سایر جاها متهم به ا ین می‌شد که اثری است ارتجاعی که بوی پوسیدگی انبار کلیسا می‌دهد روی هم رفته به حالش سودمند افتاد: داستان خوب، باید هم بد آیند کهنه‌پرستان تنگ نظر باشد. آنچه آن را ممتاز و متمایز می‌کند زیبایی و لطف شیوه‌ی داستانسرایی مانزونی است (البته مواقعی که داستان را باز می‌گوید و نتیجه‌ی سالها تحقیق خویش را به خورد خواننده نمی‌دهد)؛ و نیز تنوع اشخاص و حوادث داستان، و مناسبات زیبای بین دو دلداده‌ی جوان و همچنین متن تاریخی داستان، که در صحنه‌های «رمِ» طاعون زده سخت باشکوه است. وبالاخره و مهمتر از هر چیز اینکه در قالب اثر، رمانی تاریخی را می‌بینیم که تقریباً از سر تا ته با سرنوشت دو روستایی جوان سروکار دارد (رنتزو (4) کاملاً مقنع و متقاعد کننده اما لوچیا (5) به شخصیت زن عهد رمانتیک نزدیکتر است تا به مظهر دختر روستایی ایتالیای قرن هفدهم یا هر قرن دیگر.) در اینجا، در متنی تاریخی با مردم بینوایی که در زیر سلطه‌ی اغنیاء و قدرتمندان رنج می‌برند و مدام در معرض تهدید جنگ و قحطی و طاعون‌اند زندگی می‌کنیم و رنج می‌بریم و امیدواریم. در اینجا مردمی که تاریخ نویسان پیشین فراموششان کرده‌اند همه در مرکز تصویرند، و این پیروزی بزرگ مانزونی است و باید از این بابت گرامیش داشت.

پی‌نوشت‌ها:

1) Leopardi شاعر ایتالیایی (1837-1798).
2) Manzoni شاعر و رمان نویس ایتالیایی (1873-1785).
3) Promessi Sposi
4) Renzo
5) Lucia

منبع مقاله :
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمه‌ی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.