نگار انسانی
نگار انسانی
منبع:فصلنامه معرفت
مقدّمه: انسان در میزان
اگر «انسان» از «انسان» سخن میگوید از آنروست كه بیش از همگان در اندیشه هستی انسان است؛ ولی در این رهاورد امّا، به چیستی او نقش میزند: نگار میبرد و پرده میدرد؛ بت رنگین میتند و خدای چوبین میشكند... و در یك كلام، پرسشها دارد و پیاپی، پاسخ میطلبد؛ «... كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معما را.»(1)اما انسان در این همه، به «سیمای انسانی» از انسانیّت خویش پرده برمیدارد و این نما، اگرچه او را به فهم نفس انسانی راهبر است: «بل الإنسان علی نفسه بصیرةً» (قیامت: 114)؛ ولی بی رهزن هم نیست: «... و یعلّمكم مالم تكونوا تعلمون.» (بقره: 151)
و در این میان، رسم «سیمای الهی» نیز برگ دیگری است كه این دفتر ناگشوده، به حتمیّت، میطلبد؛ چه اینكه: «... او راست روحی زیكتا خدا»،(2) یعنی: «... و نَفَخْتُ فیه من روحی.» (حجر: 29) رسمی كه، پرده از فطرت الهی برمیدارد: «فأقم وجهكَ للدّین حنیفا فطرت اللّه الّتی فطرالنّاس علیها.» (روم: 30) او را جانشین خدای سبحان میگرداند: «.. انّی جاعلٌ فی الارض خلیفةً.» (بقره: 30)؛ نیز بر حكمت خلقت هدفمند گواهی دارد: «أفحسبتُم أنّما خلقنكم عبثا و أنّكم الینا لا ترجعون.» (مؤمنون: 115)؛ و آن حكمت را با عبادت پیوند میدهد كه: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون.» (ذاریات: 56)
و البته در این میدان، حقیقت هستیِ هستی عهدهدار نقشبندی صورت اتمّ و اكمل جهان انسانیّت است؛ یعنی قرار دادن «انسان در میزان قرآن»؛ چه اینكه: «... و نزّلنا علیكَ الكتاب تبیانا لكلّ شیءٍ و هدیً و رحمةً و بشری للمسلمین.» (نحل: 89)(3)
و همچنین نظر به انسان در ثقل كمالیّه، یعنی انسان كامل كه: «انّی تاركٌ فیكُم الثّقلین كتاب اللّه و عترتی.»(4)؛ هم او كه عدل هستی تمام و كمال عالم هستی به شمار آمده و علم و حكمت، ریشه در آبشخور وجود او دارد كه فرمود: «... نحن شجرةُ النّبوّة و محطّ الرّساله و مختلف الملائكة و معادن العلمِ و ینابیعُ الحُكْم.»(5) پس كشف این حقیقت در گرو تصویر چنین پردهای است؛ چه اینكه انسان، هم صادر از اوست: «انّا للّه»، و هم راجع به اوست: «و انّا الیه راجعون.» (بقره: 156)
بگویید ماییم از كردگاربه او بازگردیم فرجام كار(6)
بدینسان با ترسیم حقیقت انسانی انسان، راه برای طرح انسانشناسی دینی هموار میگردد كه در آن به تبیین ابعاد و خصوصیات انسان در ارتباط با رشد و هدایت دینی پرداخته میشود و پس از آن میتوان از تحلیل شاخصههای «انسان دینی» سخن گفت.
آنچه در این نوشته آمده، مروری بسیار كوتاه بر پارهای مبانی انسانشناسی دینی با نظری بر تفسیر المیزان است.
با یاداوری این نكته كه انتخاب و گزینش دیدگاههای قرآنی «المیزان» بر اساس یك الگوی انسانشناختی خاص و بر مدار چارچوبهای آن صورت گرفته است؛(7) تصویری كه ساختار وجودی انسان را چند بعدی دانسته و از اراده و اختیار آدمی ،ایمان، و فطرت توحیدی، آگاهی و اندیشه بشری و نیز اعمال و رفتارهای ظاهری سخن میگوید و البته در این راستا، انسان را جانشین بیهمتای خدا با پیوندی از دو ساخت جسمانی و روحانی دانسته و او را با قوه خدادادی اختیار تا كمال انسانیّت انسان كامل پیش میبرد و نیز تا امید دل سپردگی به حبل متین الهی كه: «واعتصموا بحبل الله جمیعا.» (آل عمران: 103)؛ حبل كه از سرچشمه فضل الهی برخاسته و تنها منشأ شادمانی انسان، هم اوست: «قل بفضل الله و برحمته فبذلك فلیفرحوا هو خیرٌ مما یجمعون.» (یونس: 58)(8)
1. جانشینی الهی
مهمترین ویژگی الوهی انسان از دیدگاه قرآن، مقام جانشینی اوست؛ چه اینكه فرمود: «... انّی جاعلٌ فی الارض خلیفةً» (بقره: 30)، «و هوالّذی جعلكم خَلائِفَ الارض.» (انعام: 165)؛ خلافتی كه از ناحیه خداست و نه از یك نوع موجود زمینی قبل از انسان،(9) و نیز به نوع انسان مربوط است و نه فقط منحصر در حضرت آدم علیهالسلام .(10)2. امانت ولایت
و این انسان همان مخلوقی است كه بار سنگین امانت الهی را بر دوش گرفته و نه تنها به مصدر جانشینی و مقام صورت امكانی اله، كه كجاوه پایداری خیمه خدایی در آسمان و زمین و كوهسارهای پابرجای آن گردیده است كه: «انّا عرضنا الامانة علی السّموات و الارض و الجبالِ فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان انّهُ كان ظلوما جهولاً.» (احزاب: 72) امانتی كه خدا فقط نزد انسان به ودیعه سپرده و در قبول بار تكلیف ولایت الهیه، تنها او را شایسته چنین استعدادی دانسته است.(11)3. خلقت و رجعت
پس اگر بار ولایت الهیه از ناحیه خدای بر دوش اوست و باید این امانت را به نزد او بازگرداند، او را خلقتی خواهد بود و رجعتی هدفمند؛ یعنی «خلقت» به عنوان سرآغاز این حركت و «رجعت» كه اوج بازگشت حقیقت انسانی است، همه، سمت و سویی الهی دارند و «انسان»، موجودِ دامنهدار خدایی است از «خلقت نخستین» تا «رجعت واپسین»؛ موجودی كه ملك طلق پروردگاری است؛(12) هم آفریده آفریدگار هستی است (انّا للّهی) و هم اینكه محدود و محصور در هستی طبیعی و مادّی نیست (انّا الیهی) و بدینسان فرمود: «إنّاللّه و انّا الیه راجعون.» (بقره: 156)(13)و دامنه این حركت نه فقط در اول و آخر، كه از اول تا به آخر، و در میانه نیز ممتد است: «... و هو معكم اینما كنتم.» (حدید: 4) او همواره در سیر و سعی و در حال تلاش و كوشش به سوی خدای تعالی است؛ ربّی كه هدف نهایی اوست از نزول و فرودِ «كادحٌ» تا فراز و صعود «فمُلاقیه»(14)، كه فرمود: «یا ایّها الانسان انَّكَ كادحٌ الی ربّك كدحا فملقیه» (انشقاق: 6) و خدایی كه فقر به او تمام حقیقت و ذات انسان را در برگرفته؛ چرا كه: «... و أشهدهم علی أنفسهم ألستُ بربّكم قالوا بلی شهدنا.» (اعراف: 172)(15)
پس اگر از خدا تا خداست، همه هویّت و حقیقت وجودی او نیز الوهی و روحانی است؛ هرچند به لسان عرفا بین دو قوس نزولی و قوس صعودی در جریان و سریان مدام باشد؛ چه اینكه: «النّهایات هی الرّجوع الی البدایات.»(16)
4. ماهیّت دوگانه
اما با این همه، ساختار وجودی انسان در ماهیّت آفرینشیاش از دو مایه گوناگون وجودی هستی یافته و همین تركیب دوگانه ویژه(17) است كه راهی برای تقرّب انسانی انسان تا غایت مطلوب او هموار میسازد:از سویی، طبیعتی خاموش و بیجان: «... انّی خالقٌ بشرا من طینٍ» (ص: 71)،(18) و از دیگر سو، روحی بالنده و حیاتبخش: «فاذا سوّیته و نفختُ فیه من روحی فقعوا له ساجدین.» (ص: 72)؛ روحی زنده و محرك كه بیتردید سبب شرافت انسان شده است.(19)
از جانبی: «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین» (مؤمنون: 12)، و از جانبی دیگر: «... ثمَّ أنشأنهُ خلقا ءَاخر فتباركَ اللّهُ أحسنُ الخالقین» (مؤمنون: 14)؛ یعنی خلق دیگر و حقیقتی غیر از آنچه در مراحل پیش بود؛ خلقی كه همراه با خیر كثیر الهی مبارك میگردد.(20)
از طرفی: «و لقد خلقنا الانسانَ من صلصل من حماءٍ مسنونٍَ» (حجر: 26)، و از طرف دیگر: «فإذا سوّیته و نفخْتُ فیه من روحی فقعوا له ساجدین.» (حجر: 29)
به رنگی، رنگ طبیعی عالم خاك و به لازمه، مقرون با زمان(21): «الّذی أحسنَ كلَّ شیءٍ خلقَهُ و بدأَ خلقَ الإنسانِ من طینٍ ثمَّ جعل نسلَه من سلالةٍ من ماءٍ مهینٍ.» (سجده: 7و8)
و به ظرفی، ظرف جوهر ربّانی و در نتیجه، تهی از حضور زمان كه فرمود: «ثمّ سواهُ و نفَخَ فیه من روحِهِ»(22) (سجده: 9)، «و یسئلونَكَ عن الرّوح قل الرّوحُ من أمرِ ربّی و مآ أوتیتم من العلم الاّ قلیلاً.» (اسرار: 85) چه اینكه در جایی سخن از «خلق خداست»؛ یعنی وجود موجود از جهت استناد به خدا با وساطت و اسباب و نیز منطبق بر زمان و مكان، و در جایی دیگر سخن از «امر خداست» كه كلمه ایجادی او و نیز فعل مخصوص اوست بدون دخالت هرگونه اسباب مادّی و تأثیر و تأثرات تدریجی كه همانا وجودی مافوق نشئه مادّی و ظرف زمان خواهد بود.(23)
5. استعداد جامع
با این وجود، اگر انسان، ماهیّتی دوگانه در آفرینش وجودیاش دارد، اما در هویّت انسانی و در اركان و استعدادها، موجود چند بعدی بوده و تركیب واحدی از قوای گوناگون را تشكیل داده است كه فرمود: «... و جعلَ لكُم السّمع و الابصارَ و الأفئِدَةَ قلیلاً ما تشكُرونَ.» (سجده: 9)(24)پس اگر خلقت انسان برای دستیابی به منزلت عالی خلافت الهی است: «.. انّی جاعلٌ فی الارضِ خلیفةً» (بقره: 30)؛ اما مظهر این خلافت همیشگی در نوع انسانی، در تعلیم اسمای الهی نهفته است: «و علَّم ءَادَم الأسماءَ كلَّها» (بقره: 31)(25)؛ كه البته آن هم بدون وجود استعداد جامع و نیز تواناییهای گوناگون در ساختار قوای انسانی محقق نخواهد شد.(26)
6. اراده و اختیار انسانی
از نخستین بخششهای خدادادی انسان، قوّه اراده و اختیار اوست: «و قل الحقُّ من ربِّكم فمن شآء فلیؤمِن و من شآءَ فلیكفر» (كهف: 29)؛ توانی كه ریشه آن به حكمت امتحان در نظام آفرینش بازمیگردد(27) و در این راستا، انسان میتواند سرنوشت خود و دیگران را رقم زده و نیز زمینه تغییر تقدیر الهی را فراهم سازد كه فرمود: «... إنّ اللّه لا یغیّرُ ما بقومٍ حتی یغیّروا ما بأنفسهم و إذآ أرادَ اللّهُ بقومٍ سوءً افلا مردّله و مالهم من دونِه من والٍ» (رعد: 11)(28) و «ذلك بأنَّ اللّهَ لم یكُ مغیّرا نعمَةً أنعمها علی قومٍ حتّی یغیّروا ما بأنفسهم.» (انفال: 53)(29)اما دامنه این اراده تا آنجاست كه جویندگان كِشت دنیا، با وجود همه بینصیبی اخروی اما، در برداشت گردآمده خود (به هر حال) بیبهره نیستند و البته پویندگان كشت آخرت نیز در سود گنجینه خود، به فزونی و بسیاری بهره و ثوابی چند برابر و مضاعف: «... و اللّه یضاعِف لمن یشاءُ» (بقره: 261)، دست مییابند؛ چه اینكه فرمود: «من كانَ یُریدُ حرثَ الأَخرَةِ نزدله فی حرثهِ و من كانَ یریدُ حرثَ الدُّنیا نؤتِهِ منها و مالهُ فی الاخرةِ من نّصیبٍ.» (شوری: 20)؛ و بیتردید همه امور به دست مشیّت اوست كه: «اللّهُ لطیفٌ بعبادِهِ یرزُقُ من یشاءُ و هوَ القویُّ العزیزُ.» (شوری: 19)(30)
و این چنین مشیّتی اراده كرده، سعه و دامنه اختیار انسانی (در محدوده توان بشری) چنان فراخ و پهناور باشد كه قدرت مطلق الهی نیز در بستر امداد و فیض گسترده حاضر گردد و پاداش اراده گونهگون انسان مرید نیز، متفاوت و به مقتضای انتخاب او باشد كه فرمود: «من كان یریدُ العاجلةَ عجَّلنا له فیها ما نشاءُ لمن نّریدُ ثمَّ جعلنا له جهنّم یصلها مذموما مدحورا و من أراد الاخرَة و سعی لها سعیها و هو مؤمنٌ فأولئِكَ كان سعیهم مشكورا كلّا نُّمِدُّ هؤلاءِ و هؤلاء من عطاءِ ربِّكَ و ما كان عطاءُ ربِّك محظورا.» (اسراء: 18ـ20)
بلوغ نهایی این نعمت ریشه در كمال امتزاج هدفمند نهاد درونی انسان دارد؛ چه اینكه موجودیّت انسان از شایستگیها و تواناییهای گوناگونی سرشته شده است: «انّا خلقنا الانسان من نطفةٍ أمشاج نَّبتلیه فجعلنهُ سمیعا بصیرا.» (انسان: 2) و بدینسان او را به كمال اختیار و آزادی انتخاب و امكان امتحان و تكلیف الهی میرساند كه فرمود: «انّا هدیناهُ السّبیلَ امّا شاكرا و امّا كفورا» (انسان: 3)؛(31) یعنی آزادی انتخاب همراه با تكلیف؛ آن هم تكلیفی الهی كه با ارائه طریق تا حقیقت حق نیز قرین است.(32)
7. ایمان و فطرت توحیدی
انسان مختار البته، مزیّن و آراسته به ایمان و فطرت خاص توحیدی نیز هست: «.. فطرتَ اللّه الّتی فطرالنّاس علیها...» (روم: 30)؛ فطرتی كه سرشت جان او را تشكیل داده و از اصل و ریشه، آفریدهای برای اوست؛(33) فطرتی خاص انسان كه او را به سنّتی ویژه، با راهی معیّن و هدف و غایتی مشخص هدایت میكند؛(34) یعنی همان پیمان بر ربوبیّت الهی و فطرتی كه از روز «الَست» در وجود انسان نهاده شده است: «و اذا أخَذَ ربَّكَ من بنی ءادمَ من ظهورهم ذریّتِهم و أشهدهم علی أنفسهم ألستُ بربّكم قالوا بلی شهدنا.» (اعراف: 172)؛ پیمان احتیاج و فقر به ذات الهی كه در واقع پارهای از حقیقت ذات انسان را تشكیل داده(35) (قالوا بلی شهدنا) و بر آن پیمان تمامی افراد بشر نیز مورد استشهاد قرار گرفتهاند(36) (من بنی آدم).بدون تردید مهبط این كشش درونی را بایستی در چارچوب قلب و روح بشر دانست؛(37) یعنی تمایلات نفسانی و عواطف انسانی كه قلب را با مبدأ و منشأ حقیقی جوشش خود پیوند میدهد؛ چرا كه قلب و جان انسان با ایمان و فطرت توحیدی، آشناییدیرینهاستكه:«...ألا بذكراللّه تطمئنُالقلوب.»(رعد:28)
پیریزی قلب با مایه ایمان به خداست كه انسان را به هدایت عالی سوق میدهد(38) كه: «... و من یؤمنُ باللّه یهدِ قلبَهُ و اللّهُ بكلِّ شیءٍ علیم» (تغابن: 11)، و البته همین پرنمودن ظرف تمایلات و علایق از حبّ به پروردگار است كه زیبنده حركت انسان از مرتبه «یُحبُّهُم» تا «یُحبّونَهُ» خواهد بود؛(39) چه اینكه فرمود: «قل ان كنتُم تحبُّونَ اللّهَ فاتّبعونی یُحببكُمُ اللّهُ.» (آل عمران: 31)(40)
دل و قلب سلیم و صحیح، مستقر در فطرت مستقیم بوده و البته ملازم با آن است؛ چرا كه قلب خالص متوجه خدای واحد و دور از هواهای نفسانی است كه فرمود: «یَوم لا ینفع مالٌ و لا بنونَ الاّ من أتی اللّهَ بقلبٍ سلیم.» (شعراء: 88ـ89) و در برابر؛ دل بیمار، قلبی مردّد و مشكّك است: «فی قُلوبِهم مرضٌ فزادَهُمُ اللّهُ مرضا و لهُم عذابٌ ألیم بما كانوا یكذبون» (بقره: 10)، كه در اثر رجس مضاعف به هلاكت میرسد: «و أمَّا الّذین فی قُلوبِهِم مرضٌ فزادتهُم رجسا الی رجسهم و ماتوا و هم كافرون.» (توبه: 125)؛ اما شكی نیست كه راه علاج این بیماری روحی و روانی تنها ایمان خالصانه است كه: «انّ الّذین ءَامنوا و عملوا الصالحاتِ یهدیهم ربُّهُم بایمانِهِم.» (یونس: 9)(41)
بدین ترتیب، این كشش نهایی بین پستترین تمایلات جسمانی تا برترین حالات عرفانی بشر در مسیر منزلت ایمانی قرب الیاللّه و پرستش خدای، قابل امتداد است؛ در یك سمت، قلوب پاك و آزاد بندگان الهی: «... والّذین ءَامنوا أشدُّ حُبّا للّه» (بقره: 165)؛ یعنی آنان كه به حقیقت محبّ خدا هستند(42) و در سمت دیگر، قلوبی سیاه، سنگین و بسته و بلكه سختتر از سختی سنگ كه: «ثمَّ قست قلوبُكُم من بعد ذلك فهی كالحجارة أو أشدُّ قسوةً.» (بقره: 74)(43)
8. آگاهی و اندیشه بشری
اما این چنین انسانی با این خصوصیات، دارای قوه آگاهی و اندیشه نیز هست و بر همین اساس، «بیان»، دریچه بیرونی انسان به دنیای درونی و پرتلاطم اندیشه انسانی او به حساب میآید؛ چه اینكه فرمود: «خَلَقَ الانسان علَّمَهُ البیان.» (الرحمن: 3و4)(44)بنای اصلی زندگی و حیات انسان بر تفكّر است و جز بر مایه بینش و آگاهی صحیح شكل نمیگیرد؛(45) انسان، یگانه مخلوقی است كه به قدرت الهی، بستر و جایگاه اسماء الله در نهاد او گذارده شده است: «وَ عَلَّم ءادمَ الاسماءَ كُلَّها.» (بقره: 31) و در این ظرفیت خاص و توان ویژه علمی حتی فرشتگان الهی نیز با او شریك نیستند: «... ثمَّ عرضَهُم علی الملائكَةِ فقالَ أنبؤنی بأسماء هؤلاءِ ان كُنتم صادقین قالوا سبحانَكَ لا علمَ لنآ الاّ ما عَلَّمتنا انَّكَ أنت العلیمُ الحكیم قال یاَدَمُ أنبِئهُم بأسمائِهِم فلَمّا أنبأهُم بأَسمائِهِم قال أَلَمْ أَقل لكُم انّی أعلمُ غیبَ السّمواتِ والارضِ و أعلَمُ ما تُبدونَ و ما كنتم تكتُمون.» (بقره: 31ـ33)(46)
این علم نیز چون سایر قوای انسانی، ریشه در ذات اقدس الهی دارد: «اقرأ وَ ربُّكَ الاَكرمُ الّذی علَّم بالقلم علَّم الانسانَ مالم یعلم.» (علق: 3ـ5)،(47) و البته جز با قدرت و هدایت او نیز به اوج اقتدار نمیرسد: «و قُل ربِّ زدنی علما.» (طه: 114)(48)
در این راستا، انسان؛ برخوردار از توان نظاره بر جهان و هستی پیرامون خویش است؛(49) زیرا: «أوَلَم ینظروا فی ملكوتِ السّموات و الارضِ و ما خلَق اللّهُ من شیءٍ» (اعراف: 185)؛(50) و البته تلاش او برای اگاهی و حركت عقلانی، راهی به سوی هویدا شدن حق و باطل است كه: «فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنَهُ اولئِكَ الّذین هدئهُمُ اللّهُ اولئِكَ هُم أولو الالباب.» (زمر: 18)
انسان، موجودی است كه بایستی به نظام آفرینش نظر اندازد: «قُل انظروا ماذا فی السّموات و الارضِ» (یونس: 101)، و از این رهگذر به شناسایی راز وجودی خود مبادرت ورزد كه: «و فی الارض ءایاتٌ للموقنینَ و فی أنفُسِكُم أفلا تبصرون.» (ذاریات: 20 و 21)؛ نظری كه میتواند با یقین همراه شده و ابواب ایمان را نیز به روی او بگشاید: «و كذلِكَ نری ابراهیمَ ملكوتَ السمواتِ و الارضِ و لیكونَ مِنَ الموقنین» (انعام: 75)؛(51) چرا كه در نزد قرآن تفكّر صحیح همزاد و همراه با تقواست كه فرمود: «و تزَوّدوا فانَّ خیز الزّادِ التَّقوی و اتَّقونِ یأُولی الالباب.» (بقره: 197)(52)
و آنگاه كه عقل و ادراك اندیشمندانه آدمی به كار آمد، میوه علم و فهم و اندیشه ناب نیز به دست میآید كه فرمود: «و تلكَ الامثالُ نضربُها للنّاسِ و ما یعقلُها الاّ العالمون»؛ (عنكبوت: 43)(53) و در پس خاموش این قوّه خدادادی، تاریكی جهل و سیاهی گمراهی است: «و اذا قیل لهم اتّبعوا مآ أنزل اللّهُ قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه ءاباءنا أولو كان ءاباؤُهُم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.» (بقره: 170)(54)
9. اعمال و رفتار ظاهری
و بالاخره جنبه دیگری از ساحتهای وجودی انسان، رفتارهای عینی و عملی اوست كه آدمی را موجودی صاحب فعل و برخوردار از موضعگیریهای خارجی و ظاهری میكند؛(55) افعالی كه میتواند زمینهساز سعادت یا شقاوت انسان گردد.و بدینسان، «عمل»، یا عمل نیك و خیر است: «فمن یعمَل مثقالَ ذرّةٍ خیرا یره» (زلزال: 7) و یا ناپسند و شرّ: «ومَن یعمَل مثقالَ ذرّةٍ شرّا یرَه»؛ (زلزال: 8) و در هر صورت، بازگشت هر عملی قائم به عامل آن است؛ یعنی نفس و جان انسان، و لذا پاكی و پلیدی آن نیز به خود او بازمیگردد كه فرمود: «و كلَّ انسانٍ ألزمنهُ طائرهُ فی عُنُقِهِ و نُخرِجُ لَهُ یومَ القیامةِ كتابا یلقهُ منشورا.» (اسراء: 13)(56)
پس بایستی مرجع و پناهگاه نیكی و پاداش عمل پارسا یا زشتی و سزای عمل ناپسند را، تنها، نفس انسان دانست و بس: «من عملَ صالحا فلنفسه و من أساء فعلیها و ما ربُّكَ بظلّمٍ للعبید» (فصلّت: 46)؛ چرا كه: «عمل، قائم به صاحب عمل است و بیانگر حال اوست، اگر عمل صالح و مفید باشد، خود او هم از آن سود میبرد و اگر مضّر و بد باشد، خودش از آن متضرر میگردد...»(57)
یعنی كه بازگشت شیره و جان عمل یا نقص و كمال آن، به سرچشمه اصلی عامل عمل برمیگردد؛ چرا كه انسان، خود، «مالك حقیقی اعمالش است»(58) كه: «و أن لیسَ للانسانِ الاّ ما سعی.» (نجم: 39)
و بدین ترتیب، ریشه صدور هر فعلی، فاعل فعل است و بار آثار سنگین یا سبك آن نیز بر عهده اوست؛ چرا كه «هیچ نفسی بار گناه نفس دیگر را بر دوش نمیكشد»:(59) «من اهتدی فإنَّما یهتدی لنفسه و من ضلّ فانّما یضلُّ علیها و لا تزرُ وازرةٌ وزرَ أُخری...» (اسراء: 15)
البته در این بستر، عمل نیك و پاك میتواند زمینه پیدایش تقوای الهی باشد: «... خذوا ما ءاتینكُم بقوّةٍ واذكروا مافیهِ لعلّكم تتّقون.» (بقره: 63)(60) و نیز راهی برای دستیابی به رستگاری الهی كه فرمود: «... وافعلوا الخیرَ لعلّكم تُفلِحون.» (حج: 77)(61)
و چنانچه عمل صالح باآمیزه ایمان ناب سرشته گردد و از آن آبشخور برخیزد، گنجینهای به دست انسان میدهد كه او را از دایره زیانكاری آشكار(62) نجات خواهد داد، چرا كه: «اعتقاد حقّ و عمل صالح تنها ملاك سعادت اخروی است»،(63) كه فرمود: «وا لعصر إنّ الانسانَ لفی خسرٍ الاّ الّذینَ آمنوا و عَمِلوا الصالحات.»(64) (العصر: 1ـ3)
و دقیقا به همین دلیل است كه این گوهر آمیخته انسانی از پاداش الهی نیز بیبهره نخواهد شد؛ چرا كه «ملاك سعادت، همانا حقیقت ایمان به خدا و عمل صالح است»(65): «... من ءَامنَ باللّهِ و الیومِ الأخِرِ و عمِلَ صالحا فلهُم أجرُهُم عند ربّهِم ولا خوفٌ علیهِم ولا هم یحزنون.» (بقره: 62)
و همین پاداش است كه میتواند انسان را تا ساحل حیات طیبه رهنمون گردد كه: «من عملَ صالحا من ذَكَرٍ أو انثی و هوَ مؤمنٌ فلنُحییَّنُه حیاةً طیِّبَةً و لنَجزینَّهُم أجرَهُم بأحسَنِ ما كانوا یعمَلون» (نحل: 97)؛ حیات جدیدی كه تنها ویژه مؤمنان دارای عمل صالح است و صد البته دارای آثار واقعی و حقیقی.(66)
بنابراین، قرار در بهشت سپید و جاوید، گردآمده معجون كیمیا ساز ایمان ناب و عمل نیك است: «والّذینَ ءامنوا وَ عَمِلوا الصالحاتِ اولئِكَ أصحابُ الجنَّةِ هم فیها خالدون.» (بقره: 82) و در برابر، نتیجه فراهم آوردن رفتارهای سیاه و تباه نیز خلودی تاریكتر از هر سیاهی كه فرمود: «بلی مَن كسَبَ سیِّئَةً وَ أحطَت به خطیئَتُهُ فاولئِكَ أصحابُ النّارِ هُم فیها خالدون.» (بقره: 81)(67)
یعنی كه نه عمل پلید، بیسزاست: «من یعمل سوءً یجز بِهِ» (نساء 123)؛ و نه عمل پاك، بیپاداش: «ومَن یعمَل من الصالحاتِ من ذكرٍ أو اُنثی و هوَ مؤمنٌ فأولئِكَ یدخُلونَ الجنَّةَ وَ لا یُظلمونَ نقیرا» (نساء: 124)(68)؛ و حتی سزاوار قبول نزد حق تعالی كه فرمود: «إلیهِ یصعَدُ الكلِمُ الطّیبُ و العملُ الصالحُ یرفَعُهُ.» (فاطر: 10)(69)
پس سزای یكی بیش از زبانههای سیاهی نمایان آن نیست: «من عمل سیِّئةً فلا یُجزی الاّ مِثلَها» (غافر: 40)؛ و پاداش دیگری بس بیش از دامنه پاكی یك عمل و در افق سعه رحمت بیپایان الوهی است: «و من عمِلَ صالحا من ذكرٍ أو اُنثی و هوَ مؤمنٌ فأولئِكَ یدخُلونَ الجنَّةَ یرزقونَ فیها بغیرٍ حسابٍ.» (غافر: 40)(70)؛ و شكی نیست كه این تفاوت، از جلوه رحمت مطلق تا غضب الهی نمایان خواهد بود.
10. مركّب انسانی
بدین ترتیب، نتیجه آن است كه در این دیدگاه، انسان در ساختار وجودی و اركان انسانیاش، موجودی چهار بعدی است؛ زیرا از قوا و تواناییهای گوناگونی برخوردار است؛ اراده و اختیار نفسانی، ایمان و فطرت توحیدی، آگاهی و اندیشه نظری و رفتارها و كردارهای عملی، از او مخلوقی ساخته مرید، مؤمن، متفكّر و عامل؛ یعنی دارای اراده نفسانی، ارزشهای روانی، نگرشهای عقلانی و البته كنشهای عینی و خارجی.اما با این همه، در پیكره انسانیاش، یعنی ساختار هویّت او در نظام هستی، مخلوقی دو ساحتی به حساب میآید. او تنها موجودی است كه خمیره ساحتهای وجودیاش از دو پایه گوناگون خاكی و آسمانی نظام یافته است؛ معجونی از خاك و افلاك، ماده و معنا، صورت و سیرت، مُلك و ملكوت، سُفلی و علوی، جسم و روح و تن و روان، و البته در این تركیب یگانه، تنها پرورده عالی و اعلا خلقِ خلّاق مجید است.
و به هر حال، اگرچه چنین موجود دوگانهای در پذیرش و رشد جنبههای الهی و مادی نیز مختاری دوگانه است، اما تمایل ساختاری وجودی او به سوی خداگرایی شكل یافته كه: «فأقِم وجهك للدّین حنیفا فطرت اللّه الّتی فطرالناس علیها لا تبدیل لخلقِ اللّه ذلكَ الدّین القیّم.» (روم: 30)
چو بشنوی سخن اهل دل مگو كه خطاستسخن شناس نهای جان من خطا اینجاست
سرم به دنیا و عقبی فرو نمیآیدتباركاللّه ازین فتنهها كه در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم كیستكه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم زپرده برون شد كجایی ای مطرببنال هان كه از این پرده كار ما به نواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادندفضای سینه حافظ هنوز پر زصداست.(71)
یادداشتها
1ـ لسان الغیب شیرازی، آنجا كه میفرماید:
اگر آن ترك شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حدیث از مطرب و میگو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معمّا را
ر.ك: دیوان حافظ شیرازی، تهران، انتشارات انجمن خوشنویسان ایران، 1368، ص 3.
اگرچه این بیت حافظ را پیرامون مسأله حدوث یا قدم جهان دانستهاند، ولی باتوجه به ابیات دیگر آن، بعید نیست معمّای وجود انسان نیز در مجموعه راز دهر جای گیرد. نیز ر.ك: بهاءالدین خرمشاهی، حافظ، تهران، طرح نو، 1378، ص 130.
2ـ قرآن مجید با ترجمه منظوم (قرآننامه)، امید مجد، تهران، انتشارات امید مجد، 1379، ص 263.
3ـ ر.ك: عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، تهران، مركز نشر فرهنگی رجا، 1372، ص 29.
4ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، دوره صدوده جلدی، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1403 ق، ج 5، ص 21.
5ـ نهجالبلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1371، خطبه 109، ص 106.
6ـ قرآن مجید با ترجمه منظوم (قرآننامه)، ص 24.
7ـ ر.ك: نگارنده، «جانشین خدا»، معرفت، ش 32، سال هشتم، ش چهارم، بهمن و اسفند 1378.
8ـ
بگو ای پیمبر كه باشید شادزلطف و زفضلی كه یزدان بداد
ر.ك: قرآن مجید با ترجمه منظوم (قرآننامه)، ص 215.
9ـ ر.ك سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، تهران، بنیاد علمی و فكری علامه طباطبائی، 1363، ج 1، ص 148 و نیز ج 2، ص 154.
10ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 148 (ایشان برای تعمیم خلافت به همه فرزندان آدم علیهالسلام به این آیات نیز استناد كرده است: اعراف: 68 / یونس: 14 / نحل: 62.)
11ـ ر.ك: همان، ج 16، ص 545 ـ 547 و نیز ر.ك: سید محمدحسین طباطبائی، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه و تعلیقات صادق لاریجانی، تهران، الزهرا، 1371، ص 35.
12. ر.ك: سیدمهدی امین، معارف قرآن در المیزان، ج اول، تهران،مركز چاپو نشر سازمان تبلیغات اسلامی،1370،ص279.
13ـ
من اگر خارم اگر گل چمنآرایی هست
كه از آن دست كه او میكشدم میرویم
ر.ك: حافظ، ص 134.
14ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 20، ص 578.
15ـ «... احتیاج داشتن آدمی به پروردگاری كه مالك و مدبّر است جزء حقیقت و ذات انسان است، و فقر به چنین پروردگاری در ذات او نوشته شده، و ضعف بر پیشانیاش مكتوب گشته، و این معنا بر هیچ انسانی كه كمترین درك و شعور انسانی را داشته باشد پوشیده نیست... جمله «بلی شهدنا» اعتراف انسانهاست به اینكه این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتی از ما واقع شد.» (معارف قرآن در المیزان، ص 60) و نیز ر.ك: تفسیر المیزان، ج 8، ص 451 ـ 459.
16ـ ر.ك: سیدیحیی یثربی، فلسفه عرفان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1374، ص 252.
17ـ سید محمدحسین طباطبائی در تفسیر المیزان، ج 2، ص 156 در بحث تركیب انسان از تن و روان به این مسأله و آیات مرتبط با آن پرداخته است.
18ـ «در آیه شریفه مورد بحث مبدأ خلقت آدمی گل معرفی شده، و در سوره روم مبدأ خلقتش خاك، و در سوره حجر صلصالی از حماء مسنون و در سوره رحمان صلصالی چون فخار (سفال) آمده، و این اختلاف در تعبیر ضرری به جایی نمیزند؛ برای اینكه همان مبدأ واحد احوال مختلفی به خود گرفته و در هر جا از قرآن كریم نام یكی از آن احوال را نام برده.» (تفسیرالمیزان، ج 17، ص 357)
19ـ ر.ك: همان، ج 17، ص 358.
20ـ ر.ك: همان، ج 18، ص 26 و 28 و نیز ر.ك: انسان از آغاز تا انجام، ص 18 و 19.
21ـ علامه طباطبائی در تفسیر آیه 29 سوره حجر آورده كه: «تسویه به معنای این است كه چیزی را معتدل و مستقیم كنی كه خود قائم به امر خود باشد و تسویه انسان نیز این است كه هر عضو آن در جایی قرار گیرد كه باید قرار بگیرد و بعید نیست از جمله "انّی خالق" و جمله "فاذا سوّیته" استفاده شود كه خلقت بدن انسان اولی به تدریج و در طول یك زمانی صورت گرفته، ابتدا خلق بوده كه عبارت است از جمعآوری اجزا و سپس تسویه بوده كه عبارت است از تنظیم اجزا و آنگاه نفخ روح بوده.» (تفسیر المیزان، ج 12، ص 222.)
22ـ ر.ك: همان، ج 16، ص 399 ـ 410. ایشان در ذیل این كریمه پیرامون پیدایش انسان اولی، به طرح احتمالاتی پرداختهاند.
23ـ مستفاد از تفسیر المیزان، ج 13، ص 327ـ333.
24ـ ر.ك: سید محمدحسین طباطبائی، تفكر در قرآن، قم، مؤسسه دین و دانش، 1363، ص 77.
25ـ ر.ك: انسان از آغاز تا انجام، ص 29ـ31.
26ـ ر.ك: سید محمدحسین طباطبائی، خلاصه تعلیم اسلام، به كوشش داود الهامی، قم، مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، بیتا، ص 49 ـ 50.
27ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 16، ص 101 و 102 و نیز همان، ج 11، ص 31 كه در پاسخ به برداشت فخر رازی، از نفی مجبوربودن انسان سخن گفته است.
28ـ معارف قرآن در المیزان، ص 253 و نیز ر.ك: تفسیر المیزان، ج 11، ص 474 ـ 479.
29ـ همان، ص 477.
30ـ تفسیر المیزان، ج 18، ص 63 ـ 64.
31ـ ر.ك: عبدالله جوادی آملی، كرامت در قرآن، تهران، مركز نشر فرهنگی رجا، 1366، ص 99 و نیز مرتضی مطهری، انسان كامل، تهران، انتشارات صدرا، 1376، ص 40.
32ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 20، ص 343.
33ـ علامه در تأیید این سخن آورده كه: «بنابراین در جمله مزبور اشاره است به اینكه این دینی كه گفتیم واجب است برای او اقامه وجه كنی، همان دینی است كه خلقت بدان دعوت، و فطرت الهیه به سویش هدایت میكند، آن فطرتی كه تبدیلپذیر نیست.» تفسیر المیزان، ج 16، ص 282.
34ـ ر.ك: همان، ص 283.
35ـ «پس احتیاج داشتن آدمی به پروردگار كه مالك و مدبّر است جزء حقیقت و ذات انسان است و فقر به چنین پروردگاری در ذات او نوشته شده و ضعف بر پیشانیاش مكتوب گشته و این معنا بر هیچ انسانی كه كمترین درك و شعور انسانی را داشته باشد پوشیده نیست.» همان، ج 8، ص 453.
36ـ ر.ك: همان، ج 8، ص 455.
37ـ همان، ج 9، ص 70، و نیز ر.ك.به: محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، تهران، انتشارات امیركبیر، ص 216 ـ 217 و نیز ر.ك: به حسن حسنزاده آملی، انسان كامل از دیدگاه نهجالبلاغه، تهران، بنیاد نهجالبلاغه، 1359، ص 85.
38ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 19، ص 613 و نیز: عبدالله جوادی آملی،هدایت درقرآن،تهران،مركزنشرفرهنگیرجاء،1364،ص70.
39ـ اشاره به كریمه 53 سوره مائده: «فسوفَ یأتی اللهُ بقومٍ یحبُّهُم و یحبُّونَه»
40ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 5، ص 587.
41ـ برگرفته از بحث «بیماری قلب» در تفسیر المیزان، ج 5، ص 575ـ 579.
42ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 584ـ 587.
43ـ ر.ك: همان، ج 1 ،ص 270.
44ـ ر.ك: همان، ج 19، ص 186ـ 189.
45ـ تفكّر در قرآن، ص 9 ـ 11 و نیز ر.ك: تفسیر المیزان، ج 5، ص 393 ـ 418. همچنین در ج 2، ص 157 به آیاتی كه به نحوی سخن از نیروی فكری انسان به عنوان یكی از قوای ادراكی میكند اشاره دارد مانند: علق: 5 / نحل: 78 / بقره: 31.
46ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 150.
47ـ آیات این سوره كه اولین كلام وحی بر پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله بوده است، به ویژه میرساند كه آنچه از مصدر وحی و تعالیم آسمانی صادر میگردد با مقدورات انسانی قابل دسترسی نیست. ر.ك: سید محمدحسین طباطبائی، تفكر در قرآن، ص 71ـ73.
48ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 14، ص 326 ـ 327.
49ـ ر.ك: عبدالله جوادی آملی، شناختشناسی در قرآن، تهران، مركز نشر فرهنگی رجا، 1372، ص 129ـ 133.
50ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 8، ص 519.
51ـ ر.ك: همان، ج 18، ص 591ـ593.
52ـ ر.ك: تفكر در قرآن، ص 39ـ41.
53ـ علامه در ذیل این كریمه آورده است: «این جمله به مثلهایی كه در قرآن زده شده اشاره میكند و میفرماید: كه هرچند آنها را همه مردم میشنوند و لكن حقیقت معانی آن و مغز مقاصدش را تنها اهل دانش درك میكنند؛ آن كسانی كه حقایق امور را میفهمند و بر ظواهر هر چیزی جمود نمیكنند. دلیل بر این معنا جمله "لا یعقلها" است.» (تفسیر المیزان، ج 16، ص 207.)
54ـ اقتباس از روایت امام موسی بن جعفر علیهالسلام در كتاب كافی، كتاب العقل و الجهل، ج 1، ص 16، روایت 12. ر.ك: محمدبن یعقوب كلینی، الاصول من الكافی، تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1388.
55ـ معارف قرآن در المیزان، ص 148 و نیز ر.ك: تفسیر المیزان، ج 7، ص 449ـ 463.
56ـ ر.ك: همان، ج 20، ص 789ـ 790.
57ـ «پس آن طائر و آیندهای كه خداوند لازم لاینفك آدمی كرده همان عمل اوست، و معنای الزام كردن آن این است كه خداوند چنین قضا رانده كه هر عملی قائم به عاملش بوده و خیر و شرّ آن به خود او برگردد، نه آنكه او را رها كرده به غیر اوعاید شود... در این بیان روشن میشود كه آیه شریفه سعادت و شقاوت را اگر به طور لزوم و حتم برای انسان اثبات میكند، از راه اعمال نیك و بدش كه خود به اختیار خویش كسب كرده اثبات میكند، نه اینكه بخواهد بگوید: لزوم یكی از این دو جبری است و عمل افراد هیچگونه اثری در سعادت و شقاوت آنان ندارد.» تفسیر المیزان،ج13،ص94ـ95و نیز ر.ك:انسان از آغاز تا انجام،ص128.
58ـ تفسیر المیزان، ج 17، ص 641.
59ـ ر.ك: همان، ج 19، ص 89.
60ـ ر.ك: همان، ج 13، ص 98.
61ـ ر.ك: كرامت در قرآن، ص 150.
62ـ ر.ك: تفسیر المیزان، ج 14، ص 610.
63ـ اشاره به آیه 119 سوره نساء و در هیمن ردیف آیات 122 و 124 كه به همراهی ایمان و عمل صالح و پاداش بهشت ابدی اشاره دارد.
64ـ تفسیر المیزان، ج 20، ص 819.
65ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 256.
66ـ ر.ك: همان، ج 12، ص 521ـ525.
67ـ همان، ج 1، ص 290.
68ـ ر.ك: همان، ج 5، ص 140 ـ 143.
69ـ ر.ك: همان، ج 17، ص 33 و 34.
70ـ ر.ك؛ همان، ج 17، ص 528.
71ـ دیوان حافظ شیرازی، ص 18.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}