فرهنگ و طبیعت
در رویکرد انسان شناسی کلاسیک، از نیمه ی قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم، یکی از اصول پذیرفته شده آن بود که مفهوم «انسان» را باید در رابطهای گسستی با طبیعت درک کرد. به عبارت دیگر، باور بر این بود که انسان به دلیل
نویسنده: ناصر فکوهی
در رویکرد انسان شناسی کلاسیک، از نیمه ی قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم، یکی از اصول پذیرفته شده آن بود که مفهوم «انسان» را باید در رابطهای گسستی با طبیعت درک کرد. به عبارت دیگر، باور بر این بود که انسان به دلیل دستیابی به دو ابزار اساسی مادی (فناوری ساخت ابزارها) و غیرمادی (کسب مهارت در زبان و گسترش اندیشه اش از این راه) کاملاً از طبیعت جدا شده و این جدایی همواره ادامه داشته است.
هرچند نظریه پردازان انسان شناسی تا نیمه ی قرن بیستم تقریباً به صورتی گسترده زیر نفوذ ایدئولوژی تطورگرایی (1) بودند، از این زمان رویکرد اکثریت و نگاه کلیشه ای آنها به جوامع انسانی تغییر کرد و در شناخت و درک جوامع غیراروپایی انعطاف بیش تری از خود نشان دادند. با این وصف، چه در دیدگاه کلاسیک و چه در دیدگاههای جدیدتر تا اواخر قرن بیستم تفکر اصلی و اساسی همچنان تطورگرایی بود، بدین معنا که همه میپذیرفتند جوامع موسوم به «ابتدایی» نسبت به جوامع اروپایی «ساده تر» اند و دستیابی این جوامع به موقعیت آنان مستلزم پیمودن مسیر «رشد» و «توسعه» ای طولانی است. همچنین نزد ایشان تقریباً جا افتاده بود که جوامع مزبور به «طبیعت» نزدیک ترند، در حالی که جوامع مدرن به «فرهنگ» نزدیک هستند.
بنابراین تقابلی کاملاً «بدیهی» شکل گرفت که رابطهی جوامع بدوی در برابر جوامع مدرن را با رابطهی طبیعت و فرهنگ مقایسه میکرد. این تقابل مبتنی بر این اصل بود که رابطه ی مزبور رابطهای گسستی است، به عبارت دیگر، جدا شدن قطعی انسان از طبیعت بوده که از او «انسان» ساخته است. با این حال مطالعات مردم نگاری در جوامع «ابتدایی» در طول قرن بیستم و مطالعات رفتارشناسی جانوری، به ویژه در اواخر این دوره، نشان دادند که واقعیت نه یک گسست بلکه یک پیوستار بوده که جانوران را به انسانها پیوند میدهد. افزون بر این مشخص شد که هرچند این پیوستار در بسیاری موراد اشکال ساده را به اشکالی پیچیدهتر تبدیل کرده، هیچ نوع فرایند خودکار و تعمیم یافتهای در کار نبوده است. برخی از نظامهای «ابتدایی» که به غایت ساده و حتی بدون یک ساختار درونی تصور میشدند، مثل نظام خویشاوندی استرالیا، تنها در اواخر قرن بیستم و به کمک ابزارهای پیشرفتهای چون رایانه بود که پرده از پیچیدگیهای خارق العاده شان فرو افتاد و درک آنها ممکن شد. این در حالی بود که رفتارشناسان جانوری با آزمایشهای خود ثابت کردند پدیدههایی چون ابزارسازی، زبان، مبادله و ممنوعیت نزدیک با محارم که کاملاً «فرهنگی» و انسانی تلقی میشده اند، در جوامع جانوری به ویژه نزد پستانداران پیشرفته نیز وجود دارد. این کشفیات دادههای انسان شناختی و نگاه آن را نسبت به موقعیت خویش کاملاً دگرگون کرد.
سرانجام باید به این نکته اشاره کنیم که به دلیل بار تحقیرآمیز واژهی «ابتدایی» و غیرقابل دفاع بودن آن از لحاظ نظری، بسیاری از انسان شناسان امروز از واژگان دیگری استفاده میکنند، مثلاً «جوامع نانوشتاری» یا بدون نظام مدون خط برای ثبت وقایع و اندیشهها، در برابر «جوامع نوشتاری» دارای این نظام و یا «جوامع سرد» یعنی دارای پویایی و تغییرات کمتر در نظامها و سازوکارهایشان در برابر «جوامع گرم» به معنی جوامع پویاتر و متغیرتر.
پینوشت:
1. evolutionnism.
منبع مقاله :فکوهی، ناصر؛ (1391)، مبانی انسان شناسی، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}