شهد شیرین شهادت در كلام امیر المؤمنین علیه السلام
نويسنده:سیدحسین حسینی
منبع:فصلنامه معرفت

چكیده:

«شهادت‏» جلوه شهود ابدی شهید است و او پرده از شهد شیرین ابدیت‏برمی‏دارد: «. . . بل احیاء عند ربهم یرزقون. » (آل عمران: 169) و در این آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می‏جوید، عشق می‏نمایاند و شهد می‏پراكند; یعنی كه او شاهد مقام قرب است; چرا كه: «لقا بایدت كرد با كردگار» ، آن سان كه فرمود: «یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه‏» . (انشقاق: 6) و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز هموست كه: «. . . الست‏بربكم قالوا بلی شهدنا» (اعراف: 172)
پس شهد شیرین شهادت، تنها در سیمای اولین شهید شاهد رخ می‏نماید و كلام ربانی مولای شهیدان شاهد، می‏تواند پاره‏هایی از آن سیمای آسمانی را به دنیای زمینی ما بنشاند; چه این‏كه مولا علی‏علیه السلام خود نیز فرمود: «و انما مثلی بینكم مثل السراج فی الظلمة. . . » .
این نوشته می‏كوشد با سیری كوتاه در آفاق دور دست كلام امیر سخن در نهج‏البلاغه، اگرچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما كام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید كه: «سرآغاز دفتر عشق است‏بیداری، و سرانجام آن كام‏یابی‏» .
. . . صبر كن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی كام را.

1- مقدمه

هدف این مقاله نظری بسیار كوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت‏» در كلام امیرالمؤمنین علی‏علیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت‏» در نهج‏البلاغه، ترسیم سیمای «مرگ‏» است; چرا كه شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است كه آن حضرت فرمود: «ان اكرم الموت القتل‏» . (1)
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر كه در پای تو باشد
(سعدی)
اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یك سیر تحقیقی نظام‏مند دنبال كنیم، نخست‏باید به طرح‏بحث «مرگ در قرآن‏» بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله‏» را پی‏گیریم و در نهایت، در كلام و نظر مولا
علی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در این‏باره بپردازیم.
بدینسان، بر اساس این پایه اصلی، باید در دور دوم بحث، «شهادت در قرآن‏» ، سپس در كلام و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و در آخر، سیمای «شهادت در نهج‏البلاغه‏» را تبیین نماییم; (2) چرا كه «ولی‏» از «نبی‏» و او نیز از «وحی الوهی‏» قابل تفكیك نیست و هر یك دریچه‏ای برای فهم دیگری به حساب می‏آید و قطعا مبنای اصلی در بحث «شهادت در نهج‏البلاغه‏» ، كلام الله و رسول‏الله‏صلی الله علیه وآله است.
اما جدای از بایسته‏های پژوهشی مزبور، آنچه در این نوشتار آمده، مروری ست‏بسیار كوتاه به بحث مرگ در نهج‏البلاغه و ارتباط آن با مساله شهادت تا فرازهایی از پایه‏های اصلی آن طرح تحقیقی بزرگ به دست آید.
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما كوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد بر پای پیل (3)

2- شهید شاهد

شهادت شهید، جلوه‏شهودابدی‏اوست:
«ان الله علی كل شی‏ء شهید» (حج: 17)
و شهید، پرده از شهد شیرین ابدیت‏برمی‏دارد:
«. . . بل احیاء عندربهم یرزقون‏» (آل‏عمران: 169);
چرا كه مقام الوهیت، مشهدشیرینی‏ذات‏ابدی‏الهی‏است:
«فرحین بما آتیهم الله من فضله. . . » (آل‏عمران: 170)
از آن لطف كایزد بر ایشان نهاد
همیشه رضایند و باشند شاد. (4)
و دراین‏آینه نمایی، عارف‏متعالی‏تقرب می‏جوید، عشق‏می‏نمایاندوشهدمی‏پراكند; یعنی كه او شهید شاهد مقام قرب است; چرا كه: «لقا بایدت كرد با كردگار» ، (5) آن سان كه فرمود:
«یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه‏» (انشقاق: 6)
و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست; چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز اوست:
«. . . الست‏بربكم قالوا بلی شهدنا. . . » (اعراف: 172)
. . . در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سرنكشد وز سر پیمان نرود
. . . آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
كه اگر سر برود، از دل و از جان نرود. . . (6)
پس شهدشیرین‏شهادت، تنهادرسیمای اولین‏شهیدشاهدرخ می‏نمایدكه «. . . شهیدان را شهیدان می‏شناسند. » (7) و البته چنین شهدی‏تنهادرآینه شكر و سپاس چهره می‏یابد كه فرمود: «یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصنبر و لكن من مواطن البشری و الشكر» (8)
دوش وقت‏سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند.
(حافظ)
پس كلام ربانی (9) برتر از فلك و ملك مولای شهیدان شاهد، می‏تواند پاره‏هایی از آن سیمای نورانی آسمانی و باقی را به دنیای‏ظلمانی‏زمینی‏وفانی (10) مابنشاند كه:
نردبان آسمان است این كلام
هر كه از آن بر رود آید به بام
نی به بام چرخ كان اخضر بود
بل به بامی كز فلك برتر بود. (11)
و آن حضرت خود نیز می‏فرمود: «. . . انما مثلی بینكم كمثل السراج فی الظلمة، یستضی‏ء به من ولجها. » (12) این نوشته می‏كوشد تا با سیری كوتاه در آفاق دوردست كلام امیر سخن در نهج‏البلاغه، چنانچه به شیرینی شهد شهادت دست‏نیابد، اما كام خود را به عشق علی‏علیه السلام بیاراید كه: «سر آغاز دفتر عشق است‏بیداری، و سرانجام آن كامیابی‏»
صبر كن حافظ به سختی‏روز و شب
عاقبت روزی بیابی كام را.
(حافظ)

3- مرگ شیرین

اگر آن حضرت، شهادت را شیرین می‏داند، بدان روست كه به «مرگ‏» ، نظر دیگری انداخته است و با آن انس عاشقانه و پیوند پرشور كودكانه دارد كه فرمود: «هیهات بعد اللتیا والتی، والله لابن ابی‏طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه‏» (13) ; پس از آن همه جنگ‏ها و حوادث ناگوار، سوگند به خدا كه علاقه پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل به پستان مادرش بیش‏تر است. و او با مرگی آشناست‏كه‏ازخاك‏به افلاك هدایتش نماید:
بگذر از مرگی كه سازد با لحد
زان كه این مرگ است، مرگ دام و دد
مرد مؤمن خواهد از یزدان پاك
آن دگر مرگی كه برگیرد ز خاك. (اقبال لاهوری)
شهادت نزد او، حیات مرگ است; چه این‏كه «مرگ‏» پایان حیات انسان نبوده و در مرحله تكاملی و تعالی بشر قرار دارد; یعنی «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان كبوتر نیست. . . . مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می‏گوید. . . » (سهراب سپهری)
عاشقان را این ممات آمد حیات
عارفان هم زنده‏اند از این ممات
هم از این مردن شهید آمد شهید
نه ز زخم تیغ و خنجر، ای رشید.
(نراقی)
اگر آن حضرت، موت را پایان حیات نمی‏داند، از آن روست كه مالك موت را مالك حیات نیز دانسته است: «. . . واعلم، ان مالك الموت هو مالك الحیاة، و ان الخالق هو الممیت، و ان المفنی هو المعید. . . . » (14) ; بدان كه در اختیار دارنده مرگ همان است كه زندگی رادر دست دارد و پدید آورنده موجودات است. همو می‏میراند و نابود كننده هموست كه دوباره زنده می‏كند.

4- جلوه بقای هستی مطلق

در حقیقت، مرگ دور دیگری در قوس صعودی انسان به سوی الله تعالی است; «انا لله و انا الیه راجعون. » (بقره: 156)
از آن بزرگوار نیز چنین نقل شده است: «و قد سمع - علیه السلام - رجلا یقول:
«انا لله و انآ الیه راجعون‏»
فقال: ان قولنا - انا لله - اقرار علی انفسنا بالملك و قولنا - و انا الیه راجعون - اقرار علی انفسنا بالهلك‏» ; (15) آن حضرت علیه السلام شنیدند كه شخصی می‏گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏» فرمودند: این سخن ما كه می‏گوییم: «ما همه از آن خداییم‏» ، اقراری است‏به بندگی و این‏كه می‏گوییم: «بازگشت ما به سوی اوست‏» اعترافی ست‏به نابودی خویش.
در این دیدگاه، مرگ، نشانی از هستی مقید انسان و هستی مطلق الهی دارد; هستی للهی و الی اللهی; هستی‏ای كه ریشه در ملك و ملكوت دارد و به هلك و هلاكت منتهی می‏گردد; یعنی كه مرگ - در واقع - نشان هستی انسان است و البته علامتی بر جوهر و حقیقت الهی انسان; حقیقتی پیوسته و وابسته به مبدا هستی بخش:
«و قیل له علیه السلام: كیف تجدك یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام: كیف یكون حال من یفنی ببقائه و یسقم بصحته و یؤتی من مامنه‏» ; (16)
به امام علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین، خود را چگونه می‏یابی؟ فرمود: چگونه‏است‏حال‏كسی‏كه‏دربقای خود ناپایدار و در سلامتی‏اش بیمار است و در آن‏جا كه آسایش دارد، مرگش فرا می‏رسد؟ !
بنابراین، مرگ نمودی از جلوه بقای ذات الهی و تباهی دنیای فانی است:
هستی دنیای فانی انتظار مردن است
ترك هستی ز انتظار نیستی، وارستن است.
(صائب تبریری)
و این، حركتی از عالم فنا به سوی عالم بقا است. و به بیان زیبای مولاعلیه السلام، معامله فنا به بقا، كه فرمود:
«. . . فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالكم باعمالكم، و ابتاعوا ما یبقی لكم بما یزول عنكم‏» ; (17)
ای بندگان خدا، از خدا بپرهیزید و با اعمال نیكو به استقبال اجل بروید و با چیزهای از بین رونده دنیا، آنچه را كه جاویدان می‏ماند خریداری كنید. و نیز در ادامه فرمود:
«. . . و استعدوا للموت فقد اظلكم، و كونوا قوما صیح بهم فانتبهوا و علموا ان الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا. . . » (18)
آماده مرگ باشید كه بر شما سایه افكنده است و همچون‏مردمی‏باشید كه بر آن‏ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله كردند.
و از همین جاست كه نزد آن حضرت، از دست دادن دنیای فانی بسی آسان‏تر از رها كردن سرای باقی است; چرا كه:
«و موتات الدنیا اهون علی من موتات الآخرة‏» ; (19)
از دست دادن دنیا آسان‏تر از رهاكردن آخرت است.
بدین‏سان، «مرگ‏» حركتی حتمی و مستمر از دار ممر به سوی دارمقر است: «الدنیا دار ممر لا دارمقر» (20) و حركتی است كه با هر نفس، انسان را به سوی خود می‏خواند: «نفس المزء خطاه الی اجله‏» (21) حركتی كه پرده از پیوند لحظه‏ها با زندگانی كوتاه دنیوی برمی‏دارد: «و ان غایة تنقصها اللحظة‏» (22) (زندگی كوتاهی كه گذشتن لحظه‏ها از آن می‏كاهد. )
نتیجه آن‏كه مرگ، حركت مستمری از فنا به سوی بقا به حساب می‏آید. پس در این صورت، یاد مرگ نیز یاداوری و ذكر فنای دنیاست: «و ذلله بذكر الموت و قرره بالفناء» ; (23) نفس خود را با یاد مرگ آرام كن و آن را به اقرار فنای دنیا وادار نما. و صد البته كه این ذكر نیز باید به كثرت، تداوم یابد كه فرمود: «یا بنی، اكثر من ذكر الموت‏» (24) ; ذكری كه او را به علت اصلی آفرینش انسان - یعنی بقا در دار جاودانی - فرا می‏خواند:
«و اعلم یا بنی انك انما خلقت للاخرة لا للدنیا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحیاة‏» (25)
و از همین روست كه غفلت از مرگ جایز شمرده نمی‏شود; چه این‏كه «مرگ‏» ، از انسان غافل نمی‏گردد:
«و اوصیكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه، و كیف غفلتكم عما لیس یغفلكم؟ ! » (26)
وبه‏هر حال، اگرچه انسان آن را فراموش كند، اما مرگ او را از یاد نمی‏برد: «و ان نسیتموه ذكركم. » (27)
بود مرگ دنبال هر آدمی
نباشد همی غافل از او دمی
شهادت یقین بهترین مردن است
به سوی خدا ره چنین بردن است.
(مثنوی)

5- كوچ به دروازه حیات

نزد مولا علی علیه السلام «شهادت‏» بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می‏آید و این از آن روست كه «مرگ‏» را سفری به دروازه‏حیات‏می‏داند;یعنی شهادت بهترین مرگ‏هاست چون سفرالی‏الله است; سفری كه از آغاز، تمامی بشریت‏با آن آشنا بوده و همگان را در یك جا به هم می‏رساند.
در نقلی، آمده است كه آن حضرت گروهی را كه فردی از آن‏ها مرده بود، تسلیت دادند و فرمودند: «مرگ، از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. چنانچه‏این‏دوست‏شمابه‏سفر می‏رفت، از شما دورمی‏شد، اكنون بپندارید كه به یكی از سفرها رفته. اگر او باز نگردد (كه نخواهدآمد) شمابه‏سوی‏اوخواهیدرفت‏» . (28)
و البته تردیدی نیست كه این سفر، جز كوچ زیبای یك پرنده مهاجر نیست; كوچی كه از جانب دنیای دیگر هدایت‏شده: «و ترحلوا فقد جدبكم‏» (29) ; از دنیا كوچ‏كنید كه برای كوچ دادنتان تلاش می‏كنند. ونیز مهاجر، هر آن به انتظار نشسته است; چرا كه: «الرحیل و شیك‏» ; (30) كوچ كردن نزدیك است. و این انتظاری است كه هر «آن‏» آن، یك عمر است‏به قدر سرعت‏یك «آن‏» : «و ان غایة تنقصها اللحظة‏» (31) ; آنات و لحظاتی كه در قالب ساعات، روزها، ماه‏ها و سال‏های عمر آدمی، شتابان در حركت است و به پیش می‏رود; كه فرمود: «فان غدا من الیوم قریب. ما اسرع الساعات فی الیوم، واسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنة، و اسرع السنین فی العمر» ; (32) فردا به امروز نزدیك است. وه‏كه چگونه ساعت‏ها در روز، و روزها در ماه، و ماه‏ها در سال، و سال‏ها در عمر آدمی شتابان می‏گذرد!
و بر همین پایه، سزاوار است كه زندگی انسانی كوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یك سفر كوچك. آن حضرت‏علیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت‏یا دوزخ، فاصله اندكی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی كوتاهی كه گذشتن لحظه از آن می‏كاهد و مرگ آن را نابود می‏كند، سزاوار است كه كوتاه مدت باشد; زندگی، كه شب و روز آن را به پیش می‏راند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری كه سعادت یا شقاوت همراه می‏برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (33)

6- مرگ ترس

رمز نگاه حیات‏بخش مؤمن به «مرگ‏» نیز در همین سفر ابدی و كوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیكی مرگ نزد جوان‏مرد است; جوانمردی كه پستی و خواری را برنمی‏تابد: «المنیة و لا الدنیة‏» ; (34) مرگ برای جوان‏مرد، برگزیده و نیك است، نه پستی و خواری.
گو این‏كه در چنین ذائقه‏ای شیرین و همگانی، طعم بازگشت‏به حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیكی‏ها و خوبی‏ها نهفته است كه فرمود:
«كل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنكبوت: 57)
هر آن نفس كو آمد اندر حیات
چشد شربت نیستی و ممات
دو روزی چو از زندگانی گذشت
به سوی خدا باز خواهید گشت.
و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتی‏است كه‏دیگرمحل و محملی برای تلخی سكرات موت باقی نمی‏ماند.
بدین‏روی، جوان‏مرد را چه باكی است از مرگ؟ كه او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا این‏كه مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی‏» (35) ; به خدا سوگند، هیچ باكی ندارم كه من به سوی مرگ روم یا این‏كه ناگاه، مرگ مرا دریابد.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ. (36)
این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علی‏علیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است كه می‏فرماید: «ان الاجل جنة حصینة‏» . (37) و چون به یقین می‏داند كه اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی كافی است، می‏فرماید: «كفی بالاجل حارسا. » (38) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل می‏رود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحه‏ای از ترس به خود راه دهد كه فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الكلم‏» ; (39) (پروردگار برای من سپر محكمی‏قراردادكه مرا حفظ نماید. هنگامی كه روز من به سرآید، از من دور می‏شود و مرا تسلیم مرگ می‏كند و در آن روز نه تیر خطا می‏رود و نه زخم بهبود می‏یابد) .
هر كس كه ز مرگ خود هراسان باشد
دفع نگرانیش بس آسان باشد
نه، زودتر از اجل توان مرد، نه دیر
حقا كه اجل تو را نگهبان باشد. (40)
و برای چنان انسان عالی متعالی، (41) نه تنها جایی ترس و تردید نیست كه حتی او تعجبی از مرگ نیز به خود راه نمی‏دهد:
عجبت لجازع باك مصاب
باهل او حمیم ذی اكتئاب
شقیق الجیب داعی الویل جهلا
كان الموت كالشی‏ء العجاب. (42)
(عجب‏می‏دارم از ناشكیبایی گریه‏كننده مصیبت رسیده به‏اهل یا خویش نزدیكش، صاحب اندوه، شكافته گریبان و گوینده واویلا به نادانی. گویا كه مرگ همچو چیزی عجیب است! )
تعجب امام‏علیه السلام از این است كه چگونه گروهی از مردم، از مرگ، تعجب به خود راه می‏دهند و حال آن‏كه هشدار موت نزدیك است و این دیدار به زودی انجام می‏گیرد: «و قال‏علیه السلام: اذا كنت فی ادبار والموت فی اقبال، فما اسرع الملتقی‏» ; (43) هنگامی كه زندگی را پشت‏سرمی‏گذاری ومرگ به‏تورو می‏آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود!

7- قرب به مرگ

آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره كرده‏اند كه فرار از این دروازه، ورود به آن است:
«ایها الناس كل امری‏ء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ; (44)
ای مردم، هر انسانی در حالی كه از مرگ می‏گریزد، آن را دیدار می‏كند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیكی به آن است.
اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست كه: «ولا یمكن الفرار من حكومتك‏» (45) ; چه این‏كه «موت‏» ، بهترین و زیباترین نماد حكومت مطلق ذات الهی است كه فرمود: «اینما تكونوایدرككم الموت ولو كنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)
چه باشید در برج و در قصر و كاخ
چه باشید در كومه و سنگلاخ
به هر جا كه باشید و هر سازو برگ
بگیرد گریبانتان سخت مرگ.
(مثنوی)
بدین‏روی‏رهایی از این مظهر حكومت مطلق الهی امكان‏پذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به این‏كه ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه‏» ; (46) آن كه از مرگ بترسد، نجات نمی‏یابد و آن كه زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.
همه بشریت‏شكار مرگی‏اند كه فرار كننده آن نجاتی ندارد و هر كه را بجوید به آن ست‏یافته، سرانجام او را می‏یابد: «و انك طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدركه‏» (47)
پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است كه او هر آن، در مقام ادراك و مترصد اتخاذ انسان است: «و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرككم و ان اقمتم اخذكم‏» (48)

8- حركت‏یا سكون

بر همین اساس، تفاوت مرگ نزد اهل دنیا و آخرت نیز خود را می‏نمایاند: مرگ، در منظر اهل دنیا، رنگ تعلق و جذبه دنیوی به خود گرفته و در این دیدگاه، پایان همه هویت انسانی انسان به شمار می‏آید: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 40) در این صورت، جلوه حقیقی موت به جای حركت و ارتقا، سكون سرد و ثبات خاموش است و از همین‏رو، برای صاحب -
آن جز حسرت باری ندارد:
بجز این دو روزه، جهان هیچ نیست
كه در آن صباحی نماییم زیست
چو هستیم زنده بخواهیم مرد
ره از خاك جایی نخواهیم برد (49)
داستان این دسته از زبان مولا علی‏علیه السلام «داستان دنیاپرستانی است كه می‏خواهند از جایگاهی پر از نعمت‏به سرزمین خشك و بی‏آب و علف كوچ كنند و لذا، در نظر آنان امری ناراحت‏كننده‏تر از این نیست كه از جایگاه خود جدا شوند و باید ناراحتی‏ها را تحمل كنند. » (50)
اما در برابر این گروه، «كسانی‏اند كه دنیا را آزموده‏اند و چون مسافرانی كه در منزلی بی‏آب و علف و دشوار اقامت دارند، قصد كوچ به سرزمینی می‏كنند كه آسایش و رفاه در آن‏جا فراهم است. . . تا با آرامش به جایگاه وسیع و منزلگاه امن قدم بگذارند و لذا، در طول سفر، احساس سختی و ناراحتی نمی‏كنند. . . و هیچ چیز برای آنان دوست‏داشتنی نیست، جز آن كه به منزل امن و محل آرامش دست‏یابند. » (51)
در واقع، مرگ نزد اهل آخرت، حركت‏به سوی عالم جدیدی است; «وطریق الی الاخرة‏» (52) عالمی كه انسان مؤمن از پیش، با آن آشنایی داشته و اگرچه به ظاهر با اهل دنیا هم‏نشین است، ولی در حقیقت، با اهل آخرت در حال گردش و معاشرت می‏باشد. بنابراین، مرگ را از دریچه پایان كالبد جسمانی انسان، نمی‏نگرد، بلكه آن را موت قلب در تقلب روح فطری انسانی از وجه رب می‏داند كه آن حضرت‏علیه السلام در ویژگی‏های زهاد فرمود: «پارسایان گروهی‏اند در ظاهر، اهل دنیا، ولی از آن نیستند . . . و اگرچه هم‏نشین اهل دنیایند، ولی بین اهل آخرت در حال گردشند و اهل دنیا را نظاره می‏كنند كه به مرگ جسد خود اهمیت می‏دهند و ایشان به مرگ دل‏های زنده خود. » (53)
پس بی‏تناسب نیست كه آن حضرت‏علیه السلام می‏فرمود: «ذكرالموت صیقل القلب‏» و «نسیان الموت صداء القلب‏» . (54) و اگر زاهد الهی باشتاب، به استقبال مرگ می‏رود و پیش از آمدنش آراسته آن سفر می‏شود، از آن روست كه: «و بادرو الموت و غمراته، وامهدوا له قبل حلوله، واعدوا له قبل نزوله، فان الغایة القیامة‏» . (55)
در این صورت، برای خردمند چه پنددهنده‏ای بهتر از «مرگ‏» و برای نادان، چه عبرتی بهتر از آن خواهد بود؟ ! كه فرمود: «و كفی بذلك واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل‏» (56)
خردمندی كه هر صبحگان، بانگ رسای فرشتگان الهی را می‏شنود و خود را در شمول این خطاب عمومی، حتی با انبیای عظام‏علیهم السلام نیز یكسان قلمداد می‏نماید كه: «ان لله ملكا ینادی فی كل یوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء، وابنوا للخراب‏» . (57)
«و سوی الله فیه الخلق حتی
نبی الله عنه لم یحاب
له ملك ینادی كل یوم
لدوا للموت وابنوا للخراب‏»
و یكسان گردانید خدا در مرگ، خلق را، به‏مرتبه‏ای كه‏پیغمبر خدا را نیز محابا نكرد. خدای‏رافرشته‏ای‏است‏كه‏هرروزآوازمی‏دهد: بزایید برای مرگ و بنا كنید برای ویرانی.
در دهر اگر كسی مخلد بودی
شك نیست كه حضرت محمد بودی
هر شخص كه زاد، عاقبت‏خواهد مرد
ور مرگ نبودی به جهان بد بودی. (58)
9- جمع‏بندی (مرد راه)
بدین‏سان، اگر آن حضرت‏علیه السلام شیفته رفتن است، بدان روست كه شهادت را الحاق به عالم حق و پیوستن به آل حق می‏داند; همان نیك مردانی كه شتابان در حركتند و درمسیر زندگی‏جاوید، طعم گوارای كرامت الهی را دریافته‏اند: «و لوددت ان الله فرق بینی و بینكم، والحقنی بمن هو احق بی منكم. قوم والله میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریك للبغی، مضوا قدما علی الطریقته، و اوجفوا علی المحجة، فظفروا بالعقبی الدائمة، والكرامة الباردة‏» ; (59) به خدا سوگند، دوست داشتم كه خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به كسی كه نسبت‏به من سزاوارتر است ملحق نماید. به خدا سوگند، آنان مردمی بودند نیك‏اندیش، ترجیح‏دهنده بردباری، گویندگان حق و ترك‏كنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشتند و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و كرامت گوارا، پیروز شدند.
نزد چنین كسانی «شهادت‏» ، لقای آستان رب اعلی است، چرا كه شهید در سرای امن جایگزین خواهد شد: «والله، لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دارالامن بعد خوفهم‏» ; (60) به خدا سوگند، آن‏ها خدا را ملاقات كردند و پاداش آن‏ها را داد و پس از دوران ترس، آن‏ها را در سرای امن خود جایگزین نمود. در این منظر، اگر مجاهد فی سبیل الله، بی‏قرار و سراسیمه به سوی شهادت‏می‏شتابد، ازآن‏روست كه «شهادت‏» را دروازه ورود و سپس وصول به عالم باقی می‏داند و از این‏رو نزد او، «مرگ‏» تنها ناله‏های شیرین حال وصال است; یعنی:
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله‏های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این كار داشت. (61)
آن‏حضرت علیه السلام عاشق شهادت است و این عشق پررنگ الهی، تمامی تلخ‏كامی‏های بی‏رنگ دنیای فانی را بر او پذیرفتنی و شیرین نموده است و به همین امید، پای در میدان می‏گذارد كه فرمود:
«والله، لولا رجائی الشهادة عند لقائی العدو لقربت ركابی ثم شخصت عنكم فلا اطلبكم ما اختلف جنوب و شمال‏» (62) ;
به خدا سوگند، اگر امیدی به شهادت در راه خدا نداشتم، پای در ركاب كرده از میان شما می‏رفتم و شما را نمی‏طلبیدم; چندان كه باد شمال و جنوب می‏وزد.
خوشا در پای او مردن، خدایا بخت آنم ده
نشان این چنین بختی كجا یابم نشانم ده
نثاری‏خواهم، ای‏جان‏آفرین شایسته‏پایش
پرازنقدوفاومهر، یك‏گنجینه‏جانم‏ده.
وحشی‏بافقی
در حقیقت، او انسانی است كه وقتی به میدان قدم می‏گذارد، لباس شهادت به تن دارد و تنها در انتظار لقای رب اعلاست: «متسربلین سرابیل الموت، احب اللقاء الیهم لقاء ربهم‏» (63) ; كسانی كه لباس شهادت به تن دارند و ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است.
برای چنین فردی كه به جذبه دوست‏داشتنی محبوب و معشوق مبتلاست، مرگ نیز طعم شیرین آتش بلای كوی رندی و وفاداری است; شیرینی وصال رب و قرب عشق‏بازی:
در طریق عشق‏بازی، امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمی
اهل‏كام ونازرادركوی رندی راه نیست
ره‏روی بایدجهان‏سوزی، نه خامی بی‏غمی
آدمی در عالم خاكی نمی‏آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی. (64)
بر این بنیان، شهید برتر از ابرار و شهادت نیز مافوق هر بر است: «فوق كل بر بر، حتی یقتل الرجل فی سبیل الله‏» و رمز این برتری آن است كه در مقام نخست، «شهید» خویشتن خویش را ارتقا داده، بالا می‏برد; یعنی‏گویا كه پیامبر فرموده باشند: «الشهید ینظر الی وجه الله‏» .
او در منظر نظر «رب اعلی‏» قرار دارد و به همین دلیل نیز صاحب خبر عالی می‏گردد; چرا كه نظر خود را با عالم الوهیت و حقیقت پیوند زده است:
ای بی‏خبر، بكوش كه صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی كی راهبر شوی؟
درمكتب حقایق، پیش‏ادیب عشق
هان‏ای پسر، بكوش‏كه روزی پدر شوی (65)
او راهبراست، چون‏صاحب‏خبرحقیقی است، و صاحب خبر است، از آن‏جا كه صاحب‏نظر است، و صاحب نظرشده، چرا كه خود را در منظر نظر رب قرار می‏دهد.
پس شهید، صاحب نظر است، اما صاحب نظری كه در منظر نظر «رب‏» جای یافته، نه در منظر نظر «عقل‏» . از این‏رو، نظر بازی است كه نظردان در كار او سخت‏حیران است و اگر بی‏خبران، مردد و حیرانند به دلیل آن است كه صاحب نظر حقیقی نیستند و در نتیجه، به جای راه‏بری، پسرانی راه‏روی مطلق پدران خویشند; پسرانی كه صرفا دل به نظر عقل خودبسته‏اند. وازبی‏خبری‏تا صاحب‏نظری، راه درازی در پیش است; راهی كه در نهایت، به وصل خورشید حق می‏انجامد و در آن‏جا، عاقلان، حیران و عاشقان، صاحب‏خبر و لذت حقیقی وصل و قربند:
در نظر بازی ما بی‏خبران حیرانند
من چنینم كه نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند كه در این دایره سرگردانند
. . . وصل خورشید به شب پره اعما نرسد
كه در آن آینه صاحب نظران حیرانند. . . (66)
درواقع، شهیداز خوددست می‏شوید و به نورحق می‏آراید. پس‏به‏كیمیای‏عشق، زر می‏شود و آن‏گاه از آفتاب فلك، نورانی‏تر و درخشان‏تر و سپس در منظر نظر رب اعلاست تا به مقام صاحب نظری بار یابد:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا كیمیای عشق بیابی و زر شوی
. . . گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله، كز آفتاب فلك خوب‏تر شوی
. . . از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی‏پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شكی نماند كه صاحب نظر شوی. . . (67) در این صورت، چنانچه نظرش به وجه الهی است، صاحب نظر می‏گردد و البته صاحب خبر; چرا كه «خبر» ، قرب به خداست و جز آن، خبری در عالم هستی، هستی نیافته و حقیقت ندارد. بنابراین، سراسر وجود این چنین مخبری، همه مملو از عشق و مستی است; چه این‏كه:
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من. مثنوی
و از آن‏جا كه دیگر نفس و هستی خود را نمی‏بیند، به رهایی و آزادی دست‏یافته وسپس رستگاری حقیقی در انتظار اوست.
ای‏دل مباش‏یك دم، خالی ز عشق و مستی
وانگه برو كه رستی، از نیستی و هستی
. . . تافضل وعقل‏بینی، بی‏معرفت‏نشینی
یك‏نكته‏ات‏بگویم، خودرامبین‏ورستی (68)
او اهل ارتقا، تعالی و تكامل به عالم بالاست; یعنی مرد راه است; انسانی كه با پای استوار اراده، قدم در راه عشق می‏گذارد. از آن سو، راه نیز مسیر حركت‏به سوی رهایی را به او می‏نمایاند:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
توپای به راه درنه و هیچ مگوی
خود راه بگویدت كه چون باید رفت.
عطارنیشابوری
بدین‏سان، مسیر او مسیر تكامل مطلوب است و از همین‏رو، پیوسته در حال طلب و صیقل اراده و بدین‏دلیل، دست از طلب برندارد تا به كام‏یابی مطلق نایل آید; یعنی نمایش رخ محبوب:
دست از طلب ندارم تا كام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآید
بنمای رخ كه خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب كه فریاد از مرد و زن برآید
جان برلب‏است وحسرت‏دردل كه از لبانش
نگرفته هیچ كامی جان از بدن برآید (69)
اما در مقام دیگر، شهید نه تنها بالا می‏رود كه بالا نیز می‏برد; اگر او اهل هدایت الهی است، پس برای اهل زمین نیز مهتدی است كه فرمود: «من یهد الله فهو المهتدی‏» (اعراف: 177)
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد كه درآییم زپای (70)
او لاله‏ای است كه با شهادت، در زمین انسانیت می‏شكفد و لذا، یاد و نام او نیز همواره در منظر وجه بشریت قرار می‏گیرد; یعنی اگر در منظر نظر «رب اعلی‏» باقی است و الله سبحانه باقی و ماندگار، پس ذكر او نیز در منظر نظر تاریخ، همواره موجود یادكردنی خواهد بود:
در هر دشتی كه لاله‏زاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر برگ بنفشه كز زمین می‏روید
خالی است كه بر رخ نگاری بوده است (71)
بنابراین، لاله‏ها در گلستان زمین برای انسان و انسانیت، حجت الهی‏اند و نشان خبری از یك صاحب نظر; خبری واقعی كه به داغ سیاه آغشته و به خون سرخ افراشته است.
پس اگر لاله‏ها سیاه پوشند، «ما آن شقایقیم كه با داغ زاده‏ایم. » و اگر سرخ پوش، «این داغ بین كه بر دل خونین نهاده‏ایم‏» . (72) لاله‏ها، نبی امت‏اند و از همین‏رو، «گل سرخ، عرق لطف مصطفی است. » (73) و شهید، در جای نبی می‏نشیند كه فرمود:
«و من یطع الله و الرسول فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئك رفیقا.» (74) (نساء: 69)
چنانچه خبر، تنهاپرده‏برداری از حقیقت هستی است; یعنی قرب به خدا و عشق الهی. و اگر مخبران چنین خبری توحیدی
فقط پیامبران خدایند و به همین دلیل، انبیاعلیهم السلام امت‏بشری‏اند، شهدا نیز خبر از مخبران اولی آورده‏اند. پس او هم چون نبی، دستی و سری به عالم بالا دارد و لذا:
روزی است از آن پس كه در آن روز نیابند
خلق از حكم عدل نه ملجا و نه منجا
آن روز در آن هول وفزع بر سر آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا. (75)
پیام شهدا همان پیام انبیاعلیهم السلام است: عشق و عاشقی، تمنا و تولا; به راه بودن و همواره در راه بودن; چه این‏كه شهید، دل خوش به تمنای وصال دوست، در ره عشق، خود را به سیل بلا می‏سپرد تا نزد رخ زیبای سمن‏سای، درد و هجران مرگ را به خوشی بیابد و آن‏گاه هر خطری را به عشق عشوه شیرین تولای دوست، به جان بیاساید البته همچنان در راه باشد و در سیر طلب، هر آن، شر خطر بلا را به شیرینی و خوشی لذت وصال یار بیازماید. . . و باز بیازماید:
ای همه‏شكل تومطبوع و همه‏جای‏توخوش
دلم از عشوه شیرین شكرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرد چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن‏سای تو خوش
در ره عشق كه از سیل بلا نیست گذار
كرده‏ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
پیش چشم تو بمیرم كه بدان بیماری
می‏كند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب، گرچه زهر سو خطری است
می‏رود حافظ بی‏دل به تولای تو خوش. (76)
و دعای آخر این‏كه:
چشم دل باز كن و
در گلستان شهادت،
لاله سرخ علوی بین
كه او ریشه در ساقی كوثر دارد.
مردی ز كننده در خیبر پرس
اسرار كرم ز خواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی، حافظ
سرچشمه آن ز ساقی كوثر پرس. (77)
«نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء و مرافقة الانبیاء» (78)

پی‏نوشت‏ها:

1- این عبارت را در ضمن مطالبی كه هنگام نبرد در جنگ صفین خطاب به سربازان خویش می‏فرمود، از آن حضرت نقل كرده‏اند: همانا مرگ به سرعت در جست‏وجوی شماست. آن‏ها را كه در نبرد مقاومت دارند و آن‏ها كه فرار می‏كنند، هیچ‏كدام را از چنگال مرگ رهایی نیست. همانا گرامی‏ترین مرگ‏ها كشته شدن در راه خداست. سوگند به آن كه جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت‏شمشیر بر من آسان‏تر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفت‏با خداست. (ر. ك. به: محمد دشتی، ترجمه نهج‏البلاغه، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین‏علیه السلام، 1379، خطبه 123، ص 234. )
2- چنانچه بخواهیم بحث را به صورت دقیق‏تری دنبال كنیم، باید پیش از موضوع «مرگ‏» ، به بحث «انسان‏شناسی‏» نیز بپردازیم; یعنی نخست دیدگاه قرآن و سنت را درباره «انسان‏» دریابیم (انسان‏پژوهی) ، سپس به شناخت صحیحی از مرگ دست‏یابیم (مرگ‏پژوهی) و در نهایت، بر این مبانی، به موضوع «شهادت‏» از دیدگاه اسلام در منظر قرآن، سخن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و علی‏علیه السلام برسیم (شهادت پژوهی) .
3- دیوان‏حافظ، براساس نسخه علامه محمد قزوینی و دكتر قاسم غنی، تهران، دوران، 1379، ص 200
4- 5- امید مجد، قرآن مجید با ترجمه منظوم، تهران، امید مجد، 1379، ص 72 / ص 589
6- حافظ، دیوان، ص 146
7- خوشا آنان كه جانان می‏شناسند
طریق عشق و ایمان می‏شناسند
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان
شهیدان را شهیدان می‏شناسند
ر. ك. به: خلاصه مقالات همایش سیمای شاهد در نهج‏البلاغه، به كوشش محمدرضا آقاملایی، تهران، شاهد، 1379، ص 77
8- بخشی از خطبه 156 نهج‏البلاغه كه حضرت‏علیه السلام پس از پیروزی در جنگ جمل، برای مردم بصره ایراد فرمودند و در بخشی از آن، از گفت‏وگوی خویش با پیامبر خداصلی الله علیه وآله در مورد آرزوی شهادت سخن می‏گویند. (ر. ك. به: ترجمه نهج‏البلاغه، ص 290. )
9- مردم، به سخن عالم خداشناس خود گوش فرا دهید، دل‏های خود را در پیشگاه او حاضر كنید و با فریادهای او بیدار شوید. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 108، ص 202. )
10- و بخرید چیزی را كه برای شما باقی می‏ماند به چیزی كه از دستتان می‏رود واز دنیا كوچ كنید كه برای كوچ دادنتان تلاش می‏كنند و چون مردمی باشید كه دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله كردند. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 64، ص 112. )
11- ر. ك. به: مرتضی مطهری، سیری در نهج‏البلاغه، قم، صدرا. ص 7.
12- «همانا من در میان شما چونان چراغ درخشنده در تاریكی هستم كه هر كس به آن روی آورد، از نورش بهره‏مند می‏گردد. » ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 187، ص 368
13- نهج‏البلاغه، خطبه 5، ص 50
14- 15- 16- نهج‏البلاغه، نامه 31، ص 524 / حكمت 99، ص 646 / حكمت 115، ص 650
17- 18- 19- 20- 21- نهج‏البلاغه، خطبه 64، ص 112 / همان / خطبه 54، ص 106 / حكمت 133، ص 656 / حكمت 74، ص 638
22- 23- بخشی از خطبه نهج‏البلاغه، ص 112 / نامه 31، ص 520
24- 25- 26- 27- فرازی از وصیت‏نامه آن حضرت‏علیه السلام به فرزندش امام حسن‏علیه السلام كه در ادامه می‏فرماید: و به یاد آنچه به سوی آن می‏روی و پس از مرگ در آن قرار می‏گیری تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر، آماده باش، نیروی خود را افزون كن و كمر همت را بسته نگه‏دار كه ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد. مبادا دل‏بستگی فراوان دنیاپرستان و تهاجم حریصانه آنان به دنیا، تو را مغرور كند; چرا كه خداوند تو را از حالات دنیا آگاه كرده و دنیا نیز از وضع خود تو را خبر داده و از زشتی‏های روزگار پرده برداشته است. (ر. ك. به: همان، نامه 31، ص 530) / همان / خطبه 188، ص 370 / حكمت 203، ص 672
38- نهج‏البلاغه، حكمت 357، ص 714
29- 30- 31- 32- 33- ر. ك. به: همان، خطبه 64، ص 112. نیز در خطبه 204، ص 426 آمده است: آماده حركت‏شوید - خدا شما را بیامرزد - ندای كوچیدن در میان شما داده شده است. / حكمت 187، ص 668 / خطبه 64، ص 112 / خطبه 188، ص‏370/ خطبه‏64، ص‏112/حكمت‏396، ص 724
34- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 403
35- از سخنان آن حضرت‏علیه السلام در آستانه نبرد صفین‏است. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه‏55، ص‏106. )
36- با هر انسانی دو فرشته است كه او را حفظ می‏كنند و چون تقدیر الهی فرا رسد، تنهایش می‏گذارند. همانا عمر انسان، سپری نگه‏دارنده است. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، حكمت‏201، ص 670)
37- در یكی از روزهای جنگ صفین، امام سوار بر اسب در میدان رجز می‏خواندند و شمشیر به گردن آویخته بودند. یكی از یاران گفت: یا امیرالمؤمنین، خود را حفظ كن، نكند شما را غافلگیر كنند. در پاسخ او این جمله را فرمودند. (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، حكمت 306، ص 702)
38- امام علی‏علیه السلام این سخنان را در آخرین روزهای عمر عزیزشان ایراد نمودند، هنگامی كه آن حضرت را از كشته شدن ناگهانی بیم دادند و اصحاب خبرازقصدابن ملجم نسبت‏به او دادند. ) ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 62، ص 110. )
39- بهاءالدین خرمشاهی، (در ترجمه كفی بالاجل حارسا) ، روزنامه همشهری، ش 2255، (9 آبان 1379)
40- قاضی كمال الدین میرحسین بن معین‏الدین میبدی یزدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب‏علیه السلام، تهران، میراث مكتوب، 1379، ص 310
41- 42- نهج‏البلاغه، حكمت 29، ص 628 / خطبه، ص 149، ص 272; این عبارات را حضرت‏علیه السلام پس از ضربت‏خوردن و پیش از شهادت بیان نمودند.
43- شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «دعای كمیل‏»
44- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 90
45- 46- 47- نهج‏البلاغه، خطبه 38، ص‏90 / نامه 31، ص 530 / حكمت 203، ص 672
48- قرآن‏مجیدباترجمه‏منظوم، ص‏344;وی‏درص‏501، ذیل‏آیه 24 سوره‏جاثیه‏كه فرمود: «وقالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» نیز آورده است:
بگفتند كفار هرگز حیات
نباشد جز این زندگی و ممات
كسی نیست ما را بمیراند او
قیامت نخواهد بود روبه‏رو
49-50- 51- 52- نهج‏البلاغه، نامه 31، ص 526 و نیز ر. ك. به: خطبه 109، ص 206
53- مكتبی شیرازی، كلمات علیه غرا، تهران، آینه میراث، 1378، ص 44 و 45
54- 55- 56- نهج‏البلاغه، خطبه‏190، ص 372 / همان / حكمت 132، ص 656
57- شرح‏دیوان منسوب به علی بن ابی‏طالب‏علیه السلام، ص 311
58- نهج‏البلاغه، خطبه 116، ص 226
59- همان، خطبه 181، ص 350; در ادامه آمده است: كجایند برادران من كه به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تیهان؟ كجاست ذوالشهادتین؟ و. . .
60- دیوان حافظ، ص 54
61- نهج‏البلاغه، خطبه 119، ص 228
62- بخش پایانی نامه آن حضرت‏علیه السلام به معاویه (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، نامه 28، ص 516)
63-
64- دیوان حافظ، ص 303
65- 66- 67- دیوان‏حافظ، ص‏315/ص‏126/ص‏315
68- دیوان حافظ، ص 279
69- 70- دیوان حافظ، ص 152 / ص 371
71- علی‏رضا ذكاوتی قراگزلو، عمر خیام، تهران، طرح نو، 1379، ص 217
72- ما بی‏غمان مست دل از دست داده‏ایم
همه از عشق و هم نفس جام باده‏ایم
. . . ای گل، تو دوش داغ صبوحی كشیده‏ای
ما آن شقایقیم كه با داغ زاده‏ایم
. . . چون لاله می مبین و قدح در میان كار
این داغ بین كه بر دل خونین نهاده‏ایم
(دیوان حافظ، ص 235)
73- اشاره به روایت پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله كه فرمودند: «. . . فمن اراد ان یشم رائحتی فلیشم الورد. »
74- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 89، در ذیل این آیه كریمه آورده است:
كسی كز كلام خدا و رسول
اطاعت نماید به میل و قبول
به همراه آنان كه یكتا خدا
بر آن‏ها بكردست لطفی عطا
به همراه پیغمبران طریق
شهیدان و افراد پاك و صدیق
به همراه افراد شایسته كار
بگردند محشور روز شمار
یقین دان كه این نیك‏مردان راد
نكو هم‏رهانند زاهل وداد.
75- ناصر خسرو، ر. ك. به: محمود درگاهی، سرود بیداری، تهران، امیركبیر، 1378، ص 42
76- 77- دیوان حافظ، ص 187 / ص 367
78- «از خدا، درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و هم‏نشینی با پیامبران را درخواست می‏كنیم. » (ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 23، ص 68. )