وحى در قرآن
نويسنده:دكتر محمد منصورنژاد
منبع:روزنامه جوان

۱- وحى چيست؟

انتقال علم و مانند آن را به ديگرى، به طور پنهانى و با سرعت، «وحى» گويند و به نوشته، اشاره، پيام، الهام و سخن (مخفى) اطلاق مى شود.وحى نوعى تكليم آسمانى (غيرمادى) است كه از راه حس و تفكر عقلى درك نمى شود، بلكه به درك و شعور ديگرى نياز دارد كه گاهى در برخى از افراد به حسب خواست خدايى پيدا مى شود و اينان دستورهاى غيبى، يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدايى دريافت مى كند. عهده دارى اين امر نيز «نبوت» ناميده مى شود.قرآن مجيد در آيه ۵۱ سوره شورا، سه قسم از تكليم الهى را مطرح كرده است. در اين آيه مى خوانيم:«و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحياً او من وراء حجاب اويرسل رسولاً فيوحى باذنه ما يشاء»؛
«و از رسولان هيچ بشرى را ياراى آن نباشد كه با خدا سخن گويد، مگر به طريقه وحى. يا از پس پرده غيب عالم يا اين كه رسولى فرستد تا به امر خدا هر چه بخواهد به او وحى كند.»
به عبارت واضح تر، كلام در شكل اول، گفتار خدايى است كه در آن هيچ رابطه اى ميان خدا و بشر نباشد. و در شكل دوم، گفتار خدايى كه از پشت حجاب شنيده مى شود، مانند شجره طوبى كه موسى سخن خدا را از آن مى شنيد. و سوم، گفتار خدايى كه ملكى آن را حمل كند و به بشر برساند. در اين صورت، سخن فرشته وحى شنيده مى شود كه سخن خدا را حكايت مى كند.

۲- خداى رحمان مبدأ وحى است

ممكن است كسانى ارتباط خدا با بشر را در قالب وحى انكار كنند و در نتيجه نپذيرند كه قرآن مجيد محصول وحى و ارتباط حضرت محمد (ص) با خداست. حتى ادعا كنند كه قرآن كلامى بشرى و مثلاً ساخته و پرداخته پيامبر اسلام است. قرآن مجيد چنين اشكال و شبهه اى را با ادله زير پاسخ گفته است:
قرآن مجيد صريحاً و جداً در آياتى نسبت خود را از پيغمبر اكرم و از هر بشر ديگرى، به كلى نفى مى كند، به عنوان شاهد در آيه ۱۳ سوره هود مى خوانيم:
«ام يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين.»
«يا مى گويند اين قرآن وحى الهى نيست و او خود به هم بسته است و به خدا نسبت مى دهد. بگو اگر راست مى گوييد، شما هم به كمك هم، بدون وحى خدا، ده سوره مانند اين ها بياوريد.»
و نيز قرآن مجيد، بر خدايى بودن آيات قرآن بدين نحو در آيه ۸۲ سوره نساء استدلال مى كند كه: «افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»؛
«آيا در قرآن از روى فكر و تأمل نمى نگرند؟ اگر از جانب غير خدا بود، در آن بسيار اختلاف مى يافتند.»
پس نه تنها مدعا آن است كه مبدأ وحى و خصوصاً قرآن، خداست، بلكه با استناد به قرآن، همه منكران اين مدعا به مبارزه دعوت مى شوند كه اگر اين مطلب را قبول ندارند، سخنى مانند قرآن در هر بابى كه قرآن سخن گفته، با استعانت از هر جا كه مى توانند، بياورند، و چون چنين توانايى را ندارند، در مقابل عظمت قرآن و وحى، خاشع شوند و آن را بپذيرند و يا حداقل تأييد كنند كه قرآن، تنها كلام خداست و نمى تواند محصول كار بشرى باشد.

۳- حقيقت قرآن در ام الكتاب

اگر حقيقت وحى با توجه به آثار و عوارض آن، از جمله ارسال كتابى اعجازآميز مثل قرآن و از جهت گيرندگان وحى، ممكن باشد، باز پرسش اين جاست كه يا اين حقيقت با توجه به مبدأ و وحى كننده كه يك مقام كاملاً غيبى و در غايت خفا و نهان بودن است نيز امكان پذير است؟ يا با علوم اكتسابى و با اتكا به ابزارهاى عقلى و حسى مى توان حقيقت قرآن را فهميد؟
در يك پاسخ كوتاه مى توان بدين پرسش جواب منفى داد، چون ابزارهاى مناسب و توان درك حقيقت وحى و قرآن را انسان هاى عادى ندارند و از اين رو، تنها راه شناخت اين حقيقت مراجعه به خدا، نقل، رسولان و قرآن است.
در قرآن مجيد، جايگاه و خاستگاه قرآن و ساير كتاب هاى آسمانى به «ام الكتاب» و «لوح محفوظ» نسبت داده شده است. به عنوان شاهد، در سوره زخرف، پس از اين كه بر عربى بودن زبان قرآن براى تعقل تأكيد شده است، مى خوانيم كه:
«و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم»؛
«همانا اين كتاب نزد ما در لوح محفوظ كه اصل مخزن كتاب هاى آسمانى است، بسى بلندپايه و محكم اساس است.»
و نيز در آيات ۲ تا ۱۲ سوره بروج، در وصف قرآن مى خوانيم:
«بل هو قرآن مجيد. من لوح محفوظ»
«بلكه اين كتاب، قرآنى شريف و ارجمند است كه در لوح محفوظ حق نگاشته شده است.»
در تفاسير شيعى، در شرح آيات فوق و پيرامون ام الكتاب و لوح محفوظ مى خوانيم كه واژه «ام» در لغت به معنى اصل و اساس هر چيزى است و ام الكتاب، به معنى كتابى است كه اصل و اساس همه كتاب هاى آسمانى است.
همان لوحى است كه نزد خداوند از هر گونه تغيير و تبديل و تحريفى محفوظ است. اين همان كتاب علم پروردگار است كه نزد او بوده و همه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گذشته، و حقايق كتاب هاى آسمانى در آن درج است. هيچ كس به آن راه ندارد و جز آنچه كه خدا بخواهد، از آن افشا نمى شود. اين توصيف بزرگى است براى قرآن كه از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته و اصل و اساسش نزد اوست. به همين دليل، در توصيف بعدى مى گويد اين كتابى است والامقام (لعلى) و در توصيف ديگرى مى فرمايد حكمت آموز، مستحكم، متين و حساب شده (حكيم) است.
از اين آيات روشن مى شود كه حقيقت قرآن مجيد مافوق تعقل عقول است و مراد از ام الكتاب، لوح محفوظ است و اگر لوح محفوظ را ام الكتاب ناميده اند، بدين دليل است كه اين لوح ريشه تمامى كتاب هاى آسمانى است و همه كتاب هاى آسمانى از آن استنتاج مى شوند. براى فهم و درك عقول، قرآن كريم در خور درك بشرى و به زبان عربى نازل شده است.

قرآن پيش از نزول

در پايان بحث از مبدأ وحى، اين پرسش جاى طرح دارد كه آيا خصايص و ويژگى هاى قرآن پيش از نزول با اوصاف آن پس از نزول تفاوتى هم دارد يا خير؟ پاسخ بدين پرسش مثبت است و از جمله تفاوت هاى قرآن در اين دو مقام عبارتند از:
اول) قرآن قبل از نزول جز تكوين صرف چيزى نبوده است و از آن به «كلام الهى» ياد مى شود. اما پس از نزول به صورت الفاظ و كلمات ظهور مى يابد و در اين مقام، «كتاب الهى» است؛
دوم) جايگاه قرآن قبل از نزول، ابتدا در عالم عقل محض بوده و سپس در عالم مثال تجلى يافته است. اما جايگاه قرآن پس از نزول، عالم طبيعت و ناسوت است.
سوم) قرآن قبل از نزول داراى تجرد تام و از هر گونه تكثرى منزه بوده است. اما پس از نزول داراى كثرت و تفصيل است.
چهارم) قرآن قبل از نزول، بسيط و دفعى الوجود بوده است، ولى پس از نزول مركب و تدريجى الوجود است.

اقسام وحى در قرآن

آيا واژه وحى در قرآن مجيد، تنها براى ارتباط خداوند با انسان ها به كار رفته است، يا اين كه وحى به پيامبران الهى، تنها يكى از مصاديق و اقسام وحى در اين كتاب آسمانى است؟ آيا معناى وحى براى انسان ها و غير انسان ها همه به صورت حقيقى استعمال شده است، يا اين كه وحى در مورد جمادات و يا حيوانات در معناى مجازى، و براى آدميان در معناى حقيقى به كار رفته است؟...
در ادامه، با ابعاد ديگرى از موضوع وحى آشنا مى شويم.

۱- معانى متعدد وحى در قرآن

در قرآن كريم، وحى در موارد گوناگونى به كار رفته است كه قدر جامع آن ها، همان معنى لغوى كلى است كه به معنى «اعلام پنهانى» است. برخى معانى وحى در آيات عبارتند از:
۱- وحى به معنى الهام: وحى در اين معنا، از جمله در آيه ۶۸ سوره نحل اين چنين آمده است:
«و اوحى ربك الى النحل»؛
«و پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد.»
۲- وحى به معنى تقدير و اندازه گيرى آفرينش: چنانكه در آيه ۱۲ سوره فصلت مى خوانيم:
«و اوحى فى كل سماء امرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظاً، ذلك تقدير العزيز العليم»؛«و در هر آسمانى به نظم امرش وحى فرمود و آسمان دنيا را به چراغ هاى رخشنده، زيب و زيور داديم. اين تقدير خداى مقتدر داناست.»
۳- وحى به معناى وسوسه هاى شيطانى: چنانچه در آيه ۱۱۲ سوره انعام مى خوانيم:
«و كذالك جعلنا لكل نبى عدواً شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا»؛
«همچنين، ما هر پيغمبرى را، از شياطين انس و جن، دشمنى در مقابل برانگيختيم كه آن ها برخى با برخى ديگر، سخنان آراسته با ظاهر فريبنده اظهار كنند.»
۴- وحى به معنى اشاره: چنانكه در آيه ۱۱ سوره مريم درباره مأموريت زكريا مى خوانيم كه:
«فخرج الى قومه من المحراب فاوحى اليهم»؛
«پس از محراب به سوى قومش خارج شد و به آنان اشاره و اعلام كرد.»
۵- وحى به معنى امر و فرمان دادن: چنانچه در آيه ۱۱۱ سوره مائده، درباره ياران حضرت عيسى مى خوانيم:
«و اذاوحيت الى الحواريين ان امنوا بى و برسولى»؛ يعنى و ياد كن هنگامى كه به حواريين امر كرديم كه به من و رسول من ايمان آريد.»
۶- وحى به معناى كلام خدا كه به پيامبرى از پيامبرانش نازل مى شود: چنانكه در آيه ۱۶۳ سوره نساء آمده است:
«انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده»؛
«ما بر تو وحى كرديم، چنانكه به نوح و پيمبران بعد از او وحى فرستاديم.»

۲- نكاتى در مصاديق و مضامين وحى

نكات چندى پيرامون موضوع وحى، جاى توجه و تأكيد دارند:
الف) وحى در مواردى غير از ارتباط حق تعالى با فرستادگانش نيز به كار رفته است؛ هر چند اكثر استعمالات آن در باب رسولان الهى است. از اين رو، در فرهنگ دينى غالباً وحى را به معناى رابطه بين خداوند و فرستادگان او به كار مى برند.
ب) وحى در واقع حقيقت يگانه اى است، داراى مراتب كه از ارتباط حق تعالى با قله عالم امكان، يعنى خاتم الانبياء (ص)، تا حشره اى همچون زنبور عسل را دربر گرفته است. هر چند مفاهيم گوناگونى چون غريزه، الهام و كلام از آن برداشت مى شود، اما در همه آن ها، هويت واحدى وجود دارد.
ج) وحى با كلام الهى در ارتباط خدا با رسولانش در يك معنا به كار رفته است؛ چنانكه در آيه ۱۶۴ سوره نساء آمده است:
«و كلم الله موسى تكليما»؛
«خدا با موسى به طور آشكار و روشن سخن گفت.»
و يا آيه ۵۱ سوره شورا، از مصاديق كلام الهى وحى به رسولان ذكر شده است.
د) وحى هاى گوناگون داراى محتوا و مضامين متفاوت هستند. البته آنچه به انبياى الهى وحى مى شده، غالباً از قبيل وحى تشريعى بوده است. گاهى هم مضمون وحى استوارى بر چيزى است كه به واسطه وحى تشريعى بيان شده است.
هـ) وحى تشريعى، مصون از خطا و القاى شيطانى است. گرچه امكان دارد اشخاص عادى، وسوسه شيطانى را الهام ربانى بپندارند، اما وحى نبوى به دو دليل مصون از اين القائات است: از سويى، انبياى عظام معصومند و در دريافت، حفظ و ارسال پيام عصمت دارند، و از سوى ديگر، توانايى درك سخن بى واسطه خدا را دارند كه در اين صورت نيز، به دليل ويژگى وحى نبوى، امكان القاى شيطانى وجود ندارد. انبيا به مرتبه اى رسيده اند كه توان برقرارى ارتباط مستقيم با معبود واقعى را دارند. ارتباط آنان با پروردگار جهانيان بر هر غريبه اى مستور و باب اين منزل بر شيطان و شيطان صفتان مسدود است و راهى براى رخنه آنان و دخالتشان در اين بساط قرب وجود ندارد.

نزول قرآن

آيا هيچ گاه از خود پرسيده ايد كه چرا قرآن مجيد به زبان عربى نازل شده است؟ آيا قرآن با عقل بشرى قابل درك و فهم است؟ نقش جبرئيل در نزول وحى چيست؟ آيا نزول قرآن دفعى بوده است يا تدريجى؟ شب قدر با نزول قرآن چه ارتباطى دارد؟ فرق آيات و سوره هاى مكى با مدنى چيست؟ و...

۱- زبان قرآن عربى است

«قرآن كتاب آسمانى ما مسلمانان به زبان عربى است. در بعضى از آيات به زبان قرآن و نيز ثمره عربى بودن آن اشاره شده است. مثلاً در آيه ۲ سوره يوسف آمده است:
«انا انزلناه قرآناً عربياً لعلكم تعقلون»؛
اين قرآن مجيد را ما به عربى فرستاديم باشد كه شما به تعليمات او عقل و هوش يابيد.»
و يا در آيات ۳ و ۴ سوره زخرف مى خوانيم كه: «ما قرآن را به لسان فصيح عربى مقرر داشتيم تا شما در فهم آن شايد عقل و فكر را به كار بنديد و همانا اين كتاب نزد ما در لوح محفوظ (ام الكتاب) بسى بلندپايه و محكم اساس است.»
در رابطه با عربى بودن لسان قرآن، مفسران شيعى تأكيد دارند كه:
اولاً، انزال كتاب به صورت قرآن و عربى بدين معنى است كه آن را در مرحله فرود آمدن، به لباس قرائت عربى درآورديم و آن را لفظى خواندنى مطابق با الفاظ معمولى نزد عرب قرار داديم، تا در خور تعقل تو و قوم و امتت باشد. و اگر در مرحله وحى به قالب الفاظ خواندنى در نمى آمد و يا اگر در مى آمد ولى به لباس واژه عربى ملبس نمى شد، قوم تو پى به اسرار آيات آن نمى بردند و فقط مختص به فهم تو (پيامبر) مى شد.
ثانياً، همين كه اميد به تعقل و فهميدن مردم را غايت و غرض مذكور قرار داده، خود شاهد بر اين است كه قرآن قبل از آن كه به زبان عربى درآيد، در مرحله اى از هستى بود كه عقول بشرى به آن دسترسى نداشتند در نتيجه، از اين آيات فهميده مى شود كه كتاب، بر حسب موطن نفس الامرى و واقعيتش مافوق فكر و بيگانه از عقول بشر است.
خداى تعالى آن را از موطن پايين آورد، در خور فهم بشر كرد و به لباس واژه عربيت درآورد، به اين اميد كه عقول بشر با آن انس بگيرد و حقايقش را بفهمد.
ثالثاً، تعبير به اميد (لعل)، نه به خاطر اين است كه خداوند در تأثير قرآن ترديدى داشته است، يا سخن از اميد و آرزويى در ميان باشد كه رسيدن به آن مشكل است، بلكه اين تعبير، به تفاوت زمينه هاى فكرى و اخلاقى شنوندگان آيات قرآن اشاره دارد. اشاره به اين است كه نفوذ قرآن شرايطى دارد و گرفتن نتيجه نيز نياز به محقق شدن همه آن شرايط دارد كه ممكن است مخاطبان قرآن آن شرايط را فراهم نكنند.
و در نهايت قرآن از آن رو براى مخاطبانش بهتر قابل ادراك بود كه عربى زبان قوم بود و مخاطبان اوليه آن، عرب ها بودند. همه پيامبران به نص قرآن، به زبان قوم خود سخن گفته اند؛ چنانكه در آيه ۴ سوره ابراهيم آمده است «و ما هيچ رسولى در ميان قومى نفرستاديم، مگر به زبان آن قوم تا بر آن ها ]معارف و احكام الهى را[ بيان كند.»
در آيات ۵-۱۹۳ سوره شعرا تصريح شده كه فرود آورنده قرآن روح الامين است و نيز قرآن به زبان عربى بر قلب پيامبر نازل شده است:
«نزل به الروح الامين... على قلبك لتكون من المنذرين، بلسان عربى مبين»؛
«جبرئيل روح الامين نازل گردانيد و آن را بر قلب تو فرود آورد تا به حكمت و اندرزهاى آن خلق را متذكر سازى و از عقاب خدا بترسانى، به زبان عربى فصيح.»
درباره اين كه مراد از روح الامين، همان جبرائيل است، در ادامه مباحثى مى آيد.

۲-جبرئيل، واسطه نزول قرآن

چنانكه در آيه ۱۹۳ سوره شعراء ديديم، نزول قرآن به روح الامين نسبت داده شده است. علامه طباطبايى در «تفسير الميزان»، ذيل همين آيه، با استناد به آيه ۹۷ سوره بقره كه در آن آمده است:
«بگو اى پيغمبر هر كس كه با جبرئيل دشمن است، با خدا دشمن است، زيرا او به فرمان خدا قرآن را به قلب پاك تو رسانيد تا تصديق ساير كتاب هاى آسمانى كند و براى اهل ايمان هدايت و بشارت آرد»، به درستى نتيجه مى گيرد كه جبرئيل، همان روح الامين است. چنانكه با استناد به آيه ۱۰۲ سوره نحل، فرود آورنده قرآن، «روح القدس» لقب گرفته است. از اين آيات نتيجه مى گيريم كه مصداق روح الامين، روح القدس و جبرئيل واحد است و به يك فرشته اشاره دارد كه قرآن را بر قلب پيامبر فرودآورده است.
آيه ۹۷ سوره بقره، در پاسخ به يهود است كه از پيغمبر اكرم پرسيدند: «اين قرآن را چه كسى بر تو نازل مى كند؟» فرمود: «جبرئيل»، گفتند: «ما با جبرئيل دشمنيم، زيرا به ما، بنى اسراييل، محدوديت ها را نازل مى كرد و چون دشمن او هستيم، به كتابى كه وى آورده، ايمان نمى آوريم.» خداى متعال در آيه اى به سخنانش اين گونه پاسخ مى دهد كه جبرئيل قرآن را به اذن خدا به پيغمبر اكرم نازل نموده، نه از پيش خود و بالاخره قرآن سخن خداست نه سخن جبرئيل و بايد به آن ايمان آورد.
و خداى متعال در آيات ۲۱-۱۹ سوره تكوير، در وصف اين نازل كننده وحى مى فرمايد:
«انه لقول رسول اكرم. ذى قوه عند ذى العرش مكين. مطاع ثم امين»؛ «قسم به اين آيات كه همانا قرآن، كلام رسول بزرگوار حق (جبرئيل) است كه فرشته با قوت و قدرتى است و نزد خداى مقتدر عرش، با جاه و منزلت است و فرمانده فرشتگان و امين وحى خداست.» اين آيات دلالت دارند بر اين كه جبرئيل از مقربان نزديك خداست و در عالم بالا فرمانروا است. گروهى از ملائكه، فرمانبردار وى هستند و لذا منزلت بالايى دارد.

۳- نزول قرآن در شب قدر و در طول بعثت

درباره نزول قرآن در شب قدر، مى توان به سوره قدر، آيه اول استناد كرد كه فرمود: «انا انزلناه فى ليلة القدر»، يعنى ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم. از اين شب در آيه ۳ سوره دخان، به شب مبارك (ليلة مباركة) تعبير شده است و با استناد به آيه ۱۵۸ سوره بقره مى توان نتيجه گرفت كه شب قدر در ماه مبارك رمضان قرار دارد؛ آن جا كه مى خوانيم:
«شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن»؛
«ماه رمضان، ماهى كه در آن قرآن فرو فرستاده شده است.»
اما پرسش مهمى كه درباره نزول قرآن در شب قدر وجود دارد آن است كه آيا همه قرآن در اين شب به يكباره بر پيامبر (ص) نازل شده است يا خير؟ علامه طباطبايى در تفسير الميزان معتقد است كه قرآن دوگونه نزول دارد، يك «انزال دفعى» كه در آن، كل قرآن به يكباره در شب قدر و در ماه رمضان به صورت اجمالى بر قلب پيامبر نازل شده است، و ديگرى «تنزيل تدريجى» كه طى ۲۳ سال و در طول نبوت پيامبر، به صورت جزء به جزء و تفصيلى، قرآن مجيد نازل شده است. استدلال علامه بر دفعى مبتنى بر آياتى است كه در ابتداى بحث به آن ها اشاره شد (دخان/ ۳و بقره ۱۵۸) كه در آن ها از نزول «كتاب» و «قرآن» سخن به ميان آمده است و نه آياتى از قرآن مجيد. و استدلال اين مفسر بر نزول تدريجى و ۲۳ ساله، به آيه ۱۰۶ سوره اسرى است كه مى فرمايد:
«و قرآناً فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلاًً»؛
«و قرآنى را جزء به جزء بر تو فرستاديم كه تو نيز بر امت به تدريج قرائت كنى. اين قرآن كتابى از تنزيلات بزرگ ماست.»
و همچنين، آيه ۳۲ سوره فرقان كه مى فرمايد: «آنان كه كافر شدند، گفتند: چرا قرآن يكباره بر او نازل نشد؟ بلكه يكباره نازل نكرديم تا قلب تو را ثبات و آرامش بخشيم و بدين منظور آيه آيه اش كرديم.»