فرایندهای انتقال فرهنگ
با توجه به این واقعیت که فرهنگ پدیدههای ترکیبی، بسیار پویا و مرکب از اجزایی است که قادرند فارغ از موجودیتهای بزرگ تر، فرهنگهای کوچک تر و کمابیش خودمختار بسازند، میتوان درک کرد که چگونه روابط میان
نویسنده: ناصر فکوهی
با توجه به این واقعیت که فرهنگ پدیدههای ترکیبی، بسیار پویا و مرکب از اجزایی است که قادرند فارغ از موجودیتهای بزرگ تر، فرهنگهای کوچک تر و کمابیش خودمختار بسازند، میتوان درک کرد که چگونه روابط میان فرهنگها و راههای انتقال و نفوذ آنها در یکدیگر تا به این حد متنوع، پیچیده و فراوان اند. با این وصف، هدف ما در این جا صرفاً ارائهی گروهی از طبقه بندیهاست که عموماً میتوان از آنها برای شروع به درک این فرایندها بهره گرفت.
چند مفهوم اساسی در این زمینه قابل طرح اند: زوج ابداع و اشاعهی فرهنگی در یک سو، و زوج انتقال فیزیکی و انتقال مجازی فرهنگها در سوی دیگر.
ابداع و اشاعه
منظور از ابداع فرهنگی ایجاد یا اختراع یک پدیدهی فرهنگی مادی یا غیرمادی، بدون آن که در این فرایند اتکای اصلی به فرهنگ دیگر باشد، است و یا با تکیهی حداقلی به فرهنگ دیگر. برای مثال وقتی از اختراع «خط» در سومر یا مصر، «کاغذ» در چین، «چاپ» در آلمان، و یا «انرژی الکتریک»، «تلفن»، «اینترنت» و غیره سخن میگوییم، قاعدتاً مکان، زمان و اغلب شخص یا گروه خاصی را در نظر داریم که این ابداع یا اختراع به نام آن ثبت شده است. این دربارهی باورها و اندیشهها نیز صادق است. «پدیدارشناسی» هگل، «ماتریالیسم تاریخی» مارکس، مفهوم «ملت» در انقلاب فرانسه، و غیره نمونههایی از ابداع در تاریخ اندیشه اند. در تقابل با ابداع، مفهوم اشاعه بر روندی کاملاً متفاوت از شکل گیری فرهنگ مادی یا غیرمادی به نام «تقلید» دلالت دارد. بنابراین، منظور از اشاعه، انتقال یک پدیدهی فرهنگی، از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر از طریق تقلید است. مثلاً وقتی پدیدههایی مادی چون «خط» در مصر یا سومر ابداع شد یا «کاغذ» در چین و «چاپ» در آلمان، و یا پدیدههایی غیرمادی چون «مارکسیسم» در آلمان و «لیبرالیسم» در انگلستان شکل گرفت، در فرهنگهای دیگر تقلید شدند و در آنها جایی باز کردند. البته تقلید، جز در اشکال آسیب شناختی آن یا در قالب فرهنگ پذیری و یکسان سازی فرهنگی، لزوماً نه امری منفی است و نه به معنی تکرار کامل آن پدیده در فرهنگ جدید. از این رو عموماً تقلید، چه در قالب مادی و چه در غالب غیرمادی، با پدیدهی «درهم آمیزی» (1)، یعنی آمیزش پدیدهی بیرونی با پدیدهی درونی یک فرهنگ همراه است و یا به عبارت دیگر، با «بازتفسیر» یا «بازتولید» آن پدیده. در نتیجه، نه اشیای مادی و مهارتهای فنی و نه اندیشهها و افکار از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر یکسان و یک شکل و کاملاً منطبق بر یکدیگر نیستند. مقایسه و تحلیل تفاوتها و شباهتهای پدیده ای ظاهراً یکسان خود روشی برای شناخت فرهنگهاست.در انسان شناسی و شناخت فرهنگ از ابتدا دو رویکرد وجود داشته است: رویکرد اول «خاص گرایی» (2) است، به این معنا که هر جامعه ای مشخصات و مختصاتی دارد و بنابراین نباید آن را در مقایسه با سایر جوامع بلکه در درون خودش درک کرد. در این رویکرد، معمولاً ما نزدیکی بیشتری با نگاه به انتقال فرهنگی در قالب «ابداع» میبینیم. از آن جا که هر فرهنگی خاص است، پدیدهها را نیز بر مبنای ظرفیتها و نیازهای خویش تولید میکند. در این رویکرد، ولو آن که شاهد تأثیرپذیری و انتقال از طریق تقلید هم باشیم، برعکس اهمیت بیش تر به فرایند ابداع داده میشود که در نهایت میتواند شکل یک «بازتفسیر» یا «بازتولید» کامل پدیدهی فرهنگی را داشته باشد.
در برابر مفهوم خاص گرایی «جهان شمول گرایی» (3) را داریم، بدین معنا که جوامع انسانی ذات، ماهیت، فرایندها و روابطی کمابیش نزدیک و شبیه به یکدیگر دارند و آن چه در یک جامعه و یک فرهنگ اتفاق میافتد تقریباً همیشه با وقایع و پدیدههای مشابه در سایر فرهنگها قابل مقایسه است، و اصولاً درک یک فرهنگ بدون مقایسهی آن با سایر فرهنگها امکان پذیر نیست.
طرفداران این رویکرد معتقدند که فرهنگها به واسطهی تقلید و اشاعه شکل گرفته اند. فرهنگهای انسانی خیلی زود نظامهایی تمدنی ایجاد میکنند که از طریق مبادلات صلح آمیز یا حتی از طریق رقابتها و تنش و جنگها با یکدیگر وارد رابطه شده و شروع به تقلید از پدیدههای فرهنگی یکدیگر و انتقال آنها میکنند.
در انسان شناسی جدید، بر سر نظریهی دوم اجماع بیشتری وجود دارد و امروز کم تر کسی است که از «خالص» و «بکر» بودن فرهنگها دفاع کند، زیرا هر جا چنین خلوصی وجود داشته باشد- که نمونههای آن اندک اند- فرهنگ رشد چندانی نداشته و جامعهی انسانی به طبیعت بسیار نزدیک بوده است. در حالی که کار یک فرهنگ شناس سوای داوری ارزشی دربارهی این نزدیکی، مطالعهی فرهنگ در فرایند رشد و پیچیدگی و فاصله گرفتنش از طبیعت یا انطباق پیچیدهی آن با طبیعت است و نه مطالعهی آن به مثابه بخشی از طبیعت.
مدافعان نظریهی جهان شمولی و اشاعه معتقدند که به موازات رشد و گسترش تمدنها و جوامع انسانی، به خصوص از قرن شانزدهم، شروع انقلاب صنعتی و نیز از زمان وقوع انقلاب اطلاعاتی در اواخر قرن بیستم، تقلید و اشاعه بسیار شتاب گرفته، چنان که جوامع کنونی را صرفاً با گرایش جهان شمول میتوان درک و مدیریت کرد.
در کنار «ابداع» و «تقلید» زوج دوم مفهومی که پیش تر نیز به آن اشاره شد، انتقال فیزیکی یا غیرفیزیکی فرهنگ است. منظور از انتقال فیزیکی (یا واقعی) فرهنگ، جابه جایی «طبیعت» عناصر فرهنگی، مانند کالا، اندیشه یا انسانها میان دو فرهنگ است، عناصری که بعد از انتقال به جزئی از فرهنگ مقصد تبدیل میشوند. تجارت جهانی و مهاجرت بین المللی نمونههای بارز این انتقال اند. اما منظور از انتقال غیرفیزیکی (یا مجازی)، راه رفتن عناصر فرهنگی نه در قالب واقعی و طبیعی، بلکه از خلال بازنماییهای تصویری یا رسانه ای آنها از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر است. مثل وقتی که شخصی با نوشتن نامه، ارسال عکس یا مکالمهی تلفنی از حال خود میگوید و از حال دیگری در کشور دیگر میپرسد، و یا وقتی کالاها، بدون جابه جایی و انتقال مالکیت، صرفاً در فیلم، تلویزیون یا اینترنت بازنموده میشوند.
با انقلاب اطلاعاتی، میزان انتقالهای فرهنگی افزایش فوق العاده ای یافته است. زیرا انتقال مجازی فرهنگ، برخلاف انتقال فیزیکی، هزینهی بسیار کم تری دارد و تقریباً هیچ مانع مکانیکی بر سر راهش وجود ندارد.
نتیجه، جابه جایی گستردهی تصاویر و ذهنیتها در جهان امروز است، فرایندی که هم دارای تبعات مثبت و منفی است. ایجاد انگیزه برای تغییر و رشد اشکال مادی فرهنگی، مثل کالاها، اشیاء و مهارتهای فنی، گسترش پندارههایی چون آزادی و حقوق بشر، توسعهی اندیشهها و باورهای فکری و اعمال تغییر و نوآوری از طریق بازتفسیر و بازتولیدشان از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر از مهم ترین تبعات مثبت این روند بوده است.
اما تبعات منفی، واپس ماندگی شدید فرهنگی، بروز بحرانهای هویتی و گسترش نارضایتی کنشگران اجتماعی از موقعیتهای مادی آنهاست، البته در شرایطی که در یک دورهی زمانی مشخص، آن کنشگران قادر به تغییر شرایط نبوده اند. در این حالت، مشاهدهی یک «واقعیت بالقوه» در کشورهای توسعه یافته مانند «فردگرایی» و «آزادیهای مدنی» یا «ثروت» و «رفاه مادی» از سوی شهروندان کشورهای توسعه نایافته اغلب به خشونت بسیار گسترده یا انفعال شدید اجتماعی ختم میشود، چرا که فقدان زیرساختارهای مناسب، وجود آسیبهای اجتماعی و بسیار موانع دیگر، تبدیل آن واقعیت «بالقوه» را به پدیده ای «بالفعل» ناممکن میکند.
پینوشتها:
1. synchrelism.
2. particularism.
3. universalism.
فکوهی، ناصر؛ (1391)، مبانی انسان شناسی، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}