معرفي اجمالي شيعه
نويسنده:دکتر محمدجواد مشکور
منبع:سايت حوزه
شيعه در لغت‏به معني پيروان و ياران و تابعان شخص معيني است و چون شيعيان به لايت‏حضرت علي بن ابي‏طالب(ع) و به پيروي از مکتب روحاني آن حضرت اعتقاد داشتند از اين جهت ايشان را شيعه علي(ع) يعني پيروان علي(ع) گفته‏اند، که بعدها در اثر کثرت استعمال مضاف اليه علي(ع) را از آخر آن حذف کردند و معروف به شيعه شدند. پيش از اين که از اختلاف شيعه و مخالفان اموي ايشان بعد از قتل عثمان سخن گوئيم، بهتر است‏به عقب برويم و اختلاف بين بني‏هاشم و بني‏عبد شمس را در روزگار جاهليت جستجو نمائيم. چنان که مي‏دانيم نفوذ و سلطه قريش بر مکّه و خانه کعبه از زمان قصي بن کلاب نياي بزرگ رسول خدا آغاز مي‏شود. قصي قبيله قريش را در مکّه و پيرامون کعبه جاي داد و براي آنان انجمني به نام دار الندوه ساخت و منصب کليدداري و سقايت و رفادت (آب دادن و پذيرايي از زائران) را به عهده گرفت، تا اين که نوبت‏به هاشم بن عبد مناف نواده او رسيد. هاشم با وجود آن که از برادرش عبد شمس خردسال‏تر بود ولي چون توانگر و بخشنده بود و برادرش عبد شمس غالبا به سفر مي‏رفت فرصت آن را يافت که مناصب سقايت و رفادت و کليدداري کعبه و ولايت‏بر قريش را بخود اختصاص دهد. برادرش عبد شمس به گمنامي درگذشت، امّا پسر او امية بن عبد شمس از عموي خود هاشم اطاعت ننمود و دعوي رياست‏بر قريش کرد. اختلاف در ميان آن دو بالا گرفت و کار به داوري کاهني خزاعي انجاميد. وي اميه را محکوم ساخت و حق را به جانب هاشم داد، در نتيجه اين داوري اميه ناگزير شد که مدت ده سال از مکّه تبعيد شود و به شام رود. اين نخستين دشمني بين خاندان عبد مناف بود که حاصل آن منتهي به کينه ديرينه و اختلاف بين بني‏هاشم و بني‏عبدمناف گرديد. اين دشمني تا زمان بعثت رسول خدا ادامه داشت.
به قول مقريزي: هاشم و عبد شمس دو پسر توامان (دوقلو) بودند و عبد شمس پيش از هاشم سر از زهدان مادر درآورد در حالي که انگشت‏يکي از آن دو به پيشاني ديگري چسبيده بود. براي آن که آن دو بچه توامان را از يکديگر جدا کنند شمشير کشيده و انگشت‏يکي را از پيشاني ديگري جدا کردند. از آن روز عرب درباره آنان تطيّر زده و گفتند: جنگ و ستيز در بين فرزندان آن دو تا ابد ادامه دارد.
چون رسول خدا به پيغمبري مبعوث شد، ابو سفيان بن حرب بن اميه بن عبد شمس که در آن هنگام از بزرگان قريش به شمار مي‏رفت و پس از درگذشت جناب ابوطالب رياست آن طايفه را بر عهده داشت تا آن جا که توانست‏با رسول خدا دشمني ورزيد و چون طالع حضرت محمد(ص) را بلند يافت و آينده سياسي او را درخشان ديد، عباس بن عبد المطلب عموي آن حضرت را وسيله قرار داد و به خاطر دنيا و نه دين، قبول اسلام کرد تا بتواند براي خود و فرزندانش در دستگاه محمدي مقام و منصب جديدي پيدا کند.
گويند: در زمان خلافت عثمان، روزي وي از مسجد به سراي خود مي‏شد و بني اميه در گرد او بودند. ابو سفيان در آمد و گفت: «يا بني اميه تلقفوها تلقف الکرة فوالذي يحلف به ابوسفيان ما من عذاب و لا حساب و لا جنة و لا نار و لا بعث و لا قيامة. » يعني: اي بني اميه (منظور عثمان و خويشاوندان اوست) اين پادشاهي را چون گوي در دست گيريد و به يکديگر دهيد، سوگند به کسي که ابوسفيان به او قسم مي‏خورد عذاب و حساب و بهشت و دوزخ و آتش و رستاخيز و قيامتي نيست. چنان که مي‏دانيم با حيله‏هايي که بني‏اميه بکار بردند پس از حضرت علي(ع) خلافت‏به معاويه بن ابوسفيان رسيد و امويان بني عبد شمس انتقام خود را از بني‏هاشم گرفتند. هنگامي که معاويه در مي‏گذشت‏به پسرش يزيد وصيت کرد که بکوشد بني اميه و آل بني عبد شمس را بر آل ابوتراب يعني علي بن ابي‏طالب(ع) مقدم دارد. زماني که سر مبارک حضرت حسين بن علي(ع) را به مجلس يزيد در دمشق بردند او به سر بي‏تن آن حضرت نگريسته و اين ابيات را بخواند:
ليت اشياخي ببدر شهدوا
وقعة الخزرج من وقع الاسل
لست من عتبة ان لم انتقم
من بني احمد ما کان فعل
لعبت هاشم بالملک
فلاخبر جاء و لا وحي نزل
کاش بزرگان قريش که در بدر (واقعه خزرج) به شمشير محمدي شهيد شدند در اينجا حاضر بودند (و اين سر بي‏تن حسين بن علي هاشمي را مي‏ديدند)، من از خاندان عتبه بن ربيعة بن عبد شمس نباشم اگر انتقام آنان را از فرزندان احمد نگيرم. (بايد دانست که عتبة بن ربيعة بن عبد شمس از بني اميه و کفار قريش بود که در سال دوم هجري در جنگ بدر کشته شد. )
هاشم با پادشاهي و ملک بازي کرد حال آن که نه خبري رسيده است و نه وحي نازل شده است.
مقريزي گويد: چون خلافت‏به عثمان بن عفان بن ابوالعاص بن اميه رسيد ابو سفيان سخت‏شادمان شد و بر سر قبر حمزة بن عبدالمطلب عموي رسول خدا و نخستين شهيد اسلام رفت و پاي بر آن کوفت و گفت: «بيهوده با ما جنگيدي و خود را به کشتن دادي، ديدي سرانجام فرمانروايي به بني اميه رسيد!»
همين اختلاف ديرين بين بني‏هاشم و بني‏اميه بود که پس از قتل عثمان موجب تجاوز معاويه به ابوسفيان به حق مسلم علي(ع) در خلافت گرديد که به عکس العمل منطقي و حقاني به نام مذهب شيعه انجاميد.

حديث غدير

بنا بر سيره ابن هشام و تاريخ طبري، در اواخر ذيقعده سال دهم هجري رسول خدا(ص) با زنان و ياران و کسان خود به زيارت کعبه رفت و چون اين سفر در آخرين سال زندگي پيامبر(ص) روي داد، آن را «حجة الوداع‏» خوانده‏اند. حضرت علي(ع) در اين هنگام از يک ماموريت جنگي فرا رسيده بود. کسي را به جاي خود بر لشکريان گمارد و به رسول خدا(ص) پيوست. لشکريان که با وي از يمن آمده بودند، غيبت آن حضرت را مغتنم داشته و از غنائم جنگي چند دستي جامعه برداشته و بي‏اجازت آن حضرت بر تن کردند.
پس از اداي مراسم حج‏حضرت علي(ع) بازگشت، چون لشکريان را در آن حال ديد برآشفت و به گمارده خود گفت: چرا اين جامه‏ها را پوشيده‏اند؟
وي گفت: براي آن جامه‏ها را به او پوشانيدم تا آراسته باشند.
حضرت علي(ع) گفت: جامه‏ها را برکنند تا آنها را بين مستحقان واقعي قسمت کنند.
لشکريان او سخت‏برنجيدند و شکايت پيش رسول خدا بردند. پيغمبر براي فرونشاندن اين فتنه برخاست و فرمود:
«ايها الناس لا تشکوا عليا فو اللّه انه لا خشن في ذات اللّه او في سبيل اللّه من يشکي. »
يعني اي مردم از علي(ع) شکوه نکنيد، به خدا سوگند وي در امري که مربوط به خدا باشد سخت‏گيرتر از آنست که از او گله توان کرد.
پس از مراسم حج رسول خدا با لشکريان خود به مدينه بازگشت و در هجدهم ذيحجه همان سال در راه آبگيري به نام غديرخم که نزديک محلي به نام جحفه بود رسيد. مسلمانان با رسول خدا(ص) از ستوران خود فرود آمدند تا چندي بياسايند.
در اخبار شيعه آمده که آيه
«يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليک من ربّک و ان لّم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمک من النّاس. . . » مائده/67.
يعني اي پيغمبر برسان آنچه را بر تو از رسول پروردگار نازل شده و اگر چنين نکني پيغام خدايت نرسانيده باشي، خداوند ترا از مردم نگاه مي‏دارد، نازل شد.
سپس پيغمبر بر منبري از جهاز شتر بالا رفت و علي را با خود بالا برد و پس از خواندن خطبه‏اي که محدثان عامّه و خاصه آن را خطبه «حجة الوداع‏» گويند، دست‏حضرت علي(ع) گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. » يعني هر که من سرور اويم علي(ع) سرور اوست، خدايا دوست‏بدار دوستش را و دشمن بدار دشمن او را. . .
همه مورّخان عامه و خاصه اين حديث را نقل کرده‏اند، منتهي مورخان عامه آن را مربوط به نارضايي لشکريان حضرت علي(ع) از او مي‏دانند ولي محدّثان خاصّه بنابه آيه
«. . . اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا. . . » مائده/3.
يعني امروز دين شما را کامل کردم و نعمت‏خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را بر شما پسنديدم، حديث غدير را دليل جانشيني علي(ع) مي‏دانند. (1)
مقارن رحلت رسول خدا(ص) هنگامي که علي(ع) و ابن عباس مشغول غسل دادن جسد و کفن و دفن آن حضرت بودند. انصار يا مسلمانان مدينه در زير سقفي که آن را «سقيفه بني ساعده‏» مي‏گفتند گردآمدند و خواستار امارت سعد بن عباده خزرجي شدند، سپس ابوبکر و عمر با ابوعبيده جراح و گروهي از مهاجران به «سقيفه‏» رفتند.
ابوبکر برخاست و گفت: اي انصار همين مهاجران بودند که پيش از شما به دين اسلام درآمدند و براي فرونشاندن اختلاف اين حديث را از پيغمبر(ص) روايت کرد که فرمود: «الائمة من قريش‏» يا «الخليفة من قريش‏» يعني امامان و جانشين رسول خدا(ص) بايد از قريش باشند.
بر اثر حسن عقيدتي که مهاجر و انصار به رسول خدا(ص) داشتند بدون آن که در صحت و سقم اين سخن تحقيقي کرده باشند آن را پذيرفتند و ابوبکر را که پدر زن رسول خدا(ص) بود به خلافت‏برداشتند.
در اين هنگام مسلمانان به چهار دسته شده بودند، گروهي کثير طرفدار بيعت‏با ابوبکر بودند، دسته‏اي از انصار از امارت سعد بن عباده حمايت مي‏کردند و عدّه‏اي قليل از بني هاشم و انصار طرفدار خلافت علي(ع) بودند و گروه چهارم عثمان و بني‏اميه بودند که هنوز در امر خلافت ترديد داشتند و نمي‏دانستند که به کدام دسته روي آورند.
بني‏هاشم و چند تن از انصار در خانه علي(ع) و فاطمه(س) جمع شدند و از بيعت‏با ابوبکر خودداري کردند و مي‏خواستند علي(ع) را به امامت‏برگزينند.
به قول ابن قتيبه: حضرت علي(ع) به نزد ابوبکر آمد و گفت که: من به اين امر از شما سزاوارترم و بر شماست که با من بيعت کنيد و در اين مورد به من ستم روا داشته‏ايد.
ابوبکر گفت: اي علي(ع) تو هيچگاه از خلافت دور نيستي و نوبت تو فرا خواهد رسيد.
حضرت علي(ع) از بيم شکاف در بين مسلمانان قصد بيعت داشت ولي حضرت فاطمه(س) او را از اين کار مانع مي‏شد و تا آن حضرت در حيات بود با ابوبکر بيعت نکرد و پس از رحلت‏حضرت فاطمه(س) براي اين که اختلافي در ميان مسلمانان روي ندهد با ابوبکر بيعت کرد. (2)
دلايل امامت علي(ع): شيعه اماميه به روايات متواتر به حديث غدير و نص جلي پيغمبر(ص) درباره جانشيني علي(ع) استناد کنند و اين آيات را دليل ولايت آن حضرت دانند:
«انّما وليّکم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا الّذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزّکوة و هم راکعون. » مائدة / 55.
«. . . اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا. . . » مائدة/3.
«يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمک من النّاس. . . » مائده/67.
«و ان تظاهرا عليه فانّ اللّه هو موليه و جبريل و صالح المؤمنين. . . » تحريم / 4.
ديگر آيه مباهله است:
«. . . تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه علي الکاذبين. » آل عمران / 61.
گويند مقصود همه اين آيات ولايت‏حضرت علي بن ابيطالب (ع) است.
همچنين به احاديثي از اين قبيل استناد جويند: انت الخليفة من بعدي و انت وصيّي و قاضي ديني.
انت منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انه لا نبي بعدي.
انا مدينة العلم و علي بابها.
انّ عليا مني و انا منه و هو وليّ کل مؤمن بعدي، مثل اهل بيتي کمثل سفينة نوح من رکبها نجي و من تخلف عنها غرق.
اهل سنت و جماعت‏بدون اين که حق خلافت را از خلفاي سه گانه پيش علي(ع) سلب کنند، علي(ع) را مردي صاحب فضيلت و معرفت و از حيث تقوي برتر از ديگر اصحاب مي‏دانند. (3)
اهل سنت و جماعت ‏به دنبال نام صحابه رسول خدا(ص) و سه خليفه اوّل عبارت رضي اللّه عنه، يعني خداوند از او راضي باشد، ذکر کنند و تنها در مورد حضرت علي بن ابيطالب(ع) از جهت فضل و علوّ مقامي که دارد به مناسبت آن که در جاهليت کودک بوده و مانند ديگر اصحاب بت نپرستيده است و روي بر بتان نماليده از اين جهت‏براي وي عبارت کرّم اللّه وجهه يعني خداوند رويش را درخشان سازد و قدر و منزلتش را بيفزايد بکار برند.
پس از قتل عثمان سرانجام مسلمانان حضرت علي(ع) را به خلافت‏برداشتند و با او بيعت کردند (ذيحجه سال 35 ه. ).
حضرت علي(ع) زيربار خلافت نمي‏رفت، ولي او را بدينکار ناگزير ساختند و مشکلات بسياري برايش ايجاد کردند.
چنان که مي‏دانيد پس از مدت کوتاهي حضرت علي(ع) با زبير و طلحه که در بصره بر او شوريده بودند به جنگ برخاست و چون عايشه در اين جنگ با ايشان همراه بود و بر اشتري سوار گشته بود، آن جنگ را «جنگ جمل‏» گفتند. اين جنگ در جمادي الاخر سال 36 هجري به شکست طلحه و زبير انجاميد.
پس از آن معاويه سر به شورش آورد و در محلي به نام «صفين‏» جنگي بين او و حضرت علي(ع) روي داد (ذيحجه سال 36 ه. )، سرانجام در رمضان سال 37 به داوري عمرو بن عاص و ابو موسي اشعري خاتمه يافت.
سپس خوارج بر او شوريدند و پس از شکستهاي پي در پي سرانجام يکي از ايشان به نام عبد الرحمن بن ملجم آن حضرت را در سر نماز در نوزدهم رمضان سال 40 هجري با شمشير زهرآگين ضربت زد و آن حضرت در 21 همان ماه از آن زخم به شهادت رسيد.
پس از رحلت آن حضرت شيعيان کوفه با حسن بن علي(ع) بيعت کرده ولي در عهد خود وفادار نماندند چنان که آن حضرت ناچار شد با معاويه صلح کند و او بدون مصلحت ديد و شوراي مسلمانان به اين امر خطير، خود را به عنف و زور بر مسند خلافت نشانيد و خلافت را در خاندان خود موروثي کرد.
معاويه بر خلاف قرارداد صلحي که با حسن بن علي(ع) بسته بود پس از نشستن بر مسند خلافت، دستور داد علي(ع) را بر سر منابر دشنام دهند و براي توهين به وي او را با کينه ابوتراب سبّ مي‏کردند غافل از اين که اين کنيه را رسول خدا به آن حضرت داده بود.
در اين زمان بني اميه و معاويه بن ابوسفيان انتقام دو صد ساله خود را از بني هاشم گرفتند.
معاويه دستور داد: هر کس دوستدار علي(ع) باشد نامش را از ديوان عطا و بيت المال حذف کنند و او را مورد شکنجه و آزار قرار دهند.
از مظالم بني‏اميه بر شيعه آن بود که چون عبيد اللّه بن زياد بر مسلم بن عقيل ست‏يافت هر که را که گمان مي‏کرد از شيعيان و هواخواهان علي(ع) است او را به زندان مي‏افکندند چنان که دوازده هزار تن از شيعيان در زندان او بودند.
شهادت حسين(ع): پس از معاويه پسرش يزيد خلافت‏يافت. وي جواني فاسق و فاجر بود و مسلمانان از خلافت آن جوان هوسباز راضي نبودند، از اين جهت مردم کوفه که بيشتر شيعه و پيرو علي(ع) بودند در نامه‏هايي به حسين بن علي(ع) نوشته او را از مدينه به کوفه طلب کردند و به آن حضرت وعده ياري دادند.
حضرت پسر عم خود مسلم بن عقيل را براي تحقيق به کوفه فرستاد. مسلم در آغاز پيشرفت زيادي داشت و گروه زيادي با او بيعت کردند، امّا بزودي يزيد عبيداللّه را که والي بصره بود به کوفه گسيل داشت. عبيداللّه با حيله و تزوير مسلم بن عقيل و هاني بن عروه حامي او را بکشت.
امام حسين(ع) بر اثر نامه‏هايي که قبلا مسلم به او نوشته بود با اهل و عيال خود از مدينه بيرون آمد و پس از زيارت کعبه به کوفه رهسپار شد و چون آلات و عدتي نداشت‏با هفتاد و دو تن از فرزندان و نزديکانش به شهادت رسيد.
اين واقعه غم‏انگيز در نزديکي بابل قديم در کربلا (4) نزديک رود فرات واقع شد. دهم محرم 61 هجري مطابق با دهم اکتبر سال 680 ميلادي و هجدهم مهرماه 58 شمسي. به قول الفخري: «محققا فاجعه‏اي ننگين‏تر از شهادت امام حسين(ع) در اسلام روي نداده است. » اين واقعه دردناک موجب عکس العمل مثبتي در تقويت‏شيعه و جاوداني آن مذهب گرديد.
بعد از شهادت حضرت حسين بن علي(ع) مردم کوفه سخت اندوهگين شدند و از ياري نکردن به آن حضرت پشيمان شده و توبه کردند و خود را توّابين خواندند و با پيشوايي سليمان بن صرد خزاعي قيام کردند.
سليمان بن صرد (28 - 65 ه. ) از اصحاب پيغمبر(ص) و علي(ع) بود با ياران خود خلع مروان بن حکم را خواستار شدند. مروان عبيد اللّه بن زياد را به جنگ ايشان فرستاد و با کشته شدن سليمان شورش کوفيان فرونشست (65 ه. ).
بعد از شکست قيام توّابين، مختار بن ابو عبيد ثقفي هواخواهان علي(ع) را در کوفه گرد کرد و به خونخواهي برخاست (66 ه. )، سپس قاتلان و کساني را که در کشتن امام حسين(ع) دست داشتند دستگير کرده همه را بکشت و سرانجام خود وي در 68 هجري از مصعب بن زبير شکست‏خورد در مذار ميان واسط و بصره به قتل رسيد و از لشکريان او قريب هفت هزار تن اسير شدند که اغلب ايشان ايراني بودند و همه از دم تيغ لشکر مصعب گذشتند.
مختار براي پيشرفت کار خود نخست‏شيعيان را دعوت به پيشوايي علي بن حسين (ع) (زين العابدين) و سپس محمد بن حنفيه برادر امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نمود و پيروان او را «حنفيه‏» يا «کيسانيه‏» گويند. کيسانيه.
بزرگترين قيام پس از شهادت حسين بن علي(ع)، قيام زيد بن علي بن الحسين بود. وي در سال 122 هجري بر عامل عبد الملک بن مروان در کوفه خروج کرد و در آن واقعه به شهادت رسيد. زيديه.
زيديه بر خلاف اماميه که قائل به «نص جلي‏» درباره خلافت‏حضرت علي(ع) هستند، قايل به «نص خفي‏» شدند و گفتند: نصي را که پيغمبر(ص) درباره علي(ع) کرد «نص خفي‏» يا تعيين پنهان است و آن حضرت بنابر مصالحي راز امام علي(ع) را به بعضي از پيروانش فرموده است، از اين جهت‏بر خلاف شيعه اماميه، خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را شرعي دانند.
بعد از زيد فرزندان و نوادگان او يکي پس از ديگري بر عليه امويان قيام کردند تا تني چند از ايشان به گيلان و مازندران گريخته و در پناه کوههاي بلند آن سرزمين حکومتهايي براي خود تشکيل دادند که آنان را علويان گيلان و طبرستان خوانند.

شيعه جعفري

تا زمان حضرت امام محمد باقر(ع) و فرزند ارجمند او امام جعفر صادق(ع)، شيعيان بيشتر جنبه سياسي (5) داشت و پيروان خلافت‏حضرت علي(ع) و فرزندانش را شيعيان علي(ع) مي گفتند، ولي از زمان اين امامين همامين شيعه جنبه مذهبي پيدا کرد و در مقابل سنت و جماعت قرار گرفت. در مجلس درس آن دو امام بسياري از روات حديث و بزرگان تلمذ مي‏کردند و بر اثر درک محضر آن دو امام چهارصد رساله در شرايع اسلام نگاشته شد که آنها را «اصول اربعمائه‏» يعني ريشه‏هاي چهارصد گانه ناميدند. از آن زمان تا سال 300 هجري که تقريبا دويست‏سال باشد، شيعياني که از ائمه دور و يا بواسطه غيبت صغري از امام غايب مهجور بودند به اين چهارصد رساله که هر کدام محتوي بابي از ابواب «فقه شيعه‏» بود عمل مي‏کردند. به قول شيخ مفيد (در گذشته در 413 ه. )، محدثان اماميه از زمان حضرت علي(ع) تا عهد امام حسن عسگري(ع)، چهارصد کتاب تاليف کرده بود و آنها را «اصول‏» مي‏خواندند تا اين که در حدود سال 300 هجري، ثقة الاسلام محمد بن يعقوب کليني (در گذشته در 328 ه. ) بر مسند فقاهت نشست و با کمال دقت در مدت بيست‏سال توانست آن چهارصد رساله اصل را جمع نموده و در پنج مجلد يکي در اصول و سه در فروع دين و يکي مواعظ تبويت نمايد و هر يک را در چند کتاب و چند باب ترتيب دهد و آن را «الکافي‏» نام نهاد. جمله اخبار کافي بالغ بر 16199 حديث است و جمله کتب آن سي و دو جلد است.
پس از کليني، ابو جعفر محمد بن علي بن بابويه قمي (در گذشته در سال 381 ه. ) معروف به شيخ صدوق بر اساس همان رسائل چهارصد گانه کتب «من لا يحضره الفقيه‏» را تاليف کرد که جمله اخبار آن بالغ بر 5963 حديث است. پس از شيخ صدوق به فاصله چند سال شيخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسي (385 - 460 ه. ) ظهور کرد و بر اساس همين اصول چهارصد گانه دو کتاب معروف «الاستبصار في ما اختلف من الاخبار» و «تهذيب الاحکام‏» را تاليف کرد. شيعه در مسائل اختلافي فقهي خود بر اساس حديث «خذ ما خالف العامة و فيه الرشاد» حديث و رايي را که بر خلاف عامه يعني اهل سنت و جماعت‏باشد اختيار (6) کرده‏اند و از اين جهت موجوديت و شخصيتي در برابر آن طايفه براي خويش ايجاد نموده‏اند.
فقه جعفري منسوب به ششمين امام شيعه حضرت امام جعفر صادق(ع) است. چون روزگار زندگي آن حضرت مصادف آخرين دوره بني اميه و اوايل بني عباس بود و به سبب اختلاف، کمتر مزاحم «شيعه اماميه‏» مي‏شدند، مضافا بر اين که عمر امام جعفر صادق(ع) از ديگر ائمه طولاني‏تر بود و آن حضرت موفق شد نظم و ترتيبي به شيعه بدهد و فقه شيعه را ترتيب دهد. بيشتر احاديث فقهي شيعه از آن حضرت روايت‏شده و بدين جهت فقه شيعه را فقه جعفري گفته‏اند و مذهب شيعه را مذهب «جعفري‏» نام نهادند. جعفريه.
در امر نکاح «زيديه‏» بيش از چهار زن مانند ديگر اهل سنت و جماعت اختيار نمي‏کنند ولي شيعه اماميه بر اساس ازدواج «متعه‏» به شرط استطاعت مالي و جسمي هر قدر که بخواهند مي‏توانند زن اختيار کنند. يکي از اعتقادات اکثر شيعه انتظار ظهور مهدي آل محمد(ص) است. هر کدام از فرق شيعه بنا به اختلافاتي که ميان خود دارند آخرين امام فرقه خود را مهدي دانند که در آخر الزمان ظهور کرده و گيتي را پس از پر شدن از ظلم و جور پر از عدل و داد مي‏فرمايد. غير از فرق بسيار کم اهميتي که در شيعه وجود دارد چهار فرقه از ميان آن فرق مهمترند و عبارتند از: زيديه - اماميه - اسماعيليه - غلاة هستند. به فرق مزبور. کلام شيعه بر «امامت‏» استوارست و اين طايفه آن را بر پنج اصل بنياد نهادند:اول «قاعده لطف‏» و وجوب عقلي نصب امام. گويند: امامت امري الهي است و به همان دليل که بر خداوند عقلا لازم است که براي هدايت‏بندگان خود برايشان پيغمبري بفرستد بايد پس از درگذشت پيغمبرش نيز امامي برايشان نصب کند که احکام دين او را به طريقي صحيح اجرا فرمايد و از افتادن مردم در گمراهي جلوگيري کند. وجود امام «لطف الهي‏» بر مردم است و خداوند بايد چنين لطفي را درباره ايشان برقرار سازد.
ديگر اين که امام بايد «معصوم‏» باشد زيرا مجري امر الهي و برگزيده پيامبر(ص) اوست.
ديگر اين که امام بايد «افضل‏» و برتر از مردم باشد و اگر کمتر از ديگران باشد مقدم داشتن کسي که فضلش کمتر است‏بر کسي که فضلش بيشتر است قبيح خواهد بود از اين جهت‏حضرت علي(ع) از خلفاي ثلاثه افضل و اعلم بود.
ديگر اين که امام بايد از طريق «نصّ‏» معين شود و چون امام معصوم از گناه ست‏بر خداوند واجب است که چنين شخصي را از راه نصّ بر مردم بنماياند.
ديگر اين که پس از حضرت محمد(ص) امام بلا فصل اميرالمؤمنين علي(ع) است.
چنانکه درباره فرقه «ادريسيه‏» گفتيم ادريسيه، اولين دولت مستقل شيعه علوي را ادريس بن عبد اللّه حسني در سال 172 در مراکش تاسيس کرد. پس از آن در قرن سوم دولتي «زيدي‏» به زعامت قاسم بن ابراهيم بن طباطبا الرسي (در گذشته در 246 ه. ) در يمن بنياد نهاده شد و در زمان نواده او يحيي بن الحسين در سال 288 تاسيس گرديد و پيش از آن يعني در سال 250 هجري دولتي زيدي در کنار درياي خزر تاسيس شد.
در سال 268 هجري نخستين دعوت مسلح اسماعيليه به دست‏يکي از دعاة آن فرقه به نام حسين بن حوشب که در اصل ايراني بود در يمن پديد آمد.
در سال 303 هجري عبيد اللّه المهدي سلسله «فاطميان‏» مصر را در مهديه در جزيرة الخلفا در تونس تاسيس کرد و سپس فاطميان مصر را تسخير کرده و قاهره را ايتخت‏ساختند.
در سال 317 ه. آل حمدان که از شيعه به شمار مي‏رفتند در موصل و حلب سلطنت داشتند.
معز الدوله ديلمي که از شيعيان اثني عشري بود و در سال 334 بغداد را تسخير کرد و حکومتي شيعي در ايران و عراق بنا نهاد.
چون طغرل بيک سلجوقي که از ترکان سني مذهب بود در سال 447 به بغداد رفت و بساط حکومت‏شيعه را برچيد و دولت‏شيعه اثني عشريه آل بويه بر افتاد.
در اواخر قرن سوم هجري طرفداران حمدان قرمط از طرف رئيس فرقه پنهاني خود که صاحب الظهور ناميده مي‏شد و محل اقامتش مجهول بود دولتي در بحرين که مرکز آن الاحساء بود تاسيس کردند (سال 283 ه. ).
در زمان خلافت المستنصر فاطمي از کساني که به دين اسماعيلي در آمدند مردي به نام حسن صباح از مردم ري بود. وي در سال 473 ه. به دعوت مردم ايران به مذهب نزاريه اسماعيلي پرداخت و در سال 487 ه. بر قلعه الموت در نزديکي قزوين دست‏يافت و دولت نزاري اسماعيلي را در قلاع آن طايفه که از خراسان تا شام امتداد داشت تاسيس کرد. دعوت حسن صباح را به مذهب اسماعيلي «دعوت جديد» خواندند.
دولت نزاري اسماعيليه در زمان رکن الدين خورشاه آخرين امير آن سلسله در 654 هجري به دست هلاکوي مغول برانداخته شد و اسماعيليه نزاري از بيم سلاطين مغول در پرده استتار رفتند. از آن زمان شيعه اثني عشريه تقويت‏شد و اکثر اسماعيليه نزاريه به آن مذهب در آمدند.
در زمان ايلخانان مغول، الجايتو يا سلطان محمد خدابنده به هدايت ابن المطهر علاّمه حلي (در گذشته در 726 ه. ) مذهب شيعه را پذيرفت. الجايتو بر اثر ملول شدن از مباحثات شافعيان و حنفيان و تبليغات اطرافيان شيعي خود به مذهب تشيع گرويد، و دستور داد تا نام خلفاي ثلاثه را از خطبه و سکه بياندازند.
علاّمه حلي به رسم تحفه دو کتاب در اصول عقايد شيعه تاليف کرد و نزد الجايتو برد، يکي کتاب «نهج الحق و کشف الصدق‏» و ديگري کتاب «منهاج الکرامة في باب الامامة‏» است.
در دولت ترکمانان قراقويونلو در سده نهم هجري در آذربايجان توسعه عقايد شيعه به حدي رسيد که جهانشاه بن قرايوسف ترکمان به داشتن آن مذهب، مباهات مي‏کرد.
تا آغاز قرن نهم هجري بيشتر مردم ايران سني مذهب بودند و به جز چهار شهر سبزوار و کاشان و قم و آوه (آوج) باشد همگي سني بودند.
حمد اللّه مستوفي در «نزهة القلوب‏» مي‏نويسد که: شيعيان اماميه در عراق عرب در نواحي کوفه و بصره و حلّه اکثريت داشتند و در غرب ايران در نواحي ري و آوه و قم و اردستان و فراهان و نهاوند بسياري شيعه بودند. در اطراف ساوه مردم شيعه امامي بودند. در کاشان شيعيان امامي در شهر و سنيان در روستاهاي اطراف اکثريت داشتند.
يکي از قيامهاي شيعه در ايران، قيام سربداران يعني از جان گذشتگان در خراسان بود که از سال 738 - 783 ه. در ناحيه سمرقند، و در سال 767 ه. در کرمان، و در سال 775 ه. نهضتهاي مشابهي در مازندران، و از سال 751 تا 762 ه. و سالهاي بعد در گيلان، از سال 772 به بعد و قيام سربداران در سبزوار تا سال 783 ادامه يافت و هضت‏حروفيه که در قرن نهم هجري پهنه عظيمي از خراسان تا ترکيه عثماني را فرا گرفت و قيام شيخ مولوي بدر الدين سماوي و برکليوجه مصطفي در ترکيه در سال 819 و قيام مشعشعيان در خوزستان در سال 845 همه نهضتهاي شيعي عليه سنيان بود.
از لحاظ تاريخي نهضت‏سربداران خراسان از ديگر نهضتهاي مهمتر بوده است. شيخ خليفه مازندراني که مؤسس سلسله ويژه‏اي از دراويش بود، در سبزوار ناحيه بيهق در حجره مسجد جامع شهر مسکن گزيد و به تبليغ عقايد شيعي خود پرداخت و سرانجام به فتواي فقيهان سني مذهب مرتد شمرده شد و در سال 736 ه. به قتل رسيد.
در ميان شاگردان شيخ خليفه مردي به نام حسن جوري از همگنان پيشي جست. وي مدرسه‏اي تاسيس کرد و به تبليغ و تدريس عقايد شيعه اماميه پرداخت. اکثر پيروان او صاحبان حرفه يعني پيشه‏وران بودند و هر يک از مريدان که وارد سلسله او مي‏شد سوگند مي‏خورد تا سلاح آماده نگاهدارد.
اين فرقه به نام حسن جوري «حسنيه‏» ناميده شدند. حسن جوري مدت سه سال در نيشابور و بلاد خراسان از قبيل مشهد و ابيورد و خبوشان و هرات به تبليغ پرداخت و سپس به فرمان ارغونشاه از مغولان صحرانشين خراسان گرفتار گشت. مدتها پيش از اين واقعه دو برادر روستايي از قريه باشتين از ناحيه بيهق ايلچي مغولان را که بر زنان ايشان دست تعدي گشاده بودند به قتل رسانيدند. مردم باشتين به سرکردگي عبدالرزاق نامي بر مغولان قيام کردند، اين شورش در شعبان سال 737 ه. آغاز شد. بيشتر روستائيان از مريدان شيخ حسن جوري بودند. در سال 737 ايشان شهرهاي جوين و اسفراين را به زير فرمان خود آوردند. امير عبد الرزاق پيشواي اين انقلاب به نام خويش سکه زد و دولتي به نام سربداران که از 737 تا 783 بر پا بود، تاسيس يافت.
در قلمرو دولت‏سربداران که از مغرب به مشرق از دامغان تا تربت جام و از شمال به جنوب از قوچان تا کاشمر امتداد داشت مذهب شيعه اماميه رايج گشت و نام دوازده امام را در خطبه‏ها ذکر مي‏کردند.
نهضت مشابهي در حدود سال 759 ه. در مازندران نيز آغاز گشت. سيد قوام الدين مرعشي که شيعي امامي بود پس از مرگ حسن جوري به مازندران رفت و آن مذهب را در آن ديار رواج داد. کيا افراسياب امير مازندران بر اثر غلبه آنان ناچار شد که به وي دست ارادت دهد. سرانجام بين کيا افراسياب و پيروان سيد قوام الدين نزاع درگرفت و به شکست و هلاک کيا افراسياب پايان يافت.
بعد از سيد قوام الدين اخلاف او که سادات شيعه مرعشي بودند در آن ناحيه حکومت مي‏کردند.
در سال 768 ه. قيام سربداران سمرقند وقوع يافت که به دست اميرتيمور گورگاني سرکوب شد.
در سال 775 ه. در کرمان نهضتي از نوع جنبش سربداران پديد آمد. اين نهضت گذشته از يک نهضت مذهبي، جنبشي اشتراکي بود. شورشيان زمينهاي مالکان بزرگ را تصرف کردند و فقيهان سني مذهب را اعدام نموده يا به زندان افکندند تا سرانجام لشکريان شاه شجاع از آل مظفر پس از نه ماه محاصره کرمان، شورشيان را سرکوب و آتش فتنه را خاموش کردند.
در سال 783 لشکر تيمور سبزوار را اشغال کرد و به موجوديت دولت‏سربداران پايان داد.
در قرن نهم هجري در زمان شاهرخ پسر تيمور فرقه تازه‏اي از شيعه به نام «حروفيه‏» پديد آمدند. - حروفيه.
در سال 845 ه. قيامي شيعي به پيشوايي سيد محمد مشعشع در خوزستان پديد آمد. وي از غلاة شيعه بود و خويشتن را باب امام غايب يعني مقدمه ظهور مهدي آل محمد(ص) مي‏دانست. مشعشعيان.

صفويه

از ميان نهضتهاي شيعي در ايران، نهضت‏شيعيان صفوي از همه مهمتر بود. صفويه از نوادگان شيخ صفي الدين اسحاق اردبيلي (650 - 735 ه. ) بودند. وي از صوفيان بزرگ قرن هفتم و هشتم هجري به شمار مي‏رفت. تاريخ زندگي او را ابن بزازيا درويش توکل در حدود سال 760 هجري در کتاب «صفوة الصفا» نوشته است.
ظاهرا اين خاندان در اصل آذربايجاني نبوده بلکه از کردان مهاجر به آذربايجان بودند و در اردبيل مي‏زيستند و به زبان فهلوي آذري تکلم مي‏کردند و مذهب سني شافعي داشتند.
بر اثر ارادتي که مردم ايران به شيخ صفي الدين و طريقه صوفيه صفوي داشتند، نفوذ ايشان در اين کشور بسيار گشت و حتي عده‏اي از بزرگان و حکام به آن خاندان دست ارادت دادند.
جانشينان شيخ صفي الدين يعني شيخ صدر الدين موسي (735 - 795 ه. ) و شيخ خواجه علي يا سلطانعلي (795 - 833 ه. ) در اردبيل زندگي مي‏کردند.
شيخ ابراهيم (833 - 851 ه. ) که خود را شاه مي‏خواند، فرمانرواي اردبيل بود. بنا به گفته حمد اللّه مستوفي، شيخ صفي الدين سني شافعي بود و شيخ ابراهيم به فکر آن افتاد که تخته پوست درويشي را تبديل به تخت‏سلطنت کند، پس بر آن شد که مريدان شمشير زني بيابد تا بتواند به مقصود خود برسد. چون شنيد که در آسياي صغير عدّه بسياري از ايلات ترک صحرانشين که شيعه مذهب بودند ساکنند. براي جلب توجه آنان خود مذهب شيعه اماميه را پذيرفت و پيشواي طريقت و شريعت‏شيعيان شد.
فرزند شيخ ابراهيم، شيخ جنيد و فرزند او شيخ حيدر مذهب شيعه اثني عشري داشتند. جنيد به قدري در ميان ايلات شيعه آسياي صغير نفوذ معنوي داشت که به قول فضل اللّه روزبهان، آن ترکان او را مانند مسيحيان، ثالث ثلاثه مي‏دانستند و شيخ جنيد را اللّه و فرزند او حيدر را ابن اللّه مي‏خواندند.
قبايل ترک صحرانشين آسياي صغير تکيه‏گاه و نيروي اصلي سلسله صفويان بودند. نام اين قبايل عبارت است از: شاملو، استاجلو، روملو، تکلّو، افشار، قاجار، ذوالقدر. ولي از قرن نهم هجري به بعد ديگر قبايل ترک به صفويان پيوستند که عبارتند از: ترکان بيات، کرمانلو، بايبورتلو و صوفيان قراچه‏داغ. اين قبايل غالبا از «غلاة‏» شيعه و علي اللّهي بودند.
شيخ حيدر پسر شيخ جنيد سازمان استوارتري براي ايشان ايجاد کرد و آنان را وادار کرد که به جاي کلاه ترکمن پيشين خود، کلاهي با دوازده ترک سرخ به نام دوازده امام شيعه اثني عشر بر سر گذارند و از آن زمان اين ايلات صحرانشين را بطور اخص و ديگر مريدان شيخ صفي را بطور اعم «قزلباش‏» ناميدند که به معني کله سرخ مي‏باشد. قزلباشان ريش را مي‏تراشيدند و سبيلها را دراز کرده مي‏تابيدند و کاکلي بر سر تراشيده خويش باقي مي‏نهادند و چون جنگي آغاز مي‏شد به زبان ترکي به آواز بلند مي‏گفتند: «اي پيرو مرشد جانم به فدايت‏».
پس از شيخ حيدر در پايان سال 905 هجري هفت تن از جنگجويان قزلباش در زير پرچم شاه اسماعيل جوان گرد آمدند و در ييلاق ارزن‏جان امراي ايالات جلسه‏اي تشکيل داده، تصميم گرفتند نخست عليه شروانشاه اقدام به حمله کنند و در بهار سال 905 ه. شهر بادکوبه را مسخر ساختند و در سال 906 ه. لشکريان الوند پادشاه آق‏قويونلو را مغلوب کرده وارد تبريز شدند.
اسماعيل جوان را که ظاهرا در آن زمان چهارده سال داشت‏به پادشاهي برداشتند. اکثر مردم تبريز در آن زمان شافعي مذهب بودند و چون اسماعيل قدرت يافت‏به قول حسن روملو فرماني صادر کرد تا در ميدانهاي تبريز مردم زبان به لعن ابوبکر و عمر و عثمان بگشايند و هر که مخالفت کند سر از تنش جدا سازند.
به قول روملو در «احسن التواريخ‏» شاه اسماعيل پس از تاجگذاري خطيبان کشور را مامور ساخت که دو شهادت مخصوص شيعه يعني «اشهد ان علي ولي اللّه‏» و «حي علي خير العمل‏» را در اذان و اقامه وارد کنند. شعارهاي مذکور از زمان طغرل سلجوقي از آنگاه که وي آل بويه و بساسيري را در عراق از ميان برداشت‏يعني 528 سال در طاق نسيان مانده بود.
نظر به کميابي کتب مذهبي شيعه در آن زمان، شيعيان بر اثر بي‏اطلاعي از احکام آن مذهب دچار مشکلاتي شدند، ليکن قاضي نصر اللّه زيتوني جلد اول «قواعد الاسلام‏» تاليف جمال الدين علي مطهر الحلّي را از کتابخانه خود بيرون آورد و کتاب مذکور اساس تعليمات ديني آن مذهب گرديد.
شاه اسماعيل دو چيز را بر آذربايجان تحميل کرد: يکي مذهب شيعه و ديگري زبان ترکي قبايل قزلباش بود که بر اثر مهاجرت آن قبايل از آسياي صغير به آذربايجان به تدريج زبان ترکي جاي زبان فهلوي آذري را گرفت و چون شاه اسماعيل و شاهان صفوي زبان ترکي را زبان درباري خود قرار داده بودند به تدريج مردم آذربايجان زبان ايراني پيشين خود را فراموش کرده با زبان ترکي سخن گفتند.
سپس به همت‏شاه اسماعيل مذهب شيعه در سراسر ايران زمين رواج يافت و تنها کردان ايران در مغرب و مردم طالش در شمال گيلان و عدّه‏اي از قبايل فارس و لار و سواحل خليج فارس به مذهب شافعي و ايرانيان شرقي از قبيل بلوچان و افغانان و مردم ماوراء النهر در مذهب حنفي خويش باقي‏ماندند.
اين عقيده که مورّخان غرب صفويه را يک دولت ايراني خوانده‏اند، کاملا بي‏مورد است. مينورسکي صفويه را مرحله سوم حاکميت ترکمانان در ايران و سرزمينهاي مجاور آن مي‏داند.
تدوين مجدّد معارف شيعه: شاه طهماسب صفوي که بالغ بر پنجاه سال سلطنت کرد به فکر آن افتاد که براي مردم شيعه مذهب که تا روزگار او علي اللهي و از غلاة بودند بر طبق «فقه جعفري‏» معارف جديدي ايجاد کند، از اين جهت‏بر آن شد که از جبل عامل در لبنان و بحرين و احساء که مردمان آن از قديم شيعه بودند و معارف درستي براي خود داشتند دعوت کند تا مردم ايران را که مذهب جديدي پذيرفته بودند هدايت نمايند.
جبل عامل ناحيه حاصلخيزي در لبنان جنوبي است و از قديم جزء مراکز عمده تشيع به شمار مي‏رفته است و عدّه‏اي از علما از قبيله کهن عامله در اين ناحيه بود که از اين بزرگان مي‏توان از شيخ محمد حسن حرّ عاملي (در گذشته در 1104 ه. ) صاحب «وسائل الشيعه‏» و شيخ علي بن عبدالعالي عاملي کرکي را نام برد، که در تربيت علماي ايراني و گسترش معارف شيعه در ايران سهم بزرگي دارند.
سرسلسله اين طايفه علاّمه زمان خود، محقق کرکي است که نام او را نورالدين علي بن عبدالعالي عاملي کرکي (در گذشته در 937 ه. ) نوشته‏اند. وي در زمان خود «ولايت فقيه‏» داشت و همه فقهاي شيعه در سراسر ايران تحت نظر او بودند و حق عزل و نصب ايشان با وي بود و به اجراي حدود و تعزيرات و اقامه فرايض مي‏پرداخت.
شيخ حرّ عاملي از علماي سابق الذکر در اصفهان با ملاّ محمد باقر مجلسي و شاه سليمان صفوي ملاقات کرد و عنوان قاضي و شيخ الاسلام داشت.
از ديگر علماي جبل عامل لبنان عز الدين حسين بن عبدالصمد بن محمد عاملي (در گذشته در 984 ه. ) و پسرش شيخ الاسلام محمد بن حسين بن عبدالصمد معروف به «شيخ بهايي‏» است که در دو زبان عربي و فارسي استاد بود و داراي تاليفات بسياري است. وي در سال 1031 ه. در اصفهان درگذشت و جنازه او را به مشهد برده در آنجا مدفون ساختند.

مراجع تقليد

علماي شيعه اماميه گويند که: عمل به تقليد به دلايل عقلي و نقلي لازم است. عقل دستور مي‏دهد که فرد نادان از عالمي دانا راهنمايي بجويد و از او تقليد کند. دانشمندترين علماي هر ناحيه شيعه نشين عنوان مرجع تقليد دارند و او محل مراجعه مقلدان خود مي‏باشد.
مرجع تقليد مجتهد است و قوانين اسلام را بر اساس «قرآن‏» و «سنت‏» و «اجماع‏» و «عقل‏» استنباط مي‏کند. سلسله مراجع بزرگ تقليد از رحلت چهارمين نايب ويژه امام غايب يعني ابوالحسن علي بن محمد سمري در سال 329 هجري ببعد آغاز مي‏شود. در اين سلسله نام محمد بن يعقوب کليني و محمد بن علي بن بابويه قمي و ابوجعفر محمد بن حسن طوسي تا امام خميني که همه از مجتهدان شيعه و مراجع تقليد مي‏باشند بايد ذکر شود.
از مراجع تقليد عرب شانزده تن اهل عراق و هفده تن اهل لبنان و يک تن اهل بحرين بوده‏اند.
نجف اشرف از زمان شيخ طوسي مرکز دانشگاهي شيعه قرار گرفت و مجتهدان بزرگ بيشتر در آن جا به تحصيل علم پرداختند.
به نظر نمي‏رسد که نهاد مرجع تقليد جنبه مرکزيت عام - تا پيش از زمان شيخ محمد حسن اصفهاني نجفي (درگذشته در 1266 ه. ) - يافته باشد.
جانشين بلا فصل شيخ محمد حسن اصفهاني نجفي صاحب کتاب «الجواهر»، شيخ مرتضي انصاري (درگذشته در 1281 ه. ) است که بزرگترين مجتهد زمان خود به شمار مي‏رفت. از آخرين مراجع تقليد که به رحمت ايزدي پيوسته‏اند و در زمان خود قبول عام داشتند مرحومين آقا سيد ابوالحسن اصفهاني (درگذشته در 1326 شمسي) و حاج آقا حسين بروجردي (درگذشته در 1340 شمسي) را مي‏توان نام برد.

منابع

کتاب النزاع و التخاصم في ما بين بني اميه و بني‏هاشم.
تاريخ اعثم کوفي.
اسلام در ايران، ص 371 - 399.
ادبيات معاصر ايران، ادوارد براون، ص 27 - 43.
الکني و الالقاب.
تشيع و مشروطيت در ايران، ص 81 - 84.
تاسيس الشيعة لعلوم الاسلام.
عقايد الامامية.
تاريخ شيعه و فرق اسلام تا قرن چهارم.
دول الشيعه في التاريخ.
اصل الشيعه و اصولها.
دائرة المعارف اسلاميه، ج 14، ص 57 - 81.
شيعه در اسلام.
سيره ابن هشام، ص 248 - 252.
Shorter Encyclopedia of Islam p . 534 - 541 .

پي‏نوشت‏ها:

(1) علماي اهل سنت در معني مولي (که به عقيده شيعه به معني صاحب ولايت و ذي تصرف است) تصرّف مي‏کنند و آن را به معني محب (دوست دارنده) يا معاني ديگر مولي گرفته‏اند ولي شيعه علاوه بر اشکالاتي که در آن معاني است، قرينه مقاميه را (که پيغمبر مردم را در غدير و گرماي روز نگهداشته و اين خطبه را انشاء فرموده است) دليل معني اعلام ولايت گرفته‏اند.
(2) اين قسمت مخالف عقيده شيعه است، بلکه علي(ع) خلافت را به نص رسول حق خود مي‏دانست و واگذاري آن را خلاف تکليف الهي مي‏شمرد، منتهي تا حضرت فاطمه(س) حيات داشت، ديگران جرات تهديد وي را نداشتند، بعدا به ناچار تسليم گرديد.
(3) اکثر اهل سنت فضيلت را بر حسب مرتبه خلافت (يعني به ترتيب ابو بکر و عمر و عثمان و سپس علي) مي‏دانند و فقط معتزله بغداد که مفضله‏اند علي را از سايرين مقدم مي‏شمارند.
(4) کلمه «کربلا» در اصل به زبان اکدي «کرب ايلا» يعني مزرعه خداوند ايلا خداي بابليان قديم بوده است.
(5) ظاهرا شيعه در اين زمانها دو اطلاق داشته يکي شيعه علي در مقابل شيعه عثمان يا آل ابوسفيان که اين جمع با اعتقاد به خلافت‏شيخين، علي را بر عثمان يا آل ابوسفيان ترجيح مي‏دادند. ديگر شيعه بمعني واقعي آن که معدودي بيش نبودند و به هر حال هر دو فريق جنبه اعتقادي داشته است.
(6) اين اختيار طرف مخالف عامه فقط در مورد دو حديث متعارض است که از جهات ديگري ترجيح نداشته باشد ولي اينطور نيست که هر رايي که بر خلاف عامه باشد شيعه اختيار کند، زيرا شيعه در اکثر احکام با اهل سنت موافقند.