کيفيت پيدايش و نشو و نماي شيعه (1)
کيفيت پيدايش و نشو و نماي شيعه (1)
منبع:سايت انديشه قم
آغاز پيدايش شيعه و کيفيت آن
آغاز پيدايش«شيعه»را که براي اولين بار به شيعه علي عليه السلام (اولين پيشوا از پيشوايان اهل بيت عليهم السلام) معروف شدند،همان زمان حيات پيغمبر اکرم بايد دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلامي در 23 سال زمان بعثت،موجبات زيادي در بر داشت که طبعا پيدايش چنين جمعيتي را در ميان ياران پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم ايجاب ميکرد (1) .الف:پيغمبر اکرم در اولين روزهاي بعثت که به نص قرآن مأموريت يافت که خويشان نزديکتر خود را به دين خود دعوت کند (2) صريحا به ايشان فرمود که هر يک از شما به اجابت دعوت من سبقت گيرد،و زير و جانشين و وصي من است.علي عليه السلام پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبر اکرم ايمان او را پذيرفت ووعدههاي خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است که رهبر نهضتي در اولين روز نهضت و قيام خود يکي از ياران نهضت را به سمت وزيري و جانشيني به بيگانگان معرفي کند،ولي به ياران و دوستان سر تا پا فداکار خود نشناساند يا تنها او را با امتياز وزيري و جانشيني بشناسد و بشناساند ولي در تمام دوره زندگي و دعوت خود،او را از وظايف وزيري معزول و احترام مقام جانشيني او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقي ميان او و ديگران نگذارد.
ب:پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به موجب چندين روايت مستفيض و متواترـکه سني و شيعه روايت کردهاندـتصريح فرموده که علي (4) عليه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصيت مصون است،هر سخني که گويد و هر کاري که کند با دعوت ديني مطابقت کامل دارد وداناترين (5) مردم است به معارف و شرايع اسلام.
ج:علي عليه السلام خدمات گرانبهايي انجام داده و فداکاريهاي شگفتانگيزي کرده بود،مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اکرم در شب هجرت (6) و فتوحاتي که در جنگهاي بدر و احد و خندق و خيبر به دست وي صورت گرفته بود که اگر پاي وي در يکي از اين وقايع در ميان نبود،اسلام و اسلاميان به دست دشمنان حق،ريشه کن شده بودند (7) .
د:جريان«غدير خم»که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در آنجا علي عليه السلام را به ولايت عامه مردم نصب و معرفي کرده و او را مانند خود متولي قرار داده بود (8) .
بديهي است اين چنين امتيازات و فضائل اختصاصي ديگر که مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطي که پيغمبر اکرم بهعلي عليه السلام داشت (10) ،طبعا عدهاي از ياران پيغمبر اکرم را که شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين وا ميداشت که علي عليه السلام را دوست داشته به دورش گرد آيند و از وي پيروي کنند،چنانکه عدهاي را بر حسد و کينه آن حضرت وا ميداشت.
گذشته از همه اينها نام«شيعه علي»و«شيعه اهل بيت»در سخنان پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بسيار ديده ميشود (11) .
سبب جدا شدن اقليت شيعه از اکثريت سني و بروز اختلاف
هواخواهان و پيروان علي عليه السلام نظر به مقام و منزلتي که آن حضرت پيش پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم ميداشتند که خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيغمبر اکرم از آن علي عليه السلام ميباشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز جزء حوادثي که درروزهاي بيماري پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به ظهور پيوست (12) نظر آنان را تأييد ميکرد.ولي بر خلاف انتظار آنان درست در حالي که پيغمبر اکرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عدهاي از صحابه سرگرم لوازم سوگواري و تجهيزاتي بودند که خبر يافتند عدهاي ديگرـکه بعدا اکثريت را بردندـبا کمال عجله و بي آنکه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اکرم و هوادارانشان مشورت کنند و حتي کمترين اطلاعي بدهند،از پيش خود در قيافه خيرخواهي،براي مسلمانان خليفه معين نمودهاند و علي و يارانش را در برابر کاري انجام يافته قرار دادهاند (13) .علي عليه السلام و هواداران اومانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابي و کارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتي نيز کردهاند ولي پاسخ شنيدند که صلاح مسلمانان در همين بود (14) .
اين انتقاد و اعتراف بود که اقليتي را از اکثريت جدا کرد و پيروان علي عليه السلام را به همين نام«شيعه علي»به جامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز به مقتضاي سياست وقت،مراقب بود که اقليت نامبرده به اين نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقليت و اکثريت منقسم نگردد بلکه خلافت را اجماعي ميشمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان ميناميدند و گاهي با تعبيرات زشت ديگر ياد ميکردند (15) .
البته شيعه همان روزهاي نخستين،محکوم سياست وقت شده نتوانست با مجرد اعتراض،کاري از پيش ببرد و علي عليه السلام نيز به منظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيروي کافي دست به يک قيام خونين نزد،ولي جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اکثريت نشدند و جانشيني پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و مرجعيت علمي را حق طلق علي عليه السلام ميدانستند (16) و مراجعه علمي و معنويرا تنها به آن حضرت روا ميديدند و به سوي او دعوت ميکردند (17) .
دو مسئله جانشيني و مرجعيت علمي
«شيعه»طبق آنچه از تعاليم اسلامي به دست آورده بود معتقد بود که آنچه براي جامعه در درجه اول اهميت است،روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ ديني است (18) و در درجه تالي آن،جريان کامل آنها در ميان جامعه ميباشد.و به عبارت ديگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بيني نگاه کرده،وظايف انساني خود را (به طوري که صلاح واقعي است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانيا:يک حکومت ديني نظم واقعي اسلامي را در جامعه حفظ و اجرا نمايد و به طوري که مردم کسي را جز خدا نپرستند و از آزادي کامل و عدالت فردي و اجتماعي بر خوردار شوند،و اين دو مقصود به دست کسي بايد انجام يابد که عصمت و مصونيت خدايي داشته باشد و گرنه ممکن است کساني مصدر حکم يا مرجع علم قرار گيرند که در زمينه وظايف محوله خود،از انحراف فکر يا خيانت سالم نباشد و تدريجا ولايت عادله آزاديبخش اسلامي به سلطنت استبدادي و ملک کسرايي و قيصري تبديل شود و معارف پاک ديني مانند معارف اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها کسي که به تصديق پيغمبر اکرم در اعمال و اقوال خود مصيب و روش او با کتاب خدا و سنت پيغمبر مطابقت کامل داشت همان علي عليه السلام بود (19) .
و اگر چنانچه اکثريت ميگفتند قريش با خلافت حقه علي مخالف بودند،لازم بود مخالفين را بحق وادارند و سرکشان را به جاي خود بنشانند چنانکه با جماعتي که در دادن زکات امتناع داشتند،جنگيدند و از گرفتن زکات صرفنظر نکردند نه اينکه از ترس مخالفت قريش،حق را بکشند .
آري آنچه شيعه را از موافقت با خلافت انتخابي باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن يعني فساد روش حکومت اسلامي و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود،اتفاقا جريان بعدي حوادث نيز اين عقيده (يا پيش بيني) را روز به روز روشنتر ميساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استوارتر ميگشت و با اينکه در ظاهر با نفرات ابتدائي انگشت شمار خود به هضم اکثريت رفته بود و در باطن به اخذ تعاليم اسلامي از اهل بيت و دعوت به طريقه خود،اصرار ميورزيدند در عين حال براي پيشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت علني نميکردند و حتي افراد شيعه،دوش به دوش اکثريت به جهاد ميرفتند و در امور عامه دخالت ميکردند و شخص علي عليه السلام در موارد ضروري،اکثريت را به نفع اسلام راهنمايي مينمود (20) .
روش سياسي خلافت انتخابي و مغايرت آن با نظر شيعه
«شيعه»معتقد بود که شريعت آسماني اسلام که مواد آن در کتاب خدا و سنت پيغمبر اکرم روشن شده تا روز قيامت به اعتبار خود باقي و هرگز قابل تغيير نيست (21) و حکومت اسلامي با هيچ عذري نميتواند از اجراي کامل آن سرپيچي نمايد،تنها وظيفه حکومت اسلامي اين است که با شورا در شعاع شريعت به سبب مصلحت وقت،تصميماتي بگيرد ولي در اين جريان،به علت بيعتسياست آميز شيعه و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس که در آخرين روزهاي بيماري پيغمبر اکرم اتفاق افتاد،پيدا بود که گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابي معتقدند که کتاب خدا مانند يک قانون اساسي محفوظ بماند ولي سنت و بيانات پيغمبر اکرم را در اعتبار خود ثابت نميدانند بلکه معتقدند که حکومت اسلامي ميتواند به سبب اقتضاي مصلحت،از اجراي آنها صرفنظر نمايد.و اين نظر با روايتهاي بسياري که بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بيني خود اگر اصابت کنند مأجور و اگر خطا کنند معذور ميباشند) تأييد گرديد و نمونه بارز آن وقتي اتفاق افتاد که خالد بن وليد يکي از سرداران خليفه،شبانه در منزل يکي از معاريف مسلمانان«مالک بن نويره»مهمان شد و مالک را غافلگير نموده،کشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب با زن مالک همبستر شد!و به دنبال اين جنايتهاي شرم آورد،خليفه به عنوان اينکه حکومت وي به چنين سرداري نيازمند است،مقررات شريعت را در حق خالد اجرا نکرد (22) !!و همچنين خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اکرم بريدند (23) و نوشتن احاديث پيغمبر اکرم به کلي قدغن شد و اگر در جاي حديث مکتوب کشف يا از کسي گرفته ميشد آن را ضبط کردهميسوزانيدند (24) و اين قدغن در تمام زمان خلفاي راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبد العزيز خليفه اموي (99ـ102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافت خليفه دوم (13ـ25 ق) اين سياست روشنتر شد و در مقام خلافت،عدهاي از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نکاح متعه و گفتن«حي علي خير العمل»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را داير کرد و نظاير آنها (27) .
در خلافت وي بود که بيت المال در ميان مردم با تفاوت تقسيمشد (28) که بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتي عجيب و صحنههاي خونين دهشتناکي به وجود آورد و در زمان وي معاويه در شام با رسومات سلطنتي کسري و قيصر حکومت ميکرد و خليفه او را کسراي عرب ميناميد و متعرض حالش نميشد.
خليفه دوم به سال 23 هجري قمري به دست غلامي ايراني کشته شد و طبق رأي اکثريت شوراي شش نفري که به دستور خليفه منعقد شد،خليفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وي در عهد خلافت خود خويشاوندان اموي خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامي زمام امور را به دست ايشان سپرد (29) ايشان بناي بيبند و باري گذاشته آشکارا به ستم و بيداد و فسق و فجور و نقص قوانين جاريه اسلامي پرداختند،سيل شکايتها از هر سوي به دار الخلافه سرازير شد،ولي خليفه که تحت تأثير کنيزان اموي خود و خاصه مروان بن حکم (30) قرار داشت،به شکايتهاي مردم ترتيب اثر نميداد بلکه گاهي هم دستور تشديد و تعقيب شاکيان را صادر ميکرد (31) و بالأخره به سال 35 هجري،مردم بر وي شوريدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وي را کشتند.
خليفه سوم در عهد خلافت خود حکومت شام را که در رأس آن از خويشاوندهاي اموي او معاويه قرار داشت،بيش از پيش تقويت ميکرد و در حقيقت سنگيني خلافت،در شام متمرکز بود و تشکيلات مدينه که دار الخلافه بود جز صورتي در بر نداشت (32) خلافت خليفه اول با انتخاب اکثريت صحابه و خليفه دوم با وصيتخليفه اول و خليفه سوم با شوراي شش نفري که اعضا و آيين نامه آن را خليفه دوم تعيين و تنظيم کرده بود،مستقر شد .و روي هم رفته سياست سه خليفه که 25 سال خلافت کردند در اداره امور اين بود که قوانين اسلامي بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت که مقام خلافت تشخيص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامي اين بود که تنها قرآن بي اينکه تفسير شود يا مورد کنجکاوي قرار گيرد خوانده شود و بيانان پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم (حديث) بي اينکه روي کاغذ بيايد روايت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نکند.
کتابت،به قرآن کريم انحصار داشت و در حديث ممنوع بود (33) پس از جنگ يمامه که در سال دوازده هجري قمري خاتمه يافت و گروهي از صحابه که قاري قرآن بودند در آن جنگ کشته شدند،عمر بن الخطاب به خليفه اول پيشنهاد ميکند که آيات قرآن در يک مصحف جمع آوري شود،وي در پيشنهاد خود ميگويد اگر جنگي رخ دهد و بقيه حاملان قرآن کشته شوند،قرآن از ميان ما خواهد رفت،بنابر اين،لازمست آيات قرآني را در يک مصحف جمع آوري کرده به قيد کتابت در بياوريم (34) ،اين تصميم را درباره قرآن کريم گرفتند با اينکه حديث پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که تالي قرآن بود نيز با همان خطر تهديد ميشد و از مفاسد نقل به معنا و زياده و نقيصه و جعل و فراموشي در امان نبود ولي توجهي به نگهداري حديث نميشد بلکه کتابت آن ممنوع و هر چه به دست ميافتاد سوزانيدهميشد تا در اندک زماني کار به جايي کشيد که در ضروريات اسلام مانند نماز،روايات متضاد به وجود آمد و در ساير رشتههاي علوم در اين مدت قدمي بر داشته نشد و آنهمه تقديس و تمجيد که در قرآن و بيانات پيغمبر اکرم نسبت به علم و تأکيد و ترغيب در توسعه علوم وارد شده بي اثر ماند و اکثريت مردم سرگرم فتوحات پي در پي اسلام و دلخوش به غنايم فزون از حد که از هر سو به جزيرة العرب سرازير ميشد،بودند و ديگر عنايتي به علوم خاندان رسالت که سر سلسلهشان علي عليه السلام بود و پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم او را آشناترين مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفي کرده بود نشد،حتي در قضيه جمع قرآن (با اينکه ميدانستند پس از رحلت پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مدتي در کنج خانه نشستند و مصحف را جمعآوري نموده است) وي را مداخله ندادند حتي نام او را نيز به زبان نياوردند (35) .
اينها و نظاير اينها اموري بود که پيروان علي عليه السلام را در عقيده خود راسختر و نسبت به جريان امور،هشيارتر ميساخت و روز بهروز بر فعاليت خود ميافزودند.علي نيز که دستش از تربيت عمومي مردم کوتاه بود به تربيت خصوصي افراد ميپرداخت.
در اين 25 سال،سه تن از چهار نفر ياران علي عليه السلام که در همه احوال در پيروي او ثابت قدم بودند (سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد) در گذشتند ولي جمعي از صحابه و گروه انبوهي از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غير آنها در سلک پيروان علي درآمدند و در نتيجه پس از کشته شدن خليفه سوم،از هر سوي به آن حضرت روي نموده و به هر نحو بود با وي بيعت کردند و وي را براي خلافت برگزيدند.
انتهاي خلافت به امير المؤمنين علي (ع) و روش آن حضرت
خلافت علي عليه السلام در اواخر سال 35 هجري قمري شروع شد و تقريبا چهار سال و پنج ماه ادامه يافت.علي عليه السلام در خلافت،رويه پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را معمول ميداشت (36) و غالب تغييراتي را که در زمان خلافت پيشينيان پيدا شده بود به حالت اولي برگردانيد و عمال نالايق را که زمام امور را در دست داشتند از کار بر کنار کرد (37) .و در حقيقت يک نهضت انقلابي بود و گرفتاريهاي بسياري در بر داشت.علي عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنراني که براي مردم نمود چنين گفت:«آگاه باشيد !گرفتاري که شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد امروز دوباره به سوي شما برگشته و دامنگيرتانشده است.بايد درست زير و روي شويد و صاحبان فضيلت که عقب افتادهاند پيش افتند و آنان که به ناروا پيشي ميگرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر کدام اهلي دارد بايد از حق پيروي کرد) اگر باطل بسيار است چيز تازهاي نيست و اگر حق کم است گاهي کم نيز پيش ميافتند و اميد پيشرفت نيز هست.البته کم اتفاق ميافتد که چيزي که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روي نمايد» (38) .
علي عليه السلام به حکومت انقلابي خود ادامه داد و چنانکه لازمه طبيعت هر نهضت انقلابي است،عناصر مخالف که منافعشان به خطر ميافتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفت بر افراشتند و به نام خونخواهي خليفه سوم،جنگهاي داخلي خونيني بر پا کردندـکه تقريبا در تمام مدت خلافت علي عليه السلام ادامه داشتـبه نظر شيعه،مسببين اين جنگهاي داخلي جز منافع شخصي منظوري نداشتند و خونخواهي خليفه سوم،دستاويز عوامفريبانهاي بيش نبود و حتي سوء تفاهم نيز در کار نبود (39) .سبب جنگ اول که«جنگ جمل»ناميده ميشود،غائله اختلاف طبقاتي بود که از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود،علي عليه السلام پس از آنکه به خلافت شناخته شد،مالي در ميان مردم بالسويه قسمت فرمود (40) چنانکه سيرت پيغمبر اکرم نيز همانگونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت بر آشفت و بناي تمرد گذاشتند و به نام زيارت کعبه،از مدينه به مکه رفتند و ام المؤمنين عايشه را که در مکه بود و با علي عليه السلام ميانه خوبي نداشت با خود همراه ساخته به نام خونخواهي خليفه سوم!نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا کردند (41) .
با اينکه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند از وي دفاع نکردند (42) و پس از کشته شدن وي اولين کسي بودند که از طرف خود و مهاجرين با علي بيعت کردند (43) و همچنين ام المؤمنين عايشه خود از کساني بود که مردم را به قتل خليفه سوم تحريص ميکرد (44) و براي اولي بار که قتل خليفه سوم را شنيد به وي دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببين اصلي قتل خليفه،صحابه بودند که از مدينه به اطراف نامهها نوشته مردم را بر خليفه ميشورانيدند .
سبب جنگ دوم که جنگ صفين ناميده ميشود و يک سال و نيم طول کشيد،طمعي بود که معاويه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهي خليفه سوم اين جنگ را بر پا کرد و بيشتر از صد هزار خون ناحق ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله ميکرد نه دفاع،زيرا خونخواهي هرگز به شکل دفاع صورت نميگيرد.
عنوان اين جنگ«خونخواهي خليفه سوم»بود با اينکه خود خليفه سوم در آخرين روزهاي زندگي خود براي دفع آشوب از معاويه استمداد نمود وي با لشگري از شام به سوي مدينه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خليفه را کشتند آنگاه به شامبرگشته به خونخواهي خليفه قيام کرد (45) .
و همچنين پس از آنکه علي عليه السلام شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه کرد،ديگر خود خليفه سوم را فراموش کرده،قتله خليفه را تعقيب نکرد!!
پس از جنگ صفين،جنگ نهروان در گرفت،در اين جنگ جمعي از مردم که در ميانشان صحابي نيز يافت ميشد،در اثر تحريکات معاويه در جنگ صفين به علي عليه السلام شوريدند و در بلاد اسلامي به آشوبگري پرداخته هر جا از طرفداران علي عليه السلام مييافتند ميکشتند،حتي شکم زنان آبستن را پاره کرده جنينها را بيرون آورده سر ميبريدند (46) .
علي عليه السلام اين غائله را نيز خوابانيد ولي پس از چندي در مسجد کوفه در سر نماز به دست برخي از اين خوارج شهيد شد.
بهرهاي که شيعه از خلافت پنجساله علي (ع) بر داشت
علي عليه السلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع درهم ريخته اسلامي را کاملا به حال اولي که داشتبرگرداند ولي از سه جهت عمده موفقيت حاصل کرد:1ـبه واسطه سيرت عادله خود،قيافه جذاب سيرت پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را به مردم،خاصه به نسل جديد نشان داد،وي در برابر شوکت کسرايي و قيصري معاويه در زي فقرا و مانند يکي از بينواترين مردم زندگي ميکرد.وي هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگري را به گدايي و نيرومندي را به ناتواني ترجيح نداد .
2ـبا آن همه گرفتاريهاي طاقت فرسا و سرگرم کننده،ذخاير گرانبهايي از معارف الهيه و علوم حقه اسلامي را ميان مردم به يادگار گذاشت.
مخالفين علي عليه السلام ميگويند:وي مرد شجاعت بود نه مرد سياست،زيرا او ميتوانست در آغاز خلافت خود،با عناصر مخالف،موقتا از در آشتي و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضي و خشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحکيم کند سپس به قلع و قمعشان بپردازد .
ولي اينان اين نکته را ناديده گرفتهاند که خلافت علي يک نهضت انقلابي بود و نهضتهاي انقلابي بايد از مداهنه و صورت سازي دور باشد.مشابه اين وضع در زمان بعثت پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نيز پيش آمد و کفار و مشرکين بارها به آن حضرت پيشنهاد سازش دادند و اينکه آن حضرت به خدايانشان متعرض نشود ايشان نيز کاري با دعوت وي نداشته باشند ولي پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نپذيرفت با اينکه ميتوانست در آنروزهاي سخت،مداهنه و سازش کرده موقعيت خود را تحکيم نمايد،سپس به مخالفت دشمنان قد علم کند .اساسادعوت اسلامي هرگز اجازه نميدهد که در راه زنده کردن حقي،حق ديگري کشته شود يا باطلي را با باطل ديگري رفع نمايند و آيات زيادي در قرآن کريم در اين باره موجود است (47) .
گذشته از اينکه مخالفين علي در باره پيروزي و رسيدن به هدف خود از هيچ جرم و جنايت و نقض قوانين صريح اسلام (بدون استثنا) فرو گذاري نميکردند و هر لکه را به نام اينکه صحابي هستند و مجتهدند،ميشستند ولي علي به قوانين اسلام پايبند بود.
از علي عليه السلام در فنون متفرقه عقلي و ديني و اجتماعي نزديک به يازده هزار کلمات قصار ضبط شده (48) و معارف اسلام را (49) در سخنرانيهاي خود با بليغترين لهجه و روانترين بيان ايراد نموده (50) وي دستور زبان عربي را وضع کرد و اساس ادبيات عربي را بنياد نهاد.وي اول کسي است در اسلام که در فلسفه الهي غور کرده (51) به سبک استدلال آزاد و برهان منطقي سخن گفت و مسائلي را که تا آن روز در ميان فلاسفه جهان،مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده و در اين باب بحدي عنايت به خرج ميداد که در بحبوحه (52) جنگها به بحث علمي ميپرداخت.
3ـ گروه انبوهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت کرد (53) که در ميان ايشان جمعي از زهاد و اهل معرفت مانند«اويس قرني و کميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجري»وجود دارند که در ميان عرفاي اسلامي،مصادر عرفان شناخته شدهاند و عدهاي مصادر اوليه علم فقه و کلام و تفسير و قرائت و غير آنها ميباشند.
پينوشتها:
1ـ اولين اسمي که در زمان رسول خدا پيدا شد،«شيعه»بود که سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با اين اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامي،ج 1،ص 188)
2ـ و انذر عشيرتک الاقربين (سوره شعرا،آيه 214)
3ـ در ذيل اين حديث،علي (ع) ميفرمايد:«من که از همه کوچکتر بودم عرض کردم:من وزير تو ميشوم،پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:اين شخص برادر و وصي و جانشين من ميباشد بايد از او اطاعت نماييد،مردم ميخنديدند و به ابي طالب ميگفتند:تو را امر کرد که از پسرت اطاعت کني»، (تاريخ طبري،ج 2 ص 321.تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص 116.البداية و النهاية،ج 3،ص 39.غاية المرام،ص 320)
4ـ ام سلمه ميگويد پيغمبر فرمود:«علي هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نيز هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.»، (اين حديث با پانزده طريق از عامه و يازده طريق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابو بکر و عايشه و علي (ع) و ابو سعيد خدري و ابو ليلي و ابو ايوب انصاري از راويان آن هستند.غاية المرام بحراني،ص 539 و 540)
پيغمبر فرمود:«خدا علي را رحمت کند که هميشه حق با اوست»، (البداية و النهايه،،ج 7،ص 36)
5ـ پيغمبر فرمود:«حکمت ده قسمت شده،نه جزء آن بهره علي و يک جزء آن در ميان تمام مردم قسمت شده است» (البداية و النهاية،ج 7،ص 359)
6ـ هنگامي که کفار مکه تصميم گرفتند محمد (ص) را به قتل رسانند و اطراف خانهاش را محاصره کردند،پيغمبر (ص) تصميم گرفت به مدينه هجرت کند،به علي فرمود:«آيا تو حاضري شب در بستر من بخوابي تا گمان برند من خوابيدهام و از تعقيب آنان در امام باشم»،علي در آن وضع خطرناک،اين پيشنهاد را با آغوش باز پذيرفت.
7ـ تواريخ و جوامع حديث.
8ـ «حديث غدير»از احاديث مسلمه ميان سني و شيعه ميباشد و متجاوز از صد نفر صحابي با سندها و عبارتهاي مختلف آن را نقل نمودهاند و در کتب عامه و خاصه ضبط شده،براي تفصيل به کتاب غاية المرام،ص 79 و عبقات،جلد غدير و الغدير مراجعه شود.
9ـ تاريخ يعقوبي (ط نجف) ج 2،ص 137 و 140.تاريخ ابي الفداء ج 1،ص .156
صحيح بخاري،ج 4،ص 107.مروج الذهب،ج 2،ص 437.ابن ابي الحديد،ج 1،ص 127 و .161
10ـصحيح مسلم،ج 15،ص 176.صحيح بخاري،ج 4،ص 207.مروج الذهب،ج 2،ص 23 و ج 2،ص 437.تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص 127 و .181
11ـ جابر ميگويد:نزد پيغمبر بوديم که علي از دور نمايان شد،پيغمبر فرمود:«سوگند به کسي که جانم به دست اوست!اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود»،ابن عباس ميگويد وقتي آيه: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خير البرية نازل شد،پيغمبر به علي فرمود:«مصداق اين آيه تو و شيعيانت ميباشيد که در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضي است»،اين دو حديث و چندين حديث ديگر،در تفسير الدر المنثور،ج 6،ص 379 و غاية المرام،ص 326 نقل شده است.
12ـ محمد (ص) در مرض وفاتش لشکري را به سرداري اسامة بن زيد مجهز کرده اصرار داشت که همه در اين جنگ شرکت کنند و از مدينه بيرون روند،عدهاي از دستور پيغمبر اکرم (ص) تخلف کردند که از آن جمله«ابو بکر و عمر»بودند و اين قضيه پيغمبر را بشدت ناراحت کرد (شرح ابن ابي الحديد،ط مصر،ج 1،ص 53)
پيغمبر اکرم (ص) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر کنيد تا نامهاي براي شما بنويسم که سبب هدايت شما شده گمراه نشويد»،عمر از اين کار مانع شده گفت:مرضش طغيان کرده هذيان ميگويد!!! (تاريخ طبري،ج 2،ص 436.صحيح بخاري،ج 3.صحيح مسلم،ج 5.البداية و النهايه،ج 5،ص 227.ابن ابي الحديد،ج 1،ص 133)
همين قضيه در مرض موت خليفه اول تکرار يافت و خليفه اول به خلافت عمر وصيت کرد و حتي در اثناي وصيت بيهوش شد،ولي عمر چيزي نگفت و خليفه اول را به هذيان نسبت نداد در حالي که هنگام نوشتن وصيت،بيهوش شده بود،ولي پيغمبر اکرم (ص) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا،ج 2 ص 260)
13ـ شرح ابن ابي الحديد،ج 1،ص 58 و ص 123ـ135.يعقوبي،ج 2،ص 102.تاريخ طبري،ج 2،ص 445ـ .460
14ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 103ـ106.تاريخ ابي الفداء ج 1،ص 156 و 166.مروج الذهب،ج 2،ص 307 و 352.شرح ابن ابي الحديد،ج 1،ص 17 و .134
15ـ عمرو بن حريث به سعيد بن زيد گفت:آيا کسي با بيعت ابي بکر مخالفت کرد؟پاسخ داد:هيچ کس مخالف نبود جز کساني که مرتد شده بودند يا نزديک بود مرتد شوند! (تاريخ طبري،ج 2،ص 447)
16ـ در حديث معروف ثقلين ميفرمايد:«من در ميان شما دو چيز با ارزش را به امانتميگذارم که اگر به آنها متمسک شويد هرگز گمراه نخواهيد شد.قرآن و اهل بيتم تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد»،اين حديث با بيشتر از صد طريق از 35 نفر از صحابه پيغمبر اکرم (ص) نقل شده است،رجوع شود به طبقات حديث ثقلين.غاية المرام.ص .211
پيغمبر فرمود:«من شهر علم و علي درب آن ميباشد پس هر که طالب علم است از درش وارد شود»، (البداية و النهايه،ج 7،ص 359)
17ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 105ـ150 مکررا ذکر شده است.
18ـ کتاب خدا و بيانات پيغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بيت با ترغيب و تحريص به تحصيل علم تا جايي که پيغمبر اکرم ميفرمايد:«طلب العلم فريضة علي کل مسلم»طلب دانش به هر مسلماني واجب است (بحار،ج 1،ص 172)
19ـ البداية و النهايه،ج 7،ص .360
20ـ تاريخ يعقوبي،ص 111،126 و .129
21ـ خداي تعالي در کلام خود ميفرمايد: و انه لکتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه يعني:«قرآن کتابي است گرامي که هرگز باطل از پيش و پس به آن راه نخواهد يافت»، (سوره فصلت،آيه 41 و 42)
ميفرمايد: ان الحکم الا لله يعني:«جز خدا کسي نبايد حکم کند»، (سوره يوسف،آيه 67) يعني شريعت تنها شريعت و قوانين خداست که از را نبوت بايد به مردم برسد
و ميفرمايد: و لکن رسول الله و خاتم النبيين ، (سوره احزاب،آيه 40) و با اين آيه،ختم نبوت و شريعت را با پيغمبر اکرم (ص) اعلام ميفرمايد.
و ميفرمايد: و من لم يحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون .
يعني:«هر کس مطابق حکم خدا حکم نکند،کافر است»، (سوره مائده،آيه 44)
22ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 110.تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص .158
23ـ در الذر المنثور،ج 3،ص 186.تاريخ يعقوبي،ج 3،ص 48،گذشته از اينها وجوب خمس در قرآن کريم منصوص ميباشد: و اعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي ، (سوره انفال،آيه 41)
24ـ ابو بکر در خلافتش پانصد حديث جمع کرد،عايشه ميگويد يک شب تا صبح پدرم را مضطرب ديدم،صبح به من گفت:احاديث را بياور،پس همه آنها را آتش زد (کنزل العمال،ج 5،ص 237)
عمر به همه شهرها نوشت:نزد هر کس حديثي هست بايد نابودش کند (کنز العمال ج 5،ص 237)
محمد بن ابي بکر ميگويد:در زمان عمر،احاديث زياد شد،وقتي به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانيدند (طبقات ابن سعد،ج 5،ص 140)
25ـ تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص 151 و غير آن.
26ـ پيغمبر اکرم (ص) در حجة الوداع عمل حج را براي حجاج که از دور به مکه وارد شوند (طبق آيه: فمن تمتع بالعمرة الخ) به شکل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت خود آن را ممنوع ساخت.و همچنين در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت) داير بود ولي عمر در ايام خلافت خود آن را قدغن کرد و براي متخلفين مقرر داشت که سنگسار شوند.و همچنين در زمان رسول خدا در اذان نماز«حي علي خير العمل»،يعني مهيا باش براي بهترين اعمال که نماز است»،گفته ميشد،ولي عمر گفت:اين کلمه مردم را از جهاد باز ميدارد و قدغن کرد!و همچنين در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در يک مجلس يک طلاق بيشتر انجام نميگرفت ولي عمر اجازه داد که در يک مجلس سه طلاق داده شود!!قضاياي نامبرده در کتب حديث و فقه و کلام سني و شيعه مشهور است.
27ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 131.تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص .160
28ـ اسد الغابة،ج 4،ص 386.الاصابه،ج .3
29ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 150.تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص 168.تاريخ طبري،ج 3،ص 377 و غير آنها .
30ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 150.تاريخ طبري،ج 3،ص .397
31ـ جماعتي از اهل مصر به عثمان شوريدند،عثمان احساس خطر کرده از علي بن ابيطالب استمداد نموده اظهار ندامت کرد،علي به مصريين فرمود:شما براي زنده کردن حق قيام کردهايد و عثمان توبه کرده ميگويد:من از رفتار گذشتهام دست بر ميدارم و تا سه روز ديگر به خواستههاي شما ترتيب اثر خواهم داد و فرماندارانستمکار را عزل ميکنم،پس علي از جانب عثمان براي ايشان قراردادي نوشته و ايشان مراجعت کردند.
در بين راه،غلام عثمان را ديدند که بر شتر او سوار و به طرف مصر ميرود،از وي بدگمان شده او را تفتيش نمودند،با او نامهاي يافتند که براي والي مصر نوشته بود بدين مضمون :به نام خدا،وقتي عبد الرحمان بن عديس نزد تو آمد،صد تازيانه به او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندان طويل المده محکومش کن و مانند اين عمل را درباره عمرو بن احمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجزاء کن!!
نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند:تو به ما خيانت کردي!عثمان نامه را انکار نمود.گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتکب شده.گفتند مرکوبش شتر تو بود،پاسخ داد شترم را دزديدهاند!گفتند:نامه به خط مشي تو ميباشد،پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين کار را انجام داده!!
گفتند پس به هر حال تو لياقت خلافت نداري و بايد استعفا دهي،زيرا اگر اين کار به اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستي و اگر اين کارهاي مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بي عرضگي و عدم لياقت تو ثابت ميشود و به هر حال يا استعفا کن و يا الآن عمال ستمکاران را عزل کن.
عثمان پاسخ داد:اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار کنم پس شما حکومت داريد،من چه کاره هستم؟آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاريخ طبري،ج 3،ص 402ـ409.تاريخ يعقوبي،ج 2 ص 150 و 151)
32ـ تاريخ طبري،ج 3،ص .377
33ـ صحيح بخاري،ج 6،ص 89.تاريخ يعقوبي،ج 2،ص .113
34ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 111.تاريخ طبري،ج 3،ص 129ـ .132
35ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 113.شرح ابن ابي الحديد،ج 1،ص 9:در روايات زيادي وارد شده که بعد از انعقاد بيعت ابي بکر،وي پيش علي فرستاد و از وي بيعت خواست،علي پاسخ داد که من عهد کردهام که از خانه بجز براي نماز بيرون نروم تا قرآن را جمع کنم.و باز وارد است که علي پس از شش ماه با ابي بکر بيعت کرد و اين دليل تمام کردن جمع قرآن ميباشد.و نيز وارد است که علي پس از جمع قرآن مصحف را به شتري بار کرده پيش مردم آورده نشان داد.و نيز وارد است که جنگ يمامه که قرآن پس از آن تأليف شده،در سال دوم خلافت ابي بکر بوده است،مطالب نامبرده در غالب کتب تاريخ و حديث که متعرض قصه جمع مصحف شدهاند يافت ميشود .
36ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص .154
37ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 155.مروج الذهب،ج 2،ص .364
38ـ نهج البلاغه،خطبه .15
39ـ پس از رحلت پيغمبر اکرم (ص) اقليت انگشت شمار به پيروي علي (ع) از بيعت تخلف کردند و در رأس اين اقليت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت علي (ع) نيز اقليت قابل توجهي به عنوان مخالف از بيعت سر باز زدند و از جمله متخلفين و مخالفين سر سخت سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حکم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغيرة بن شعبه و غير ايشان بودند.
مطالعه بيوگرافي اين دو دسته و تأمل در اعمالي که انجام دادهاند و داستانهايي که تاريخ از ايشان ضبط کرده،شخصيت ديني و هدف ايشان را به خوبي روشن ميکند.دسته اولي از اصحاب خاص پيغمبر اکرم و از زهاد و عباد و فداکاران و آزاديخواهان اسلامي و مورد علاقه خاص پيغمبر اکرم بودند.پيغمبر فرمود خدا به من خبر داد که چهار نفر را دوست دارد و مرا نيز امر کرده که دوستشان دارم.نام ايشان را پرسيدند سه مرتبه فرمود:علي سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)
عايشه گويد رسول خدا فرمود:هر دو امري که بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختيار خواهد کرد (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 66)
پيغمبر فرمود:«راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد»، (سنن ابن ماجه،ج 1،ص 68)
از اينان در همه مدت حيات،يک عمل غير مشروع نقل نشده و خوني به نا حق نريختهاند،به عرض کسي متعرض نشدهاند،مال کسي را نربودهاند يا به افساد و گمراهي مردم نپرداختهاند .
ولي تاريخ از فجايع اعمال و تبهکاريهاي دسته دوم پر است و خونهاي نا حق که ريختهاند و مالهاي مسلمانان که ربودهاند و اعمال شرم آور که انجام دادهاند،از شماره بيرون است و با هيچ عذري نميتوان توجيه کرد جز اينکه گفته شود (چنانکه جماعت ميگويند) خدا از اينان راضي بود و در هر جنايتي که ميکردند آزاد بودند و مقررات اسلام که در کتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است!!
40ـ مروج الذهب،ج 2،ص 362.نهج البلاغه،خطبه 122.تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 160 شرح ابن ابي الحديد ج 1،ص .180
41ـ تاريخ يعقوبي،ج .تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص 172.مروج الذهب،ج 2،ص .366
42ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص .152
43ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 154.تاريخ ابي الفداء،ج 1،ص .171
44ـ تاريخ يعقوبي،ج 2،ص .152
45ـ هنگامي که عثمان در محاصره شورشيان بود به وسيله نامه از معاويه استمداد کرد،معاويه دوازده هزار لشکر مجهز تهيه کرده به سوي مدينه حرکت نمود ولي دستور داد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمد آمادگي لشگر را گزارش داد،عثمان گفت:تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف کردي تا من کشته شوم سپس خونخواهي مرا بهانه کرده قيام کني (تاريخ يعقوبي،ج 2،ص 152.مروج الذهب،ج 3،ص 25.تاريخ طبري،ص 402)
46ـ مروج الذهب،ج 2،ص .415
47ـ به شأن نزول آيه: و انطلق الملأ منهم ان امشوا و اصبروا علي الهتکم ، (سوره ص،آيه 5) و آيه: و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن اليهم شيئا قليلا (سوره اسري،آيه 74) و آيه : ودوا لو تدهن فيدهنون (سوره قلم،آيه 9) در تفاسير روايتي مراجعه شود.
48ـ کتاب الغرر و الدرر آمدي و متفرقات جوامع حديث.
49ـ مروج الذهب،ج 2،ص 431.شرح ابن ابي الحديث ج 1،ص .181
50ـ اشباه و نظاير سيوطي در نحو،ج 2.شرح ابن ابي الحديد،ج 1،ص .6
51ـ ر،ک:نهج البلاغه.
52ـ در بحبوحه جنگ جمل،عربي خدمت علي (ع) عرض کرد:يا امير المؤمنين!توميگويي خدا واحد است؟مردم از هر طرف به وي حمله کرده گفتند اي عرب!مگر پراکندگي قلب و تشويش خاطر علي را مشاهده نميکني که به بحث علمي ميپردازي؟علي (ع) به اصحاب خود فرمود:اين مرد را به حال خود بگذاريد،زيرا من در جنگ با اين قوم هم جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين،منظوري ندارم،سپس تفصيلا به پاسخ سؤال عرب پرداخت (بحار،ج 2،ص 65)
53ـ شرح ابن ابي الحديد،ج 1،ص 6ـ .9
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}