علوم مورد نياز مفسران
منبع:سایت اندیشه قم
علم تفسير هم مانند علوم ديگر، از قواعدي ويژه تبعيّت مي‎كند كه رعايت آن براي استنباط صحيح مرادالهي و كاهش خطاي در تفسير، ضروري است. براي رعايت قواعد ياد شده، مفسّر بايد از علومي برخوردار باشد كه در پرتو آن، توان مندي لازم را براي تفسير قرآن بر طبق آن قواعد به دست آورد. بر اين اساس، «علوم مورد نياز مفسّران» از امور مورد نياز در تفسير به شمار مي‎آيد.

ضرورت بحث از علوم مورد نياز

در اين مقاله در صدد تبيين ضرورت فراگيري علوم مورد نياز در تفسير، از زوايا و جوانب مختلف آن و نيز معرفي اين علوم است. گر چه ممكن است بيان اين علوم و چگونگي بهره‎گيري از آن‎ها در تفسير، به طور اجمال براي افرادي روشن به نظر برسد، ولي بصيرتي كه در پرتو تفصيل و توضيح آن براي مفسر حاصل مي‎شود، تأثير مهم و سرنوشت سازي بر تفسير به جاي مي‎گذارد و چه بسا ممكن است عدم آشنايي دقيق و همه جانبه با آن، مفسّر را دچار انحراف سازد. علاوه براين، آشنايي بيشتر با نقش علوم و كاربرد هر يك در تفسير، انگيزه مفسر را در فراگرفتن آن علوم قوت مي‎بخشد و با دستيابي به آن توانمندي مفسر در فهم مفاد و مقاصد آيات قرآن افزون مي‎شود.
ضرورت اين مبحث براي دانشمندان علوم قرآن نيز آشكار بوده و آنان در تأليفات خود، به صورت‎هاي مختلف به آن تصريح كرده‎اند. برخي از‌آنان، ضمن بحث از اصول تفسير و لوازم آن، فصلي را به اين موضوع اختصاص داده و به عنوان اصل و يا شرط اساسي تفسير، آن را مورد بحث قرار داده‎اند، كه از جمله، سيوطي در اتقان و زركشي در برهان را مي‎توان نام برد.[1]
برخي ديگر از آنان، اين موضوع را ضمن بحث از تفسير به رأي مورد توجه قرار داده‎اند. اينان پس از تقسيم «تفسير به رأي» به دو نوع «ممدوح» و «مذموم»، به معرفي علوم مورد نياز، به عنوان شرط اساسي براي تفسير به رأي ممدوح، پرداخته‎اند.[2]
علاوه بر دانشمندان علوم قراني، اكثر مفسّران نيز در مقدمه تفاسير خود به اين موضوع پرداخته و هر يك به فراخور تبحر و تخصص خود، ضرورت بهره‎مندي از علوم و نيز كميت و نقش هر يك را مورد بحث و تذكر قرار داده‎اند.[3]
اين نكته شايان توجه است كه مقصود از نيازمندي تفسير به علوم، بهره‎گيري از قواعد و ضوابط علوم براي كسب توانايي در بهره‎گيري از منابع و بكار گيري قواعد در فهم و تبيين آيات قرآني است. بنابراين، نياز تفسير به علوم، نه به دليل نقص در شيوه بيان قرآن، بلكه به منظور فراهم آمدن زمينه فكري و ذهني مناسب براي مفسري است كه مي‎خواهد از مفاهيم حقيقي قرآن پرده‎برداري نمايد و آن را به خداوند متعال نسبت دهد. بدون ترديد، درك مفاهيم متعالي قرآن و ويژگي‎هاي لفظي و معنوي آيات آن، ظرفيت فكري و عقلي مناسبي را مي‎طلبد كه فقط در سايه كسب توانايي‎هاي علمي ميسّر خواهد بود.

تفاوت «علوم مورد نياز» با «منابع تفسير»

با توجه به مطالب فوق، روشن شد كه نقش علوم مورد نياز در تفسير، نقش ابزاري است و تنها بر قدرت فكري مفسّر در تبيين آيات قرآن مي‎افزايد؛ ولي منابع تفسير ـ چنان كه اشاره شد ـ اموري است كه به لحاظ ارتباط محتوايي و تأثير آن در روشن ساختن مفاد آيات، مورد بهره‎برداري قرار مي‎گيرد. بنابراين، نقش منابعْ محتوايي است و مفسّر پس از تبحّر در علوم و آگاهي بر قواعد و كاربرد هر يك از مجموعه معارف مؤثر در آشكار شدن مفاد و مراد آيات كه در منابع تفسير 0 اعم از آيات، روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ ، تاريخ، دستاوردهاي علوم تجربي طبيعي و علوم انساني و اجتماعي تجربي ـ آمده، در تفسير بهره مي‎گيرد و به آن‎ها استناد مي‎نمايد. بر اين اساس، گر چه اين دو مقوله در تفسير و روشن گري مفاد آيات نقش مؤثري دارند، لكن تفاوت اين دو در گونه‎گونيِ هويت آن‎ها و نوع بهره‎گيري از آن‎ها در تفسير است. به عنوان مثال، علوم ادبي (صرف، نحو و معاني بيان) كه نقش ابزاري دارند، از علوم مورد نيازند و روايات و قرآن كه نقش محتوايي و معرفتي دارند، منبع به شمار مي‎آيند. حتي گاه دو دسته از معارف منتسب به يك عنوان در تفسير نقش دارند كه يكي منبع وديگري علم به شمار مي‎آيد؛ از باب نمونه، مي‎توان «علوم روايي» و «منابع روايي» را نام برد، كه اولي (علوم روايي) قواعدي را در بر مي‎گيرد كه در «دراية الحديث و معرفة الرجال» مطرح است و با آن قواعد، مي‎توان نسبت به رواياتي كه در تفسير آيات آمده قضاوت كرد؛ ولي دومي (منابع روايي) متون مشتمل بر روايات تفسيري است؛ به هر حال، فراگيري علوم مورد نياز، زمينه‎هاي لازم براي استفاده متناسب وصحيح و بهينه از منابع و حل تعارض منابع و ميزان اعتبار آن‎ها را فراهم مي‎سازد.

علل پيدايش علوم مورد نياز و دلايل نيازمندي به آن

تاريخ تفسير گواه بهره‎گيري مستمر مفسران از آگاهي‎هاي مقدّماتي در تفسير آيات قرآني است. اين نكته كه ريشه در پيوستگي تفسير با علوم پيش نياز دارد، حقيقتي است كه در تمام ادوار تفسير و از جمله عصر نزول وجود داشته و شايان بررسي است.
البته همان گونه كه هر پديده‎اي در ابتداي پيدايش خود صورتي بسيط و ساده دارد و به تدريج رو به فزوني مي‎گذارد، علوم پيش نياز در تفسير هم، بدين منوال در ابتدا منحصر به آگاهي‎هايي بود كه به طور طبيعي و فطري در اذهان مردم عصر نزول موجود بوده و به هنگام تفسير مورد استفاده قرار مي‎گرفت، بدون آن كه عنوان علوم مورد نياز تفسير را به خود گرفته باشد و يا نيازي به تدوين آن احساس شود.
گذشت زمان و پيدايش عواملي چند، زمينه گرايش و بهره‎گيري بيش‎تر از علوم و معارف گوناگون در تفسير را فراهم آورد و آن را به امر ضروري تبديل نمود وموجب آن گرديد كه برخي از اين علوم مستقلاً تدوين و در تفسير مورد بهره‎برداري واقع شود.
بحث حاضر در صدد آن است كه به بررسي عوامل ياد شده بپردازد و حتي المقدور از روند تاريخي آن سخن به ميان آورد.

الف. لزوم شناسايي و ثبت قراين زمان نزول

نخستين زمينه‎اي كه قابل بررسي است، چگونگي شناسايي و ثبت قرايني است كه مقارن نزول آيات تحقّق پيدا كرده است. چنان كه گذشت، درك قرآن در عصر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ، با بهره‎گيري از اموري صورت مي‎پذيرفت كه به طور طبيعي براي مسلمين قابل لمس بود و در فهم معاني آيات، نقش اساسي ايفا مي‎كرد؛ نزول تدريجي آيات، همراه با حوادث، و همگامي مسلمين با وقايع گوناگوني كه با آن روبه رو بوده‎اند، علاوه بر آگاهي سنّت‎هاي جاهلي، كه در بعضي از آيات به آن‎ها اشاره شده و يا شناخت احوال يهود و مسيحيان جزيرة العرب و نيز درك عيني شرايطي كه بر فضاي نزول حاكم بوده، همگي موجب آن مي‎گشت كه آنان تصوير روشن‎تري از مفاهيم آيات، در مقايسه با ديگران در زمان‎هاي بعد داشته باشند.
هم چنين دسترسي مسلمين مثلاً دسترسي مسلمين به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و پاسخ‎هاي ايشان به سؤالات و ابهاماتي كه در فهم الفاظ و مفاهيم قرآن به وجود مي‎آمد، بهترين زمينه را براي درك آيات فراهم نمود. رواياتي كه از آن حضرت در باب تفسير و شرح احكام عبادي و سياسي قرآن وارد شده، نمونه‎هايي از آن است.
اين امور، سينه به سينه به عصر صحابه و تابعان منتقل شد و آنان نيز از اين زمينه‎ها برخوردار بودند، ولي گذشت زمان و دوري از عصر نزول، اين قراين راناشناخته گرداند و مسلمانان از آن‎ها آگاهي و اطلاع عمومي نداشتند. به همين دليل، نياز بود كه اين قراين داخلي و خارجي كه به فهم قرآن كمك شاياني مي‎نمود، تدوين شود و براي بهره‎گيري در اختيار آيندگان قرار گيرد و اذهان آن‎ها را به عصر نزول نزديك نمايد.
اين موضوع، زمينه فراگيري علومي مانند: اسباب نزول، تاريخ اسلام و عرب جاهلي، علم الحديث و علوم وابسته به آن را در تفسير فراهم و ضروري ساخت.

ب. ارتباط مسلمين با بيگانگان

تاريخ عرب به خوبي نشان مي‎دهد كه مهم‎ترين سرمايه و امتياز اين قوم، خلوص گفتاري و فصاحت وبلاغت بياني آن‎هاست، قوم عرب چه در عصر جاهليت و حتي كمي پس از اسلام، به علّت آن كه از ممالك غير عرب دور بود و اختلاط و ارتباط چنداني با ديگر اقوام نداشت،[4] از خلوص و اصالت زباني خاصي برخوردار بود؛ لكن هنگامي كه بر اثر فتوحات اسلامي سرزمين‎هاي وسيعي گشوده شد و قوم عرب با ديگر اقوام در آميخت، در واژگان و ساختار زبان عربي دگرگوني پديد آمد وبه تدريج، در جوانب مختلف، اين زبان از آن متأثر گرديد.
نخستين اثر اين ارتباط، اشتباهاتي بود كه در تلفظ كلمات روزمرّه عربي صورت مي‎پذيرفت و به تدريج با فزوني اين اشتباهات، تلفظ‎هاي نادرست گه‎گاه در اثر تسامح، به قرائت قرآن نيز راه يافت.
اين اشتباهات در خصوص آيات قرآن كريم، علاوه بر خطر نوعي تحريف لفظي در قرآن، بيم تغيير معنايي آن را نيز به همراه داشت و اين امر براي مسلمين كه اهميت فراواني براي قرآن قائل بودند، قابل تحمّل نبود. به همين دليل براي جلوگيري از اين نوع اشتباهات كوشيدند قواعد صرف و نحو را مدون سازند.[5] اكثر ادبا در بيان سرآغاز پيدايش علم نحو، موضوع ياد شده، را مطرح ساخته و مؤسّس آن را امير مؤمنان ـ عليه السّلام ـ دانسته‎اند.[6]
البته اين قواعد به صورت غير مدون در ذهن مردم آن زمان مرتكز بود و در محاورات آنان معمول بود و قرآن هم بر اساس همين قواعد مرتكز در ميان آن‎ها، نازل شد، ولي پس از وقوع چنين جريان‎هايي بود كه قواعد نحو به تدريج تدوين شده و از اين پس در زمره علوم ضروري تفسير قرار گرفت.

پی نوشتها:

[1] . زركشي گويد: «كتاب الله بحره عميق و فهمه دقيق لا يصل الي فهمه الّا من تبحّر في العلوم». (البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 289). سيوطي اين بحث را تحت عنوان «في معرفة شروط المفسّر و آدابه» مطرح كرده است. (ر.ك: الاتقان، ج 2، ص 1209). محمد بن لطفي الصباغ در كتاب خود بحوث في اصول التفسير ( ص 52) مي‎گويد: «و مما يتصل باصول التفسير، ذكر العلوم التي يحتاج اليها علم التفسير». راغب اين بحث را تحت عنوان «آلات التي يحتاج اليها المفسّر» مطرح نموده است. (ر.ك: مقدمات جامع التفاسير، ص 93 ـ 97).
[2] . از آن جمله، مي‎توان به منابع ذيل اشاره كرد: مناهل العرفان، ج 2، ص 51؛ ذهبي، التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 265؛ فهد بن عبدالرحمن،بحوث في اصول التفسير مناهجه، ص 79؛ طيار، مساعد بن سليمان، فصول في اصول التفسير، ص 49.
[3] . ابن جزي، التسهيل، ج 1، ص 10 ـ 12؛ البحر المحيط، ج 1، ص 14 ـ 16؛ قاسمي، محمد، محاسن التأويل، ج 1، ص 142؛ المنار، ص 21 ـ 24؛ روح المعاني، ج 1، ص 5 ـ 6؛ تبيان، ج 1، ص 16 ـ 17.
[4] . رك، ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمة العبر، ج2، ص 756 و 765؛ ضيف، شوقي، العصر الجاهلي، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو، ج 1، ص 91.
[5] . رفيده، ابراهيم عبدالله، النحو و كتب التفسير، ج 1، ص 41.
[6] . مقدمه ابن خلدون، ص 754؛ تأسيس الشيعه، ص 57؛ رفيده، ابراهيم عبدالله، النحو و كتب التفسير، ص 44؛ فاخوري، حنا، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ص 264.