نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 

مفاهیم و مبانی فکری

ماکس وبر یکی از «بزرگان بنیان گذار» جامعه‌شناسی به شمار می‌‌رود. «او دانشمندی بود با بلند پروازی‌های عظیم علمی و پُر از انرژی‌های پراکنده و سرکش. در نتیجه، کارهای زیادی که وی قصد داشت انجام دهد، تکمیل یا اصلاح کند، به صورت آشفته بازاری از مقالات، رساله‌ها، طرح‌های کلی، جزوه‌های دانشجویی، و نظایر این‌ها رها شدند. هیچ کس را نباید صرفاً به این دلیل محکوم کرد که تلاش‌هایش در قلمرو فکری پیش از آن بوده باشد که می‌‌توانسته عملاً به آن دست پیدا کند» (Macrae, 1974: 4-5). آثار و بر آثاری پیچیده و متنوع‌اند که می‌‌توان به طرق گوناگون آن‌ها را تفسیر کرد.

فهم

وبر اذعان داشت که جامعه‌شناسان در مقایسه با دانشمندان علوم طبیعی این مزیت را دارند که دارای قابلیت فهم پدیده‌ها از طریق بررسی هستند. دانشمندان علوم طبیعی نمی‌توانند به چنین فهمی از رفتار یک اتم یا یک ترکیب شیمیایی دست یابند. فهم ترجمه‌ی واژه‌ی آلمانی verstehen است. جامعه‌شناسی وبر را در وهله‌ی نخست باید جامعه‌شناسی تفسیری دانست که مبتنی بر فهم است. از نظر وبر، جامعه‌شناسان باید به بررسی کنش‌های افراد و معانی وابسته‌ی آنها بپردازند. آنان باید بفهمند که چرا فردی کاری را انجام می‌‌دهد یا چیزی می‌‌گوید و نیز باید بفهمند افراد چه معناهایی به وضعیت‌های گوناگون نسبت می‌‌دهند. آن چه مورد توجه وبر بود کنش‌ها و معانی بودند. از نظر او فهم این نکته از اهمیت برخوردار است که چطور افراد به کنش‌هاشان معنا می‌‌بخشند. امروزه، در برخی تکنیک‌ها نظیر مصاحبه، گروه‌های کانون و بررسی‌های مردم نگاری نیز چنین هدفی دنبال می‌‌شود (Garner, 2000).
ساده‌ترین تعبیر وبر از واژه‌ی فهم عبارت است از رویدادهای عقلانی برای فهم و بررسی جهان. استفاده‌ی او از این اصطلاح مشکلاتی را در زمینه‌ی تفکرات روش شناختی‌اش نمایان می‌‌کند. چنان که برگر (1976) نشان می‌‌دهد، اظهارات روش شناسانه‌ی وبر از دقت و انسجام چندانی برخوردار نیستند. وبر لغت verstehen (فهم) را در آثار خود در چندین معنا به کار برده است که عبارتند از:
1. Deuten: عموماً تأویل ترجمه شده است.
2. Sinn: که عموماً مفهوم ترجمه شده است.
3. Handeln: پدیده‌ی ملموس رفتار انسان یا «کنش».
4. Verhalten: اصطلاحی کلی برای اطلاق به هر شیوه‌ی «رفتار».
استفاده از اصطلاح verstehen، در روزگار وبر در میان تاریخ دانان آلمانی رایج بود. این اصطلاح در اصل، از حوزه‌ی هرمنوتیک اقتباس شده است (Pressler and Dasilva, 1996)، که در سنت فکری آلمان به رویکردی خاص در خصوص فهم و تأویل متون نوشتاری اطلاق می‌‌شود. در هرمنوتیک، هدف صرفاً فهم ساختار بنیادین اثر نیست، بلکه تفکر نویسندگان اثر نیز به همان اندازه مهم هستند.
وبر با استناد به این رویکرد، مثلاً در مطالعاتش درباره‌ی رابطه‌ی دین و نظام سرمایه‌داری، با خواندن سخنان عیسی و کالوین فهمید که پیامبران یهود درباره‌ی خداوند چه فکری می‌‌کنند و کالونی‌ها با مفاهیم تقدیر ازلی چگونه کنار می‌‌آیند (Garner, 2000).
منتقدان روش فهم، آن را کمابیش معادل «شهود» و به لحاظ روش شناختی مبهم و غیر عقلانی و ذهنی دانسته‌اند. وبر قاطعانه این انتقادات را تکذیب کرد و در پاسخ گفت فهم رویه‌ی بررسی عقلانی شامل پژوهش نظام مند و دقیق است. در واقع، تعریف خود وبر از جامعه‌شناسی عبارت است از رویکرد فهم. از نظر او، جامعه‌شناسی علمی است که به فهم تفسیری کنش اجتماعی می‌‌پردازد و بدین ترتیب تبیین علّی روال و پیامدهای آن را ارائه می‌‌‌کند (Swedberg, 1998).

کنش اجتماعی

وبر جامعه‌شناسی را علم فراگیر کنش اجتماعی می‌‌‌پنداشت. او در وهله‌ی نخست، به لحاظ نظری به این نکته توجه داشت که افراد در ارتباط‌های متقابل خود با یکدیگر، درون بافت مشخص تاریخی، به کنش‌های خود معنایی ذهنی یا اعتباری می‌‌‌بخشند. منظور وبر از کنش، رفتار معنادار و هدف مند است. برای او بررسی جامعه، تجسم بررسی کنش اجتماعی انسان‌ها بود. این نگرش در تقابل کامل با دیدگاه دورکم درباره‌ی جامعه است که آن را ساختارهای بیرونی می‌‌‌دانست که قطع نظر از نیات و خواسته‌های خود عمل می‌‌‌کنند.
وبر کنش فردی را به مثابه واحد پایه، یک اتم، فرض می‌‌‌کرد. از نظر او، جامعه‌شناسی باید مفاهیم را تا مرتبه‌ی فهم کنش کاهش دهد. عاملان کنش‌های اجتماعی افراد هستند. چنان چه رفتاری متوجه دیگران باشد، آن را کنش اجتماعی می‌‌‌نامیم که ممکن است فعال یا غیر فعال (منفعل) باشد. مثلاً کارگری را در نظر آورید که می‌‌‌کوشد به خانمی که از کنار قسمت ساختمان سازی عبور می‌‌‌کند، با سوت زدن (کنش فعال) هشدار دهد، اما آن خانم توجهی به رفتار او نمی‌کند. او به این ترتیب، کنشی غیر فعال نشان داده است. کنش اجتماعی می‌‌‌تواند رفتار گذشته، حال، یا آینده باشد. کنش می‌‌‌تواند غیر اجتماعی باشد، این در صورتی است که رفتار متوجه اشیاء بی جان باشد (مثلاً فردی که پسمانده‌های ریخته شده در ساحل را جمع می‌‌‌کند). و اما کنش اجتماعی فعال کنشی است که واکنشی را در پی دارد، در حالی که کنش اجتماعی غیر فعال واکنشی به دنبال ندارد.
کنش اجتماعی پیچیدگی‌های خود را دارد. افراد معانی ذهنی خاصی از یک کنش دارند که احتمالاً با معانی که دیگران از آن در ذهن دارند، یکسان نیست. به علاوه، معانی ممکن است در خلال زمان تغییر یابند (برای نمونه اصطلاح gay را در نظر بگیرید که در گذشته در وصف آدم‌های سرزنده و بی خیال به کار می‌‌‌رفت، در حالی که امروزه برای هم جنس گرایان به کار می‌‌‌رود). بنابراین، از نظر وبر جامعه‌شناسان فقط با توسل به روش جامعه شناختی فهم می‌‌‌توانند به دریافت کامل معنای کنش دست یابند.
وبر از چهار نوع کنش اجتماعی متمایز نام برده است: کنش عقلانی مبتنی بر هدف، کنش عقلانی مبتنی بر ارزش، کنش عاطفی و کنش سنتی. کنش عقلانی مبتنی بر هدف را، که تقریباً می‌‌‌توان همان «تفکر فن سالاری» دانست (Edwards, 1997)، عبارت است از کنشی که در آن، راه‌های دستیابی به یک هدف مشخص به طور عقلانی انتخاب می‌‌‌شوند. برای نمونه، طرح کلی مهندسی را در نظر آورید که کاراترین روش را برای ساختن پلی بر روی یک رودخانه امکان پذیر می‌‌‌کند. یا مثلاً، دانشجویی که به امید دستیابی به شغلی جهت تأمین امنیت مالی او به دنبال مدرک دانشگاهی می‌‌‌رود.
کنش عقلانی مبتنی بر ارزش کنشی است که در آن تلاش برای دستیابی به یک هدف ممکن است به خودی خود عقلانی نباشد، اما راه‌های دنبال کردن آن عقلانی باشد. ارزش‌هایی که از بافت‌های ا خلاقی، دینی، فلسفی یا حتی کل گرایانه برآمده‌اند، عقلانی «انتخاب شده‌اند» (Edwards, 1997). مثال این مورد فردی است که به امید رسیدن به «رستگاری ابدی» از آموزه‌ی یک پیامبر پیروی یا به شیوه‌ای خاص زندگی می‌‌‌کند.
اما کنش عاطفی مبتنی بر حالات حسی شخص است، نه سبک و سنگین کردن عقلانی اهداف و راه‌های رسیدن به آن‌ها. در این نوع کنش، احساسات نقش عمده‌ای را در برانگیختن رفتار دارند. این که شخصی صرفاً به این علت که دوست دخترش در مدرسه‌ای ثبت نام کرده است، آن مدرسه را برای تحصیل برمی‌گزیند، می‌‌‌تواند نمونه‌ای از کنش عاطفی باشد.
در آخر، کنش سنتی را عادات فکری مرسوم یا به تعبیر وبر، «گذشته‌ی ازلی» هدایت می‌‌‌کند (Edwards, 1997). برای نمونه، بسیاری از افراد صرفاً به این علت به دانشگاه می‌‌‌روند که برای طبقه‌ی اجتماعی / یا خانواده‌ی آنان، حضور در دانشگاه مرسوم است. به عبارتی دیگر، گویی این توقع همواره و بی آنکه مورد پرسش قرار گیرد، وجود داشته است.
یکی از مهمترین ایده‌های وبر درباره‌ی کنش اجتماعی این است که از نظر او، رفتار بشر در مسیر تاریخ به طور فزاینده‌ای به «عقلانیت صوری» گراییده است. این نوع عقلانیت به معنای انطباق دقیق، طراحی شده، و سنجیده‌ی اهداف و ابزار بر یکدیگر است. در کنش مبتنی بر عقلانیت صوری افراد ابزاری را شناسایی و از آنها استفاده می‌‌‌کنند که باور دارند آنان را یقیناً به هدف دلخواه‌شان می‌‌‌رساند. «باید دانست که در میان تمام کنش‌ها یا رفتارهای هدف مند انسان، فقط برخی از آنها مبتنی بر عقلانیت صوری‌اند. در واقع، فقط در جوامع مدرن است که شکل عقلانیت صوری بر تمام قلمرو کنش حاکمیت دارد» (Garner, 2000: 88). از نظر وبر، در جوامع مدرن و عقل گرا، اشکال خاصی از کنش که روزگاری سحرآمیز یا معجزه آسا تلقی می‌‌‌شدند، امروزه به سادگی از طریق علم قابل توصیف‌اند. وبر برای نشان دادن این موضوع اصطلاح «سرخوردگی» را به کار می‌‌‌برد.
وبر عقلانیت هدف مند را برای کنش اجتماعی ضروری می‌‌‌دانست (Habermas, 1987). «از نظر وبر، اگر افراد از پیامدهای کنش‌های گوناگون مطلع شوند، بیشتر می‌‌‌توانند به تصمیم‌هاشان جهت گیری ارزشی بدهند و در اجرای آنها عقلانی رفتار کنند» (Ashley and Orenstein, 1985: 210).

گونه‌های ایدئال

یک گونه‌ی ایدئال، در بنیادی‌ترین سطح خود، مفهومی است که یک دانشمند علوم اجتماعی آن را برای جذب خصیصه‌های اصولی (برخی) پدیده‌های اجتماعی، بر پایه‌ی علایق و جهت گیری نظری اش می‌‌‌سازد. یک گونه‌ی ایدئال اساساً یک «راد (1) اندازه‌گیری» است که کارکرد آن مقایسه‌ی واقعیت تجربی با تصورات قبلی از یک پدیده است. گونه‌های ایدئال ابزارهایی اکتشافی‌اند که در بررسی برش‌هایی از واقعیت‌های تاریخی به کار می‌‌روند.
گونه‌های ایدئال برای مطالعات تطبیقی- تاریخی، یک روش شناسی پایه فراهم می‌‌آورند، منظور از این اصطلاح، اشاره به «بهترین» یا برخی ایدئال‌های اخلاقی نیست. در روش تطبیقی، مسئله این است که موردهایی برگرفته شوند که به واقع مقایسه پذیر باشند. راه حل وبر، گونه‌ی ایدئال بود. گونه‌های ایدئال آن گونه که وبر می‌‌پندارد، به لحاظ نظری، پدیده‌های واقعی‌اند (شخصیت‌ها و موقعیت‌های اجتماعی، تغییرات انقلاب‌ها و نهادهای اجتماعی، طبقات اجتماعی و غیره) که پژوهش‌گران به منظور انجام مقایسه‌های دقیق آنها را خارج از اجزای مربوط به آنها می‌‌سازند (Martindale, 1981). یک گونه‌ی ایدئال یک ساختار تحلیلی است که برای پژوهش‌گران اجتماعی به مثابه یک راد اندازه‌گیری عمل می‌‌کند که به کمک آنها تعیین می‌‌کنند تا چه حد نهادهای اجتماعی واقعی مشابه یکدیگرند و چه تفاوت‌هایی با مقیاس تعیین شده دارند. نظرات وبر درباره‌ی کنش اجتماعی، مصداقی از کاربرد مفهوم گونه‌ی ایدئال است.
گونه‌های ایدئال، ویژگی‌های «منطقاً منسجم»، در پدیده‌های اجتماعی را مشخص می‌‌کنند. گونه‌ی ایدئال به هیچ وجه واقعیت عینی نیست، بلکه گونه‌ای است که پژوهش‌گران به کمک آن می‌‌توانند واقعیت را با آن مقایسه کنند. گونه‌ی ایدئال بوروکراسی بر پایه‌ی جذب داده‌های تاریخی خواهد بود تا آن را با یکی از بوروکراسی‌های موجود تطبیق دهد. «سرمایه‌داری ایدئال» مرکب از چهار ویژگی اساسی است: مالکیت خصوصی، تعقیب منافع، رقابت و آزادی اقتصادی.
گونه‌های ایدئال تا حدی شبیه به قالب‌های ذهنی (کلیشه‌ها) هستند. اما قالب‌های ذهنی مفاهیم سنجشی هستند و به گونه‌ای طراحی شدند که به جای آن که راه تحلیل را باز کنند، راه آن را می‌‌بندند. و نکته‌ی آخر این که، گونه‌های ایدئال میانگین‌هایی نیستند که از طریق برخی محاسبات عددی به دست آمده باشند. از نظر وبر، این محاسبات عددی فقط برای بررسی تفاوت‌های کمّی تک بعدی مناسب‌اند (Weber, 1903). برای نمونه، یک پروتستان معمولی ممکن است در زمان و مکان مشخصی کاملاً با «پروتستان‌های ایدئال» (پروتستان‌های واقعی) متفاوت باشد.

عقل گرایی

ایده‌ی عقل گرایی در محور جامعه‌شناسی وبر قرار دارد. وبر به طور ضمنی این ایده را مطرح می‌‌کند که هنجارها و ارزش‌های عقل گرایی به نحوی فزاینده در جهان مدرن نفوذ پیدا کرده‌اند. استفاده‌ی وبر از مفهوم عقلانیت، پیچیده و چند وجهی است. او عقلانیت را به طور مؤثر و سودمندی در تصور خود از دنیای مدرن غربی به کار گرفت.
وبر تمدن سرمایه‌داری غربی را نوعی منحصر به فرد می‌‌دانست، به این معنا که ویژگی‌های آن در سایر تمدن‌ها همانند سازی نمی‌شود. مضمون کلی آثار وبر عبارت است از مسئله‌ی ماهیت، علل و معلول‌های عقل گرایی در جوامع مدرن غربی. برای مثال، از نظر او فقط در مغرب زمین است که علم، که عقلانی‌ترین شیوه‌ی تفکر است، به هنجاری فکری و راهبر رفتار انسان بدل شده است. چنان که وبر نشان داده است، اگر چه صورت‌هایی از دانش متعین و قطعی در دوران باستان در هند، چین، بابل و مصر پدیدار شده بود، نجوم بابلی بر بنیادهایی ریاضی مبتنی نبود، هندسه‌ی هندی فاقد استدلال‌های منطقی بود، علم پزشکی در هند ارتقا یافت ولی فاقد بنیادهای زیست شیمیایی بود و شیمی استدلالی هیچ کجا جز غرب وجود نداشت. چنین فاقد روش تاریخی و تفکر سیاسی در هند فاقد روش نظام مند یا مفاهیم عقلانی بود و رویه‌ی قضایی استدلالی فقط در غرب به نوعی عقلانی شکل گرفته است (Martindale, 1981).
وبر در اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری، مقایسه‌ی بین جوامع غربی و سایر جوامع را به موضوعات هنر و معماری نیز کشاند. مثلاً، در خصوص موسیقی، وبر معتقد بود که اگر چه موسیقی چند صدایی به طور گسترده‌ای در سراسر جهان اشاعه یافته است، موسیقی مبتنی بر فواصل صدایی منظم و منطقی فقط در مغرب زمین شکل گرفت. از نظر او در معماری نیز، در مغرب زمین است که تاق‌های ضربی نوک تیز و ضربدری برای توزیع فشار و ایجاد انواع گوناگون فضاها به کار گرفته شدند. به علاوه، اگر چه صنعت چاپ را چینی‌ها ابداع کردند، در مغرب زمین بود که این صنعت برای نشر آثار ادبی به کار گرفته شد.
از دیدگاه وبر، روح سرمایه‌داری شامل جست و جوی حداکثر منافع، به گونه‌ای عقلانی و سنجیده است. او نشان داد که فقط در سرمایه‌داری مدرن است که تمایل به کسب منافع نامحدود با بهره گیری مؤثر از عقل درآمیخته است (Pampel, 2000). آثار عامه پسند بنجامین فرنکلین روح سرمایه‌داری او را به خوبی نشان می‌‌دهد. او که وقت را طلا می‌‌دانست، از اتلاف زمان و پول متنفر بود و اعتقاد داشت کسانی که وقت آزادشان را صرف استراحت کردن می‌‌کنند، در واقع ثروتی گرانبها را از دست می‌‌دهند (Pampel, 2000). وبر به ویژه معتقد بود که اعتقادات پروتستانی مشوق افراد در استفاده از تصمیم گیری‌های عقلانی، جهت کسب منافع نامحدودشان است.
جامعه‌شناسان معاصری چون استفن کالبرگ، در آثار وبر چهار گونه‌ی اصلی عقلانیت را تشخیص داده‌اند (Kalberg, 1980). وبر از این گونه‌ها به مثابه ابزارهای اکتشافی مورد نیاز برای بررسی دقیق واقعیات تاریخی در جوامع غربی و غیر غربی بهره گرفته است.
اولین گونه، عقلانیت عملی است، که عبارت است از هر شیوه‌ای از زندگی که فرد در آن، اعمال دنیوی و تأثیرات آن‌ها بر خود را ارزیابی می‌‌کند. این گونه‌ی عقلانیت در زندگی روزمره، بازتاب دیدگاهی صرفاً عمل گرایانه و خودمدارانه است. افرادی که عقلانیت عملی را به کار می‌‌برند، واقعیات و الزامات مورد توافق در جامعه را می‌‌پذیرند و برای مواجهه با مشکلاتی که آنها ایجاد می‌‌کنند، مناسب‌ترین راه را برآورد می‌‌کنند. این گونه‌ی عقلانیت مخالف هر چیزی است که روال عادی زندگی روزمره را برهم زند.
عقلانیت نظری متضمن کوششی شناختی است برای درک دقیق واقعیت از طریق ابزارهایی انتزاعی چون قیاس منطقی، استقراء و اسناد علّی، برخلاف عقلانیت عملی که مبتنی بر عمل است. این گونه‌ی عقلانیت به فرد امکان می‌‌دهد تا در جست و جو برای رسیدن به درک مواردی چون «معنای زندگی»، از واقعیات روزمره فراتر رود.
عقلانیت جوهری روشی را تعیین می‌‌کند که مبتنی بر نظام ارزشی است که در آن، رفتارهای فردی محدود شده‌اند. این گونه‌ی عقلانیت منحصر به جوامع غربی نیست و فرافرهنگی و فراتاریخی است و در هر جامعه‌ای که اصول ارزشی مستحکمی حاکم باشد، وجود دارد.
آخرین گونه، عقلانیت صوری است که در آن، روش‌ها را قواعد، قوانین و دستورالعمل‌های جهان شمول تعیین می‌‌کنند. عقلانیت صوری برای نظام سرمایه‌داری، برای قوانین رسمی، اداره‌ی امور بوروکراتیک و نظایر آن ضروری است و مجری طرح‌های عقلانی به حساب می‌‌آید. قوانین و دستورالعمل‌های عام، معرف عقلانیت صوری است.
از نظر وبر، عقل گرایی محصول تخصص گرایی علمی و تفکیک (تجزیه پذیری) فنی است؛ به عبارت دیگر، کوششی است برای اصلاح و تکمیل شیوه‌ی زندگی (Freund, 1968). همچنان که مارکس در خصوص بیگانگی جوامع مدرن گفته بود، وبر نیز عقل گرایی و بوروکراتیزه شدن را سرنوشت محتوم جوامع آینده می‌‌دانست. این مفهوم در توصیف وبر از «قفس آهنین» وجود دارد. نظام‌های بوروکراتیک شامل قواعدی عقلانی و رسمی هستند که به جای آزادی دادن به افراد، فعالیت آنها را محدود می‌‌کنند. این قوانین منعکس کننده‌ی هنجارها و ارزش‌های جامعه است. از نظر وبر، بوروکراتیزه شدن جهان مدرن موجب تشخص زدایی‌اش شد.

بوروکراسی

وبر بوروکراسی‌ها را سازمان‌هایی هدف مند می‌‌دانست که برای دستیابی تمام و کمال به اهداف معین، بر مبنای اصول عقلانی سازمان یافته‌اند. دفاتر (اداره‌ها) از نظامی سلسله مراتبی برخوردارند. آنانی که در رتبه‌ی بالاتری قرار دارند دسترسی بیشتری به اطلاعات دارند و دستورات را صادر می‌‌کنند و آنانی که در مرتبه‌ی پایین‌تری قرار دارند، به اجرای آن دستورات می‌‌پردازند. عملکرد سازمان‌ها را قوانین غیر شخصی مشخص می‌‌کنند؛ قوانینی که به وضوح تعیین کننده‌ی وظایف، مسئولیت‌ها، رویه‌های استاندارد و رفتار مسئولان است. سازمان‌های اداری به شدت تخصصی شده‌اند و انتصاب در آنها به طور عقلانی، بر مبنای صلاحیت‌های تخصصی صورت می‌‌گیرد. تمام ویژگی‌های ایدئال بوروکراسی متوجه تحقق مؤثر اهداف سازمانی است.
وبر در اقتصاد و جامعه، ویژگی‌های گونه‌ی ایدئال بوروکراسی را تشریح می‌‌کند:
1. وظایف اداری در آن بی وقفه و مرتب به اجرا درمی‌آیند.
2. وظایف طبق قوانین مقرر به اجرا در می‌‌آیند.
3. مسئولیت و اختیار هر یک از کارکنان، بخشی از سلسله مراتب اختیارات سازمان است.
4. مقامات اداری خود مالک منابع لازم برای اجرای وظایف محول شده به آنان نیستند و باید در برابر بهره گیری از آنها پاسخ گو باشند.
5. صاحب منصبان نمی‌توانند دارایی سازمان‌ها را مایملک شخصی خود دانسته و به میل خود از آنها برداشت کنند.
6. وظایف اداری بر پایه‌ی اسناد مکتوب اجرا می‌‌شوند.
وبر برای توصیف دقیق‌تر میزان رشد بوروکراسی در جهان مدرن، به لحاظ قدرت و گستره، آن را گونه‌ی ایدئال معرفی می‌‌کند. از نظر او، با پیچیده‌تر شدن جوامع، بوروکراسی‌ها نیز رشد می‌‌یابند. از جمله ویژگی‌های ساختاری غالب در جوامع مدرن، هماهنگی بوروکراتیک رفتار تعداد کثیری از مردم است. در دولت‌ها و اقتصادهای مدرن، فقط به کمک چنین تدابیر سازمانی است که برنامه ریزی و هماهنگی وسیع ممکن می‌‌شود. پیامدهای رشد قدرت و گستره‌ی این نهادها برای درک صحیح‌تر جهان امروز اهمیت زیادی دارد.
وبر با بررسی تاریخی ریشه‌های بوروکراسی نشان می‌‌دهد که تحقیق این سازمان‌های عقلانی مدرن مستلزم وقوع دو تحول عمده است: جدا شدن محیط زندگی از محیط کار، و توسعه‌ی دفترداری عقلانی (Weber, 1978). رشد بوروکراسی وابسته است به پیش شرط‌های اجتماعی و اقتصادی، یعنی این که جامعه دارای یک اقتصاد پولی است که از طریق آن دستمزد کارمندان ادارات بوروکراتیک پرداخت می‌‌شود.
پرو مدل وبر از بوروکراسی را به اختصار مشتمل بر سه گروه ویژگی می‌‌داند که عبارتند از: ویژگی‌های مرتبط با ساختار و کارکرد سازمان‌ها؛ ویژگی‌های مربوط به شیوه‌های پاداش دادن به کارکنان؛ و ویژگی‌های مربوط به پشتیبانی از کارکنان (Perrow, 1988). وبر در مورد ساختار و کارکرد سازمان‌ها می‌‌گوید، اداره کردن امور سازمان‌ها همیشگی است و سلسله مراتبی از اداره‌ها وجود دارد که خود، تقسیم کاری روش مندی را ایجاب می‌‌کند. پاداش کارمندان نیز مبتنی است بر پایه حقوقی که بنا به پست سازمانی‌شان برای آنها در نظر گرفته شده است. وبر در خصوص مورد آخر بر مصونیت حقوق کارکنان در برابر اعمال قدرت خودسرانه‌ی دیگران در سازمان تأکید کرده است.
مضمون ایده‌ی وبر را، مبنی بر این که بوروکراسی در سازمان‌ها به گونه‌ای طراحی شده است که کاری انجام شود (فعالیت‌های هدفمند) (Weber, 1947)، بسیاری از تحلیل گرانی که امروزه به بررسی سازمان‌ها می‌‌پردازند، حفظ کرده‌اند. تحلیل‌ها و تعاریف وبر از بوروکراسی و سازمان، مبنای مطالعات بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است (Hall, 1987).
به صرف این که وبر بوروکراسی را از ضروریات جامعه‌ی عقلانی دانسته است، نمی‌توان وی را طرفدار بوروکراسی دانست. او به کارکردهای نامناسب بوروکراسی اشاره کرده است: بوروکراسی درگیری عاطفی و شخصی را به نفع تصمیم گیری‌های عقلانی از بین می‌‌برد و جهان مدرن را به جهانی تبدیل می‌‌کند که غالباً بی هویت است. با همه‌ی این‌ها، او بوروکراتیزه شدن و عقل گرایی را برای جهان مدرن سرنوشتی محتوم می‌‌دانست و جامعه‌ی آینده را، نه بهشتی موعود، بلکه مانند «قفس آهنین» می‌‌دید (رهایی از بوروکراسی و عقل گرایی ناممکن به نظر می‌‌رسد).

علیت

وبر قاطعانه پدیده‌های اجتماعی را چند علیتی می‌‌دانست. تعبیر او از علیت عبارت بود از احتمال وقوع رخدادی مقارن یا متعاقب رخدادی دیگر. از نظر وبر کافی نیست که جامعه‌شناسان فقط همچون تاریخ نگاران، رویدادها را ثبت کنند، بلکه علاوه بر آن باید به شرح دلایل و معانی بپردازند که در پس کنش‌های افراد وجود دارد. بنابراین، وبر هم به علیت تاریخی و هم به علیت جامعه شناختی معتقد بود.
پیش گویی رفتار بشر در کل، کاری دشوار به نظر می‌‌آید؛ به ویژه اگر در نظر آوریم که عوامل بسیاری در زندگی اجتماعی، بر رفتار بشر تأثیر می‌‌گذارند و راه‌های بالقوه‌ی تقریباً نامحدودی برای افراد وجود دارد. اما وبر نشان داد که کنش انسان‌ها، مگر در حالت دیوانگی، روالی عادی و منظم دارد و در کل، قابل پیش گویی است (Weber, 1904). از نظر وبر، اگر چه انسان‌ها «احساس» آزادی را دوست دارند، اما حتی اوقات فراغت‌شان نیز زمانی به طور دقیق مشخص می‌‌شود که آن را به طور عقلانی محاسبه کرده و در برنامه‌ی روزانه‌ی خود گنجانده باشند.
بیش‌تر پژوهش‌گران، دستیابی به قطعیت علّی را در پژوهش‌های اجتماعی ناممکن می‌‌دانند. از نظر وبر، درست‌ترین کاری که می‌‌توان انجام داد این است که نظریه‌های جامعه شناختی روی مهم‌ترین روابطی که بین عوامل اجتماعی وجود دارد، متمرکز شوند و به استناد آن نظریه، در چارچوب احتمالات پیش‌گویی کنند. وبر با نظر مارکس مبنی بر تقدم صرف شرایط مادی در تعیین رفتار بشر مخالف بود. نظام وبر علاوه بر عوامل مادی، به تصورات ذهنی نیز استناد می‌‌کرد و آنها را اجزایی متعامل در فرایند تکامل اجتماعی- فرهنگی می‌‌دانست. از نظر او، مارکس یک نظریه‌ی کاملاً ساده شده‌ای را ارائه کرده بود که فقط روی یک زنجیره‌ی علّی تأکید می‌‌کرد، زنجیره‌ای که از زیربنای اقتصادی به روبنای فرهنگی می‌‌رسد. وبر این نظریه را فاقد کفایت لازم برای تشریح شبکه‌ی پیچیده‌ی علی می‌‌دانست که متصل به ساختارهای اجتماعی و تصورات ذهنی‌اند.
وبر سعی داشت نشان دهد که ایده‌های ذهنی و ساختارهای اجتماعی از جنبه‌های گوناگون و در چند وجه با یکدیگر در ارتباط‌اند و روابط علّی دو طرفه‌ای میان آنها وجود دارد (Weber, 1904). اگر چه وبر اساساً در این نکته با مارکس هم عقیده بود که عوامل اقتصادی نقشی کلیدی در فهم نظام اجتماعی ایفا می‌‌کنند، بیشتر به تأثیر و تقابل تصورات ذهنی و ارزش‌ها در فرایند تکامل اجتماعی - فرهنگی توجه داشت.
محورهای اصلی بحث وبر درباره‌ی علیت را می‌‌توان در سه مورد زیر خلاصه کرد (Weber, 1978):
1. کنش‌های بشر را نمی‌توان در چارچوب «قوانین» مطلقی چون علت و معلول تبیین کرد.
2. فهم معنای کنش‌های بشر به روشی متفاوت از روش‌های شناخته شده برایِ، یا ضروری از نظر، پژوهندگان علوم اجتماعی نیاز دارد (چیزی فراتر از اثبات گرایی).
3. ارزش‌های اخلاقی، سیاسی و زیبایی شناختی خود علمای علوم اجتماعی، برخلاف دانشمندان علوم طبیعی، در نتیجه گیری‌های علمی آنان دخیل می‌‌شوند.
از نظر وبر، پژوهشگران اجتماعی نمی توانند در مطالعات اجتماعی خود به یک رویکرد ارزشی بی طرف دست یابند. در ادامه، به این موضوع پرداخته می‌‌شود.

ارزش‌ها و ربط ارزشی

وبر معتقد بود که برای دانشمندان علوم اجتماعی وضع «قوانین»، در مقایسه با دانشمندان علوم طبیعی، دشوارتر است، چرا که ارزش‌ها و علایق شخصی‌شان ناگزیر در مقابل قضاوت‌شان قرار می‌‌گیرد. به علاوه، او معتقد بود هیچ تحلیل علمی کاملاً «عینی» از پدیده‌های اجتماعی یا فرهنگی وجود ندارد. وبر تأکید داشت که یک عنصر ارزشی، ناگزیر در همان انتخاب مسئله‌ای که یک پژوهش گر برای بررسی برمی‌گزیند، دخالت می‌‌کند. این پدیده را ربط ارزشی می‌‌خوانند، به این معنا که همان انتخاب، خود بازتاب ارزش‌های محقق است، چرا که آنها به احتمال زیاد وقایعی را بررسی می‌‌کنند که از قبل به آنها علاقمند بوده‌اند. ربط ارزشی به سطح کلان نیز کشیده شده است، به این معنا که ارزش‌های جامعه‌ای که محقق از بطن آن بیرون آمده است، بر تصمیم گیری‌ها و مطالعات علمی او اثر می‌‌گذارند و آنها را مکدر می‌‌کنند. در مجموع، ارزش‌ها، از نظر وبر، در انجام هر تحقیق اجتماعی، قبل، بعد و در خلال آن، نقشی اساسی ایفا می‌‌کنند.
چه بسا در مواردی این تصور پیش می‌‌آید که وبر به کلی با تأثیرگذاری ارزش‌های شخصی دانشمندان در پژوهش‌های علمی‌شان مخالف بوده است. در واقع، با آن که وبر شدیداً مصر بود که اساتید مراقب القای ارزش‌های شخصی‌شان در کلاس‌های درس باشند، این را حق مسلم علما می‌‌دانست که آزادانه ارزش‌های شخصی‌شان را در سخنرانی‌ها، مطبوعات و پژوهش‌های‌شان مطرح کنند. دانشجویان باید واقعیت‌ها را دریافت کنند؛ افراد حاضر در کنفرانس‌ها و دیگر مجامع عمومی باید انتظار شنیدن اظهارنظرهای شخصی را داشته باشند که واقعیات مؤید آنهاست.
لازم به یادآوری است که وبر دانشمندان علوم اجتماعی را، در مقایسه با دانشمندان علوم طبیعی، دست کم در یک جنبه برخوردار از یک مزیت اساسی می‌‌دانست و آن توانایی آنان در فهم پدیده‌های اجتماعی مورد بررسی‌شان است. در خصوص کنش انسانی، پژوهش‌گران می‌‌توانند علاوه بر ثبت رشته‌ای از رخدادهای متوالی، از طریق تفسیر کنش‌ها و کلام افراد، انگیزه‌های رفتاری آنان را درک کنند. برخلاف اثبات گراها که برای اثبات نظریه‌های خود درباره‌ی رفتار انسان بر داده‌های علمی و کمّی تأکید می‌‌کنند. وبر، معتقد بود که بهترین راه درک رفتار انسانی از طریق فهم (verstehen) است. پژوهش‌گران اجتماعی به جنبه‌های ذهنی کنش (یعنی معنا، انگیزه و غیره) دسترسی دارند، چیزی که برای دانشمندان علوم طبیعی وجود ندارد. این طرح کلی با تعریف وبر از جامعه‌شناسی مطابقت دارد. او جامعه‌شناسی را چنین تعریف کرده است: «علمی که با تبیین علل، روند و پیامدهای رفتار اجتماعی، در پی آن است که به فهمی تفسیری (تفهم) از آن دست یابد» (Weber, 1964: 29).
دانشمند علوم اجتماعی به طور قطع می‌‌تواند از طریق پژوهش‌های تجربی به شناخت واقعیت‌ها دست یابد، اما از نظر وبر، بر اساس این گونه پژوهش‌ها نمی توان به افراد گفت که چه کاری «باید» بکنند (Weber, 1964). یک علم تجربی نمی تواند به کسی بگوید که در شرایطی خاص چه «باید» بکند، بلکه می‌‌گوید در آن شرایط چه کاری «می‌توان» انجام داد. وبر معتقد بود که نقش علوم اجتماعی این است که به افراد کمک کنند از میان ارزش‌های بنیادین گوناگون، دست به انتخاب بزنند (Weber, 1903-1917). از نظر وبر، هیچ راه علمی برای انتخاب ارزش‌های گوناگون وجود ندارد. بنابراین، محققان علوم اجتماعی نمی توانند چنین انتخاب‌هایی را برای مردم مسلم فرض کنند. به تعبیر وبر، «با اتکای صرف به علوم اجتماعی که قطعاً علوم تجربی هستند، نمی توان مشکل تصمیم گیری افراد را رفع کرد» (Weber, 1903-17/1949: 52). به همین علت، وبر اساساً با کسانی که معتقد به برپایی نظامی اخلاقی مبتنی بر علم بودند، مخالفت می‌‌کرد. می‌‌توان پرسید، اگر علم چنین امکانی را در اختیار انسان قرار نمی دهد، پس چه معیار دیگری برای آن وجود دارد؟

گونه‌های اقتدار

مباحث وبر درباره‌ی روابط مبتنی بر اقتدار، بینش دیگری را در زمینه‌ی ساختار در حال تغییر جهان مدرن فراهم می‌‌آورد. وبر به این فکر افتاد که افراد، اعم از زن و مرد، بر چه اساسی برای دیگران ادعای قدرت می‌‌کنند و چرا افراد از مراجع قدرت حرف شنوی دارند؟ او یک فرایند مشابه تاریخی را در صورت‌های اقتدار و سازمان دنبال کرد. او قدرت را توانایی فرد در تحمیل خواسته‌هایش به دیگران، حتی به رغم مخالفت آنان، تعریف کرد. اقتدار عبارت است از قدرت مشروع؛ قدرتی که با اتکا به قوانین پذیرفته شده اعمال می‌‌شود. علاقه‌ی جامعه شناختی وبر به ساختارهای اقتدار، حداقل تا حدی، متأثر از آرمان‌های سیاسی اوست. وبر به لحاظ سیاسی، به هیچ وجه فردی تندرو نبود. بسیاری برای اشاره به شباهت‌های موجود در علایق فکری و در عین حال، تفاوت‌های چشمگیر در جهت گیری‌های سیاسی مارکس و وبر، وبر را «مارکس بورژوا» می‌‌خوانند (Ritzer, 2000). وبر اگر چه همچون مارکس به نظام سرمایه‌داری مدرن انتقاد کرد، اما تغییر تدریجی در جامعه را به انقلاب ترجیح می‌‌داد.
وبر توزیع قدرت و اقتدار در جامعه را بنیاد تعارض‌های اجتماعی می‌‌دانست. از نظر او، قدرت احتمالی است که بر اساس آن فرد در روابط اجتماعی، در موقعیتی قرار می‌‌گیرد که با وجود مخالفت دیگران و صرف نظر از این که این احتمال بر چه اساسی به وجود آمده است، خواسته‌ی خود را عملی می‌‌کند. قدرت اساساً به شخصیت افراد متکی است، در حالی که اقتدار بستگی به موقعیت‌های اجتماعی افراد دارد. وبر همچنین معتقد بود که قدرت صرفاً رابطه‌ای واقعی است، اما اقتدار رابطه‌ی مشروع سلطه و انقیاد است. با این تعبیر، اقتدار را می‌‌توان قدرت مشروع تعریف کرد. اقتدار یکی از عناصر عمومی ساختارهای اجتماعی است که هم نماد یکپارچگی کارکردی در نظام‌های اجتماعی است و هم آن را تحقق می‌‌بخشد. رتبه بندی افراد در یک جامعه‌ی معین برحسب جمع کل موقعیت‌های اقتدارشان در همه‌ی انجمن‌هاست. الگوی حاصل یک تقسیم دو ارزشی نخواهد بود، بلکه برعکس، الگویی شبیه به مقیاس‌های مدرج برای قشربندی، براساس درآمد و منزلت افراد خواهد بود (Dahrendorf, 1959).
در هر انجمنی، منافع گروه حاکم (حفظ وضع موجود) ارزش‌هایی هستند که ایدئولوژی مشروعیت حاکمیت آن گروه را تشکیل می‌‌دهند. این در حالی است که منافع گروه زیر سلطه، تهدیدی برای این ایدئولوژی و روابط اجتماعی تحت پوشش آن به شمار می‌‌آید. کارکنان، بنا به عرف و به منظور برخورداری از مزایای مالی، از صاحب کاران خود اطاعت می‌‌کنند، اما آنها باید حتماً به مشروعیت گروه حاکم نیز اعتقاد داشته باشند. از نظر وبر، «براساس نوع مشروعیتی که ادعا می‌‌شود، نحوه‌ی فرمانبرداری و شکل کادر اجرایی تضمین کننده‌ی آن مشروعیت مشخص می‌‌شود. تمام شیوه‌های اعمال اقتدار اساساً متفاوت خواهند بود» (Weber, 1978: 213). رابطه‌ی هر فرد با قدرت و اقتدار نشان دهنده‌ی تمایل او به حفظ نظام اجتماعی است. از این رو گروه حاکم در پی حفظ وضع موجود و گروه پیرو در پی تغییر آن است.
منظور از طبقات اجتماعی، گروه‌های معارضی‌اند که منبعث از توزیع نابرابر اقتدار در جامعه هستند و به نحوی آمرانه در هماهنگی با یکدیگر به سر می‌‌برند. نخبگان جامعه همواره در اقلیت اما سازمان یافته‌تر و عوام، همان طور که خود واژه حاکی است، در اکثریت خواهند بود و سازمان دهی ضعیف‌تری خواهند داشت. طبقات اجتماعی که به مثابه گروه‌هایی معارض شناخته شده‌اند و برخاسته از ساختار مبتنی بر اقتدار جامعه هستند، در وهله‌ی نخست، بر سر موضوع قدرت با یکدیگر در تعارض قرار می‌‌گیرند.
وبر در بحث خود درباره‌ی روابط مبتنی بر اقتدار، با بهره گیری از گونه‌ی ایدئال به مثابه ابزاری تحلیلی، سه نوع اقتدار (شکل‌های مشروع سلطه) را مطرح کرد: عقلانی- قانونی، سنتی، و فره مند. همه‌ی انواع اقتدار به یک کادر اجرایی نیاز دارند که به طور مؤثر و پیوسته فعالیت کنند (Dronberger, 1971).
اقتدار عقلانی - قانونی بر زمینه‌های عقلانی استوار است و متکی به قواعدی غیر شخصی است که به طور قانونی تصویب یا به شکل قراردادی تثبیت شده‌اند. روابط اجتماعی در جوامع مدرن، براساس این نوع اقتدار تعریف شده است. بوروکراسی‌های جامعه‌ی امریکا یکی از مصادیق این نوع اقتدارند. اقتدار عقلانی - قانونی در فرد وجود ندارد، بلکه در موقعیتی قرار دارد که فرد صاحب آن است. رابطه‌ی استاد و دانشجو این نوع از اقتدار را به خوبی نشان می‌‌دهد. استاد در کلاس درس (در کارهای کلاسی، آزمون‌ها و غیره) اقتدار کامل بر دانشجویان دارد، اما در سایر بخش‌های اجتماعی، نظیر باشگاه‌های شبانه و سالن‌های ورزشی و از این قبیل، صاحب چنین اقتداری بر آنان نیست. به عبارت دیگر، اقتدار او به محیط کارش محدود است. یا مثلاً نمایندگان منتخب فقط در زمینه‌ی تصمیم گیری‌های حوزه‌ی نمایندگی خودشان اقتدار دارند. به طور کلی، این نوع از اقتدار، نه در فرد، بلکه در «شغل» او وجود دارد، در واقع، این شغل فرد است که به او اقتدار می‌‌دهد نه خود او.
اقتدار سنتی نوعی از اقتدار است که در جوامع پیشامدرن غالب است. این نوع از اقتدار مبتنی بر قداست سنت و «گذشته‌ی ازلی» است. در اقتدار سنتی «افراد به شخص رهبر وفادار مانده‌اند، چرا که او در خدمت سنت‌هاست و از آنها سرمشق می‌‌گیرد: رهبر قدرت خود را برای اعمال سلطه از گذشته به ارث برده... افراد صاحب اقتدار بر مبنای قواعد سنتی تعیین می‌‌شوند... موضوع اطاعت، اقتدار شخصی فردی است که از فضایل تندیس‌های سنت بهره مند شده است... روابط حاکم در گروه اساساً بر پایه‌ی وفاداری فردی است» (Dronberger, 1971). اقتدار سنتی یا از طریق توارث کسب می‌‌شود، یا ممکن است یک اقتدار متعالی‌تر آن را تفویض کند (مثل اقتدار دینی). نظام‌های پادشاهی (حکومت‌های سلطنتی) از مصادیق اقتدار سنتی موروثی‌اند. به علت تغییراتی که در انگیزه‌های انسانی رخ می‌‌دهد، درک سلطه‌ی سنت در جوامع پیشامدرن برای دانشجویان امروزی دشوار است. اما باید دانست که امروزه نیز، که قدم به هزاره‌ی سوم میلادی گذاشته‌ایم، هنوز جوامعی وجود دارند که دارای حکومت مطلقه‌ی سلطنتی‌اند.
اقتدار فره مند متکی به جاذبه‌ی رهبرانی است که مدعی برخورداری از تفضل خارق العاده نیز باشند. این نوع از اقتدار ماهیتاً ناپایدار است و تا زمانی ادامه می‌‌یابد که رهبر زنده است، او فره ایزدی‌اش را حفظ می‌‌کند و مردم به تفضل او اعتقاد دارند. اقتدار فره مند، برخلاف اقتدار عقلانی - قانونی، منشأ قانونی و ثابت ندارد. در این نوع از اقتدار، این شخص رهبر است که صاحب قدرت است، نه نظام سیاسی. از نظر وبر، فره ایزدی نیرویی انقلابی است و بنا به ماهیتش ناپایدار است و فقط تا زمانی به شکل ناب و اصیل خود دوام می‌‌یابد که رهبر فره مند زنده است. فره ایزدی، در درازمدت، قابل تکرار در وجود شخصی دیگر نبوده، به آینده قابل تسری نیست. نظام اجتماعی ناگزیر باید به اقتدار سنتی یا عقلانی - قانونی تفویض شود.
گونه شناسی وبر در خصوص اقتدار، به ویژه به دو علت، از اهمیتی اساسی برخوردار است. نخست این که وبر با طرح این بحث یکی از نخستین نظریه پردازان امور سیاسی به شمار می‌‌آید که اقتدار را، در تمام جلوه‌هایش، صرفاً ویژگی رهبران نمی دانست، بلکه آن را خصیصه‌ی رابطه‌ی میان رهبران و پیروان به شمار می‌‌آورد (Coser, 1977). دوم این که وبر هیچ‌گاه به روشنی کاریزما (فره ایزدی) را تعریف نکرد، اما رویکرد جامعه شناختی وی به این مقوله، برای فهم «چرایی» رفتار افراد شایسته‌ی توجه است.

طبقه‌ی اجتماعی و نابرابری اجتماعی

اقتدار برابر است با برخورداری از قدرت. یکی از خصلت‌های تمایزبخشی که موجب تمایز طبقات اجتماعی می‌‌شود تفاوت افراد در برخورداری از قدرت است. توصیف وبر از طبقه‌ی اجتماعی با توصیف مارکس شباهت دارد. بنا به تعبیر مارکس، طبقه‌ی اجتماعی مشتمل بر دسته‌ای از افراد است که عاملی مشترک آنان را از فرصت‌هایی مشابه در زندگی برخوردار کرده است. برخوردهای اقتصادی (تملک کالاها و فرصت‌های کسب درآمد) و شرایط کالا یا بازار کار مبین این عامل مشترک است (Gerh and Mills, 1946). تفاوت نظریه‌ی قشربندی وبر با نظریه‌ی طبقاتی مارکس این است که وبر عامل ساختاری «گروه اجتماعی» را نیز در شکل‌گیری طبقه‌ی اجتماعی معرفی می‌‌کند (Gerth and Mills, 1946).
این گونه طبقه بندی مبتنی است بر الگوهای مصرف تا فرایند تولید. اعضای یک گروه اجتماعی، یکدیگر را از روی سبک زندگی و عزت و احترام اجتماعی که برای هم قائل‌اند، می‌‌شناسند. «در همین ارتباط، انتظار می‌‌رود محدودیت‌هایی برای مراوده‌ی اجتماعی با افراد زیردست و فاصله گرفتن از آنها در نظر گرفته شود... یک گروه اجتماعی فقط تا وقتی می‌‌تواند وجود داشته باشد که دیگران اعضای آن را دارای وجهه یا فاقد وجهه بدانند و همین آنان را از سایر افراد جامعه متمایز می‌‌کند و فاصله‌ی اجتماعی لازم را بین آنان و ما برقرار می‌‌سازد» (Coser, 1977).
بنابر تصدیق وبر، افراد پول دار بالاخره به بالاترین موقعیت اجتماعی در جامعه دست می‌‌یابند. معادل با آن این است که فقرا تقریباً همیشه خود را در پایین‌ترین پله‌ی نردبان وجهه‌ی اجتماعی می‌‌بینند. بنابراین، قشربندی جامعه همواره مشتمل است بر «داراها» و «ندارها» البته در جامعه افرادی نیز هستند که به لحاظ اقتصادی موقعیت پایینی داشتند و هم اکنون از موقعیت خوبی در جامعه برخوردارند (نظیر برخی روحانیان یا فعالان موفق اجتماعی)، اما تحقق این امر، برای کل یک طبقه‌ی اجتماعی با موقعیت اقتصادی پایین ناممکن است. نابرابری که افراد تجربه می‌‌کنند، منبعث از فقدان قدرت گروه‌هایی است که از موقعیت اقتصادی و / یا وجهه‌ی اجتماعی پایینی برخوردارند.

اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری

«وبر با خود فکر می‌‌کرد که شاید گرایش‌های سیاسی سرکوب شده در انتظار تحقق یافتن و شعله ور شدن هستند. شاید یک شوک فکری قوی، انرژی‌های انتقادی نهفته در لیبرالیسم آلمانی را آزاد کند. اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری وبر را باید همین شوک فکری دانست» (Seidman, 1983: 218).
اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری، مشهورترین اثر وبر و سرآغاز جامعه‌شناسی جهانی وبری بود. وبر تأثیر مذهب پروتستان، در اصل، مذهب کالونی، را با پدید آمدن روح سرمایه‌داری توصیف کرد (Weber, 1904-1905). او رابطه‌ی علّی موجود بین پارساگرایی (پیوریتنیسم) و پیش فرض‌های روان شناختی و فرهنگی «روح» حاکم بر فرهنگ مدرن سرمایه‌داری را مورد بررسی قرار داد.
وبر به این باور رسید که نظام اخلاقی مذهب پروتستان، با تشویق افراد به این که خود را به شیوه‌ای عقلانی وقف کارشان کنند، به سلطه‌ی سنت خاتمه داد. از نظر وبر، مذهب کالونی بر اساس ایده‌ی تقدیر ازلی، مجموعه‌ای از باورها را در پیروان خود ایجاد کرد که مثلاً نمی توان صرفاً با انجام کارهای نیک یا اجرای اعمال دینی، به بهشت رفت، شما یا در زمره‌ی «برگزیدگان» هستید یا نه (Edwards, 1997). برخورداری از ثروت نشانه‌ی آن است که شما یکی از «برگزیدگان» الهی هستید و بدین ترتیب، افراد به کسب ثروت تشویق می‌‌شوند. اصول اخلاقی مذهب پروتستان، روحیه‌ی خشک مذهبی را در پیروان خود پرورش می‌‌داد و آنان را ترغیب می‌‌کرد تا به شیوه‌ای عقلانی، خود را وقف کسب ثروت کنند. این مذهب طبق اصل ریاضت کشی، به شدت با بهره مندی واهلیده از ثروت مخالف بود، و برای مصرف به ویژه مصرف تجملی، محدودیت‌هایی قائل بود. در هر حال، تأثیر روان شناختی این مذهب به گونه‌ای بود که محدودیت‌های اصول اخلاقی سنتی را در زمینه‌ی مال اندوزی از میان برداشت (Weber, 1978).
نظام سرمایه‌داری تا اندازه‌ای نتیجه‌ی نظام اخلاقی مذهب پروتستان بود. سرمایه‌داری از بطن مذهب کالونی به وجود آمد. ‌این مذهب سخت کارکردن را عامل موفقیت و کسب ثروت می‌‌دانست. در آن زمان، پروتستان‌های آلمان به لحاظ اقتصادی، ثروتمندتر از کاتولیک‌ها بودند. کاتولیک‌ها باور داشتند که افرادی که «اموال» خود را اتفاق می‌‌کنند، در بهشت پاداش خواهند گرفت. در حالی که به عقیده‌ی کالونی‌ها، برگزیدگان معدودی به بهشت می‌‌روند، ایشان باید به دنبال نشانه‌های لطف الهی باشند و ببینند آیا جزء معدود برگزیدگان هستند. مهم‌ترین این نشانه‌ها موفقیت اقتصادی است.
مذهب پروتستان موفق شد تا منفعت طلبی را به نوعی جهاد اخلاقی تبدیل کند. ایده‌هایی نظیر «وقت طلاست»، «مقتصد باش» و «وقت شناس باش»، همگی متناسب با روح سرمایه‌داری بودند و باعث می‌‌شد که سرمایه داران، کسب ثروت را وظیفه‌ی خود تلقی کنند و سرسختانه در پی آن باشند. کارگران نیز بر همین اساس، طوری به کارشان وابسته می‌‌شوند که گویی غایت حیات و مشیت الهی است. روح سرمایه‌داری توزیع نابرابر ثروت را مشیتی الهی جلوه می‌‌دهد و بدین سان، به آن مشروعیت می‌‌بخشد.
از نظر وبر، نظام اخلاقی مذهب پروتستان به رشد سرمایه‌داری در غرب کمک کرد، اما او می‌‌خواست علت عدم رشد سرمایه‌داری در سایر جوامع را نیز توضیح دهد. او دریافت که برخی از جوامع پیشاصنعتی، از زیر ساخت‌های تکنولوژیک و سایر پیش شرط‌های لازم برای حرکت به سمت سرمایه‌داری و توسعه‌ی اقتصادی برخوردار بودند، اما حمایت‌ها و مساعدت‌های فرهنگی لازم برای رها کردن روش‌های سنتی در آنها وجود نداشت. از نظر وبر نظام‌های دینی عقلانی مانع از رشد نظام‌های اقتصادی عقلانی می‌‌شوند. آیین کنفوسیوس در چین افراد را به پذیرش آن چه هست فرامی خواند و درگیر شدن در فعالیت‌های سودبخش را به لحاظ اخلاقی ناپسند می‌‌شمرد. تائوییسم نیز اساساً سنت گرا بود و یکی از اصول مهم آن ممانعت از رواج نوآوری است. چنین رویکردی به زندگی به اندازه‌ی کافی تنش و درگیری بین اعضا به وجود نمی آورد تا انگیزه‌ی لازم برای نوآوری را در افراد ایجاد کند. در هندوستان نیز نظام کاستی (نظام طبقه‌ای منفصل)، مانعی ساختاری برای تحرک اجتماعی افراد است و زندگی افراد را تا حد بسیار زیادی محدود می‌‌کند. آیین هندو، با اعتقاد غیر عقلانی‌اش درباره‌ی تناسخ، درست در نقطه‌ی مقابل تعالیم کالونی درباره‌ی تقدیر ازلی است. از بطن نظام عقیدتی آیین هندو، که پیروان خود را صرفاً به دنبال گردآوری ره توشه‌ی آخرت می‌‌فرستد، نمی تواند افرادی بیرون آیند که نظامی مبتنی بر سرمایه‌داری و اقتصادی عقلانی پدید آورند.
وبر اخلاق پروتستانی را تنها عامل ظهور سرمایه‌داری نمی دانست، اما آن را عاملی مهم در به منصه‌ی ظهور رساندن آن به شمار می‌‌آورد.

روابط نژادی

از نظر وبر، اگر بتوان فقط با معیارهای روان شناختی سطح تفاوت‌های نژادی عینی را تعیین کرد، می‌‌توان شدت احساسات ذهنی مربوط به جاذبه و دافعه‌ی نژادهای مختلف را در مورد یکدیگر به درستی اندازه‌گیری کرد (Weber, 1978). شناخت دقیق وبر از موضوع روابط نژادی، به احتمال زیاد ناشی بود از مشاهده‌ی دقیق طرز برخورد آلمانی‌ها با یهودیان. او در جامعه‌شناسی دین، یهودیان را «رانده شدگان» خوانده است. او این نقش «خارجی» بیشتر به تمایل یهودیان برای جدا کردن خود از جامعه ربط داد تا این که بقیه‌ی جامعه آنان را طرد کند (Weber, 1921/1963). وبر، با پذیرش موضع گیری عموم آلمانی‌ها در آن زمان، این بحث را مطرح کرد که یهودیان برای ادغام شدن در جامعه‌ی آلمان باید یهودیت را کنار بگذارند. او در مورد ادغام تمام گروه‌های اقلیت در جامعه، نگرشی ناسیونالیستی اتخاذ کرد که با افکار لیبرال کثرت گرایی مغایرت داشت.
وبر را نمی توان نژادپرست دانست، چرا که او به راستی احساس می‌‌کرد که اگر اقلیت‌ها به طور کامل بخشی از جامعه شوند (ادغام)، می‌‌توانند مدارج ترقی را طی کنند. وبر از دوستان دیرین و حامیان گئورگ زیمل بود (یک یهودی که به دنبال کسب کرسی استادی تمام وقت در دانشگاه بود و با وی برخوردی تبعیض آمیز شد) و چنان که ایبرهم نشان داده است، احتمالاً او از سایر متفکران لیبرال آلمان در آن زمان دارای سعه‌ی صدر بیشتری بود (Abraham, 1992).
ایده‌های وبر در مورد روابط نژادی، در آلمان شکل گرفتند، اما در طول تنها سفرش به ایالات متحده در سال 1904، قطعاً استحکام بیشتری یافتند. از نظر او، «امریکایی‌ها مردمی فوق العاده هستند. در امریکا، فقط مسئله‌ی سیاه پوستان و مهاجرت‌های گسترده، ابری عظیم و سیاه را تشکیل داده» (Weber, 1926/1975: 315). نکته‌ی مورد اشاره‌ی وبر، به پیش گویی شبیه بود. چند سال پس از سفر او، تنش‌های میان سیاه پوستان و سفیدپوستان، شورش نژادی گسترده‌ای را در امریکا برافروخت. زمانی که وبر از امریکا دیدن کرد، میلیون‌ها مهاجر اروپایی در محلات پرجمعیت و فقیرنشین شهرهای شمالی و شهرک‌های صنعتی، درهم می‌‌لولیدند. مهاجران آسیایی عمدتاً در غرب سکونت گزیدند و در آن مناطق با مشکلات شدید اقتصادی، تبعیض و نژادپرستی دست و پنجه نرم می‌‌کردند. بیشتر سیاه پوستان در روستاهای جنوبی تجمع می‌‌کردند و در آن جا، با فقر دست به گریبان بودند و در معرض بدرفتاری‌های خشونت آمیز از جمله ضرب و شتم‌های وحشیانه‌ی علنی، حلق آویز کردن و یورش‌های کوکلوکس کلان‌ها قرار داشتند که خودسرانه وظیفه‌ی پلیس را به عهده گرفته بودند (Kornblum, 1994). همانطور که وبر خاطرنشان کرده بود، وجود تنش‌های نژادی در سراسر امریکا آشکار محسوس بودند.
فقط پانزده سال پس از دیدار وبر از امریکا، درگیری خونینی میان سیاه پوستان و سفیدپوستان در شیکاگو رخ داد. امریکا، در سراسر قرن بیستم، شاهد درگیری‌های نژادی بوده است. به گفته‌ی جاناتان ترنر، جامعه‌ی امریکا با معضلاتی در خصوص همگون سازی (ادغام) مواجه است و تبعیض‌های قومی و نژادی یکی از عوامل تأثیرگذار در این جامعه است)Turner, 1973). پروین معتقد است که وقتی گروه‌هایی از مردم، از نهادهای اقتصادی و سیاسی موجود ناراضی و سرخورده شوند، ممکن است زمانی فرا برسد که زیرپا گذاشتن قوانین و درهم شکستن نظم موجود را به حفظ آن ترجیح دهند (Parvin, 1973). برای اثبات این امر کافی است شعار شورشیان سال 1992 در لس آنجلس را به یاد آوریم: «تا زمانی که عدالت برقرار نشود، برقراری صلح امکان پذیر نخواهد بود». این شورش پرهزینه‌ترین شورش در تاریخ امریکا بوده است که طی آن 60 نفر کشته، بیش از 2300 نفر مجروح و بیش از 6000 نفر بازداشت شدند (87 درصد از بازداشت شدگان سیاه پوست یا اهل امریکای لاتین بودند)، و بیش از نیم میلیون دلار خسارت به بار آمد (Delaney, 1993).

نظریه‌ی اجتماعی

آثار وبر آن قدر جامع بودند که افراد بسیاری از آنها تأثیر گرفتند. او علاوه بر طرح اصطلاحات و مفاهیم گوناگون (که همچنان کاربرد دارند) و روش شناسی دقیق و مفصل، سهمی اساسی در نظریه‌ی اجتماعی دارد. وبر به ویژه در شکل‌گیری نظریه‌هایی چون کارکردگرایی ساختاری، تضاد و نظریه‌ی کنش متقابل نمادین تأثیرگذار بوده است (البته وبر خود این اصطلاحات را به کار نگرفت، بلکه مطالعات و بینش‌هایش به پیدایش این نظریه‌های اجتماعی کمک کرد).
در دهه‌ی 1920، پس از مرگ وبر بود که تالکوت پارسونز، جامعه‌شناس امریکایی، آثار او را کشف کرد (Macrae, 1974). بخشی از تغییراتی که پارسونز در اوایل دهه‌ی 1960 در نظریه‌ی کارکردگرایی ساختاری خود داد، با بازبینی در آثار وبر صورت گرفت (Schlucher, 1981). بنا به نظر پارسونز «تز وبر این بود که گسترش تجدد غربی، نظام جوامع مدرن، نه تنها برای تاریخ نوع بشر از ارزشی جهانی برخوردار است، بلکه همچنین جهت گیری معینی دارد و با این تعبیر نباید آن را پدیده‌ای اتفاقی دانست» (Schlucher, 1981).
براساس نظریه‌ی تضاد، نظام اجتماعی موجود در جامعه را افرادی که در رأس ساختار اجتماعی قرار دارند، با زور برقرار کرده‌اند. نظریه پردازان این نظریه، به ویژه بر نقش قدرت در حفظ نظم در جامعه تأکید دارند وبر معتقد بود که تضاد در بطن تمام روابط اجتماعی وجود دارد و تعیین کننده‌ی قدرت است (Dronberger, 1971). هر جامعه، در هر برهه از زمان، در معرض فرایند تغییر قرار دارد. در دست گرفتن قدرت از عوامل اساسی نظریه است. قدرت در آثار وبر، درباره‌ی انواع اقتدار، جایگاهی ویژه دارد.
نظریه‌ی کنش متقابل نمادین اساساً به استفاده از نمادهایی که در کنش متقابل افراد معنی می‌‌یابند، می‌‌پردازد. مطلب مورد توجه نظریه پردازان این نظریه این است که زندگی اجتماعی در خلال ارتباطات اجتماعی روزمره چگونه «ساخته» می‌‌شود. ارتباطات اجتماعی شامل استفاده از نمادهایی است که وقتی در کنار یکدیگر قرار می‌‌گیرند، کلام را شکل می‌‌دهند. نمادهایی که افراد جامعه به کار می‌‌برند، از جمله ارتباطات، کنش متقابل آنان را به یکدیگر میسر می‌‌سازد. استفاده مؤثر از نمادها و برقراری رابطه، بستگی به فهم مشترک از معانی موجود در پس کنشهای متقابل نمادین دارد. نظریه پردازان نظریه‌ی کنش متقابل نمادین آنچه را که وبر درباره‌ی فهم مطرح کرده است، با آغوش باز پذیرفته‌اند. این وبر بود که تأکید می‌‌کرد پژوهش‌گران اجتماعی باید علاوه بر تبیین صرف «چیستی» رفتارهای انسانی، به فهم «چرایی» آنها نیز بپردازند. ایده‌ی فهم (فهم تفسیری) که در آن برای فهم پدیده‌های اجتماعی از تجربیات خود افراد استفاده می‌‌شود، اصل راهنمای نظریه پردازان نظریه‌ی کنش متقابل نمادین است (Good, 1988).

پی‌نوشت‌ها:

1- راد، واحد طول برابر 5/03 متر.

منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.