ادبیات در آستانهی جنگ بزرگ
برگردان: ابراهیم یونسی
بی شاعر و نمایشنامه نویس صحنهی ادب اتریش و آلمان سالیان پیش از جنگ برهنه مینماید. حتی توماس مان، اگرچه بودن بروکس (1) و مرگ در ونیز (2) را در پشت سر داشت تا پس از جنگ، و بیشتر به یاری کوه سحرآمیز (3)، شهرت عظیم جهانی نیافته بود. برندگان آلمانی جایزهی نوبل پس از «مومزن» عبارت بودند از «اویکن (4)» در 1908 و «هی زه (5)» در 1910 و «هاوپتمان (6)» در 1912، که ما را فعلاً با ایشان کار نیست. این برای آلمان سهمی کریمانه بود، و تا حدی مشعر است بر تعصبی که علیه نویسندگان روس به خرج رفته است، چون نه تنها هنوز، لااقل تا 1910، غولی چون تولستوی زنده بود بلکهی نویسندهی دیگری نیز بود که از اوایل قرن آثارش در جهان غرب بیش از هر نویسندهی دیگری مورد بحث و گفتگو بود. این شخص «آلکسی ماکسیموویچ پشکوف (7)» بود که خویشتن را «ماکسیم گورکی (8)» میخواند. و در سالهای نود برق آسا از ولگردی به سوی شهرت شتافت. پس از انقلاب 1905 روسیه که وی نیز در آن شرکت جسته بود فشار افکار عمومی خارج بود که حکومت تزار را مجبور ساخت که وی را آزاد کند. وی به منظور گردآوری اعانه برای رفقای انقلابی خود اقدام به سیاحتی موفقیت آمیز کرد طی همین سیاحت بود که کشفی مهم در نیویورک صورت گرفت، حاکی از اینکه زنی که با او است همسرش نیست (از همسرش جدا شده بود، لیکن به موجب قوانین روسیه طلاق به صورت رسمی ممکن نبود.) مردم امریکا که تهیه میدیدند عالیترین احترامات را نسبت به وی معمول دارند این امر را توهینی به خود تلقی کردند؛ مارک تواین و هاولز از حضور در ضیافتی که به افتخار وی ترتیب یافته بود امتناع ورزیدند؛ او و رفیقهاش را دردم از هتل بیرون کردند، گورکی با نگارش سلسله داستانهایی که در آنها نیویورک را شهر شیطان زرد (9) میخواند این رفتار را تلافی کرد، و نخستین تخم کینه و سوء تفاهم افشانده شد.
گورکی با تأسیس و ادارهی بنگاه نشری به نام «دانش (10)» از درآمد ادبی و نیروی اعجاب انگیز خود به نیکوترین وجه استفاده کرد. مهمترین نویسندگان وی «بونین (11)» و «کوپرین (12)» و «آندریف (13)» بودند. بونین که همچنانکه خاطراتش نشان میدهد از بلشویکها و هر نویسندهای که با ایشان موافق بود نفرت داشت در سال 1923 به عنوان رهبر نویسندگان روسی جلای وطن کرده و شاید در مقام نویسندهی شاهکار کوچک آقای اهل سانفرانسیسکو (14) به دریافت جایزه نوبل نائل آمد، چون بیشتر آثارش که پیش از انقلاب نگارش یافته بود در خارج از روسیه وسیعاً شناخته نبود. کوپرین را «جک لندن (15)» روسیه میخوانند - زیرا جک لندن در میان روسها و دیگر انقلابیون سالهای پیش از 1914 از چنان حیثیت و اعتباری برخوردار بود که متناسب با قابلیت و شایستگی وی در هنر داستانسرایی نبود - و اگر هم بلند آوازه نبود لااقل و بطور عمده به خاطر رمان ضد نظامی خود به نام جنگ تن به تن (16) و گزارشی از نشمه خانهای در «ادسا (17)» به نام چاله (18) سرشناس بود. آندریف که خود آدمی نااستوار و سراپا بدبینی و اما واجد ابداعات خوب و افکار خلاقه بود کارش یکدست نبود و هرگز به طور جدی توجه منتقدان روس را به خود جلب نکرد، لیکن در خارج از روسیه از موقعیت پایدارتری برخوردار بوده و رمانش به نام هفت تنانی که به دار آویخته شدند (19) وسیعاً خوانده شده و به صورت نمایشنامه درآمده و نمایشنامهی سیلی خورده (20) اش شاید به سب محیط سیرک وار سمبولیکی که دارد به دفعات بر صحنه آمده است. یکی دیگر از نویسندگان روس که آثارش سالیان دراز خواننده فراوان داشت «مرژکوفسکی (21)» شاعر و منتقد بود، و این توفیق، بیشتر مدیون «تریولوژی (22)» فلسفی - تاریخی وی دربارهی «ژولین مرتد (23)»، لئوناردو (24)، و پطرکبیر (25) است که در نگارش آن رنج فراوان برد و تبحری بسیار از خود نشان داد، هر چند استفادهای که از «آنتی تز (26)» میکند پر از تظاهر و ناراحت کننده است و کمتر نشانی از تخیل خلاقهی ناب در آن به چشم میخورد. دو اثر بارز دیگر این دوران که در خارج از روسیه شهرت بسزا داشتهاند یکی شیطان کوچولو (27) بود نوشتهی «سولوگوب (28)» که اثری است مظلم و هرزه و مدیر مدرسهی مبتلا به سادیسم آن، «پردونوف (29)»، آفرینشی نسبتاً نیرومند بود، و دیگری «سانین (30)» اثر مبتذل «آرتسی باشف (31)» که نوشتهای است کم مایه دربارهی عشق و مناسبات آزاد جنسی و برای دخترا مدارس سال 1907 اثری بود سکرآور، و یکی دو سال بعد در میان دانشجویان «پیشرفتهی» غرب سخت مورد بحث و گفتگو. تردیدی نمیتوان داشت که بین انقلاب ناموفق سال 1905 و انقلاب پیروزمند سال 1917 رمان روس تقریباً همهی قوت و عمقی را که طی قرن نوزده بدان رسیده بود از دست داد؛ و آن نفوذ اجتماعیی که داشت - و این امر در روسیه همیشه حائز اهمیت بود - نامساعد و بسا تباه کننده بود و چنانکه پیشتر دیدیم خاطرهی این دورانِ ملالت بود که رهبران بلشویک را بر آن داشت که پس از بازگشت گورکی به اتحاد شوروی، در سال 1928، قدرت خُردکنندهی حکومت را در پشت سر رئالیسم سوسیالیستی او قرار دهند.
داوری دربارهی گورکی کاری است دشوار. عظمت وی در مقام یک شخصیت جایی در خیال خالی نمیگذارد، آنهم نه فقط در نقش نهائی خویش، در مقام نویسندهی غول آسا و یکه تاز اتحاد شوروی، که هر افتخاری را که توانست به وی داد، بلکه در مراحل اولیهی کار است که اینک اغلب فراموش میشود و آنگاه که در صحنهی جهانی آوازهای بس بلندتر از دوست خود، چخوف، داشت. علت موفقیت زیادشت در خارج از روسیه دو چیز است: یکی اینکه وی یک انقلابی سیاسی بود، در زمانی که آزادیخواهان تمام اروپا حکومت تزار را محکوم میکردند. علت دوم از لحاظ ما مهمتر است: گورکی در داستانها و نمایشنامههای اولیهی خویش دربارهی حقیرترین کارگران، ولگردان، و مطرودانی مینوشت که در جوانی و ضمن کار و به هنگام که سرگردان از این به آن کار روی میبرد آشنا گشته بود، و همین وی را دردم سرآمد «مدرنها» ساخت. او در لحظهی مناسب بدین عرصه در آمد، آنگاه که خوانندگان و تماشاخانه روان یا دست کم آنان که در طلب چیزهای نو بودند بر عقیدهای که در محافل ادبی سالهای 1895 تا 1905 سخت شایع بود و در دههی سی نیز تجدید حیاتی یافت به نظر مساعد مینگریستند (و این عقیده پس از گذشت پنجاه و پنجسال اینک از نو باب شده است.) و این عقیده است به اینکه رمانها و نمایشنامههایی که دربارهی مردم فرو دست جامعه: فاحشهها و پا اندازها و خانه به دوشان و کارگرانِ هر دم کار و دزدان و بی خانمانان و میخوارگانِ و معتادان به مواد مخدر به رشتهی تحریر در میآیند به نحوی «واقعیتر» و زندهتر و پر معناتر از داستانها یا نمایشنامههایی هستند که با اکثریت عظیم مردمی سروکار دارند که در ساعتهای معین کار میکنند و مقروض نمیشوند و جامه و زیر جامهشان را به موقع عوض میکنند، و بالاخره به یکی از طبقات اجتماع تعلق ندارد. اعضای جوان طبقات مرفه که احساس سرکشی یا ملالت میکنند همیشه مجذوب چنین نظری در زمینهی آثار داستانی و نمایشی بودهاند. این نظر اساساً یک نظر رئالیستی نیست، ولو یک نویسندهی درجهی دو بتواند برای تهیهی مطالب شورانگیز در این سطح قهوه خانهای، مواد و عناصر سهل الحصولتری بیابد. این نظری است احساساتی و رمانتیک و کاری که میکند این است که موقع رمان «خوبِ» مرد تقاضای کتابخانهها و نمایشنامههای مورد پسند و علاقهی تماشاگران برنامههای بعدازظهر را باژگونه میسازد.
البته گورکی از شیوه و رسم شایعی پیروی نمیکرد - در حقیقت هر چند ذوق و فکری که در پس آن بود پیش از او نیز وجود داشت میتوان گفت که این شیوه را خود بنیاد نهاد - زیرا وی که جوانی معقول بود دربارهی چیزهایی مینوشت که در زندگی خویش با آنها نیک آشنا بود، اما بیشتر به این علت با آن سرعت موفقیت عالمگیر یافت که مایهی احساساتی و رمانتیکی که در او بود بیش از یک رگه و تمایل بود - بعلاوهی علاقه به بحثهای فیلسوفانه و عامه پسند که تودهی خوانندگانش در آن با وی سهیم بودند، چنانکه در فقدان تحصیلات منظم نیز بودند. رفقای مارکسیستِ سختگیر حتی وی را فزون از اندازه احساساتی میپنداشتند، اگرچه در حقیقت روح عمل و دید توأم با خوش بینی وی خدمتی عظیم به انقلاب و بعدها به نویسندگانی کرد که انقلاب ایشان را گیج و سردرگم کرده بود. حتی اگر حاشیهای هم برای تجلیلها و تکریمهای فراوانی منظور داریم که در سالیان آخر عمرش دولت بر او فرو میبارید و وی را عظیمتر از آنچه بود مینمود و نیز برای پارهای عناصر مشکوک شخصیت وی در سالیانی که پا به سن میگذاشت، باز همچنان در مقام یک شخصیت برجسته باقی است - اما به عنوان یک نویسندهی خلاق، و بدون شأن و مقامی که یک وقت تصور میشد واجد است. در زمینهی داستانسرایی با وجود بیست و شش مرد و یک دختر (32) و برخی قطعات کوتاه زیبا و در عرصهی نمایشنامه نویسی بر رغم نفوذ استواری که در اعماق (33) ش در عالم تئاتر دارد دیگر در خارج از روسیه محل مطمئنی در ردیفهای نخست ندارد، و در هیچ یک از این قالبهای ادبی با چخوف برابری نمیتواند کرد، هر چند چخوف مینمود که سالیان آخر عمر را در سایهی وی به سر میآورد. چیزی که گورکی را از معاصران روسی خود یا حتی از هر یک از نویسندگان این عصر متمایز و ممتاز میکند کار خلاق نیست بلکه خاطره نویسی است، خواه اوقاتی که کودکی یا نوجوانی خویش را باز میگوید و یا یکی از همکاران را وصف میکند. وی یکی از بزرگترین صورتگران سیماهای ادب است و اوقاتی که از مادر بزرگش یا تولستوی یا دهقانی پیر یا خرپولی شوریده حال یاد میکند همان ذوق و استعداد شگرف را نشان میدهد و هر شخصیتی را که از اعماق خاطر خویش فرا میخواند به قیافهی زنده ارائه میکند، و در این کار، البته نیروی آفرینندگی و امساک در به کار بردن وسیله و قوت قلمی هست که نتوانست در رمانها و نمایشنامههایش به کار گیرد، و تنها در این قلمرو است که قسمتی از شهرت و اعتبار وسیعی را که روزگاری داشت همچنان حفظ خواهد کرد. آری، مردم از وی به عنوان یکی از بزرگترین یادآورندگان یاد خواهند کرد. بسیاری از برندگان اولیهی جایزهی نوبل ما را از مسیر اصلی ادبیات منحرف میکنند و به کوره راهها میافکنند. این جوائز اغلب مبین حقشناسی ملتی هستند، آنهم نه به خاطر دست آوردی که به ادبیات در وجه کلی خود ارزانی داشتهاند بلکه من باب حقشناسی نسبت به نویسندهای که مدتها و صادقانه جنبه یا جلوهای از زندگی ملی را نموده است. دو نویسندهی لهستانی برندهی جایزهی نوبل یعنی «سینکیه ویچ» و «ریمونت (34)» را در نظر گیریم. رمانهای تاریخی و داستانهای کوتاه و عالی سینکیه ویچ در خارج از لهستان وسیعاً شناخته نبود؛ در حقیقت آنچه از وی بر میلیونها مردم جهان شناخته بود - و اما مشکل در سطح -جایزهی نوبل بود - رمان مردم پسندی بود دربارهی روم باستان به نام کووادیس (35)؟ که در واقع طلیعهی فیلمهای رنگی بود و به بهای کسری از هزینهای که در تولیدشان به کار رفته بود تأثیر مقنعتری را فراهم میآورد. ریمونت هم که شاید به خاطر رمان حماسیی که دربارهی زندگی نواحی روستایی لهستان تحت عنوان دهقانان (36) نگاشته بود جایزهی مزبور به وی اعطا شد هرگز در خارج از کشور خود خواننده فراوان نداشت. دو تن از برندگان اولیهی جایزهی نوبل زنانی از مردم اسکاندیناوی بودند که آثارشان در خارج از سوئد و نروژ خواننده فراوان داشت. اما نویسندهی سوئدی، این داستانسرای پرشور که اساطیر و افسانهها را بی دریغ به کار میگرفت، یعنی «سلمالاگرلو (37)» هر چند تا سال 1940 زیست مشکل به این عصر تعلق دارد. برعکس، نویسندهی نروژی «سیگرید اون ست (38)» متعلق به همین عصر است و کار نویسندگی را با نگارش رمانهای ناتورالیستی جنی (39) و جز آن آغاز کرد لیکن شهرت جهانیش تماماً بر داستان بلند و قرون وسطایی به نام کریستین لاورنشداتر (40) استوار است که چیزی بیش از پردهی قلمکار جهان نمایی است که در بادی نظر مینماید و در حقیقت بیش از بیشتر رمانهایی که زنان تردلتر و فارغتر از تعصبات قومی نگاشتهاند ما را با جنس زن آشنا میسازد. دو برندهی توأمان دانمارکی عبارت بودند از «گله روپ (41)» که انتخابی عجیب و نامناسب و «هنریک پونتو پدان (42)» که انتخابی بجا بود، هر چند این امر هرگز موجب نشد که در خارج از اسکاندیناوی توجه در خوری به داستانهای این «مورالیست (43)» نیرومند و ضدرمانتیک مبذول گردد. آنکه سخت مورد توجه بود و شهرت و حیثیت جهانی فوق العادهای داشت که، هر چند در مقیاسی کوچکتر، بی شباهت به شهرت و آوازهی گورکی نبود «کنوتهامسون (44)» نروژی بود. در داخل کشور موفقیتش تا حدی مدیون سبک واقعاً بدیع و شیوهی انقلابیاش حتی در استعمال زبان بود. در خارج از کشور، در قالب ترجمه، جاذبهاش بسیار به جاذبهی گورکی مانند بود (در خانه بدوشی و بی سر و سامانی اوایل جوانی نیز بی شباهت به وی نبود): مردمی پرت و دور افتاده را به جهانیان نشان میداد. کارش بسیار حقیقیتر و زندهتر از نویسندگان معمولی و متعلق به طبقهی متوسط شهری بود، زیرا سرانجام چنانکه در اثر مشهورش به نام رشد خاک (45) میبینیم یا به خانه به دوشانی که طبیعت را بر اجتماع ترجیح دادهاند میپردازد و یا به روستاییانی که کشت و زرع میکنند و خانه میسازند. نیرو و شور و جنبش و حرکتی در «هامسون» هست که به وی عظمت بیشتری میدهد. وی تبار دهقانی داشت، و سوء ظن و نیز نفرتش از تمدن صنعتی پاک و عاری از شائبه بود. اما مقدار قابل ملاحظهای مشرب ادبی رمانتیک نیز دارد که به یاری هم او بهترین استفادهی ممکن را از خانه به دوشانی که دلباختهی طبیعت و شیفتهی دهقانانی هستند که در زمین ریشه دارند به عمل میآورد، و هرچند گاه، اشاراتی به زندگی به ظاهر ابتدایی؛ و نیز عنصری مشکوک که، هر چند میتوان حاشیهای از برگ کهولتش قائل شد، سرانجام مع تأسف این پیرمرد بلند آوازه را بر آن داشت دل به اغوایتر زبانیِ مهاجمان نازی دهد.
در منتها الیه دیگر، مثلاً در اسپانیا، نیز نثرنویسان شایستهای نامزد ربودن این جایزه بودند. په رتس گالدوس (46)، رمان نویسِ تمامِ قوم، هنوز زنده بود و تا سال 1920 در قید حیات بود. همچنین «اونامونو» و نیز «پیوباروخا (47)»، آن باسکی (48) که به سبک مرسوم پیکارسک (49) مینوشت و در حقیقت دیکنزی آفتاب خورده و زمخت بود. در ایتالیا «ورگا» هنوز میزیست؛ و بعد «دانونزیو (50)»ی شگفت که مردی نیم نابغه نیم پشت هم انداز بود و آماده بود آنچه را که در صحنهی ادب اروپا باب بود تقلید کند و در عین حال توانست حیات نفسانی تازهای در شعر ایتالیا بدمد. وی کاریکاتور فاشیستی یک نویسندهی بزرگ بود؛ و بعد، پیراندلو (51)، که پس از جنگ از داستانسرایی به نمایشنامه نویسی گرایید و جایزهی نوبل را چندی بعد ربود. اما باز در «تریست (52)» سوداگر آلمانی موفق و یهودی تباری بود «اتوراشمیتس (53)» نام، که هر چند گاه با نام «ایتالو زوهوو (54)» چیز مینوشت. دو رمانی که در سالهای نود نگاشته بود چندان مورد توجه واقع نشد. این رمانها در زبان ایتالیاییِ تریستی و طبعاً غیرادبی نگارش یافته و در محل منتشر گشته بودند. اما در سال 1906 وی از مدرسهی «برلیتز (55)» خواست که یک معلم خصوصی برای آموختن زبان انگلیسی به وی معرفی کند، و از همینجا بود که به جیمز جویس برخورد. سالها بعد در پاریس، جویس که مخصوصاً دومین رمان وی به نام سنه لیتا (56) را پسندیده بود دربارهی این دوست دیرین تریستی با «والری لاربو (57)» و دیگر سخن شناسان گفتگو کرد. «زوهوو» اینک که قدری مورد توجه قرار گرفته بودس نوشتن از سرگرفت و شاهکار خویش یعنی اعترافات زنون (58) را به سال 1923 منتشر ساخت و رمان کوچک و لطیف موسوم به پیرمرد نازنین و دختر زیبا (59) را که داستانی خوب و رمانی ناتمام دربارهی پیرمردی است از خویشتن به جای گذاشت، که پس از مرگش منتشر شد. اما مرگ «زوهوو» بر اثر پیری نبود: درست در همان هنگامی که سرانجام داشت از موفقیت دیر هنگامش لذت میرد در حادثهی اتوموبیل کشته شد - حادثهای غم انگیز و در عین حال کمیک، که میتوانست از ابداعات خود وی باشد (و شاید چنین ابداعی را نیز کرد: اتوراشمیتس سوداگر، «ایتالو زوهوو» ی نویسنده را آفرید و سپس همین «زوهوو» با نیرو و جسارتی که زاییدهی شهرتش بود با کشتن اشمیتس خویشتن را از شر آفریدگار خویش رهانید). آنچه مسلم است این است که اگر چه آثار این نویسندهی غریب و فوق العاده طرفه و بکر تا به امروز چنانکه باید خوانده نشده و مورد بحث و گفتگو واقع نشده است بخش آخر این عصر و نیز جهانِ درونِ مردم باختر زمین آنچنانکه اینک هست در وجود وی نمایندهی واقعی و یکی از مکتشفین خویش را باز یافتهاند.
زیرا «زوهوو» را، بویژه هنگامی که در قیافهی «زنون» با وی روبرو میشویم، نمیتوان با اشارات مبهم به رمانهای روانی یا روانکاوی از سر باز کرد. وی کیفیتی عمیق و مفهومی خاص خود دارد. نخست، آدمی است کمیک، چنانکه لودههای بزرگی از طراز «گروک (60)» هستند و در نظر ما چون مسافران عبوس و در عین حال پر شوری مینمایند که از جهانی دیگر آمدهاند تا در این جهان که سادهترین حرکات زندگی رام نشدنی و سرکشند با غم سر کنند. و در اینجا، و از لحاظ «زوهوو»، جهان دیگر همان جهان سوداگری و بورژوایی اتوراشمیتس است - جهانی استوار و با ظواهری ارضا کننده، جهانی مرکب از مناسبات شخصی، مالیه و کسب، و علم و هنر که به لمس و مسی در جهان درون و حقیقیتر، آنجا که «زوهوو» یا زنون میکوشد راه خود را بیابد و بار خویش را ببندد، ناپدید میگردد یا در سرابی مضحک میگدازد. در اینجا عقل نیرنگی است و علت و معلول دست اندرکار بازیی موذیانهاند؛ چیزی درست از آب در نمیآید و کسی منظور کسی را در نمییابد و حصول به هیچ منظور آگاهانهای ممکن نیست و چنانکه تکیه کلام «گوردجیف (61)» آن جادوگر طعنه گو در خطاب به شاگردانش بود «آدم نمیتواند». اما بعد، هر چند زوهوو - زنون، ماجراهای طنزآمیز خویش را به صیغهی مضارع در اول شخص مفرد حاضر باز میگوید در واقع در اینجا خواه به صورت مجرد یا مرکب، شخصیتی حقیقی در جریان وقایع نیست، آنچه هست تکههایی از شخصیتی است و «من» ی که فلان چیز را میخواهد و «من» ی که بهمان کار را میکند یکدیگر را نفی و حذف میکنند. اینک هنگامی که دقیقتر در این ژرفا خیره میشویم همچون فیزیکدانانی هستیم که در ساختمان اتم، که در آن انرژی بدلخواه خود چون تیر از درون نیستی به این سو و آن سو میرود، دقیق میشوند؛ و اگر در این میان، در میان این ویرانههای جهان از هم پاشیدهی انسانها و شخصیت انسانی. دهشت و جنونی باز نمییابیم و اگر میتوانیم همچنان لب به خنده بگشاییم بدین علت است که «زوهوو» ی حیران و مشتاق که هنوز خندهای به لب دارد و میتواند آزادانه اعتراف کند و با ملیت چندگانهای که دارد در شهری زندگی میکند که ملیتهای آمیخته زیست میکنند غروری ندارد و با دستی که بر بازوی ما مینوازد ما را به خیابانهای آفتابی تریست و ظواهر به ظاهر استوار و شاد فرا میخواند؛ و چون چنین است چنان که این بذله گوی نوجوی و موقر خواسته است، لب به خنده میگشاییم. با این همه، اشارهای نبوی را دریافته و از دورترین زوایای عصر نجوایی شنیدهایم: آری، هشداری دریافت داشتهایم.
پینوشتها:
1) Buddenbrooks
2) Death in Venice
3) Magic Mountain
4) Eucken
5) Heyse
6) Hauptmann
7) Alexey Maximovich Peshkov
8) Maxim Gorky
9) The City of the Yellow Devil
10) Znanie
11) Bunin
12) Kuprin الکساندر ایوانویچ کویرین رمان نویس روسی (1870-1938).
13) Andreyev لئوئید نیکلایویچ آندریف نویسندهی روسی (1871-1919).
14) The Gentleman from San Francisco
15) Jack London داستان نویس امریکایی (1876-1916).
16) The Duel
17) Odessa
18) The Pit
19) Seven that were Hanged
20) He who Gets Slapped
21) Merezhkovshy رمان نوس روسی (1865-1941).
22) trilogy
23) Julian the Apostate
24) Leonardo
25) Peter the Great
26) antithesis
27) The Little Demon
28) Sologub فدرسولوگوب نویسندهی روسی (1863-1927).
29) Peredonov
30) Sanin
31) Artsybashev میخائیل پطرویچ آرتسیباشف رمان نویس و دراماتیست روسی (1878-1927).
32) Twenty-six Men and a Girl
33) Lower Depths
34) Reymont ولادیسلاواستانیسلا وریمونت رمان نویس لهستانی (1867-1925).
35) ?Quo Vadis
شورای کلیسایی ایران، تهران، 1326. بنا بر افسانهای هنگامی که پطرس حواری از هول جان از رم گریخت در شاهراه اپیان به مسیح برخورد و از او پرسید «به کجا میروی؟» مسیح در پاسخ گفت: «به رم، تا باز مصلوب شوم.» این پاسخ موجب شد که پطرس به رم باز گردد و به شهادت رسد.-م.
36) The Peasants
37) Selma Lagerlöf رمان نویس سوئدی (1858-1940).
38) Sigrid Undset رمان نویس نروژی (1882-1949).
39) Jenny
40) Kristin Lavransdatter
41) Gjellerup کارل گله روپ رمان نویس دانمارکی (1857-1919).
42) Henrik Pontoppidan رمان نویس دانمارکی (1857-1943).
43) moralist معلم اخلاق، صاحبنظر در مسایل اخلاقی.
44) Knut Hamsun رمان نویس نروژی (1859-1952).
45) Growth of the Soil
46) Pérez Galdós
47) Pío Barojaپیوباروخا رمان نویس اسپانیایی (1872-1956).
48) Basque
49) picaresque
50) D"Annunzio گابریل دانونزیو نویسندهی ایتالیایی (1863-1938).
51) Pirandello
52) Trieste
53) Ettore Schmitz
54) Italo Svevo
55) Berlitz
56) Senilità
57) Valéry Larbaud نویسندهی فرانسوی (1881-1957).
58) La Coscienza di Zeno در ترجمهی انگلیسی The Confessions of Zeno خوانده شده است.
59) The Nice Old Man and the Pretty Girl
60) Grock [نام اصلی Adrian Wettach] دلقک مشهور سویسی و صاحب سیرک گروک (1880-1959).
61) Gurdjieff
پریستلی، جان بوینتن؛ (1387)، سیری در ادبیات غرب، ترجمهی ابراهیم یونسی، تهران: نشر امیرکبیر، چاپ چهارم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}