زمان نو
برگردان: اردشیر اسفندیاری
بیماری و پیری می تواند فرد را بیرون از آن نظامی از فرآیندهای اجتماعی قرار بدهد که با زمان شمارها تنظیم شده است. وقتی که در اثر بیماری و پیری روز و ساعت برای بشر بی اهمیت شد، از مکان مشترکی که اکثریت مردم خودآگاهی و هویت خود را از آن می گیرند، بیرون رانده می شود. صد سال پیش اگر کسی به دلیل وابستگی به خانواده و اقوامش را از دست می داد، تا حد "هیچ" نزول می کرد. مدتی بعد پول عامل هویت آفرین شد. در عصر ما کسی به طور مطلق "هیچ" می شود که کاملاً از ماشین زمان اجتماعی و سازمان یافته بیرون ایستاده باشد.
بی توجهی به سالمندان و بیرون راندنشان از عرصه های مختلف زندگی که ساعت و تقویم به آن دامن می زند، درد پیری را چندبرابر می کند. کسی که عزم ندارد تا جزیی از ماشین زمان اجتماعی و سازمان یافته شود، بهتر است که بمیرد. در چنین حالتی معمولاً پیری اجتماعی به پیری طبیعی و بیولوژیکی شتاب می بخشد. امروز توان شرکت کردن در حرکات اجتماعی همان قدر اهمیت دارد که در جامعه ی عشیره ای داشت. قافله سالاری زمان موجود تا این حدّ به زندگی بشر معاصر گره خورده است.
در آغاز عصر جدید، آینده وجه آرمانی بود، به همین خاطر سخن گفتن از آن چندان دشوار نبود. اغلب برای بشر ساده تر بود که از آرزویش حرف بزند تا اینکه حادثه ای نزدیک را پیش بینی کند. ما برخلاف گذشته جرأت نداریم که از آرزوهایمان دَم بزنیم، چرا که تحولات سریع رعایت نیاز ما را نخواهد کرد. سرعت احیاء و نوسازی در تکنولوژی جدید به حدی است که تمام تخیّلات ما را از هم می پاشد.
نیروی مجهول تحول به هر طریق اراده ی خود را به کرسی نشاند تا مسئولیت آنچه را که می آمد، به عهده بگیرد. شاید کسانی که به مطالعه ی جامعه مشغولند و یا آن را اداره و رهبری می کنند به دانسته های علمی آن چنان سرگرم بوده اند که فراموش کرده اند تمام تحقیقات درباره ی بشر و جامعه به "نُرمها" یا به عبارت دیگر هنجارهایی مشروط تکیه دارد.
در خلال سراسر تغییر و تحولات مُدرن توصیف کار سرچشمه و منبعی هم برای محاسبه ی تصویر بشر و هم هنجارهای سیاسی بوده است. تقریباً تمام آرمانهای اجتماعی به سازماندهی و شکل دادن مجدد به کار گره خورده است. در عصر ما چشم دوختن بر چنین شروط عادی و به هنجاری از دوران مبارزه ی طبقاتی و عصر بازسازی ملی دشوارتر است. مبارزه در محیط کار به وسیله ی بوروکراسی و انجمن ها به انفعال کشیده شده است. گویی "جو هیلهلتن" آمریکایی با سرودهای کارگری اش مرده و به فراموشی سپرده شده است.
هنوز هم در جامعه ی ما مبارزه برای افزایش حقوق وجود دارد، اما این مبارزات عاری از کیفیت و عیار اخلاقی هستند. ما گروه های مختلفی را می بینیم که به کارفرمایان و باقیمانده ی نظام صنعتی مُدرن با حسابگری حمله می برند، فقط به این خاطر که از این نمد پاره کلاهی برای خود دست و پا کنند. اما مبارزه به خاطر منافع ملموس نمی تواند جایگزین تلاش آگاهانه ای بشود که برای بیشتر بشری کردن محیط کار تمام مبارزات بزرگ صنفی به آن نظر داشته اند. امروزه برخی از این وظایف را تحقیق به عهده گرفته است. یا بهتر است بگوییم: شایسته است که تحقیق مکانی باشد که در آنجا به کسانی که در بیشتر بشری کردن محیط کار تلاش می کنند با اعتماد و احترام بنگرند.
نتیجه ی تغییر و تحول یک جابه جایی ثقل است از مبارزه ی طبقاتی دوران گذشته که به خاطر نگرانی برای محیط کار صورت می گرفت. حال که آرمانهای کهن مرده است، پس تنها یک هدف می ماند که بشر به آن برسد. حادثه ی جدید این است که این بخش از جامعه شناسی با به میان کشیدن پای محققان و پزشکان و به کار گرفتن روشهای درمانی روز به روز غیرسیاسی تر شده است. نگرانی های اِکولوژیکی و بهداشتی شروع کار خود را بر مبنای شواهد ملموس مثلاً صدمه دیدگی و بیماریهایی از این نوع می گذارد. مردم همچنین نه به تغییر نظام بلکه به موارد معینی که به وضوح علامت دادن چراغ خطر باشد، نیازمند. در اینکه مردم معترض باشند گله و شکایتی نیست. به عکس بسیار مفید و به جاست. همان طور که یونانی های قدیمی می گفتند: بشر باید متحد باشد تا بتواند کاری را از پیش ببرد، ولی مشکلی که بشر قادر به حلّ آن نیست باید به آن مدارا کند. تنها با چنین شروطی بشر می تواند آرامش خاطر داشته باشد.
موقتاً تصویر از آینده به نگرش وسیعتری نیازمند است، پس بشر باید دلهره های امروز را نیز با خود داشته باشد. وقتی مردم کنجکاوانه به اتفاقات آینده چشم دوخته اند، همین کافی است، زیرا آنها دیدگاهی همه جانبه تر و کلی تر از گذشته را آرزو می کنند. ما تنها نمی خواهیم که از صدمات و هیجانات روحی دوری کنیم، بلکه می خواهیم بدانیم که نظام صنعتی مُدرن ما را به کجا می برد. این نوع اندیشیدن باید از آرمانها نیز کمک بگیرد. زیرا ممکن است که هم دلهره ها و هم صدمه ی ناشی از کار سیستماتیک باشد، به عبارت دیگر در صورتی که ما نتوانیم قانونی بر علیه دلهره ها و صدمات ناشی از کار تدوین کنیم و به مبارزه با آن برنخیزیم، هرچه بیشتر رشد می کنند.
به تدریج همه از ویرانی محیط زیست توسط نظام صنعتی معاصر آگاه شده اند. به علاوه رابطه ی محیط کار و مُعضلات محیط زیست که در سالهای اخیر نام ویژه ای برای خود به دست آورده است، در کانون این بحث جای گرفته است. من به "اِکولوژی زمان" فکر می کنم. فکری که پشت کاربرد این مفهوم جای گرفته، این است که کارگر نه تنها در وجه مکانی در معرض مضرات آلودگی هواست، بلکه کمبود وقت و استفاده از زمان نیز یکی از سرچشمه های بیماری و ناخرسندی است. همان طور که باید مکانِ کار عاری از تأثیرات آلودگی باشد، زمان نیز گونه ای رهبری را مطالبه می کند که به دور از تأثیرات بیولوژیکی باشد.همه می دانند که محاصره شدن در مدار دردهای ناشناخته معرف بار بزرگی است بر دوش مسئولان بهداشت جسمی و روحی ما در عصر حاضر. من تصور می کنم که بخش زیادی از این آزارها به دلیل برخورد بی رحمانه و بی خردانه با زمان است. در این پهنه طبقه ی اجتماعی معینی نیست که از آن بهره کشی کند. این کشمکش نو برخلاف مبارزه ی طبقاتی دورانهای گذشته در وهله ی نخست مطالبه اش حقوق و پول نیست. گویی قضیه به عکس گذشته است. یعنی آنان که بضاعت مالی بیشتری دارند، بیشتر در تیررس "اِکولوژی زمان" قرار گرفته و با کمبود وقت مواجه اند.
بسیاری بر این موضوع انگشت نهاده اند که خودی نظام صنعتی در بی توازنی است، طوری که گردانندگانش ناچارند مدام گامی به جلو بردارند تا از سقوط ناگهانی آن جلوگیری کنند. بیشتر کسانی که در این نظام کار و زندگی می کنند، همین وضعیت را دارند. آنها نیز از سنگری به سنگر دیگر تعقیب می شوند بدون آنکه بتوانند لحظه ای توقف کنند. شاید بشر زمانی بیارامد که از کار بازنشسته می شود، اما آن موقع نیز فراموش کرده است که با این همه وقت آزاد می خواهد چه بکند.
در اِکولوژی زمان- درست مثل دیگر اشکال بی توازنی اِکولوژیکی- رابطه ی بین قاتل و مقتول ناروشن و گُنگ است. از طریق حلقه ای بی شمار و تا حدود معینی همگی در این وضعیت مسئول هستند. در حقیقت ما استفاده ی غلط و غیرعقلانی از زمان را پذیرفته ایم، درست به همان شیوه ای که حریصانه در مصرف انرژی و کالاهای رنگارنگ خود را غرق می کنیم، در حالی که می دانیم این گونه زندگی در درازمدت ویرانگر و به لحاظ جهانی برای تمام موجودات کره ی زمین خطرناک است.
پشت شتابزدگی و کمبود زمان، رؤیای نوعی زندگی خوب نهفته است. این رؤیا زمانی که به نزدیکترین سلاح دست می یابد، به طور مؤثری خود را نابود می کند.
تقریباً تمام تجربیات اجتماعی اساسی به زمان نیاز دارند. اما نه زیاد بلکه به همان اندازه که عشق، آرامش و اعتماد از ما می طلبد. سالها از زمانی می گذرد که چارلی چاپلین (1) در فیلم "عصر جدید" (1936) جهان صنعتی را به سُخره گرفته بود، تنها با نشان دادن این حقیقت که چگونه حرکت مکرر ماشین مُهر خود را بر جسم و روح بشر می کوبد. در آن زمان هر بیننده ای به تکانهای مسخره ای که در اثر دوربین های اولیه ی فیلمبرداری دو چندان می شد، خنده اش می گرفت. امروز من نگران آنم که بسیاری طنز او را به مثابه گزارشی از یک زندگی روزانه ی کاملاً عادی و بهنجار بفهمند.
تپش کار روزانه بذر خود را در همه جا کاشته است، در واکنش جسمی ما، در استفاده از تعطیل و وقت استراحتمان. آنچه قرار بود به عنوان وقت استراحت و ذخیره ی نیرو از آن سود ببریم در زُمره ی کار درآمد. غذاهای بسته بندی شده و یخ زده و روان درمانی که کوتاه ترین راه برای آرمیدن است، بر زندگی عموم مسلط شده است. هر بار که با سرعت غیرمجاز در اتوبانها از دیگران سبقت می گیریم، احساس پیروزی و سعادت می کنیم، زیرا لااقل پنج دقیقه از روز را ذخیره کرده ایم. اما چنین کاری ناگهان به قیمت زندگی ما تمام می شود.
معلم تعلیم و تربیت "گَیسلر" (2) می گوید: الان همان وقتی است که برای زیستن باید وقت کافی صرف کنیم. "جان لِنون" در یکی از آوازهایش می خواند، "زندگی همان است که می گذرد. " بسیاری از نویسندگان بزرگ، اندیشمندان و خطیبان معروف راجع به رابطه ی غریب ما با زمان سخن گفته اند. زمان همیشه یک کالای کمیاب بوده است. چند هزار سال پیش در انِجیل عهد عتیق از تقدس یک روز استراحت در هفته سخن رفته است. حتی خودِ آفریدگار، روز خلقت نیاز به آرمیدن داشت.
زندگی می تواند هر آن به پایان برسد. پس باید دَم را غنیمت شمرد. اَبدی نبودن بشر ضرورتاً او را به سمت شتاب و بازدهی بیش از حدّ سوق می دهد. متفکر اسپانیایی "خوزه اورتگایی گاست" (3) (1955- 1883) می گفت: "خدایان جاویدان از ماشین بی نیازند. " باری در زندگی کوتاه ما شاید چیزی بهتر از مهره ای از یک ماشین بودن هم پیدا می شود. "کارل کروس" در آغاز سده ی گذشته در وین گفت، جامعه ی مُدرن بشر را به دو مقوله تقسیم می کند: کارگران و تن پروران، او با طنز می گفت: "جامعه ی ما هنوز چنان ساخته نشده است که بگوییم برای کار کردن وقت نداریم. "
به ویژه فیلسوفان از کسانی که نفس زنان از مکانی به مکان دیگر می روند با طنز و ریشخند یاد کرده اند. "نیلس شر" (4) می گفت: "نزد مورچه شو تا عاقل شوی. " سورن کی یرکه گور به افراد شتابزده ای که با زیپ باز شلوارشان از مستراح بیرون می زنند، می خندد. وقتی یکی از همین افراد عجول سرش به سقف کوتاه مستراح می خورد و می میرد، او از ته دل می خندد و می گوید: انگار شتابش برای رسیدن به همین لحظه بود! لابد دنبال همین حادثه می گشت، گویا می خواست از چیزی جا نماند.
علاوه بر مرگ و منتهی پذیری بشر که پیوسته زمان را به کالای نادری مبدل کرده است، نیروهایی در جامعه ی مُدرن نیز به آن دامن زده اند که با شور وصف ناپذیری برای بهره کشی از هر ثانیه فرصت نمی دهند که چیزی از آن به هدر برود. گونه ای خسّت و چشم تنگی در جوهر زندگی هست که بشر نمی خواهد تسلیم بشود، مگر آنکه مجبور باشد. ما فکر می کنیم که کیفیت کار به نحوی با سرعت و بازدهی در رابطه است، اما کیفیت زندگی را باید در جای دیگری جُست. تمام ارزشهای جمعی از ما می طلبند که برای خود و دیگران وقت کافی داشته باشیم. یقین، آرامش درونی، عشق و اعتماد نمی تواند با شمارش معکوس لحظه ها و یا از کار انداختن ساعت جوانه بزند. در اینجا شتاب و بازدهی نقطه ی مقابل کیفیت است.
بشر مُدرن و معاصر به فرهنگ زمانی تازه ای نیازمند است. در جامعه ی مُدرن نشانه هایی دلالت بر آن دارد که بعضی به جای بالارفتن از پلکان ترقی، زمان خود را صرف بودن با خانواده می کنند. گروهی در بهترین حالت می توانند چند پایه ی حقوقی به دست بیاورند، اگر زودتر از موعد با زخم معده و سکته ی قلبی ساقط نشوند، بهتر آن است که بدون استفاده از الکل و داروهای مخدر از زندگی تا زمانی که هست بهره گرفت. بسیاری به جای حقوق زیاد ترجیح می دهند که تعطیلات بیشتری داشته باشند.
در جهان شتابانی که نفس زنان پیش می رود، مدتها خانه برای همه- جز مادر- گوشه ای دنج و مکان اَمن و آرامش بوده است. اما تغییرات واقعی جامعه تغییرات کارکردی را به وجود آورده است. در گذشته تنها پدر در بیرون از خانه کار می کرد. امروزه پدر و مادر هر دو در بیرون از خانه کار می کنند. موقتاً هم به وضعیت مُدرن به عنوان گامی به پیش می نگرند. اما اگر می خواهیم مرز میان مشتقات کار بیرون از خانه و آرامش خانه را ایجاد کنیم، به راه حلّ های خلّاق و برنامه ریزی معیّنی نیازمندیم.
برخی بر این باورند که شتاب تأثیری از مادی گروی جامعه ی مصرفی است. با این حال کمبود دائمی وقت یک دلیل ایدئولوژیکی نیز دارد. شاید ما دیگر برای صبر کردن، فراغت، تفریح و آرامیدن استدلال سابق را نداریم. زمانی که طبقات معاف شده از کار یعنی اشرافیت در سده ی گذشته دریافتند که آزادیشان از کار چه امتیاز غیرمنصفانه ای است، "بیمار" شدند. آنها خود را در آسایشگاه بستری کردند و از انواع داروها به خاطر بیماریهای بی نام خود استفاده می کردند. فقط به این صورت توانستند دلیلی برای شانه خالی کردن از زیربارِ کار بتراشند.
مسئول دانستن بسیاری از افراد این طبقه نیز بیشتر از آنکه به دلیل باکتری بوده باشد، به علّت مشکل استدلال پزشکان بود، زیرا در موارد بسیاری هیچ گونه علائم کلینیکی وجود نداشت. ضیق وقت- که اصطلاح جدیدی است برای فشارهای همه جانبه ای که شتابزدگی آفریده است- یقیناً باعث بسیاری از بیماریهای جسمی می شود، زیرا همین کمبود وقت سبب استرس و فشار بیش از حدّ است. به علاوه انبوهی از اوهام بیمارگونه برای ما می آفریند و تحمّلمان را در برابر درد به نحو چشمگیری کاهش می دهد، زیرا ما هیچ دلیل دیگری جز بیماری برای انفعال خود نمی یابیم. ما حتی نمی توانیم تعطیلات خود را بدون تدارکات بلندمدت و برنامه ریزی تا آخرین دقیقه ی حرکت آغاز کنیم، و به جای استفاده از زمان تفریح باید از هر صحنه و هر مکان فیلم بگیریم تا بعد به عنوان سند به دیگران نشان دهیم که ما واقعاً لذت برده ایم. زمان کار به زمان تعطیلات ما نیز رخنه است و ما به جای تنوع میان زمان کار و زمان استراحت، به نوعی از تپش و ضربان زندگی رسیده ایم که عاری از تنوع است.
حتی سیگارکشیدن ما نیز به نحوی به این موضوع ارتباط دارد. آیا ما واقعاً می توانیم بدون انجام کاری لحظه ای بیارامیم؟ شاید با سیگارکشیدن می خواهیم تظاهر کنیم که این لحظه متعلق به ماست. شاید هم بیکار نشستن به نظر دیگران کمی احمقانه است. از نظر پزشکی فرو کردن انگشت در دماغ خود یک جایگزینی بهتر است، اما تاکنون افکار عمومی این عادت را نپذیرفته است. سیگار کشیدن تظاهر کردن به آرامش، انتظار و فراغت است. چوب بُخور و شمع مُدرج از جمله قدیمی ترین زمان سنج هایی است که تاریخ به یاد دارد.سیگار، زمان سنجی شده است برای آن نوع از زمان که قابل فروش به کارفرما نیست. زمان استراحت مکث و انقطاعی است روشن در آنچه که علی الظاهر گفته می شود به زندگی معنا می دهد. به زبان دیگر انقطاعی روشن در مشغله های بی حدّ روزمره، به همین خاطر قدر و مقام این آرامش را باید با استعاره ی سیگارکشیدن بیان کنیم، به عنوان نشانه ای بر آنچه که می گذرد. اما پیپ، سیگار و سیگار برگ واحدهای زمانی مختلفی را معرفی می کنند. سیگار در مقایسه با پیپ و سیگار برگ درک زمانی دیگری را عینیت بخشید. سیگار نماد ناشکیبایی جهان مُدرن است، در حالی که سیگار برگ و پیپ نوعی رابطه ی دیگر نسبت به زمان را نشان می دهد که بیشتر محتوی فراغتِ خاطر است.
پس از انتشار کتاب "مومو" (1973) اثر میکائیل اِنده، "دزد زمان" مفهومی آشنا شده است. جامعه ی ما سرشار از دزد زمان است، موجوداتی که توجه ما را به چرندیات بی معنی مشغول می کنند. بیشتر کانالهای تلویزیونی، مؤسسات سرگرم کننده و بنیادهای دولتی از این گونه شخصیت ها انباشته شده اند. توصیف میکائیل اِنده با اهمیت است. این توصیف نکاتی اساسی از زندگی مُدرن را بازگو می کند.
من همچنین به موشی به نام "فردریک" (5) در کتاب خردسالان "لیو لیونیس" (1971) فکر می کنم که تنها موشی است که برای زمستان خود دانه و غله ذخیره نمی کند. یکی از موشها می پرسد: "فردریک چرا کار نمی کنی؟" فردریک جواب می دهد: "من کار می کنم. من رشته های شعاع آفتاب را برای زمستان سرد و تاریک جمع می کنم. " تنگنای زمان یک موضوع نو و مرکزی در کتابهای کودکان است، زیرا در وهله ی اول این کودکان هستند که باید سزای تلاش شبانه روزی کار بزرگان را بدهند، طوری که اولیاء تمام وقت آزاد خود را صرف استراحت می کنند تا بعداً دچار فشارهای روحی و بی خوابی های شبانه نشوند. به جاست که وقت اضافی والدین صرف بودنِ با بچه بشود. اما اغلب والدین در وقت آزاد خود توان اضافی برای بودن با فرزندانشان را ندارند، چرا که در تمام طول روز به سختی مشغول کار بوده اند، که به خودیِ خود در زندگی جلوه ندارد.
ما به فرهنگ زمانی تازه ای نیاز داریم، زیرا کسانی که هرگز وقت ندارند، هیچ چیز دیگری را نیز به انجام نمی رسانند. فیلسوفان اعصار گذشته می گفتند غرض از اداره ی دولت و نتیجه ی کار روزمره، ایجاد وقت آزاد برای شهروندان است. ارسطو می گوید: تمام چیزهایی که بشر انجام می دهد، به خاطر وقت آزاد است. همان طور که ما می جنگیم تا صلح بیافرینیم، به خاطر آسودن با ارزشهای فرهنگی و ارزشهای جمعی نیز کار می کنیم. کلمه ی مدرسه (schole) به زبانی یونانی و وقت آزاد "otium" به زبان لاتین امتیاز شهروندان مرفه نسبت به دیگران را نشان می دهد. رفتن به مدرسه زمانی آزاد برای توسعه ی اُفق فکر و "دانش" خود بود.
ما می گوییم "زمان پول است" و خِسّت خود را به این شیوه اثبات می کنیم. اما در کنار آن زمانی که با پول سنجیده می شود زمانهای بی شماری وجود دارد. سگ و گربه اساساً چنین زمانی را نمی شناسند. آنها می توانند درس بخردانه ای را به ما بیاموزند، در هر حال لمس گربه تأثیری مثبت بر فشار خون بشر می گذارد. در جامعه ای ریاضی که همه چیزش بر اساس شمارش و سنجش است و کار روزانه و کارکرد پیکر ما چون چرخ دنده های ساعت دارای نبض منظم و یکسانی شده است. فراموش کرده ایم که تمام قطعه های زیبای موسیقی نیاز به تنوع در حرکت، تغییر ریتم و ایجاد سکون دارند. وقتی که یک "نواخت" می خواهد که فشار بیشتری را انتقال دهد، نوازنده نخست یک لحظه ی کوتاه مکث می کند و سپس آن را می نوازد. وقتی که می خواهند مراسمی را خاتمه بدهند، ارکستر آهسته و آهسته تر می نوازد.
تجلیل از موفقیت هایی زمانی چون پیشی گرفتن به میزان یک دهم و یک هزارم ثانیه- که در مسابقات ورزشی و تبلیغات کامپیوتری از آن استفاده می شود- یک حماقت جدید است؛ صرف نظر از آنکه از چه زاویه ای به آن نگاه کنیم. "power pc" تمام عملیات را بیست هزارم ثانیه از کامپیوترهای مدل قبل سریع تر انجام می دهد. یعنی در خلال هر 50 ضربه ای که بر دکمه ی کامپیوتر وارد می کنیم، زمانی معادل یک ثانیه از دیگران جلو می افتیم! شیوه ی بیان تبلیغات و مسابقات ورزشی شبیه لحن روحانیتی است که می گفت، به هدر دادن یک لحظه معصیت بزرگی است. اما حتی روحانیان دون پایه هم می دانند که بشر نمی تواند با ذخیره کردن ثانیه ها به اَبدیت بپیوندد. اگر بشر می خواهد زمان را متوقف کند، باید به شیوه ی دیگری عمل کند.
هَینریش بوُل" داستان کوتاه و آموزنده ای دارد درباره ی یک جهانگرد عجول آلمانی. این جهانگرد در یکی از سفرهایش، ماهیگری اسپانیایی را ملاقات می کند. ماهیگیر در موقعی از روز که همه مشغول کارند زیر سایه ی درختی کنار دریا آرمیده است. ماهیگیر به اندازه ی خرج روزانه اش ماهی صید کرده است. جهانگرد آلمانی از او می پرسد چرا بیشتر کار نمی کنی که بتوانی قایق بزرگتری برای خود بخری؟ ماهیگیر می پرسد: "پول اضافی را برای چه می خواهم؟" جهانگرد جواب می دهد "می توانی با بهره ی پولت زندگی کنی و بعد کنار ساحل برای خودت دراز بکشی". ماهیگیر می گوید: "من که الان دارم استراحت می کنم"، بعد غلتی به خودش می دهد و پشت به آفتاب چشم هایش را می بندد و می خوابد. ماهیگیر تعجب می کند که چرا برای کار ساده ای که در هر زمان از عهده ی هر کسی برمی آید، آن قدر زحمت بکشد.
بار دیگر از جهان آرمانی به آنچه که اصطلاحاً واقعیتش می نامیم، نظری می اندازیم. اداره ی زمان پیامد عملی یک نگرش وسیع است. یا شاید بهتر است که ما آن را یک وهم بنامیم- در این باره که "زمان پول است" حتی در جهان ماشین نیز این درست نیست. بشر با افزایش سرعت تولید می تواند از دیگران چند گامی جلو بیفتد. اما نقایص همین جلو افتادن را باید به شیوه ی دیگری پس بدهد. پس آنچه که در موفقیت اقتصادی مؤثر است حتی سرعت به خودی خود نیست، بلکه عامل مؤثر شتاب است. اگر این موضوع حقیقت داشته باشد، این گونه زندگی الگوی یک توسعه ی اقتصادی فاجعه بار را به دست می دهد که شتاب آن قدر تندشونده و بی وقفه می شود که در نقطه ای همه چیز در همه فرو می ریزد. در این ویرانی معمولاً این جسم و اعصاب بشر است که اولین زخم ها را می بیند.
امروزه در محیط کار رابطه ی میان سرعت تولید و بازدهی تولید کمتر از گذشته است. در بسیاری موارد خلاقیت و نوآوری برای بازدهی تولید مهمتر از سرعت تولید است و به عنوان یک اصل خلاقیت نوع دیگری از اقتصاد زمان را می طلبد. ترجمه و تبدیل زمان به پول آن را تبدیل به سرمایه یا کالایی کرده است که گفته می شود بشر آن را در اختیار خود دارد. طبق ضرب المثلی که همیشه ورد زبان سیاستمداران است، زمان تبدیل به یک "منبع ذخیره" شده است که باید از آن استفاده بشود؛ و باید به همان گونه از آن استفاده بشود که بشر یک آبشار را در لوله ی آب جای دهد. اما یک آبشار در لوله نمی گنجد! در نتیجه یک آبشار هست و یک لوله. این بدان معناست که وقتی بشر از زمان به عنوان یک "ذخیره" استفاده می کند، آنچه که او حاصل می کند، چیزی است کاملاً متفاوت از زمان. وقتی بشر آبشاری را در لوله جای می دهد، چیزی به مراتب کمتر از آبشار عایدش می شود. بشر با استفاده کردن از زمان به عنوان یک "ذخیره" زمان بیشتری عایدش نمی شود.
اینکه بشر بتواند بر زمان مسلط شود، اساساً یک وهم همه گیر شده است. در هر صورت این زمان است که بر ما غلبه دارد. آنان که با اداره ی زمان می خواهند به نوعی با قدرت آن مقابله کنند، خود را به دست استحاله شدن می سپارند؛ به دست نوعی مسخ شدگی که بشر را به سمت دقت ساعت ها پیش می برد. در این صورت برنده ی این مسابقه کیست؟ شاید به جای مقابله کردن با زمان، همسو شدن با آن استراتژی بهتری باشد، طوری که زمان به خدمت ما درآید، پیش از آنکه ما رعیت او بشویم. زیرا جوهر و ذات زمان در یادداشت های روزانه ی ما نیست، جوهر زمان در ضربان حیاتی و تپش های بیولوژیکی نهفته است. مُدرنیسم می خواهد با چشم بندیها و شگردهای خود آهنگ طبیعت را بر محیط کار و تولید، و زندگی واقعی را بر انتزاع مقتصدانه منطبق کند. اما زمان در ساعت ها و یا کتابهای یادداشت یافت نمی شود. زمان واقعی در اندام و پیکر ماست. زیرا این ساعت نیست، بلکه قلب بشر است که با به پایان رسیدن زمان از حرکت باز می ایستد.
علم پزشکی صدها ضربان بیولوژیکی گوناگون چون تنفس، ضربان قلب، نوسان میان شب و روز، تغییرات فشار خون و حرارت بدن را می شناسد که بشر برای طولانی تر زیستن به آن وابسته است. تلاش و استراحت به یک نظام زمانی اِکولوژیکی مشروط است و چنانچه ما در بلندمدت از آن سرپیچی کنیم، برایمان پیامدهای ناگواری خواهد داشت. وقتی که بشر برای فرآیندهای رشد طبیعی وقت کافی به کار نمی برد، چه اتفاقی در اُرگانیسم ها رخ می دهد؟ آیا هر فردی از جامعه می تواند بر مواد خوراکی ای که در فروشگاه ها وجود دارد، نظارت داشته باشد؟ هم اکنون گوجه فرنگی، گوشت، نان، پنیر و میوه برای گروه وسیعی از مردم از طریق فرآیندهایی که رشد و بلوغ را سرعت می بخشند، تولید می شود. مثالهای زیادی نشان می دهد، در جایی که از آهنگِ ضربان بیولوژیکی سرپیچی بشود، نتیجه در بلندمدت معکوس می گردد.
حیله های بی شماری در اداره ی زمان در دوران گذشته وجود داشت، که هنوز هم می توان بسیاری از آنها را به کار بست. برای مثال بشر می تواند معین کردن آغاز انجام یک وظیفه را برای خود تمرین کند. در تنگنای زمانیِ مُدرن همه چیز به هم گره خورده است، طوری که بشر هرگز احساس نمی کند کاری را به پایان رسانده است. برخی تشریفات ساده می تواند به ما کمک کند که خاطره های دردناک را فراموش کنیم و شکست ها و یا سرزنش ها را پشتِ سر بگذاریم. یکی از توصیه های ارسطو به مردم این بود: "به کُندی عجله کنید". شگرد دیگر این است که هر چیزی را نمی شود با سرعت همگونی انجام داد، یعنی هر کاری سرعت خاص خود را می طلبد. "برای هر چیز زمانی هست. بعضی از وظایف را فقط در صورتی می توان به انجام رساند که آن را انجام نداد، به این صورت که راه حلّ با پای خودش سراغ ما بیاید. میوه ی رسیده ی خودش از درخت می افتد.
پی نوشت ها:
1. charls Spenser chaplin
2. Geissler
3. Jose Ortega y Gasset
4. Nils kjaer
5. Fredrik den store
اِریکسن، تروند برگ؛ (1385)، تاریخ زمان، ترجمه ی اردشیر اسفندیاری، تهران: نشر پرسش، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}