راه شناختن خدا
منبع:سايت انديشه قم
مفهومى كه عموم مردم از خداى متعال درك مى‏كنند و معنايى كه هنگام شنيدن واژه « خدا » يا معادلهاى آن در زبانهاى مختلف مى‏فهمند عبارت است از موجودى كه جهان را آفريده است به ديگر سخن خدا را به عنوان آفريدگار مى‏شناسند و احيانا معانى ديگرى از قبيل پروردگار و معبود كسى كه شايسته پرستش است را مورد توجه قرار مى‏دهند و در واقع خدا را بعنوان انجام دهنده كار آفرينش و توابع آن مى‏شناسند . فلاسفه با توجه به اينكه اينگونه مفاهيم از مقام فعل الهى و بعضا از افعال مخلوقين مانند پرستيدن انتزاع مى‏شود كوشيده‏اند مفهومى را بكار بگيرند كه حكايت از ذات مقدس الهى نمايد بدون اينكه احتياجى به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وى داشته باشد و بدين ترتيب مفهوم واجب الوجود را برگزيده‏اند يعنى كسى كه هستى او ضرورى و زوال ناپذير است . ولى اين مفهوم هم يك مفهوم كلى و ذاتا قابل اشتراك و صدق بر مصاديق متعدد مى‏باشد از اين روى بايد بهترين اسماء و كلمات را اسم الله دانست كه اسم خاص و به اصطلاح علم شخصى است و شايد اين اسم شريف نخست از طرف انبياء و پيشوايان دينى مطرح شده باشد . اما براى دانستن معناى اسم خاص شناختن شخص مسمى لازم است‏شناختى كه در مورد محسوسات بوسيله ادراك حسى و در غير محسوسات تنها از راه علم حضورى حاصل مى‏شود و هنگامى كه موجودى قابل درك حسى نباشد راه شناختن شخص او منحصر به علم حضورى خواهد بود و هر چند اثبات وجود چنين علمى مربوط به فلسفه است اما خود اين علم از راه بحثهاى فلسفى بدست نمى‏آيد و آنچه از كاوشهاى عقلى و براهين فلسفى حاصل مى‏شود طبعا مفاهيم كلى عقلى خواهد بود و از اينجا نكته گزينش واژه واجب الوجود از طرف حكماء الهى روشن مى‏شود . ما در ضمن دراين مقالات درباره اينكه اساسا الله را تا چه اندازه و به چه وسيله مى‏توان شناخت بحثى خواهيم داشت ولى موضوع اين بخش را طبق سنت فلسفى و كلامى خدا واجب الوجود قرار مى‏دهيم

علم خداشناسى و موضوع آن

علم خداشناسى شريفترين و ارزشمندترين علوم فلسفى است و تكامل حقيقى انسان بدون معرفت الهى ممكن نيست زيرا چنانكه در جاى خودش به ثبوت رسيده است كمال حقيقى انسان تنها در سايه قرب الهى تحقق مى‏يابد و بديهى است كه تقرب به خداى متعال بدون معرفت او امكان نخواهد داشت . و هر چند اثبات موضوع يك علم از مسائل آن علم بشمار نمى‏رود و اگر موضوع علمى احتياج به اثبات داشته باشد على القاعده بايد در علم ديگرى كه تقدم رتبى بر آن دارد به اثبات برسد اما گاهى وجود موضوع علم بعنوان يكى از مبادى آن در مقدمه مورد بحث قرار مى‏گيرد و از جمله سنت بر اين جارى شده كه بحث از وجود خداى متعال در خود علم الهى و معرفه الربوبيه انجام بگيرد از اين روى با اينكه مباحث علت و معلول، ما را از بحث در اين زمينه مستغنى مى‏سازد در عين حال به پيروى از سنت‏حكماء الهى اين مبحث را مستقلا در آغاز اين بخش مطرح مى‏كنيم . ولى قبل از پرداختن به استدلال دو نكته را ياد آور مى‏شويم يكى آنكه عده‏اى از بزرگان فرموده‏اند كه شناخت‏خداى متعال امرى فطرى و بى‏نياز از استدلالات فلسفى است و ديگرى آنكه بعضى از فلاسفه تصريح كرده‏اند به اينكه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحيح نيست.1 بنا بر اين لازم است اين دو موضوع را قبلا مورد بررسى قرار دهيم

فطرى بودن شناخت‏خدا

واژه فطرى در موردى بكار مى‏رود كه چيزى مقتضاى فطرت يعنى نوع آفرينش موجودى باشد و از اين روى امور فطرى داراى دو ويژگى هستند يكى آنكه نيازى به تعليم و تعلم ندارند ديگرى آنكه قابل تغيير و تبديل نيستند ويژگى سومى را نيز مى‏توان بر آنها افزود و آن اينكه فطريات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع يافت مى‏شود هر چند قابل ضعف و شدت باشند . امورى كه در مورد انسان بنام فطرى ناميده مى‏شود به دو دسته كلى قابل تقسيم است‏يكى شناختهايى كه لازمه وجود انسان است و ديگرى ميلها و گرايشهايى كه مقتضاى آفرينش وى مى‏باشد ولى گاهى واژه فطرى در برابر واژه غريزى بكار مى‏رود و به ويژگيهاى نوع انسان اختصاص داده مى‏شود بر خلاف امور غريزى كه در حيوانات نيز وجود دارد .
در مورد خداى متعال گاهى گفته مى‏شود كه خداشناسى امرى فطرى است كه از قسم اول از امور فطرى محسوب مى‏گردد و گاهى گفته مى‏شود كه خداجويى و خداپرستى مقتضاى فطرت اوست كه از قبيل قسم دوم بشمار مى‏رود و در اينجا سخن از شناخت‏خدا است . منظور از شناخت فطرى خدا يا علم حضورى است كه مرتبه‏اى از آن در همه انسانها وجود دارد و شايد آيه شريفه(ا لست بربكم قالوا بلى)2 اشاره به آن باشد و معلولى كه داراى مرتبه‏اى از تجرد باشد مرتبه‏اى از علم حضورى نسبت به علت هستى‏بخش را خواهد داشت هر چند ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه باشد و در اثر ضعف قابل تفسيرهاى ذهنى نادرست باشد.3
اين علم در اثر تكامل نفس و متمركز كردن توجه قلب به ساحت قدس الهى و بوسيله عبادات و اعمال صالحه تقويت مى‏شود و در اولياى خدا به درجه‏اى از وضوح مى‏رسد كه خدا را از هر چيزى روشنتر مى‏بيند چنانكه در دعاى عرفه آمده است: ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك .
و گاهى منظور از شناخت فطرى خدا علم حصولى است‏شناختهاى حصولى فطرى يا از بديهيات اوليه هستند كه به فطرت عقل نسبت داده مى‏شوند و يا دسته‏اى از بديهيات ثانويه هستند كه در منطق به نام فطريات نامگذارى شده‏اند و گاهى به نظريات قريب به بديهى هم تعميم داده مى‏شود از اين نظر كه هر كسى با عقل خدادادى مى‏تواند آنها را درك كند و نيازى به براهين پيچيده فنى ندارد . چنانكه افراد درس نخوانده و تعليم نديده هم مى‏توانند با استدلالهاى ساده پى به وجود خداى متعال ببرند . حاصل آنكه خداشناسى فطرى بمعناى علم حضورى به خداى متعال داراى درجاتى است كه درجه نازله آن در همه مردم وجود دارد هر چند مورد آگاهى كامل نباشد و درجات عاليه آن مخصوص مؤمنين كامل و اولياى خدا است و هيچ درجه‏اى از آن بوسيله برهان عقلى و فلسفى حاصل نمى‏شود و اما بمعناى علم حصولى قريب به بداهت از راه عقل و استدلال بدست مى‏آيد و قريب بودن آن به بداهت و سهولت استدلال براى آن بمعناى بى‏نيازى از برهان نيست ولى اگر كسى ادعا كند كه علم حصولى به خداى متعال از بديهيات يا فطريات منطقى است و ابدا احتياجى به استدلال ندارد چنين ادعائى قابل اثبات نيست .

امكان استدلال برهانى بر وجود خدا

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد بررسى قرار گيرد اين است كه آيا مى‏توان برهان عقلى و منطقى بر وجود خداى متعال اقامه كرد يا نه در صورت اول سخن بعضى از حكماى بزرگ مانند ابن سينا مبنى بر اينكه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحيح نيست را چگونه مى‏توان توجيه كرد و در صورت دوم وجود خداى متعال را چگونه مى‏توان اثبات كرد . پاسخ اين است كه بدون شك علم حصولى به خداى متعال بوسيله برهان عقلى و فلسفى ممكن است و همه فلاسفه و متكلمين و از جمله خود ابن سينا براهين متعددى براى اين مساله اقامه كرده‏اند ولى گاهى فلاسفه و منطقيين واژه برهان را به برهان لمى اختصاص مى‏دهند بنا بر اين ممكن است منظور كسانى كه اقامه برهان بر وجود خداى متعال را صحيح ندانسته‏اند اين باشد كه برهان لمى براى اين مطلب وجود ندارد زيرا برهان لمى بر چيزى اقامه مى‏شود كه علت معلومى داشته باشد و از راه علم به علت وجود معلول را اثبات كنند ولى وجود خداى متعال معلول علتى نيست تا بتوان از راه علم به علت آن را اثبات كرد و شاهد اين توجيه آن است كه در كتاب شفاء مى‏گويد و لا برهان عليه لانه لا عله له .
و ممكن است منظور از نفى برهان بر وجود خداى متعال اين باشد كه هيچ برهانى نمى‏تواند ما را به وجود عينى و شخصى خداى متعال رهنمون شود و نهايت چيزى كه از براهين بدست مى‏آيد عناوينى كلى از قبيل واجب الوجود و عله العلل و مانند آنها است و چنانكه در مقدمه مقاله يادآور شديم شناخت‏شخصى مجردات جز از راه علم حضورى امكان ندارد . وجه سومى را نيز مى‏توان ذكر كرد و آن اين است كه مفاد براهينى كه براى وجود خداى متعال اقامه مى‏شود اين است كه آفريدگان آفريدگارى دارند يا موجودات معلول عله العللى دارند يا موجودات ممكن الوجود نيازمند به واجب الوجود هستند پس اين براهين بالاصاله محمولاتى را براى مخلوقات اثبات مى‏كنند نه اينكه مستقيما وجود خالق و واجب الوجود را اثبات نمايند اين توجيه با سخن كسانى سازگارتر است كه چنين تعبير كرده‏اند الواجب الوجود لا برهان عليه بالذات بل بالعرض.

برهان لمى و انى

با توجه به توجيه اول سؤالى مطرح مى‏شود كه اگر برهان لمى بر وجود خداى متعال اقامه نمى‏شود پس چگونه بعضى از براهين اين مسئله برهان لمى تلقى شده است و آيا لمى نبودن برهان زيانى به اعتبار آن نمى‏زند . پاسخ وافى و مشروح به اين سؤال نيازمند به تحقيق در باره اقسام برهان است كه پرداختن به آن ما را از مقصدى كه در اين مبحث داريم دور مى‏كند آنچه به اختصار در اينجا مى‏توانيم بگوييم اين است كه اگر برهان لمى را بصورت زير تعريف كنيم نه تنها در ساير مباحث فلسفى بلكه براى وجود خداى متعال هم مى‏توان برهان لمى اقامه كرد و آن اين است برهان لمى برهانى است كه حد وسط آن علت براى اتصاف موضوع نتيجه به محمول آن باشد خواه علت براى خود محمول هم باشد يا نباشد و خواه علت‏خارجى و حقيقى باشد يا علت تحليلى و عقلى .
طبق اين تعريف اگر حد وسط برهان مفهومى از قبيل امكان و فقر وجودى و مانند آنها باشد مى‏توان آن را برهان لمى تلقى كرد زيرا بقول فلاسفه علت احتياج معلول به علت امكان ماهوى يا فقر وجودى است4 پس اثبات واجب الوجود براى ممكنات بوسيله چيزى انجام گرفته است كه بحسب تحليل عقلى علت احتياج آنها به واجب الوجود مى‏باشد . حاصل آنكه هر چند ذات واجب الوجود معلول هيچ علتى نيست اما اتصاف ممكنات به داشتن واجب الوجود معلول امكان ماهوى يا فقر وجودى آنها است و چنانكه اشاره شد مفاد براهين اين مساله هم همين است . اما اگر كسى در برهان لمى شرط كند كه حد وسط بايد علت‏خارجى و حقيقى باشد نه تنها در مورد واجب الوجود بلكه در بيشتر مسائل فلسفى چنين برهانى يافت نمى‏شود . به هر حال براهين فلسفى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود برهان اقامه مى‏شود خواه برهان لمى ناميده شود و خواه برهان انى از ارزش منطقى كافى برخودار است و انى ناميدن آن ضررى به اعتبار و ارزش آنها نمى‏زند بلكه مى‏توان گفت كه هر برهان لمى متضمن يك برهان انى است كه كبراى آن را محال بودن انفكاك معلول از علت تامه تشكيل مى‏دهد دقت ‏شود.

خلاصه

1- معنايى كه عموم مردم از واژه خدا مى‏فهمند صفت فعلى آفريدگار است .
2- فلاسفه واژه واجب الوجود را از اين جهت برگزيده‏اند كه دلالت بر ذات مقدس الهى نمايد .
3- الله علم شخصى است كه دلالت بر وجود عينى خداى متعال مى‏كند ولى شناختن معناى حقيقى اعلام شخصى متوقف بر شناخت عينى مسمى است كه راه آن در مورد مجردات منحصر به علم حضورى است و چنين علمى از راه براهين فلسفى حاصل نمى‏شود .
4- موضوع علم خداشناسى خداى متعال است و بحث در باره وجود وى از مبادى اين علم بشمار مى‏رود .
5- براى فطرى بودن شناخت‏خدا دو معنى را مى‏توان در نظر گرفت‏يكى شناخت‏حضورى كه مرتبه‏اى از آن براى هر انسانى حاصل است و ديگرى شناخت‏حصولى قريب به بداهت كه با استدلال ساده براى همه ميسر است .
6- ممكن است منظور كسانى كه برهان بر واجب الوجود را نفى كرده‏اند نفى برهان لمى باشد .
7- احتمال ديگر اين است كه منظور ايشان نفى برهان بر وجود عينى و شخصى خداى متعال باشد .
8- احتمال سوم اين است كه منظورشان نفى برهان بالاصاله و بالذات بر وجود خداى متعال باشد .
9- برهان لمى را بصورتى مى‏توان تعريف كرد كه در مورد خداى متعال هم قابل اقامه باشد و آن اين است برهانى كه حد وسط آن علت عينى يا تحليلى براى اتصاف موضوع به محمول باشد .
10- انى بودن برهانى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود قياس تشكيل مى‏شود برهان ان مطلق ضررى به اعتبار آن نمى‏زند بلكه مى‏توان گفت كه براهين لمى هم متضمن چنين برهانى هستند.

پی نوشت ها:

1- ر. ك: الهيات شفاء مقاله 8 ف 4 و تعليقات ص 70.
2- ر. ك: سوره اعراف آيه 172.
3- ر. ك: مقاله «اقسام شناخت».
4- ر. ك: مقاله«اصل عليت».