نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

اسلام هنگامی که وارد شبه قاره‌ی هند شد با تمدنی پیشرفته در این منطقه مواجه گردید؛ تمدنی که دارای ادیان سازمان یافته و نظام‌های سیاسی پیچیده‌ای بود و کشاورزی و شهرنشینی در آن به خوبی توسعه یافته بودند. این تمدن با نظام کاستیش، با دو دین هندوئیسم و بودائیسم، و باراجپوت‌ها و دیگر نخبگان سیاسی هندو شناخته می‌شد. منطقه‌ی هند اگرچه در گذشته امپراتوری‌های بزرگی را به خود دیده بود اما در زمان تهاجم مسلمانان به دولت‌های محلی متعددی تقسیم شده بود. با فتح هند توسط مسلمانان یکیارچگی سیاسی این منطقه مجدداً برقرار گردید و فرآیند تشکیل تمدن اسلامی خاصی در این محدوده آغاز شد. در این زمان فرهنگ درباری جدیدی شکل گرفت که آمیزه‌ای بود از مفاهیم و نمادهای اسلامی (در خصوص مسائل مربوط به کشورداری)، طرح‌های هنری جهانی از قبیل طرح‌های مربوط به معماری و نقاشی، و درون مایه‌های منطقه ای. در هند برخلاف بسیاری از مناطق اسلامی اشکال مختلفی از اسلام رواج پیدا کرد- اسلام علما، صوفیگری شریعتگرا، صوفیگری مرقدگرا، و اسلام اصلاح طلب. در واقع جامعه‌ی هند برخلاف جوامع ایران و امپراتوری عثمانیان تکثرگرا و متسامح بود. این جامعه همواره سعی می‌کرد خود را از کنترل دولت و دستگاه بوروکراسی آزاد نگاه دارد. ویژگی‌های خاص فرهنگی و تنوع مذهبی دو عاملی هستند که مشخص کننده‌ی تمدن اسلامی هند از دیگر تمدن‌های اسلامی می‌باشند.

فتوحات مسلمانان و سلطان نشین‌های دهلی

تاریخ ظهور نخستین جوامع اسلامی در شب قاره‌ی هند به دوران پر آشوب پس از سقوط امپراتوری عباسیان (اواسط قرن دهم) برمی گردد. البته قبل از آن، عرب‌ها تهاجماتی را به این منطقه آغاز کرده بودند و به فتوحاتی نیز دست یافته بودند. مثل فتح سند درسال 713- اما تسلط قطعی مسلمانان بر هند تنها در دوره‌ی پس از امپراتوری عباسیان و توسط حکومت‌های مستقر در افغانستان برقرار گردید. در سال 1030 غزنویان لاهور را متصرف شدند و مناطق شمالی هند را مورد چپاول و غارت خود قرار دادند. پس از آن یعنی در اواخر قرن دوازدهم غوریان (1) غزنویان را شکست دادند و براساس برنامه‌ای حساب شده به فتح هند پرداختند. غوریان در طی سالهای 1175 تا 1192 توانستند مناطق اوچ (2)، مولتان، پیشاور، لاهور، و دهلی را به تصرف خود درآورند. پس از آن درسال 1206 یکی از ژنرال‌های غوری با نام قطب الدین آیبگ در دهلی اعلان استقلال کرد و بدین ترتیب اولین سلسله از مجموعه سلسله‌هایی که جمعاً به عنوان سلطان نشین دهلی (1526-1206 ) شناخته می‌شوند را بوجود آورد. به علت این که با جایگزینی هر سلسله به جای سلسله‌ای دیگر در نوع نژاد و قومیت هیئت حاکمه تغییری ایجاد نمی‌شد لذا جمعاً این سلسله‌ها را در یک گروه قرار می‌دهند. در رأس همه‌ی این سلسله‌ها نخبگان افغانی و ترک تبار قرار داشتند. سلسله‌های مذکور تلاش‌هایی را برای تمرکز بخشیدن به قدرت خود انجام دادند اما هیچ یک نتوانست بر قلمرو خود به طورکامل تسلط ییداکند. این سلسله‌ها به هیچ وجه نتوانستند فرمانروایان محلی مسلمان و هندو را از میان بردارند. ایجاد و تثبیت یک حکومت
جدول1. هند اسلامی: رویداد شماری کلی

غزنویان (آغاز فتح توسط مسلمانان)      

افغانستان           1186-977
خراسان             1040-999

غوریها                       

افغانستان            1215-1186
هند                   1206-1173

سلطان نشینهای دهلی                   

سلسله‌ی آیبگ      1290-1206
خلجی                 1320-1290
تغلق                  1413-1320
سیّد                   1451-1414
لودی                 1526-1451

رژیمهای مستقل مسلمان               

بگال                1576-1336
کشمیر                1589-1346
گجرات               1572-1407
جان پور              1479-1394
مالوه                  1531-1401
دکن (بهمنیها)        1527-1347
دکن (فاروقیها)      1601-1370
امپراتوری مغولان کبیر1858-1526
سلسله‌ی سوری        1555-1540
اکبر اول               1605-1556
اورانگ زیب          1707-1658
پیروزی بریتانیا در پلاسی1757
بریتانیا به قدرت برتر در هند تبدیل می‌شود 1818
راجه‌ی بریتانیا                      1947-1858

 


اسلامی در منطقه‌ای که فرهنگ هندو و بودایی در آن ریشه دوانیده بود مشکلی بود که همه‌ی این سلسله‌ها با آن روبه رو بودند. اما به هرحال در نتیجه‌ی تلاش‌های این مجموعه تمدنی اسلامی در هند شکل گرفت.
علاءالدین خلجی (3) ( 1316-1296) کسی بود که توانست قدرت امپراتوری دهلی را بیش از پیش افزایش دهد. او سلطه‌ی خود را از دهلی به گجرات، راجستان، دکن، و بخشی‌هایی از جنوب هند گسترش داد و بدین ترتیب امپراتوری بزرگی را بوجود آورد. او همچنین سعی کرد تسلط دولت را بر بخش کشاورزی افزایش دهد. تا قبل از فتح هند توسط مسلمانان کشاورزان هندی وظیفه داشتند تنها در زمین خود به کشت بپردازند و بخشی از محصول خود را به پادشاه بدهند. میزان سهم پادشاه با اندازه گیری هر زمین و اخذ مقدار محصول مشخص و ثابتی در قبال هر واحدی از آن محاسبه می‌شد. در برخی از قسمت‌های دیگر نیز پیمانی بین پادشاه و کشاورزان وجود داشت که براساس آن کشاورزان بدون توجه به وسعت زمین یا میزان محصول خود می‌بایست مالیات ثابت و مشخصی را می‌پرداختند. در آن زمان پادشاهان هند مالیات روستاها را به صورت کلی و با همکاری رهبران محلی دریافت می‌کردند. این پادشاهان اغلب به جای پرداخت حقوق به سربازان و کارمندان دستگاه اداری حقوق مالیاتی خود را به این افراد انتقال می‌دادند. اما در سال 1300 علاءالدین خلجی نیمی از محصول زمین‌های واقع در مناطق میانی شمال هند را به حکومت اختصاص داد، نخبگان محلی این مناطق را از امتیازات ویژه خود محروم کرد، و در تلاشی برای از بین بردن قدرت مالی و نظامی حکام محلی زمین‌های آن‌هارا مصادره کرد. او همچنین کنترل بازار برنج دهلی را در دست گرفت.
رژیم خلجیان پس از مرگ مؤسس خود عمر چندانی نکرد و در سال1320 سلسله‌ی تغلق (4) (1413 -1320 ) جایگزین آن گردید. محمدبن تغلق (51 - 1325 ) سعی کرد با جلب حمایت نظامیان ترک از نفوذ سیاسی خانواده‌های مسلمان هند بکاهد. او اولین سلطان مسلمان هند بود که غیر مسلمانان را به مناصب نظامی و اداری منصوب کرد، در جشن‌ها و اعیاد محلی مشارکت نمود، و به هندوها اجازه‌ی ساخت معبد داد. از سوی دیگر وی به منظور حفظ مقبولیت رژیم خود در نزد مسلمانان سیاست حمایت از مذهب اهل تسنن را با شدت هرچه تمامتر در پیش گرفت. او با دفاع از هند در مقابل تهاجمات مغول‌ها به عنوان مدافع راستین اسلام در بین مردم شناخته شد. وی همچنین اجرای شریعت را مورد توجه قرار داد، خلیفه عباسی در قاهره را به عنوان رهبر امت اسلامی به رسمیت شناخت، یکی از قضات مسلمان را به عنوان سرپرست کلیه قضات منطقه منصوب کرد، و غیرمسلمانان را موظف به پرداخت مالیات سرانه کرد. به دلیل انجام همین اقدامات وی شدیداً محبوب علما بود. رژیم محمّد اولین رژیم اسلامی بود که فرماندهان نظامی ترک، هندوهای فئودال، و علمای مسلمان را با هم متحد کرد و آن‌ها را در دستگاه حکومتی به خدمت گرفت.
با این وجود امپراتوری تغلق نیز در اثر شورش‌های مکرر فرمانداران خود، مخالفت‌های مردم دکن و تشکیل پادشاهی‌های مستقل توسط هندوها از هم پاشیده شد. بدین ترتیب در اوایل قرن شانزدهم کشمکش‌هایی بر سر تصرف سلطان نشین دهلی آغاز گردید که به پیروزی بابر- یکی از اخلاف تیمور و حاکم محلی فرغانه که برای مدت کوتاهی بر سمرقند و سپس بر کابل، هرات و قندهار نیز حکومت کرد- منتهی شد. او در سال 1526 توانست لودی‌ها (5) را در جنگی با نام « پانی پت » (6) شکست دهد و سلطه‌ی خود بر دهلی را برقرار کند. پس از آن پسرش همایون سلطنت را در دست گرفت. همایون برای مدتی جای خود را به شیرشاه یکی از امرای افغان داد ( 55-1540 ) اما مجدداً توانست حکومت دهلی را در دست بگیرد و شیرشاه را کنار بزند. اندکی بعد اکبر دهلی را متصرف شد و امپراتوری مغولان کبیر را پایه گذاری کرد.
حکومت اسلامی سلطان نشین دهلی توسط گروه کوچکی از اشراف نظامی اداره

نقشه1: سلطان نشین دهلی

می شد. این حکومت برای استمرار حیات خود نیازمند وحدتی فرهنگی و ایدوئولوژیکی بود. از این رو نخبگان حاکم با هدف فرو نشاندن کشمکش‌های دینی و فرقه ای، حفظ همبستگی بین مسلمانان، و جلب حمایت اربابان و فرمانروایان هند و سعی کردند هویت سیاسی و فرهنگی واحدی را برای خود بوجود بیاورند؛ هویتی اسلامی و جهان شمول که هم بر پایه‌ی زبان، ادبیات، و هنرهای ایرانی قرار داشته باشد و هم بر پایه‌ی زبان و ادبیات و هنرهای هندی. کلیه‌ی رژیم‌های دهلی، خود را نسبت به اطاعت از خلیفه و حمایت از تشکیلات قضایی علما ملزم می‌دانستند. البته برخی از پادشاهان این سلطان نشین، ازجمله علاءالدین به جای نزدیکی به علما درصدد جلب حمایت صوفیان برآمدند؛ زیرا صوفیان به سلسله مراتبی بودن جامعه‌ی سیاسی اعتقاد داشتند و معتقد بودند صوفیان بزرگ در رأس جهان معنویت قرار دارند و سلاطین نیز در رأس جامعه می‌باشند.
تعریفی که مسلمانان هند در این زمان از سلطنت ارائه می‌دادند اساساً برگرفته از تعاریف ایرانیان مسلمان در این رابطه بود. رساله‌ی بارانی ( وفات 1360 ) درباره‌ی سلطنت ازجمله رساله‌های سیاسی هند در این زمان می‌باشد. این رساله با فصلی در رابطه با هدف از زندگی انسان آغاز می‌شود. بارانی در این فصل هدف از زندگی انسان را اجرای کامل اسلام بیان می‌کند. وی در ادامه اضافه می‌کند انسان مخلوقی است که هم دارای صفات و ویژگی‌های خوب می‌باشد و هم دارای صفات بد است. در غلبه یافتن صفات خوب بر صفات بد پادشاه نقش مهمی دارد. او باید به گرایشات مردم خود جهت دهد و به آن‌ها کمک کند تا مسلمانان خوبی باشند. به علاوه او باید خود از تعالیم پیامبر پیروی کند، قوانین شریعت را اجرا کند، کافران و غیرمسلمانان را وادار به اطاعت از حکومت نماید، و از ضعیفان در مقابل قدرتمندان حمایت کند. یک پادشاه مسلمان مسؤول حفظ نظم، ثبات، و امنیت جامعه و همچنین مسؤول تأمین رفاه مردم خود می‌باشد.
بارانی به دنبال ذکر این اصول نصایح واقع بینانه‌ای در خصوص نحوه‌ی مدیریت و برخورد با ارتش، دستگاه خزانه داری، و مقامات حکومتی را ارائه می‌دهد. او می‌گوید افرادی که به مناصب و مقامات حکومتی منصوب می‌شوند باید شرایط لازم را داشته باشند. به علاوه درجه و مقام هر کسی باید با توجه به میزان صفات خوب وی تعیین شود؛ چرا که پادشاه و گماشتگان وی الگوی رفتاری مردم می‌باشند و هستند که باید شرایط لازم برای عمل کردن مردم به تکالیف دینیشان را فراهم کنند. بنابراین نظریه سیاسی بارانی در پی ایجاد نظمی اجتماعی است که در آن همه از فرامین الهی پیروی کنند. به عقیده‌ی وی برای تحقق چنین نظمی باید صفات و ویژگی‌های خوب در درون نخبگان حاکم پرورش یابند و تقویت گردند.
پادشاهان سلطان نشین دهلی به تقلید از پادشاهان ایرانی سعی کردند با احداث بناهای عمومی ماندگار قدرت و عظمت خود را به نمایش بگذارند. برای مثال شیرشاه قلعه‌ها، مساجد و کاروانسراهای متعددی را احداث کرد و برای شخص خود، پدر و همچنین پدر بزرگش مقبره‌های باشکوه و زیبایی را بنا نمود. این مقبره‌ها در جوار مقبره‌های صوفیان ساخته شدند تا از نوعی حرمت و تقدس برخوردار شوند.
حکومت دهلی نسبت به اربابان و فرمانروایان هندو توجه خاصی داشت. عقیده‌ی مسلمانان مبنی بر وفاداری نسبت به پادشاه، و همچنین اعتقاد آن‌ها مبنی بر وجود رابطه ارباب و رعیتی بین پادشاه و مردم کاملاً با عقاید و آرمان‌های سیاسی هندوها مطابقت داشتند. اعتقاد مسلمانان به سلسله مراتبی بودن جامعه نیز در واقع تأیید کننده‌ی سازمان سلسله مراتبی جامعه‌ی هندوها بود. هم فرهنگ اسلامی و هم فرهنگ هندو معتقد به مقام والای پادشاه بودند اما وظیفه‌ای که این دو فرهنگ به حکومت سطنتی نسبت می‌دادند متفاوت بود. هندوها معتقد بودند پادشاه وظیفه دارد نظم را در جهان برقرار کند اما مسلمانان اعتقاد داشتند پادشاه موظف به اجرای قوانین شریعت می‌باشد.
علی رغم وجود شباهت‌های بسیار بین دیدگاه‌های سیاسی هندوها و مسلمانان نخبگان مسلمان در ابتدا به هیج وجه سعی نکردند فرمانروایان محلی هندو را در دستگاه حکومتی به خدمت بگیرند. در واقع اولین کاری که مسلمانان پس از فتح هند انجام دادند این بود که معابد مهم هندوها را تخریب کردند و در محل آن‌ها مساجد بزرگی را بنا نمودند. این مساجد نماد سلطه‌ی مسلمانان بر هند محسوب می‌شدند. یکی از این مساجد مسجد قبةالاسلام دهلی می‌باشد. مسلمانان در ساختمان این مسجد برخی از ستون‌های آهنی و سنگی معابد هندوها را به کار بردند تا بر این مطلب تأکید کنند که نظام اسلامی جایگزین نظام کهنه‌ی هندوئیسم گردیده است. « قطب منار » نیز که یک ساختمان بلند آجری می‌باشد از آثار ساخته شده توسط سلطان نشین دهلی می‌باشد. قطب منار و کلیه‌ی بناهایی که تا قبل از قرن چهار هم توسط مسلمانان در هند بنا گردیدند همه دارای معماری خالص اسلامی بودند اما در این قرن یعنی در زمان سلسله‌ی تغلق طرحهای معماری هندوها نیز در احداث آثار اسلامی مورد استفاده قرار گرفتند. در دوران تغلق‌ها معماری اسلامی هند طرح‌هایی مثل گنبدهای چتری، رخبام‌ها، و طارمی‌های سنگی را از معماری هندوها قرض گرفت.
به هرحال در دوران سلطان نشین دهلی، فرهنگی جهان شمول در هند پا به عرصه‌ی وجود گذاشت. دولت‌های ایالتی در تشکیل این فرهنگ نقش بسیار بیشتری داشتند تا سلطان نشین دهلی. در بنگال نویسندگان صوفی و پادشاهان مسلمان زبان‌های محلی را به عنوان زبان‌های گفتاری و نوشتاری خود برگزیدند. در این منطقه به دستور پادشاهان مسلمان اثر کلاسیک هندوها با نام « ماهابهاراتا » (7) و آثار کلاسیک فارسی و عربی از جمله داستان « شب‌های شبه جزیره » به زبان بنگالی ترجمه شدند. شعرای مسلمان نیز در این منطقه با قرض گرفتن واژه‌های فارسی و عربی اشعاری را به زبان بنگالی درباره‌ی الهه‌ها و اسطوره‌های هندوها سرودند. سلاطین مستقل گجرات ( 1572-1407 ) نیز همانند پادشاهان بنگال به جای حمایت از زبان سانسکریت یا فارسی، زبان‌های محلی را مورد حمایت قرار دادند.
دکن، بیجاپور، و گلکندا (8) از جمله مناطق مهمی بودند که اسلام و فرهنگ اسلامی در آن‌ها با فرهنگ‌های محلی آمیخته شد. بیجاپور در زمان رژیم بهمنیان ( 1527-1347) با چنین پدیده‌ای روبه رو گردید. در شمال این منطقه مردمان ماراتی (9) زبان و در جنوب آن مردمان کنّادی (10) زبان ساکن بودند. هر یک از این دو بخش دارای گرایشات مذهبی خاص خود بودند. به علاوه سنت سانسکریت هندوها در هیچ یک از این دو ناحیه ریشه ندوانیده بود. بهمنیان از یک سو بین فرهنگ ماراتی و فرهنگ کنادی نوعی پیوند و سازگاری برقرار کردند و این دو فرهنگ را با هم ترکیب نمودند، و از سوی دیگر با ترکیب زبان‌های ماراتی و کنّادی زبان واحدی را برای این منطقه بوجود آوردند. زبان مذکور که دخنی نامیده می‌شد شدیداً تحت تاثیر زبان فارسی قرار داشت. بدین ترتیب نخبگان مسلمان توانستند زبان و فرهنگ مشترکی را برای مردم بیجاپور که دارای تنوع زبانی و مذهبی شدیدی بودند بوجود بیاورند.
در گلکندا نیز سلسله‌ی قطب شاه ( 1688-1491 ) دو فرهنگ هندو و اسلامی را با هم ترکیب کرد و بدین ترتیب فرهنگ جدیدی را بوجود آورد. این سلسله با حمایت از اشراف نظامی محلی، اعطای زمین به معابد هندوها، و تشکیل فرهنگی واحد از ترکیب دو فرهنگ اسلامی و هندی باعث ایجاد پیوند بین نخبگان هندو و مسلمان در این منطقه گردید. خلاصه لازم به ذکر است درحالی که سلطان شنین دهلی بیشتر به حفظ برتری مسلمانان و فرهنگ اسلامی تمایل داشت رژیم‌های مسلمان ایالتی از تلفیق و ترکیب فرهنگ اسلامی با فرهنگ هندو و تشکیل تمدنی اسلامی که مشخصاً هندی باشد حمایت می‌کردند.

گروش به اسلام و جماعت‌های مسلمان

به دنبال فتح هند توسط مسلمانان گروه کثیری از علما، صوفیان، شعرا، کاتبان، و روشنفکران مسلمان روانه این منطقه شدند تا به دربار حکومت‌های مسلمان این منطقه راه یابند، مدارس و خانقاه‌هایی را در آن احداث کنند، و بالاخره این که زمینه‌ی گروش مردم هند به اسلام را فراهم نمایند. با وجود این که در مورد جریان گروش هندیان به اسلام در اوایل فتح این منطقه توسط مسلمانان اطلاعات چندانی در دسترس نمی‌باشد اما یک سری مطالب کلی را در این زمینه می‌توان استنباط کرد. اول این که در این دوره تقریباً عده‌ی معدودی به اسلام گرویدند؛ لذا این که می‌گویند 20 تا 29 درصد ازمردم شبه قاره‌ی هند در این دوره مسلمان شدند صحیح به نظر نمی‌رسد. دره‌ی سند، مناطق شمال غربی هند، و بنگال محل تجمع مسلمانان در اوایل فتح هند توسط مسلمانان بودند. اما در قرن چهاردهم اسلام در امتداد رود براهماپوترا تا منطقه‌ی آسام گسترش یافت و همچنین وارد منطقه‌ی دکن شد. زمانی جریان گروش گسترده‌ی مردم به اسلام در هند آغاز گردید که اربابان و زمینداران مسلمان به احداث مساجد و خانقاه‌های متعدد در این منطقه دست زدند و علما و صوفیانی را برای اقامت در هند دعوت کردند. بدین ترتیب کشاورزان و خدمتکارانی که برای این افراد کار می‌کردند به اسلام روی آوردند. با این وجود چنانچه به نظرمی رسد نخبگان نظامی ترک و افغانی احتمالاً با اسلام آوردن اشراف و نخبگان هند مخالف بودند تا مبادا این افراد به رقیبی برای آن‌ها در صحنه‌ی سیاسی تبدیل شوند. این موضع شبیه موضع نخستین رژیم‌های عرب خاورمیانه بود؛ این رژیم‌ها اسلام را نشان و نماد تسلط و استیلاء، خود بر مردمان غیرمسلمان می‌دانستند و آن را سمبل اتحاد و یکپارچگی هیئت حاکمه به حساب می‌آوردند.
رشد و توسعه‌ی شهرها نیز در روندگروش مردم هند به اسلام تأثیر مثبت داشت. شهرها حصارهای طبقاتی و جغرافیایی را می‌شکستند و ارتباطات اجتماعی را افزایش می‌دادند. بازرگانان، کارگران و فروشندگان دوره گرد، کشاورزان فصلی (11)، و انسان‌های آواره ازجمله هندی‌هایی بودند که با هدف دستیابی به شغل و موقعیتی در سلطان نشین دهلی به اسلام گرویدند. به نظرمی رسد خانقاه‌های صوفیان نیز به عنوان عامل کلیدی در گروش مردمان روستایی هند به اسلام عمل کرده اند. خانقاه‌ها که اغلب در اطراف شهرها و روستاها احداث می‌شدند مورد توجه افراد طبقات پایین بودند. خانقاه‌های واقع در شمال هند مرکز پیدایش زبان اردو که یک « زبان میانجی » (12) محسوب می‌شود بودند.
در برخی مناطق گروش به اسلام حاصل بروز تحولات اجتماعی عمیق در این مناطق بود. در ایالات شمال غربی مردمانی اسلام آوردند که با جامعه‌ای کشاورزی و تمدنی پیشرفته ارتباط برقرار کرده بودند و در حال گذار از زندگی شکارگری - گردآوری غذا و شبانکارگی به یک زندگی کشاورزی بودند. در بنگال نیز گروش به اسلام ثمره‌ی تغییر شیوه‌ی زندگی مردمان شکارگر- گردآورنده‌ی غذا و مردمان شبانکاره به زندگی یکجاشینی بود. تا قبل از ورود اسلام در بنگال این منطقه به دو بخش غربی و شرقی تقسیم می‌شد. در بنگال غربی هندوئیسم ریشه دوانده بود. برهمن‌ها در این منطقه از نفوذ خوبی برخوردار بودند. کشت برنج اصلی ترین منبع درآمد برهمن‌ها بود. اما در بنگال شرقی نفوذ برهمن‌ها کمتر بود و در واقع بودیسم دین رایج در این منطقه محسوب می‌شد. در دوران تسلط مسلمانان بر هند بنگال شرقی و غربی به هم پیوستند و تحت حکومت رژیم واحدی قرار گرفتند. در این زمان یکجانشینی و در نتیجه کشاورزی در بنگال گسترش یافت و به دنبال آن گروه‌هایی از مردمان تازه یکجانشین شده به اسلام گرویدند، بدین ترتیب بود که جماعتهای اسلامی چندی در منطقه‌ی بنگال شکل گرفتند.
نفوذ شخصی صوفیان نیز یکی از عوامل مهم گسترش اسلام در هند بوده است. داستان فریدالدین شکرگنج (وفات 1245 )، یکی از اولین رهبران فرقه چشتیه، مثال خوبی در این زمینه است. فریدالدین معروف به بابافرید در روستایی واقع در شمال هند می‌زیست. این روستا که درحال حاضر پاکپاتان نامیده می‌شود منطقه‌ای بود که مردم آن به بی سواد بودن، خرافاتی بودن و شر بودن شهرت داشتند. بابافرید برای دوری جستن از انحرافات و وسوسه انگیزی‌های دربار دهلی به این روستا پناه آورد. وی سال‌ها بود که زندگی زاهدانه‌ای را در پیش گرفته بود و با محروم کردن خود از لذات دنیوی تنها توجه خود را به سوی خدا معطوف نموده بود. بابافرید هنگامی که به پاکپاتان آمد در گوشه‌ای از روستا، زیر چند درخت سجاده‌ی خود را پهن کرد و برای روزها، هفته‌ها، و شاید ماه‌ها در تنهایی به عبادت پرداخت. در طول این مدت مردم اندک غذایی برای میهمان خود می‌آوردند اما او هیچگونه اعتنایی به آن‌ها نمی‌کرد.
پس از مدتی بابافرید خود را از انزوا خارج کرد و به عنوان مردی مقدس در بین مردم شناخته شد. لذا گروه بسیاری از فقیران برای شفا یافتن، دریافت حرز، و مشاوره در زمینه‌ی امور خانوادگی به وی مراجعه کردند. آن‌ها همچنین از وی خواستند که واسطه‌ی بین زمینداران و مأموران اخذ مالیات گردد. مقامات حکومتی، زمینداران، دانشمندان، و اغنیا نیز که از پوچی دنیا افسرده شده بودند برای مشاوره در این زمینه به وی مراجعه نمودند. رؤسای قبایل نیز به دیدار او رفتند و خواستار وساطت وی در حل و فصل اختلافاتشان شدند. بازرگانان نیز از بابافرید خواستند تا به هنگام عبور از پاکپاتان امنیت خود و اموالشان را تأمین کند. به علاوه دیگر مردان مقدس اعم از مسلمان و غیرمسلمان نیز به دیدار وی آمدند. بابافرید با افزایش شهرت خود هدایای بسیاری بدست آورد و بدین ترتیب توانست اقامتگاهی را برای مریدانش بسازد. طرفداران بابافرید توانای او در انجام عبادت‌های طولانی مدت، و موفقیت وی در شفا دادن مریض‌ها و حل اختلافات را به عنوان نمونه‌هایی از اعجاز وی تلقی می‌کردند. داستان‌هایی از خردمندی و دانش وی نیز در بین مردم نقل می‌شد. از این رو وی به عنوان شخصیت محترم و مقدسی در بین مردم شناخته شد و افراد بسیاری با نام او اسلام آوردند. بدین ترتیب بود که مردی آن جهانی قدرتی این جهانی یافت. کناره گیری و رویگردانی از دنیا عامل اصلی موفقیت دنیایی این شخص بود. او به دلیل این که برای امور دنیوی اهمیتی قائل نمی‌شد قادر بود مسائل را به درستی تجزیه و تحلیل کند. همچنین وی به دلیل عدم توجه به خود و منافع خود قاضی خوبی برای مردم بود. خلاصه این که او هم یک معلم خوب، هم یک معالج موفق، و هم یک واسطه‌ی کارآمد بود.
هواداران بابافرید علم و دانش او را علم و دانشی معمولی تلقی نمی‌کردند. آن‌ها توانایی‌های وی را موهبت‌هایی می‌دانستند که از سوی خدا برای انسان‌ها فرستاده شده است. این افراد معتقد بودند بابافرید دارای «برکت» و توانایی شناخت چیزهای غیرقابل شناخت می‌باشد. با مرگ بابافرید آرامگاه وی به عنوان منبع صدور «برکت» وی شناخته شد. از این رو پس از مرگ او مردم به زیارت آرامگاهش می‌آمدند، آن را لمس می‌کردند و می‌بوسیدند، برای آن حیوان قربانی می‌کردند و هدایایی را تقدیم آن می‌کردند. همچنین در روز مرگ و روز تولد او مراسم ویژه‌ای برپا می‌گردید.
مسلماً فرهنگ هند در توجه مردم این منطقه به مردان مقدسی مثل بابافرید نقش مؤثری داشته است. صوفیان مسلمان که از دنیا کناره گیری می‌کردند، اوقات خود را صرف نماز می‌نمودند، و احساسات خود را از طریق شعر بیان می‌داشتند از منظرکلی شبیه مبلغان بهاکتی (13) بودند؛ مبلغانی که گذشته‌ی خود را رها کرده بودند و به سطح دانش بالایی دست یافته بودند. به علاوه برخی از نظرات صوفیان با اصول فلسفه هند مطابقت داشت. صوفیان نیز همانند فلسفه‌ی هند خواستار حضور در متن دنیا اما عدم تعلق خاطر به آن بودند. آن‌ها همانند مردم عادی ازدواج می‌کردند و بچه دار می‌شدند، در میان مردم می‌زیستند، و سعی می‌کردند عدالت و ارزش‌های اخلاقی را بر زندگی انسان‌ها حاکم کنند. فلسفه‌ی هند نیز معتقد بود انسان باید از یک سو اصول اجتماعی و اخلاقی را رعایت کند و از سوی دیگر به پرورش معنوی خود بپردازد. در ضمن توده‌ی مردم صوفیان را شبیه مرتاضان می‌دانستد و هدف این دو گروه را یکی تلقی می‌کردند.
هماهنگی عقاید و آئین‌های صوفیان با برداشت انتزاعی هندوها از جهان عامل دیگری در اقبال مردم هند به صوفیان بود. یکتاپرستی صوفیان چیز عجیب و ناشناخته‌ای برای هندوها بود زیرا سنت شیواپرستی آن‌ها نیز دارای گرایشات یکتاپرستانه بود. ادعای صوفیان مبنی بر این که آن‌ها تجلی و محل ظهور قدرت‌های خداوندی می‌باشند نیز با دین چندگانه پرست هند و مطابقت و هماهنگی داشت. به علاوه صوفیان، تازه مسلمانان را به طورکامل از پرستش الهه‌های محلی خود منع نکردند و در ضمن برخی از جشن‌های سالیانه‌ای که برای بزرگداشت صوفیان بزرگ برگزار می‌شدند از نظر زمانی با اعیاد بزرگ هندوها تلاقی داشتند. حتی در بنگال و پنجاب مسلمانان اعیاد هندوها را جشن می‌گرفتند، در معابد هندوها به عبادت می‌پرداختند، برای بت‌ها و الهه‌های هندوها هدیه می‌آوردند، و براساس رسوم هندوها روز ازدواج خود را جشن می‌گرفتند. درواقع هندوهایی که اسلام آوردند بسیاری از عقاید و آئین‌های دین قدیمی خود را حفظ کردند. از سوی دیگر بسیاری از هندوها نیز در عین این که هندو بودند صوفیان بزرگ مسلمان را تکریم و تقدیس می‌کردند و به زیارت قبورآنها می‌پرداختند.
به طورکلی در فرهنگ مذهبی مردم هند در بین اسلام و هندوئیسم انعطاف پذیرتر بود تا در دکترین‌های رسمی این دو دین. گروش به اسلام در هند به دو گونه بوده است: گاهی در طی گروش فرد هندو به اسلام مجموعه‌ای از عقاید و آئین‌های اسلامی به مجموعه اعتقادات مذهبی وی افزوده می‌شد، بدون این که تغییری در جهان بینی یا هویت اجتماعی او رخ دهد و گاهی نیز با گروش وی به اسلام تحولی عمیق و بنیادین در اعتقادات و روابط گروهی او پدید می‌آمد.
با این حال علی رغم گروش قابل ملاحظه‌ی هندوها به اسلام اکثریت بزرگی از مردم شبه قاره‌ی هند همچنان هندو باقی ماندند. بدین ترتیب در حالی که مردم خاورمیانه و اندونزی تقریباً به طور کامل اسلام آوردند مردم هند همچون ساکنان بالکان عمدتاً غیرمسلمان باقی ماندند. چند دلیل برای این مسأله می‌توان برشمرد. حمایت ضعیف مسلمانان از فاتحان این منطقه یکی از این دلایل بود. فاتحان مسلمان هند گروه کوچکی بودند که برخلاف فاتحان عرب و ترک خاورمیانه از مهاجرت‌های گسترده‌ی مسلمانان برخوردار نشدند. از این رو فاتحان هند اگرچه توانستند حکومتی را در این منطقه بوجود بیاورند اما به هیچ وجه نتوانستند بر این منطقه تسلط یابند و آن را مستعمره خود نمایند. به علاوه با ورود مسلمانان به هند ساختار سیاسی این منطقه دست نخورده باقی ماند. در پیش از فتح هند توسط مسلمانان، این منطقه از نظر سیاسی شدیداً غیرمتمرکز بود. در آن زمان حکمرانان محلی و نخبگان مذهبی مجموعاً بر هند حکومت می‌کردند. بعد از فتح هند توسط مسلمانان این افراد قدرت سیاسی خود را حفظ کردند و بدین ترتیب با ورود مسلمانان ساختار سیاسی هند هیچ تغییری نکرد. درضمن ساختار اجتماعی کاستی هند نیز به عنوان مانعی در مقابل تغییر هویت دینی مردمان هندو عمل کرد. بنابراین به طورکلی می‌توان گفت که در هند نیز همچون بالکان، ضعف نخبگان حاکم، تأیید و تثبیت حکمرانان محلی، حمایت حکام مسلمان از مردمان غیرمسلمان، و وجود نظام کاستی ازجمله عواملی بودند که باعث حفظ هویت دینی هندوها و عدم گروش گسترده‌ی مردم هند به اسلام شدند.
در نتیجه‌ی درهم آمیختن مهاجران آسیای مرکزی و خاورمیانه با مسلمانان بومی هند اشکال مختلفی از اسلام در این منطقه پدید آمدند و گسترش یافتند. علمایی که به هند مهاجرت می‌کردند اغلب وارد دستگاه حکومت اسلامی این منطقه می‌شدند. «صدر اعظم»، «قاضی اعظم» و «شیخ اعظم» سه منصبی بودند که در انحصار علما قرار داشتند. « صدر جهان » نیز منصب دیگری بود که در سال 1248 ایجاد شد و اختصاص به علما داشت. صدر جهان مسؤولیت نظارت بر اجرای صحیح امور مذهبی ازجمله اجرای عدالت، نماز خواندن، و همچنین مسؤولیت سرپرستی موقوفات را برعهده داشت «قاضی اعظم» نیز مسؤولیت اداره‌ی سیستم قضایی را برعهده داشت و قضاتی را برای قضاوت در سطوح ایالتی و ناحیه‌ای منصوب می‌کرد. قضات وظیفه‌ی رسیدگی به دعاوی کیفری و مدنی را برعهده داشتند اما دعاوی مربوط به زمین و همچنین وظیفه‌ی ثبت اسناد برعهده‌ی صدرها بود. امام‌های جماعت و مبلغانی نیز که در هند فعالیت می‌کردند در حقیقت گماشتگان و مقرری بگیران حکومت بودند. مدارس این منطقه هم توسط دولت ساخته شده بودند و مدرّسان آن‌ها نیز حقوق بگیر دولت بودند. مدارس معزّیه و ناصریه ازجمله‌ی این مدارس بودند؛ در این دو مدرسه علوم عربی، حدیث، فقه، منطق، کلام، ادبیات، و عرفان تدریس می‌شد. به هرحال علما علی رغم این که دارای تشکیلات رسمی بودند نفوذ اندکی در بین مسلمانان داشتند. برخلاف آن‌ها صوفیان از نفوذ بسیاری در بین مردم برخوردار بودند. صوفیان در شکل گیری جامعه‌ای اسلامی در هند نقش مهمی داشتند. این افراد با هدف جهاد و بهره مندی از اجر اُخروی آن به هند آمده بودند و به هنگام قدم گذاشتن بر این منطقه رهبری جهادگران ترک را به دست گرفتند. فرقه‌ی کازرونیه به گسترش و تثبیت اسلام در کشمیر کمک شایانی کرد. ملامتی‌ها، قلندری‌ها، و درویش‌های خانه به دوش ازجمله دیگر صوفیانی بودند که قدم به خاک هند گذاشتند. آن‌ها معتقد به طرد دنیا و کناره گیری از زندگی دنیوی بودند.
طریقت‌های سهروردیه، چشتیه، و شطاریه نیز خانقاه‌های بسیاری را در شمال هند دایرکردند. فرقه‌ی سهروردیه توسط مریدان عمر سهروردی و تحت رهبری شیخ بهاءالدین زکریا (وفات 1267 ) در هند معرفی شد. مولتان مرکز اصلی سهروردیه در هند بود اما در اوچ و گجرات نیز این فرقه به خوبی گسترش یافته بود. فرقه‌ی چشتیه نیز توسط «معین الدین حسن چشتی» در هند تجلی حضور یافت. معین الدین در سال 1141 در منطقه‌ای واقع در جنوب شرقی ایران به دنیا آمد، پس از مدتی به هند مهاجرت کرد، و بالاخره در سالی1236 در آجمیر از دنیا رفت. فرقه‌ی او در سراسر راجستان، بنگال، و دکن گسترش یافت و به ویژه در منطقه‌ی شمالی دست گانجتیک، و در پنجاب از اهمیت خاصی برخوردار شد. فرقه‌ی چشتیه که به نظریه‌ی وحدت وجود ابن عربی معتقد بود فلسفه‌ای غیرسیاسی و ملایم داشت. فرقه‌ی شطاریه نیز توسط شیخ عبدالله شطار (وفات 1485 ) در هند پایه گذاری شد. او در ابتدا برای ترویج فرقه‌ی خود لباس‌هایی مثل لباس‌های پادشاهان می‌پوشید و به همراه طرفدارانش که لباس‌هایی نظامی به تن داشتند و پرچم‌ها و طبل‌هایی را حمل می‌کردند برگرد دره‌ی گنگ می‌چرخید و از این طریق عقاید خود را تبلیغ می‌نمود. طرفداران این شخص معتقد بودند که وی با اولیاءالله، پیامبر، و خدا در تماس مستقیم می‌باشد. آن‌ها اعتقاد داشتند وی هم دارای قدرت‌های این جهانی است و هم دارای نیروهای آن جهانی. به علاوه آن‌ها معتقد بودند او به دلیل کناره گیری از دنیا از قید و بند کلیه‌ی هنجارهای اجتماعی و حقوقی آزاد می‌باشد. فرقه‌ی شطاریه مورد توجه ثروتمندان قرار داشت و با نخبگان حکومتی نیز ارتباط نزدیکی برقرار کرده بود. اما در دوران سلطنت اکبر فرقه‌ی مذکور مورد بی توجهی حکومت قرار گرفت و لذا رو به ضعف و پژمردگی نهاد.

سه فرقه‌ی مذکور از نظر نظام صوفیگری با فرقه‌های عرفانی رایج در خاورمیانه‌ی آن زمان تفاوت‌هایی داشتند. تشکیل انجمنی متشکل از یک استاد و شاگردانی که عاشق و مطیع بی چون و چرای او بودند مشخصه‌ی اصلی این فرقه‌ها می‌باشد. آشنایی با فنون و تکنیک‌های خاص استاد برای پیشرفت معنوی مهمترین دستاوردی بود که درطی حضور در خانقاه نصیب شاگردان می‌شد. در این فرقه‌ها هنگامی که کسی افتخار می‌یافت به عضویت فرقه پذیرفته شود طی مراسم خاصی خرقه‌ی استاد به او داده می‌شد و بدین ترتیب وی رسماً عضو آن فرقه می‌گردید. شاگردان این فرقه‌ها معتقد بودند اساتیدشان دارای قدرت اعجاز می‌باشند و نظم جهان توسط سلسله مراتبی از آنان حفظ و تأمین می‌شود؛ آن‌ها استادی را که در رأس این سلسله مراتب قرار می‌گرفت قطب می‌نامیدند. به علاوه این فرقه‌ها حاکمیت سلسله مراتب مذکور بر جهان را شبیه حاکمیت پادشاهان زمینی می‌دانستند. از این رو رهبران فرقه‌های مذکور دارای دربارهایی شبیه دربار سلاطین بودند. اما آنان برخلاف پادشاهان با عباهای وصله دار، سجاده، تسبیح و صندل‌های چوبیشان شناخته می‌شدند. رهبر هر فرقه اشخاصی را به عنوان خلیفه یا نایب خود به ایالات مختلف می‌فرستاد. نایبان نیز به نوبه خود افرادی را مأمور می‌کردند تا گروه‌های تبلیغی متعددی را تشکیل داده، برای تبلیغ به شهرها بفرستند. رهبران این سه فرقه معمولاً شاه یا سلطان نامیده می‌شدند تا تأکیدی بر حاکمیت دنیوی آن‌ها در کنار حاکمیت معنویشان باشد. خانقاه‌های این فرقه‌ها نیز در واقع خانه‌های گروهی بودند که صوفیان در آن‌ها زندگی می‌کردند. هر خانقاه چشتی عبارت بود از یک سالن بزرگ که «جماعت خانه» نامیده می‌شد. این سالن توسط ستون‌هایی که محل تدریس، محل عبادت، و محل خواب صوفیان را مشخص می‌کردند نگهداری می‌شد. برخی از خانقاه‌های چشتی اتاق‌های دیگری نیز داشتند که مورد استفاده‌ی شخصی شیخ فرقه و اعضای ارشد آن قرار می‌گرفتند. همچنین هر خانقاه چشتی اغلب دارای یک باغ، یک ایوان، و یک آشپزخانه نیز بود. اصول و مقررات حاکم در خانقاه‌های سه فرقه‌ی سهروردیه، شطاریه، و چشتیه اغلب شبیه اصول و مقررات حاکم بر دربار پادشاهان بود. مثلاً این که صوفی بزرگ وسط اتاق می‌نشست و مریدانش گرد وی می‌ایستادند تا با دعوت استاد در نزد وی بنشینند. به حضور پذیرفتن عامه‌ی مردم و گوش دادن به مطالب و خواسته‌های آن‌ها، دادن رقعه برای بهبودی امراض، میانجیگری در اختلافات و نزاع‌ها، و همچنین ارائه‌ی مشاوره در زمینه‌ی امور معنوی ازجمله فعالیت‌های عمومی صوفیان بزرگ بودند. افرادی که با این خانقاه‌ها ارتباط داشتند دو گروه بودند: یکی ساکنان دائم این مکان و دیگری میهمانان. ساکنان دائم خانقاه‌ها بر پایه‌ی جایگاه معنوی و وظایف محوله در درجات مختلف سازمان می‌یافتند. این افراد علاوه بر انجام کارهای مربوط به زندگی (مثل پخت غذا و نظافت خانقاه) کارهای شخصی استاد و خانواده اش را نیز انجام می‌دادند. تعداد میهمانانی که به خانقاه‌ها می‌آمدند بسیار زیاد بودند. علما، مقامات حکومتی و تجار ازجمله کسانی بودند که با هدف فرار از مشکلات و فشارهای دنیوی به این اماکن می‌آمدند. مردم فقیر نیز برای دریافت پول، شنیدن نصایا و توصیه‌های صوفیان، و یا با هدف درخواست از صوفیان جهت شفاعت کردن از آن‌ها در نزد اربابانشان به این محل‌ها می‌آمدند. شفا یافتن، درد دل کردن، و طلب دعا نیز از دیگر اهدافی بودند که مردمان فقیر را به خانقاه‌ها می‌کشاندند. صوفیان در کنار برآورده کردن حاجات این افراد چگونگی عبادت و پرستش صحیح خدا را به آن‌ها می‌آموختند.

بعد از قرآن و احادث مهمترین عاملی که در شکل گیری اسلام هندی نقش داشته است تعالیم ابن عربی و نظریه‌ی وحدت وجود وی بوده است. این تعالیم توسط چشتی‌ها و شطاری‌ها در هند گسترش یافت. شطاری‌ها و چشتی‌ها معتقد بودند تلاش برای پرورش روح و دستیابی به سطوح بالای معنویت مهمتر و بهتر از کوشش در جهت عمل به قوانین و دستورات مذهبی می‌باشد. همچنین آن‌ها اعتقاد داشتند اسلام و هندوئیسم دیدگاه‌های مشابهی در مورد امور معنوی دارند. این اعتقاد منجر به ورود برخی از اعتقادات و آئین‌های هندوها در مکتب صوفیگری هند گردید. صوفی‌ها برخی از آئین‌ها و آوازهای مذهبی هندوها را وارد مجموعه‌ی آئین‌های خود کردند و تکنیک‌های مرتاضان برای پیشرفت معنوی را نیز به کار بستند. خلاصه این که سه نوع صوفیگری در هند رواج یافت: صوفیگری یگانه انگار، صوفیگری وحدت وجودی ( همه خدا اِنگار )، و صوفیگری تلفیقی که ترکیبی از آئین‌ها و اعتقادات عرفان اسلامی با عرفان هندو بود.
صوفیگری هند با زبان‌های بومی ارتباط نزدیکی داشت. صوفیان پیشگامان استفاده از زبان، اشعار، و موسیقی هندی در آئین‌ها و مراسم مذهبی اسلامی بودند. آن‌ها زبان هندی را به عنوان زبان تکلم خود برگزیدند و باعث بوجود آمدن زبان اردو که درواقع شکلی ادبی از زبان هندی بود گردیدند. اولین اثری که به زبان اردو نوشته شد رساله‌ای بود در خصوص صوفیگری (1308). زبان دخنی نیز برای اولین بار در اوایل قرن پانزدهم توسط چشتی‌های گلکندا استعمال شد و سپس توسط آنان در بیجاپور و گجرات نیز گسترش یافت. سرودن شعر توسط صوفیان به زبان‌های سندی و پنجابی نیز به قرن پانزدهم برمی گردد. در اواخر قرن شانزدهم نیز اشعار عرفانی متعددی توسط مونیان به زبان پشتو سروده شدند. اشعار عرفانی که توسط صوفیان به زبان‌های بومی سروده می‌شدند دارای مضامین اشعار سنتی فارسی درخصوص عشق به خدا و پیامبر بودند. شعرای هندو نیز با استفاده از مضامین و استعاره‌های اسلامی ازجمله محترم شمردن پیامبر و سوگواری برای حسین (علیه السلام) اشعار عرفانی متعددی را سرودند.
علاوه بر صوفیگری نهضت‌های اسلامی دیگری نیز در دوران سلطان نشین دهلی در هند بوجود آمدند. جنبش مهدویت از این جمله می‌باشد. این جنبش در اواخر قرن پانزدهم توسط سید محمد جانپوری تأسیس شد. سید محمد ادعای مهدویت داشت و مدعی بود نصبش به امام موسی کاظم (علیه السلام)، هفتمین امام شیعیان دوازده امامی، می‌رسد. وی مردم را به داشتن زندگی فقیرانه، دوری از دنیا و عبادت کردن دعوت می‌نمود و تلاش می‌کرد تا اعتقادات و آئین‌های اسلامی را از ناخالصی‌ها و خرافات پاک گرداند. او توانست گروهی متشکل از مسلمانان وفادار به فقه اسلامی را حول محور خود تشکیل دهد. اعضای این گروه زندگی زاهدانه‌ای را در پیش گرفته بودند، یافته‌های خود را به یکدیگر منتقل می‌کردند، و تلاش می‌نمودند اشتغال خود به امور دنیوی را به حداقل برسانند تا مبادا از توجه به خدا غافل شوند. آن‌ها به طور هفتگی گرد هم جمع می‌شدند تا به گناهانی که در طول هفته انجام داده بودند اعتراف کنند. جنبش مهدویت در قرن شانزدهم از اهمیت خاصی در گجرات برخوردار بود. این جنبش در دوران حکومت اکبر، سلطان بزرگ امپراتوری مغولان کبیر، به طور گسترده‌ای توسعه یافت. اما با اقبال گسترده مردم به این جنبش فعالیت‌های تبلیغی آن کاهش یافت. به علاوه با تمام شدن هزاره‌ی اول اسلامی پیروان سیدمحمد اعتقاد خود مبنی بر ظهور قریب الوقوع مهدی را از دست دادند.
در کنار فرقه‌های مختلف صوفیگری و جنبش مهدویت، اسلامی اصلاح طلب نیز در این دوران (دوران حکومت سلطان نشین دهلی) در هند وجود داشت که بر حدیث به عنوان اساس اعتقادات و آئین‌های اسلامی تأکید می‌کرد. علمای حدیث این منطقه که با افراط کاری‌های انجام شده در مطالعات فقهی مخالف بودند و به علاوه روش صوفیان را نیز نمی‌پسندیدند بر گرد شیخ عبدالحق دهلوی (وفات 1642 ) جمع شدند. سهروردی‌ها نیز که متعهد به فقه اسلامی بودند نظریه‌ی وحدت شهود را مطرح کردند و بر برتری انبیاء نسبت به مردان مقدس تأکید نمودند. این تحولات اصلاح طلبانه باعث ظهور سرهندی (1624-1564) و اصلاح طلبان دیگری در قرون هفدهم و هیجدهم شدند.
روابط بین علما، صوفیان و دولت در دوران حکومت سلطان نشین دهلی متغیر بود. اما به طورکلی می‌توان گفت که علما همواره در خدمت رژیم حاکم بودند. علما با نزدیکی به دولت از یک سو می‌توانستند این نهاد را به سمت رعایت و اجرای قواعد فقه اسلامی سوق دهند و حمایت آن را برای انجام آئین‌های مذهبی اسلامی جلب کنند، و از سوی دیگر خود با عنوان قاضی، دیوان سالار، و معلم در خدمت دستگاه حکومتی درآیند. به دلیل منفک بودن حاکمیت سیاسی از مرجعیت مذهبی در این دوره (دولت تنها حاکم بر امور سیاسی بود و دارای مرجعیت مذهبی نبود؛ مرجعیت مذهبی فقط اختصاص به علما داشت) رابطه‌ی بین علما و دولت رابطه‌ای دوطرفه بود یعنی در دو گروه به هم نیاز داشتند.
اما رابطه‌ی صوفیان با دستگاه حاکمه نامشخص و مبهم تر بود. فرقه‌های صوفیگری مثل سهروردیه و چشتیه درواقع جوامعی نیمه سیاسی بودند که در درون سلطان نشین دهلی می‌زیستند. سهروردی‌ها روابط نزدیک و دوستانه‌ای با رژیم‌های دهلی داشتند. مسلماً موقعیت جفرافیایی سهروردی‌ها در این زمینه موثر بوده است. ساکن بودن سهروردی‌ها در مناطق مرزی، دور از مرکز حکومت (مولتان، اوچ، گجرات) به آنها این امکان را می‌داد که در عین برخورداری از حمایت‌ها، هدایا، و دیگر الطاف دولت، استقلال و خودمختاری خود را حفظ کنند. نخبگان سهروردی نقش واسطه گری بین سلطان نشین دهلی با شاهزاده‌ها و قبایل ایالتی را برعهده داشتند؛ ازاین رو می‌توان گفت آن‌ها نقش مهمی در همگرایی و همبستگی قبایل و مردمان مرزنشین با رژیم دهلی داشتند. موفقیت سهروردی‌ها در انجام تمام و کمال این نقش تأثیر مهمی در افزایش اعتبار و نفوذ معنوی آن‌ها داشت.
چشتی‌ها فلسفه‌ی سیاسی متفاوتی داشتند. شیخ‌های چشتی از پذیرش مشاغل دولتی امتناع می‌ورزیدند و از عهده دار شدن مسؤولیت اداره موقوفات نیزسرباز می‌زدند. آن‌ها از طریق آباد کردن زمین‌های بایر و کشت این زمین‌ها و یا با هدایایی که مردم عادی به آن‌ها می‌دادند امرار معاش می‌کردند. شیخ‌های چشتی حتی از ملاقات با سلاطین نیز خودداری می‌نمودند. آن‌ها به مریدان معمولی خود توصیه می‌کردند زندگی موّلد اما ساده‌ای داشته باشند. چشتیه معتقد بود هر مسلمانی برای بهبود وضع زندگی مسلمانان وظیفه دارد به کار و حرفه‌ای اشتغال داشته باشد. این فرقه نیکوکاری و رسیدگی به وضع فقرا را نیز ازجمله کارهای بسیار ارزشمند تلقی می‌کرد. چنانچه اشاره کردیم نفوذ معنوی بزرگان فرقه‌ی سهروردیه نتیجه‌ی نقش میانجی گرانه‌ی آن‌ها بین قدرت‌های دنیوی بود، اما برخلاف سهروردی‌ها نفوذ معنوی بزرگان چشتی از طرد دنیا و گوشه گیریشان نشأت می‌گرفت.
با این حال چشتی‌ها اگرچه در سخن، دنیاگرایی را نکوهش می‌کردند و از طرد آن حمایت می‌نمودند اما در عمل، خود غرق در دنیا بودند. آن‌ها به طور ضمنی سلطه‌ی نخبگان حاکم را پذیرفتند و با ارائه‌ی این نظریه که نظامی سلسله مراتبی بر کل هستی حاکم است به طور غیرمستقیم به تقویت مشروعیت سلاطین کمک کردند. بدین ترتیب تنها صوفیان قلندریه و ملامتیه بودند که دنیا را نکوهش کردند و عملاً نیز به طور کامل از آن کناره گرفتند.
چنانچه گفتیم روابط علما و صوفیان با سلطان نشین دهلی و با یکدیگر در طول زمان تغییر می‌کرد. در جریان قرن سیزدهم نفوذ علما رو به افزایش داشت اما در دوران سلسله‌ی خلجیان ( 1320-1290 ) صوفیان به عنوان رقیبی برای علما در آمدند. علاءالدین خلجی با برقراری رابطه با چشتی‌ها توانست قدرت علما و اشراف ترک را کاهش دهد و مسلمانان بومی هند را وارد دستگاه حاکمه نماید. در دوران تغلقیان علما مجدداً مورد توجه حکومت قرار گرفتند. در این دوره به درخواست محمدبن تغلق علما و سهروردی‌ها آئین‌های مذهبی چشتی‌ها ازجمله آئین «سمع» (مراسمی مذهبی که همراه با موسیقی بود) را باطل و غیرشرعی اعلان کردند و نظام الدین اولیاء، رهبر فرقه‌ی چشتیه، را به واکنش وا داشتند. سلسله‌ی تغلقیان با استناد به محکومیت فرقه‌ی چشتیه از سوی علما چشتی‌ها را به ترک دفاتر خود در دهلی مجبور کرد و آن‌ها را در سراسر هند پراکنده نمود. به علاوه این سلسله فرقه چشتیه را مجبور کرد تا دولت را در حملات نظامی خود به جنوب هند یاری کند و فعالیت‌های تبلیغی خود را تحت حمایت و سرپرستی دولت انجام دهد. در نتیجه‌ی این فشارها چشتی‌ها نهایتاً دچار اختلاف و دودستگی گردیدند. برخی از آن‌ها به همکاری با حکومت روی آوردند و برخی دیگر از نزدیکی به حکومت امتناع کردند. این دو دستگی باعث کاهش قدرت تشکیلاتی فرقه‌ی چشتیه در سراسر هند شد.
قدرت سیاسی سهرودی‌ها نیز نهایتاً توسط تغلقیان درهم شکسته شد. محمدبن تغلق در ابتدا از سهروردی‌ها حمایت کرد و زمین‌ها و روستاهایی را در اختیار آن‌ها گذاشت اما پس از مدتی رفتار خود با آن‌ها را عوض کرد. او حتی دستور داد کسانی که می‌خواهند به خانقاه‌های سهروردی‌ها سر بزنند باید از فرماندار مربوطه کسب اجازه نمایند. وی همچنین مقرر کرد چنانچه بر سر تعیین رهبر فرقه بین اعضا اختلاف افتاد باید برای حل این اختلاف به سلطان مراجعه شود. بدین ترتیب با وابسته شدن هرچه بیشتر سهروردی‌ها به دولت نفوذ معنوی آن‌ها کاهش یافت و لذا از توانایی آن‌ها در میانجیگری و حل و فصل اختلافات نیز کاسته شد. سهروردی‌ها تنها در گجرات که سلسله‌ی مستقلی داشت توانستند نفوذ معنوی خود را حفظ کنند و همچنان به عنوان مردانی مقدس شمرده شوند. در این منطقه واگذاری و اعطای زمین به سهروردی‌ها ادامه یافت و نفوذ بزرگان این فرقه بر افکار عمومی همچنان حفظ شد. اما با ظهور امپراتوری مغولان کبیر و تصرف گجرات توسط این امپراتوری در سال1572 نفوذ سهروردی‌ها از این منطقه نیز برچیده شد و بدین ترتیب این فرقه به طورکامل نفوذ خود را از دست داد. زوال فرقه‌ی سهروردیه موقعیت برای رشد فرقه‌های نقشبندیه و قادریه و نهایتاً مطرح شدن مجدد علما و رشد فرقه‌های اصلاح طلب اسلامی فراهم گردید. اصلاح طلبان مسلمان معتقد بودند سیاست دولت باید بر پایه قوانین شریعت قرار داشته باشد نه بر پایه اصول و مبانی ارائه شده توسط صوفیان.
خلاصه این که در دوران حکومت سلطان نشین دهلی بر هند بنیان جامعه‌ی اسلامی خاصی در این منطقه ریخته شد که وجود تعارض و تضاد بین ابعاد اسلامی و غیراسلامی دین حکومتی و فرهنگ عمومی ازجمله ویژگی‌های آن بود. در این دوره گروه‌های مذهبی (سنی‌ها و شیعیان)، گروه‌های قومی، علما، صوفیان، و جنبش‌های اصلاح طلب هند، همه تکثرگرا و اهل تساهل و تسامح بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Ghurids.
2- Uch.
3- Khaliji.
4- Tughlug.
5- Lodis.
6- Panipat.
7- Mahabharata.
8- Golconda.
9- Marathi.
10- Kannadi.
11- Fugitive peasants، کشاورزانی که فقط در چند ماه از سال می‌توانند کشاورزی کنند و در بقیه‌ی ماه‌ها بیکار می‌باشند.
12- Lingua franca.
13- Bhakti.

منبع مقاله :
ایرا ماروین، لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ دوم