نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی



 


جورج که بزرگ‌ترین فرزند خانواده بود، دو خواهر به نام‌های فنی و هلن و یک برادر کوچک‌تر به نام بابی داشت. همچون بسیاری از خانواده‌ها، بچه‌های خانواده‌ی هومنز نیز در سر میز غذا با هم جر و بحث می‌کردند؛ یک بار فنی یک کیک مرنگ و لیمو را توی صورت جورج کوبید و مادرشان میز شام را با انزجار ترک کرد (Homans, 1984).
پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های جورج همگی از طبقات بالای جامعه بودند. هر دو پدربزرگ جورج پیش از تولد او، مادربزرگ مادری‌اش وقتی که جورج یک ساله بود و مادربزرگ پدری وی وقتی که او چهارده ساله شد، چشم از جهان فرو بستند. مادر هومنز، اَبیگِیل، خواهر زاده‌ی هنری ادمز (1) بود.
پدر، پدربزرگ و جد هومنز پزشکان جراح موفق و مقیم بوستن بودند و نام کوچک هر سه جان بود. برای اغلب افراد عجیب بود که برای جورج هم، با این که پسر بزرگ خانواده بود، نام جان برگزیده نشد. جالب این که، مادرش مدت کوتاهی بعد از زایمان پسرش به این نتیجه رسید که او از آن دسته افرادی نیست که پزشکی خوب از کار درآید و در نامه‌ای به برادرش، هنری، نوشت: «دماغش (جورج) همین حالا هم به حد نگران کننده‌ای بزرگ است و کله‌اش که پر از برآمدگی است، زمانی که پیرمرد کچل هشتاد و چند ساله‌ای شود و روی صندلی قضاوت عدالت تقسیم کند، او را خیلی متشخص خواهد کرد!!!... نام او را به یاد برادرم جورج کسپر گذاشتیم، چون خانواده‌ی هومنز گمان نمی کردند من از آن آدم‌هایی باشم که یک دکتر خوب به دنیا بیاورم، بنابراین اسم جان را برای پسر بزرگ برادر شوهرم، جک، نگه داشتند» (Homans, 1984:1).
این اسم برای جورج، در بچگی، مایه‌ی عذاب شده بود؛ چون یک سری کاریکاتورهای مشهور و پرطرفدار در آن زمان در روزنامه‌ها چاپ می‌شد که ضد قهرمان آن، شخصیت بزدلی به نام کسپر میلک تُست بود.
اَبیگیل هومنز سال‌های متمادی ریاست انجمن دولت نیک، مشهور به انجمن «گوگوها»، را به عهده داشت. احساسات جورج به مادرش بسیار آشفته بود و به پدرش بیش‌تر احساس وابستگی عاطفی می‌کرد. او در زندگی نامه‌ی خود نوشت درباره‌ی مادرش نوشته است: «او ویژگی‌های اخلاقی برجسته‌ای داشت ولی در مجموع، به اندازه‌ی پدرم خوب نبود» (Homans, 1984:30) اَبیگیل عمری طولانی داشت و در نود و پنج سالگی درگذشت.
جورج احترام بسیاری برای پدرش، رابرت، قائل بود و با افتخار زیاد به او احترام می‌گذاشت. پدرم بهترین مردی بود که تاکنون شناخته‌ام؛ او نه فقط مردی خوش فکر، بلکه به لحاظ اخلاقی هم خوب بود» (Homans, 1984:26) رابرت هومنز در بین شش فرزند، بزرگترین بود. او در بوستن به دنیا آمد و همچون بسیاری از خویشاوندانش در دانشگاه‌ هاروارد تحصیل کرد. رابرت سرانجام به ریاست دانشکده‌ی حقوق دانشگاه‌ هاروارد رسید و اعتبار علمی زیادی کسب کرد. او بعدها مؤسسه‌ی حقوقی موفقی با نام هیل، بارلو و هومنز تأسیس کرد.
رابرت برخلاف جورج بسیار خانواده دوست و ورزشکاری قابل بود. او بیس بال و تنیس بازی می‌کرد و همچون همسرش، اَبیگیل، سوارکاری عالی بود. رابرت از «درشکه‌ی بدون اسب» بدش می‌آمد و هرگز نخواست رانندگی اتومبیل را یاد گیرد؛ این اَبیگیل بود که همیشه رانندگی می‌کرد. جورج در جوانی، با این که کوچک اندام و ضعیف می‌نمود، تندرست بود. او که در دوران مدرسه، عضویت در تیم‌های ورزشی چون فوتبال را عملی نمی‌دید، عضو تیم دوی صحرانوردی شد. اما، از آن جا که جثه‌ای کوچک داشت، می‌توانست به مثابه سکان دار در تیم قایق رانی پذیرفته شود. این برای جورج پیشامد خوبی بود، چرا که در هر دو دبیرستانی که در آن‌ها تحصیل کرد، قایق رانی از ورزش‌های مهم و اصلی‌شان بود. پدر جورج از همه جهت حامی‌اش بود و او را تشویق می‌کرد که سخت درس بخواند و نمرات خوب کسب کند. جورج در تمام موفقیت‌هایش، در مقام یک افسر نیروی دریایی، یک روزنامه نگار و دست آخر یک دانشمند، پدرش را همواره به مثابه حامی و منبع الهام در کنار خود داشت (Homans, 1984). رابرت در شصت و یک سالگی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
جورج هومنز همواره دانشگاهیان را ارج می‌نهاد. او در جوانی از کتابخانه‌ی بزرگی که در خانه داشتند بسیار بهره برد؛ امری که فقط در خانواده‌های ثروتمند میسر است. «بیش‌تر آن چه که از کتاب‌ها آموختم نه در مدرسه، بلکه در خانه، از طریق مطالعه‌ی کتاب‌های کتابخانه‌ی بی نظیرمان، بود» (Homans, 1984:46) او در بهترین مدارس خصوصی در بوستن تحصیل کرد و عاقبت به دانشگاه‌ هاروارد راه یافت و پا جای پای نسل‌های پیشین خانواده‌ی هومنز گذاشت (Homans, 1984). در سپتامبر 1928، وارد این داشنگاه شد. به مثابه دانشجوی ادبیات انگلیسی، از استاد و معلم خصوصی‌اش، برنارد دووتو، چیزهایی آموخت. هومنز دووتو را به مثابه تأثیرگذارترین فرد بر زندگی فکری خود می‌شناخت. هومنز به ویژه از آن رو مدیون دووتو بود که او را با پروفسور لارنس جوزف هندرسن آشنا کرده بود. دووتو و هندرسن با هم دوست بودند، هندرسن دووتو را، دووتو هم هومنز را با جامعه‌شناسی آشنا کرد. جورج پس از آن آثار ویلفردو پارتو را خواند و آرای او را کاملاً پذیرفتنی یافت (Homans, 1962).
او مدرک لیسانس خود را نه در رشته‌ی جامعه‌شناسی، بلکه در رشته‌ی ادبیات انگلیسی در سال 1932، از‌هاروارد گرفت. «رئیس دانشگاه ‌هاروارد، لُوئِل، در همان سالی که من دانشجوی سال اول بودم، پروفسور پیتیریم ساروکین را برای تأسیس دانشکده‌ی جامعه‌شناسی به ‌هاروارد آورد؛ ورود به رشته‌ی جامعه‌شناسی حتی به ذهن من خطور نکرد» (Homans, 1984:63). او که در آن دوران فاقد پیش زمینه‌ای نظری در حوزه‌ی جامعه‌شناسی بود، اذعان داشت که آن را در عمل آموخته و با زندگی در محیطی که مردم در آن کاملاً از روابط اجتماعی آگاهی داشتند، به این رشته علاقه مند شده بود (Homans, 1984). او شرح داده است که اساساً جامعه‌شناسان خُردنگر که به کنش متقابل رو در رو بین افراد می‌پردازند، بر این امر صحه می‌گذارند، در حالی که جامعه‌شناسان کلان نگر که مشخصه‌های جوامع را در کلیت‌شان مورد توجه قرار می‌دهند، موافق چنین رویه‌ای نیستند. او نوشته است: «از نظر ما جامعه‌شناسان خُردنگر، قوانین جامعه‌شناسی قوانین فخرفروشی است و یک لیسانسیه با پیشینه‌ی خانوادگی من،‌ هاروارد را تا حد زیادی "دارای حساسیت اجتماعی" به معنای منفی این عبارت می‌دانست (Homans, 1984:9)»
هومنز کاملاً از فخرفروشی حاکم بر ‌هاروارد آگاه بود. هسته‌ی مرکزی نظریه‌ی هومنز درباره‌ی ساختار گروه‌های کوچک، که بعداً آن را ارائه کرد، مشابه آرای وی درباره‌ی کلوپ‌های دخترانه و سرانه‌ی دانشجویان سال آخر در هاروارد بود (Wallace and Wolf, 1999). پذیرش افراد در چنین کلوپ‌هایی بستگی به آمیزه‌ای از ویژگی‌های فردی و ویژگی‌های مربوط به پیشینه‌های طبقاتی، دینی و قومی آنان داشت (Wallace and Wolf, 1999).
هومنز امیدوار بود که بلافاصله پس از فارغ التحصیلی، به کار در حوزه‌ی روزنامه نگاری با ویلیام آلن وایت، در نشریه‌ی گزت که دفتر آن در امپوریا واقع در ایالت کانزانس بود، بپردازد (Martindale, 1981). اما، این روزنامه در پی بروز بحران بزرگ اقتصادی تعطیل شد و هومنز، هر چند مفلس نشد، شغل خود را از دست داد (Ritzer,2000). هومنز در کیمبریج زندگی می‌کرد و از آن جا که در واقع مشغولیت بهتری نداشت، تصمیم گرفت در سمیناری که در پاییز سال 1932 از سوی لارنس جوزف هندرسن در دانشگاه‌ هاروارد ترتیب داده شده بود، شرکت کند. هندرسن فیزیولوژیست در این سمینار، به تدریس نظریه‌های ویلفردو پارتو پرداخت؛ جامعه‌شناسی که در آن زمان در ایالات متحده چندان شناخته شده نبود.
آشنایی هومنز با آثار پارتو برای همیشه مسیر تحصیلی و شغلی او را تغییر داد. به این ترتیب، او که از بوستونی‌های ثروتمند بود و به نظر می‌رسید حملات مارکسیست‌ها علیه نظام سرمایه داری را شخصی می‌پندارد، آرای ضد مارکسیستی پارتو را با کمال میل پذیرفت. او خود شرح داده است که:
من به پارتو علاقه مند شدم، زیرا او مرا از آنچه در آن زمان می‌توانستم بدان عقیده داشته باشم، آگاه کرد... یک نفر گفته است که بخش اعظم جامعه‌شناسی مدرن تلاش برای پاسخ گویی به استدلال‌های طرفداران انقلاب است. من به مثابه یک جمهوری خواه اهل بوستن که از خانواده‌ی نسبتاً ثروتمندی بودم، در دهه‌ی سوم قرن بیستم احساس کردم بیش از هر کس مارکسیست‌ها به شخص من حمله کرده‌اند. به این دلیل آماده‌ی پذیرش نظرات پارِتو شدم، چرا که او وسیله‌ی دفاعی در اختیار من می‌گذاشت (Homans, 1962:4).
شخصیت‌های برجسته‌ای در سمینار هندرنس شرکت کرده بودند، از جمله تالکون پارسونز، برنارد دووتو، کربن برینتن و جوزف شومپِتر(Martindale, 1981). آشنایی هومنز با آرای پارتو آن چنان بر او تأثیر گذاشت که با همکاری چارلز کورتیس کتابی با عنوان مقدمه‌ای بر آرای پارتو نوشت که در سال 1934 منتشر شد. «هومنز با انتشار این کتاب به جرگه‌ی جامعه‌شناسان پیوست؛ با این که تا آن هنگام غیر از آثار پارتو، تقریباً هیچ کتاب به جرگه‌ی جامعه‌شناسان پیوست؛ با این که تا آن هنگام غیر از آثار پارتو، تقریباً هیچ کتاب دیگری در زمینه‌ی جامعه‌شناسی نخوانده بود (Ritzer, 2000:55)» نظرات پارتو در آثار بعدی هومنز نیز تأثیر خود را بر جای گذاشتند. این تأثیر به ویژه در توضیحات او درباره‌ی قوانین بنیادین روان شناختی، که به نظر وی راهبر رفتار بشر هستند، و همچنین در مفاهیم عام اقتصادی و تمایل وی به طرح نظریه‌ها و تبیین‌های قیاسی مشهود است (Wallace and Wolf, 1999).
هومنز با انتشار مقدمه‌ای بر آرای پارتو، بلافاصله در همان سال به مقام دستیار آموزشی در حوزه‌ی جامعه‌شناسی در انجمن علمی دانشگاه‌ هاروارد برگزیده شد. این انجمن را جان لوز با همکاری لوئل، رئیس دانشگاه ‌هاروارد و آلفرد نورت وایتهد برای بررسی امکان برگزاری دوره‌های تحصیلات تکمیلی، به نحوی کارآمدتر از دوره‌های دکتری، تأسیس کردند (Martindale, 1981 and Ritzer, 2000). هومنز با این که خود هیچ گاه به دریافت درجه‌ی دکترا نائل نشد، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های جامعه‌شناسی در زمان خود شد (Ritzer, 2000). با این حال، تجربه‌ی کار در این انجمن تأثیرات مثبتی بر هومنز داشت، از جمله مطالعه‌ی آثار جدید در حوزه‌ی جامعه‌شناسی صنعتی، از التن مایو، والیس دانم و فریتس روتلیزبرگر. به علاوه، آثاری از انسان شناسان کارکردگرا، نظیر اِی.آر. رادکلیف - براون، برانیسلاو مالینوفسکی و دبلیو. لوید وارنر را مطالعه کرد که همگی آرای دورکم را پرطرفدار می‌دانستند (Martindale, 1981). هومنز در این زمان خود را در مرکز مکتبی تازه پا گرفته در تفکر جامعه‌شناختی می‌دید که به کارکردگرایی ساختاری معروف شد. رویکرد کارکردگرایانه‌ی هومنز در دهقانان انگلیسی در قرن سیزدهم میلادی (1941) مشهود است.
هومنز در خلال سال‌های 1934 تا 1939، در حالی که دستیار آموزشی‌ هاروارد بود، به مطالعه‌ی عمیق در زمینه‌ی جامعه‌شناسی پرداخت. در سال 1939 به مقام مربی جامعه‌شناسی ارتقا یافت و تا سال 1941 در این مقام باقی ماند. در این زمان، برای شرکت در جنگ به نیروی دریایی امریکا پیوست و با این که به او گفته شده بود تا زمان بازگشتش کار خود را در ‌هاروارد از دست خواهد داد، چهار سال و نیم در ارتش کشورش خدمت کرد. اما در ترم بهار 1946، دوباره به سرکار خود در‌ هاروارد بازگشت و در مقام استادیار جامعه‌شناسی در دانشکده‌ی روابط اجتماعی که پارسونز احترام می‌گذاشت، یکی از منتقدان سرسخت شیوه‌ی نظریه پردازی او بود (Ritzer, 2000). در واقع، عداوت‌های آشکار این دو همکار دانشگاهی که اغلب در کتاب‌ها و مقالات‌شان به چشم می‌آمد، مدت‌ها ادامه یافت. هومنز نظریه‌ی پارسونز را به هیچ وجه به معنای دقیق کلمه، تئوری نمیدانست. از نظر او، این نظریه در واقع صرفاً نظامی گسترده از ایده‌هایی بود که جهان اجتماعی به طرزی ماهرانه در آن گنجانده شده است. از نظر هومنز، نظریه‌ی اجتماعی باید حول مشاهدات تجربی و استدلال‌های قیاسی متمرکز باشد. به عقیده‌ی او، پارسونز ساختارهایی نظری ساخته و سپس برای آن‌ها مثال‌هایی یافته است که با این مقولات پیش انگاشته منطبق باشد.
دهه‌ی 1950 سال‌های بسیار پرباری برای هومنز بود. او در این دوران، مشاهدات و اطلاعات تجربی بسیاری گردآوری کرد (Ritzer,2000). در سال 1953، استاد صاحب کرسی جامعه‌شناسی شد و در سال 1955 فوق لیسانس خود را در رشته‌ی زبان انگلیسی گرفت (Martindale,1981). در سال 1950، گروه بشری را به انتشار رساند که تغییری چشمگیر را در مواضع نظری او نشان می‌داد. هومنز تغییر موضع نظری خود را ناشی از مطالعاتش در حوزه‌ی روان شناسی تجربی، اعتقاد به منطق روش علمی و گرایش به فردگرایی دانست. او به ویژه تحت تأثیر رفتارگرایی روان شناختی قرار گرفته بود که همکار روان شناسش در ‌هاروارد، بی.اف. اسکینِر، آن را به بهترین نحو بیان کرده بود. آرای اسکینر نقش تعیین کننده‌ای در تفکرات هومنز و در تکوین نظریه‌ی مبادله‌ی او داشتند (Ritzer, 2000).
هومنز در گروه بشری، به تجزیه و تحلیل ساختارهای گروه‌های انسانی در شرایط گوناگون و فرایند تکوین آن‌ها، از گروه‌های کارگری در کارخانه‌ها گرفته تا قبایل بومی اقیانوس آرام، پرداخته است. او در این کتاب، در پی دستیابی به حکمی بود که در مورد کنش‌های انسانی در هر شرایطی صادق باشد. او به عام‌ترین قضیه‌ی منفردی می‌اندیشید که بتوان در خصوص رفتار انسانی ارائه کرد (Homans,1950). این نخستین تلاش واقعی وی برای طرح قضایای عام بود که در خصوص گروه‌های کوچک قابل اجرا بود.
هومنز به تلاش خود برای پی ریزی اصول بنیادینی که رفتار بشری از آن‌ها تبعیت می‌کنند، ادامه داد. او به تشریح اصولی پرداخت که در نهایت، به نظریه‌ی مبادله شهرت یافت و در شکل‌های بنیادین رفتار اجتماعی (1961) به انتشار رسید. منظور وی از شکل‌های بنیادین رفتار در این کتاب، آن دسته از رفتارهایی هستند که خواه با نقشه‌ی قبلی و خواه بدون آن، همواره از افراد سر می‌زنند. او معتقد بود که می‌تواند تمام رفتارهای بشری را به کمک اصول و تبیین‌های روان شناختی ساده توضیح داد. همچنین، از نظر او این اصول منجر به روان شناسی و جامعه‌شناسی نیست و می‌توان آن‌ها را در تمام حوزه‌های علوم اجتماعی به کار گرفت. هومنز خاطر نشان کرد «بسیاری از نظریه‌های مدرن جامعه‌شناختی هر قابلیتی دارند، جز این که بتوانند چیزی را تبیین کنند (Homans,1961:10)»
تغییری که در تفکر اجتماعی هومنز روی داد، او را از کارکردگرایی دور کم دور کرد و اختلافاتش را با پارسونز، که به نظرش، به طور مشخص در تبیین رفتار بشر مرتکب مغلطه‌ای نظری شده بود، عمیق‌تر ساخت (Homans,1961). به علاوه، هومنز ادعا کرد که می‌تواند حیات اجتماعی را با واگشت گرایی اصول روان شناختی‌اش تبیین کند؛ درست برخلاف رویه‌ی دورکم که با این واگشت گرایی مخالفت می‌ورزید. او دینی را که در تشریح حیات اجتماعی انسان به رویکرد روان شناختی اسکینر و نظریه‌ی اولیه‌ی اقتصادی داشت، به تفصیل بیان کرد.
هومنز جامعه‌شناسی رفتاری خود را در چاپ مجدد گروه بشری در سال 1961 تکمیل کرد. بیش‌تر آثاری را که در دهه‌ی 1960 به انتشار رساند، در وهله‌ی نخست به نقد آرای پارسونز و سایر کارکردگرایان اختصاص داد و در خلال آن‌ها، اصول روش شناختی خود را نیز بیان کرد (Martindale,1981). هومنز این اصول را با تفصیل بیش‌تر، در احساسات و اعمال و همان طور که در مقدمه‌ی ماهیت علوم اجتماعی با عنوان «مناسبت جامعه‌شناختی رفتار گرایی» (1969) یافت می‌شود، مطرح کرده است. هومنز رئیس انجمن جامعه‌شناسی امریکا (ASA) شد و در سخنرانی خود در سال 1964، از سنت بیان اظهارات بحث برانگیز در مورد وضعیت جامعه‌شناسی پیروی کرد. هومنز در سخنرانی خود کارکردگرایان را، از آن جا که اعتباری برای بهره گیری از قضایای روان شناختی قائل نبودند، به باد انتقاد گرفت و آنان را از ارائه‌ی تبیینی مناسب درباره‌ی رفتار بشری عاجز دانست. او گفت: «بگذارید در رگ‌های بشر خون تازه‌ای وارد و او را دوباره زنده کنیم.»
هومنز تمام دوران تدریس‌اش را در‌ هاروارد گذراند و در مقام استاد ممتاز در سال 1988، برنده‌ی جایزه‌ی دانش پژوه ممتاز انجمن جامعه‌شناسی امریکا شد. در نشریه‌ی ‌هاروارد گَزِت، در ششم مارس 1992، در آگهی ترحیم هومنز آمده است: «هومنز از استادان برجسته‌ای بود که عمر خود را سخاوتمندانه صرف دانشجویانش کرد. تشخیص هرگونه تبعیض در رفتار او با تمام دانشجویان و همکارانش، به لحاظ سن، جنس، رتبه و پایگاه اجتماعی، دشوار بود. اگر چه در اواخر دهه‌ی 1960، در برابر روده درازی‌های احمقانه، ریاکارانه و خودبینانه‌ی لیبرال‌ها اندکی بی حوصله شده بود، اما با همه، بدون توجه به موقعیت اجتماعی آنان، مؤدبانه رفتار می‌کرد و همکاران و دانشجویانش را که اعتقادات سیاسی متفاوتی داشتند، در زمره‌ی دوستان خود به حساب می‌آورد.»
هومنز جامعه‌شناسان را قادر به اکتشافات تجربی می‌دانست. اما از نظر او، با به کارگیری روان شناسی رفتاری در طرح قضایای بنیادین علوم اجتماعی، دیگر نمی‌توان وظیفه‌ی اصلی بشری، این علم علمی ترکیبی خواهد بود. این کتاب نیز تا حدودی متأثر از سنت هومنز است و برای نشان دادن تأثیرات و کارایی‌های نظریه‌ی اجتماعی نوشته شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1- مورخ امریکایی (1838- 1918.) - م.

منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریه‌های کلاسیک جامعه شناسی، ترجمه‌ی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.