اسلام و بت پرستی
اسلام اثری از پرستش سنگ ها که اصلی ترین دین جاهلی در دیار عرب بود، باقی نگذاشت. شرک نسبت به خداوند از اولین مواردی بود که حضرت محمد(ص) با آن به جنگ برخاست. پیامبر با آن که در ابتدای دعوت خود نسبت به
نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
اسلام اثری از پرستش سنگ ها که اصلی ترین دین جاهلی در دیار عرب بود، باقی نگذاشت. شرک نسبت به خداوند از اولین مواردی بود که حضرت محمد(ص) با آن به جنگ برخاست. پیامبر با آن که در ابتدای دعوت خود نسبت به قریش-بزرگ ترین مخالف دین جدید- از موضع ضعیفی برخوردار بود، هرگز در این مورد [شرک و بت پرستی] تساهل روا نداشت و ادراک ها و باورهای بت پرستان را نابخردانه می دانست و از ادیانشان عیب جویی می کرد، پس، آن ها او را دروغ زن دانستند و به آزار او پرداختند و او را به شعر و سحر و کهانت و جنون متهم کردند، اما زمانی که دعوت پیامبر آن ها را در تنگنا گذاشت و تعالمیش کم و بیش میان قبایل عرب منتشر شد، گروهی از اشراف قریش دور هم جمع شدند و قاصدی نزد پیامبر(ص) فرستادند و او که به ارشاد آنان به شدت تمایل داشت، این دعوت را پذیرفت و به نزدشان آمد. به او گفتند:
ای محمّد، ما در پی تو فرستادیم تا با تو گفت و گو کنیم و قسم به خدا که تاکنون هیچ کس از قبایل عرب را ندیدیم که با قوم خود چنین کرد که تو کردی؛ تو نیاکان را سرزنش کرده ای و از دین ها [آن ها] عیب جویی کرده ای، خدایان را سرزنش کرده ای و اعتقادات ما را ابلهانه و بیهوده خوانده ای و جمعیت و اتحاد قبیله را دچار پریشانی کرده ای و هیچ کار زشتی نبوده است که تو در مورد ما و در مورد خودت مرتکب نشده ای... اگر از آن چه کرده ای مقصودت طلب مال و ثروت است، ما از اموال خود برایت ثروتی فراهم می کنیم که از همه افزون تر باشد و اگر می خواهی بر همه برتری یابی، تو را سرور خود می کنیم و اگر فرمان روایی و حکم رانی طلب می کنی، تو را بر خود حاکم و فرمان روا می کنیم و اگر این عارضه ای که بر تو وارد شده، دیو و همزادی است که بر جانت غلبه می کند... ما اموال خود را برای درمان تو خرج می کنیم تا تو را از آن رهایی دهیم تا [چنان چه بهبود نیابی] تو را معذور داریم.
پیامبر اسلام، محمّد (ص) به آنان با این بیان جواب داد:
مرا به آن چه شما می گویید کاری نیست، من به نزد شما نیامده ام که مال شما را طلب کنم یا بر شما سروری و فرمان روایی داشته باشم، خداوند مرا به عنوان رسول خدا نزد شما فرستاده است و کتابی بر من نازل فرموده است و به من فرمان داده است که شما را بشیر و نذیر باشم. پس اینک رسالت پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند دادم. اگر آن چه را که برایتان آورده ام و از من پذیرا باشید، بهره ی دنیا و آخرت خواهید یافت و اگر آن را رد کنید، صبر می کنم تا فرمان خدا چه باشد که او میان من و شما حکم خواهد کرد. (1)
از این روایات دریافته می شود که میان قریش و پیامبر برخوردهایی سخت روی می داده است. آن ها با او مجادله می کرده اند و در دفاع از عادات ریشه دار و معتقدات کهن و حریم خدایان پیوسته با او مقابله می کردند و یا چنان که نولدکه معتقد است مجادله ی قریش با پیامبر(ص) ناشی از اکراه و بی زاری قریش از تبعیت از حکومت فردی یا حکومت منظم است، و نیز ناشی از اشتیاق به حفظ امور اقتصادی است که پیوندی محکم میان بت ها و مراکز دینی پدید آورده بود (2) [و آن ها را واداشته بود که از حریم خدایان خود دفاع کنند].
و این برخوردها پیوسته شدّت گرفت تا آن جا که در برابر این دین جدیدی که با کلام و با شمشیر به میدان آمده بود، سر فرود آوردند و به جای مقابله به این اکتفا کردند-چنان که بعد خواهد آمد- که پرستش خدایان متعدد علاوه بر خدای واحد، از جمله شروط اساسی آنان برای دخول به اسلام باشد، و از پیامبر خواستند که خدایان آن ها را نابود نکند یا لااقل مدتی آن ها را باقی گذارد و پیامبر هیچ کدام از این شرط ها را نپذیرفت و از فرستادگان آنها خواست که بت ها را به دست خودشان نابود کنند. روایت شده است که گروهی از مردم ثقیف به نزد پیامبر آمدند تا با او بیعت کنند و اسلام آوردند، با این شرط که طاغیه، یعنی لات را تا سه سال باقی گذارد و نابود نکند. پیامبر این شرط را نپذیرفت و آن ها سال به سال از [زمان مشروط] کاستند و باز پیامبر قبول نکرد تا آن جا که راضی شدند اجازه دهد فقط یک ماه بعد از ورد آنان، این بت باقی بماند و پیامبر نپذیرفت که هیچ شیء با این نام باقی بماند و سرانجام به این شرط اکتفا کردند که آن ها را از شکستن بت ها به دست خود معاف دارد و پیامبر [تنها همین شرط آخر را پذیرفت و] به آن ها گفت: «شما را از شکستن بت ها [به دست خودتان] معاف می دارم (3)».
همراه با این حدیث روایت موسی بن عقبه نیز قابل ذکر است که گفت:
گروهی که از سوی ثقیف آمده بودند کمی بیش از ده نفر بودند و به هنگام ورود، پیامبر آن ها را در مسجد جای داد تا به قرآن گوش فرا دهند و آنان از او درباره ی ربا و زنا و خمر، پرستش کردند و پیامبر آن ها را به کلی حرام اعلام کرد، سپس از پیامبر درباره ی بت [خود] پرسیدند که با آن چه می کند؟ پاسخ داد: آن را نابود کنید، گفتند: غیرممکن است، اگر الربه بدانه که تو قصد داری او را نابود کنی، پرستندگان خود را خواهد کشت! عمر بن خطاب گفت: شرم بر تو باد ای پسر عبدیالیل، چه قدر نادانی! آن بت سنگی بیش نیست. آن گروه به عمر گفتند: ای پسر خطاب، ما به نزد تو نیامده ایم! سپس به پیامبر رو نمودند و گفتند: ای رسول خدا، خودت آن را ویران کن، ما هرگز [نتوانیم] او را نابود کنیم، پیامبر جواب داد: کسی را با شما خواهم فرستاد که در نابودی آن به شما کمک کند. (4)
آن گاه که پیامبر از مدینه به سوی مکّه خارج شد، عباس عبدالمطلب گفت: «ای بزرگان قریش، قسم به خدا که اگر پیامبر به ناگاه به سرزمین بت ها بیاید و با حالت زور و قهر به مکّه، سرزمین بت ها وارد شود، قریش برای همیشه نابود خواهد شد (5)».
و پیامبر اسلام، محمّد (ص) در سال هشتم هجرت فاتحانه به مکّه وارد می شود، در برابر درِ کعبه می ایستد و این گفته ی معروف خود را بر زبان می آورد:
ای جماعت قریش، خداوند غرور جاهلی و افتخار به نیاکان و خاندان را از شما زدود؛ همه ی مردم فرزند آدم (ص) هستند و آدم از خاک آفریده شده است.
و این آیه را تلاوت می کند: «یا ایها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا اِن اکرمکم عندالله اتقاکم(6)» و سپس قریش را مورد خطاب قرار داده، می گوید: «ای جماعت قریش و ای اهل مکه، می اندیشید که با شما چه می کنم؟». و آن می گویند: «نیکی... برادر بخشنده و فرزند برادر بخشنده!».
پس پیامبر آنان را روانه می کند و می گوید: «بروید، شما آزادگان هستید(7)».
در این جاست که میزان تسلط و قدرت پیامبر و پیروانش آشکار می گردد. بعد از آن که پیامبر و دین او پیش از این [به وسیله ی همین آزادشدگان] به استهزا و تمسخر کشیده شده بود، و به پیرو پیامبر در حالی که در زیر سخت ترین شکنجه آزار می دید، گفته می شد: یا باید بمیری یا محمّد را تکفیر کنی. (8)
اینک بر آنان واجب الهی آن چنان که فرض کرده است، جاری می شود... به کعبه وارد می شود و در برابر چشم بت های به صف کشیده شده، آن ها را فرو می کوبد در حالی که می گوید: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا... و در آن روز فتح نماز ظهر را در روز فتح به جا می آورد و سپس درباره ی همه ی بت هایی که در اطراف کعبه بودند، فرمان می دهد که جمع آوری شوند و شکسته و سوزانده شوند. در این مورد لیثی، فَضاله بن عمیر بن ملوح، می گوید:
اَوَ ما رایتَ محمداً و جنودَه
بالفتح یومَ تکسرالاصنامُ
لرایت نورَ الله اَصبَحَ بیننا
والشرکُ یَغشی وجههَ الاظلام (9)
(اگر محمّد و سپاهیانش را در روز فتح که بت ها شکسته می شدند، دیده بودی، نور خدا را می دیدی که میان ما آمد در حالی که [پیش از آن] چهره اش را شرک با تاریکی و ظلمت فرو پوشانده شد).
و در این روز منادی ندا می داد: هر کس که به خداوند و روز جزا ایمان دارد، در خانه اش بتی باقی نگذارد و آن را بسوزاند و بشکند و فروش آن هم حرام است. (10)
در این جا بی فایده نیست که به برخی داستان ها و حکایت های مبالغه آمیزی که پیرامون رفتار نو مسلمانان با بت های عرب و عبادت آن ها در دوران جاهلی حکایت شده است، اشاره شود. به عنوان مثال از ابوهریره روایتی است که گفت:
وقتی پیامبر مبعوث گردید، همه ی بت ها واژگون شدند. شیاطین پیش ابلیس آمدند و گفتند: در زمین همه ی بت ها سرنگون شده اند، گفت: اینک پیامبری ست که به رسالت مبعوث شده است. (11)
اگر ثابت شود این عبارت از ابوهریره است، می توان آن را به جز آن چه که از ظاهر کلام دریافت می شود، تاویل کرد. پس اشکالی ندارد که چنین تفسیر شود: «اسلام بت ها را واژگون کرد و تمام آثار آن ها را در شبه جزیره به طور کامل محو کرد».
ابن هشام حدیثی نقل می کند که دستی اسناد آن به ابن عباس برمی گردد که گفت:
پیامبر(ص) روز فتح سوار بر شترش وارد مکّه شد و در همان حالت طواف کرد. در اطراف خانه بت هایی بود که با سرب استوار شده بود. پس پیامبر(ص) با چوب دستی خود به بت ها اشاره می کند و می گوید، جاء الحقُّ و زَهق الباطلُ انّ الباطلَ کان زَهوقا (12)... و هرگاه از روبه رو به صورت بتی اشاره می کند که از پشت بر زمین می افتد و وقتی به پشت بتی اشاره می کند او با صورت بر زمین می افتد و به این ترتیب تمام بت ها به زمین افتادند و تَیم بن اسد خُزاعی در این مورد سروده است:
و فی الاصنام معتبر و علم
لمن یرجو الثواب او العقابا (13)
(کسی که امید پاداش یا عقوبت داشته باشد، در [سرنوشت] بت ها عبرت و دانایی می یابد).
و بیش از این روایت که پیامبر با چوب دستی خود به بت ها اشاره می کرد، و آن ها را بر زمین می افتادند، گفته ای نقل نشده است که در مقایسه با آن چه از اعمال سایر انبیا و اولیا و حتی درویشان نقل می شود، بسی کم تر است. (14) وقتی محمد(ص) سوزاندن و شکستن بت های کعبه و پاک سازی مکه از بت ها را به انجام رسانید، دسته هایی را به سمت بت های قبایل دیگر رهسپار کرد تا آن ها را نیز ویران کند. و در رأس این گروه ها مشهورترین مردان و فرمانده های او قرار داشتند، هم چون طفیل بن عمرو و دوسی، سعید بن عبید أشهلی، عمرو بن عاص و مغیره بن شعبه و علی بن ابی طالب و خالدبن ولید و دیگران.
خبر وفات پیامبر هم چون صاعقه بر سر مسلمانان فرود آمد، به حدی که نزدیک بود حتی با صلابت ترین و بی پرواترین مسلمانان را نیز سرگشته و مبهوت کند. کافی ست این خبر در مورد ابن خطاب اشاره شود که سوگند می خورد که محمد (ص) نمرده است و مغیره بیهوده می کوشید او را به پذیرفتن حقیقت تلخ، قانع سازد و وقتی اصرار مغیره زیاد گشت، عمر به او گفت: «تو دروغ گفتی(15)» با این حال صبوری و بردباری و دوراندیشی ابوبکر این حادثه ی عظیم در تاریخ اسلام را مهار کرد و عمر و سایر حاضران در مسجد را به ناگاه با این سخن ابوبکر روبه رو کرد: «هر کس محمد(ص) را می پرستید اکنون او مرده است و هر کس خدا را می پرستید زنده ی نامیرا اوست (16)». و آیه ای را که آن ها از شدّت صدمه ای که در آن لحظه به آنان وارد شده بود، نزدیک بود فراموش کنند، به یادشان آورد: «و ما محمّدٌ الا رسولٌ قد خلت من قبله الرسل، أفإن مات او قتل انقلبتم علی أعقابکم، و من ینقلب علی عقبیه فلن یَضرُّ الله شیئاً و سیجزی الله الشاکرین (17) (و محمد جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده ی خود برمی گردید؟ و هر کس از عقیده ی خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند، به زودی خداوند سپاس گزاران را پاداش می دهد).
و با آن که مسلمانان جانب احتیاط را در مورد خبرهای ناگهانی رعایت می کردند، این خبر به سرعت برق در میان قبایل منتشر شد و تعداد بسیاری از اعراب به بت ها و دین اولیه ی خود بازگشتند و امثال این سخن فراوان به گوش می خورد که می گفتند:
اطعنا رسولَ الله ما کان بینَنا
فیا لَعباد الله ما لِأبی بکر(18)
(از پیامبر خدا، مادام که در میان ما بود، اطاعت می کردیم، پس [اینک] بندگان خدا، با ابوبکر چه کار؟)
حتی در میان آن ها کسی بود که قبل از وفات رسول مرتد شده بود و اسلام آوردن او برای هدفی شخصی و نفسانی بود و هنگامی که قضای الهی بر پیامبر جاری شد، مشرک خود شد و به اهل و قبیله ی خود بازگشتند. شاعری گفت: و کنت الی الاوثان اول راجع (19)(اولین کسی هستم که به سوی بت هایی که در آغاز می پرستیدم، بازگشتم).
با این همه ابوبکر، قهرمان جنگ های معروف به «رده» با ایمانی ثابت و عزمی استوار، امور این مرتدان را برعهده گرفت و بر این فتنه مسلط شد و آن ها را به چهارچوب اسلام بازگرداند و تاریخ ادامه یافت....
ای محمّد، ما در پی تو فرستادیم تا با تو گفت و گو کنیم و قسم به خدا که تاکنون هیچ کس از قبایل عرب را ندیدیم که با قوم خود چنین کرد که تو کردی؛ تو نیاکان را سرزنش کرده ای و از دین ها [آن ها] عیب جویی کرده ای، خدایان را سرزنش کرده ای و اعتقادات ما را ابلهانه و بیهوده خوانده ای و جمعیت و اتحاد قبیله را دچار پریشانی کرده ای و هیچ کار زشتی نبوده است که تو در مورد ما و در مورد خودت مرتکب نشده ای... اگر از آن چه کرده ای مقصودت طلب مال و ثروت است، ما از اموال خود برایت ثروتی فراهم می کنیم که از همه افزون تر باشد و اگر می خواهی بر همه برتری یابی، تو را سرور خود می کنیم و اگر فرمان روایی و حکم رانی طلب می کنی، تو را بر خود حاکم و فرمان روا می کنیم و اگر این عارضه ای که بر تو وارد شده، دیو و همزادی است که بر جانت غلبه می کند... ما اموال خود را برای درمان تو خرج می کنیم تا تو را از آن رهایی دهیم تا [چنان چه بهبود نیابی] تو را معذور داریم.
پیامبر اسلام، محمّد (ص) به آنان با این بیان جواب داد:
مرا به آن چه شما می گویید کاری نیست، من به نزد شما نیامده ام که مال شما را طلب کنم یا بر شما سروری و فرمان روایی داشته باشم، خداوند مرا به عنوان رسول خدا نزد شما فرستاده است و کتابی بر من نازل فرموده است و به من فرمان داده است که شما را بشیر و نذیر باشم. پس اینک رسالت پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند دادم. اگر آن چه را که برایتان آورده ام و از من پذیرا باشید، بهره ی دنیا و آخرت خواهید یافت و اگر آن را رد کنید، صبر می کنم تا فرمان خدا چه باشد که او میان من و شما حکم خواهد کرد. (1)
از این روایات دریافته می شود که میان قریش و پیامبر برخوردهایی سخت روی می داده است. آن ها با او مجادله می کرده اند و در دفاع از عادات ریشه دار و معتقدات کهن و حریم خدایان پیوسته با او مقابله می کردند و یا چنان که نولدکه معتقد است مجادله ی قریش با پیامبر(ص) ناشی از اکراه و بی زاری قریش از تبعیت از حکومت فردی یا حکومت منظم است، و نیز ناشی از اشتیاق به حفظ امور اقتصادی است که پیوندی محکم میان بت ها و مراکز دینی پدید آورده بود (2) [و آن ها را واداشته بود که از حریم خدایان خود دفاع کنند].
و این برخوردها پیوسته شدّت گرفت تا آن جا که در برابر این دین جدیدی که با کلام و با شمشیر به میدان آمده بود، سر فرود آوردند و به جای مقابله به این اکتفا کردند-چنان که بعد خواهد آمد- که پرستش خدایان متعدد علاوه بر خدای واحد، از جمله شروط اساسی آنان برای دخول به اسلام باشد، و از پیامبر خواستند که خدایان آن ها را نابود نکند یا لااقل مدتی آن ها را باقی گذارد و پیامبر هیچ کدام از این شرط ها را نپذیرفت و از فرستادگان آنها خواست که بت ها را به دست خودشان نابود کنند. روایت شده است که گروهی از مردم ثقیف به نزد پیامبر آمدند تا با او بیعت کنند و اسلام آوردند، با این شرط که طاغیه، یعنی لات را تا سه سال باقی گذارد و نابود نکند. پیامبر این شرط را نپذیرفت و آن ها سال به سال از [زمان مشروط] کاستند و باز پیامبر قبول نکرد تا آن جا که راضی شدند اجازه دهد فقط یک ماه بعد از ورد آنان، این بت باقی بماند و پیامبر نپذیرفت که هیچ شیء با این نام باقی بماند و سرانجام به این شرط اکتفا کردند که آن ها را از شکستن بت ها به دست خود معاف دارد و پیامبر [تنها همین شرط آخر را پذیرفت و] به آن ها گفت: «شما را از شکستن بت ها [به دست خودتان] معاف می دارم (3)».
همراه با این حدیث روایت موسی بن عقبه نیز قابل ذکر است که گفت:
گروهی که از سوی ثقیف آمده بودند کمی بیش از ده نفر بودند و به هنگام ورود، پیامبر آن ها را در مسجد جای داد تا به قرآن گوش فرا دهند و آنان از او درباره ی ربا و زنا و خمر، پرستش کردند و پیامبر آن ها را به کلی حرام اعلام کرد، سپس از پیامبر درباره ی بت [خود] پرسیدند که با آن چه می کند؟ پاسخ داد: آن را نابود کنید، گفتند: غیرممکن است، اگر الربه بدانه که تو قصد داری او را نابود کنی، پرستندگان خود را خواهد کشت! عمر بن خطاب گفت: شرم بر تو باد ای پسر عبدیالیل، چه قدر نادانی! آن بت سنگی بیش نیست. آن گروه به عمر گفتند: ای پسر خطاب، ما به نزد تو نیامده ایم! سپس به پیامبر رو نمودند و گفتند: ای رسول خدا، خودت آن را ویران کن، ما هرگز [نتوانیم] او را نابود کنیم، پیامبر جواب داد: کسی را با شما خواهم فرستاد که در نابودی آن به شما کمک کند. (4)
آن گاه که پیامبر از مدینه به سوی مکّه خارج شد، عباس عبدالمطلب گفت: «ای بزرگان قریش، قسم به خدا که اگر پیامبر به ناگاه به سرزمین بت ها بیاید و با حالت زور و قهر به مکّه، سرزمین بت ها وارد شود، قریش برای همیشه نابود خواهد شد (5)».
و پیامبر اسلام، محمّد (ص) در سال هشتم هجرت فاتحانه به مکّه وارد می شود، در برابر درِ کعبه می ایستد و این گفته ی معروف خود را بر زبان می آورد:
ای جماعت قریش، خداوند غرور جاهلی و افتخار به نیاکان و خاندان را از شما زدود؛ همه ی مردم فرزند آدم (ص) هستند و آدم از خاک آفریده شده است.
و این آیه را تلاوت می کند: «یا ایها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا اِن اکرمکم عندالله اتقاکم(6)» و سپس قریش را مورد خطاب قرار داده، می گوید: «ای جماعت قریش و ای اهل مکه، می اندیشید که با شما چه می کنم؟». و آن می گویند: «نیکی... برادر بخشنده و فرزند برادر بخشنده!».
پس پیامبر آنان را روانه می کند و می گوید: «بروید، شما آزادگان هستید(7)».
در این جاست که میزان تسلط و قدرت پیامبر و پیروانش آشکار می گردد. بعد از آن که پیامبر و دین او پیش از این [به وسیله ی همین آزادشدگان] به استهزا و تمسخر کشیده شده بود، و به پیرو پیامبر در حالی که در زیر سخت ترین شکنجه آزار می دید، گفته می شد: یا باید بمیری یا محمّد را تکفیر کنی. (8)
اینک بر آنان واجب الهی آن چنان که فرض کرده است، جاری می شود... به کعبه وارد می شود و در برابر چشم بت های به صف کشیده شده، آن ها را فرو می کوبد در حالی که می گوید: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا... و در آن روز فتح نماز ظهر را در روز فتح به جا می آورد و سپس درباره ی همه ی بت هایی که در اطراف کعبه بودند، فرمان می دهد که جمع آوری شوند و شکسته و سوزانده شوند. در این مورد لیثی، فَضاله بن عمیر بن ملوح، می گوید:
اَوَ ما رایتَ محمداً و جنودَه
بالفتح یومَ تکسرالاصنامُ
لرایت نورَ الله اَصبَحَ بیننا
والشرکُ یَغشی وجههَ الاظلام (9)
(اگر محمّد و سپاهیانش را در روز فتح که بت ها شکسته می شدند، دیده بودی، نور خدا را می دیدی که میان ما آمد در حالی که [پیش از آن] چهره اش را شرک با تاریکی و ظلمت فرو پوشانده شد).
و در این روز منادی ندا می داد: هر کس که به خداوند و روز جزا ایمان دارد، در خانه اش بتی باقی نگذارد و آن را بسوزاند و بشکند و فروش آن هم حرام است. (10)
در این جا بی فایده نیست که به برخی داستان ها و حکایت های مبالغه آمیزی که پیرامون رفتار نو مسلمانان با بت های عرب و عبادت آن ها در دوران جاهلی حکایت شده است، اشاره شود. به عنوان مثال از ابوهریره روایتی است که گفت:
وقتی پیامبر مبعوث گردید، همه ی بت ها واژگون شدند. شیاطین پیش ابلیس آمدند و گفتند: در زمین همه ی بت ها سرنگون شده اند، گفت: اینک پیامبری ست که به رسالت مبعوث شده است. (11)
اگر ثابت شود این عبارت از ابوهریره است، می توان آن را به جز آن چه که از ظاهر کلام دریافت می شود، تاویل کرد. پس اشکالی ندارد که چنین تفسیر شود: «اسلام بت ها را واژگون کرد و تمام آثار آن ها را در شبه جزیره به طور کامل محو کرد».
ابن هشام حدیثی نقل می کند که دستی اسناد آن به ابن عباس برمی گردد که گفت:
پیامبر(ص) روز فتح سوار بر شترش وارد مکّه شد و در همان حالت طواف کرد. در اطراف خانه بت هایی بود که با سرب استوار شده بود. پس پیامبر(ص) با چوب دستی خود به بت ها اشاره می کند و می گوید، جاء الحقُّ و زَهق الباطلُ انّ الباطلَ کان زَهوقا (12)... و هرگاه از روبه رو به صورت بتی اشاره می کند که از پشت بر زمین می افتد و وقتی به پشت بتی اشاره می کند او با صورت بر زمین می افتد و به این ترتیب تمام بت ها به زمین افتادند و تَیم بن اسد خُزاعی در این مورد سروده است:
و فی الاصنام معتبر و علم
لمن یرجو الثواب او العقابا (13)
(کسی که امید پاداش یا عقوبت داشته باشد، در [سرنوشت] بت ها عبرت و دانایی می یابد).
و بیش از این روایت که پیامبر با چوب دستی خود به بت ها اشاره می کرد، و آن ها را بر زمین می افتادند، گفته ای نقل نشده است که در مقایسه با آن چه از اعمال سایر انبیا و اولیا و حتی درویشان نقل می شود، بسی کم تر است. (14) وقتی محمد(ص) سوزاندن و شکستن بت های کعبه و پاک سازی مکه از بت ها را به انجام رسانید، دسته هایی را به سمت بت های قبایل دیگر رهسپار کرد تا آن ها را نیز ویران کند. و در رأس این گروه ها مشهورترین مردان و فرمانده های او قرار داشتند، هم چون طفیل بن عمرو و دوسی، سعید بن عبید أشهلی، عمرو بن عاص و مغیره بن شعبه و علی بن ابی طالب و خالدبن ولید و دیگران.
خبر وفات پیامبر هم چون صاعقه بر سر مسلمانان فرود آمد، به حدی که نزدیک بود حتی با صلابت ترین و بی پرواترین مسلمانان را نیز سرگشته و مبهوت کند. کافی ست این خبر در مورد ابن خطاب اشاره شود که سوگند می خورد که محمد (ص) نمرده است و مغیره بیهوده می کوشید او را به پذیرفتن حقیقت تلخ، قانع سازد و وقتی اصرار مغیره زیاد گشت، عمر به او گفت: «تو دروغ گفتی(15)» با این حال صبوری و بردباری و دوراندیشی ابوبکر این حادثه ی عظیم در تاریخ اسلام را مهار کرد و عمر و سایر حاضران در مسجد را به ناگاه با این سخن ابوبکر روبه رو کرد: «هر کس محمد(ص) را می پرستید اکنون او مرده است و هر کس خدا را می پرستید زنده ی نامیرا اوست (16)». و آیه ای را که آن ها از شدّت صدمه ای که در آن لحظه به آنان وارد شده بود، نزدیک بود فراموش کنند، به یادشان آورد: «و ما محمّدٌ الا رسولٌ قد خلت من قبله الرسل، أفإن مات او قتل انقلبتم علی أعقابکم، و من ینقلب علی عقبیه فلن یَضرُّ الله شیئاً و سیجزی الله الشاکرین (17) (و محمد جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده ی خود برمی گردید؟ و هر کس از عقیده ی خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند، به زودی خداوند سپاس گزاران را پاداش می دهد).
و با آن که مسلمانان جانب احتیاط را در مورد خبرهای ناگهانی رعایت می کردند، این خبر به سرعت برق در میان قبایل منتشر شد و تعداد بسیاری از اعراب به بت ها و دین اولیه ی خود بازگشتند و امثال این سخن فراوان به گوش می خورد که می گفتند:
اطعنا رسولَ الله ما کان بینَنا
فیا لَعباد الله ما لِأبی بکر(18)
(از پیامبر خدا، مادام که در میان ما بود، اطاعت می کردیم، پس [اینک] بندگان خدا، با ابوبکر چه کار؟)
حتی در میان آن ها کسی بود که قبل از وفات رسول مرتد شده بود و اسلام آوردن او برای هدفی شخصی و نفسانی بود و هنگامی که قضای الهی بر پیامبر جاری شد، مشرک خود شد و به اهل و قبیله ی خود بازگشتند. شاعری گفت: و کنت الی الاوثان اول راجع (19)(اولین کسی هستم که به سوی بت هایی که در آغاز می پرستیدم، بازگشتم).
با این همه ابوبکر، قهرمان جنگ های معروف به «رده» با ایمانی ثابت و عزمی استوار، امور این مرتدان را برعهده گرفت و بر این فتنه مسلط شد و آن ها را به چهارچوب اسلام بازگرداند و تاریخ ادامه یافت....
پی نوشت ها :
1. محمد بن اسحاق، السیره-روایه ابن هشام، ص 187-188.
2. Enc. of Religion and Ethics، ج اول، ص 659.
3. السیره، ص 916.
4. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج5، ص 33.
5. الطبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج1، ص 1630-1631.
6. سوره ی 49، آیه ی 13.
7. تاریخ الطبری، ج1، ص 1642.
8. السیره، ص 205، 248، 249.
9. الازرقی، اخبار مکّه، ص 76.
10. همان، ص 78.
11. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج3، ص 20.
12. سوره ی 17، آیه ی 81.
13. السیره، ص 824-825.
14. اخبار مکّه، ص 76.
15. محمّدحسین هیکل، حیاه محمّد، ص 478.
16. السیره، ص 1012.
17. سوره ی 3، آیه ی 144.
18. تاریخ الطبری، ج1، ص 1875.
19. همان، ص 1516.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}