زندگي زير يك سقف
زندگي زير يك سقف
نويسنده:اعظم طيراني
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
... همسرم هيچ اهميتي به من نمي داد، به حرفهايم توجه نمي كرد، نه تنها جذابيتي براي او نداشتم، بلكه عمداً سعي مي كرد مرا ناديده بگيرد. مطمئن بودم كه ديگر مرا دوست ندارد، حتي وقتي با او لجبازي مي كردم، اعتراض نمي كرد و به مسأله اهميت نمي داد. حتي اگر از انجام كاري سرباز مي زدم خودش مسؤوليت آن را به عهده مي گرفت و... تا اين كه سرانجام من هم خسته شدم و فهميدم كه اين كارها هيچ فايده اي ندارد. ما هر دو بازنده يك بازي بوديم و چاره اي جز تحمل نداشتيم. مدتها بود كه پيوند بين ما گسيخته شده بود، توي يك خانه بوديم و زير يك سقف زندگي مي كرديم، ولي با هم غريبه بوديم. آنقدر غريبه كه حتي سلام و خداحافظي بين ما رد و بدل نمي شد. هر دوي ما به خاطر بچه ها صبر مي كرديم تا كسي نگويد آنان «بچه هاي طلاق» هستند و يا...!
طلاق عاطفي همان جدايي زن و مرد است با اين تفاوت كه آنان در يك خانه زندگي مي كنند، از يك غذا مي خورند، حتي در مواقع ضروري با هم در مجالس شركت مي كنند، اما هيچ تعهد و احساسي نسبت به يكديگر ندارند. فرزندان آنان نيز مي آموزند كه مشكلات و خواسته هايشان را جداگانه براي پدر ومادر مطرح كنند تا شايد يكي از آنان به آن اهميت دهد. چنين زندگيهايي را زندگي اجباري نيز مي گويند، زيرا از طلاق حقيقي جلوگيري مي كند. در اين پديده زن و مرد تحت شرايط خاصي تن به ادامه زندگي فعلي مي دهند، اما هر كدام به تنهايي زندگي شخصي خود را دنبال مي كنند و هيچ رابطه اي با يكديگر ندارند.
روانشناسان دلايل بروز اين پديده را به سه دسته تقسيم مي كنند، كه دسته اول عوامل قبل از ازدواج محسوب مي شود، دسته دوم عوامل بعد از ازدواج و دسته سوم، عوامل اجتماعي محسوب مي شود.
اين افراد پس از رسيدن به خواسته هاي ماليشان احساس كمبود مي كنند كه در اغلب موارد اين كمبود «كمبود عاطفي» است، زيرا چنين افرادي همسرشان را به خاطر خودش و ويژگيهاي شخصيتي كه بايد داشته باشد، دوست ندارند و نسبت به زندگي مشتركشان دلسرد و بي تفاوت مي شوند.
اين مسايل باعث گوشه گيري، عدم تفاهم، نداشتن جذابيت براي يكديگر و عدم احساس آرامش از وجود يكديگر مي شود و بينشان فاصله مي اندازد و هر روز از لحاظ روحي از يكديگر دورتر مي شوند. بنابراين چون در چنين شرايطي زن و مرد هر دو از امكانات مالي برخوردارند و جذابيتهاي ديگري را كه زوجين بايد براي يكديگر داشته باشند، ندارند، هر كدام براي خودش زندگي مي كند و به ديگري اهميتي نمي دهد. ضمن اين كه «طلاق قانوني» هم بين آنان جاري نمي شود.
م.ج در اين مورد مي گويد: در سن 21 سالگي ازدواج كردم و اكنون سه فرزند دارم. قبل از ازدواج كار خاصي نمي كردم، اما به ادبيات علاقه داشتم، به همين دليل در اوقات فراغت مي رفتم سراغ ادبيات، نظريه ها را مي خواندم، شعر و رمان و... مطالعه مي كردم. پس از مدتي تفكرم عوض شد و دنيا را به يك شكل ديگر مي ديدم و سطح فكرم نسبت به قبل تغيير كرده بود، اما همسرم به مطالعه هيچ علاقه اي نداشت و وقتي مي خواستم داستان يا شعري را برايش بخوانم، اخم مي كرد و مي گفت كه دوست ندارد بشنود يا بخواند. اوايل ناراحت مي شدم، اما خودم را با درس خواندن سرگرم مي كردم تا اين كه سرانجام به اين وضع عادت كردم.
وي مي افزايد: در حال حاضر در زمينه ادبيات كار مي كنم و هر دو خوب مي دانيم كه بين ما ديگر پيوندي نيست و تنها انگيزه براي ادامه اين زندگي به ظاهر مشترك، فرزندانمان هستند.
لجبازي ممكن است با هر انگيزه و در هر زماني اتفاق بيفتد، برخي مواقع زن و مرد احساس مي كنند كه نظرشان كاملاً درست است و بايد پذيرفته شود و اگر مورد قبول طرف مقابل نباشد كار به لجبازي و بحث و جدل مي كشد. غرور، اختلاف سليقه و نداشتن گذشت در اكثر مواقع زمينه اين چنين رفتارهايي را فراهم مي كند.
نكته قابل توجه اين كه افراد در اين شرايط قدرت تصميم گيري و استقلال فكري ندارند و نمي خواهند خواسته ها و رفتارهاي غير منطقي خود را كنار بگذارند. آنان به نظر يكديگر احترام نمي گذارند و فقط خواسته هاي خود را مي بينند و نتيجه آن بروز اختلاف روز افزون بين آنان است كه موجب بروز عواطف منفي نسبت به يكديگر خواهد شد. همين امر، استحكام زندگي مشتركشان را تهديد مي كند تا جايي كه ريشه نفرت آنقدر بين آنها عميق مي شود كه نسبت به هم هيچ علاقه و تعهدي نداشته باشند. گرچه ممكن است اين قبيل زن و شوهرها به صورت قانوني اقدام به طلاق نكنند، اما از نظر روحي و رواني از هم فاصله مي گيرند، يعني «طلاق عاطفي» بين آنها صورت مي گيرد.
با توجه به اين طرز تفكر، زوجين به خصوص زنان ترجيح مي دهند با مردي كه نسبت به آن هيچ علاقه و تفاهمي ندارند به زندگي بدون انگيزه ادامه دهند، اما برچسب «زن مطلقه» به آنان نخورد. چون حتي روشنفكرترين افراد جامعه هم ديدگاهشان نسبت به زن مطلقه با زن متأهلي كه زندگي خاص خودش را دارد، متفاوت است. متأسفانه در بين جامعه ما زنان متأهل نسبت به زنان مطلقه عزت و احترام بيشتري در اجتماع دارند و اين يكي از مهمترين عواملي است كه زنان نسبت به واژه جدايي و طلاق در هراسند.
اما نكته حايز اهميت در اين مقوله اين است كه « طلاق عاطفي» يا «طلاق خاموش» تنها مورد استثنايي است كه نمي توان آن را جزو گروه خشونتهاي خانگي قرار دارد، زيرا در اين نوع جدايي، زن و مرد آنقدر نسبت به هم بي تفاوت هستند كه حضور يا عدم حضورشان، سؤال يا شكي را برنمي انگيزد، چون نسبت به هم هيچ تعهد و احساسي ندارند. به همين دليل در اكثر اين نمونه ها مردها معمولاً زندگي دومي به صورت مخفيانه دارند و با وجود اين كه همسرشان از اين مسأله مطلع است، اما هيچ گونه اعتراضي نمي كند.
هر كدام به تنهايي زندگي شخصي خود را دنبال مي كنند!
طلاق يكي از ناهنجاريهاي اجتماعي در اكثر جوامع محسوب مي شود و زير مجموعه اي تحت عنوان « طلاق عاطفي» يا «طلاق خاموش» نيز دارد.طلاق عاطفي همان جدايي زن و مرد است با اين تفاوت كه آنان در يك خانه زندگي مي كنند، از يك غذا مي خورند، حتي در مواقع ضروري با هم در مجالس شركت مي كنند، اما هيچ تعهد و احساسي نسبت به يكديگر ندارند. فرزندان آنان نيز مي آموزند كه مشكلات و خواسته هايشان را جداگانه براي پدر ومادر مطرح كنند تا شايد يكي از آنان به آن اهميت دهد. چنين زندگيهايي را زندگي اجباري نيز مي گويند، زيرا از طلاق حقيقي جلوگيري مي كند. در اين پديده زن و مرد تحت شرايط خاصي تن به ادامه زندگي فعلي مي دهند، اما هر كدام به تنهايي زندگي شخصي خود را دنبال مي كنند و هيچ رابطه اي با يكديگر ندارند.
روانشناسان دلايل بروز اين پديده را به سه دسته تقسيم مي كنند، كه دسته اول عوامل قبل از ازدواج محسوب مي شود، دسته دوم عوامل بعد از ازدواج و دسته سوم، عوامل اجتماعي محسوب مي شود.
عوامل قبل از ازدواج
در مورد عوامل قبل از ازدواج در بروز پديده « طلاق عاطفي» مي توان داشتن معيارهاي اشتباه در مورد انتخاب همسر قبل از ازدواج (معيارهايي كه با پول سنجيده مي شود) و تفاوتهاي فرهنگي اشاره كرد.در ازدواجهايي كه معيار و ارزش اصلي «پول و ثروت» است، سرنوشت افراد دچار تزلزل مي شود. به عنوان مثال: وقتي پسري كه قصد ازدواج دارد بدون علاقه به دختري فقط به خاطر شرايط ويژه او از لحاظ مالي، داشتن ارثيه پدري، تك دختر بودن و داشتن پدر و مادر ثروتمند، داشتن جهيزيه كلان و يا... با وي ازدواج مي كند! و يا برعكس دختري كه بدون علاقه به خواستگار مورد نظرش تنها به خاطر ماشين، خانه و ديگر موقعيتهاي مالي كه دارد، حاضر به ازدواج با او مي شود، قطعاً تنها معيارشان پول بوده و همه چيز را با پول مي سنجند.اين افراد پس از رسيدن به خواسته هاي ماليشان احساس كمبود مي كنند كه در اغلب موارد اين كمبود «كمبود عاطفي» است، زيرا چنين افرادي همسرشان را به خاطر خودش و ويژگيهاي شخصيتي كه بايد داشته باشد، دوست ندارند و نسبت به زندگي مشتركشان دلسرد و بي تفاوت مي شوند.
اين مسايل باعث گوشه گيري، عدم تفاهم، نداشتن جذابيت براي يكديگر و عدم احساس آرامش از وجود يكديگر مي شود و بينشان فاصله مي اندازد و هر روز از لحاظ روحي از يكديگر دورتر مي شوند. بنابراين چون در چنين شرايطي زن و مرد هر دو از امكانات مالي برخوردارند و جذابيتهاي ديگري را كه زوجين بايد براي يكديگر داشته باشند، ندارند، هر كدام براي خودش زندگي مي كند و به ديگري اهميتي نمي دهد. ضمن اين كه «طلاق قانوني» هم بين آنان جاري نمي شود.
تفاوتهاي فرهنگي
تفاوتهاي فرهنگي نيز در اين خصوص نقش تعيين كننده اي را ايفا مي كند. تفاوتهاي فرهنگي غير از اين كه كودك درچه خانواده اي رشد كرده، در شهر بزرگ شده يا روستا و... مي تواند شامل فعاليتهاي اجتماعي از جمله ميزان تحصيلات و شغل نيز باشد. به عنوان مثال: از زن و مردي كه در سن پايين ازدواج كردند و پس از گذشت چندين سال تازه متوجه تفاوتهاي فرهنگي خود مي شوند، نمي توان انتظار داشت كه زندگي خوب و خوشي را تا به آخر دنبال كنند.م.ج در اين مورد مي گويد: در سن 21 سالگي ازدواج كردم و اكنون سه فرزند دارم. قبل از ازدواج كار خاصي نمي كردم، اما به ادبيات علاقه داشتم، به همين دليل در اوقات فراغت مي رفتم سراغ ادبيات، نظريه ها را مي خواندم، شعر و رمان و... مطالعه مي كردم. پس از مدتي تفكرم عوض شد و دنيا را به يك شكل ديگر مي ديدم و سطح فكرم نسبت به قبل تغيير كرده بود، اما همسرم به مطالعه هيچ علاقه اي نداشت و وقتي مي خواستم داستان يا شعري را برايش بخوانم، اخم مي كرد و مي گفت كه دوست ندارد بشنود يا بخواند. اوايل ناراحت مي شدم، اما خودم را با درس خواندن سرگرم مي كردم تا اين كه سرانجام به اين وضع عادت كردم.
وي مي افزايد: در حال حاضر در زمينه ادبيات كار مي كنم و هر دو خوب مي دانيم كه بين ما ديگر پيوندي نيست و تنها انگيزه براي ادامه اين زندگي به ظاهر مشترك، فرزندانمان هستند.
عوامل پس از ازدواج
يكي از مسايلي كه معمولاً موجب اختلاف زوجين مي شود، لجبازي زن و مرد در مورد يك موضوع خاص است.لجبازي ممكن است با هر انگيزه و در هر زماني اتفاق بيفتد، برخي مواقع زن و مرد احساس مي كنند كه نظرشان كاملاً درست است و بايد پذيرفته شود و اگر مورد قبول طرف مقابل نباشد كار به لجبازي و بحث و جدل مي كشد. غرور، اختلاف سليقه و نداشتن گذشت در اكثر مواقع زمينه اين چنين رفتارهايي را فراهم مي كند.
نكته قابل توجه اين كه افراد در اين شرايط قدرت تصميم گيري و استقلال فكري ندارند و نمي خواهند خواسته ها و رفتارهاي غير منطقي خود را كنار بگذارند. آنان به نظر يكديگر احترام نمي گذارند و فقط خواسته هاي خود را مي بينند و نتيجه آن بروز اختلاف روز افزون بين آنان است كه موجب بروز عواطف منفي نسبت به يكديگر خواهد شد. همين امر، استحكام زندگي مشتركشان را تهديد مي كند تا جايي كه ريشه نفرت آنقدر بين آنها عميق مي شود كه نسبت به هم هيچ علاقه و تعهدي نداشته باشند. گرچه ممكن است اين قبيل زن و شوهرها به صورت قانوني اقدام به طلاق نكنند، اما از نظر روحي و رواني از هم فاصله مي گيرند، يعني «طلاق عاطفي» بين آنها صورت مي گيرد.
نقش اجتماع در پديده «طلاق خاموش»
به رغم اين كه تأثيرات «طلاق عاطفي» در زندگي زوجين به مراتب بدتر از طلاق حقيقي است، اما در عين حال باز هم برخي از زوجين طلاق عاطفي را بر «طلاق» ترجيح مي دهند، چون در اكثر جوامع طلاق يك تابو محسوب مي شود و افراد جامعه و همچنين خانواده ها نسبت به اين مسأله ديد منفي دارند.با توجه به اين طرز تفكر، زوجين به خصوص زنان ترجيح مي دهند با مردي كه نسبت به آن هيچ علاقه و تفاهمي ندارند به زندگي بدون انگيزه ادامه دهند، اما برچسب «زن مطلقه» به آنان نخورد. چون حتي روشنفكرترين افراد جامعه هم ديدگاهشان نسبت به زن مطلقه با زن متأهلي كه زندگي خاص خودش را دارد، متفاوت است. متأسفانه در بين جامعه ما زنان متأهل نسبت به زنان مطلقه عزت و احترام بيشتري در اجتماع دارند و اين يكي از مهمترين عواملي است كه زنان نسبت به واژه جدايي و طلاق در هراسند.
نقش خشونت خانوادگي در طلاق خاموش
بررسيها نشان مي دهد اكثر زنان به دلايل گوناگون از جمله خجالت، ترس، بي پناهي (نبود حمايت از سوي خانواده)، نداشتن بنيه اقتصادي و... شرايط خشونت آميز زندگي و حتي برخوردهاي فيزيكي (كتك خوردن) از سوي شوهرشان را به ناچار تحمل مي كنند. حتي در برخي از اين زندگيها، خشونت مرد تنها به كتك زدن منتهي نمي شود و رفتارهاي ديگري را در پيش مي گيرد، مثلاً مردي كه همسرش را از ديدار خانواده اش منع مي كند و يا در برخي موارد نيز سوء ظن، شك و بدگماني نسبت به او دارد و اجازه خارج شدن از منزل به او نمي دهد و اين رفتارهاي او جزو خشونتهاي رواني خانواده محسوب مي شود.البته روانشناسان در اين مورد معتقدند، مردي كه خشونت را در خانواده بروز مي دهد (چه جسماني و چه روحي) از تعادل رواني برخوردار نيست و به عبارتي ساده تر يك بيمار رواني است كه نمي تواند خود و افكارش را كنترل كند، پس در گروه افراد نرمال و بهنجار جامعه قرار نمي گيرد.اما نكته حايز اهميت در اين مقوله اين است كه « طلاق عاطفي» يا «طلاق خاموش» تنها مورد استثنايي است كه نمي توان آن را جزو گروه خشونتهاي خانگي قرار دارد، زيرا در اين نوع جدايي، زن و مرد آنقدر نسبت به هم بي تفاوت هستند كه حضور يا عدم حضورشان، سؤال يا شكي را برنمي انگيزد، چون نسبت به هم هيچ تعهد و احساسي ندارند. به همين دليل در اكثر اين نمونه ها مردها معمولاً زندگي دومي به صورت مخفيانه دارند و با وجود اين كه همسرشان از اين مسأله مطلع است، اما هيچ گونه اعتراضي نمي كند.
در طوفان زندگي ،بازنده اصلي چه كسي است؟
به طور قطع مي توان گفت كه بازنده اصلي در تمام زندگيهاي ناكام بچه ها هستند، زيرا به اعتقاد روانشناسان، مرگ والدين آثار رواني كمتري نسبت به طلاق آنان بر روي فرزندان مي گذارد.همچنين به اعتقاد آنان، طلاق عاطفي به مراتب بدتر از طلاق است، زيرا در پديده طلاق تكليف بچه ها مشخص است، يا پدر مسؤوليت آنان را بر عهده مي گيرد، يا مادر،اما در طلاق عاطفي بچه ها بلاتكليف هستند و هيچ كدام از والدين خود را به طول كامل مسؤول آنان نمي داند.در نتيجه طلاق عاطفي، كودكان نه تنها مجبورند با فشار رواني خودشان رو به رو شوند، بلكه بايد با والديني كه خود فشار رواني شديدي را تجربه مي كنند وممكن است سلامت جسماني و عاطفي آنها نيز نابود شده باشد، سازگار شوند و همين امر در شخصيت و رفتار كودكان تأثير فراواني مي گذارد و موجب مي شود كه اين كودكان نسبت به همسالان خود مشكلات رواني و اجتماعي بيشتري را تجربه كنند.بهترين راهكار
زندگي مشترك كانوني مقدس، محيطي گرم و صميمي و محبت آميز است كه بهترين مكان براي زندگي بزرگسالان و رشد و شكوفايي عاطفي كودكان محسوب مي شود. بنابراين بهتر است، زوجين براي حفظ و ادامه اين كانون آرامش بخش در هنگام برخورد با مسايل با لحني شايسته، درك شرايط طرف مقابل و حفظ احترام يكديگر در موقعيتي مناسب و فضايي آرام، صادقانه و با محبت با هم صحبت كنند تا مسأله موردنظر موجب اختلاف و كدورت بين آنان نشود، زيرا گفتگوي دوستانه و خيرانديشانه بهترين راهكار براي حل مشكلات بين فردي محسوب مي شود.از همين رو، به زوجين توصيه مي شود كه ديدگاههاي يكديگر را با هم بررسي كنند تا در مورد آن به تفاهم برسند. ضمن اين كه در حد امكان مسايل بين فردي خود را به اطرافيان منتقل نكنند و مطمئن باشند كه با توكل به خدا قادرند عشق و عاطفه و تعهد را دوباره بر زندگي زناشويي خود حاكم كنند و بدانند كه هرگز براي شروع مجدد دير نيست. مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}