نویسنده: ملیحه کرباسیان




 

 در سخن حافظ و خاقانی
یکی از دلایلی که باعث مهجور ماندن و در نهایت فراموش شدن برخی کلمات در زبان می‌گردد، وجود واژگان همسان امّا با معانی متعدّد است، مثل فراموش شدن واژه‌ی «کنگره» به معنای «دالبُر». این امر گاه درک مفهوم برخی از عبارات را در متون فارسی با مشکل مواجه می‌سازد. به همین دلیل نگارنده کوشیده است با تمسّک به ریشه‌های کهن زبان فارسی در باب عبارت «درد سخن کردن» و واژه‌ی «خشن» مطالبی را عنوان نماید.
ابتدا به بیت نخست می‌پردازیم:
کشته‌ی غمزه‌ی تو شد حافظ ناشنیده پند * ** تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند
این بیت، مقطع یکی از غزلیات حافظ با مطلع ذیل است:

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند *** همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

ترکیب «درد سخن کردن» در این غزل که یکی از اشعار مشهور افظ به شمار می‌رود، از ترکیبات بحث برانگیز بین حافظ شناسان بوده است و از آنجایی که در تمام نسخ باقیمانده کلمه‌ی دیگری جایگزین این واژه نشده است، شارحان کوشیده‌اند به نوعی این عبارت نامأنوس را تأویل نمایند؛ از جمله سودی در شرحی که بر دیوان حافظ نوشته است در باب این عبارت آورده: «درد سخن نمی‌کند، یعنی احساس درد نمی‌کند... درد در اینجا به معنی تأثیر است، و گوینده‌ی این معناها از درد سخن بی‌خبر بوده است». (1) دکتر حسینعلی هروی در کتاب شرح غزلهای حافظ می‌نویسد: «درد سخن نمی‌کند: سخن در او اثر نمی‌کند. درد این کار را ندارد». (2) بهاءالدّین خرّمشاهی نیز در اثر ارزشمند خود، حافظ نامه چنین ذکر کرده است: «به نظر نگارنده‌ی این سطور درد کردن سخن، اصولاً یعنی اثرکردن و تأثیرگذاردن سخن ...» (3) و برای اثبات کلام خود دو بیت را شاهد می‌آورد، یکی از عطار:

آخر چه دلی بود که آن خون نشود *** دردش نکند این سخن پر دردم (4)

و دیگری از حکیم نزاری قهستانی:

شرمت نبود ز من زهی چشم *** دردت نکند سخن زهی گوش (5)

آنچه از تعابیر بالا مستفاد می‌گردد، آن است که همگی به نوعی کوشیده‌اند واژه‌ی «درد» در عبارت «درد سخن کردن» را با واژه‌ی مشهور «درد» در معنای رنج و ناراحتی تطبیق دهند. امّا به نظر نویسنده‌ی گفتار پیش رو، این کلمه بازمانده‌ی یکی از واژگان کم کاربرد اوستایی به معنای دیدن و توجّه کردن است.
"darət-" معادل اوستایی کلمه‌ای است که در متون فارسی میانه و سپس فارسی به درد تبدیل شده است. بر اساس فرهنگ بارتولومه واژه‌ی "- darət" به سه معنی در اوستا به کار رفته است: (6)
1. به معنی دارنده و نگاهدار که معادل فارسی میانه‌ی آن dāštār است. این واژه از ریشه‌ی dar به معنی داشتن و نگهداری کردن است که امروزه ماده‌ی مضارع «دار-» و ماده‌ی ماضی «داشت» از آن باقی مانده است.
2. به معنی درد و ناراحتی که در فارسی میانه و فارسی نیز به صورت درد به کار رفته است. ریشه‌ی این کلمه به درستی معلوم نیست، امّا احتمال می‌رود که از ریشه‌ی dar به مفهوم دریدن نشأت گرفته باشد.
3. به معنی توجّه کردن و زیر نظر داشتن. ریشه‌ی این کلمه فعل dar در مفهوم نگریستن و محتوم داشتن است. این فعل دو بار در اوستا به کار رفته است، یکبار در زامیاد یشت بند 94 و بار دوّم به صورت فعل در پرسشنیها بند 58. فعل adriyate به معنای «آن مرد [به چیزی] دقّت یا توجّه می‌کند» در زبان هندی باستان نیز از همین ریشه است.
با توجّه به آنچه گفته شد، می‌توان «درد سخن کردن» را به سخن توجّه کردن معنا کرد.
بنا بر این مفهوم مصراع دوّم شعر حافظ چنین می‌گردد: تیغ سزاوار کسی است که به سخن توجّه نمی‌کند، یا به عبارتی حرف ناشنو است. بیت نزاری هم مؤیّد این معناست، یعنی عجبا بر چشم تو که از من شرم نمی‌کنی و عجبا بر گوش تو که حرف نمی‌شنوی. امّا در مورد بیت عطّار به گمان من منظور شاعر آن است که دلی که از سخنان پردرد من پرخون و درد نمی‌شود دل نیست؛ و این بیت نمی‌تواند شاهد مثال خوبی برای ترکیب درد سخن کردن باشد.
امّا واژه‌ی دوّمی که مورد نظر ماست کلمه‌ی «خشن» در بیت ذیل است:

تیر باران سحر دارم، سپر چون نفکند *** این گرگ خشن بارانی از غوغای من

بیت مذکور یکی از ابیات خاقانی در قصیده‌ای به مطلع ذیل است:

صبحدم چون کِلّه بندد آه دود آسای من *** تا سحر در خون نشیند چشم شب پیمای من

این قصیده، سروده‌ای است در شکوِه و شکایت از روزگار سخت زندان و دردها و آلام آن، با زبانی دشوار و مهجور چنان که شیوه‌ی خاقانی است. او در این قصیده از تشبیهات، استعارات و ترکیبات غریب بسیاری سود جسته که از آن جمله است عبارت «کهن گرگ خشن بارانی». برآنیم تا در این مختصر عبارت فوق را بررسی کنیم. در ابتدا به شروحی که از این بیت ارائه شده نگاهی خواهیم افکند:
دکتر ضیاء الدّین سجادی در گزیده‌ای که از دیوان خاقانی ارائه نموده‌اند در شرح این بیت نوشته‌اند:
"تیر باران سحر" آه سحری (تیر آه)- "سپر افکندن" تسلیم شدن- "خشن بارانی" دارای بارانی خشن- "غوغا" هنگامه، هیاهو. (7)
بر این اساس طبعاً بیت مذکور چنین معنا می‌گردد: چگونه ممکن است این جهانی که دارای بارانی خشن است، در برابر تیر آه‌های سحری من تسلیم نشود؟
دکتر عبّاس ماهیار نیز در شرح این بیت چنین مرقوم فرموده‌اند:
تیر باران: فروریختن تیرهای متوالی و بسیار از هر طرف. در اینجا کنایه است از آه پیاپی... سپر افکندن: کنایه از تسلیم شدن. کهن گرگ: گرگ دیرینه سال، کنایه از روزگار بی‌ترحّم. بارانی: جامه‌ای که آب در آن نفوذ نکند و آن را به جهت حفظ تن از باران می‌پوشند. "کهن گرگ خشن بارانی" گرگ پیری است که در مقابل تیر باران، جامه‌ی خشن نفوذناپذیری بر تن دارد، کنایه است از گردون غدّار نفوذناپذیر و مقاوم. غوغا: بانگ و شور و فریاد. معنی بیت: تیر بارانی از آه بامدادی دارم، روزگار درّنده‌خو چگونه می‌تواند در برابر آن مقاومت کند و تسلیم نشود؟ (شاعر به استجابت دعا در سحرگاه توجّه داشته است). (8)
در هر دو شرح می‌بینیم که «خشن» واژه‌ی عربی در معنای «درشت و زبر» پنداشته شده است. امّا آیا این واژه می‌تواند معنای دیگری نیز داشته باشد؟
در متن پهلوی بُندَهِش، در بخش چهارم عبارت زیر را می‌خوانیم:
az zamān brēhenid spihr ī zurwān darang- xwadāy tan bay baxtih u-š paymōzan ī xašēn paymōxt. (9)
سپهر را از زمان آفرید که تن زُروان درنگ خدای و تقدیر ایزدی است. او جامه‌ی کبود (xašen) پوشید. (10)
در بخش نهم همان کتاب این عبارت به چشم می‌خورد:
Čahārom gām šanzdah sardag spēd, xašēn, suxr ud zard syāh pēsag …(11)
چهارم، گاو شانزده سرده است: سپید، خشین (کبود) و سرخ و زرد و پیسه... . (12)
شبیه همین عبارت در بندهش هندی و گزیده‌های زادِسپَرم نیز دیده می‌شود.
واژه‌ی خشن xašen یا xsěn در معنای «کبود» تحوّل یافته‌ی واژه‌ی اوستایی axšaena به معنای تیره و درخشان از ریشه‌ی xšay (درخشیدن) و کلمه‌ی فارسی باستانی axšaina است که در ترکیب kāsaka hya axšaina به معنی سنگ فیروزه آمده است. (13)
در فرهنگهای فارسی نیز واژه‌ی خشن در معنای کبود ذکر گردیده است. مثلاً در فرهنگ معین آمده است:
خشن و خشین: 1. کبود رنگ، تیره رنگ 2. سیاه رنگ. (14)
لغتنامه‌ی دهخدا می‌نویسد:
خشن مخفّف خشین: بازی باشد نه سیاه نه سفید. – خشین: هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (15)»
صاحب برهان قاطع می‌گوید:
خشین: هر چیز که آن به کبودی مایل و سیاه و تیره باشد عموماً. (16)
در فرهنگ فرس می‌خوانیم:
خشینه: رنگی بود میان کبود و سیاه. (17)
ناگفته نماند که تبدیل «ē» به «i» در واژگان فارسی میانه به فارسی نمونه‌های فراوانی دارد؛ از جمله kēn که امروز kin (کین) تلفّظ می‌شود. گذشته از این واژه‌ها، در فرهنگها به لغت «خشنسار» برمی خوریم که مرغی است تیره رنگ. این کلمه ترکیبی است از دو واژه‌ی خشن+سار (سر) به معنی دارنده‌ی سر سیاه. (18) کلمه‌ی خشن یا خشین به عنوان صفتی برای پرندگان خصوصاً باز یا به عنوان نوع خاصّی از آنها بارها در شعر شاعران، به ویژه شعرای سبک خراسانی به کار رفته است؛ از جمله در این ابیات فرّخی سیستانی:

تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید *** تا نیامیزد با باز خشین کبک دری
تا نبود چون همای فرّخ کرکس *** همچو نباشد به شبه باز خشین پند

امروزه نیز گونه‌ای از این واژه در زبان کردی زنده است. کردان به رنگ آبی، شین (šin) و هشین (hešin) می‌گویند. (19)
بنا بر آنچه گفته شد، نگارنده پیشنهاد می‌کند تا کلمه‌ی خشن در عبارت «کهن گرگ خشن بارانی»، کبود معنا گردد. بدین ترتیب معنای عبارت به این صورت درمی‌آید: گرگ کبود یا سیاه رنگ کهنسال و باران دیده. دو کلمه‌ی گرگ و باران نزدیک هم تداعی کننده‌ی عبارت معروف «گرگ باران دیده» هستند. کلّ عبارت استعاره‌ای است برای آسمان و فلک. تشبیه آسمان به گرگ باران دیده از جمله تشبیهاتی است که در شعر فارسی بارها به چشم خورده است؛ از جمله در این بیت کاتبی:

چرخ روبه‌باز را از اشک گلنارت چه باک *** بر سر آن گرگ از این باران فراوان آمده

زیبایی بیت خاقانی از آنجاست که می‌گوید این گرگ باران دیده تاب باران تیر آه‌های مرا ندارد و سپر می‌افکند.
خاقانی در بیتی دیگر نیز برای توصیف آسمان سحرگاهی از واژه‌ی «خشن» استفاده کرده است:

برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد*** این خشن هزار میخ از سر چرخ چنبری

خشن هزار میخ که بر چرخ چنبری فلک کشیده شده چیزی نیست مگر آسمان کبود شب با انبوه ستارگانش که سپیدی صبح آن را برکشیده و دور می‌افکند.

پی‌نوشت‌ها:

1. شرح سودی بر حافظ، ترجمه‌ی عصمت ستّارزاده، تهران: انتشارات نگاه، 1366ش، ص 1119.
2. حسینعلی هروی، شرح غزل‌های حافظ، تهران: نشر نو، 1367ش، ص 807.
3. بهاءالدّین خرّمشاهی، حافظ نامه، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی- سروش، 1366ش، ج1، ص 704.
4. فریدالدّین عطار نیشابوری، مختارنامه، به کوشش محمّدرضا شفیعی کدکنی، تهران: انتشارات توس، 1358ش، ص 252.
5. دیوان حکیم نزاری قهستانی، به کوشش مظاهر مصفا، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1371 ش، ص 413.
6. ch. Bartholomae, Altiranisches wörterbuch, Berlin: walter de Gruyter & co, 1961, s. 696.
7. ضیاءالدّین سجادی، گزیده‌ی اشعار خاقانی شروانی، تهران: کتابهای جیبی، 1363ش، ص 270.
8. عبّاس ماهیار، «تحلیل قصیده‌ی حبسیّه‌ی خاقانی»، رشد (آموزش ادب فارسی)، سال هفتم، زمستان 1370 ش،شماره‌ی 27، صص 20-21.
9. بُندَهِش ایرانی دستنویس TD 2، به کوشش یحیی ماهیار نوّابی، شیراز: مؤسسه‌ آسیایی دانشگاه پهلوی، 1978م، ج1، ص 95.
10. فرنبغ دادگی، بندهش، گزارنده مهرداد بهار، تهران: انتشارات توس، 1369ش، ص 48.
11. بُندَهِش ایرانی دستنویس TD 2، به کوشش یحیی ماهیار نوّابی، پیشین، ج1، ص 95.
12. فرنبغ دادگی، بندهش، گزارنده مهرداد بهار، پیشین، ص 79.
13. R. G. kent, Old Persian, New Hawen: American oriental society, 1953, p. 143. DSf: 39.
14. محمّد معین، فرهنگ فارسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1379ش، ج1، ص 1425، ستون دوّم.
15. لغتنامه‌ی دهخدا، تهران: انتشارات مؤسسه‌ی دهخدا.
16. محمّدحسین بن خلف تبریزی، برهان قاطع، به کوشش محمّد معین، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1361ش، ج2، ص 756.
17. علی بن احمد اسدی طوسی، لغت فرس، به کوشش محمّد دبیر سیاقی، تهران: انتشارات طهوری، 1336ش، ص 165.
18. محمّدحسین خلف تبریزی، برهان قاطع، به کوشش محمّد معین، پیشین، ج2، حاشیه‌ی مصحّح، ص755.
19. پاول هرن-هاینریش هوبشمان، اساس اشتقاق فارسی، ترجمه‌ی جلال خالقی مطلق، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1356ش، ص 630.

منبع مقاله:
کرباسیان، ملیحه؛ (1386)، در خرابات مغان (جستارهایی در فرهنگ ایرانی)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول.