خاستگاه زبان و ادب دری
دربارهی خاستگاه زبان و ادب دری (1) دو عقیده گفته میشود: 1. جنوب غربی ایران زمین. 2. شمال شرقی همان سرزمین تاریخی.
پیشنهاد دوم بیش از پیش گفته میشود. چنان که محمد محیط طباطبایی باور دارد:
در نخستین قرن هجری این زبان در وزن شعری *** بر زبان مردمی در بلخ و سُغْد آغاز یافت. (2)
نکتهی مکانی در این شعر جای بحثی ندارد. دری در بلخ و سغد پدید آمده است، در سدهی نخستِ هجری زبان شعر بوده است. یعنی آن در شعر عرض هستی میکرده است.
آقای متیندوست، اگرچه احتیاط کارانه، اما درست میگوید: «شاید زبان فارسی چندین قرن پیش از غلبهی اعراب با کیش مانی در ماوراءالنهر نفوذ کرده بود.» (3)
استاد شفیعی کدکنی با اعتماد کامل میگوید: «نمیتوانیم شعرِ دری را پدیدهای که پس از اسلام به وجود آمده باشد، بدانیم.»، «امروز ثابت شده و قراینِ استوارِ تاریخی و زبانشناسی بر این موضوع تصریح دارند که زبان دری، زبانِ تازهای نیست، بلکه پیشینهای کهن دارد که در عرض زبان پهلوی است.» (4)
همین معنی را استاد خانلری هم گفته است: «می دانیم که شعر فارسی قدیم، مانند موجی، از گوشهی شمال شرقی ایران برخاست و همهی این سرزمین را فرا گرفت.» (5)
درست در مقابل این عقیده، فکر دیگری نیز گفته شده، و گفته میشود. چنانچه روانشاد نادر نادرپور در سال 1373 ه. / 1994 م. گفته بود که: «شهر مداین [...] نخستین پایگاه زبان دری بوده است و ماوراءالنهر و افغانستان [...] جلوگاهِ بعدیِ این زبان به شمار رفتهاند.» (6)
به گفتهی پژوهشگر تاجیک، دکتر قیامالدین ستاری: «وطن اصلیِ فارسیِ دری، شرق ایران، ماوراءالنهر و خراسان است، و این زبان سپس به دیگر موضعها گسترش یافته است.» (7)
استاد کدکنی نیز همین معنی را تأکید کرده بود: «در مشرقِ ایران و دربارِ شاهدان بدان سخن میگفتهاند.» (8)
دانشمندانی نیز مانند: ملکالشعرا بهار، صدرالدین عینی، عبدالغنی میرزایف، باباجان غفوروف، ذبیحالله صفا، علامه قزوینی و دکتر کامیار باور دارند که فارسی دری نخست در خراسان، به طور مشخص در سمرقند و بخارا و بلخ، پدید آمده است. راستیِ این گفته را گواهیهایی میتوانند نشان دهند. چنانچه، هنگامی قتیبه بن مسلم سال 95 ه. / 713 م. در شهر بخارا مسجد جامع برپا کرد و مردم نماز میگزاردند، پارهای از قرآن کریم را به فارسی ترجمه کناندند، یعنی که عربی بلد نبودند و نماز را هم به فارسی ادا کردند. همچنین، در 110 ه. / 728 م. یک تبلیغگر عرب در سمرقند از تبلیغِ اسلام دست کشید و عذر پیش آورد که خود فارسی را خوب نمیداند. (9)
امروز بیتردید میتوان گفت، این زبان، صرفنظر از اینکه دری نام داشت یا نامی دیگر و یا هنوز بدون نامی، مدتها پیش از آمدن عربها به آن سامان، در ورارود، و به احتمال قوی، کنار چپِ آمونیز، زبانِ زندهی مردم بوده است. حق با استاد محمدجان شکوری بخارایی است که میگوید: «فارسی دری از زبانهای خود ویژهی ایرانی بوده، از قدیم در میهن ایرانیان شرقی، در سرزمین اجداد تاجیکان، در خراسان و ماوراءالنهر ریشههای عمیقی تاریخی داشته، در برابر زبانهای باستانی سغدی، خوارزمی، باختری و غیره عمل میکرد و در حدودِ آنها با سرعت گسترش مییافت.» (10) شاید توان گفت، این زبان در آن روزگار و آن سرزمینها، جایگاه زبان بینالمللی را داشته است.
کهنهترین شعر پاره به زبان دری که مُستند است و دربارهی حادثهی سال 56 ه. / 675-676 م. حکایتی ظریفانه میکند، و به کوشش روانشاد استاد عبدالحسین زرینکوب آشکار گردیده (11)، این است:
کور خمیر آمد،
خاتون دروغ کنده
و اما سخنشناسان در معنیِ این سخن درماندهاند. استاد زرینکوب اقرار کرده که: «ضبط و معنیِالفاظِ این دو پاره شعر [...] روشن نیست و احتمال غلط و تصحیف در پارهای از الفاظِ آن هست.» (12) استاد شکوری «کنده» [kunda] را درست تفسیر کردهاند که به زبان کودکانه، معنیِ «کردن» [kardan] را دارد. (13)
و اما دو واژهی نخست، «کور خمیر» مورد بحث قرار گرفته است. دکتر وحیدیان کامیار «گو ور خمیر» خوانده، و تخمین کرده که «ور خمیر آمدن یعنی شوهر خواستن» باشد. (14) این معنی نمیتواند درست باشد. استاد شکوری نوشته است: «چنان که متخصص زبانهای قدیم فارسی دکتر دادخواه سیمالدینوف لطفاً شرح داد، واژهی «خمیر» گونهی سغدی و خوارزمیِ واژهی عربیِ «امیر» است.» (15) دکتر ستاری نیز همین عقیده را جانبداری کرده. (16)
و اما جالب دقت این است که استاد شکوری، صاحب «خمیر» را بدون اشتباه تعیین کرده: «در این صورت «کور خمیر» همان امیر خراسان سعید بن عثمان خواهد بود که شاید چشمش نقصی داشته است». (17)
شرحی که پیشنهاد میشود چنین است، واژهی مورد نظر با خمیرِ اصلی، یعنی همان که از آن نان میپزند مناسبتی ندارد، بلکه در واقع با همان سعید بن عثمان بستگی دارد.
باید یادآورد که تکهی مذکور از سرودی بوده که از زبان کودکان به میدان آمده است. «کُنده» (کَرْده) میتواند به این گواه باشد. این حال در ادبیات دیده شده است؛ چنانچه در اسرار التوحید: «گفت: به دلم گذشت که اگر این خدمت وَرْنایی کُنْدی، بهتر باشدی.» (18) کودکان و نوجوانان، حتی جوانانِ شوخطبع، این عادت را دارند که جهت خنده و تمسخر، نام یکدیگر را شکنند، حرفی به نام حریف افزایند یا بکاهند، یا دیگر کنند، مانند «اکرم - پکرم»، «رحمت - شهمت»، «محسن - کوهسن»، و... شکی نیست که «امیر - خمیر» نیز از همین شمار باشد. (19)
باید افزود که موضوع نخستین شعرهای دری بحثی داغ دارد. چنانچه کیای شامیان ساروکلائی مقالهای جداگانه نوشته و با نقل مثال و دیدگاههای استادان بهار و صفا اکتفا کرده و اما از بررسی دیدگاههای استادان زرینکوب، شفیعی کدکنی، شکوری، کامیار، متیندوست و دیگران خود داشته است. (20)
و اما دربارهی واهی «کور، تاریخنگاران آوردهاند: «سعید بن عثمان» در سال 56 ه. / 675-676 م. به امارت خراسان منسوب شد. هنگامی وی «آهنگ بخارا کرد، گروهی بسیار از راهزنان و مردمکُشان و بندیان، به بوی تاراج و غنیمت، در سپاهِ وی درآمدند.» (21) سعید در بخارا با خنگ خاتون که حکومت آن سرزمین را در اختیار داشت، آشتی کرد؛ خاتون به خاطرِ پیشگیری از خونریزی، تعدادی اشرافزادگان را گروگان داد و صلح کرد. امیر عازمِ سمرقند شد و جنگِ شدیدی درگرفت. سمرقندیان در دفاع از آب و خاک خود مقابلتی جانانه نشان دادند و در روز سوم از آن جنگ، سعید کور شد.
تاریخنگر بلاذری نوشته است: «پس از آن، به جنگ سمرقند شد. [...] سعید بر درِ سمرقند فرود آمد. و سوگند خورد که تا شهر را فتح نکند، از جای نجنبد. و با منجنیق به سوی کُهن دژِ شهر سنگ میافکند. سه روز با اهل آن نبرد کرد. جنگِ سوم روز از جنگهای دیگر شدیدتر بود. در آن کارزار، چشم او و چشم مُهَلَّببن ابیصفره، از کاسه به در آمد. بعضی گویند: «چشم مهلّب در طالقان کور شده بود.» (22) بدین ترتیب، حدسی که استاد شکوری و دکتر ستاری زدهاند به تمام درست بوده است.
بلاذری در ادامه گفته: «قُثَمبنعباس بنعبدالمطلب که همراه سعید بن عثمان بود، در سمرقند درگذشت. بعضی گویند: در آنجا به شهادت رسید (...). مالک بن الرَیْب در هجای سعید گوید: روز نبرد سغد از وحشت چنان لرزیدی که ترسیدم ترسا شود.» (23) افزودنی است، آرامگاه قثم بن عباس در تپهای در کنار سمرقند واقع است، گورستانی که نام «شاه زند» را دارد.
جایی تاریک در پارهی بالا «دروغ کنده» است. برداشت امکان پذیر میتواند همین باشد: در بازگشتِ سعید بن عثمان از جنگِ سمرقند، جنگاوران بخارایی حملهور شدند، گویی خاتون عهد خود را شکست و سعید بزرگزادگان بخارا را آزاد نکرد، و با خود بُرد. (24)
تنها نکتهای که نیاز به توضیح را دارد، این است که تاریخنگارانی بیگانه، بنابر غرضهایی معلوم، از ملکهی بخارا بدگویی کردهاند، داغ بدنامی در عشق بازی با سعید زدهاند. عجب است، گاهی پژوهشگران خودی نیز همان فریب را خوردهاند. چنانچه، استاد بزرگوار زرینکوب هم بر این عقیدهاند که: «خاتون بر این عرب شیفته گشت و مردم به زبان بخارایی در این باره سرودهها ساختند.» (25)
عجایب اینجاست: پژوهشگرانی پارهی مذکور را بدون آنکه معنیِ آن را روشن کرده باشند کورکورانه و غرضآمیز، به عنوان سند آوردهاند، گویی مردم بخارا ماجرای عشقی خاتون و امیر را داستان کردهاند، در حالیکه بوی این معنی از آن شعر برنمیآید، در حالیکه قضیه برعکس است: کور امیر محکوم شده است، نه خاتون.
و اما تاریخنگار تاجیک، ابوبکر نرشخی (286-339 (349) ه. / 899-950 (960) م.) که خود از همان سامان و همان زمان، و منشی امیر ابومحمد نوح بن نصر سامانی بوده و روشن است از حقیقت آگاهی بهتر داشت، چیزی دیگر میگوید. وی از تدبیر و رأی درست خاتون حکایت میکند: «به روزگارِ وی صاحب رأیتر کسی نبود. و به اصابت رأی مُلک میداشت، و مردمان او را مُنقاد گشته بودند.» (26) این سخن به توضیح نیازی ندارد.
از قطعههای دیگرِ دری - همان تکهی مشهوری است که بچههای بلخ (یا قبادیان) (27) سرودهاند، هنگامی اسد بن عبدالله در ختلان شکست خورد (سال 108 ه. / 725 م.) و فرار کرد:
از خُتهلان (28) آمدییه!
به رو تباه آمدییه!
آواره باز آمدییه!
خشنگ و زار آمدییه! (29)
درکِ این شعر برای تاجیکان کنونی هم دشواری ندارد. کلیدِ ناروشنی در پسوند «یه» [ya] نهان است که در فارسی معاصر به کار نمیرود. این پسوند که در اصل انجامهای است افاده کنندهی سرزنش و ملامت و کنایه و طعنه، امروز هم در گویش قبادیان کاربرد دارد، مانند «گفتی میآیم، نیامدییه!» «قرض پرسیدم، ندادییه!»، «گردنت را کج کرده، با پای خود آمدییه!». افزودنی است، همین پسوند را امروز در ایران در شکل «هه» [ha] میتوان شنید.
بدینترتیب، «آمدییه!» بیانگر تمسخر و طعنه است، به این معنی که: با غرور و اعتماد لشکر کشیدی، ولی شکسته برگشتی، هه...
زبان دری که امروز «از نگاهِ ساختار یکی از پیشرفتهترین زبانهای دنیا به شمار میآید» (30)، و از نگاه هویت، متمدنترین هم توان گفت، در زمان سامانیان پشتیبانی شایستهی سیاسی پیدا کرد.
از عاملهای موفقیتِ درازمدت امیران سامانی، بیگمان، یکی این بوده که سکانِ فرهنگی، و حتی سیاسی کشور را به دست دانشمندان و فرزانگانِ دوراندیش و پُردل سپردهاند؛ و آنها به خاطر امن و آسایشِ مردم و توانایی کشور، سودمندترین راهها را پیش گرفتهاند، که از جمله گسترشِ زبان و ادبِ خودی به شمار میآید. یعنی کلید موفقیتِ سامانیان در این بوده که در گزینِش وزیران و دولتمردان اشتباه نکردهاند؛ و همینطور، بزرگیِ وزیران و دولتمردانِ دانشمند و از خود گذشته، در این بوده که راههای درستترین را جُسته و یافته، و برای رفتن با آن راهِ بهترین، همهگونه کوشش و تلاش را به خرج دادهاند، حتی خود را دریغ نداشتهاند.
در زمان حکیم فردوسی که آن سامان اکنون پراکنده شده بود، یادِ نیکی مانده و بس:
گرانمایه بولفضل دستورِ اوی، *** که اندر سخن بود گنجورِ اوی،
بفرمود تا پارسی و دری (31) *** نبشتند و کوتاه شد داوری. (32)
در روزگار سامانیان دوراندیش این رسم جاری شد: هر نامهای - چه آنکه به دربار میآید، و چه آنکه بیرون میرود، - تنها به زبان مردم محل باشد، یعنی که به دری. و از همین روی که پشتیبانِ زبانِ مردمِ محل، دربار شده است، آن با نام دری و پارسی دری شهرت یافته است.
دانشمندی زباندان که روزگار سامانیان را خوب میدانست، یعنی ابوالقاسم جارالله زمخشری خوارزمی (467-538 ه. / 1075-1144 م.) میگوید: «و این زبان را از آن «دری» مینامند که همه نامه و دفترها و نگارشِ دیوانِ خراسان بدان زبان نوشته میشود. و هر که بخواهد تا به دیوان نامه نویسد، باید که بدین زبان نویسد. و نام این زبان «دری» یا «پارسی دری» از واژهی «در» گرفته شده، یعنی: زبانی که در دربارِ شاه و دیوانِ او بدان سخن میگویند.» (33)
به نشانِ پشتیبانی سامانیان، مثالهایی عملی میتوان آورد. چنانچه، ملک مظفر ابوصالح سامانی، با این بهانه که عربی برایش سنگین است، و اما میخواهد از تفسیر طبری بهره بردارد، دانشمندانی را از بخارا و سمرقند و بلخ و سجستان و باب الهند و سپیجاب و فرغانه و دیگر شهرهای ماوراءالنهر و بیرون از آن «که این زبانِ پارسی از قدیم باز (!) میدانستند، از روزگار آدم (علیه السلام) تا روزگار اسمعیل (علیه السلام)» (34)، در پایتخت که به گفتهی ترجمانهای تفسیر طبری، «اینجا بدین ناحیت زبان، پارسی است، و ملوکانِ این جانب ملوک عجماند» (35)، گِرد آورد. و فقیهان بزرگ فتوا دادند که ترجمهی این کتاب بزرگ که معنیِ ترجمهی قرآن کریم را دارد، به زبان دری، رواست. و این کارِ بیمانند با خوبی و خوشی انجام شد. (36)
این نکته عمقی بس عظیم دارد. سرورِ کشور، با این بهانه که عربی نیکو نمیداند، فقیهانِ قلمرو را گِرد آورد، تا مسئله حل شرعی و قانونی خود را یافته باشد: ترجمهی این کتاب - معنیِ ترجمهی کلام شریف را داشت، مراد، با سخنی دیگر، این بوده که زبان مردم همین مرز و بوم، یعنی پارسی دری، بر کرسی حکومت بنشیند و پس از به دست آمدنِ فتوا، دانشمندانی بزرگ در بخارا گِرد آورده میشوند که هم دری را نیکو بدانند، هم عربی را بدانند، هم قرآن و حدیثها را.
خبر دیگری هم از همین امیر هست: «ابوصالح منصور بن نوح سامانی فرمان داد دستور خویش را، ابوعلی محمد البلعمی را، که این تاریخ نامهی محمدبنجریر را که هست، پارسی گردان». (37)
حق با استاد شکوری است که نوشته : «بخارا زادگاهِ فارسیِ دریِ ادبی، و یکمین نموّگاه ادبیاتِ فارسیِ نو شد». (38) همین معنی را دیگران هم گفتهاند، چنانچه : «از دیرباز سمرقند، بخارا و بلخ، مراکز نشر علوم و معارف اسلامی و ایرانی و مهد زبان فارسی بودهاند و اصولاً میتوان گفت که زبان فارسی در این منطقه نشأت یافته و به دیگر نقاط سرایت و نفوذ کرده است.» (39) باز: «این خودنگرستنی است که سرزمینی که در روزگار ما «تاجیکستان» میخوانندش خود از خاستگاههای فارسی دری به شمار میآید و به باور بسیاری از پژوهشگران، این زبان از خاور به باختر گستریده شده است» (40) دیگر: «چون بعد از اسلام مردم بخارا و سمرقند کتابهای نظم و نثر را به زبان دری نوشتهاند و شعرای خراسان هم بدان زبان شعر گفتهاند و این زبان بتدریج به سایر ایران سرایت کرده است، میتوانیم [...] موقن شویم که زبان دری همان زبان مردم بلخ و بخاراست و در واقع زبان سغدی و اهالی بلخ، بخارا و خراسان و زبان مانی همه یکی است و اصل آن زبان دری است.» (41)
همزمان با سرِ کار آمدنِ سامانیان، ادبیات دری رشدی بی مانند کرد؛ ادبیاتی که از نگاهِ زبان و بیان، ساده و دسترس و مؤدبانه (مدنی)؛ از نگاه معنی و اهداف، بلند و انسانپرورانه است. ادبیاتی که بر ضرر هیچ قوم و نژادی نیست؛ ادبیاتی که باز است و بیگانهزبانها را به سخنورانِ خودی تبدیل داده است. سامانیان بدرستی دریافته بودند که زبان و ادبیات - سلاحی الماسگون است در دست ملت، خیلی جالب است که همین دو پدیده - زبان و ادبیات - گویی گنجینهی بیپایان روشنایی شدهاند. این همه روزگاران دراز نام پاک سامانیان را زنده و برازنده نگاه داشته، و نگاه میدارند. حق با آقای مدد است که میگوید: «اگر در عصر سامانیان زبانِ فارسیِ دریِ نوین، زبانِ گفتار و زبانِ نوشتار نمیشد، ایران نه تنها مسلمان میشد، بلکه عربزبان هم میشد.» (42)
نکتهای بس جالب اینجاست، زبان و ادبیاتی که سامانیان به کرسی نشانده بودند، نجاتگر تاجیکان آمد، در این مدتِ طولانی، یعنی زمانی به درازای بیش از هزار سال بیسامانی، بیسری و سروری، زنده نگاهش داشت. (43)
استاد بازار صابر، شاعر ملی تاجیکان، راست و درست گفته، در شعر «زبان مادری»:
هرچه او از مال دنیا داشت، داد،
خطّهی بلخ و بخارا داشت، داد.
سنتِ والا و دیوان داشت، داد،
تختِ سامان داشت، داد. [...]
لیک لفظِ مادریاش
همچو نامِ مادرش،
در زبان و در دهانش ماند، ماند.
هر سخن با شیر مادر
سخت شد، در استخوانش ماند، ماند [...]
در حد و سرحدشناسیِ جهان
سرحدِ تاجیک - زبان تاجیک است.
تا زبان دارد، وطندار است او،
تا زبان دارد، بسیار است او. (44)
سالهای هفتادم سدهی بیستم میلادی، آن زمان که تاجیکان در حال پریشانی، اگرچه در میهنِ تاریخی خود به سر میبردند؛ ولی شماری ناچیزشان در وطن سیاسی؛ شاعر گفته بود: تا زبان دارد، وطندار است و بسیار است.
شاعر ملی دیگر، شادروان لایق شیرعلی، پرده از حقیقتی دیگر برداشت: گُم کردنِ زبان - به گُم کردن میهن میرساند، یعنی آنچه بازار اشاره داشت، لایق روشنتر کرد:
آن یکی قدرِ سخن گُم کردهای، *** دیگری باغ و چمن گُم کردهای.
از زبانِ مادری گُم کرده لیک *** میرسد روزی وطن گُم کردهای. (45)
این معنی پیشتر از سالهای نودم میلادی گفته شده بود، زمانی که زبان تاجیکی حالی ناگوار داشت و تنها در خانه به کار میرفت؛ حتی نشستهای انستیتوی زبان و ادبیات، کانون نویسندگان گاهی به زبان روسی برگزار میشد و دیری نگذشت که توفانی مرگبار آمد. زبان گُم کردگان که میهن را هم گُم کرده بودند، با همدستی بیگانگان جنگ تحمیلی را راه انداختند...
البته که چندان مهم نیست: درختی تناور و خوش میوه، و گلی خوشبوی، در کدام گوشهای از یک باغ بهشتی سبزیده و میوهی دلخواه و گلِ خوشبوی به ارمغان آورده است؛ و اما شناختِ درستِ مکانِ آن درخت و آن گل، میتواند لااقل، این دو منفعت را داشته باشد.
نخست: با میراث پیشینیان ارتباطی سودمندتر برقرار میتوان کرد. واژههای بسیاری در آثار گذشتگان هستند که میان تاجیکان زندهاند، (46) اما در فارسی معاصر کاربُرد ندارند.
دکتر سمیعی از منبر نخستین هماندیشی مسائل واژهگزینی و اصطلاحشناسی (8 اسفند 1378) از جمله گفت که: «ما برای «برادرزن» واژه نداریم. در حالیکه تاجیکان برادزن را «خُسُروبُرده» میگویند. افزودنی است، در فارسی معاصر برای «پدرزن» هم واژه نیست، در حالیکه فردوسی وی را «خُسُر» گفته بود:
به دل گفت: با این سخن جنگ نیست، *** چو شنگُل خُسُر باشدم، ننگ نیست. (47)
از چنین واژههای نرم و دلنشینِِ خودی که اینجا از یادها رفته و چیزهایی بیگانه جاینشین شده، نمونهی بسیار میتوان آورد (48)، اما اینجا یکی بس است: «صدبرگ» - «رُز». اسدی گفته بود (و تاجیکان امروز هم میگویند):
هزاران صفت گُل دمیده ز سنگ، *** ز صد برگ و دو رو و از هفت رنگ. (49)
دو دیگر: ابزار دستوری. در فارسی تاجیکی امکانات دستوری زنده هستند و میوه میدهند، مانند: پیشوند و میانوند و پسوندها و... که میتوانند در ساختنِ واژه و اصطلاحات نوین یاری رسانند. به این مثال توجه شود.
در زبان معاصر تاجیکی از فعل بواسطه (متعدی) فراوان استفاده میشود، مانند: پرتافتن: پرت کردن، پراندن: شلیک کردن، خواناندن: به واسطهی کسی خواندن، ترساندن: ترس دادن، خماندن: خم کردن، خشکاندن - خشک کردن. همین طور، فعلهای ساده نیز کاربردی فعال دارند. در ضمن، نگرانی دکتر خانلری را میتوان یادآور شد: «بسیاری از فعلهای سادهی دیگر که متروک شده و جای آنها را فعل مرکب یا عبارت فعلی گرفته است.» سپس، استاد خانلری فهرست 22 مصدر را به عنوان نمونه آورده که از جمله «دمیدن»، «گزیدن»، «چمیدن»، «تفسیدن»، «ورزیدن»، «تاسیدن» هم هستند (50)، و اینها در زبان ما امروز هم کاربرد دارند.
نمیتوان به اضطراب دکتر باطنی شریک نشد: فعل «شایستن» امروز بکلی از بین رفته و جای خود را به «شایسته بودن» داده است. مشتقهای «شایسته»، «شایستگی«، «شایان» و «شاید» بازماندهی روزگار زایایی این فعل هستند. فعل «بایستن» بکلی از بین رفته و جای خود را به فعلهای مرکب «لازم بودن»، «واجب بودن» و نظایر آن داده است. «باید» (و صورتهای دیگر آن، مانند «بایستی» و غیره) و «بایسته» تنها بازماندگان این فعل هستند. فعل «خشکیدن» و متعدی آن «خشکاندن» بسیار کم و در بعضی از لهجهها به کار میروند. [...] فعل «گریستن» بسیار کم به کار میرود [...] و صورت متعدی آن «گریاندن» نیز جایش را به «به گریه انداختن» واگذار کرده است [...]. «آمیختن» تقریباً از استعمال افتاده است. [...] فعل «نگریستن» از استعمال افتاده. [...] «شتافتن» دیگر به کار نمیرود. (51)
دکتر باطنی از یک پدیدهی دستوری زبان یادآور شده که در فارسی معاصر «فعل متعدی» میگویند و در فارسی تاجیکی «فعل بواسطه». وی در ضمن نوشته: «به رغم اینکه بعضی از فعلهایی که از این راه ساخته شدهاند، قرنهاست در فارسی رایج هستند و بزرگانِ ادبِ فارسی نیز آنها را به کار بردهاند، مانند «دزدیدن» و «طلبیدن» با این همه بسیاری از اُدبا و دستورنویسان آنها را «مصدر جعلی» مینامند که خود نشانهی اکراه و ناخشنودی آنها از این نوع افعال است.» (52) این عجب است که اهل علم و ادب به یک پدیدهی زبانی خود با «اکراه و ناخشنودی» مینگرند، ولی این جای تعجب ندارد که یک دانشمندِ دلسوزِ زبان نمیخواهد و نمیتواند پای روی ویژگی سودمند و طبیعی زبان خود بگذارد. دکتر باطنی نوشته: «ما برای اجتناب از کاربردِ این اصطلاح («مصدر جعلی» - ر.م.) فعلیهایی از این دست را «فعلِ تبدیلی» مینامیم و منظورمان این است که اسم یا صفتی به فعل تبدیل شده است.» (همانجا).
افزودنی است، پسوندهایی مانند dan, īdan و an - در فارسی تاجیکی کاربردی فراوان دارند، مانند: سبزیدن، لرزیدن، ترسیدن، چرخیدن، دویدن، دمیدن، لنگیدن، خوابیدن، خوردن، روفتن، شستن... شاید گواهی از توانایی دستور زبان ما باشد که به واسطهی پسوندهای زبان خودی از واژههای بیگانه نیز مصدر میسازیم، مانند: سولیدن، طلبیدن، فهمیدن، رقصیدن. گمان نمیرود، این مصدرها را «مصدر جعلی» گفتن، و یا نرمتر «فعل تبدیلی» نامیدن، روا باشد. باید افزود، از همهی این مصدرها فعل بواسطه ساخته میشوند، مانند: سبزاندن، پوشاندن، فهماندن، رقصاندن، طلباندن و...
آرزوی پایانی این گفتار همین است، پژوهشگرانِ دلسوز سه کشور همزبان به دستور زبانِ یگانهی خود روی آورند و ویژگیهای سودمندش را آشکار نمایند و بر کُرسی نشانند، تا این زبانِ کهنسالِ همیشه جوان، توانِ دیرینِ خود را دوباره دریابد و بر کرسی خود نشیند، برای همیشه.
پینوشتها:
1. خوانده شده در: نخستین همایش ملی ایرانشناسی، 27 خرداد ماه 1381. چاپ شده در : فصلنامهی اکو، پاییز 1381. ش 3. ص 23-30.
Adab, 2002, n. 4, s. 20-23.
2. محمدمحیط طباطبایی. «زبان فارسی». آینده، (فروردین - اردیبهشت 1367). ش 1-2، ص 4.
3. احمد متیندوست: «زبانهای ایرانی کنونی در تاجیکستان». نامهی پارسی، س 5، ش 2، تابستان 1379، ص 61.
4. محمدرضا شفیعی کدکنی، «کهنهترین نمونهی شعر فارسی». آرش، شمارهی 6، 1341، ص 20.
5. پرویز ناتل خانلری، هفتاد سخن، ج 1. تهران، توس، 1367، ص 43.
6. Nādiri Nādirpūr. Erāniyān: yakkasovārāni dugānagī. "Guli murād", 2000, N1-6 (9), s.28.
7. Qiyāmiddīn Sattārī. Naqshi zabāni fārsī dar tamadduni Āsiyaī Markazī. "Sipehr", 2001, w3, s. 6-7.
8. شفیعی کدکنی. «کهنهترین نمونهی شعر فارسی». آرش، ش 6 (1341). ص 20.
9. محمدجان شکوری بخارایی، خراسان است اینجا. دوشنبه، 1996، ص 139 و بعد.
10. همان. ص 141 و بعد. رحیم مسلمانیان قبادیانی. «پارسی دری در آسیای مرکزی». انتخاب، ش 323، 2 خرداد 1379، ص 6.
11. دکتر عبدالحسین زرینکوب. «یادداشت و اندیشهها». از مقالات، نقدها و اشارات. تهران، سخن، 1379، ص 145. منبع اصلی: «اسماءالمغتالین من الاشراف فی الجاهلیة و السلام»، تألیف ابوجعفر محمد بن حبیب بغدادی (ف 245 ه.).
12. همان.
13. محمدجان شکوری بخارابی. خراسان است اینجا. ص 141.
14. دکتر تقی وحیدیان کامیار. «زبان دری، ادامهی پهلوی ساسانی نیست». همشهری، ش 1972 (16 آبان 1378).
15. محمد جان شکوری، همانجا.
16. ستاری، همانجا.
17. محمد جان شکوری، همان.
18. اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید. تألیف محمد بن منور بن ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید میهنی. مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران، آگاه، 1381، ص 159.
19. در همین راستا، منظرهای پیش چشم میآید: در تاریخ 9 بهمن ماه 1378 در اتوبوس خط «پل مدیریت» - «امامزاده»، به مشاهده رسیده بود. نوجوانی شوخ از شاگردان مدرسهی راهنمایی آیت الله سعیدی، به یک همدرس خود به تکرار خطاب میکرد (اگرچه مخاطب پروایی نداشت): «ای امیری، عجیب خمیری!» یعنی که «هنر» از «خمیر» «امیر» ساختن را نه تنها بچههای بخارایی، بلکه نوجوانان امروزهی تهرانی هم داشتهاند.
20. اکبر شامیان ساروکلائی. «پیشینهی شعر فارسی». کیهان فرهنگی، ش 177، تیر 1380، ص 32-35.
21. دکتر عبدالحسین زرینکوب. «یادداشت و اندیشهها». از مقالات، نقدها و اشارات. تهران، سخن، 1379، ص 143.
22. احمدبنیحیی البلاذری. فتوح البلدان. ترجمهی دکتر آذرتاش آذرنوش. چاپ دوم. تهران، سروش، 1364، ص 166.
23. همان، ص 167-168.
24. ساتمخان الغزاده، قصهی شیوایی با نام روایت سغدی دربارهی همین حادثهی تاریخی و جایگاه آن خاتون نوشتهاند. دکتر یاحقی نیز یادگرمی به عمل آوردهاند. محمدجعفر یاحقی. «ریگستان بخارا و سبزستان سامانیان». تک درخت. تهران، آثار - یزدان، 1380. ص 367.
25. دکتر عبدالحسین زرینکوب، دو قرن سکوت. (تهران، سخن، 1379). ص 124.
26. ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمهی ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تصحیح و تحشیهی مدرس رضوی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1351، ص 12.
27. ستاری، همان. در تاریخ طبری آمده: «و هم در این سال [108 ه.] اسدبن عبدالله به غزای ختلان رفت. [...] خاقان به مقابلهی اسد آمد که سوی قوادیان رفته بود، و از نهر گذر کرد، ولی در میانه نبردی نرفت. [...] اسد را هزیمت کردند و رسوا کردند و کودکان دربارهی او میخواندند که: از ختهلان...» (محمد بن جریر طبری). تاریخ طبری. ترجمهی ابوالقاسم پاینده، ج 9. (تهران، اساطیر، 1375. ص 4579).
28. در شکل «ختّهلان» [Khuttalān] مشهور شده، اما احتمال میرود با زبر و بدون تشدید باشد. Khatalān یا Khutalān. در آثار ادبی «اسب ختلی» مشهور است. آن استان امروز در تاجیکستان جنوب شرقی واقع است و نام «ختلان» [Khatlān] را دارد.
29. این شعر چند گونهی املایی دارد. نک: محمدرضا مرادی. گذری بر نظم و نثر فارسی. (تهران، بینا، 1368). ص 27-28. شکل پیشنهادی ما با نظر داشت گویش زنده صورت گرفته است:
از ختهلان آمدییه!
به رو سیاه آمدییه!
آواره باز آمدییه!
خشنگ و زار آمدییه!
نک: نمونهها از فولکلور تاجیکان افغانستان. مرتِب و مؤلف پیشگفتار داداجان عابدوف. (دوشنبه، عرفان، 1988). ص 149.
30. حمیدرضا مدد. «زبان در عهد سامانیان در عبرت آن برای امروز». سامان، ش 84 (1999)، ص 1-4.
31. شاید «پارسیِ دری» بوده است.
32. شاهنامه. چاپ مسکو. ج 8. ص 254.
33. زمخشری خوارزمی، ابوالقاسم جارالله محمود بن عمر. پیشرو ادب یا مقدمة الادب. گردآورنده سید محمد کاظم امام. (تهران، دانشگاه تهران، 1342). ص 26.
34. محمد بن جریر طبری. ترجمهی تفسیر طبری. به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی. ج 1-2. (تهران، توس، 1367). ص 5.
35. همانجا.
36. نک: میرزا سلطان. «سامانیان و تشکل زبان فارسی». سامان، 1999، شمارهی 1-4، ص 14.
37. ابوعلی محمد بن محمد بلعمی، تاریخ طبری، ج 1، تهران: زمان، 1380 / 2001 م، ص 7.
38. محمد جان شکوری بخارایی، همان، ص 33.
39. محمد تقی آذرمینا. «زبان فارسی در قلمرو ازبکان مقارن عهد صفوی». سومین رهآورد. گزارش سومین مجمع بینالمللی استادان زبان و ادبیات فارسی. (تهران، 1381، ص 373).
40. جویا جهانبخش «تاریخ زبان فارسی: فشردهی کارآمد و راهگشای مطالعات بیشتر». گلچرخ. ش 12، (آذر و دی 1374). ص 41.
41. محمدتقی ملکالشعرا بهار. سبکشناسی، پیشگفتار.
42. حمیدرضا مدد، «زبان در عهد سامانیان و عبرت آن برای امروز». سامان. 1996، ش 84، ص 18.
43. حق با مجید یکتایی است که نوشته بود: «تاجیکستان وارث کهن سالترین ادبیات زندهی جهان میباشد.» مجید یکتابی. نوپردازی در نقد شعر و سخنسنجی. (تهران، 1350).
44. برگزیدهی اشعار استاد بازار صابر. (تهران، الهدی، 1373). ص 43-46.
45. لایق شیرعلی. روح رخش. (تهران، شورای گسترش زبان فارسی، 1379) ص 124.
46. پرویز ناتل خانلری. هفتاد سخن. ج 1. ص 370-372، 426-427.
47. Farhangi zabāni tājīkī, j. 2, s. 511.
48. از جمله نک: شدّهای از روزگار باستان - در کتاب نگارنده: زبان و ادب فارسی در فرارود. (تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1372). ص 10-37.
49. Farhangi zābāni tājīkī, j. 2, s. 194.
50. پرویز ناتل خانلری. تاریخ زبان فارسی، ج 2 (تهران، بینا، 1352). ص 334.
51. محمدرضا باطنی. «فارسی زبانی عقیم؟». پیرامون زبان و زبانشناسی. مجموعهی مقالات. تهران، فرهنگ معاصر، 1371). ص 52-53.
52. محمدرضا باطنی. همان. ص 55.
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}