نویسنده: دکتر رحیم مسلمانیان قبادیانی




 

حکیم ناصرخسرو قبادیانی درباره‌ی شعر فراوان اظهار عقیده کرده است که گِرد آوردنِ همه‌ی آن گفته‌ها و باریک‌بینانه سنجیدنِ آنان، اهمیت بزرگی در پی خواهد داشت. (1) واقعاً هم در این کار گام‌هایی برداشته شده است که به عنوان مثال از مقاله‌ی پروفسور یوگنی برتلس، ایران‌شناسِ شناخته‌ی روس، می‌توان نام برد که حدود 45 سال پیش از این در نشریه‌ی فرهنگستان علوم تاجیکستان به چاپ رسیده بود. (2) و اما این موضوع بسیار ارزشمند هنوز بر حل شایسته‌ی خود نرسیده است.
این گونه شعرهای ناصر خسرو از چندین جنبه جذب توجه می‌کنند، همانند: قهرمان کیست؟ درونمایه‌ی شعر چه باید باشد؟ رسالتِ شاعر در چیست؟ حکیم شعر خود را چگونه دیده است؟ درباره‌ی دیگران چه می‌گوید؟ و...
از اهل فرهنگ فارسی‌زبانان امروز شاید کمتر کسی پیدا شود که این اعلامیه‌ی افتخارآمیزِ آن آزاده مرد را نشنیده، و به شور نیامده باشد:

من آنم که در پای خوکان نریزم! *** مر این قیمتی دُرّ لفظِ دری را (3)!

روشن است که «دُرّ لفظِ دری» همان سخن فارسی است، چه منظوم، و چه منثور. و اما این «خودکان» کیستند؟
می گویند که حاکمانِ زمانند. و اما چرا حاکمان خوکند؟
در حالی که برای دهها شاعران دیگر همین حاکمان، یا «خوکان»، ممدوحان و قهرمانان محسوب می‌شوند. حاکمانِ زمانِ رودکی در واقع قهرمان نبودند؟
پاسخ بر این پرسش، و نیز سؤال‌های دیگر، منوط است به بررسی همه‌ی سروده‌های شاعر درباره‌ی شعر. و اما تنها بخشی از آن‌ها یعنی فخریه‌های شاعر نیز می‌توانند پرسش را یک اندازه روشن کنند.
شاعر بارها اشاره کرده که آثار منظوم و منثور فراوان دارد. چنانچه در قصیده‌ای می‌گوید:

چون دلم انبارِ سخن شد، بس است *** فکرتِ من خازنِ انبار خویش.
دُرّ همی نظم کنم لاجرم *** بی‌عدد و مر در اشعار خویش
(ص 179)

در واقع، ناصرخسرو گفتنی بسیار داشت. چرا که مردم اکثر عوام، به وی روی می‌آوردند. آن‌ها تشنه بودند؛ تشنه‌ی دانش‌های اخلاقی، دینی و عینی. از سوی دیگر، شاعری بزرگ و عارفی توانا - یک دریای پرطغیانِ دانش - در خدمت کمر بسته بود، با میلی تمام.
وی خود به چند ویژگیِ شعرش اشاره کرده است؛ چنانچه فراوانی و درازی. وی به تکرارِ معانی نیز اقرار کرده است. چنان‌ که گوید:

ای حجتِ بسیار سخن، دفتر پیش آر *** وز نوگِ قلم دُرِّ سخنهات فرو بار.
هر چند که بسیار و دراز است سخنهات، *** چون خوب و خوش است آن، نه دراز است، نه بسیار.
(صص 376-377)

ناصرخسرو به توصیفِ اشعار خود بسیار می‌پردازد. وی در این مورد واژه‌های «پاک»، «دُرّ»، «دُرّ شاهوار»، «گوهر» و مانند اینها را فراوان به کار می‌بَرَد. چنانچه:

گهر یابد به شعرِ حجت اندر طبعِ خواننده، *** اگر هرگز به شعر اندر گهر یابد کسی مدغم،
(ص 83)

شاعر شعر خود را «جانفزای» ارزیابی می‌کند، و در توصیفِ شعرش «آب زلال» را نیز بارها استفاده کرده است، چنانچه:

شعرِ من بر علمِ من برهان بس است، *** جانفزای و پاک، چون آب زلال.
(ص 74)

شاعر با «آب زلال» نامیدن شعرش قناعت نمی‌کند، در جایی که آن را بسی پاک‌تر از آب زلال می‌نامد، «سحر حلال» می‌شمارد و می‌گوید:

ز دل بگذار حجت شاعری را *** که کردی آشکارا ساحری را.
سخنهایت همه سحرِ حلال است، *** بسی پاکیزه‌تر ز آب زلال است.

مدت‌هاست که درباره‌ی شعر حکیم، بخصوص مسئله‌های شکلیِ آن، گفت‌وگوهایی ضد همدیگر در جریانند. بعضی‌ها در شعر وی، بیش از همه در زبان، ناروایی‌ها دیده‌اند. اما گمان می‌رود، چنین بها در ترازوی داد و راستی نگنجد. بلکه امکان دارد، از روی تعصب و غرض، شاید هم در رابطه با درونمایه‌ی شعرش رخ داده باشد.
و اما حقیقتش این است که ناصرخسرو شاعری ریزه‌کار نبود، شعر را برای شاعر نمی‌گفت، برای مردم می‌گفت، و با زبان آنها گپ می‌زد. از این رو، سخن را حرف به حرف سفته‌گری نمی‌کرد، آن را چون عروس زیب نمی‌داد. بلکه برای معرفتِ مردم شعر می‌گفت، و در این کارِ شرافتمندانه از توان و امکانات گسترده‌ی زبان مادری خویش استادانه بهره می‌برداشت. گفتنی‌ست، برای بی‌خطا ارزیابی کردن شعرِ آن بزرگوار، از لحاظِ زبان و طرز بیان، از نزاکت‌های گویشِ مردمی اهل خراسان، و بویژه بدخشان، حتی نام‌های جغرافیایی آن سامان، آگاهی داشتن لازم است. از جمله، توجه فرمایید به این واژه‌ها از آثار ناصرخسرو که در فارسیِ تاجیکی هنوز هم در همان شکل و معنی باقی‌ست: کاریز (قنات)، بادرنگ (خیار)، زورق (قایق)، گسیل (بدرقه)، نماز پیشین (نماز ظهر)، نماز شام (نماز عشا)...
شاعر شعر خود را ارزیابی کلی نیز کرده است، یعنی به آن از گوشه‌های معنی، وزن و لفظ نگاه انداخته است. چنانکه گوید:

شعرِ حجت بایدت خواندن همی گَرت آرزوست *** نظمِ خوب و وزنِ عزب و لفظِ خوش و معنوی.
(ص 347)

شعرِ شاعرِ ما، به گفته‌ی خودش – و این گفته راست هم هست – تُنْگ در تُنْگ دُر است:

شعرِ او خوان که اندر او یابی *** دُر نهاده تُنْگها بر تُنْگ.
(ص 370)

و باز گفته – راست و درست هم گفته – که: شعرش «نرم و با قیمت و نیکو»ست، و دلکش – مانند جامه‌ای از ابریشمِ نیلگون:

سخنِ حجت بشنو که همی بافد *** نرم و باقیمت و نیکو، چو خزِ ادکن.
سخنِ حکمتی و خوب چنین باید: *** صعب و بایسته و در بافته چون آهن.
(ص 37)

هنگامی کس به دریای شعر ناصرخسرو فرومی‌رود، گمان می‌برد که وی سربازی‌ست مظفر، در مقابلِ لشکری نادان‌ها و فرومایگان؛ و استادی‌ست موفق روبه‌روی انبوه شاگردانِ تشنه و کنجکاو. گوش فرابدهید:

بشکن به سرِ بی‌خردان در، به سخن جهل، *** زیرا که سخن آبِ خوش و جهل خمار است [...]
مر شاخِ خرد را سخنِ حکمت برگ است، *** دریای سخن را سخن پند بخار است.
(ص 87)

شاید بالاترین توصیف که شاعر به شعر خود نسبت داده است، «دُرّ عیار» باشد که در همان قصیده آمده است:

کم، بیش نباشد سخنِ حجت هرگز *** زیرا سخنش پاک‌تر از زرّ عیار است.
زر چون به عیار آمد، کم بیش نگردد، *** کم بیش شود زرّی کان باغش و بار است.
(ص 88)

تا اینکه چگونگی شعرش روشن و دیدنی جلوه کند، حکیم از اصطلاحات و عمل زرگری و زرگدازی کمک خواسته است. زر در درجه‌ی دقیق و معینِ حرارت، تمام پاک می‌شود، یعنی که به عیار می‌رسد، ولی اگر گرمی از آن اندازه گذشت، و یا به آن نرسید، در ترکیب زر چیزهای بیگانه یا پدید می‌آید و یا باقی می‌ماند. حکیم با قناعت‌مندی تام از شعرش می‌گوید که: آن پاک‌تر از زرّ عیار است.
وی در توصیفِ شعرش ادامه می‌دهد و می‌گوید: این نیرو را دارم که در شعر جان عطا کنم:

من چون زبان به قول بگردانم، *** اندر سخن پدید شود جانی.
(ص 415)

ناصرخسرو بهای شعرش را خیلی بلند اعلام می‌دارد: ملکِ جاودانی. این ارزیابی به بهای استاد رودکی می‌ماند که برای شعر خود نقدِ هستی را خواسته بود. (4) حکیم گفته:

نبیند دیده زین سان شعرِ دلبند *** که باشد زیورِ او حکمت و پند.
بهایش هست ملکِ جاودانی، *** تو مفروشش به زرّ و سیم کانی.

یعنی: شعرِ دلبندی که از پند و حکمت آرایش یافته است، ملکِ جاودان را سزاوار می‌باشد، ارزشش با زر و سیم قیاس نمی‌شود، بلکه کان است، چراکه هرگونه زر و سیم به پایان می‌رسد، اما کان پایان‌ناپذیر است. از داوریِ این دورانِ دراز که سپری شده، می‌توان دریافت: شاعر در بهای خود چندان مبالغه نکرده است.
برمی‌گردیم به آغاز این گزارش: من – آنم که در پای خوکان نریزم...
اکنون می‌توان دریافت که دلیل ناصرخسرو برای افتخار بلندش کدام است؟
دلیل - این بوده که وی مدیحه نسروده است، حاکمانِ ناشایسته را نستوده است. وی مدح را ابری می‌داند که بدر را در پشت خود پنهان کرده است، ابری که نمی‌گذارد از روشنایی آفتاب و ماه آدمان بهره‌مند بشوند.
به گفته‌ی حکیمانه‌ی شاعر، شعر را در مدح ناکسان صرف کردن مانند آن است که کان را به سیم و زر بفروشند.
ناخودآگاه، پرسشی پیش می‌آید: رودکی هم مداح بود و کارش را همگان پسندیده می‌دانند. و اما ناصرخسرو این کردار را زشت می‌شمارد و مردود، و این را هم پسندیده می‌دانند.
رفتار آن دو سخنور بزرگ در جای خود دُرُست و شایسته بوده است. نکته اینجاست که ممدوحان رودکی در واقع سازنده بودند و قهرمان محسوب می‌شوند، و اما حاکمانِ زمانِ ناصرخسرو سوزنده بوده، و خوکان بشمار می‌آیند.
افزودنی است، مداحی در زمان حکیم فردوسی که فاصله‌ی چندانی از رودکی ندارد، کاری ناپسندیده بشمار می‌آمد. چنانچه می‌گوید:

سرِ ناسزایان برافراشتن، *** وز ایشان امید بهی داشتن،
سرِ رشته‌ی خود گُم کردن است، *** به حبیب اندرون مار پروردن است.

و اما شعر پند و حکمت که آثار ناصرخسرو از آن عبارت است، پرتوی جاودانه دارد، مانعه زمانی و مکانی را نمی‌پسندد، هر خواننده‌ای، صرف‌نظر از نژاد و زبان و زمان و مکانش، اگر به پدیده‌های نیکی و بدی، داد و بیداد، راستی و کژی، زیبایی و زشتی بی‌طرف نیست، و اگر هویت پاک انسانی را دارد، خریدار شعر شاعر قبادیانی خواهد بود. با سخنی دیگر، بازار شعرِ این حکیم، همگام با پیشرفتِ جهانی فرهنگ و تمدن، گرمتر خواهد شد. (5)

پی‌نوشت‌ها:

1. در چهاردهمین همایش سالانه‌ی زبان و ادبیات فارسی، بهمن ماه 1375، در دانشگاه هرمزگان گزارش شده است. هم‌چنین چاپ شده در: مجموعه مقالات همایش سالانه‌ی زبان و ادبیات فارسی (دانشگاه هرمزگان). همایش چهارم. تهران 1378. ص 225 - 228.
2. E. E. Bertels. Vzglyadi Nasira Khisrava ā pāez'ii – lzvestiya AN Tadzh SSR, ātd. ābsh.nauk, 1953. S.4.
3. دیوان ناصرخسرو قبادیانی. به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق. تهران، 1370.
4. نک: رحیم قبادیانی. «نقد ادبی استاد رودکی». زبان و ادب فارسی در فرارود. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1376، ص 46-47.
5. پژوهش‌هایی جدی درباره‌ی زندگی و آثار آن بزرگ‌مرد در تاجیکستان انجام شده، از جمله: با قلم دکترها: غفار عاشوروف، خیال دادخدایف، تاج‌النسا مراداوا، علی دیوانقلوف، شاه خماروف، ناظرجان عرب‌زاده. دفتری را هم کمینه به چاپ رسانده است: پاره‌ی سمرقند. بازشناخت حکیم ناصرخسرو قبادیانی به راهنمایی آثارش. تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 189، 1378.

منبع مقاله:
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.