نویسنده: دکتر رحیم مسلمانیان قبادیانی




 

درباره‌ی زادگاه حکیم ناصرخسرو قبادیانی اساساً دو عقیده موجود است:

1. کنارِ راستِ دریای آمو؛
2. کنارِ چپِ همان رود.

بسیاری از دانشمندان تاریخ ادبیات بر این فکرند که حکیم در ناحیه‌ی قبادیان جمهوری تاجیکستان به دنیا آمده است. ولی چندی از پژوهشگران گرامی چنین می‌پندارند که زادگاه وی کنارِ چپ آموست، حوالی بلخ، در افغانستان کنونی.
درست، ادعای سوم هم هست. کتابی در عشق‌آباد چاپ شده بود، با نام «شاعران ترکمن، Turkmen shakhirlari. آنجا گفته می‌شد: ناصرخسرو «نسبت مروزی» را دارد، یعنی که در مرو به دنیا آمده است، و از این روی وی شاعر ترکمان بشمار می‌آید. البته که این گپ کرای گفت‌وگو را ندارد.
در واقع هم، از دو «قبادیان» خبر هست: یکی، ناحیه‌ای در جنوب غربی جمهوری تاجیکستان؛ دیگری، محلی در کنار بلخ بامی.
از این دو «قبادیان» کدامی در آثار جغرافیایی یاد شده است؟ می‌توان کتابهایی را صفحه‌گردان کرد.
1. خُتَّل در میانه‌ی رود و خشاب و رود بدخشان مبنا و موضوع است، و آن را «جاریاب» خوانند، و در خلال و میانه‌ی آن رودهای بسیار هست که تمامتِ رودها به نزدیک قوادیان، پیش از آن که به ترمذ رسند، با یکدیگر جمع می‌شوند».
«و چون کسی از ختل و وخش می‌گذرد، بر نواحی واشجرد و قوادیان و ترمذ و صغانیان، و آنچه در حوالی آن است، و آن شهر در اعمال و دواوین تنها است».
«و رودهای قبادیان تمامت جمع می‌شوند و به نزدیک قبادیان به دریا می‌افتد».
«و از ترمذ تا قوادیان، دو منزل، و از قوادیان تا صغانیان، سه منزل».
(اصطخری؛ سده 9/3؛ المسالک الممالک)
2. «رشته اصلیِ رود جیحون در خرباب (جریاب) است که از بلادِ وخان در حدودِ بدخشان، بیرون می‌آید؛ و در حدودِ ختل و وخش رودهایی بدان می‌پیوندد، و رودِ بزرگِ مذکور تشکیل می‌شود. از جمله‌ی این رودها، رودِ باخشوا، در پشتِ خرباب (جریاب) است که نهر هلبک نامیده می‌شود. و پس از آن رودِ بربان. و سوم رود فارغر. و چهارم رود اندرجاراغ. و پنجم رود وخشاب که از همه پر آب‌تر است، می‌باشد.
چهار رود از رودهای مذکور نزدیکِ ارهن به جیحون می‌ریزند؛ و پس از آن وخشاب، نزدیکِ قوادیان (قواذیان) بدان می‌پیوندد.
آن گاه رودهای دیگری که از بَتَم و سایر نواحی جاری می‌شوند، در آن می‌ریزند. از جمله‌ی آنها رودهای چغانیان و رودهای قبادیان است که نزدیک ناحیه‌ی قبادیان بدان متصل می‌شوند».
قُبادیان – شهرستانی است، و ولایتی به نام «فز» دارد و از ترمذ بسیار کوچک‌تر است. از شهرهای آن – نودیز (1) است که این نیز از قبادیان کوچک‌تر می‌باشد».
«از قبادیان روناس (2) حاصل می‌شود که مقدار فراوانی از آن را به هندوستان می‌برند. و سلطان در آن سهیم است».
(ابن حوقل؛ سده 10/4؛ صورت الارض)
3. «با وی نیز عهدی و مقاربتی باید. هرچند بر وی اعتمادی نباشد. ناچار کردنی است. و چون کرده آمد، نواحی بلخ و تخارستان و چغانیان و ترمذ و قبادیان و ختلان به مردم آگنده باید کرد که هر کجا خالی یافت و فرصت دید، غارت کند و فرو کوبد».
«و در این وقت چنان افتاد، از قضای آمده که فوجی ترکمنانی قوی به حدود ترمذ آمدند و به قبادیان بسیار فساد کردند و غارت، و چهارپای راندند».
«و لشکر باید فرستاد، مگر بلخ به دست ما بماند که اگر آن را مخالفان بستدند، ترمذ و قبادیان و تخارستان بشود».
(بیهقی دبیر؛ سده 11/5؛ تاریخ بیهقی)
4. «پادشاهی کی‌قباد صد سال بود. و به دیگر روایت صد و بیست و شش سال گویند [...] بعد از این، کی‌قباد را با عبدالشمس – ملک عرب، و حمیر آل قحطان حرب افتاد. و بر آخر صلح کردند. و باز به زمینِ هیاتله رفت، از آن روی جیحون. و با ویسه او را حرب افتاد که در آن وقت افراسیاب به رم بود، به حرب. و کی‌قباد فیروزی یافت.
بر کنار جیحون شهری بنا کرد، «قُبادیان» خوانند، و اکنون «قُوادیان» خوانند.
(مجمل التواریخ و القصص؛ تألیف 1126/520)
5. قبادیان «جایی خوش و خرم است. یکی از شاخه‌های جیحون از میان آن می‌گذرد که رامیل (3) نامیده می‌شود و آب آن گواراترین و زلال‌ترین آبهاست. و همچنین چشمه‌ی مشهوری دارد». (4)
(سمعانی؛ سده 12/6؛ الانساب)
6. قبادیان یا قوادیان که بنابر قول سمعانی (در صورتی که نسخه صحیح باشد) «قُراذیان» هم نامیده می‌شد، قریه یا قصبه‌ی کوچکی بود که در روی یکی از شاخه‌های جیحون و در ناحیه‌ای به همان اسم «قُبادیان» واقع بوده، و به قول سمعانی تفرجگاه باصفایی بوده، و آب شیرین و گوارایی داشته، و دارای باغ‌های قشنگ زیادی پر از سرو و درختانِ باصفا بوده و قسمتی از سکنه آن از عربِ تمیم بوده است. اشارات متعددی که در اشعار حکیم به ضیاع و عقار خود و باغ‌های باطراوتش و دیهقانی آمده، و مدح زیادی که در سعادت‌نامه از دیهقانی و زراعت می‌کند، و آن را اشرف صنایع می‌شمرد، و اشاره‌ای که در سطر 7 صفحه‌ی 300 به قبیله‌ی تمیم دیده می‌شود، مؤید آن تواند شد که ناصرخسرو یکی از ملاکین قبادین بوده، و به دیهقانی و زراعت نیز اشتغال داشته است.
امروز نیز قبادیان، اسم بلوکی است در همان محل، در شمال شرقی بلخ، نزدیکِ ترمذ، و نیز قریه‌ای به همان اسم موجود است. ولی هر دو در ماورای جیحون، در نقشه‌ها دیده می‌شوند».
(حسن تقی‌زاده، مقدمه‌ی دیوان ناصرخسرو)
این اخبار، همه از قبادیانی حکایت می‌کنند که در دستِ راستِ آمو موجود است.
جز اینها، بازیافت و آثار باستانی نیز هستند که همان معنی را تأیید می‌کنند. چنانچه:

1. خزانه‌ی آمودریا. گنجینه‌ای کم‌نظیر در سرگهِ آمو سال 1257 ه‍. / 1878 م. پدید آمد که امروز مایه‌ی فخر British Museum بشمار می‌آید. (5)
2. تخت قباد. اکنون هم موجود است، با نام «تخته قُوَّت» محله‌ای در ریزشگاه رودخانه‌ی کافرنهان.
3. شهر سنگین که با نام «تخت سنگین» هم شهرت یافته است. آثاری بزرگ‌ِ باستانی در کنارِ راستِ رودِ وخش پدید آمد که از تمدن یونانی و باختری حکایت می‌کند.
4. کی‌کوه. نام کوهی است در دامن قبادیان.
5. تپه‌ی شاه. محلی است در دامنه‌ی قبادیان که آثار گران‌بهای باستانی به دست آمده است.
6. مُنچاق تپه: محلی است در کنار راستِ رودِ کافر نهان که آثار باستانی پدید آمده است.
7. کی‌قباد شاه. شهرستانی است در بخش شرقی مرکز ناحیه‌ی قبادیان که امروز تا به «قیاد» کوتاه شده است...

روشن است، همه جا سخن از قبادیانی رفته که در ریزشگاهِ کافرنهان – سرگهِ آمو واقع بوده. امروز نیز همان نام را دارد.
این هم پوشیده نیست که بلخ بامی از روزگاران باستان آبادان بوده، و قبادیان هم در زمان‌هایی از توابع آن بشمار می‌آمده است. و شهر بزرگ بلخ دارای دروازه‌هایی بوده،‌ و یکی از آن‌ها، به احتمال قوی، نام «قُبادیان» را داشته است، همان طوری که سمرقند دروازه‌ی «بخارا» و بخارا دروازه‌ی «سمرقند» را داشته‌اند. همان طوری که شهر تهران، از روی نقشه‌ی عبدالغفار، در سال 1309 ق.، 13 دروازه داشته است: شمیران، دوشان‌تپه، دولاب، مشهد، راه آهن، شاه عبدالعظیم، غار، خانی‌آباد، گمرک، قزوین، باغ شاه، یوسف آباد و دولت.
هنگامی کس دنبال نام می‌رود، برای نسبت خود، در صورتِ بودنِ شهری بزرگ و مشهور، گمان است، نام دروازه – محل – گذر خود را بردارد...
اصلاً این بحث بر زیاد است و معنی ندارد، چراکه در هر دو کنار آمو، از همان آغاز یک خلق – تاجیکان – می‌زیسته‌اند، و می‌زیند. چه فرقی دارد که خالی دلکش در کدام روی خوش چهره‌ای پدید آمده است، چهره‌ی چپ؟ یا چهره‌ی راست؟!

پی‌نوشت‌ها:

1. این محل اکنون هم هست، در بالاسرِ مرکز قبادیان، با نام «جوی نودیز».
2. مردم محل رویَن [rūyan] می‌گویند؛ 50 سال پیش همچون رنگ سرخ (قرمز) به کار می‌بردند.
3. رامیت، اکنون - «کافر نهان»؛ سرگهش در دره‌ی رامیت.
4. که اکنون مردم «چشمه‌ جان» می‌گویند. واقع در جنوب غربی قبادیان تاریخی.
5. نک: رحیم قبادیانی. از قبادیان تا کرمانشاهان. تهران: دبیرخانه‌ی شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، 1378، ص 161-162.

منبع مقاله:
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.