خواجه‌ی شیراز، میان تاجیکان، همانند حکیم فردوسی، از جایگاهی بسیار بلند برخوردار است. ایران‌شناس شناخته‌ی روس، روانشاد الکساندر نیکولایویچ بولدیروف (1909-1993 / 1290-1374) که سال‌ها در تاجیکستان زیسته، با کار فرهنگی شغل ورزیده و دلبستگی گرم تاجیکان را به حافظ دریافته، به نشان کار خیری، گزیده‌ای از غزل‌های آن شیرین سخن را آماده، و با پیشگفتاری شایسته، در سال 1941 / 1322 به رسم‌الخط لاتین چاپ و نشر نمودند.

سال‌های بعد، پژوهشگران و ادیبانی، مانند: پروفسور حسین‌زاده، پروفسور میرزازاده، پروفسور افصح‌زاد، شاعر شنبه‌زاده، دکتر خانم نظیره قهاراوا، پروفسور نصرالدین‌وف، و... دست به باغ جاویدانه‌ی حافظ بُردند: یا آثارش را به چاپ رساندند و یا پژوهش انجام دادند.

دو تن از ادبیات‌شناسان تاجیک با این کار شرافتمندانه مشغول هستند: دکتر ولیجان صمد روشن کرده‌اند که یک غزل شورانگیز آن استاد غزل: «اگر آن ترک شیرازی...» به 39 زبان دنیا، در مجموع 82 بار برگردان شده است که از آن جمله 13 ترجمه به زبان روسی است؛ دکتر شریف‌مراد اسرافیل‌نیا، با این وجود که قرن‌هاست با شرح و تفسیر آثار آن بزرگوار مشغول هستند و کتاب‌هایی گرانسنگ هم نوشته شده‌اند، به این کار دلخواه دست زده، به فرهنگی تازه دست زده و گفتنی‌های نو هم پیدا کرده‌اند.

شاید یکی از نشانه‌های بزرگیِ بزرگان در جهان متمدن همین باشد که از سویی بزرگی‌شان روشن‌تر می‌گردد، از سوی دیگر، پرسش‌هایی نو و تازه پیش می‌آیند.

یکی از پرسش‌هایی که جای پاسخش هم‌چنان خالی است، به مناسبات خواجه حافظ و تیمور لنگ بستگی دارد. قرن‌هاست که این موضوع مورد گفت‌وگو بوده، و هست، و اما هنوز هم کورِ گِره باز نشده است. در حالی که پژوهش‌هایی جداگانه را هم در اختیار داریم: مانند مقاله‌های سید محمد علی جمال‌زاده، دکتر علی اصغر حریری، و...

دکتر حریری دیدار حافظ و تیمور را باور ندارد و آن را افسانه می‌داند. پاسخ ایشان بر زمینه‌ی گفتارهای جمال‌زاده، صورت گرفته که در «ارمغان» به چاپ رسیده بود.

کمینه نیز این ادعا را ندارد که گِرهِ را باز کرده باشد، تنها می‌خواهد توجه حافظ‌شناسانِ توانا بدان جلب گردد، چرا که این نکته دلالت بر جایگاه اجتماعی لسان‌الغیب می‌کند.
 

رودکی شاعر فارسی تاجیکی نرک

 عقیده‌ی یک تن پژوهشگر آذربایجان شوروی بوده که با استناد بر یک بیت از حافظ «ثابت کرده» که، استاد رودکی سمرقندی، بنیانگذار ادبیات یگانه‌ی فارسی تاجیکی، ترک بوده است، از ترکان بومی سمرقند باستانی. دکتر یوسف ضیاء شروانی براساس این بیت خواجه:

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش «بوی جوی مولیان‌ آید همی
 

نوشته بود، با اعتمادی کامل: «حافظ از ترکان بومیِ سمرقندِ باستانی بودنِ رودکی را روشن و آشکار (bālee chem yasnā) تأکید کرده است». ادعای این نویسنده، البته کرای گفت‌وگو نمی‌کند. با این وجود، موضوع لایق بحث هست: این «ترک سمرقندی» که خواجه می‌گوید، کیست؟ و تضمین مصراعی از استاد رودکی چه معنی می‌تواند داشته باشد؟

بیت مورد نظر، از غزلی است مشهور، با این مطلع:

سینه مالامالِ درد است،‌ ای دریغا، مرهمی! دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را، همدمی!

این بیت در بسیاری از چاپ‌های آثار خواجه، چنانچه علامه قزوینی – قاسم غنی (ص 332)، یحیی قریب (1354، ص 475)، عبدالعظیم صاعدی (1370، ص 516)، خلیل خطیب رهبر (1371، ص 640)، و... در همان شکل آمده که آورده شد.

همزمان، موردهایی نیز دیده می‌شوند که تهیه‌گران مصراع دوم را در شکل‌های دیگر آورده‌اند، چنانچه، مسعود فرزاد (1371، ص 1370):

کز لبانش بوی خون مولیان آید همی


سلیم نیساری (1371، ص 411):
 

کز لبانش بوی خون عاشقان‌ آید همی


چاپ عکسی نسخه‌ی شاهان مغلیه (پتنه، 1993، ص 333):

کز نسیم عنبرینش بوی جان آید همی


به نظر می‌رسد، حق با استاد خرمشاهی باشد که ضمن نقد مفصل و ارزشمند خود به متنِ تصحیح کرده‌ی دکتر نیساری نوشته‌اند: «یک چنین تصویر هیولایی - دراکولایی، از شعر حافظ یعنی در واقع از تصحیح عالی و علمی استاد نیساری بعید است».

همین غزل حافظ تصویرهای شاعرانه‌ای دارد قابل اندیشه، مانند:
«چاه صبر»، «شمع چگل»، «شاه ترکان»، «رستم»، «رهروی جهانسوز»، و... و اما در مرکز این سلسله، بی‌گمان، «ترک سمرقندی» و «شاه ترکان» جای گرفته‌اند و مورد گفت‌وگوهایی بوده‌اند، و امروز هم هستند.

در تفسیر «شاه ترکان»، ولی بیشتر «ترک سمرقندی»، اندیشه‌هایی ابراز شده. چنانچه به عقیده‌ی استاد زرین‌کوب و استاد فرزاد ، این «ترک سمرقندی»، تیمور است، و اما به پندار دکتر خطیب رهبر «شاهد زیبای شهر سمرقند» است.

حدسی نزدیک به یقین می‌تواند این باشد که این «ترک سمرقندی» در واقع، تیمور است؛ همانی که سربداران را از میان برد.
 

تیمور لنگ و شاعری

وی - تیمور - که سال 771 ق. / 1369 م. بر تخت نشست، هر شهری را فتح می‌کرد، اهل هنر، بویژه معماران را، در سمرقند گِرد می‌آورد، و این رفتار موجبِ کسبِ شهرتِ فرهنگ دوستی و هنرپروری او می‌شد. از سوی دیگر، شاه شجاع (ف 786 ق. / 1384 م.)، از خاندان آل مظفر که در آغاز حکومتش حافظ از وی خوشنود بود، رفته‌رفته راه ظلم و ستم را پیش گرفت.

به نوشته‌ی استاد دستغیب، «پادشاهی شاه شجاع برای مردم سخت و طاقت‌فرسا بوده است. فساد و نابسامانی در همه جا ریشه دوانیده. بیدادگری شاه شجاع تا آن اندازه است که حتی فرزندان خود را هم کور می‌کند».

می توان تصور کرد، حافظ که از بیدادی‌های محیط خود به ستوه آمده است، و همزمان شنیده که مردی از سمرقند سر بر زده، و عدالت را گسترش می‌داده، و از هنر و هنرور پشتیبانی می‌کرده - درست، همان طوری که امیران سامانی انجام می‌دادند - دعوت از مردمش به عمل آورده است، تا: خاطر بدان دادگستر بدهند، تا از نسیم وی شیراز، مانند بخارای روزگار رودکی و سامانیان، شکوفا گردد.

این اشاره نیز بیجا نیست، شعر استاد رودکی برای باز پس خواندنِ امیر سامانی به بخارا سروده شده که وی مدت مدیدی از پایتخت (در هری یا مرو) به سر می‌بُرد. (10) تضمین یک مصراع از آن قصیده‌ی دلپذیر، و آن هم پیش از بیتِ مقطع، نفعی بر تخمینِ دعوت تیمور به شیراز، داشته می‌تواند.

و اما حسن توجه حافظ به تیمور پایدار نماند، بلکه به نفرتی سوزان بدل شد. معلوم است که تیمور در سال 1380- 1381 به خراسان لشکر کشید، در هرات کله‌مناره ساخت، نشاپور را گرفت، در اصفهان از هفتاد هزار، به قولی دیگر دویست هزار ، سر بریده، مناره درست کرد؛ چهار بار (772، 773، 778، 780) به خوارزم تاخت، و اما خوارزمیان دلاور و غیور هر باری شوریدند، و گماشته‌ی امیر را واژگون کردند. تا اینکه بار پنجم، عاقبت در 793 / 1391 تیمور لشکر کشید و از آتش غضب همه را سوخت: مردم را قتل عام کرد، پایتخت - شهر اورگنچ را – شدگار کناند، و جو کاراند و آب سر داد.

از آن زمان است آن شهر آبادان، خاستگاه دانشمندان و عارفان جهانی، به محلی متروک تبدیل یافت و خرابه‌اش اکنون در کویر ترکمنستان، با نام «کهنه اورگنچ» موجود است. و سببِ زنده ماندنِ این نام هم آرامگاه شاعر و عارف بزرگ خوارزمی شیخ نجم‌الدین کبری بوده است.

فاجعه‌ی خوارزم به اندازه‌ای بوده که دودِ تُندش به شیراز هم رسیده، و دماغ خوش‌دماغان را هم ترکانده است. کمال‌الدین عبدالرزاق سمرقندی (816-887) که روزگار تیمور را به رشته‌ی سخن درکشیده است، می‌گوید: «به طرفةالعینی شهر خوارزم مسخر شد و خزاین و دفاین چندین ساله‌ی امیر با یک غود به دست لشکر منصور افتاد و تخریب عمرانات و انواع بیداد در آن خطه روی داد. و چون بلده‌ی خوارزم موطن ثنادید عالم و مسکن نهادیر بنی‌آدم بود، آوازه‌ی خرابی آن‌چنان در اطراف جهان اشتهار یافت که بلبل دستان‌سرای مولانا حافظ را در گلشن شیراز به این زمزمه آواز درآورد».

مطلع غزلی که خواجه از آن حادثه به شور آمد و سرود، این است:

سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی»

در پایان، پیش از بیتِ مقطع، می‌گوید:

به ترکان دل مده حافظ، ببین آن بی‌وفایی‌ها که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی.

غزل  حافظ

گفتنی است، در بعضی نسخه‌های خطی دیوان حافظ نبوده، و از همین سبب در بعضی چاپ‌ها نیز راه نیافته است. در بخشی از کتاب‌هایی که بیتِ بالا را دارد، به جای «ترکان» در صدر بیت، واژه‌ی «خوبان» آمده است. استاد مسعود فرزاد که در حق حافظ کار بزرگی را انجام داده است، بدل‌های نسخه‌ها را نشان می‌دهد و می‌گوید: به خوبان. «عه»: به ترکان. این بسیار خوب نسخه بدلی است ولی چون در مصراع دوم نیز «ترکان» داریم گمان می‌کنم مناسب باشد که همان کلمه اینجا تکرار نشود».

به نظر می‌رسد، حال برعکس باشد، یعنی شاعر بزرگ، به خاطر تأکید مطلبِ خویش، مفهوم مرکزی را در صدر جا داده، و با همین هدف، آن را در مصراع دوم به تکرار آورده است. از سوی دیگر، معنی «به خوبان دل ندادن» با ذوق حافظ کاملاً بیگانه است؛ حافظی که خوبان‌پرست بود.

درست، بعضی از پژوهشگران، چنانچه استاد جلال‌الدین همایی ، هیچ شکی ندارند که این بیت در آن شعر موجود بوده، و منظور شاعر هم سفاکی‌های تیمور لنگ است، نه چیزی دیگر.

و اما چرا این بیت ارزشمند در بسیاری از نسخه‌های قلمی دیده نمی‌شود؟ به پندار کمینه، سببِ اصلی در «ارزشمند» بودنِ همین بیت نهان باشد:
یعنی آن بیتی سیاسی است، و تُند و سوزنده، و «قهرمانش»، یعنی تیمور هم روشن و آشکار خوانده می‌شود. از این رو، امکان دارد که هوادارانِ شاعرِ بزرگ، به خاطرِ ایمن ماندن نام شاعر و آثار وی، این بیت را انداخته، و یا دیگر کرده باشند. اگر حادثه‌های سیاسیِ مشابه، از دوران گوناگون و کشورهای مختلف که این «تصحیحات» را فراوان تجربه کرده‌اند، ملاحظه شود، تخمین مذکور چندان از حقیقت دور نمی‌نماید.
 

حتی شرف‌الدین علی یزدی (ف 858 ه‍. / 1454 م.) که ظفرنامه را در ستایش تیمور نوشته است، نتوانسته است از اشاره‌هایی خودداری کند:

وگر آتشِ قهرش افروختی، به یک شعله زان کشوری سوختی
به کوه ار ز کین سایه انداختی چو یخ پیش خورشید بگداختی [...]
دم از کین او کس به عالم نَزَد وگر زد، دگر در جهان دم نزد
 

حافظ در بیتی تیمور را «صوفی دجال...» می‌نامد، و حضور حضرت مهدی را می‌خواهد:

کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل؟ بگو، بسوز که مهدی دین‌پناه رسید!

میان پژوهشگرانی که در بررسی آثار خواجه قلم برداشته، و در «تُرک سمرقندی» و «تُرکان سمرقندی» تیمور لنگ را شناخته‌اند، استاد فرزاد هم هست. ایشان نوشته: «اگر از «ترک سمرقندی» منظورِ حافظ امیر تیمور بوده، و اگر این غزل («سینه مالامال درد است...» - ر. م.) اشاره‌ای به سفاکی‌های او می‌کند، معلوم است که حافظ مجبور بوده است سخن در پرده بگوید و با جلب توجه خواننده یا شنونده به «بوی جوی مولیان» که مسلماً در میان اهل ادب شیوع وافر داشته است منظور اصلی خود را پنهان کند چنانکه جز «اهل راز» کسی آن را درک نکند». این توجیه چندان نمی‌چسبد، چرا که سخن در پرده گفتن از ویژگی‌های قانونی شعر به شمار می‌آید.

نقد شعر حافظ 

و اما دکتر حسینعلی هروی که نقدی مفصل به کار مسعود فرزاد چاپ کرده، باوری کامل اظهار می‌کند که این «ترک سمرقندی» تیمور نیست، بلکه «ترکان سمرقندی به مثابه‌ی معادلی برای «خوبان» (...) است».

وی در ادامه می‌گوید: «پس آنچه مجموعاً می‌توان از معنای کنایی «ترک» و «ترک سمرقندی»، از فرهنگ فارسی و زبانِ ویژه‌ی شاعر، دریافت این است که هر دو از عروسان شعر فارسی بوده‌اند، «ترک» نوع عام، و «ترک سمرقندی» نوع منتخب و ممتازِ آن. به سخن خود بازمی‌گردیم و معنایی را که در حدّ وظیفه و مسئولیت یک خواننده‌ی کنجکاو برای «ترک سمرقندی» یافته‌ایم با اجزای دیگر بیت و فضای مجموعه‌ی غزل می‌سنجیم.

غزل با «سینه مالامال درد است و دل ز تنهایی به جان آمد» آغاز می‌شود و به دنبال آن می‌گوید: برخیز تا از غم جهان به عشق پناه بریم و دل به شاهد خوبرویی بسپاریم». روشن که پایه‌ی این توضیح سُست است.

یکی دیگر از حافظ‌شناسان برجسته که در این مورد تیمور را درست شناخته و اشتباه نکرده، شادروان استاد عبدالحسین زرین‌کوب است. این دانشمند ژرف‌بین و ناترس نوشته: حافظ «سالها با پدرش (پدر زین‌العابدین – ر.م.) شاه شجاع دوستی داشت (...)؛ چنان از این شاهزاده‌ی مغرور سرخورده بود که این روزها با وجود خبرهایی از قصابی‌ها و کله منارهای تیمور می‌رسید، باز وی خود را راضی می‌کرد تا «خاطر بدان ترک سمرقندی دهد کز نسیمش بوی جوی مولیان‌ آید همی!»

برداشت این جانب این است که : شاعر، نخست تیمور را دعوت می‌کند («خیز، تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم...»)، ولی سپس، احتمالاً در پایان عمرش، با شنیدن فاجعه‌های آخرین خوارزم، وی را شدیداً محکوم می‌نماید: «به ترکان دل مده حافظ، ببین آن بی‌وفایی‌ها که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی!» باید افزود، همین تحولات فکری را بعضی از پژوهشگران، مانند دکتر حسینعلی هروی، از نظر انداخته‌اند.
 

سخن آخر

این واقعیت شایستگی اشارت را دارد که خوارزمیان کنونی هم آن ظلم رفته را هنوز که هنوز فراموش نکرده‌اند، هنوز که هنوز زهر دندان آن ترک سمرقندی از پیکر خوارزم چکان است و چکان. هنگامی که از تندیس تیمور در میدان شهر تاشکند پرده برداشتند، گروه استان خوارزم در میهمان‌خانه ماندند و میدان نرفتند. اگرچه پای استاندار به خوارزم نرسیده، از کرسی پرید، همچون شهروندِ سربلند، وظیفه‌ی خود را انجام داد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. در هفتمین همایش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه هرمزگان، 21 بهمن 1378 خوانده شده است. همچنین چاپ شده در: مجموعه‌ی مقالات همایش سالانه‌ی زبان و ادبیات فارسی. دانشگاه هرمزگان، همایش هفتم، 1380، ص 247-251.

2. علی اصغر حریری. «امیر تیمور و خواجه حافظ». ارمغان، سال 59، دوره‌ی 26، شماره‌ی 10، دی 1356، ص 460.
3. چنانچه نک: ارمغان، دوره‌ی 46، 2536، شماره‌های 1، 2، 3، و...
4. Jusufziyā Shervānī. Āb ādnām beyte Khafiza ā Rudakī. Tezisi dākladāv Vtārāy Vsesāyuznāy Kānferensii vāstākāvedāv. Leningrad, 1962.
5. بهاءالدین خرمشاهی. «اوجی دیریاب و کوششی کامیاب در تصحیح دیوان حافظ». فصلنامه‌ی هنر، زمستان 1378، دوره‌ی جدید، 42، ص 247.
6. دکتر عبدالحسین زرین‌کوب. از کوچه‌ی رندان. درباره‌ی زندگی و اندیشه‌ی حافظ. تهران، بی‌تا، ص 88.
7. مسعود فرزاد. حافظ. صحت کلمات و اصالت غزل‌ها. «س» تا پایان «‌ی». تهران، 1349، ص 1371.
8. دیوان حافظ، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر. تهران، چاپ نهم، 1371، ص 641.
9. عبدالعلی دستغیب، «حافظ و رویدادهای اجتماعی هم‌زمان او». پیام نوین، شماره‌ی 5 (105)، مرداد و شهریور 1352، ص 43.
10. نک: نظامی عروضی سمرقندی. چهار مقاله، به تصحیح علامه محمد قزوینی، به شرح دکتر محمد معین. تهران، 1372، ص 49-54.
11. نک: احمدعلی رجایی بخارایی، فرهنگ اشعار حافظ. چاپ سوم، 1358، ص 460-461.
12. کمال‌الدین عبدالرزاق سمرقندی. مطلع‌السعدین و مجمع البحرین. به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی.
13. مسعود فرزاد، حافظ، ص 1246.
14. جلال‌الدین همایی. مقام حافظ، چاپ دوم، بی‌تا، ص 25-26.
15. مسعود فرزاد، حافظ، ص 1371.
16. دکتر حسینعلی هروی. مقالات حافظ. تهران، 1368، ص 155.
17. همان، ص 155-156.
18. عبدالحسین زرین‌کوب. از کوچه‌ی رندان، ص 168.
19. حسینعلی هروی، مقالات حافظ. به کوشش عنایت‌الله مجیدی. تهران: کتابسرا، 1368، ص 149-153.
20. نک: Rahimi Qubādiyāni. Sadu yak andēsha. Tehrān, 1999.1378, s. 73.
 

منبع مقاله:

مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.