نویسنده: احمد مهدوی دامغانی




 

[محیی‌الدین ابن عربی (شیخ‌اکبر) در باب هفتاد و سوم کتاب فتوحات مکّیه چنین می‌گوید:]
بدان که برای خداوند تبارک و تعالی در میان هرگونه از آفریده‌ها برگزیده‌هائی است و از میان بندگان او برترین برگزیدگان، رسولان‌اند که درود خدای بر آنان باد. و رسولان دارای مقام رسالت و نبوت و ولایت و ایمان‌اند و این چهار مقام، چهار پایه‌‌ی دودمان انسانی است و رسول مقامش بهتر و پایه‌اش برتر از آن سه دیگر است؛ بدین معنی که مرتبه‌ای که رسول برای آنکه به رسالت برگزیده شود بدان رسد، در پیشگاه باری تعالی از دیگر مقامات که عبارت از اقطاب و ائمه و اوتاد است والاتر می‌باشد. و خدای به برکت وجود آنان عالم را نگه می‌دارد و خانه‌ی دین را که بر این چهار پایه‌ی رسالت و نبوت و ولایت و ایمان استوار شده است صیانت می‌فرماید. و رسالت است که پایه‌ی اساسی و رکن جامع و مقصود اصلی و اساس در نوع انسان است. ازینرو هم‌چنانکه دین خدای همواره پایدار است، رسول نیز آن چنان است و همواره موجودِ در این عالم است و این رسول، همان قطب است که نظرگاه حق تعالی در این عالم اوست و به سبب او نوع بشر در این دنیا پایدار می‌ماند، هر چند که جمله‌ی کاینات کافر گردند. و اطلاق نام رسول بر چنین انسانی صادق نخواهد بود مگر اینکه او دارای جسمی طبیعی و روح باشد و به تن و جان خویش به صورت یکی از افراد نوع انسانی در این دار دنیاوی بماند و خور و خواب کند. و رسول نمایانگر حق تعالی از ظهور آدم تا روز بازپسین است و آن هنگام که رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله و سلم) پس از آنکه دینی را که هیچگاه منسوخ نگردد و شریعتی را که هیچگاه دگرگون نشود پایه‌گذاری فرمود و بنا نهاد و خود از این دنیا رحلت فرمود، دیگر رسولان همه به دین او گرویدند و داخل امت او شدند و دیگر زمین از وجود رسولی جسمانی و محسوس خالی نماند، زیرا که رسول قطب عالم است. و البته از میان رسولان هر چند که شمار آنان فراوان باشد فقط یکی از آنان مقصود و منظور حق است. خدای تعالی پس از وفات پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله سلم) از میان همه‌ی رسولان چهار تن را به تن و کالبد جسمانی‌شان زنده نگهداشت که اینان ادریس و الیاس و عیسی و خضراند- که بر آنان درود باد. حیات سه رسول اوّلی مورد اتفاق و قبول همگان است و حیات چهارمین آنان [یعنی خضر - مهدوی] نزد غیر ما صوفیان مورد اختلاف است ولی نزد ما صوفیه، خضر نیز زنده و در حال حیات است. خداوند سبحان ادریس را در آسمان چهارم جای داد و آن آسمان و دیگر آسمانهای هفت‌گانه که از آسمانهای این دنیای خاکی است، آنها همه‌شان در دنیای دیگر به صورت دیگری در خواهد آمد، (1) هم چنانکه این آفریده‌ی دنیای خاکی ما آفرینشی دیگر خواهد یافت. اما خدای آن سه دیگر را در زمین باقی گذارده است و آنان با کالبد جسمانی خود در این دنیای خاکی مانده‌اند (2) و هر سه‌شان از اوتاد به شمار می‌آیند؛ دو تن از آنان امام‌اند و یکی‌شان همان قطب است که نظرگاه حق از این عالم است و او همچون رکن حجرالاسود در ارکان و پایه‌های خانه‌ی دین است. پس همواره آن رسولان باقی و برقرارند و همچنان تا روز قیامت (بازپسین) پایدار و برقرار خواهند ماند و اگرچه آنان تابع شریعت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) می‌باشند، اما بیشتر مردم این را نمی‌دانند.
با نخستین آنان خدای تعالی ایمان را و با دومین ولایت را و با سومین نبوت را و با چهارمین رسالت را و با مجموع آنان دین حنیف را حفاظت و نگهداری می‌فرماید. و آنکه از این چهار رکن قطب باشد، هیچگاه نمی‌میرد یعنی صاعق نمی‌شود (3) و بیهوش و از خود بی‌خود نمی‌گردد و به اصطلاح صوفیه با تجلّی ذاتی در حق فانی نمی‌شود. (4) و از میان اهل طریقتِ ما جز افراد استوار زنهاردار درستکار به شناخت این معرفت نائل نگردد. و با وجود حیات و بقای ایشان، برای هر یک از اینان در هر زمان یک «شخص» از افراد این امّت که با قطب همدل شود و قلب او در حیطه‌ی تصرف قطب باشد نیز وجود خواهد داشت که بدانان نُوّاب گفته می‌شود و بیشتر اولیاء، از یاران و اصحاب معرفتِ ما، فقط همین نوّاب را می‌شناسند و آن رسولان (5) را نمی‌شناسند. و ازینروست که هر فردی از این امّت [یعنی امّت صوفیه] به گردن فرازی سر می‌کشد و در درازمدت چشم می‌دوزد که به مقام قطبیت و امامت و اوتادیّت (6) نایل آید و چون بدان ویژگی رسد آنگاه خواهد دانست که او از نایبان آن مرسلین -که بر آنان درود باد- می‌باشد. خدای تعالی برای گرامی داشت پیامبر ماست -که درود و سلام خدا بر او باد- که افرادی از امت و پیروان او را «رسولانی» فرمود، هر چند که آنان را برای قوم معیّنی نفرستاد، اما چون آنان به همان مقامی که شایسته و بایسته‌ی پیامبران مُرسل است واصل شده‌اند، لذا جزو رسولان به شمار می‌آیند. و نیز از همین جهت است که رسول خدای (صلی‌الله علیه و‌ آله و سلم) در شب معراج بر همه‌ی پیامبران دیگر در نماز امامت فرمود و آنان به پیامبر ما اقتدا کردند تا امامت و پیشوائی او با همان وجود جسمانی و جَسدی‌اش بر دیگر پیامبران درست و مسلّم گردد و پس از آنکه رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله و سلم) به دار بقا منتقل شد، امامت او همچنان بر آن پیامبران ثابت و استوار نگه داشته شده است تا دیانت همواره بر پا و برجا باشد. و سپاس خدای تعالی را که هر تباهی و فسادی هم که در این دنیا روی دهد، دین تا روزی که خدای تعالی زمین و آنکه را در آنست به میراث بَرد و جز خود او کسی نمانَد، پایدار خواهد ماند و این نکته‌ایست که تو ای خواننده باید قدر آن را به خوبی بشناسی، چرا که چنین نکته‌ای را در سخن هیچ کس جز ما نیابی. و اگر نه این بود که بر دلم افتاد که آن را برای تو بازگو کنم، هرگز تو را به خاطر رازی که کسی جز خدای تعالی آن را نمی‌داند بر آن آگاه نمی‌ساختیم. و آنچه را یاد کردیم و برایت گفتیم تنها نُوّابِ آن اقطاب آن را می‌دانند و دیگری از اولیاء آن را نمی‌داند. پس ای برادران، خدای را سپاس گوئید که شما را از آنان قرار داد، تا از اسرار الاهی و رازهای پنهانی‌ای که از خلق خود فقط به بندگانی که خواسته است تا ویژگی والائی بدیشان عنایت فرماید، سرّی بر گوشتان نواخته شود. پس پذیرای این اسرار باشید و بدان باور آورید و از باور داشتن آن خویش را بی‌بهره مسازید تا از خیر و خوبی آن محروم نمانید.
راقم ناچیز این سطور، مهدوی دامغانی عرض می‌کند خدای رحمت فرماید آن را که گفت: «صوفیه اگر بافته‌اند خوب بافته‌اند و اگر یافته‌اند خوب یافته‌اند.» و به هر حال والله تعالی اَعلم. و از همین روی است که آلوسی سخن حضرت مولی‌الموالی را یادآور شده است و اینک مجملی از اقوال متصوفه را درباره‌ی خضر به اطلاع می‌رساند.

قدمای صوفیه غالباً به خضر شخصی معتقدند و برخی از آنان مدّعی رؤیت و دیدار و مصاحبت و یا تعلّم و دانش‌آموزی نزد اویند. فی‌المثل در قصرِ پادشاهی بر سلطان ابراهیم ادهم ظاهر می‌شود و به او اندرز می‌دهد و «به تعجیل از سرای بیرون رفت، ابراهیم در عقبش روان گشت و آواز داد و سوگند داد که بایست تا با تو سخن گویم، بایستاد. گفت: تو کیستی و از کجا می‌آئی که آتشی در جانم زدی؟ گفت: اَرضی و بحری و بَرّی و سمائی ام و نام معروف من خضر است. گفت: توقف کن تا به خانه روم و باز آیم. گفت: «الأمر أعجلُ من ذلک» و ناپدید گشت.» (7)

یا خضر اسم اعظم را به او می‌آموزد (8) و یا درباره‌ی شافعی و بشر حافی برای بلالِ خوّاص اظهار نظر می‌کند (9) و بایزید بسطامی دست در دست خضر، جنازه‌ای را تشییع می‌کند و گاه برای محمد بن علی حکیم ترمذی سه سال تدریس می‌کند. (10) در کشف‌المحجوب (11) و تذکرة‌الاولیاء آمده است که خضر از حکیم ترمذی جزوی چند از تصانیفش را خواستار می‌شود و حکیم آن را به ابوبکر ورّاق می‌دهد و او آن را به دریا می‌اندازد و صندوقی سرگشاده در دریا پدید می‌آید و آن اوراق را می‌ستاند. (12) و نیز عطّار در الهی‌نامه (13) از خالوی سرخسی که: «بسی بُردی به سر با خضر، ایّام» و تذکر دوستانه (یا تنبیهی) خضر به او یاد می‌کند.
از این قبیل اقوال و احوال و حکایات در کتب صوفیه فراوانست و بسیاری از آنان به اعتقاد خود به فیض دیدار و همنشینی با خضر نائل شده‌اند. ولی مخفی نماند که بخت صوفیان و اهل‌الله مغرب و شمال آفریقا در دیدار و صحبت خضر برتر و بیشتر از صوفیه‌ی شرق عالم اسلامی است (البته لابد باستثنای شبه‌قاره‌ی هند). زیرا عطار در صوفیه‌ی قرون دوم تا چهارم فقط از شش هفت تن که دیدار یا شاگردی خضر را درک کرده‌اند نام می‌برد ولی ابن‌الزیّات، معاصر مراکشی‌اش، که او نیز در سال 617 وفات یافته است در التشوّف‌الی‌رجال‌التصوّف که فقط مخصوص تراجم صوفیان مغرب در قرن ششم است و بس و حاوی شرح حال دویست و هفتاد و هفت تن از مردان راه حق و متصوفه‌ی مراکش است، در طول یکصد سال مذکور از ده تن نام می‌برد که خضر را ملاقات کرده‌اند. (14)
صوفیه و بسیاری از مفسران با استناد به کریمه‌ی (آتَینَاهُ رَحمَةً مِن عِندِنَا) به نبوّت خضر اعتقاد دارند، گو اینکه امام فخر در آن تردید دارد و گویا از همین روی است که ابن عربی در فصّ محمدی (صلی‌الله علیه و آله و سلم) نبوت خضر را مورد قبول اکابر محققان و مورد خلاف محجوبان از حق می‌شمارد (15) و مفسران عامه و خاصه و صوفیه در تفسیر کریمه‌ی (فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً) (کهف: 65) اتفاق نظر دارند که «رحمت» یعنی نبوت و «مِن لدنّا علماً» یعنی علم یا علومی که بی‌واسطه‌ی تعلّم و کسب مقدّمات، و فقط به افاضه و الهام ربّانی و به نحو مکاشفه، به فردی که منظور نظر عنایت حق تعالی باشد القاء می‌شود که صوفیه از آن به «علم باطن» (16) و «ضیاء» و «کشف ضیائی» که اتمّ کشوف است، (17) تعبیر می‌کنند و نبوت را «علم ظاهر» می‌گویند و اعتراضات حضرت موسی را بر خضر معلول مبعوث بودن او به احکام ظاهر و مظهریت نام الظاهر و اعمال خضر را از شکافتن کشتی و کشتن پسر بچه و بازسازی دیوار، آثار مظهریت نام الباطن و علم لدنّی او که علم به مَغیبات باشد، می‌دانند و باز این علم لدنّی را به «علم الکتابة الالهیة» (دانشی که قلم صُنع الهی بر دلی می‌نگارد) و «علم الجمع و التفرقه» (که خواجه بدان اشاره می‌فرماید: خاطر مجموع ما زلف پریشان شما) و «علم النور» تعبیر می‌کنند. (18) و در همین راستا ابن عربی می‌گوید: «و برای هر دسته از رسل و انبیاء ذوق و آگاهی‌ای است که دسته‌ای دیگر از آن بی‌خبرند و ازین روی است که خضر به موسی می‌گوید: (وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ) (19) و موسی به خضر گفت: «من بر دانشی آگاهم که خدای مرا آموخته است و تو آن را نمی‌دانی، و ترا دانشی است که خدا ترا بر آن آگاه ساخته که من آن را نمی‌دانم.» (20) و باز ابن عربی از قول امام عبدالقادر (21) (م 591) که او گفته است (22): «های پیامبران، شما را لقبی دادند و به ما چیزی دادند که به شما ندادند» و محیی‌الدین در مقام تفسیر یا تأویل این سخن می‌گوید اینکه گیلانی گفته «شما را لقب دادند» یعنی اطلاق لفظ پیامبر (نبیّ) بر ما ممنوع است، هر چند نبوت عامه در رجال بزرگ تصوف همچنان جریان دارد و برقرار است. (23) و اما «بما دادند آنچه را به شما ندادند» همان است که به خضر اعطاء و عنایت شده است. (24)
و نیز محیی‌الدین در التجلّیات ‌الالهیّة درباره‌ی علم لدنّی به بیانی دیگر -به تقریب همان سخنان پیشین- می‌گوید:
شریعت سرچشمه و منبع اسرار و علوم فراوانی است که بر نفوسی که شرح صدر لازم را حاصل کرده و دلشان بر احتواء بر اسرار الاهی گشاده شده باشد، نازل می‌شود و چشمه‌وار بر آن نفوس ریزش می‌کند... و چون این چشمه‌ها متعدّد گشت و در شخص واحدی گِرد آمد، آن ادراک نفسی لازم که اسرار آفرینش را دریابد در او حاصل می‌شود و این ادراک یکی از ارکان سه گانه‌ایست که رسول و ولیّ در آن انبازند و این همان علم لدنّی است و چنین ادراکی در حقیقت بر رسول از آن روی که ولیّ نیز هست فائض و حاصل می‌شود، نه از آن روی که رسول است. (25)
و در همین مقام است که مولوی در داستان دقوقی بیان حال را چنین می‌فرماید:

از کلیم حق بیاموز ای کریم*** بین ز مشتاقی چه می‌گوید کلیم
با چنین جاه و چنین پیغمبری*** طالب خضرم ز خودبینی بری
موسیا تو قوم خود را هشته‌ای*** در پی نیکوپیی سرگشته‌ای
کیقبادی رسته از خوف و رجا*** چند گردی، چند جوئی، تا کجا؟
آنِ تو با تست و تو واقف برین*** آسمانا چند پیمائی زمین
گفت موسی این ملامت کم کنید *** آفتاب و ماه را ره کم زنید
می‌روم تا مجمع‌البحرینِ من*** تا شوم مصحوب سلطان زَمن
اَجعلُ الخضرَ لأمری سبباً*** ذاکَ، أو أمضی و أسری حُقُباً
سالها پرّم به پرّ و بالها*** سالها چِبود هزاران سالها (26)

پیش از این هم اشاره شد که در نبوّت خضر صوفیه کلاً و بسیاری از دانشمندان غیرصوفی تردید نمی‌کنند و اتفاق دارند. ولی بعضی از اهل نظر و مفسران و محدثان در اینکه خضر به رتبه‌ی نبوّت هم رسیده باشد تردید می‌کنند- فارغ از تشکیکات امام فخر و ان قیل و قلت‌هائی که در باب (آتَینَاهُ رحمَةً مِن عِندِنَا) می‌کند. از جمله بزرگان جلیل القدری که به نبوت خضر اعتقاد دارند، حضرت شیخ‌الطائفه ابوجعفر طوسی قدّس‌الله تربته است که در تفسیر شریف تبیان بیانی می‌فرماید که ترجمه‌ی آن چنین است:
خدای تعالی خضر را بر امور پنهانی و باطنی‌ای آگاه فرمود که دیگران را بدان آگاه نفرموده بود و در این که، آنکه موسی (علیه‌السلام) از او می‌آموخت و شاگردیش را کرد پیامبر (27) بود یا نه، خلاف است. ابوعلی جُبّائی (معتزلی مشهور) گفته که البته او نیز پیامبر بود زیرا روا نیست که پیامبری از آنکه پیامبر نیست پیروی کند. و ابن الاخشاد (معتزلی؛ م 326) گفته است: رواست که وی پیامبر نباشد. و رمّانی (علی بن عیسی معتزلی؛ م 384) سخن جبائی را گفته است که روا نیست که آموزنده به موسی (علیه السلام) جز پیامبر کسی باشد.
و شیخ (رضی الله) اظهار و بیانی در ردّ این اقوال نمی‌فرماید.
ابوزکریای نَووی (م 677) محدث و مورخ و مفسر شهیر (رحمه الله) در تهذیب الاسماءواللغات می‌گوید:
درباره‌ی زندگی و پیامبری (نبوت) خضر خلاف کرده‌اند. بیشتر علما می‌گویند او زنده و در میان ماست، و این معنی در نزد صوفیه و اهل صلاح و معرفت مورد اتفاق است، و داستانهای دیدارشان با او و گرد‌همائی‌شان با او بیشتر از شمار و مشهورتر از تذکار است.
ولی به استناد بیشتر اقوال، او پیامبری است که عمر درازی دارد و از دیدگان مردم پنهان است. (28)
بغوی در معالم التزیل می‌گوید:
خدای به خضر علم پنهانی [باطن یا لدنّی] را به الهام بر او مرحمت فرمود، و به اعتقاد بیشتر اهل علم، خضر پیامبر نبود.
و خازن (م725 یا 741) نیز در تفسیر خود عیناً همین را می گوید.
برای حُسن ختام اقوال صوفیه درباره‌ی خضر آنچه را که نجم الدین رازی معروف به دایه (م654) صوفی عارف و مفسر قرآن مجید (29) در مرصاد‌العباد بیان فرموده است، اینک عیناً می‌آورد:
بدانک حق تعالی خضر را (علیه‌السلام) اثبات شیخی و مقتدائی کرد و موسی را علیه‌الصلواة به مریدی و تعلّمِ علم لدنّی بدو فرستاد. از استحقاق شیخوخیّتِ او این خبر می‌دهد که (عَبداً مِن عِبَادِنَا- الآیة) پنج مرتبه‌ی خضر را (علیه‌السلام) اثبات می‌فرماید: اوّل اختصاص عبدیّت حضرت، که (مِن عِبادنا)؛ دوم استحقاق قبول حقایق از اتیان حضرت بی‌واسطه، که [آتیناهُ رحمةً)؛ سیّم خصوصیت یافتِ رحمت خاصّ از مقام عندیّت، که (رحمةً من عِندنا)؛ چهارم شرفِ تعلّم علوم از حضرت، که (وعَلّمناه)؛ پنجم دولتِ یافتِ علوم لدنّی بی‌واسطه، که (مِن لَدُنّا عِلماً). و این پنج رکن است که بنای اهلیتِ شیخی و استعداد مقتدائی بر آنست. (30)
و در مقام بیان فضیلت استعداد قبول علوم از حضرت بی‌واسطه می‌فرماید:
موسی را علیه‌الصلواة اگرچه علم تورات از حضرت حاصل بود، لیکن به واسطه‌ی الواح بود که (وَکَتَبنَا لَهُ فِی الألوَاحِ). فایده‌ی صحبت خضر یکی دیگر آن بود تا دل او شایستگی کتابتِ حق گیرد و زحمت الواح از میان برخیزد، و این مرتبه خواجه را بود علیه‌الصلوة والسلام که فرمود: «اوتیتُ جوامعَ الکَلم». او را تعلیم قرآن از راه دل کردند نه از صورت کتب که (الرَّحمَنُ عَلَّمَ القُرآنَ). (31)
پیش از این به ولایت و ختم ولایت اشاره‌ای شد. مسئله‌ی ولایت از مسائل بسیار پیچیده است و بیش از چهارده قرن است که مورد بحث و معرکه‌ی آراء میان فرق اسلامی و نیز متصوفه‌ی سنّی و شیعی است و هر مذهب و مسلک به اعتقاد خود با استدلال به قرآن مجید و احادیث مسلّم‌الصدور نبوی (صلی‌الله علیه و آله و سلم) (و یا احادیث مسلّم الصدور از معصومین (علیهم‌السلام) در نزد شیعه) و تفسیر و تأویل آن و یا استناد به ظواهر الفاظ، به نحوی درباره‌ی ولایت و خاتم‌الاولیاء سخن می‌گویند و اظهار عقیده می‌نمایند و بعضاً از تکذیب و حتی تکفیر مخالفین نیز ابائی ندارند. مثلاً کسانی چون ابن تیمیه (م 728) و ابن قیم (م 751) صریحاً و بی‌هیچ پروائی ابن عربی و ابن سبعین (م 668) را به سبب تخیلات و یا اقوالی که ابن عربی درباره‌ی نبوت و اینکه درِ پیامبری باز است و بستن آن نیز ممکن نیست، گفته؛ و شطح یا کلمه‌ی جسارت‌آمیزی که نسبت به مقام شامخ سیّدالمرسلین و ولیّ‌الله اعظم حضرت ختمی مرتبت (صلی‌الله علیه و آله و سلم) از ابن سبعین نقل شده است، مُلحد می‌شناسند.

باری از باب اهمیت مسئله، دانشمند معاصر مصری عثمان یحیی -که خدمات و زحمات او در احیاء آثار صوفیانه‌ی اسلامی، خاصه ابن عربی، معلوم و مشهور است و خدا جزای خیر به او مرحمت فرماید- در بخشی که مشتمل بر شصت صفحه است و آن را به نام «پیوستی تاریخی ویژه‌‌ی نبوت و ولایت و رسالت و روش و آئین اولیا و مقامات عارفان»، در پایان کتاب ختم‌الاولیاء حکیم ترمذی آورده است، با رعایت ترتیب تاریخی مستنداً با ذکر مأخذ نقل، اقوالی را از حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و صحابه و تابعین و ذوالنون و حارث بن اسد محاسبی و سیدالطائفه جنید و حکیم ترمذی و حلاّج و ابوجعفر کلینی (بیست روایت واسعه در اصول کافی) و ابوبکر اَجُری حنبلی و ابن بطّه‌ی عُکبری حنبلی و ابوعبدالله خفیف شیرازی و ابوعثمان هجویری و غزالی و شیخ‌اشراق و عمّار بِدلیسی و مجدالدین بغدادی و نجم‌الدین کبری و ابن الدباغ و ابن عربی و فرغانی و علاءالدوله‌ی سمنانی و داود قیصری (شارح فصوص) و شارح تجلیات (عبدالکریم جیلی) و سید حیدر آملی و ابن تیمیه و ابن خلدون، بدون هیچ تفسیر و شرحی، ذکر می‌کند؛ و خداش خیر دهاد که با زحمت و همّت قابل تحسین خود این مجموعه را فراهم آورده است و علاقه‌مندان به موضوع را از مراجعه به مؤلّفات متعددّ این بزرگان که بعضی از آن هنوز به چاپ نرسیده است، بی‌نیاز ساخته است.

قطع نظر از اعتقاد اصولی که ما شیعیان به مسئله‌ی ولایت داریم و تخیّلات و توهمّات و فرضیّات و لفّاظی‌ها و ان‌قیل‌وقلت‌ها و ردّ و ایرادات و جوابها مطلقاً به رسوخ و ثبوت آن عقیده‌ی اصولی ما و اصل امامت (ولایت) خدشه‌ای وارد نمی‌سازد، و فارغ از سخنان فقهاء و متکلمین شیعه -رضوان‌الله علیهم- مناسب می‌بیند ترجمه‌ی نظر یک عارف متصوف شیعه یعنی سید حیدر آملی أطاب‌الله ثراه را از نصّ‌النصوص در این باره نقل کند:
حاصل مقصود از این موضوع آن است که نبوّت مطلقه و مقیده و ولایت مطلقه و مقیده هر دو بازگشتش به حقیقت محمّدیه است که همه‌ی این کمالات اصالةً برای اوست و برای غیر او وراثةً می‌باشد و همه‌ی انبیاء و اولیاء از مظاهر نبوت و ولایت آن حضرت‌اند و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از لحاظ حقیقت بر همه‌ی انبیاء (پیامبران) و رسولان پیشی گرفته و بر آنان در معنی مقدم است، گو اینکه از لحاظ صورت پس از دیگران آمده است و متأخر از آنانست، هم چنانکه خود او فرموده است: «نحنُ الآخِرون السابِقون» (ما پسینیان پیشینیم) و «أنا أوّلُ الانبیاء خَلقاً و آخِرُهم بَعثاً» (در آفرینش، من نخستین پیامبران، و در مبعوث شدن و اعلام پیامبری به خلق، بازپسین آنانم) و «کنتُ نبیّاً و آدمُ بینَ‌ الماء و الطّین» (من پیامبر بودم آنگاه که آدم هنوز در میان آب و خاک بود و سرشته نشده بود). و این از آن روی است که مقام نبوت «روح اعظم» است که بر آفرینش همه‌ی ارواح و اجساد مقدّم می‌باشد. (32)... و نیز باید دانست که نبوت صفتی است که بر مخلوق اطلاق می‌شود و به معنی آگاه کردن و خبر دادن است؛ زیرا نبی [پیامبر] به دیگر مخلوقان و آفریدگان از خداوند تعالی و صفات و اسماء و افعال و احکام الهی خبر می‌رساند. اما ولایت صفتِ حق تعالی در مقام اضافه‌ی آن به خلق است [یعنی از مقوله‌ی تضایف است] و از این جهت است که بر خدای تعالی نام ولیّ گفته می‌شود ولی نام نبیّ بر حق تعالی گفته نمی‌شود و خدای خود فرموده است: «اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا- الآیة (33)). (34)
و پس از این سیدحیدر آملی (رحمةالله‌علیه) مدّعیات ابن عربی را در اینکه ختم ولایت مطلقه حضرت عیسی (علیه السلام) باشد مردود می‌شمارد و ختم ولایت مطلقه را در حضرت علی‌بن ابی طالب (علیه‌السلام) و ختم ولایت مقیده را در حضرت مهدی موعود، م. ح. م. د بن‌الحسن العسکری (علیهماالسلام) منحصر و متعیّن می‌شناسد و سیّدحیدر برای خضر مقامی جز نبوّت قائل نیست و ازینروی در دوائری که به زعم خود برای طبقات انبیاء و اولیاء در کتاب نصّ‌النصوّص ترسیم می‌کند خضر را در ردیف انبیاء -پس از لقمان و پیش از الیاس- مندرج می‌سازد. (35) اما همه‌ی صوفیان سنی مذهب، برخلاف اعتقادات رسمی سنیّان اشعری مذهب که «و لا یبلغُ ولیٌّ درجةَ الأنبیاءِ أصلاً» (هیچگاه ولیّی به درجه‌ی انبیاء نمی‌رسد) (36) خضر را ولیّ و برتر از نبیّ می‌دانند. این نکته نیز ناگفته نماند که ابوحیّان اندلسی در تفسیر خود می‌گوید: «باور برخی از صوفیه است که خضریت رتبه و مقامی است که برخی از پارسایان و صالحان بدان واصل می‌شوند هرچند تقدم و اولویتِ خضریت، ویژه‌ی خضرِ حضرت موسی (علیه السلام) بود.» ولی برای هر زمان خضری است و از همین جهت است که بعضی از اقطاب و شیوخ متصوفه خود را خضر زمان می‌دانند و ولیّ می‌خوانند.
اما اینکه کسانی چون عزیز نسفی بگویند:
و عقل آنست که عالم و علیم و علّام است؛ زیرا که قرائت عقل مر کتاب‌الله را و کلام‌الله را عبارت از علم است کتاب‌الله و کلام‌الله را. و عالم عقل مؤمنانست، و علیم عقل انبیاء است، و علّام عقل اولیاء است؛ زیرا که موسی که نبی بود علیم بود و خضر که ولیّ بود علّام بود از جهت آنکه موسی را علم کتاب بود و خضر را علم کلام. کتابی شهادتی است، و کلامی غیبی است؛ لاجرم خضر علّام غیوب بود. (37)
و یا آنکه مرحوم اسمعیل حقّی در روح‌البیان بگوید:
یکی از بزرگان سلف گفته است که خضری که مأمور به اجرای احکام بر حسب باطن بود و در مصاحبت با موسی، از روی حقیقت و به دیده‌ی باطن حکم می‌کرد و لذا آن پسرک را کشت، او هم‌اکنون نیز همچنان باقی و برقرار است و حکم او بر باطن امور نافذ است و اینکه برخی مردم بناگهان و فجأةً می‌میرند سببش آنست که خضر آنان را می‌کشد!!! (38)
و امثال این تخیلات از ناحیه‌ی هر کس گفته شود، ظاهراً محمل صحیحی ندارد. مضاف بر اینکه با نصوص قرآنی (39) مباینت دارد، با اعتقادات و احکام شرعی نیز موافقت ندارد و اگر خیلی خوش‌بینانه یا محتاطانه نسبت به این سخنها اظهارنظری شود، باید آن را حداکثر نوع خاصی از شطح دانست -و خدای داناتر است- زیرا صوفیه به طریق مکاشفه یا شهود از پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله و سلم) روایت حدیث می‌کنند و یا خرقه‌ی تصوف را از خضر بلاواسطه دریافت می‌دارند و مدّعی می‌شوند که خضر نیز خرقه‌ی خود را از حضرت رسول اکرم (صلی‌الله علیه و آله و سلم) دریافت داشته است. (40) ابن ابی اُصیبعه در عیون‌الأنباء فی طبقات‌الاطبّاء نصّ اجازه و پوشاندن خرقه‌ی تصوف را که از ناحیه‌ی شیخ‌الشیوخ صدرالدین حمّویه به مرید خود علی بن خلیفةبن یونس خزرجی دمشقی مرقوم داشته است تماماً می‌آورد که: «... ألبَسهُ و أخبَره‌ُ أنّه اُخذَها عن والده... و أنّ والدَه أخَذها عن أبیه... و أنّه اُخذَها عن الخضر (علیه‌السلام) و الخضر عن رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله و سلم) ...» (41) و به گفته‌ی منطق‌دانان «تلک قَضایا قیاساتُها معها.»

پی‌نوشت‌ها:

1. اشاره به آیه‌ی شریفه‌ی (یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ ) (ابراهیم: 48).
2. علی‌الظاهر ابن عربی میان شریفه‌ی (بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ) (نساء: 158) و در زمین باقی ماندن عیسی (علیه‌السلام) ملازمه‌ای تصور نمی‌فرماید.
3. گویا اشاره به آیه‌ی شریفه‌ی 68 سوره‌ی زمر (فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ) دارد.
4. شرح منازل السائرین، کاشانی، چاپ سنگی، ص 164.
5. در متن: مُرسَلین.
6. در اصل و تدیّت بود و از آن رو که در فارسی گفته می‌شود فلان از اوتاد است و نمی‌گویند وتد است، «اوتادیّت» ضبط شد.
7. تذکرة‌الاولیاء، چاپ آقای دکتر استعلامی، ص 103؛ و به نظم در الهی نامه، ص 253.
8. کشف‌المحجوب، هجویری، ص 130.
9. تذکرةالاولیاء، ص 130.
10. طبقات‌الصوفیة، سُلمی، ص 30؛ تذکرة‌الاولیاء، ص 525.
11. ص 179.
12. کشف‌المحجوب، ص 179؛ تذکرة‌الاولیاء، ص 526.
13. ص 293.
14. التشوُّف الی رجال التصوّف، چاپ دارالبیضاء، 1977.
15. ص 297 فکوک در حاشیة شرح منازل‌السائرین کاشانی و ص 170 فکوک چاپ آقای خواجوی دامت افاضاته.
16. ابن عربی در فصّ شعیبی، ص 247 حاشیه‌ی شرح منازل‌السائرین کاشانی، چاپ سنگی طهران.
17. ابن عربی در الجواب‌المستقیم، ص 280 از ختم‌الاولیاء ترمذی، چاپ عثمان یحیی (رحمه الله)، بیروت.
18. الجواب‌المستقیم، ص 145.
19. «و شکیبائی چون کنی بر چیزی که به دانش خویش بدان نرسی؟»
20. همان (الجواب المستقیم).
21. یعنی سیدعبدالقادر گیلانی پیشوای فرقه‌ی قادریه.
22. لابد در مقام شطح.
23. غزالی در کیمیای سعادت و نسفی در کشف‌الحقایق و بسیاری دیگر از متصوفه نیز همین تخیلات را عنوان کرده‌اند.
24. پایان سخن گیلانی و محیی‌الدین: الجواب‌المستقیم، ص 247- 248.
25. التجلیات الالهیة، ص 321-322، چاپ مرکز نشر دانشگاهی تهران.
26. ابیات 1962 تا 1970، دفتر سوم، چاپ نیکلسون.
27. هر جا که پیامبر نوشته می‌شود، مقصود نبّی است نه رسول. و توجه داشته باشند که هر رسولی نبی نیز هست ولی هر نبی رسول نیست (به نحو عموم و خصوص).
28. تهذیب، ص 176- 177.
29. درباره‌ی تفسیر یا تفسیرهای منتسب به آن مرد بزرگ رجوع فرمائید به ص 47- 48 مقدمه‌ی محققانه‌ی استاد دکتر محمدامین ریاحی دامت افاضاته بر مرصادالعباد. این ناچیز چند سال پیش در نزد عتیقه فروشی، جزوی از تفسیری که فقط مشتمل بر تفسیر سوره‌ی مبارکه‌ی یس و صافّات و چند سوره‌ای از آن بود دیدم که بر آن نام نجم‌القرآن تألیف نجم‌الدین رازی نگاشته شده بود و آن جزء به قطع کوچک جیبی بود.
30. مرصادالعباد، ص 236 و 237.
31. همان، ص 239.
32. گلچینی از ص 175 و 177.
33. دومین آیه از دو آیه‌ای که پس از آیة‌الکرسی است و یا به تعبیر رایج، آخرین آیه‌ی آن.
34. از ص 180 کتاب.
35. دائره‌ی شماره‌ی شش مربوط به بند 409 کتاب.
36. متن العقائدالنّسفیة، ص 33 از مجمع مهمّات المتون.
37. کشف‌الحقایق، ص 59.
38. روح‌البیان، ج5، ص 281.
39. آیات مبارکات: آل عمران: 179، مائده: 109، انعام: 59، هود: 123، نمل: 65، جنّ: 26 (در مورد علم غیب)؛ و زمر: 43 (در مورد مرگ).
40. ص 279، تعلیقات کشف الحقایق.
41. طبقات چاپ مصر، ج3، ص 409؛ چاپ دارالکتب العلمیة، ص 691.

منبع مقاله :
مهدوی دامغانی، احمد، (1386)، رساله درباره‌ی خضر (ع)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول