نویسنده :زینب مقتدایی
منبع:راسخون


 

نگاهی کوتاه به زندگینامه هربرت اسپنسر

هربرت اسپنسر، یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان سده نوزدهم به شمار می‌رود. او در بیست و هفتم آوریل سال ۱۸۲۰ در شهر صنعتی داربی انگلستان زاده شد. او نخستین فرزند خانواده بود و برخلاف هشت فرزند بعدی که از مرگ زودرس مردند، عمر طبیعی کرد. نیاكان پدری و مادری او بر مذهب رسمی مملكتی نبودند. مادر پدرش از معتقدان جان وسلی بود. پدر و همۀ خانواده اش از مخالفان غیرسازشکار و سرسخت کلیسای رسمی انگلیس بودند و دیدگاهی بسیار فردگرا داشتند. عمویش توماس با آنكه كشیش انگلیكان بود، نهضت وسلی را در داخل كلیسا رهبری می‌كرد و هرگز به كنسرت و نمایش نمی‌رفت و در نهضت های اصلاحات سیاسی سهم فعالی داشت. این میل به ارتداد در پدر او قویتر بود و در روح لجوج خودپرست هربرت اسپنسر به اوج خود رسید. هربرت که کودکی بیمار و نحیف بود، نمی توانست حضور منظم در دبستان داشته باشد. بیشتر اوقات، پدرش در خانه آموزشش می داد. در سن سیزده سالگی برای آموزش بیشتر در خانه عموی کشیش اش که یک اصلاح طلب اجتماعی پیشرو و از دوستداران جنبش کارگری و هواداران کف نفس بود اقامت گزید. او اصول رادیکالیسم فلسفی و نیز آیین پروتستانیسم سرسختانه و مبتنی‌بر مخالفت با کلیسای رسمی را به اسپنسر جوان آموخت. اسپنسر از آموزش غیررسمی توسط خانواده و تماس با دانشمندان بزرگ زمانش، مطالب قابل ملاحظه ای را در زمینه ستاره شناسی، زمین شناسی، فیزیک و شیمی آموخت. پس از تحصیلات مقدماتی در 1837 به‌عنوان مهندس راه و ساختمان در راه‌آهن شروع به‌کار کرد و تا 1846 به این کار اشتغال داشت. در طول این دوران او برای خود مطالعه می کرد و شروع به انتشار آثار سیاسی و علمی نمود. در 1837 به‌عنوان مهندس به صف کارکنان راه آهن لندن- بیرمنگام پیوست. در 1841 به‌خاطر اتمام ساختمان راه آهن، عذر اسپنسر را خواستند و او ناچار به خانه اش در دربی بازگشت.
اسپنسر در اوقات بیکاری به نگارش و خودآموزی می‌پرداخت. او مدت چند سال در حواشی جهانِ روزنامه نگاری و سیاست رادیکالی فعالیت می کرد و و بر اساس همین استعداد و سفارش عمویش، توماس اسپنسر، در سال 1848 به عنوان دستیار سردبیر مجله «اکونومیست» لندن به کار مشغول شد و عقاید روشنفکرانه‌اش را استحکام بخشید. اسپنسر در همین سال ها نخستین کتابش را تحت عنوان «ایستایی اجتماعی» به پایان رساند و در سال 1851 منتشرش کرد. این کتاب که اسپنسر در آن افکار مطرح شده در رشته مقالات «قلمرو شایسته حكومت» را بسط داده بود. در زمان نوشتن این کتاب، بیماری بی‌خوابی اش آغاز شد و مسایل ذهنی و روانی‌ خاصی را برایش به وجود آورد. اسپنسر در تمام طول زندگی خود از یک رشته فروپاشیدگی‌های عصبی رنج می‌برد. مرگ عموی هربرت اسپنسر در سال ۱۸۵3 و ارثیه‌ای که برای او به جا گذاشت، به آرزوی او جامه عمل پوشاند. او مشاغل خود را رها کرد و به عنوان نویسنده و محققی آزاد به پژوهش و تحقیق در زمینه علوم رایج زمان همت گماشت. او با شیفتگی و درایت خویش به آموختن مطالب و دست‌آوردهای دانشمندان زیست‌شناس مانند لامارک و کارپنتر پرداخت و دریافت‌های خود را در زمینه جامعه‌شناسی به کار گرفت.
در سال 1854، اسپنسر نوشتن کتاب دومش، «اصول جامعه شناسی » را آغاز کرد. این کتاب در سال بعد منتشر شد، اما بر خلاف ایستایی اجتماعی چندان مورد استقبال قرار نگرفت و سپس مقالات متعدد عمده اطلاعات او از طریق گفتگو با دیگران به وجود آمد و چون در كلاس درسی شركت نكرده افكار قالبی در او ریشه نگرفته است او به بهداشت مغزی و فكری معتقد بود.
او هرگز درجه یا مقام دانشگاهی به دست نیاورد. هرچه که بیماری جسمی و روانی اسپنسر بیشتر می‌شد، بازدهی پژوهشی‌اش نیز افزایش می‌یافت. وی سرانجام نه تنها در انگلستان بلکه در سراسر جهان بلند آوازه شد. از جمله دلایل شهرت او پشتیبانی «اندرو کارنگی» میلیاردر مشهور آمریکایی دانسته‌اند. اسپنسر مردی جدی، منطقی و از اوهام شاعرانه به کلی دور بود. او فاقد ذوق و شور و عشق و زیبایی‌های زندگی بود و تا پایان عمر تأهل اختیار نکرد و به ثروت نیز اعتنایی نداشت. اسپنسر در سال‌های آخر عمر، از همان وقتِ کمی که برای نوشتن داشت استفاده می کرد و به انواع قضایای بحث‌انگیز و رایج روز، از مخالفت با جنگ بوئر گرفته تا طرح پذیرش نظام متری در انگلستان، مقاله می نوشت. او یک پیرمرد ناشاد بود و با روندهای سیاسی زمانه اش ناسازگاری داشت و از معاشرت های اجتماعی کناره گیری کرده بود. وی هشتاد و سه سال زندگی کرد و سرانجام در ۸ دسامبر ۱۹۰۳ میلادی در برایتون درگذشت و جسدش طبق وصیتش سوزانده شد.

زندگی علمی و تحقیقی

مهم‌ترین علاقه اسپنسر مطالعه دگرگونی در ساختارهای اجتماعی است. از نظر اسپنسر تکامل از یک وضعیت نامعین، نامنسجم و یک‌دست به وضعیت منسجم، نا همگون و چنددست (متکثر) حرکت می‌کند. هرچه تمایز بیشتر باشد انسجام بیشتر خواهد شد و وابستگی تقویت می‌شود. از آغاز عمر به بحث درباره مسایل سیاسی، دینی و فلسفی علاقه داشت و از طریق مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی به نظریاتی متحول و پیشرو دست یافت. در این مقصود رنج برد و ضعف پیری مانع کارش نگردید. وقتی که به این کار همت گماشت کتاب معروف داروین هنوز نوشته نشده بود و چون این کتاب منتشر شد اسپنسر در فلسفه و عقیده خود استوارتر گردید و از تحقیقات داروین نیز استفاده کرد. اسپنسر مانند سن سیمون، آگوست کنت و کارل مارکس به دنبال تفسیر جامعه و تغییر آن کوشش داشت. بنابراین می توان گفت، اسپنسر اصطلاح های «‌جامعه شناسی » و «بشردوستی » یا «‌وفاق اجتماعی » را از كنت گرفته بود و خود را مدیون این آموزش كنت می دانست كه :« اصول سازمانی در میان جوامع بشری و جانوران مشترك اند و تكامل ساختارها ازعام به خاص پیشرفت می كند ». داروین اسپنسر را در قطریة تحول پیشكسوت خود معرفی می كند اما درست نیست كه اسپنسر را دارونیسیم اجتماعی بنامیم زیرا آیین اصلی اسپنسر پیش از این كه داروین اثری دربارة تكامل انتشار داده باشد ساخته پرداخته شده بود . او در سال ۱۸۶۰ میلادی شاهکار زندگی خود را به نام «تکامل» آغاز کرد. اسپنسر اعتقاد داشت که تکوین اجسام به اهتمام اجزای متشکل در درون خود صورت می‌گیرد. مبدأ چنین تفکری که: تکامل به طور مستقل و خارج از مشیت الهی یا قدرت دیگری انجام می‌گیرد، در عهد خود فرضیه‌ای انقلابی بود. اسپنسر علاوه‌ بر زیست‌شناسی، به قلمرو جامعه‌شناسی و سپس «اخلاق» که احتمالأ در آن دوره به عنوان درجات مترتب در نظم پدیده‌ها محسوب می‌شد، روی آورد. اسپنسر موفق شد با ارایه اصولی که از فرضیه تکامل برگرفته بود، فلسفه عمومی را بارور سازد. او معتقد بود که: کهکشان به صورت مجموعه‌ای عظیم حرکت می‌کند و پیوسته در جهت کسب ویژگی‌ها و تفکیک و تنظیم عناصر، تکمیل می‌گردد و در این مسیر به هم‌آهنگی بیشتر بین عناصر تشکیل‌دهنده می‌پردازد. در مجموعه رسالات زیست‌شناسی (۶۷-۱۸۶۴)، اسپنسر از نظرات چارلز داروین و آلفرد راسل والس درباره تقسیم کار بین سازواره‌ها سود جسته‌است.
خطوطی که بر تفکرات وی اثر گذاشت عبارتند از :
1. اقتصاد سیاسی قرن 19 انگلستان ( رقابت بازار آزاد برای دستیابی به موفقیت و سودمندی ).
2. محیط علمی انگلستان ( تعالیم اولیه از طریق پدر و عمویش در ریاضیات و علوم بود و تماس های غیر رسمی با افرادی مثل هاکسلی – هوکر – تیندال – داروین ).
3. جامعه شناسی اگوست کنت؛ شباهت های نظریه اسپنسر را با دیدگاه کنت به ترتیب زیر می توان برشمرد:
الف- دانش از طریق روش های اثباتی حاصل می شود و تأملات متافیزیکی فاقد اعتبار است.
ب- قوانین تغییر ناپذیر برجهان حاکم است که می توان آن ها را کشف کرد و از آن ها بهره برد.
ج- پدیده های اجتماعی کلیت مرتبط با هم را تشکیل می دهند.
د- هم کنت و هم اسپنسر از نظریه تکامل و پیشرفت دفاع می کردند.
در نهایت به تفاوت كنت با اسپنسر توجه می كنیم:‌
1- كنت تكامل تك خطی اما اسپنسر تكامل چند خطی
2- كنت یك ضد فرد گرا و فرد را تابع بی چون و چرای جامعه می دانست اما اسپنسر فرد گرایانه و جامعه را برای پیشبرد مقاصد افراد می دانست.
3- پیوستگی انسان ها از نظر اسپنسر برای رسیدن به سود است.
4- كیفیت هر جامعه از نظر اسپنسر وابسته به كیفیت افرادی است كه جامعه را ساخته اند.
5- از نظر كنت برای تحقق عمل دسته جمعی در جهان اجتماعی باید به كشف قوانین جامه دست پا زند اما اسپنسر می گوید ما نباید برای تحقق عمل دسته جمعی به بررسی قوانین بپردازیم و جامعه شناسان باید مردم را مجاب كنند كه جامعه نباید دستخوش دخالت حكومت ها و اصلاحگران اجتماعی باشد.
برخی تاریخ نویسان جامعه شناسی اسپنسر را ادامه رهیافت ارگانیسمی و تكاملی كنت می دانند اما اسپنسر تفاوت خود را با كنت چنین بیان می كند:‌
«‌ هدف كنت چیست؟‌ ارائه شرح منسجمی از پیشرفت مفاهیم بشری اما هدف من شرح منسجمی از پیشرفت جهان خارجی. منظور كنت توصیف ضروری و واقعی افكار است اما من توصیف واقعی اشیاء كنت به تفسیر تكوین دانش طبیعی می پردازد اما من به تفسیر تكوین پدیده هایی كه سازندة طبیعت اند».

منابع برخی از دیدگاه و زمینه های فکری اسپنسر:

1. توماس مالتوس:

مالتوس متفکری محافظه کار بود و به محدود کردن نقش دولت در جامعه اعتقاد داشت. کتاب مهم مالتوس تحت عنوان " اصول جمعیت" براین فرض مبتنی است که تولید مثل بشر بیش از آن است که منابع غذایی کفایت کند. او با استفاده از قواعد ریاضی در جمعیت شناسی، رشد جمعیت را براساس تصاعد هندسی و تولید مواد غذایی را طبق الگوی تصاعد حسابی به حساب آورد. به این ترتیب، به نظر مالتوس به زودی طبیعت با نیروهای کنترل کننده خود که به نظر او عوامل چهار گانۀ جنگ، طاعون، قحطی و بیماری است، فرا می رسد و جمعیت جهان را به طور طبیعی کنترل می کند.
رساله ای درباره جمعیت اثر مالتوس از همه بیشتر بر کار اسپنسر اثر گذاشته بود. این کتاب در پیدایش منشأ انواع داروین بسیار مؤثر بود، بر فلسفه ترکیبی اسپنسر نیز نفوذ بسیار نیرومندی را اعمال کرده بود. اسپنسر که یک دهه پیش از انتشار منشأ انواع، دلالت های اجتماعی آیین بقای اصلح را نشان داده بود، تحت تأثیر مالتوس به چنین نظریه ای دست یافته بود. اسپنسر نه تنها سیاست اقتصاد آزاد را به عنوان یک "قانون جهانی آلی" در نظر گرفت بلکه براساس نظرات مالتوس ؛ نظریه ی رقابت و تنازع را به عنوان محور جامعه شناسی رسمی خود قرار داد . وی تکامل جامعه را نتیجه ی متغییرهای سیاسی منطقه ای می دانست و در واقع او اولین جامعه شناسی بود که اهمیت جنگ و ستیز را در الگلوی های داخلی سازمان اجتماعی در یک جامعه درک نمود.
اسپنسر اگرچه درباره رشد جمعیت به اندازه مالتوس بد بین نبود، اما نظریۀ رشد جمعیتی مالتوس را موجب تحقق "بقای اصلح می دانست" اسپنسر براساس نظریه بقای اصلح به دو نتیجه اساسی دست یافت :
الف- باروری بیش از حد می تواند، به افزایش فعالیت بشر منجر شود؛ چرا که هرچه تعداد افراد بیشترباشد، برای زنده ماندن به هوش و ابتکار بیشتری نیاز است. آنان که نتوانند، سازگار شوند یا تکامل یابند، نابود می شوند و سرانجام افرادی جایشان را می گیرند که توانسته اند خود را با محیط ساز کرده اند.
ب- نزاع هایی که به سبب کمبود کالا در می گیرد، بروز اختلافات سیاسی و ارضی را تسریع می کند. مدل اسپنسر از ساختار کلان جامعه نشان می دهد که چگونه مساله اضافه جمعیت منجر به افزایش رقابت بین واحد های اجتماعی بر سر دستیابی به منابع می شود و درست در همین جا است که مفهوم بقای اصلح خود نمایی می کند.

2. فون بائر:

اصول اولیه ی فون بائر؛ باعث شد تا نظرات اسپنسر در زمینه ی تکامل زیستی؛ روانشناسی و اجتماعی؛ سازماندهی شود. بنابراین برخی از افکار خاص تکاملی اسپنسر را می توان متأثر از نویسندگان دیگر نیز دانست. خود اسپنسر یادآور می شود که مفهوم تغییر از همگونی به چندگونی را از بررسی های جنین شناختی هاروی الهام گرفته بود. این بررسی ها از طریق فون بائر که شکل مشخصی به آن بخشیده بود، به اسپنسر رسیده بودند.

3. چارلز داروین:

نظریه تکاملی داروین که ایدۀ انتخاب طبیعی، بنیاد آن را تشکیل می دهد، ابزار فکری معتبری در اختیار اسپنسر گذاشت تا باورهایش را در زمینۀ اقتصاد آزاد توجیه کند. نظریه تکامل داروین و بقای اصلح اسپنسر گاهی به غلط به جای یکدیگر به کار برده می شوند. مطمئناً درست نیست که اسپنسر را داروینست اجتماعی بدانیم؛ چرا که آموزه اصلی او پیش از آن که داروین چیزی در بارۀ تکامل منتشر کرده باشد، تکوین یافته بود.
نظریه ای که رقابت میان جمعیت ها بود که طی آن اغلب از نقطه نظر سازمانی "مناسب" ؛"بر کمتر مناسب" غلبه می کرد و در پی آن سطح و پیچدگی سازمان اجتماعی افزایش می یافت همچنین تأکید اسپنسر بر شرایط محیطی؛ هم طبیعی و هم اجتماعی به عنوان شکل دهنده ی ساخت اجتماعی؛ متأثر از صورت بندی های داروین می باشد. همچنین نظریه ی تکامل محمل مناسبی را جهت توجیه سیاست اقتصاد آزاد را در اختیار اسپنسر گذاشت بطوری که معتقد بود هم برای موجود آلی و هم برای موجود آلی برتر؛ باید اجازه داد تا رقابت و تنازع؛ آزاد از قانون حاکم عمل کند؛ چون محافظت از برخی بخش های یک جمعیت؛ حفظ "کمتر مناسب" بوده و بالطبع کاهش همه جانبه ی "کیفیت تمدن" را بدنبال خواهد داشت.
اسپنسر سه اصل اساسی را از دانش زیست شناسی به عاریت گرفت. این سه اصل عبارت بودند از:
1. اینکه از رقابت میان افراد ؛ بعضی علائم بحرانی در جامعه بروز می کند.
2. تکامل اجتماعی مستلزم انتقال از ساخت های غیرتفکیکی از طریق کارکردهای متقابل است.
3. تشخیص اینکه تفاوت های موجود میان افراد و نیز میان نظام های اجتماعی خود نتیجه ی سازگاری با شرایط محیطی متغییر است.

آثار جامعه شناسی اسپنسر

یکی از خصوصیات جالب اسپنسر (که در نهایت باعث بدنامی او شد) عدم تمایلش به خواندن آثار دیگران بود. او جامعه‌شناسان را (اگوست کنت) به عالمان بهداشت فردی تشبیه کرد و می‌گفت: «در همه زندگی، من یک متفکر بوده ام، نه یک خواننده. اگر من به اندازه دیگران می خواندم کمتر می دانستم.» برخی از آثار اسپنسر از این قرارند:
- کتاب نخستین اصول (بخشی از مجموعه فراگیر فلسفه ترکیبی اسپنسر) (1862)؛
- اصول زیست شناسی (1864-1867)؛
- بررسی جامعه شناسی (1873)؛
- اصول علم اخلاق و اصول جامعه شناسی (1880)؛
- انسان علیه دولت (1884)؛
- زندگی‌نامه شخصی اش (۱۹۰۴)
و مقالاتی تحت عناوین: "نوشته های پراکنده" و "جامعه شناسی توصیفی".
اسپنسر از 1870 به بعد، نویسندۀ بسیار موفقی شده بود. بسیاری از آثار بعدی او هم به گونۀ مقالات پیاپی در مجلۀ "فورتنایتلی ریویو" انگلستان و "پوپولر ساینس مانثلی" آمریکا و هم به‌صورت کتاب به‌چاپ می‌رسید. اسپنسر همچنین با مجلات سرشناسی چون "کانتمپرری ریویو" و "ناینتینت سنچری" همکاری می کرد. مجموعه اندیشه ذهنی او در هر دو زمینه اخلاقی و علمی به‌نام فلسفه ترکیبی نامیده شده است. اسپنسر علاوه ‌بر آنچه در زمینۀ جامعه‌شناسی منتشر ساخت، کتب معتبری نیز در معرفه الحیوه، علم النفس و اخلاق و تعلیم و تربیت دارد. پس در کل آثار علمی اسپنسر به شرح زیر است:
• آمار اجتماعی (۱۸۵۱)
• فرضیه جمعیت (۱۸۵۲)
• آموزش و پرورش (۱۸۶۱)
• اصول زیست‌شناسی (۶۷-۱۸۶۴)
• اصول روان‌شناسی (۷۲-۱۸۷۰)
• بررسی جامعه‌شناسی (۱۸۷۳)
• اصول علوم اجتماعی (۱۸80)
• اصول اخلاق (۱8۸0)
• انسان علیه دولت (۱۸۸۴)
• زندگی‌نامه شخصی (۱۹۰۴)
تأثیر اسپنسر بر جامعه‌شناسی
تأثیر عقاید اسپنسر در سال‌های اولیه بر جامعه‌شناسی آمریکایی بیش از تأثیر کنت، دورکیم، مارکس و وبر بود. هوفستادتر در این مورد چند علت را ذکر می‌کند. مهم ترین مسئله اینکه نوشته های اسپنسر به زبان انگلیسی بود. در صورتی که آثار دیگران به زبان انگلیسی نبود. علاوه‌بر این، نوشته های او خیلی تکنیکی نبود، از این رو آثارش به طور وسیعی در دسترس بود. در واقع بعضی معتقدند که فقدان مطالب فنی در آثار او به این علت است که او محقق باتجربه ای نبود، ولی دلائل مهم‌تر دیگری برای جذابیت کارهای اسپنسر وجود دارد. او نوعی دیدگاه علمی ارائه کرده که برای شنونده جذاب است و شیفتۀ علوم و تولیدات تکنولوژیکی آن می گردد و نظریه های قابل درکی ارائه می کرد که با مقاطع تاریخی بیشتر سروکار داشت. وسعت عقاید او همانند حجم زیاد کارهایش این اجازه را می داد که افراد مختلف برداشت های متفاوتی از آن داشته باشند. در نتیجه و شاید مهم ترین دلیل این باشد که نظریه های او پس از مراحل تند صنعتی‌شدن به جامعه آرامش و اطمینان می داد. به عقیدۀ اسپنسر جامعه با دشواری به سمت پیشرفت های بزرگ و گسترده تر در حال حرکت است. اسپنسر اولین کسی است که تئوری منظمی در قالب فونکسیونالیسم ساختی و داروینیسم اجتماعی ارائه داد.

هدف جامعه‌شناسی از منظر اسپنسر

اسپنسر تأکید می کرد که هدف جامعه‌شناسی بایستی کشف اصول ریخت‌شناسی (ساخت) و فیزیولوژی (فرآیند) تمامی اشکال ارگانیک (شامل سوپرارگانیک) جامعه باشد. اما اسپنسر اخطار کرد، نبایستی انرژی خود را وقف تحلیل آن‌هایی که از نظر تاریخی منحصر به فرد، غریب و یا زودگذراند بنمائیم. بلکه جامعه‌شناسی بایستی در جستجوی خصلت‌های پایدار و جهانی سازمان اجتماعی باشد. به‌علاوه جامعه‌شناسان نبایستی بیش از حد خود را درگیر شناخت وقایع آینده بنماید. اسپنسر اعتقاد داشت که نقش جامعه‌شناسی در این است که روشن کند انسان‌ها نباید در جریان‌های طبیعی حاکم در جامعه وقفه‌ای ایجاد کنند.

آرای اسپنسر

آرای اسپنسر ترکیبی از مثبت گرایی و داروینیسم است. او بدون اینکه جامعه را با اندام انسان یکی بداند ، از اصطلاحات زیست شناسی در جامعه شناسی استفاده کرد و بر آن شد که طبق نظام خاصی ثابت کند که جامعه مثل " یک اندام " است. او به سادگی فرض نمود که جامعه به مانند یک موجود زنده است. و نوعی جامعه شناسی را پایه گذاشت که در آن هر نهادی در جامعه کارکردی بمانند یک عضو در بدن داشت. او اندام جامعه را فراتر از فرد نمی دانست فلذا به تفاوت های مهمی بین اندام زیستی و " اندام اجتماعی " قایل بود . اسپنسر " شش شباهت را بین جامعه ی بشری " با اندام انسان بیان می کند که عبارتند از :
1. هر دوی آن ها به سبب قابلیت رشد دوران حیات خود از مواد غیر اندامی متمایزند.
2. هر دوی آن ها با افزایش حجم دارای ساختمان پیچیده تری می گردند.
3. در هر دوی آن ها تمایز فزاینده در ساخت با تمایز در عملکرد همراه است.
4. در هر دوی آن ها اجزاء و کل با یکدیگر مرتبطند، به طوری که تغییر در هر جزء باعث تغییر در اجزاء دیگر می شود.
5. در هر دوی آن ها هر جزیی از کل، به خودی خود، جامعه یا اندامی کوچک است.
6. در هر دوی آن ها حیات کل می تواند نابود شود، در صورتی که اجزاء می توانند تا مدتی به زندگی خود ادامه دهند.
اما نباید پنداشت که جامعه و اندام زنده از هر جهت بهم شباهت دارند، این دو دارای تفاوت های مهم نیز هستند؛ اسپنسر تفاوت هایی هم برای جامعه و اندام زنده عنوان نموده که به شرح ذیل است:
1. اجزای هر جامعه ی انسانی آزادی بیشتری دارند و کل مستحکم تری را تشکیل می دهند.
2. در اندام، تعدد و تفاوت کارکردها به نحوی است که برخی از اجزا به صورت مرکز احساس و اندیشه انجام وظیفه می کند ولی در اندام اجتماعی چنین تفاوتی وجود ندارد.
3. در اندام اجزا برای مصلحت کل پدید آمده اند در حالیکه در جامعه ی انسانی کل جامعه به منظور ارضای حوایج افراد پدید آمده است.
از این رو اسپنسر یک ایدئولوژی محافظه کارانه ای را بنیاد. بنابراین اسپنسر متفکر اجتماعی نیز در راه انتظام بخشی به اندیشه کارکردی قدم برداشته است. او از دو زمینه فکری ( اصالت سود که به اندیشه داروینیسم اجتماعی انجامید و دیدگاه ارگانیستی که به طرح مبانی سازمانی و نظریه های سیستم ها و سازمان ها انجامید) متأثر بود. او مدعی است که ( درک ساخت پدیده های اجتماعی بدون فهم واقعی کارکرد آن ها بی معنی است و برای فهم چگونگی سازمان یابی و توسعه یک سازمان اجتماعی لازم است تا نیازهای آن فهمیده شود. از این رو اسپنسر جامعه شناسی است که به طور آشکارا به بحث درباره نیازهای کارکردی در تحلیل و تبیین پدیده های اجتماعی می پردازد. بنابراین، اسپنسر با صراحت از ساخت و کارکرد اجتماعی سخن گفته است ولی تأکید وی بیشتر بر تطور است تا بر ساخت. اسپنسر از جامعه شناسان تطور گرا می باشد كه با بهره گیری از زیست شناسی و نظریات داروین " تطور اندام واره ای" را به عنوان پیشرفت تدریجی زندگی اجتماعی از اشکال ساده به سوی اشکال پیچیده و از همسانی ابتدایی به طرح ناهمسانی فزاینده مطرح ساخت و تصمیم داشت قوانین "تکامل" را بر جامعه های بشری منطبق سازد. قیاس های زیست شناختی در میان استدلال های جامعه شناختی اسپنسرجای ممتازی را به خود اختصاص داده بود و از جایی كه او یك فردگرای پروپا قرص بود قیاس های ارگانیك او را دچار دشواری های فلسفی و جامعه شناختی كرده بود ، حاصل كاربرد قیاس های ارگانیك اسپنسر رسیدن به این مفهوم بود كه رشد تكاملی در ساختار و كاركردهای هر واحدی دگرگونی هایی را پدید می آورند كه موجب افزایش در حجم و در نتیجه تمایز بیشتر اجزای آن می شود. اسپنسر معتقد بود كه رشد اجتماعی از دو طریق انجام می شود:‌
1- گاه جدا از هم: بر اثر افزایش در جمعیت و یا با تكثیر ساده واحدها حاصل می شود.
2- گاه با هم می پویند:‌ به هم پیوستن واحدهایی كه قبلاً با هم ارتباطی نداشتند یعنی با اتحاد گروه ها و باز با اتحاد گرووه هایی از گروه ها.
اسپنسر نتیجه افزایش در حجم را  افزایش در پیچیدگی ساختارها در نتیجه تمایز هر چه بیشتر كاركردها وساختارها  كه نتیجه آن وابستگی متقابل فزاینده نهایت و در نهایت ادغام اجزاء را به همراه دارد پس نتیجه فراگرد رشد فراگرد ادغام می باشد.
در بستر چنین تحولاتی اسپنسر نظریات خویش را در سه زمینه مختلف طرح نمود: تکامل گرایی طبیعی، فردگرایی ضد دولتی، ذاتی گرایی مثبت گرا، که بر طبق آن فرآیندهای پیشرفت تکاملی قابل تعمیم به تمامی محدوده های حیات (بی جان، بی تحرک، زنده، روانشناختی و اجتماعی) است، که در زیر به شرح مفصلتری از دو گونه نخست آن می پردازیم:

تکامل گرایی طبیعی

هربرت اسپنسر نیز همچون سایر جامعه شناسان آن دوران می کوشید تا به نوعی این تحولات همه جانبه را که در عرصه های گوناگون اتفاق افتاده بود را در ذهن خویش سامانمند ساخته و درک بهتری از آن را ارائه نماید. او در این زمینه تا حدی تحت تأثیر جامعه شناس فرانسوی آگوست کنت قرار داشت. کنت تحولات پیش آمده را در یک برداشت تکاملی و نوعی تحلیل ذهنی بر مبنای «پیشرفت ذهن بشری» ارزیابی نمود و معتقد بود که: «رشد تکاملی در ساختار و کارکردهای هر واحدی موجب افزایش حجم و در نتیجه تمایز بیشتر اجزاء آن می شود». از این منظر شاید بتوانیم اسپنسر را ادامه دهنده نگرش تکاملی کنت بدانیم هر چند که او درک «عینی» تری از مسائل پیش آمده، پیش رویمان گذاشت. در این رهیافت عینی، او بینش تکاملی را «تغییر از یک حالت به نسبت نامعین، نامنسجم و همگون به حالت نسبتا معین، منسجم و چندگون» و دارای سیر خطی ارزیابی کرد و جامعه را همچون وجودی می پنداشت که رشد می کند و توسعه می یابد و پیشرفتی آهسته، گام به گام، مستمر و جهت دار دارد و در این رشد پیوسته جوامع به طور مداوم در جهت افزایش در حجم حرکت می کنند که لزوماً با افزایش در پیچیدگی ساختارهاشان همراه است و این پیچیدگی در ساختار به منظور «بقاء» و «تطابق» آن واحد اجتماعی با محیط خویش صورت می پذیرد. این نگرش تکاملی در ذهن اسپنسر از این رویکرد فلسفی نشأت می گرفت که او «واقعیت» را محصول تدریجی تغییرات کوچک ولی مداومی می دانست که طی دوره های بسیار بلند مدت اتفاق می افتد، و اصالت جامعه شناسی را هم بررسی وقایع در چهارچوب همین بینش تکاملی می دانست. از نظرگاه اسپنسر جوامع طی واکنش با محیط اجتماعی و طبیعی شان تکامل و تغییر می یابند که این تغییرات همواره آهسته و آرام نیست بلکه ممکن است آهسته آغاز گردد و اما سرعت تغییرات به شکل تصاعدی افزایش یابد که اصطلاح «انباشتگی ترکیبی» دقیقاً نشان از همین تغییرات تصاعدی دارد که نمونه عینی آن را می توانیم در تحولات شدید پدید آمده پس از رنسانس فرهنگی و علمی مشاهده نماییم.
اما باید خاطرنشان کنیم که در یک جهت گیری عمومی اسپنسر با آنکه در رابطه با کل جامعه بشری تکامل را امری گریزناپذیر می دانست اما در رابطه با هر یک از جوامع خاص بشری آن را محتمل می دانست و گاهاً از رکود و سیر قهقرایی سخن می راند. او هر یک از جوامع (جوامع جهان سوم، آفریقا و...) را در مرحله ای از تکامل طبیعی تحلیل می کرد و در عین حال تأکید داشت که ممکن است آن ها در جهت هایی متفاوت تکامل یابند یا برای دوران های خاصی حرکتشان متوقف گردد یا پسرفت نمایند. او حتی در اواخر عمر هنگامی که رویکرد امپریالیستی بر سیاست خارجی انگلستان سایه گسترده بود، از خوش بینی دوران جوانی اش دست کشید و جامعه اش را بسوی برگشتی وحشت انگیز می دید. بدین لحاظ او در اواخر عمر اعتقاد به تغییر مستمر رو به جلو را کناری نهاده و مفهوم «تغییر ریتمیک» را پذیرفت که بر مبنای آن اگرچه تغییر غالباً به سمت جلو می باشد با این حال ممکن است دوره هایی از درجا زدن، بین دوره های مستمر توسعه وجود داشته باشد.
بهرحال در چهارچوب جامعه شناسی و بررسی جوامع انسانی، اسپنسر نظریه تکاملی اجتماعی اش را بر بینش زیست شناسانه «لامارک» بنیان نهاد که بر پایه آن خصوصیات اکتسابی می توانند به صورت بیولوژیکی از نسلی به نسلی دیگر منتقل شوند. از این منظر انسان ها به میزانی که در زندگی خود چیزهای تازه را فرا می گیرند و مهارت می یابند و متخصص می گردند، می توانند این خصوصیات اکتسابی را از طریق ژن های خویش به نسل های بعدی منتقل سازند. این نظریه نه تنها برای رهیافت تکاملی اسپنسر که برای خوشبینی او نسبت به آینده، تأثیر بسزایی داشت، هر چند که او در اواخر عمر به وضوح شاهد بود که چگونه این برداشت، که زیر بناهای بینش تکامل گرایانه اش را تشکیل می داد، بوسیله نظریه داروین که بر عدم انتقال خصوصیات اکتسابی تأکید داشت طرد شده است و این طردشدگی در زمانی به وقوع پیوست که اسپنسر حداقل از جنبه اخلاقی نمی توانست از نظریاتش بازگردد.

فردگرایی ضد دولتی

به اعتقاد من، فرد گرایی اسپنسر، همچون سایر لیبرال ها، پیش از هر چیز به نوع نگرش آن ها از انسان باز می گردد. در یک نظرگاه کلی لیبرال ها نسبت به انسان و توانایی هایش خوشبین هستند، آن ها بر صداقت، درستی و عقلانیت بلندمدت آدمیان اعتقاد راسخی داشته و بر توانایی عقلانی و قابلیت های فرد بر احاطه و تسلط بر زندگی و محیط خویش ایمان دارند و معتقدند که انسان ها تنها به قوه تفکر و با داشتن آزادی اندیشه و عمل و با حسن نیتی که دارند، در نهایت می توانند حداکثر امنیت، آسایش و رفاه را برای خود و جامعه شان امکانپذیر سازند. اسپنسر نیز در همین چهارچوب بر «فطرت پاک و کامل انسانی» و «امکان آگاهی افراد» معتقد بود و همین امر او را بر آن داشت تا در مقابل نیروهای اجتماعی که به زعم او مخرب و محدود کننده بودند، برخیزد. به عبارت دیگر فردگرایی اسپنسر بر این نکته تأکید داشت که آگاهی در جامعه پراکنده است و همین آگاهی های پراکنده بر کلیت جامعه تأثیر می گذارد و جهت گیری های آن را تعیین می کند. و بدین ترتیب او بر آن بود که: «خواص واحدهای ترکیب کننده جامعه تعیین کننده خواص مجموعه اجتماعی است» و این اعتقاد او به توانایی خودآگاهی هر فرد (واحد) در اورگانیسم اجتماعی، او را از دیگر جامعه شناسان کارکردگرا همچون کنت و دورکیم (و بعدها پارسونز) تمایز می داد.
اما برای فهم بهتر «ضددولتی بودن» اسپنسر نخست باید دیدگاه های او را در ارتباط با جامعه بررسی نماییم. او برای جامعه سه دستگاه متفاوت را در نظر گرفته بود: دستگاه های تولید کننده داخلی، دستگاه های تنظیم کننده خارجی و دستگاه های توزیع (راه های ارتباطی)، یا به عبارتی دیگر آن بخش از جامعه که تولید می کند، بخشی دیگر که حافظ امنیت است و بخش سوم که کار ارتباط میان این دو بخش را میان خودشان و باهم بر عهده دارد.
در جامعه آرمانی او دستگاه نخستین نقشی برجسته را ایفاء می کند. دستگاه های تولیدی که بازتاب تنازع بقاء و رقابتی وسیع در سطح جامعه به منظور بقاء اصلح ترین است. آن ها که بهتر می توانند خود را با شرایط تطبیق داده و تولیدات (نه فقط اقتصادی، بلکه در همه زمینه ها) بهتری را ارائه نمایند، نه تنها خود را حفظ می کنند بلکه افق هایی را نیز به سوی آینده باز می نمایند. بدین لحاظ برای پیشرفت ارگانیزم از نظر او به حداقل نظارت از سوی دستگاه تنظیم کننده خارجی (نیروهای دولتی) نیاز هست و جامعه زمانی در بهترین عملکرد قرار دارد که نظامات کنترل دولتی، دفاع نظامی و حفاظت از حقوق افراد به حداقل کاهش یابند. از نظر اسپنسر بهترین حکومت، آن نوع حکومتی است که از همه کمتر حکومت کند.