نویسنده: بهروز حاجی‌محمدی




 

زمان، ماهیت و چگونگی آن، از دلمشغولی‌های بسیاری از فلاسفه، ادبا و اندیشمندان معاصر بوده است. به عنوان مثال مارتین هایدگر از فلاسفه، و مارسل پروست و ساموئل بكت از جمله ادیبانی‌اند كه در آثار خود به این مقوله پرداخته‌اند. بحث زمان و چگونگی آن از دغدغه‌های فرانتس كافكا نیز بوده است. پیش از این در بررسی قصر، شواهدی از درگیری ذهنی كا.، شخصیت اصلی این رمان، را با مقوله زمان نشان دادیم. «آشوب معمولی» (1) نیز به این درونمایه می‌پردازد.
نكته‌ی محوری این داستان كوتاه آن است كه زمان، در یك روزِ كاری به سرعت برق و باد سپری می‌شود و در روزی دیگر، عذابی است پایان‌ناپذیر. «آشوب معمولی» حكایت شخصیتی است به نام الف كه باید برای انجام معامله‌ای تجاری با شخصی به نام ب در شهری به نام هـ با وی دیدار كند. در روز نخست، سفر الف به شهر هـ ده دقیقه طول می‌كشد. اما روز بعد، «اگرچه اوضاع و احوال، دست كم به برآورد الف، درست همان اوضاع و احوال روز پیشند، این بار ده ساعت می‌كشد كه او به هـ برسد.» (مجموعه داستان‌ها، ص503) به دلیل تأخیر الف، او و ب هرگز با هم ملاقات نمی‌كنند. آنان فرصت حضور همزمان در یك مكان را از دست می‌دهند. به دلیل عدم وجودِ زمانی تعریف شده و معین برای آن دو، عقد قرارداد تجاری میسر نیست. الف و ب مثل بسیاری از شخصیت‌های داستانی كافكا، به ویژه داستان‌های كوتاه او، شخصیت‌هایی اجمالی‌اند. ما از این دو شخصیت چیز زیادی نمی‌دانیم. می‌دانیم كه الف، مرد عیالواری است كه «دلش برای كارش شور می‌زند» و سرعت را رمز موفقیت و سربلندی می داند. متن به ما می‌گوید كه او «فوراً راه می‌افتد و به سوی خانه می‌شتابد و فاصله شهر هـ تا خانه خود را در یك لحظه می‌پیماید» (تأكیدها از من است). او هنگام ورود به خانه، با معضلی روبرو می‌شود:
باخبر می‌شود كه در واقع ب در اوایل همان روز، حتی پیش از عزیمت الف، به آنجا وارد شده بود، در حقیقت او با الف در آستانه‌ی در روبرو شده بود و قرارداد را هم به او یادآوری كرده بود، اما الف گفته بود كه در آن موقع وقت ندارد و فوراً باید آنجا را برای كاری ضروری ترك كند (2) (تأكیدها از من است).
سپس الف «بسیار شاد از فرصت آنكه ب را فوراً می‌بیند و همه چیز را برایش توضیح می‌دهد، شتابان از پلكان بالا می‌رود» (مجموعه داستانها، ص 503). ظاهراً الف سرعت را هدف نهایی امور تجاری می‌داند؛ هرچند كه این عامل صرفاً به ناكامی او منجر می‌شود. ب نیز بی‌قرار و شتابزده است، اما بیش از الف بر خودِ معامله تأكید دارد. ب معامله‌ای را به الف یادآوری می‌كند كه الف برای انجامش وقت ندارد. به علاوه، هم اوست كه به امید بازگشت الف و دیدار مجدد با او منتظر می‌ماند. اما نهایتاً رنجش ب از غیبت الف باعث می‌شود تا او «خشمناك» از پلكان پایین برود و برای «همیشه» ناپدید شود.

در برخی از داستان‌های كافكا سفرِ تجاری تجربه‌ای است نامطبوع كه شخصیت اصلی داستان با كراهت از آن یاد می‌كند. ماتم گرگور سامسا را در چهارمین بندِ مسخ به یاد آوریم:

خدایا چه شغل طاقت‌فرسایی انتخاب كرده‌ام! هر روز باید در سفر بود. دردسرهای این كار خیلی بیشتر از كار در تجارتخانه‌ی آدم را عذاب می‌دهد، و تازه سختی سفرهای مداوم، دلواپسی عوض كردن قطار، آن غذاهای بد و نامنظم، آشنایانی اتفاقی كه هر بار عوض می‌شوند و هرگز نمی‌شود با آنها صمیمی شد. مرده شویش را ببرند! (مسخ، ص12)
در «آشوب معمولی» نیز شخصیت اصلی با مسئله‌ای به نام سفر مستمر روبروست. در نهایت هم وسیله به هدف تبدیل می‌شود و پوچیِ واقعیت، محور داستان را می‌سازد. موفقیت در تجارت مستلزم انجام معامله است. این نیز به دیدار طرفین معامله از یك سو، و تضارب و تبادل نظر آنها از سوی دیگر نیاز دارد. در این داستان، زمینه تحقق این دو عامل فراهم می‌شود، اما هرگز به سرانجام نمی‌رسد. معامله، دست نیافتنی است. شاید معضل الف در دستیابی به خریدارش و ب بازتابی از معضل نویسنده در دستیابی به واژگان و عبارات مطلوب باشد. نوشتن، به تجارت شبیه است. الف در تجارت ناكام می‌ماند و نویسنده، در نگارش اثری آرمانی. در نتیجه، آنچه الف از آن می‌هراسد رخ می‌دهد: ب ناپدید می‌شود و هرگز باز نمی‌گردد. ب، از این منظر، بازتابی از جنبه هنری نگارش كافكاست؛ بُعدی كه الف مشتاق دستیابی به آن است. یك بار دیگر فردیتی دوسویه، خود را در داستانی درباره‌ی كار و ناكامی نهایی نشان می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1.این داستان در فرانتس كافكا، مجموعه داستانها، به ترجمه امیر جلال‌الدین اعلم آمده است. برخی از ارجاعات راقم، به متن انگلیسی داستان است.
2.Franz Kafka,The Great Wall of China and Other Short Works,tr. and. ed Malcolm Pasley,p.99

منبع مقاله :
حاجی‌محمدی، بهروز، (1393)، شخصیت‌های اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول