آشنایی با مندل
مقدمه تا اواسط قرن نوزدهم میلادی دانشمندان بسیاری تلاش کردند معمای وراثت را حل کنند؛ ولی هیچ یک از آنها موفّق نشدند. تا این که محقّقی به نام «گرگورمندل» اصول اولیهی وراثت را کشف کرد.
نویسنده: جمعی از نویسندگان
مقدمه تا اواسط قرن نوزدهم میلادی دانشمندان بسیاری تلاش کردند معمای وراثت را حل کنند؛ ولی هیچ یک از آنها موفّق نشدند. تا این که محقّقی به نام «گرگورمندل» اصول اولیهی وراثت را کشف کرد.
مندل پیش از آن که آزمایشهای خود را در زمینهی وراثت آغاز کند، در دانشگاه وین به تحصیل علم فیزیک، آمار و ریاضی پرداخت. او بعدها با استفاده از همین دانستهها، آزمایشهایش را طراحی کرد.
مندل برای انجام آزمایشهای خود، از گیاه نخود فرنگی استفاده کرد. این انتخاب، تصادفی نبود. او پیش از آن، روی دیگر گیاهان و حتی موشها، آزمایشهایی انجام داد و بالاخره به این نتیجه رسید که گیاه نخود فرنگی از همه مناسبتر است.
تعداد آزمایشهایی که مندل در مورد وراثت انجام داد، در مقایسه با دیگران بسیار محدود بود؛ اما فقط او موفق به کشف معمای وراثت شد. با این حال، برخی به صحت نتایجی که وی به دست آورده بود، شک داشتند. آنها ادعا میکردند که این نتایج، آن قدر خوب و درستاند که واقعی به نظر نمیرسند. این منتقدان، با وجود آشنایی کامل با آمار و ریاضی، راجع به گیاهشناسی و نحوهی تولید مثل گیاهان چیزی نمیدانستند و به همین دلیل، کارهای مندل را غلط جلوه میدادند. به علاوه، آنها این واقعیت را که معمولاً یک تخم از هر ده تخم نمیروید، در نظر نمیگرفتند. در حالی که همین مسئله میتوانست اختلاف موجود بین نتایج منتشر شدهی مندل را توضیح دهد.
مندل به خوبی میدانست که به تحقیقات و یافتههای یک محقق گمنام و ناشناس توجهی نمیشود. به همین دلیل، با یک گیاهشناس نامی و معروف به نام «کارل ویلهلم ون نگلی» مکاتبه کرد و یافتههای خود را با او در میان گذاشت. نگلی به کوتاهی نوشتههای مندل را خواند؛ اما از محاسبات آماری آن چیز زیادی نفهمید. او قول داد که شخصاً آزمایشهای مندل را انجام دهد تا از درستی یا نادرستی آن مطمئن شود؛ ولی در واقع، او هرگز به این وعده وفا نکرد و مندل را به کلی دلسرد کرد. نگلی 20 سال بعد، وقتی بزرگترین اثر خود را دربارهی تکامل مینوشت، بدون این که نامی از مندل ببرد، نتایج تحقیقات او را در کتاب خود جای داد.
مندل از تحقیقات «چارلز داروین» و «نظریهی تکامل» او مطلع بود. در واقع، یافتههای مندل اشکال عمدهی نظریهی تکامل را برطرف میکرد. اما داروین هرگز از این یافتهها آگاه نشد و هرگز مقالات منتشر شدهی او را نخواند. اگر او از نتایج تحقیقات مندل آگاه میشد، بیتردید به ارزش آنها پی میبرد. داروین در سال 1882 میلادی، در حالی که نمیدانست اشکال نظریهاش اصلاح نشده است، چشم از جهان فرو بست.
زمانی که مندل تحقیقات و مطالعاتش را در اواسط دههی 1850 میلادی آغاز کرد، همه جا صحبت از نظریهی تکامل بود. در آن زمان، چنین تصور میشد که فرزندان آمیزهای از صفات والدین را به ارث میبرند. به عبارت دیگر، صفات و خصوصیات والدین با هم مخلوط میشود و خصوصیات فرزندان را به وجود میآورد. برخی معتقد بودند تغییراتی که بر اثر تأثیرات محیطی در صفات و خصوصیات گیاهان و جانوران به وجود میآید، میتواند به نسل بعدی منتقل شود. برای مثال، اگر در بدن حیوانی بر اثر تغذیهی زیاد، لایهی ضخیمی از چربی تشکیل شود، میتوان انتظار داشت که فرزندان آن نیز با یک لایهی ضخیم چربی به دنیا بیایند. در آن زمان، کشاورزی و دامداری تا حدی علمی شده بود؛ به طوری که از روش پرورش انتخابی برای اصلاح نژاد گیاهان و حیوانات و به دست آوردن صفات مطلوب استفاده میشد. کتاب «منشأ انواع» داروین در سال 1859 میلادی به چاپ رسید؛ در حالی که هنوز قسمت اعظم قوانین وراثت ناشناخته مانده بود. در همان زمان، گرگور مندل تقریباً نیمی از آزمایشهایی را که منجر به کشف این قوانین شد، انجام داده بود.
او دوران کودکی خود را در «هاینسندورف» واقع در «موراویا» - که در آن زمان قسمتی از امپراتوری اتریش بود- گذراند. هاینسندورف امروزه «هینچیتسه» نامیده میشود و در جمهوری چک واقع است.
نام واقعی مندل، «یوهان» بود. در واقع، مندل جوان پس از این که یک راهب نوآموز شد، گرگور نام گرفت. او در 22 ژوئیهی هر سال، تولدش را جشن میگرفت؛ ولی طبق گواهی غسل تعمید، تاریخ تولد او 20 ژوئیه بود.
پدر مندل، «آنتوان» نام داشت و یک زارع بود. در قرن نوزدهم میلادی زارعان موراویا بالاخره روزی مالک زمین زراعی میشدند و میتوانستند آن را برای خود کشت کنند؛ ولی تا آن زمان، مجبور بودند در شرایطی بسیار سخت و طاقت فرسا حداقل سه روز در هفته برای مالک زمین کار کنند. این شرایط در تمام امپراتوری اتریش به چشم میخورد و در واقع، از آثار به جا مانده از دوران فئودالی بود.
آنتوان مندل در سال 1789 میلادی به دنیا آمد. زندگی او نیز همانند دیگران، تحت تأثیر وقایعی قرار داشت که در قرن 19 میلادی در اروپا به وقوع پیوسته بود. او هشت سال به عنوان سرباز) از جمله در جنگهای ناپلئون (خدمت کرد. آنتوان در سال 1818 میلادی با «رزین شوارتلیچ» - که دختر یک باغبان در هاینسندورف بود- ازدواج کرد. دو فرزند اول آنها هر دو در کودکی درگذشتند در سال 1820 میلادی آنها صاحب دختری به نام «ورونیکا» شدند. یوهان در سال 1822 میلادی و یک دختر دیگر به نام «ترزا» در سال 1829 میلادی به دنیا آمدند.
موراویا بین ایالت «بوهم» از غرب و «اسلواکی» از شرق قرار دارد. هاینسندورف در شمال این ناحیه واقع است. در قرن نوزدهم میلادی اکثر مردم هاینسندورف آلمانی زبان بودند، زبان اصلی خانوادهی مندل نیز آلمانی بود. یوهان خود را آلمانی میدانست و به آلمانی مینوشت. زبان چک، زبان دوم او بود.
آنتوان مندل با این که مشغلهی بسیاری داشت و هم در زمین خود وهم برای مالک کار میکرد، به پرروش درختان میوه بسیار علاقهمند بود. او باغ میوهی کوچک خود را با پیوندهایی که کشیش ناحیه، پدر «شریبر» در اختیارش میگذاشت، بهبود میبخشید. یوهان جوان دراین کار به پدرش کمک میکرد. در واقع، او از همین جا با باغبانی و باغداری آشنا شد.
پدر شریبر در مدرسهی دهکده تدریس میکرد. این مدرسه با توجه به استانداردهای امپراتوری اتریش در دههی 1820 میلادی، با روش نسبتاً روشنفکرانهای اداره میشد. کودکان در این مدرسه نه تنها خواندن و نوشتن میآموختند، بلکه با تاریخ طبیعی و علوم نیز آشنا میشدند.
مندل، شاگرد ممتاز و نمونهای بود و همیشه از همکلاسیهایش پیشی میگرفت. پدر شریبر که متوجه علاقهی شدید مندل به تحصیل شده بود، پیشنهاد کرد که والدینش او را به مدرسهی بهتری بفرستند. به این ترتیب، مندل در حالی که 11 سال داشت، با تشویق و ترغیب پدر شریبر به مدرسهای در «لایپنیک» (20 کیلومتری محل سکونتش) فرستاده شد.
یوهان تنها پسر خانوادهی مندل بود و آنتوان ترجیح میداد. پسرش در آینده شغل او را پیشه کند. با این حال، تجربیاتی که او در جنگهای ناپلئون به دست آورده بود، افق دیدش را وسیعتر کرده بود به همین دلیل، با وجود امکانات بسیار اندک، هر آن چه در توان داشت انجام داد تا پسرش آینده بهتری داشته باشد.
یوهان در لایپنیک نیز دانشآموز موفقی بود. او در سال 1834 میلادی وارد دبیرستانی در «تروپالو» شد. این مدرسه 50 کیلومتر با محل سکونتش فاصله داشت.
رفتن به دبیرستان، خانوادهی یوهان را با مشکل مواجه کرده بود. والدین او نمیتوانستند از نظر مالی کمک زیادی به او بکنند؛ به همین دلیل، یوهان مجبور بود برای تأمین نیازهای مالی خود کار کند. با تمام این احوال، او با موفقیت به تحصیل ادامه داد؛ تا این که در سال 1838 میلادی - زمانی که 16 سال داشت- حادثهی ناگواری رخ داد. آنتوان در یک تصادف، به شدت صدمه دید و مجبور شد کار مزرعه را رها کند. به این ترتیب، یوهان بایستی کلیهی مخارج تحصیلش را خود فراهم میکرد (ما دقیقاً از چگونگی آن اطلاع نداریم؛ شاید به عنوان معلم خصوصی به کودکان کوچکتر درس میداد).پس از آن، او به خاطر کار زیاد و سوء تغدیه، بیمار شد. با تمام این احوال، دبیرستان را در سال 1840 میلادی به اتمام رساند و برای یک دورهی دو ساله در یک مؤسسهی فلسفی در «اولموتس» ثبت نام کرد. محصلانی که در این دوره شرکت میکردند، برای ورود به دانشگاه آماده میشدند.
یوهان در این مدرسه نیز موفق بود و مشکلی برای یادگیری دروس نداشت. ریاضیات، فیزیک و آمار، جزو دروسی بودند که در مؤسسهی فلسفی تدریس میشدند. یوهان در آخرین سال تحصیلش بار دیگر بیمار شد (احتمالاً باز هم به دلیل کار زیاد و تغذیهی نامناسب). در همین زمان، خانوادهی مندل به شدت دچار بحران مالی شده بود.
از آن جا که یوهان سرگرم تحصیل بود و نمیتوانست در کار مزرعه به پدرش کمک کند، آنتوان مندل تصمیم گرفت سرپرستی و ادارهی مزرعه را به دامادش «آلویس استورم» - که مدتی قبل با ورونیکا ازدواج کرده بود - واگذار کند. قرارداد فروش در هفتم اوت سال 1841 میلادی تنظیم شد. آلویس متعهد شده بود که هنگام ورود یوهان به صومعه 100 فلورین به او بپردازد؛ به علاوه او پرداخت جهیزیهی ترزا را نیز تقبل کرده بود.
تقریباً بلافاصله بعد از این که قرارداد امضا شد، ترزا سهم جهیزیهاش را به یوهان داد تا تحصیلاتش را در اولموتس تکمیل کند. در انتهای آن سال، تمام بودجهی خانواده به پایان رسید. در چنین شرایطی، تنها امید خانواده، کشیش شدن یوهان بود.
مندل امیدوار بود به عنوان کشیش، شغلی همچون معلمی در مدرسه پیدا کند و در اوقات فراغت به مطالعات علمی بپردازد. ولی اوضاع از آن چه که وی فکر میکرد، بهتر شد. او به توصیهی استاد فیزیکش، پروفسور «فردریش فرانتس» در صومعهی «آگوستینی» پذیرفته شد. فرانتس سالهای زیادی را به عنوان استاد در موسسهی فلسفی در «برون» «برنو» ی کنونی، (واقع در موراویای جنوبی) کار کرده بود. او در طول این سالها با کشیشان صومعهی آگوستینی زندگی کرده بود و آنها را به خوبی میشناخت.
دیر «تومای حواری» یکی از مهمترین مراکز فعالیتهای مذهبی در موراویا بود. راهب بزرگ دیر، «فرانتس نپ» در سال 1824 میلادی در حالی که فقط 42 سال داشت، سرپرستی این امکان را بر عهده گرفته بود. طبق قوانین آن دوران، صومعه میبایست پس از مرگ راهب بزرگ، مالیات سنگینی میپرداخت. به همین دلیل، اعضای صومعه ترجیح میدادند. جانشین راهب بزرگ، مرد جوانی باشد تا پرداخت مالیات تا آن جا که ممکن است، به تأخیر بیفتد.
نپ، سرپرستی تومانی حواری را در حالی بر عهده گرفت که دیر دچار مشکلات مالی بسیار بود او پس از حل این مشکلات، صومعه را به مکان فعال و موفقی تبدیل کرد. او اعضای دیر را به انجام کارهای هنری و علمی ترغیب میکرد. این صومعه دارای یک زیستشناس، یک اخترشناس، یک فیلسوف و یک آهنگساز بود که همگی در کار خود استاد بودند. طبق یک حکم سلطنتی (مربوط به سال 1802 م.) این کشیشان مسئولیت تدریس مسائل دینی، مذهبی، فلسفه و ریاضیات را در موسسهی فلسفی شهر برون بر عهده داشتند.
دیر تومای حواری، تحت فرمان مستقیم فرقهی آوگوستینیان در رم قرار داشت؛ به همین جهت از قوانین دست و پاگیر حاکم بر کلیساهای اتریس و دخالتهای بیجای آنها معاف بود. این موضوع باعث میشد که نپ به عنوان راهب بزرگ صومعه، آزادی عمل بیشتری داشته باشد. او به کمک راهبان دیر، یک دانشگاه کوچک خصوصی به وجود آورد. وی در سال 1843 میلادی از پروفسور فرانتس خواست که برای تکمیل گروه کوچک استادان صومعه، شاگردان جوانی را که مایل به پیوستن به صومعهاند، به او معرفی کند. فرانتس فقط یک نفر را شایستهی این کار میدانست، مرد جوانی که از نظر او دارای شخصیت بسیار محکم و استواری بود؛ کسی که فرانتس او را در رستهی فیزیک تقریباً بهترین میدانست. به این ترتیب، مندل از نهم اکتبر به طور رسمی به صومعه راه یافت و از آن پس، گرگور یوهان مندل نام گرفت.
چندل سال بعد، مندل در یکی از یادداشتهایش چنین مینویسد: «این قدم، تغییری اساسی در زندگیم به وجود آورد. احساس میکنم. به نقطهای از زندگی رسیدهام که دیگر نیازی به مبارزهی تلخ برای زنده ماندن ندارم.»
مطمئناً او دیگر هرگز نگران به دست آوردن لقمه نانی نبود. و سرانجام میتوانست از نظر مالی به خانوادهاش کمک کند و بخشش سخاوتمندانهی ترزا را با تأمین مخارج تحصیل پسرانش جبران کند (ترزا در سال 1852 میلادی ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. دو نفر از آنها با کمک مالی مندل، پزشک شدند و پسر سوم در جوانی درگذشت).
مندل در دورهای که به عنوان مبتدی وظایف مذهبیش را انجام میداد، به شدت تحت تأثیر پدر «ماتئوس کلاکل» قرار داشت. پدر کلاکل، گیاه شناس بود و در صومعه، آزمایشهایی در مورد تولید مثل گیاهان انجام میداد. او یکی از اعضای انجمن علوم طبیعی پراگ و انجمن کشاورزی برون بود. به علاوه، علاقهی زیادی به کانیشناسی و اخترشناسی داشت. در واقع، او فیلسوف سرشناسی بود و با استادان فلسفه در دانشگاههای مختلف مکاتبه میکرد. کلاکل، زمانی در دانشگاه پراک استاد فلسفه بود؛ ولی موقعیتش را در سال 1848 میلادی به خاطر واکنشی بر ضد فعالیتهای انقلابی از دست داده بود.
مندل پس از ساکن شدن در صومعه، در یک دورهی چهارساله برای تحصیل الهیات در کالج الهیات شهر برون شرکت کرد. زمانی که او مشغول تحصیل بود، چندین نفر از راهبان سالخوردهی صومعه در گذشتند. کم شدن تعداد راهبان، صومعه را از نظر انجام کارهای روزانه و عرضهی خدمات دچار مشکل کرده بود. به همین دلیل، مندل در سال 1847 میلادی، قبل از موعد مقرر و پیش از به پایان رسیدن دورهی الهیاتش، به مقام کشیشی رسید. او در آن زمان 25 سال داشت.
مندل دورهی الهیات را در ژوئن سال 1848 میلادی به اتمام رساند و به عنوان کشیش ناحیه و کشیش بیمارستان، مشغول به کار شد. اما کار در بیمارستان برای مندل مناسب نبود و مجاورت با انواع بیماریها، او را بیمار کرد. به همین دلیل، راهب بزرگ تصمیم گرفت شغل دیگری برای او بیابد. نپ در آن زمان سرپرست دبیرستانهای موراویا بود. او در سپتامبر سال 1849 میلادی پدر مندل را برای تدریس به یکی از دبیرستانهای ناحیه اعزام کرد. این شغل برای مندل بسیار مناسب بود. او ریاضیات و ادبیات روم و یونان باستان تدریس میکرد و بین دانشآموزان و اعضای دبیرستان، شهرت و محبوبیت زیادی داشت.
مندل از شغل جدیدش کاملاً راضی بود و به خوبی از عهدهی آن بر میآمد. فقط یک مشکل در مورد این شغل وجود داشت؛ او بدون داشتن گواهی تدریس نمیتوانست به طور رسمی به تدریس ادامه دهد. مندل برای گرفتن گواهی تدریس بایستی در امتحانات دانشگاه وین قبول میشد. این امتحانات در دو مرحله برگزار میشدند؛ ابتدا یک امتحان کتبی در برون و سپس یک امتحان شفاهی در دانشگاه وین. او در سال 1850 میلادی در این امتحانات شرکت کرد و در کمال ناباوری مردود شد.
پاسخهای کتبی مندل به این سؤالات هنوز موجود است. در واقع، او به سؤالات فیزیک و ریاضی به خوبی پاسخ داده بود؛ او در تاریخ طبیعی مردود شده بود. برگههای امتحان نشان میدهند که معلومات علمی و دانشگاهی مندل دربارهی زیستشناسی در سال 1850 میلادی بسیار اندک بوده است.
شکست در این امتحانات، تأثیری در کار تدریس وی در برون نگذاشت و او همچنان به عنوان یک معلم موفق به کار خود ادامه داد. شهرت و محبوبیت مندل به اندازهای بود که با وجود مردود شدن در امتحانات، در بهار سال 1851 میلادی از او درخواست شد که مدتی به جای یکی از استادان بیمار کالج فنی تدریس کند.
تقریباً در همین زمان، رئیس ممتحنین دانشگاه وین که به شدت تحت تأثیر علاقه، اشتیاق و توانایی مندل قرار گرفته بود، به او پیشنهاد کرد که یک دورهی دانشگاهی را در وین بگذراند. این شخص، در طول تابستان سال 1851 میلادی با راهب بزرگ دیر مکاتبه کرد که موافقت او را در این مورد جلب کند. نپ در سوم اکتبر چنین پاسخ داد:
با توجه به نظرات و نکات مثبتی که شما به آن اشاره کردید، تصمیم گرفتهام پدر گرگور مندل را برای تحصیلات علمی بالاتر به وین بفرستم. به علاوه، پرداخت هزینههای لازم برای ادامه تحصیلات او را تقبل میکنم.
نپ در این مورد به اسقف مینویسد:
پدر گرگور مندل برای کار به عنوان کشیش بخش مناسب نیست. از سوی دیگر، او استعداد و توانایی قابل ملاحظهای در یادگیری علوم طبیعی دارد... به همین دلیل، لازم میدانم که وی برای تکمیل دانش خود و شکوفایی استعدادش به دانشگاه وین اعزام شود تا فرصت مناسبی برای مطالعه و تحصیل داشته باشد.
اسقف به این شرط که مندل در وین به نحوی زندگی کند که شایستهی یک فرد مذهبی است، با این تصمیم موافقت کرد.
اواخر همان ماه، گرگور یوهان مندل در حالی که 29 سال داشت، رهسپار وین شد تا در کلاسهای فیزیک دانشگاه شرکت کند. در آن زمان، وین هنوز یکی از بزرگترین پایتختهای اروپا بود و ویکی از بهترین و بزرگترین دانشگاهها را داشت. به این ترتیب، مندل در کلاسهای فیزیک تجربی «کریستین دوپلر» شرکت کرد.
مندل طی مدتی که در وین بود، هرگز کاری انجام نداد که بر خلاف فرمانهای مذهبی باشد. نامههایی که از آن دوران باقی ماندهاند، نشان میدهد که او در وین سخت مطالعه میکرد و مجبور بود در طول تعطیلات دانشگاه، برای انجام وظایف مذهبی به برون باز گردد. با این حال، وی در تمام این مدت، راضی و خوشحال بود. مهمترین اتفاقی که در طول دوران دانشجویی مندل رخ داد، ازدواج خواهرش ترزا بود. مندل در اکتبر 1852 میلادی برای شرکت در مراسم ازدواج به هاینسندورف رفت و برای نخستین بار با شوهر خواهرش آشنا شد.
مندل با شرکت در کلاسهای فیزیک تجربی آموخت که چگونه میتوان به کمک مشاهده و تجربه، فرضیات را آزمایش کرد و به قوانین عمومی دست یافت. او به مطالعهی آمار و احتمالات پرداخت و با تئوری اتمی در شیمی آشنا شد. هم چنین در کلاسهای زیست شناسی و فیزیولوژی گیاهی شرکت کرد تا دانش خود را در این زمینه تکمیل کند.
در آن زمان، یکی از مباحثی که در تأیید تئوری اتمی مواد در دانشگاه تدریس میشد، این بود که گیاهان از سلول تشکیل شدهاند. در پژوهشهایی که در همین دوره توسط گیاهشناسان انجام گرفت، مشخص شد که گیاهان از طریق جنسی تکثیر میشوند و وجود هر دو والد نر و ماده برای به وجود آمدن دانه لازم است. پس از آن، توجه گیاهشناسان به نحوهی تولیدمثل گونههای دورگهی گیاهان جلب شد و آزمایشهای بسیاری در این مورد انجام گرفت.
کتابها و مقالاتی که در کتابخانهی مندل باقی ماندهاند (در حاشیهی اکثر آنها یادداشتهایی با خط خودش وجود دارد)، نشان میدهند که او در اوایل دههی 1850 میلادی از این دستاوردها مطلع بوده است.
تحصیلات مندل در وین دو سال طول کشید (از اکتبر سال 1851 تا اواخر ترم تابستانی 1853 میلادی). مواد درسیای که او در طول این مدت کوتاه گذراند، چنان زیاد و فشرده بود که هیچ وقتی برای تفریح و سرگرمی نداشت. اما با وجود مطالعات سخت و فشرده، حد نصاب لازم را در امتحانات کسب نکرد. با این حال، او بیش از پیش برای تدریس در برون صلاحیت و شایستگی پیدا کرده و معلوماتش افزایش یافته بود.
راجع به کارهایی که مندل در سال اول بازگشتش به صومعه انجام داد، اطلاعی در دست نیست. فقط میدانیم که او در ماه مه 1854 میلادی به دبیرستان فنی اعزام شد تا به طور غیر رسمی فیزیک و تاریخ طبیعی تدریس کند. دبیرستان فنی، دو سال قبل تأسیس شده بود و یکی از اولین مدارسی بود که در برنامهی درسیش به جای تکیه بر ادبیات روم و یونان باستان، به آموزش علوم و فنون میپرداخت. مندل 14 سال در این دبیرستان تدریس کرد و در طول این مدت، تعداد شاگردانش هرگز کمتر از 745 نفر نشد. او در سال 1856 میلادی دوباره در امتحان معلمان شرکت کرد.
هیچ سندی در مورد این امتحانات باقی نمانده است. فقط میدانیم که مندل پس از برگزاری امتحان شفاهی و بازگشت از وین، افسرده بود و پس از آن نیز هم چنان به طور غیر رسمی تدریس میکرد. احتمالاً او پیش از امتحان با ممتحنین دربارهی تئوری بارورسازی گیاهان بحث کرده بود. برخی از ممتحنین، از جمله پروفسور «فنزل» جزو طرفداران این ایدهی قدیمی بودند که گیاه جدید فقط از گرده به وجود میآید. در حالی که مندل اعتقاد داشت که گیاهان در نتیجهی ترکیب دو سلول جنسی نر و ماده تولیدمثل میکنند. مندل به جای این که از بیان نظراتش چشمپوشی کند ظاهراً از شرکت در امتحان صرفنظر میکند تا رسماً در امتحانات مردود نشود.
مندل در سال 1856 میلادی مطالعات معروفش را در مورد گیاه نخودفرنگی آغاز کرد و پس از هفت سال موفق به کشف اصول اولیهی وراثت شد. تمام فضایی که او برای انجام آزمایشهایش در اختیار داشت، قطعهی کوچکی از باغ صومعه بود که 35 متر طول و هفت متر عرض داشت. مندل با این که به طور تمام وقت تدریس میکرد، هرگاه فرصتی مییافت، به کار و آزمایش در باغچهاش میپرداخت.
دربارهی زندگی مندل، به جز کارها و فعالیتهایی که در دبیرستان و صومعه انجام میداد، چیز زیادی نمیدانیم. نخستین زندگینامهی مندل 50 سال بعد، بر اساس مصاحبه و گفتوگو با شاگردانش نوشته شد. البته مسلماً گفتههای شاگردان او پس از گذشت نیم قرن، نمیتوانست چندان قابل استناد باشد؛ به خصوص که این خاطرات میتوانست تحت تأثیر شهرتی که مندل بعدها کسب کرد، قرار گیرد.
مندل، طبق گفتهی شاگردانش، قامت متوسطی داشت و تا حدودی چاق بود. زمانی که به عنوان معلم در مدرسه کار میکرد، لباس متعارف معلمی (کلاه بلند، کت فراک، شلوار کوتاه و پوتین) بر تن میکرد. او مرد شاد و مهربانی بود و همیشه رفتار دوستانهای داشت. چشمان آبی او از ورای عینک پنسی طلاییش با حالتی دوستانه میدرخشید. مندل، عاشق حیوانات بود و فقط از مارها وحشت داشت و هرگز به آنها دست نمیزد. او به اندازهای با شاگردانش مهربان بود که اگر یکی از آنها در امتحانات پایان ترم مردود میشد، امتحان دیگری با پرسشهای سادهتر از او میگرفت تا نمرات بهتری کسب کند. در مقابل، شاگردانش او را بسیار دوست داشتند و غالباً به طور گروهی برای دیدن او به صومعه میرفتند. مندل، باغ صومعه را به آنها نشان میداد و دربارهی آزمایشهایی که انجام داده بود، توضیحاتی به آنها میداد که البته برایشان چندان مفهوم نبود. او خیلی راحت نظم را در کلاس برقرار میکرد؛ زیرا آن قدر مهربان، با فکر و با ملاحظه بود که هیچ کس نمیخواست او را ناراحت کند. او اعتقاد داشت که به جای پرکردن مغز شاگردان با مسائلی که از روی عادت و بدون فکر یاد میگیرند، باید علاقه و اشتیاق آنها را به یادگیری علوم برانگیخت.
مندل یک معلم نمونه بود. در آن زمان، طبق مقررات خشک و اداری امپراتوری اتریش، حتی معمولیترین و پیش پا افتادهترین معلمان در ادارهی فرمانداری ایالتی، پروندهای داشتند. در این پروندهها، هر ساله گزارشهایی دربارهی عملکرد معلمان درج میشد. در پروندهی مندل، همیشه عباراتی همچون «کاملاً رضایت بخش»، «ساعی، پرشور و شوق»، «قابل تحسین» و «عالی» نوشته میشد.
با این اوصاف، مندل زندگی شاد و خوبی داشت. البته گاهی اوقات خبرهای ناخوشایندی به او میرسید که به شدت اندوهگینش میکرد. او در سال 1857 میلادی پدرش و در سال 1862 میلادی مادرش را از دست داد. نامههایی که از آن زمان باقی ماندهاند، نشان میدهند که این دو ضایعه، او را سخت متأثر کرده بود.
مندل در اواخر سال 1862 میلادی سفری به لندن داشت. از جزئیات این سفر اطلاعی در دست نیست؛ اما عجیب به نظر میرسد که چگونه یک کشیش آگوستینی توانسته تنها به عنوان یک توریست به انگلستان سفر کند. زمانی که مندل از انگلستان دیدن میکرد، هیچ اطلاعی از کار داروین نداشت. کتاب منشأ انواع داروین در سال 1859 میلادی منتشر شده بود، اما مندل ترجمهی آلمانی آن را در سال 1863 میلادی خواند. بدون شک اگر این دو نفر یکدیگر را ملاقات میکردند، مطالب بسیاری برای بحث و گفتوگو و تبادل نظر داشتند. در آن زمان، آزمایشهای طولانی مندل در مورد گیاه نخودفرنگی تقریباً به نتیجه رسیده و او به نظریهای در مورد وراثت دست یافته بود.
همانطور که گفته شد، مندل گیاه نخودفرنگی را به طور تصادفی برای انجام آزمایشهایش انتخاب نکرد. او تا سال 1856 میلادی تولیدمثل چندین نوع گیاه مختلف را به مدت چندین سال بررسی کرد. در این زمان، مندل از جدیدترین نظریهها راجع به تولیدمثل جنسی مطلع بود و حتی آزمایشهایی روی موشها انجام داده بود. کار و مطالعه روی موشها از جهاتی آسانتر از گیاهان بود. آنها سریعتر تولیدمثل میکردند. به این ترتیب، در عرض یک سال، چندین نسل از آنها به وجود میآمد ولی مندل هرگز راجع به آزمایشهایی که در مورد آمیزش انتخابی موشها انجام داده بود، سخن نگفت؛ زیرا میدانست انجام چنین آزمایشهایی روی پستانداران از نظر مقامات بالاتر کلیسا، درست نیست و اشکال دارد. به همین دلیل، کار روی گیاهان را برگزید.
مندل به سرعت دریافت که گیاه نخودفرنگی برای تحقیقات او بسیار مناسب است. نخودفرنگی دارای چندین صفت مختلف است و این صفات در نسلهای مختلف به راحتی قابل شناساییاند. کشت این گیاه، ساده است و در مدت کوتاهی چندین نسل از آن به دست میآید. آمیزش بین دو نوع گیاه نخودفرنگی به راحتی انجام میگیرد. به علاوه، از آن جا که او تعداد زیادی نمونه در اختیار داشت، میتوانست در مطالعاتش از ریاضی احتمالات استفاده کند.
مندل از سال 1854 تا 1856 میلادی، قبل از این که آزمایشهای اصلی خود را آغاز کند، یک سری آزمایشهای مقدماتی روی 34 نوع گیاه نخودفرنگی انجام داد. او هفت صفت مشخص را برای مطالعهی این گیاه انتخاب کرد. برخی از این صفات عبارت بودند از رنگ و شکل غلاف، محل قرار گرفتن گلها، رنگ دانهها (زرد یا سبز) و شکل دانهها (صاف یا چروکیده.) به علاوهی او نمونههایی را برگزید که نسبت به خالص بودن آنها اطمینان داشت.
مندل بر روی 28 هزار گیاه کار کرد و از میان آنها 12835 گیاه را به دقت مطالعه و آزمایش کرد. او برای تکمیل هر یک از آزمایشهای خود یک سال تمام وقت صرف کرد. وی هر گیاه را به تنهایی و هر نسل را به طور جداگانه بررسی میکرد. به همین دلیل توانست صفاتی را که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، شناسایی کند.
مندل تمام گیاهان را با دست بارور میکرد. به این ترتیب که دانههای گرده را از گیاهی که به عنوان نر برگزیده بود جدا میکرد و روی کلالهی گل ماده قرار میداد؛ در نتیجه گلها به طور تصادفی بارور نمیشدند.
همان طور که گفتیم، مندل ابتدا نمونههایی از گیاه نخودفرنگی را که به خالص بودن آنها اطمینان داشت، برگزید. به این ترتیب، او میتوانست گیاهانی را که در یک صفت، متفاوت بودند، آمیزش دهد و نتایج حاصل را بررسی کند.
او در یکی از این آزمایشها، گیاهانی را که همواره دانهی صاف تولید میکردند، یا گیاهانی که همواره دارای دانهی چروک خورده بودند، آمیزش داد. تمام دانههای نسل بعد، صاف شدند. در نگاه اول چنین به نظر میرسید که صفت چروکیدگی از بین رفته است. ولی مندل اجازه داد که گیاهان این نسل از طریق خود لقاحی بارور شوند. در نسل دوم، 75 درصد دانهها صاف و 25 درصد از آنها چروکیده بودند. به این ترتیب، صفت چروکیدگی دانهها در نسل دوم دوباره پدیدار شده بود.
مندل آزمایشهای بیشتری روی بوتههای حاصل از نسل دوم انجام داد. ما به جزئیات تمام آزمایشهای او اشاره نمیکنیم و فقط به نتایجی که از این آزمایشها و صدها آزمایش دیگر به دست آورد، میپردازیم. ضمناً نتایجی را که او به دست آورده بود، به زبان زیستشناسی رایج در قرن بیستم بیان میکنیم.
مندل به زودی دریافت که در گیاه نخودفرنگی فاکتورهایی وجود دارد که موجب بروز صفات میشود. امروزه این فاکتورها را «ژن» مینامیم. به علاوه، او پی برد که هر گیاه باید برای هر صفت، یک جفت ژن داشته باشد تا بتوان علت به وجود آمدن دانههای چروکیده را در نسل دوم توضیح داد.
او علامت A را برای نشان دادن ژنی که سبب صافی دانه میشد و علامت a را برای نشان دادن ژنی که سبب چروکیدگی دانه میشد، انتخاب کرد. با این فرض، گیاه خالصی که همواره دارای صفت صافی دانه است، دارای یک جفت ژن A و گیاه خالصی که همواره دارای صفت چروکیدگی است، دارای یک جفت ژن a است.
در نسل اول، هر گیاه یک ژن از هر یک از والدین به ارث میبرد. بنابراین، هر گیاه دارای یک ژن صافی و یک ژن چروکیدگی است (Aa). ولی دانههای به دست آمده همگی صافاند. پس میتوان گفت که ژن صافی، «ژن غالب» و ژن چروکیدگی، «ژن مغلوب» است. در نسل دوم نیز هر گیاه یک ژن از والد نر و یک ژن از والد ماده به ارث میبرد. بنابراین، فرمول ژنتیکی نسل دوم به صورت AA aa, aA, Aa, است. از آن جا که ژن A، ژن غالب است، دانهها صاف و آنها چروکیده خواهند شد. به عبارت دیگر، در نسل دوم نخودها صاف خالصاند، چروکیدهی خالصاند و نخودهاییاند که هر دو ژن صافی و چروکیدگی را دارند، ولی از آن جا که ژن صافی بر ژن چروکیدگی غالب است، این نخودها نیز دارای پوستی صافاند.
به این ترتیب، مندل نشان داد که هر صفت ارثی به دو عامل وابسته است. فرزندان یکی از دو عامل را از پدر و دیگری را از مادر دریافت میکنند. از این دو صفت، آن را که قدرت بیشتری دارد و اثر دیگری را از بین میبرد، غالب و دیگری را مغلوب میگویند.
مندل آزمایشهای بیشتری انجام داد تا بفهمد که وقتی دو صفت مختلف به طور همزمان مطالعه میشوند، نحوهی وراثت چگونه است. او یک گیاه والد را با دانهی صاف و زرد و گیاه والد دیگر را با دانهی چروکیده و سبز انتخاب کرد. با انجام این آزمایش، او به این نتیجه رسید که وقتی در یک آمیزش دو جفت صفت مورد نظر است، جور شدن صفات، مستقل از هم صورت میگیرد. به عبارت دیگر، توارث صفت زردی مستقل از توارث صفت صافی است.
آزمایشهای مندل در اواخر سال 1862 میلادی تکمیل شد، ولی از آن جا که او مرد گمنامی بود و به هیچ دانشگاه یا انجمن علمیای وابسته نبود، انتشار نتایج حاصل از این آزمایشها، تا سال 1865 میلادی به تأخیر افتاد. او در این سال، کشفیات عمدهی خود را در دو مقاله نوشت و آنها را در «انجمن علوم طبیعی» برون قرائت کرد.
انجمن علوم طبیعی در اواخر سال 1861 میلادی تأسیس شده بود. این انجمن، مؤسسهی معتبری بود و تعدادی از دانشمندان برجسته در رشتههای مختلف در آن عضو بودند. با این حال، این مؤسسه یک سازمان محلی به شمار میرفت و به هیچ وجه هم ردیف انجمنهای علمی بزرگی همچون انجمن سلطنتی لندن یا آکادمی فرانسه نبود. به همین دلیل، گزارشهای علمیای که منتشر میکرد، از نظر دانشمندان دیگر کشورها (حتی دانشمندان وین) چندان مهم تلقی نمیشد.
انجمن علوم طبیعی، همیشه خلاصهای از مذاکراتی را که انجام میگرفت، برای 120 مؤسسهی شناخته شده در آن زمان، از جمله انجمنهای علمی تأسیس شده در وین، برلین، سنت پترزبورگ، لندن و رم میفرستاد. دو سخنرانی مندل نیز هم چون دیگر گزارشها به چاپ رسید و به دیگر انجمنهای علمی فرستاده شد. به علاوه، مندل از روی نسخهی چاپی سخنرانیش، رسالهای تهیه کرد و آن را برای چند نفر فرستاد.
گفته میشود در اوایل دههی 1900 میلادی، هنگامی که یافتههای مندل دوباره کشف شدند، دانشمندان به مقالات اصلی او مراجعه کردند و متوجه شدند که در برخی از کپیهای موجود در کتابخانهها، صفحات مربوط به مطالعات مندل، بریده نشده باقی ماندهاند. همین امر نشان میداد که هرگز کسی آنها را نخوانده است (در آن دوران، غالباً کتابها را روی صفحات بزرگی چاپ میکردند؛ سپس این صفحات را تا میزدند و میچسباندند. کار بریدن لبهی صفحات به هم پیوسته، به عهدهی فروشنده بود). این داستان صحت دارد، اما در برخی از کپیها، صفحات مربوط به این موضوع، بریده شدهاند. بنابراین، تعدادی از دانشمندان، آنها را مطالعه کرده بودند.
در سال 1869 میلادی یک گیاهشناس آلمانی به نام «هوفمن» در کتباش به مطالعات مندل اشاره کرد. گیاهشناس آلمانی دیگری به نام «فُک» از کتاب هوفمن برای نوشتن کتاب خود - که در سال 1881 میلادی به چاپ رسید - استفاده کرد. چارلز داروین یک سال قبل از مرگش، کتاب فک را خواند؛ ولی ظاهراً به قسمتی که مربوط به کارهای مندل میشد، توجهی نکرد. او اندکی پیش از مرگش این کتاب را به «جرج رمانز» داد.
رمانز یکی از حامیان و طرفداران مهم داروین در سالهای آخر زندگیش بود. او تا حدودی متوجه ارزش کار مندل شده بود. به همین دلیل در بخشی از دایرةالمعارف «بریتانیکا» اشارهای به کشفیات مندل کرد. متأسفانه رمانز در سال 1894 میلادی در سن 46 سالگی درگذشت و آن قدر زنده نماند تا شاهد ادغام نظریات داروین و مندل - که اساس تئوری جدید تکامل از راه انتخاب طبیعی است - باشد.
بین دههی 1860 تا پایان قرن نوزدهم میلادی، دانشمندان دیگری در آلمان، سوئیس، روسیه، انگلستان و آمریکا کتابهایی به چاپ رساندند که در آنها اشاراتی به مطالعات مندل شده بود. اما عجیب است که چرا کارل ویلهلم ون نگلی با این که اطلاعات کاملی راجع به تحقیقات مندل داشت، آن را به جامعهی گیاه شناسان آن زمان ارائه نکرد. نگلی در سوئیس متولد شده بود. زمانی که نتایج آزمایشهای مندل توسط انجمن علوم طبیعی در برون منتشر شد، او پروفسور گیاه شناسی در دانشگاه مونیخ بود. او در آن زمان، راجع به تولید مثل گیاهان و دو رگهسازی مطالعه میکرد. نگلی به نظریهی انتخاب طبیعی داروین شک داشت و بیشتر به نظریات «ژان بابتیست لامارک» معتقد بود (بر اساس این ایده که صفات اکتسابی در یک نسل میتواند به نسل بعدی منتقل شود).
مندل، نگلی را گیاه شناس برجستهای میدانست؛ به همین دلیل تصمیم گرفت یافتههایش را با او در میان بگذارد. به این ترتیب، مندل در دههی 1860 میلادی در حالی که هنوز مشغول آزمایش بر روی گیاهان بود، شروع به مکاتبه با نگلی کرد. او یک نسخه از مقالاتش را برای نگلی فرستاد و طی ده نامه، نتایج را که به دست آورده بود، توضیح داد.
نگلی در ابتدا با این کشیش گمنام که عقاید جدیدی راجع به تولیدمثل داشت، با سردی برخورد کرد. او نمیتوانست این ایده را بپذیرد که صفات موجود در یک نسل میتواند در نسل بعدی از بین برود. نگلی معتقد بود نخودهای چروکیدهی به دست آمده، پس از چند بار تولیدمثل میتوانند دوباره نخودهای صاف تولید کنند. او بدون این که مدرکی برای اثبات نظریهی خود داشته باشد، بر آن پافشاری میکرد و عقیدهی مندل را در این مورد نمیپذیرفت. با این حال، پس از چند بار مکاتبه، نظرش راجع به مندل تغییر کرد. او در نامهای به تاریخ 27 اوریل 1870 میلادی - که برای پاسخ به برخی از آخرین آزمایشها و مطالعات مندل نوشته بود - چنین عنوان میکند: «از این که چنین همکار موفق و کار آزمودهای یافتهام، بسیار خوشحالم.»
در واقع، آن چه موجب تغییر عقیدهی نگلی شد، ده نامهای بود که مندل به او نوشت. مندل پس از تکمیل مطالعاتش بر روی گیاه نخودفرنگی، آزمایشهایی در مورد تولیدمثل دیگر گونههای گیاهی انجام داد. او نتایج این آزمایشها را طی نامههایی که برای نگلی میفرستاد، توضیح میداد. این نامهها ثابت میکردند که مطالعات مندل بر روی گیاه نخودفرنگی شانسی و تصادفی نیست؛ بلکه قسمتی از تحقیقات برنامهریزی شده و دراز مدتی است که وی با دقت بسیار آن را دنبال میکند. یکی از این نامهها که در 18 نوامبر 1873 میلادی نوشته شده است، نشان میدهد که مندل نظریهی داروین را پذیرفته است. شاید این یکی از دلایلی بود که موجب شد نگلی هرگز به طور جدی به کارهای مندل توجه نکند.
مندل پس از ارسال این نامهها، دیگر نامهای برای نگلی ننوشت. او کاملاً اطمینان یافته بود که هیچ کس- از جمله نگلی - حاضر نیست شخصاً آزمایشهای او را انجام دهد تا از درستی یا نادرستی آن آگاه شود. در واقع، کار علمی مندل با استقبال روبه رو نشد و اهمیت تاریخی نظریهی او را درک نکردند.
نگلی دوباره در سالهای 1874 و 1875 میلادی با مندل مکاتبه کرد، ولی مندل پاسخی به این نامهها نداد. در این زمان، مندل تحقیقات علمی خود را به پایان رسانده و خود را وقف کارهای صومعه کرده بود.
نگلی در اثر بزرگ خود - که در سال 1884 میلادی به چاپ رسید- ذکری از کارهای مندل نکرد، در حالی که توضیحات او راجع به تولیدمثل نشان میداد که وی از عقاید مندل الهام گرفته است. نگلی به ندرت نام دیگر دانشمندان را در نوشتههای خود ذکر میکرد. به عنوان مثال، در اثر بزرگش اشارهای به نام لامارک نشده است، در حالی که او عقایدش را راجع به تکامل از لامارک گرفته بود. بنابراین، شانس مطرح شدن کشفیات مندل از طریق وی کاملاً منتفی بود.
در اوایل سال 1868 میلادی فرانتس نپ - راهب بزرگ دیر- درگذشت. به این ترتیب، آگوستینیان در صومعهی تومای حواری میبایست راهب جدیدی از میان اعضای خود انتخاب میکردند. آنها 13 نفر بودند. کسانی که سنی بیش از 50 سال داشتند، برای این پست مناسب نبودند؛ زیرا همان طور که قبلاً گفته شد، صومعه پس از مرگ راهب بزرگ مجبور بود مالیات سنگینی بپردازد. از این رو، اعضایی که بیش از 50 سال داشتند، انتخاب نمیشدند. از طرفی، کسانی که سنشان کمتر از 40 سال بود، تجربهی کافی برای تصدی چنین مقامی را نداشتند. به این ترتیب، بهترین سن برای راهب دیر، بین 40 تا 50 سالگی بود. 12 کشیش در رأیگیری نهایی برای انتخاب راهب دیر شرکت کردند (یکی از آنها به شدت بیمار بود).
انتخابات در اواخر مارس 1868 میلادی برگزار شد. مندل در آن زمان 46 ساله بود- که از نظر صومعه، سنی ایدهال برای راهب بزرگ به شمار میرفت. او یکی از افراد مورد احترام و محبوب صومعه بود و بهترین جانشین برای نپ محسوب میشد. به این ترتیب، مندل به عنوان راهب بزرگ دیر تومای حواری انتخاب شد.
بیشک مندل در آرزوی به دست آوردن این مقام بود. یکی از دلایل اصلی این بود که این شغل درآمد خوبی داشت و او میتوانست از نظر مالی لطفی را که خواهرش هنگام تحصیل به او کرده بود، جبران کند. به این ترتیب، مندل خواهر زادههایش را به مدرسهای در برون فرستاد. در این مدت، هر سه پسر در نزدیکی محل اقامت داییشان در برون زندگی میکردند و بعدازظهرهای روز یکشنبه را نزد او میگذراندند. آنها غالباً با راهب بزرگ شطرنج بازی میکردند. مندل به خاطر داشتن این مقام، توانست آنها را به دانشگاه بفرستد و آیندهی خوبی برایشان مهیا کند. از طرفی، احراز این پست به معنای رها کردن شغل معلمی بود و مندل گمان میکرد که در شغل جدید، وقت بیشتری برای مطالعه علمی خواهد داشت، ولی این تصور چندان درست نبود.
او پس از آن که به عنوان راهب بزرگ دیر انتخاب شد، دیگر فرصت زیادی برای ادامهی مطالعاتش راجع به تولیدمثل نداشت. اما از آن پس میتوانست هر مقدار از فضای باغ صومعه را که میخواست، در اختیار داشته باشد و در آن، به باغبانی بپردازد. به این ترتیب، او نظریهی خود را در تولید و پرورش گونههای جدید درختان میوه به کار میبرد. به علاوه، وی آزمایشها و تجاریش را در زمینهی پرورش گیاه نخودفرنگی، عملاً به کار میبرد. یکی از گونههایی که وی پرورش داده بود، مزهی بسیار مطلوبی داشت و همیشه در آشپزخانهی صومعه استفاده میشد. باغبان رسمی صومعه - که زیر نظر مندل کار میکرد- بعدها او را چنین توصیف میکرد: «مندل یک باغبان واقعی بود! حتی یک باغبان پیدا نمیشد که نتواند چیزی از او یاد بگیرد.»
مندل علاوه بر دیگر فعالیتهایش، یک زنبوردار با تجربه بود. او در مورد تولیدمثل زنبورهای عسل مطالعه میکرد و امیدوار بود که بتواند نظریهی خود را در مورد جانوران نیز ثابت کند. وی میخواست از طریق آموزش زنبورهای مختلف، نژاد ترکیبی جدیدی به دست آورد، ولی از آن جا که کنترل جفتگیری زنبورهای ملکه کار فوقالعاده پیچیدهای بود، در این کار موفق نشد.
او به مطالعه دربارهی آبوهوا نیز علاقهمند بود. مندل در سال1856 میلادی مسئول مطالعات هواشناسی در یک انجمن هواشناسی شد. وی تنها مقام صالح در این زمینه در موراویا محسوب میشد.
او بین سالهای 1863 تا 1869 میلادی پنج مقاله دربارهی با وضعیت هواشناسی منتشر کرد. پس از آن، چند گزارش هواشناسی به چاپ رساند که در آن، پدیدهی گردباد را توضیح داده بود.
مندل به رصد لکههای خورشیدی نیز علاقهمند شده بود و وقت زیادی را صرف این کار میکرد. او معتقد بود که لکههای خورشیدی به نحوی بر آب و هوا تأثیر میگذارند، ولی همانند بسیاری از دانشمندان آن زمان، هرگز نتوانست یک روش مطمئن برای استفاده از لکههای خورشیدی در پیشبینی وضعیت آب و هوا بیابد.
مندل زمانی به عنوان راهب بزرگ انتخاب شد که کشور دچار تحولات سیاسی جدیدی شده بود. در سال 1867 میلادی امپراتوری هابسبورگ مجبور شد قدرت را به مجلس واگذار کند. حزب سیاسی اصلی در این تغییر و تحول، حزب آزادیخواه و مشروطهطلب بود. این حزب، نه تنها از قدرت امپراتور، بلکه از قدرت کلیسا کاست و اصلاحات بسیاری به وجود آورد. مدتی بعد، مخالفتهایی از جانب حزب محافظهکار - که تحت نفوذ زمینداران بزرگ و اعضای ارشد کلیسا بود- بر ضد اصلاحطلبان به وجود آمد. اصلاحطلبان آزادیخواه، عموماً با قسمت آلمانی زبان امپراتوری در ارتباط بودند. مندل که خود را یک آلمانی میدانست، در عین ناباوری و مخالفت همکارانش، از حزب مشروطهخواه حمایت کرد و به این حزب رأی داد. این موضوع به شدت موجب رنجش اسقف برون شد.
در سال 1874 میلادی حکومت لیبرال- که خود مندل نیز از آن حمایت کرده بود - مالیات جدیدی بر داراییهای صومعه تعیین کرد. این مالیات به عنوان بودجهای برای امور مذهبی در نظر گرفته شده بود و به هیچ وجه در بودجهی عمومی دولت از آن استفاده نمیشد. ولی مندل با این کار مخالف بود و آن را غیر قانونی میدانست.
با این حال، مالیات صومعهی تومای حواری در برون، همانند دیگر مؤسسات مذهبی کشور تعیین شد و مقرر شد که این صومعه برای مشارکت در امور مذهبی، سالانه 7330 گیلدر برای یک دورهی پنج ساله از سال 1875 تا 1880 میلادی بپردازد. گرگور مندل، تنها راهب در تمام امپراتوری بود که از پرداخت این مالیات امتناع کرد و مشروعیت آن را نپذیرفت. او اعلام کرد که صومعه فقط میتواند دو هزار گیلدر به عنوان کمک داوطلبانه به بودجهی مذهبی بپردازد. در مقابل، مقامات دولتی در سال 1876 میلادی قسمتی از اراضی را به جای مالیات پرداخت نشده توقیف کردند. به این ترتیب، قسمت عمدهی اموال صومعه تا مدتی که این مشاجره ادامه داشت، در حال توقیف باقی ماند.
در واقع، مندل با این کار موجب ناراحتی و نگرانی همه شده بود. مشروطهخواهان از این که یکی از حامیانشان چنین روشی را در پیش گرفته بود؛ دلخور بودند؛ محافظهکاران به این دلیل که وی قانون را زیر پا گذاشته است، خشمگین بودند؛ کلیسا بر این باور بود که او از روی حماقت عمل میکند و کشیشان صومعه به او تذکر میدادند که اگر این روشن را ادامه دهد، صومعه از بین خواهد رفت.
مقامات دولتی چندین بار سعی کردند مندل را متقاعد کنند که پرداخت مالیات یک امر قانونی است. آنها اعلام کردند که او میتواند تقاضای تخفیف کند تا صومعه مالیات کمتری بپردازد. ولی مندل از این کار هم امتناع کرد.
پس از مرگ مندل، اوضاع کاملاً تغییر کرد. جانشین او با پرداخت مالیاتهای معوقه موافقت کرد و اموال توقیف شده به صومعه بازگردانده شد. ولی این، پایان ماجرا نبود. پس از چندین بار تقاضای تخفیف، مالیات صومعه دوباره تعیین شد. در واقع، مندل هرگز اظهارنامهی مالیاتی را تکمیل نکرده بود، به همین دلیل، مقامات دولتی درآمدها و هزینههای صومعه را تخمین میزدند و در اظهارنامه قید میکردند. اما جانشین مندل ثابت کرد که با در نظر گرفتن کلیهی مخارج و هزینهها، صومعه تنها با ضرر و زیان دست به گریبان است، بنابراین نباید هیچ مالیاتی بپردازد!
طبق محاسبات جدید، صومعه موظف به پرداخت 19876 گیلدر شد (با در نظر گرفتن هزینهی نگهداری اموال موقوفه). ولی در ژوئیهی سال 1886 میلادی دولت این پول را پس داد و صومعه را به مدت یک دهه (1900- 1891.م) از پرداخت مالیات معاف کرد. به این ترتیب، دیر تومای حواری هرگز مالیاتی نپرداخت.
مندل در آخرین سالهای زندگیش از مصاحبت و همراهی خواهر زادههای جوانش، «فردیناند» و «آلویس» برخوردار بود. و همچنان به باغبانی، زنبورداری و هواشناسی میپرداخت. او مرد خیر و نیکوکاری بود. و نوع دوستی و احسان به مستمندان، خشنودش میکرد. مندل در سالهای پایانی زندگیش، اضافه وزن داشت و از ناراحتی قلبی و درد کلیه رنج میبرد. او سرانجام در ششم ژانویهی سال 1884 میلادی در حالی که در خواب بود، درگذشت. مندل اندکی پیش از مرگ، به یکی از همکارانش میگوید: «اگر چه قسمتی از زندگیم به سختی و تلخی گذشت، ولی باید از این که قسمت اعظم آن را به خوبی و با موفقیت گذراندم، از خداوند سپاسگزار باشم. فعالیتهای علمیای که انجام دادم، رضایت خاطر بسیاری در من به وجود آورد و اطمینان دارم که در آیندهی نزدیک، جهان آن را تصدیق خواهد کرد.»
در واقع، ربع قرن طول کشید تا از مندل آن چنان که شایستهی یک دانشمند است، یاد شود.
دووری نتایج به دست آمده را در دو مقالهی جداگانه - که هر دو در مارس 1900 میلادی به چاپ رسید- منتشر کرد. مقالهی اول به فرانسه و بسیار کوتاه نوشته شده بود و در آن ذکری از نام مندل به میان نیامده بود. مقالهی دوم به زبان آلمانی و در هشت صفحه بود. او در مقالهی دوم پس از اشاره به کارهای مندل مینویسد:
از رسالهی مهم مندل چنان به ندرت یاد شده است که خود من پس از آن که قسمت اعظم مطالعاتم را در این زمینه تکمیل کردم، به وجود آن پی بردم... من از این آزمایشها و آزمایشهای بیشمار دیگر به این نتیجه رسیدم که اصل تفکیک ژنها که توسط مندل کشف شد، یک قانون عمومی است و در قلمرو تمام گیاهان صدق میکند. این اصل، پایه و اساسی برای مطالعهی عواملی است که صفات جانداران مختلف را به وجود میآورد.
دووری تنها کسی نبود که در اواخر قرن نوزدهم میلادی کشفیات مندل را دوباره تکرار کرد. یک گیاهشناس آلمانی به نام «کارل کرنز» آزمایشهایی در مورد تولید مثل گیاهان انجام داد و زمانی که آمادهی انتشار نتایج این آزمایشها بود، یک نسخه از مقالهی دووری به دستش رسید. کرنز یک ماه بعد از دووری (در آوریل 1900. م) اولین مقالهی خود را در مورد این موضوع منتشر کرد. او در این مقاله مینویسد:
من طی آزمایشهایی که بر روی گونههای مختلف ذرت و نخودفرنگی انجام دادم، به همان نتایجی دست یافتم که دووری به آن رسیده بود... به علاوه، متوجه شدم که در طول دههی 60 در برون، گرگور مندل سالهای زیادی را صرف آزمایشهای گسترده و سختی بر روی گیاه نخودفرنگی کرد و نه تنها به همان نتایجی که من و دووری به آن رسیدیم دست یافت، بلکه دقیقاً همان توضیح را ارائه داد.
موضوع در همین جا خاتمه نمییابد. تقریباً در همان زمان، یک دانشمند اتریشی آزمایشهای مندل را انجام داد و به همان نتایج دست یافت. حتی او نیز مانند دو دانشمند قبلی، اهمیت کار مندل را تصدیق کرد. به این ترتیب، همگان به تقدم مندل در کشف قوانین وراثت پیبردند.
کشف مجدد یافتههای مندل توسط سه دانشمند در طول یک سال، موجب شد که گیاهشناسان سراسر جهان از این موضوع مطلع شوند و آزمایشهای بیشتری در این زمینه انجام دهند. زمانی که گیاهشناسان به مقالات اصلی مندل مراجعه کردند، به اهمیت روشهای او پیبردند، روش استفاده از فیزیک تجربی در گیاهشناسی و استفاده از ریاضی احتمالات در تجزیه و تحلیل نتایج به دست آمده .
با این حال، درک کامل مسائل مربوط به ژنتیک و وراثت، تنها پس از کشف ساختمان پیچیدهی DNA و رمز ژنتیکی امکانپذیر شد.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان زیرنظر شورای بررسی، (1394)، آشنایی با مشاهیر علم، تهران: نشر و تحقیقات ذکر، چاپ اول
مندل پیش از آن که آزمایشهای خود را در زمینهی وراثت آغاز کند، در دانشگاه وین به تحصیل علم فیزیک، آمار و ریاضی پرداخت. او بعدها با استفاده از همین دانستهها، آزمایشهایش را طراحی کرد.
مندل برای انجام آزمایشهای خود، از گیاه نخود فرنگی استفاده کرد. این انتخاب، تصادفی نبود. او پیش از آن، روی دیگر گیاهان و حتی موشها، آزمایشهایی انجام داد و بالاخره به این نتیجه رسید که گیاه نخود فرنگی از همه مناسبتر است.
تعداد آزمایشهایی که مندل در مورد وراثت انجام داد، در مقایسه با دیگران بسیار محدود بود؛ اما فقط او موفق به کشف معمای وراثت شد. با این حال، برخی به صحت نتایجی که وی به دست آورده بود، شک داشتند. آنها ادعا میکردند که این نتایج، آن قدر خوب و درستاند که واقعی به نظر نمیرسند. این منتقدان، با وجود آشنایی کامل با آمار و ریاضی، راجع به گیاهشناسی و نحوهی تولید مثل گیاهان چیزی نمیدانستند و به همین دلیل، کارهای مندل را غلط جلوه میدادند. به علاوه، آنها این واقعیت را که معمولاً یک تخم از هر ده تخم نمیروید، در نظر نمیگرفتند. در حالی که همین مسئله میتوانست اختلاف موجود بین نتایج منتشر شدهی مندل را توضیح دهد.
مندل به خوبی میدانست که به تحقیقات و یافتههای یک محقق گمنام و ناشناس توجهی نمیشود. به همین دلیل، با یک گیاهشناس نامی و معروف به نام «کارل ویلهلم ون نگلی» مکاتبه کرد و یافتههای خود را با او در میان گذاشت. نگلی به کوتاهی نوشتههای مندل را خواند؛ اما از محاسبات آماری آن چیز زیادی نفهمید. او قول داد که شخصاً آزمایشهای مندل را انجام دهد تا از درستی یا نادرستی آن مطمئن شود؛ ولی در واقع، او هرگز به این وعده وفا نکرد و مندل را به کلی دلسرد کرد. نگلی 20 سال بعد، وقتی بزرگترین اثر خود را دربارهی تکامل مینوشت، بدون این که نامی از مندل ببرد، نتایج تحقیقات او را در کتاب خود جای داد.
مندل از تحقیقات «چارلز داروین» و «نظریهی تکامل» او مطلع بود. در واقع، یافتههای مندل اشکال عمدهی نظریهی تکامل را برطرف میکرد. اما داروین هرگز از این یافتهها آگاه نشد و هرگز مقالات منتشر شدهی او را نخواند. اگر او از نتایج تحقیقات مندل آگاه میشد، بیتردید به ارزش آنها پی میبرد. داروین در سال 1882 میلادی، در حالی که نمیدانست اشکال نظریهاش اصلاح نشده است، چشم از جهان فرو بست.
زمانی که مندل تحقیقات و مطالعاتش را در اواسط دههی 1850 میلادی آغاز کرد، همه جا صحبت از نظریهی تکامل بود. در آن زمان، چنین تصور میشد که فرزندان آمیزهای از صفات والدین را به ارث میبرند. به عبارت دیگر، صفات و خصوصیات والدین با هم مخلوط میشود و خصوصیات فرزندان را به وجود میآورد. برخی معتقد بودند تغییراتی که بر اثر تأثیرات محیطی در صفات و خصوصیات گیاهان و جانوران به وجود میآید، میتواند به نسل بعدی منتقل شود. برای مثال، اگر در بدن حیوانی بر اثر تغذیهی زیاد، لایهی ضخیمی از چربی تشکیل شود، میتوان انتظار داشت که فرزندان آن نیز با یک لایهی ضخیم چربی به دنیا بیایند. در آن زمان، کشاورزی و دامداری تا حدی علمی شده بود؛ به طوری که از روش پرورش انتخابی برای اصلاح نژاد گیاهان و حیوانات و به دست آوردن صفات مطلوب استفاده میشد. کتاب «منشأ انواع» داروین در سال 1859 میلادی به چاپ رسید؛ در حالی که هنوز قسمت اعظم قوانین وراثت ناشناخته مانده بود. در همان زمان، گرگور مندل تقریباً نیمی از آزمایشهایی را که منجر به کشف این قوانین شد، انجام داده بود.
زندگی و کار مندل
گرگور مندل در 22 ژوئیهی سال 1822 میلادی چشم بر جهان گشود.او دوران کودکی خود را در «هاینسندورف» واقع در «موراویا» - که در آن زمان قسمتی از امپراتوری اتریش بود- گذراند. هاینسندورف امروزه «هینچیتسه» نامیده میشود و در جمهوری چک واقع است.
نام واقعی مندل، «یوهان» بود. در واقع، مندل جوان پس از این که یک راهب نوآموز شد، گرگور نام گرفت. او در 22 ژوئیهی هر سال، تولدش را جشن میگرفت؛ ولی طبق گواهی غسل تعمید، تاریخ تولد او 20 ژوئیه بود.
پدر مندل، «آنتوان» نام داشت و یک زارع بود. در قرن نوزدهم میلادی زارعان موراویا بالاخره روزی مالک زمین زراعی میشدند و میتوانستند آن را برای خود کشت کنند؛ ولی تا آن زمان، مجبور بودند در شرایطی بسیار سخت و طاقت فرسا حداقل سه روز در هفته برای مالک زمین کار کنند. این شرایط در تمام امپراتوری اتریش به چشم میخورد و در واقع، از آثار به جا مانده از دوران فئودالی بود.
آنتوان مندل در سال 1789 میلادی به دنیا آمد. زندگی او نیز همانند دیگران، تحت تأثیر وقایعی قرار داشت که در قرن 19 میلادی در اروپا به وقوع پیوسته بود. او هشت سال به عنوان سرباز) از جمله در جنگهای ناپلئون (خدمت کرد. آنتوان در سال 1818 میلادی با «رزین شوارتلیچ» - که دختر یک باغبان در هاینسندورف بود- ازدواج کرد. دو فرزند اول آنها هر دو در کودکی درگذشتند در سال 1820 میلادی آنها صاحب دختری به نام «ورونیکا» شدند. یوهان در سال 1822 میلادی و یک دختر دیگر به نام «ترزا» در سال 1829 میلادی به دنیا آمدند.
موراویا بین ایالت «بوهم» از غرب و «اسلواکی» از شرق قرار دارد. هاینسندورف در شمال این ناحیه واقع است. در قرن نوزدهم میلادی اکثر مردم هاینسندورف آلمانی زبان بودند، زبان اصلی خانوادهی مندل نیز آلمانی بود. یوهان خود را آلمانی میدانست و به آلمانی مینوشت. زبان چک، زبان دوم او بود.
آنتوان مندل با این که مشغلهی بسیاری داشت و هم در زمین خود وهم برای مالک کار میکرد، به پرروش درختان میوه بسیار علاقهمند بود. او باغ میوهی کوچک خود را با پیوندهایی که کشیش ناحیه، پدر «شریبر» در اختیارش میگذاشت، بهبود میبخشید. یوهان جوان دراین کار به پدرش کمک میکرد. در واقع، او از همین جا با باغبانی و باغداری آشنا شد.
پدر شریبر در مدرسهی دهکده تدریس میکرد. این مدرسه با توجه به استانداردهای امپراتوری اتریش در دههی 1820 میلادی، با روش نسبتاً روشنفکرانهای اداره میشد. کودکان در این مدرسه نه تنها خواندن و نوشتن میآموختند، بلکه با تاریخ طبیعی و علوم نیز آشنا میشدند.
مندل، شاگرد ممتاز و نمونهای بود و همیشه از همکلاسیهایش پیشی میگرفت. پدر شریبر که متوجه علاقهی شدید مندل به تحصیل شده بود، پیشنهاد کرد که والدینش او را به مدرسهی بهتری بفرستند. به این ترتیب، مندل در حالی که 11 سال داشت، با تشویق و ترغیب پدر شریبر به مدرسهای در «لایپنیک» (20 کیلومتری محل سکونتش) فرستاده شد.
یوهان تنها پسر خانوادهی مندل بود و آنتوان ترجیح میداد. پسرش در آینده شغل او را پیشه کند. با این حال، تجربیاتی که او در جنگهای ناپلئون به دست آورده بود، افق دیدش را وسیعتر کرده بود به همین دلیل، با وجود امکانات بسیار اندک، هر آن چه در توان داشت انجام داد تا پسرش آینده بهتری داشته باشد.
یوهان در لایپنیک نیز دانشآموز موفقی بود. او در سال 1834 میلادی وارد دبیرستانی در «تروپالو» شد. این مدرسه 50 کیلومتر با محل سکونتش فاصله داشت.
رفتن به دبیرستان، خانوادهی یوهان را با مشکل مواجه کرده بود. والدین او نمیتوانستند از نظر مالی کمک زیادی به او بکنند؛ به همین دلیل، یوهان مجبور بود برای تأمین نیازهای مالی خود کار کند. با تمام این احوال، او با موفقیت به تحصیل ادامه داد؛ تا این که در سال 1838 میلادی - زمانی که 16 سال داشت- حادثهی ناگواری رخ داد. آنتوان در یک تصادف، به شدت صدمه دید و مجبور شد کار مزرعه را رها کند. به این ترتیب، یوهان بایستی کلیهی مخارج تحصیلش را خود فراهم میکرد (ما دقیقاً از چگونگی آن اطلاع نداریم؛ شاید به عنوان معلم خصوصی به کودکان کوچکتر درس میداد).پس از آن، او به خاطر کار زیاد و سوء تغدیه، بیمار شد. با تمام این احوال، دبیرستان را در سال 1840 میلادی به اتمام رساند و برای یک دورهی دو ساله در یک مؤسسهی فلسفی در «اولموتس» ثبت نام کرد. محصلانی که در این دوره شرکت میکردند، برای ورود به دانشگاه آماده میشدند.
یوهان در این مدرسه نیز موفق بود و مشکلی برای یادگیری دروس نداشت. ریاضیات، فیزیک و آمار، جزو دروسی بودند که در مؤسسهی فلسفی تدریس میشدند. یوهان در آخرین سال تحصیلش بار دیگر بیمار شد (احتمالاً باز هم به دلیل کار زیاد و تغذیهی نامناسب). در همین زمان، خانوادهی مندل به شدت دچار بحران مالی شده بود.
از آن جا که یوهان سرگرم تحصیل بود و نمیتوانست در کار مزرعه به پدرش کمک کند، آنتوان مندل تصمیم گرفت سرپرستی و ادارهی مزرعه را به دامادش «آلویس استورم» - که مدتی قبل با ورونیکا ازدواج کرده بود - واگذار کند. قرارداد فروش در هفتم اوت سال 1841 میلادی تنظیم شد. آلویس متعهد شده بود که هنگام ورود یوهان به صومعه 100 فلورین به او بپردازد؛ به علاوه او پرداخت جهیزیهی ترزا را نیز تقبل کرده بود.
تقریباً بلافاصله بعد از این که قرارداد امضا شد، ترزا سهم جهیزیهاش را به یوهان داد تا تحصیلاتش را در اولموتس تکمیل کند. در انتهای آن سال، تمام بودجهی خانواده به پایان رسید. در چنین شرایطی، تنها امید خانواده، کشیش شدن یوهان بود.
مندل امیدوار بود به عنوان کشیش، شغلی همچون معلمی در مدرسه پیدا کند و در اوقات فراغت به مطالعات علمی بپردازد. ولی اوضاع از آن چه که وی فکر میکرد، بهتر شد. او به توصیهی استاد فیزیکش، پروفسور «فردریش فرانتس» در صومعهی «آگوستینی» پذیرفته شد. فرانتس سالهای زیادی را به عنوان استاد در موسسهی فلسفی در «برون» «برنو» ی کنونی، (واقع در موراویای جنوبی) کار کرده بود. او در طول این سالها با کشیشان صومعهی آگوستینی زندگی کرده بود و آنها را به خوبی میشناخت.
دیر «تومای حواری» یکی از مهمترین مراکز فعالیتهای مذهبی در موراویا بود. راهب بزرگ دیر، «فرانتس نپ» در سال 1824 میلادی در حالی که فقط 42 سال داشت، سرپرستی این امکان را بر عهده گرفته بود. طبق قوانین آن دوران، صومعه میبایست پس از مرگ راهب بزرگ، مالیات سنگینی میپرداخت. به همین دلیل، اعضای صومعه ترجیح میدادند. جانشین راهب بزرگ، مرد جوانی باشد تا پرداخت مالیات تا آن جا که ممکن است، به تأخیر بیفتد.
نپ، سرپرستی تومانی حواری را در حالی بر عهده گرفت که دیر دچار مشکلات مالی بسیار بود او پس از حل این مشکلات، صومعه را به مکان فعال و موفقی تبدیل کرد. او اعضای دیر را به انجام کارهای هنری و علمی ترغیب میکرد. این صومعه دارای یک زیستشناس، یک اخترشناس، یک فیلسوف و یک آهنگساز بود که همگی در کار خود استاد بودند. طبق یک حکم سلطنتی (مربوط به سال 1802 م.) این کشیشان مسئولیت تدریس مسائل دینی، مذهبی، فلسفه و ریاضیات را در موسسهی فلسفی شهر برون بر عهده داشتند.
دیر تومای حواری، تحت فرمان مستقیم فرقهی آوگوستینیان در رم قرار داشت؛ به همین جهت از قوانین دست و پاگیر حاکم بر کلیساهای اتریس و دخالتهای بیجای آنها معاف بود. این موضوع باعث میشد که نپ به عنوان راهب بزرگ صومعه، آزادی عمل بیشتری داشته باشد. او به کمک راهبان دیر، یک دانشگاه کوچک خصوصی به وجود آورد. وی در سال 1843 میلادی از پروفسور فرانتس خواست که برای تکمیل گروه کوچک استادان صومعه، شاگردان جوانی را که مایل به پیوستن به صومعهاند، به او معرفی کند. فرانتس فقط یک نفر را شایستهی این کار میدانست، مرد جوانی که از نظر او دارای شخصیت بسیار محکم و استواری بود؛ کسی که فرانتس او را در رستهی فیزیک تقریباً بهترین میدانست. به این ترتیب، مندل از نهم اکتبر به طور رسمی به صومعه راه یافت و از آن پس، گرگور یوهان مندل نام گرفت.
چندل سال بعد، مندل در یکی از یادداشتهایش چنین مینویسد: «این قدم، تغییری اساسی در زندگیم به وجود آورد. احساس میکنم. به نقطهای از زندگی رسیدهام که دیگر نیازی به مبارزهی تلخ برای زنده ماندن ندارم.»
مطمئناً او دیگر هرگز نگران به دست آوردن لقمه نانی نبود. و سرانجام میتوانست از نظر مالی به خانوادهاش کمک کند و بخشش سخاوتمندانهی ترزا را با تأمین مخارج تحصیل پسرانش جبران کند (ترزا در سال 1852 میلادی ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. دو نفر از آنها با کمک مالی مندل، پزشک شدند و پسر سوم در جوانی درگذشت).
مندل در دورهای که به عنوان مبتدی وظایف مذهبیش را انجام میداد، به شدت تحت تأثیر پدر «ماتئوس کلاکل» قرار داشت. پدر کلاکل، گیاه شناس بود و در صومعه، آزمایشهایی در مورد تولید مثل گیاهان انجام میداد. او یکی از اعضای انجمن علوم طبیعی پراگ و انجمن کشاورزی برون بود. به علاوه، علاقهی زیادی به کانیشناسی و اخترشناسی داشت. در واقع، او فیلسوف سرشناسی بود و با استادان فلسفه در دانشگاههای مختلف مکاتبه میکرد. کلاکل، زمانی در دانشگاه پراک استاد فلسفه بود؛ ولی موقعیتش را در سال 1848 میلادی به خاطر واکنشی بر ضد فعالیتهای انقلابی از دست داده بود.
مندل پس از ساکن شدن در صومعه، در یک دورهی چهارساله برای تحصیل الهیات در کالج الهیات شهر برون شرکت کرد. زمانی که او مشغول تحصیل بود، چندین نفر از راهبان سالخوردهی صومعه در گذشتند. کم شدن تعداد راهبان، صومعه را از نظر انجام کارهای روزانه و عرضهی خدمات دچار مشکل کرده بود. به همین دلیل، مندل در سال 1847 میلادی، قبل از موعد مقرر و پیش از به پایان رسیدن دورهی الهیاتش، به مقام کشیشی رسید. او در آن زمان 25 سال داشت.
مندل دورهی الهیات را در ژوئن سال 1848 میلادی به اتمام رساند و به عنوان کشیش ناحیه و کشیش بیمارستان، مشغول به کار شد. اما کار در بیمارستان برای مندل مناسب نبود و مجاورت با انواع بیماریها، او را بیمار کرد. به همین دلیل، راهب بزرگ تصمیم گرفت شغل دیگری برای او بیابد. نپ در آن زمان سرپرست دبیرستانهای موراویا بود. او در سپتامبر سال 1849 میلادی پدر مندل را برای تدریس به یکی از دبیرستانهای ناحیه اعزام کرد. این شغل برای مندل بسیار مناسب بود. او ریاضیات و ادبیات روم و یونان باستان تدریس میکرد و بین دانشآموزان و اعضای دبیرستان، شهرت و محبوبیت زیادی داشت.
مندل از شغل جدیدش کاملاً راضی بود و به خوبی از عهدهی آن بر میآمد. فقط یک مشکل در مورد این شغل وجود داشت؛ او بدون داشتن گواهی تدریس نمیتوانست به طور رسمی به تدریس ادامه دهد. مندل برای گرفتن گواهی تدریس بایستی در امتحانات دانشگاه وین قبول میشد. این امتحانات در دو مرحله برگزار میشدند؛ ابتدا یک امتحان کتبی در برون و سپس یک امتحان شفاهی در دانشگاه وین. او در سال 1850 میلادی در این امتحانات شرکت کرد و در کمال ناباوری مردود شد.
پاسخهای کتبی مندل به این سؤالات هنوز موجود است. در واقع، او به سؤالات فیزیک و ریاضی به خوبی پاسخ داده بود؛ او در تاریخ طبیعی مردود شده بود. برگههای امتحان نشان میدهند که معلومات علمی و دانشگاهی مندل دربارهی زیستشناسی در سال 1850 میلادی بسیار اندک بوده است.
شکست در این امتحانات، تأثیری در کار تدریس وی در برون نگذاشت و او همچنان به عنوان یک معلم موفق به کار خود ادامه داد. شهرت و محبوبیت مندل به اندازهای بود که با وجود مردود شدن در امتحانات، در بهار سال 1851 میلادی از او درخواست شد که مدتی به جای یکی از استادان بیمار کالج فنی تدریس کند.
تقریباً در همین زمان، رئیس ممتحنین دانشگاه وین که به شدت تحت تأثیر علاقه، اشتیاق و توانایی مندل قرار گرفته بود، به او پیشنهاد کرد که یک دورهی دانشگاهی را در وین بگذراند. این شخص، در طول تابستان سال 1851 میلادی با راهب بزرگ دیر مکاتبه کرد که موافقت او را در این مورد جلب کند. نپ در سوم اکتبر چنین پاسخ داد:
با توجه به نظرات و نکات مثبتی که شما به آن اشاره کردید، تصمیم گرفتهام پدر گرگور مندل را برای تحصیلات علمی بالاتر به وین بفرستم. به علاوه، پرداخت هزینههای لازم برای ادامه تحصیلات او را تقبل میکنم.
نپ در این مورد به اسقف مینویسد:
پدر گرگور مندل برای کار به عنوان کشیش بخش مناسب نیست. از سوی دیگر، او استعداد و توانایی قابل ملاحظهای در یادگیری علوم طبیعی دارد... به همین دلیل، لازم میدانم که وی برای تکمیل دانش خود و شکوفایی استعدادش به دانشگاه وین اعزام شود تا فرصت مناسبی برای مطالعه و تحصیل داشته باشد.
اسقف به این شرط که مندل در وین به نحوی زندگی کند که شایستهی یک فرد مذهبی است، با این تصمیم موافقت کرد.
اواخر همان ماه، گرگور یوهان مندل در حالی که 29 سال داشت، رهسپار وین شد تا در کلاسهای فیزیک دانشگاه شرکت کند. در آن زمان، وین هنوز یکی از بزرگترین پایتختهای اروپا بود و ویکی از بهترین و بزرگترین دانشگاهها را داشت. به این ترتیب، مندل در کلاسهای فیزیک تجربی «کریستین دوپلر» شرکت کرد.
مندل طی مدتی که در وین بود، هرگز کاری انجام نداد که بر خلاف فرمانهای مذهبی باشد. نامههایی که از آن دوران باقی ماندهاند، نشان میدهد که او در وین سخت مطالعه میکرد و مجبور بود در طول تعطیلات دانشگاه، برای انجام وظایف مذهبی به برون باز گردد. با این حال، وی در تمام این مدت، راضی و خوشحال بود. مهمترین اتفاقی که در طول دوران دانشجویی مندل رخ داد، ازدواج خواهرش ترزا بود. مندل در اکتبر 1852 میلادی برای شرکت در مراسم ازدواج به هاینسندورف رفت و برای نخستین بار با شوهر خواهرش آشنا شد.
مندل با شرکت در کلاسهای فیزیک تجربی آموخت که چگونه میتوان به کمک مشاهده و تجربه، فرضیات را آزمایش کرد و به قوانین عمومی دست یافت. او به مطالعهی آمار و احتمالات پرداخت و با تئوری اتمی در شیمی آشنا شد. هم چنین در کلاسهای زیست شناسی و فیزیولوژی گیاهی شرکت کرد تا دانش خود را در این زمینه تکمیل کند.
در آن زمان، یکی از مباحثی که در تأیید تئوری اتمی مواد در دانشگاه تدریس میشد، این بود که گیاهان از سلول تشکیل شدهاند. در پژوهشهایی که در همین دوره توسط گیاهشناسان انجام گرفت، مشخص شد که گیاهان از طریق جنسی تکثیر میشوند و وجود هر دو والد نر و ماده برای به وجود آمدن دانه لازم است. پس از آن، توجه گیاهشناسان به نحوهی تولیدمثل گونههای دورگهی گیاهان جلب شد و آزمایشهای بسیاری در این مورد انجام گرفت.
کتابها و مقالاتی که در کتابخانهی مندل باقی ماندهاند (در حاشیهی اکثر آنها یادداشتهایی با خط خودش وجود دارد)، نشان میدهند که او در اوایل دههی 1850 میلادی از این دستاوردها مطلع بوده است.
تحصیلات مندل در وین دو سال طول کشید (از اکتبر سال 1851 تا اواخر ترم تابستانی 1853 میلادی). مواد درسیای که او در طول این مدت کوتاه گذراند، چنان زیاد و فشرده بود که هیچ وقتی برای تفریح و سرگرمی نداشت. اما با وجود مطالعات سخت و فشرده، حد نصاب لازم را در امتحانات کسب نکرد. با این حال، او بیش از پیش برای تدریس در برون صلاحیت و شایستگی پیدا کرده و معلوماتش افزایش یافته بود.
راجع به کارهایی که مندل در سال اول بازگشتش به صومعه انجام داد، اطلاعی در دست نیست. فقط میدانیم که او در ماه مه 1854 میلادی به دبیرستان فنی اعزام شد تا به طور غیر رسمی فیزیک و تاریخ طبیعی تدریس کند. دبیرستان فنی، دو سال قبل تأسیس شده بود و یکی از اولین مدارسی بود که در برنامهی درسیش به جای تکیه بر ادبیات روم و یونان باستان، به آموزش علوم و فنون میپرداخت. مندل 14 سال در این دبیرستان تدریس کرد و در طول این مدت، تعداد شاگردانش هرگز کمتر از 745 نفر نشد. او در سال 1856 میلادی دوباره در امتحان معلمان شرکت کرد.
هیچ سندی در مورد این امتحانات باقی نمانده است. فقط میدانیم که مندل پس از برگزاری امتحان شفاهی و بازگشت از وین، افسرده بود و پس از آن نیز هم چنان به طور غیر رسمی تدریس میکرد. احتمالاً او پیش از امتحان با ممتحنین دربارهی تئوری بارورسازی گیاهان بحث کرده بود. برخی از ممتحنین، از جمله پروفسور «فنزل» جزو طرفداران این ایدهی قدیمی بودند که گیاه جدید فقط از گرده به وجود میآید. در حالی که مندل اعتقاد داشت که گیاهان در نتیجهی ترکیب دو سلول جنسی نر و ماده تولیدمثل میکنند. مندل به جای این که از بیان نظراتش چشمپوشی کند ظاهراً از شرکت در امتحان صرفنظر میکند تا رسماً در امتحانات مردود نشود.
مندل در سال 1856 میلادی مطالعات معروفش را در مورد گیاه نخودفرنگی آغاز کرد و پس از هفت سال موفق به کشف اصول اولیهی وراثت شد. تمام فضایی که او برای انجام آزمایشهایش در اختیار داشت، قطعهی کوچکی از باغ صومعه بود که 35 متر طول و هفت متر عرض داشت. مندل با این که به طور تمام وقت تدریس میکرد، هرگاه فرصتی مییافت، به کار و آزمایش در باغچهاش میپرداخت.
دربارهی زندگی مندل، به جز کارها و فعالیتهایی که در دبیرستان و صومعه انجام میداد، چیز زیادی نمیدانیم. نخستین زندگینامهی مندل 50 سال بعد، بر اساس مصاحبه و گفتوگو با شاگردانش نوشته شد. البته مسلماً گفتههای شاگردان او پس از گذشت نیم قرن، نمیتوانست چندان قابل استناد باشد؛ به خصوص که این خاطرات میتوانست تحت تأثیر شهرتی که مندل بعدها کسب کرد، قرار گیرد.
مندل، طبق گفتهی شاگردانش، قامت متوسطی داشت و تا حدودی چاق بود. زمانی که به عنوان معلم در مدرسه کار میکرد، لباس متعارف معلمی (کلاه بلند، کت فراک، شلوار کوتاه و پوتین) بر تن میکرد. او مرد شاد و مهربانی بود و همیشه رفتار دوستانهای داشت. چشمان آبی او از ورای عینک پنسی طلاییش با حالتی دوستانه میدرخشید. مندل، عاشق حیوانات بود و فقط از مارها وحشت داشت و هرگز به آنها دست نمیزد. او به اندازهای با شاگردانش مهربان بود که اگر یکی از آنها در امتحانات پایان ترم مردود میشد، امتحان دیگری با پرسشهای سادهتر از او میگرفت تا نمرات بهتری کسب کند. در مقابل، شاگردانش او را بسیار دوست داشتند و غالباً به طور گروهی برای دیدن او به صومعه میرفتند. مندل، باغ صومعه را به آنها نشان میداد و دربارهی آزمایشهایی که انجام داده بود، توضیحاتی به آنها میداد که البته برایشان چندان مفهوم نبود. او خیلی راحت نظم را در کلاس برقرار میکرد؛ زیرا آن قدر مهربان، با فکر و با ملاحظه بود که هیچ کس نمیخواست او را ناراحت کند. او اعتقاد داشت که به جای پرکردن مغز شاگردان با مسائلی که از روی عادت و بدون فکر یاد میگیرند، باید علاقه و اشتیاق آنها را به یادگیری علوم برانگیخت.
مندل یک معلم نمونه بود. در آن زمان، طبق مقررات خشک و اداری امپراتوری اتریش، حتی معمولیترین و پیش پا افتادهترین معلمان در ادارهی فرمانداری ایالتی، پروندهای داشتند. در این پروندهها، هر ساله گزارشهایی دربارهی عملکرد معلمان درج میشد. در پروندهی مندل، همیشه عباراتی همچون «کاملاً رضایت بخش»، «ساعی، پرشور و شوق»، «قابل تحسین» و «عالی» نوشته میشد.
با این اوصاف، مندل زندگی شاد و خوبی داشت. البته گاهی اوقات خبرهای ناخوشایندی به او میرسید که به شدت اندوهگینش میکرد. او در سال 1857 میلادی پدرش و در سال 1862 میلادی مادرش را از دست داد. نامههایی که از آن زمان باقی ماندهاند، نشان میدهند که این دو ضایعه، او را سخت متأثر کرده بود.
مندل در اواخر سال 1862 میلادی سفری به لندن داشت. از جزئیات این سفر اطلاعی در دست نیست؛ اما عجیب به نظر میرسد که چگونه یک کشیش آگوستینی توانسته تنها به عنوان یک توریست به انگلستان سفر کند. زمانی که مندل از انگلستان دیدن میکرد، هیچ اطلاعی از کار داروین نداشت. کتاب منشأ انواع داروین در سال 1859 میلادی منتشر شده بود، اما مندل ترجمهی آلمانی آن را در سال 1863 میلادی خواند. بدون شک اگر این دو نفر یکدیگر را ملاقات میکردند، مطالب بسیاری برای بحث و گفتوگو و تبادل نظر داشتند. در آن زمان، آزمایشهای طولانی مندل در مورد گیاه نخودفرنگی تقریباً به نتیجه رسیده و او به نظریهای در مورد وراثت دست یافته بود.
همانطور که گفته شد، مندل گیاه نخودفرنگی را به طور تصادفی برای انجام آزمایشهایش انتخاب نکرد. او تا سال 1856 میلادی تولیدمثل چندین نوع گیاه مختلف را به مدت چندین سال بررسی کرد. در این زمان، مندل از جدیدترین نظریهها راجع به تولیدمثل جنسی مطلع بود و حتی آزمایشهایی روی موشها انجام داده بود. کار و مطالعه روی موشها از جهاتی آسانتر از گیاهان بود. آنها سریعتر تولیدمثل میکردند. به این ترتیب، در عرض یک سال، چندین نسل از آنها به وجود میآمد ولی مندل هرگز راجع به آزمایشهایی که در مورد آمیزش انتخابی موشها انجام داده بود، سخن نگفت؛ زیرا میدانست انجام چنین آزمایشهایی روی پستانداران از نظر مقامات بالاتر کلیسا، درست نیست و اشکال دارد. به همین دلیل، کار روی گیاهان را برگزید.
مندل به سرعت دریافت که گیاه نخودفرنگی برای تحقیقات او بسیار مناسب است. نخودفرنگی دارای چندین صفت مختلف است و این صفات در نسلهای مختلف به راحتی قابل شناساییاند. کشت این گیاه، ساده است و در مدت کوتاهی چندین نسل از آن به دست میآید. آمیزش بین دو نوع گیاه نخودفرنگی به راحتی انجام میگیرد. به علاوه، از آن جا که او تعداد زیادی نمونه در اختیار داشت، میتوانست در مطالعاتش از ریاضی احتمالات استفاده کند.
مندل از سال 1854 تا 1856 میلادی، قبل از این که آزمایشهای اصلی خود را آغاز کند، یک سری آزمایشهای مقدماتی روی 34 نوع گیاه نخودفرنگی انجام داد. او هفت صفت مشخص را برای مطالعهی این گیاه انتخاب کرد. برخی از این صفات عبارت بودند از رنگ و شکل غلاف، محل قرار گرفتن گلها، رنگ دانهها (زرد یا سبز) و شکل دانهها (صاف یا چروکیده.) به علاوهی او نمونههایی را برگزید که نسبت به خالص بودن آنها اطمینان داشت.
مندل بر روی 28 هزار گیاه کار کرد و از میان آنها 12835 گیاه را به دقت مطالعه و آزمایش کرد. او برای تکمیل هر یک از آزمایشهای خود یک سال تمام وقت صرف کرد. وی هر گیاه را به تنهایی و هر نسل را به طور جداگانه بررسی میکرد. به همین دلیل توانست صفاتی را که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، شناسایی کند.
مندل تمام گیاهان را با دست بارور میکرد. به این ترتیب که دانههای گرده را از گیاهی که به عنوان نر برگزیده بود جدا میکرد و روی کلالهی گل ماده قرار میداد؛ در نتیجه گلها به طور تصادفی بارور نمیشدند.
همان طور که گفتیم، مندل ابتدا نمونههایی از گیاه نخودفرنگی را که به خالص بودن آنها اطمینان داشت، برگزید. به این ترتیب، او میتوانست گیاهانی را که در یک صفت، متفاوت بودند، آمیزش دهد و نتایج حاصل را بررسی کند.
او در یکی از این آزمایشها، گیاهانی را که همواره دانهی صاف تولید میکردند، یا گیاهانی که همواره دارای دانهی چروک خورده بودند، آمیزش داد. تمام دانههای نسل بعد، صاف شدند. در نگاه اول چنین به نظر میرسید که صفت چروکیدگی از بین رفته است. ولی مندل اجازه داد که گیاهان این نسل از طریق خود لقاحی بارور شوند. در نسل دوم، 75 درصد دانهها صاف و 25 درصد از آنها چروکیده بودند. به این ترتیب، صفت چروکیدگی دانهها در نسل دوم دوباره پدیدار شده بود.
مندل آزمایشهای بیشتری روی بوتههای حاصل از نسل دوم انجام داد. ما به جزئیات تمام آزمایشهای او اشاره نمیکنیم و فقط به نتایجی که از این آزمایشها و صدها آزمایش دیگر به دست آورد، میپردازیم. ضمناً نتایجی را که او به دست آورده بود، به زبان زیستشناسی رایج در قرن بیستم بیان میکنیم.
مندل به زودی دریافت که در گیاه نخودفرنگی فاکتورهایی وجود دارد که موجب بروز صفات میشود. امروزه این فاکتورها را «ژن» مینامیم. به علاوه، او پی برد که هر گیاه باید برای هر صفت، یک جفت ژن داشته باشد تا بتوان علت به وجود آمدن دانههای چروکیده را در نسل دوم توضیح داد.
او علامت A را برای نشان دادن ژنی که سبب صافی دانه میشد و علامت a را برای نشان دادن ژنی که سبب چروکیدگی دانه میشد، انتخاب کرد. با این فرض، گیاه خالصی که همواره دارای صفت صافی دانه است، دارای یک جفت ژن A و گیاه خالصی که همواره دارای صفت چروکیدگی است، دارای یک جفت ژن a است.
در نسل اول، هر گیاه یک ژن از هر یک از والدین به ارث میبرد. بنابراین، هر گیاه دارای یک ژن صافی و یک ژن چروکیدگی است (Aa). ولی دانههای به دست آمده همگی صافاند. پس میتوان گفت که ژن صافی، «ژن غالب» و ژن چروکیدگی، «ژن مغلوب» است. در نسل دوم نیز هر گیاه یک ژن از والد نر و یک ژن از والد ماده به ارث میبرد. بنابراین، فرمول ژنتیکی نسل دوم به صورت AA aa, aA, Aa, است. از آن جا که ژن A، ژن غالب است،
به این ترتیب، مندل نشان داد که هر صفت ارثی به دو عامل وابسته است. فرزندان یکی از دو عامل را از پدر و دیگری را از مادر دریافت میکنند. از این دو صفت، آن را که قدرت بیشتری دارد و اثر دیگری را از بین میبرد، غالب و دیگری را مغلوب میگویند.
مندل آزمایشهای بیشتری انجام داد تا بفهمد که وقتی دو صفت مختلف به طور همزمان مطالعه میشوند، نحوهی وراثت چگونه است. او یک گیاه والد را با دانهی صاف و زرد و گیاه والد دیگر را با دانهی چروکیده و سبز انتخاب کرد. با انجام این آزمایش، او به این نتیجه رسید که وقتی در یک آمیزش دو جفت صفت مورد نظر است، جور شدن صفات، مستقل از هم صورت میگیرد. به عبارت دیگر، توارث صفت زردی مستقل از توارث صفت صافی است.
آزمایشهای مندل در اواخر سال 1862 میلادی تکمیل شد، ولی از آن جا که او مرد گمنامی بود و به هیچ دانشگاه یا انجمن علمیای وابسته نبود، انتشار نتایج حاصل از این آزمایشها، تا سال 1865 میلادی به تأخیر افتاد. او در این سال، کشفیات عمدهی خود را در دو مقاله نوشت و آنها را در «انجمن علوم طبیعی» برون قرائت کرد.
انجمن علوم طبیعی در اواخر سال 1861 میلادی تأسیس شده بود. این انجمن، مؤسسهی معتبری بود و تعدادی از دانشمندان برجسته در رشتههای مختلف در آن عضو بودند. با این حال، این مؤسسه یک سازمان محلی به شمار میرفت و به هیچ وجه هم ردیف انجمنهای علمی بزرگی همچون انجمن سلطنتی لندن یا آکادمی فرانسه نبود. به همین دلیل، گزارشهای علمیای که منتشر میکرد، از نظر دانشمندان دیگر کشورها (حتی دانشمندان وین) چندان مهم تلقی نمیشد.
انجمن علوم طبیعی، همیشه خلاصهای از مذاکراتی را که انجام میگرفت، برای 120 مؤسسهی شناخته شده در آن زمان، از جمله انجمنهای علمی تأسیس شده در وین، برلین، سنت پترزبورگ، لندن و رم میفرستاد. دو سخنرانی مندل نیز هم چون دیگر گزارشها به چاپ رسید و به دیگر انجمنهای علمی فرستاده شد. به علاوه، مندل از روی نسخهی چاپی سخنرانیش، رسالهای تهیه کرد و آن را برای چند نفر فرستاد.
گفته میشود در اوایل دههی 1900 میلادی، هنگامی که یافتههای مندل دوباره کشف شدند، دانشمندان به مقالات اصلی او مراجعه کردند و متوجه شدند که در برخی از کپیهای موجود در کتابخانهها، صفحات مربوط به مطالعات مندل، بریده نشده باقی ماندهاند. همین امر نشان میداد که هرگز کسی آنها را نخوانده است (در آن دوران، غالباً کتابها را روی صفحات بزرگی چاپ میکردند؛ سپس این صفحات را تا میزدند و میچسباندند. کار بریدن لبهی صفحات به هم پیوسته، به عهدهی فروشنده بود). این داستان صحت دارد، اما در برخی از کپیها، صفحات مربوط به این موضوع، بریده شدهاند. بنابراین، تعدادی از دانشمندان، آنها را مطالعه کرده بودند.
در سال 1869 میلادی یک گیاهشناس آلمانی به نام «هوفمن» در کتباش به مطالعات مندل اشاره کرد. گیاهشناس آلمانی دیگری به نام «فُک» از کتاب هوفمن برای نوشتن کتاب خود - که در سال 1881 میلادی به چاپ رسید - استفاده کرد. چارلز داروین یک سال قبل از مرگش، کتاب فک را خواند؛ ولی ظاهراً به قسمتی که مربوط به کارهای مندل میشد، توجهی نکرد. او اندکی پیش از مرگش این کتاب را به «جرج رمانز» داد.
رمانز یکی از حامیان و طرفداران مهم داروین در سالهای آخر زندگیش بود. او تا حدودی متوجه ارزش کار مندل شده بود. به همین دلیل در بخشی از دایرةالمعارف «بریتانیکا» اشارهای به کشفیات مندل کرد. متأسفانه رمانز در سال 1894 میلادی در سن 46 سالگی درگذشت و آن قدر زنده نماند تا شاهد ادغام نظریات داروین و مندل - که اساس تئوری جدید تکامل از راه انتخاب طبیعی است - باشد.
بین دههی 1860 تا پایان قرن نوزدهم میلادی، دانشمندان دیگری در آلمان، سوئیس، روسیه، انگلستان و آمریکا کتابهایی به چاپ رساندند که در آنها اشاراتی به مطالعات مندل شده بود. اما عجیب است که چرا کارل ویلهلم ون نگلی با این که اطلاعات کاملی راجع به تحقیقات مندل داشت، آن را به جامعهی گیاه شناسان آن زمان ارائه نکرد. نگلی در سوئیس متولد شده بود. زمانی که نتایج آزمایشهای مندل توسط انجمن علوم طبیعی در برون منتشر شد، او پروفسور گیاه شناسی در دانشگاه مونیخ بود. او در آن زمان، راجع به تولید مثل گیاهان و دو رگهسازی مطالعه میکرد. نگلی به نظریهی انتخاب طبیعی داروین شک داشت و بیشتر به نظریات «ژان بابتیست لامارک» معتقد بود (بر اساس این ایده که صفات اکتسابی در یک نسل میتواند به نسل بعدی منتقل شود).
مندل، نگلی را گیاه شناس برجستهای میدانست؛ به همین دلیل تصمیم گرفت یافتههایش را با او در میان بگذارد. به این ترتیب، مندل در دههی 1860 میلادی در حالی که هنوز مشغول آزمایش بر روی گیاهان بود، شروع به مکاتبه با نگلی کرد. او یک نسخه از مقالاتش را برای نگلی فرستاد و طی ده نامه، نتایج را که به دست آورده بود، توضیح داد.
نگلی در ابتدا با این کشیش گمنام که عقاید جدیدی راجع به تولیدمثل داشت، با سردی برخورد کرد. او نمیتوانست این ایده را بپذیرد که صفات موجود در یک نسل میتواند در نسل بعدی از بین برود. نگلی معتقد بود نخودهای چروکیدهی به دست آمده، پس از چند بار تولیدمثل میتوانند دوباره نخودهای صاف تولید کنند. او بدون این که مدرکی برای اثبات نظریهی خود داشته باشد، بر آن پافشاری میکرد و عقیدهی مندل را در این مورد نمیپذیرفت. با این حال، پس از چند بار مکاتبه، نظرش راجع به مندل تغییر کرد. او در نامهای به تاریخ 27 اوریل 1870 میلادی - که برای پاسخ به برخی از آخرین آزمایشها و مطالعات مندل نوشته بود - چنین عنوان میکند: «از این که چنین همکار موفق و کار آزمودهای یافتهام، بسیار خوشحالم.»
در واقع، آن چه موجب تغییر عقیدهی نگلی شد، ده نامهای بود که مندل به او نوشت. مندل پس از تکمیل مطالعاتش بر روی گیاه نخودفرنگی، آزمایشهایی در مورد تولیدمثل دیگر گونههای گیاهی انجام داد. او نتایج این آزمایشها را طی نامههایی که برای نگلی میفرستاد، توضیح میداد. این نامهها ثابت میکردند که مطالعات مندل بر روی گیاه نخودفرنگی شانسی و تصادفی نیست؛ بلکه قسمتی از تحقیقات برنامهریزی شده و دراز مدتی است که وی با دقت بسیار آن را دنبال میکند. یکی از این نامهها که در 18 نوامبر 1873 میلادی نوشته شده است، نشان میدهد که مندل نظریهی داروین را پذیرفته است. شاید این یکی از دلایلی بود که موجب شد نگلی هرگز به طور جدی به کارهای مندل توجه نکند.
مندل پس از ارسال این نامهها، دیگر نامهای برای نگلی ننوشت. او کاملاً اطمینان یافته بود که هیچ کس- از جمله نگلی - حاضر نیست شخصاً آزمایشهای او را انجام دهد تا از درستی یا نادرستی آن آگاه شود. در واقع، کار علمی مندل با استقبال روبه رو نشد و اهمیت تاریخی نظریهی او را درک نکردند.
نگلی دوباره در سالهای 1874 و 1875 میلادی با مندل مکاتبه کرد، ولی مندل پاسخی به این نامهها نداد. در این زمان، مندل تحقیقات علمی خود را به پایان رسانده و خود را وقف کارهای صومعه کرده بود.
نگلی در اثر بزرگ خود - که در سال 1884 میلادی به چاپ رسید- ذکری از کارهای مندل نکرد، در حالی که توضیحات او راجع به تولیدمثل نشان میداد که وی از عقاید مندل الهام گرفته است. نگلی به ندرت نام دیگر دانشمندان را در نوشتههای خود ذکر میکرد. به عنوان مثال، در اثر بزرگش اشارهای به نام لامارک نشده است، در حالی که او عقایدش را راجع به تکامل از لامارک گرفته بود. بنابراین، شانس مطرح شدن کشفیات مندل از طریق وی کاملاً منتفی بود.
در اوایل سال 1868 میلادی فرانتس نپ - راهب بزرگ دیر- درگذشت. به این ترتیب، آگوستینیان در صومعهی تومای حواری میبایست راهب جدیدی از میان اعضای خود انتخاب میکردند. آنها 13 نفر بودند. کسانی که سنی بیش از 50 سال داشتند، برای این پست مناسب نبودند؛ زیرا همان طور که قبلاً گفته شد، صومعه پس از مرگ راهب بزرگ مجبور بود مالیات سنگینی بپردازد. از این رو، اعضایی که بیش از 50 سال داشتند، انتخاب نمیشدند. از طرفی، کسانی که سنشان کمتر از 40 سال بود، تجربهی کافی برای تصدی چنین مقامی را نداشتند. به این ترتیب، بهترین سن برای راهب دیر، بین 40 تا 50 سالگی بود. 12 کشیش در رأیگیری نهایی برای انتخاب راهب دیر شرکت کردند (یکی از آنها به شدت بیمار بود).
انتخابات در اواخر مارس 1868 میلادی برگزار شد. مندل در آن زمان 46 ساله بود- که از نظر صومعه، سنی ایدهال برای راهب بزرگ به شمار میرفت. او یکی از افراد مورد احترام و محبوب صومعه بود و بهترین جانشین برای نپ محسوب میشد. به این ترتیب، مندل به عنوان راهب بزرگ دیر تومای حواری انتخاب شد.
بیشک مندل در آرزوی به دست آوردن این مقام بود. یکی از دلایل اصلی این بود که این شغل درآمد خوبی داشت و او میتوانست از نظر مالی لطفی را که خواهرش هنگام تحصیل به او کرده بود، جبران کند. به این ترتیب، مندل خواهر زادههایش را به مدرسهای در برون فرستاد. در این مدت، هر سه پسر در نزدیکی محل اقامت داییشان در برون زندگی میکردند و بعدازظهرهای روز یکشنبه را نزد او میگذراندند. آنها غالباً با راهب بزرگ شطرنج بازی میکردند. مندل به خاطر داشتن این مقام، توانست آنها را به دانشگاه بفرستد و آیندهی خوبی برایشان مهیا کند. از طرفی، احراز این پست به معنای رها کردن شغل معلمی بود و مندل گمان میکرد که در شغل جدید، وقت بیشتری برای مطالعه علمی خواهد داشت، ولی این تصور چندان درست نبود.
او پس از آن که به عنوان راهب بزرگ دیر انتخاب شد، دیگر فرصت زیادی برای ادامهی مطالعاتش راجع به تولیدمثل نداشت. اما از آن پس میتوانست هر مقدار از فضای باغ صومعه را که میخواست، در اختیار داشته باشد و در آن، به باغبانی بپردازد. به این ترتیب، او نظریهی خود را در تولید و پرورش گونههای جدید درختان میوه به کار میبرد. به علاوه، وی آزمایشها و تجاریش را در زمینهی پرورش گیاه نخودفرنگی، عملاً به کار میبرد. یکی از گونههایی که وی پرورش داده بود، مزهی بسیار مطلوبی داشت و همیشه در آشپزخانهی صومعه استفاده میشد. باغبان رسمی صومعه - که زیر نظر مندل کار میکرد- بعدها او را چنین توصیف میکرد: «مندل یک باغبان واقعی بود! حتی یک باغبان پیدا نمیشد که نتواند چیزی از او یاد بگیرد.»
مندل علاوه بر دیگر فعالیتهایش، یک زنبوردار با تجربه بود. او در مورد تولیدمثل زنبورهای عسل مطالعه میکرد و امیدوار بود که بتواند نظریهی خود را در مورد جانوران نیز ثابت کند. وی میخواست از طریق آموزش زنبورهای مختلف، نژاد ترکیبی جدیدی به دست آورد، ولی از آن جا که کنترل جفتگیری زنبورهای ملکه کار فوقالعاده پیچیدهای بود، در این کار موفق نشد.
او به مطالعه دربارهی آبوهوا نیز علاقهمند بود. مندل در سال1856 میلادی مسئول مطالعات هواشناسی در یک انجمن هواشناسی شد. وی تنها مقام صالح در این زمینه در موراویا محسوب میشد.
او بین سالهای 1863 تا 1869 میلادی پنج مقاله دربارهی با وضعیت هواشناسی منتشر کرد. پس از آن، چند گزارش هواشناسی به چاپ رساند که در آن، پدیدهی گردباد را توضیح داده بود.
مندل به رصد لکههای خورشیدی نیز علاقهمند شده بود و وقت زیادی را صرف این کار میکرد. او معتقد بود که لکههای خورشیدی به نحوی بر آب و هوا تأثیر میگذارند، ولی همانند بسیاری از دانشمندان آن زمان، هرگز نتوانست یک روش مطمئن برای استفاده از لکههای خورشیدی در پیشبینی وضعیت آب و هوا بیابد.
مندل زمانی به عنوان راهب بزرگ انتخاب شد که کشور دچار تحولات سیاسی جدیدی شده بود. در سال 1867 میلادی امپراتوری هابسبورگ مجبور شد قدرت را به مجلس واگذار کند. حزب سیاسی اصلی در این تغییر و تحول، حزب آزادیخواه و مشروطهطلب بود. این حزب، نه تنها از قدرت امپراتور، بلکه از قدرت کلیسا کاست و اصلاحات بسیاری به وجود آورد. مدتی بعد، مخالفتهایی از جانب حزب محافظهکار - که تحت نفوذ زمینداران بزرگ و اعضای ارشد کلیسا بود- بر ضد اصلاحطلبان به وجود آمد. اصلاحطلبان آزادیخواه، عموماً با قسمت آلمانی زبان امپراتوری در ارتباط بودند. مندل که خود را یک آلمانی میدانست، در عین ناباوری و مخالفت همکارانش، از حزب مشروطهخواه حمایت کرد و به این حزب رأی داد. این موضوع به شدت موجب رنجش اسقف برون شد.
در سال 1874 میلادی حکومت لیبرال- که خود مندل نیز از آن حمایت کرده بود - مالیات جدیدی بر داراییهای صومعه تعیین کرد. این مالیات به عنوان بودجهای برای امور مذهبی در نظر گرفته شده بود و به هیچ وجه در بودجهی عمومی دولت از آن استفاده نمیشد. ولی مندل با این کار مخالف بود و آن را غیر قانونی میدانست.
با این حال، مالیات صومعهی تومای حواری در برون، همانند دیگر مؤسسات مذهبی کشور تعیین شد و مقرر شد که این صومعه برای مشارکت در امور مذهبی، سالانه 7330 گیلدر برای یک دورهی پنج ساله از سال 1875 تا 1880 میلادی بپردازد. گرگور مندل، تنها راهب در تمام امپراتوری بود که از پرداخت این مالیات امتناع کرد و مشروعیت آن را نپذیرفت. او اعلام کرد که صومعه فقط میتواند دو هزار گیلدر به عنوان کمک داوطلبانه به بودجهی مذهبی بپردازد. در مقابل، مقامات دولتی در سال 1876 میلادی قسمتی از اراضی را به جای مالیات پرداخت نشده توقیف کردند. به این ترتیب، قسمت عمدهی اموال صومعه تا مدتی که این مشاجره ادامه داشت، در حال توقیف باقی ماند.
در واقع، مندل با این کار موجب ناراحتی و نگرانی همه شده بود. مشروطهخواهان از این که یکی از حامیانشان چنین روشی را در پیش گرفته بود؛ دلخور بودند؛ محافظهکاران به این دلیل که وی قانون را زیر پا گذاشته است، خشمگین بودند؛ کلیسا بر این باور بود که او از روی حماقت عمل میکند و کشیشان صومعه به او تذکر میدادند که اگر این روشن را ادامه دهد، صومعه از بین خواهد رفت.
مقامات دولتی چندین بار سعی کردند مندل را متقاعد کنند که پرداخت مالیات یک امر قانونی است. آنها اعلام کردند که او میتواند تقاضای تخفیف کند تا صومعه مالیات کمتری بپردازد. ولی مندل از این کار هم امتناع کرد.
پس از مرگ مندل، اوضاع کاملاً تغییر کرد. جانشین او با پرداخت مالیاتهای معوقه موافقت کرد و اموال توقیف شده به صومعه بازگردانده شد. ولی این، پایان ماجرا نبود. پس از چندین بار تقاضای تخفیف، مالیات صومعه دوباره تعیین شد. در واقع، مندل هرگز اظهارنامهی مالیاتی را تکمیل نکرده بود، به همین دلیل، مقامات دولتی درآمدها و هزینههای صومعه را تخمین میزدند و در اظهارنامه قید میکردند. اما جانشین مندل ثابت کرد که با در نظر گرفتن کلیهی مخارج و هزینهها، صومعه تنها با ضرر و زیان دست به گریبان است، بنابراین نباید هیچ مالیاتی بپردازد!
طبق محاسبات جدید، صومعه موظف به پرداخت 19876 گیلدر شد (با در نظر گرفتن هزینهی نگهداری اموال موقوفه). ولی در ژوئیهی سال 1886 میلادی دولت این پول را پس داد و صومعه را به مدت یک دهه (1900- 1891.م) از پرداخت مالیات معاف کرد. به این ترتیب، دیر تومای حواری هرگز مالیاتی نپرداخت.
مندل در آخرین سالهای زندگیش از مصاحبت و همراهی خواهر زادههای جوانش، «فردیناند» و «آلویس» برخوردار بود. و همچنان به باغبانی، زنبورداری و هواشناسی میپرداخت. او مرد خیر و نیکوکاری بود. و نوع دوستی و احسان به مستمندان، خشنودش میکرد. مندل در سالهای پایانی زندگیش، اضافه وزن داشت و از ناراحتی قلبی و درد کلیه رنج میبرد. او سرانجام در ششم ژانویهی سال 1884 میلادی در حالی که در خواب بود، درگذشت. مندل اندکی پیش از مرگ، به یکی از همکارانش میگوید: «اگر چه قسمتی از زندگیم به سختی و تلخی گذشت، ولی باید از این که قسمت اعظم آن را به خوبی و با موفقیت گذراندم، از خداوند سپاسگزار باشم. فعالیتهای علمیای که انجام دادم، رضایت خاطر بسیاری در من به وجود آورد و اطمینان دارم که در آیندهی نزدیک، جهان آن را تصدیق خواهد کرد.»
در واقع، ربع قرن طول کشید تا از مندل آن چنان که شایستهی یک دانشمند است، یاد شود.
سخن آخر
در سال 1889 میلادی (پنج سال پس از درگذشت مندل و هفت سال پس از مرگ داروین) یک گیاهشناس هلندی به نام «هوگو دووری» کتابی منتشر کرد که در آن سعی کرده بود ایدههای داروین را در ارتباط با نحوهی عملکرد سلولها توضیح دهد. پس از آن، دووری در طول یک دهه، آزمایشهای بسیاری مشابه آزمایشهای مندل در مورد تولیدمثل گیاهان انجام داد و به همان نتایج دست یافت. او در تمام این مدت، از مطالعات مندل بیاطلاع بود، اما در سال 1899 میلادی، زمانی که کتابش آماده چاپ بود، متوجه مقالات مندل شد.دووری نتایج به دست آمده را در دو مقالهی جداگانه - که هر دو در مارس 1900 میلادی به چاپ رسید- منتشر کرد. مقالهی اول به فرانسه و بسیار کوتاه نوشته شده بود و در آن ذکری از نام مندل به میان نیامده بود. مقالهی دوم به زبان آلمانی و در هشت صفحه بود. او در مقالهی دوم پس از اشاره به کارهای مندل مینویسد:
از رسالهی مهم مندل چنان به ندرت یاد شده است که خود من پس از آن که قسمت اعظم مطالعاتم را در این زمینه تکمیل کردم، به وجود آن پی بردم... من از این آزمایشها و آزمایشهای بیشمار دیگر به این نتیجه رسیدم که اصل تفکیک ژنها که توسط مندل کشف شد، یک قانون عمومی است و در قلمرو تمام گیاهان صدق میکند. این اصل، پایه و اساسی برای مطالعهی عواملی است که صفات جانداران مختلف را به وجود میآورد.
دووری تنها کسی نبود که در اواخر قرن نوزدهم میلادی کشفیات مندل را دوباره تکرار کرد. یک گیاهشناس آلمانی به نام «کارل کرنز» آزمایشهایی در مورد تولید مثل گیاهان انجام داد و زمانی که آمادهی انتشار نتایج این آزمایشها بود، یک نسخه از مقالهی دووری به دستش رسید. کرنز یک ماه بعد از دووری (در آوریل 1900. م) اولین مقالهی خود را در مورد این موضوع منتشر کرد. او در این مقاله مینویسد:
من طی آزمایشهایی که بر روی گونههای مختلف ذرت و نخودفرنگی انجام دادم، به همان نتایجی دست یافتم که دووری به آن رسیده بود... به علاوه، متوجه شدم که در طول دههی 60 در برون، گرگور مندل سالهای زیادی را صرف آزمایشهای گسترده و سختی بر روی گیاه نخودفرنگی کرد و نه تنها به همان نتایجی که من و دووری به آن رسیدیم دست یافت، بلکه دقیقاً همان توضیح را ارائه داد.
موضوع در همین جا خاتمه نمییابد. تقریباً در همان زمان، یک دانشمند اتریشی آزمایشهای مندل را انجام داد و به همان نتایج دست یافت. حتی او نیز مانند دو دانشمند قبلی، اهمیت کار مندل را تصدیق کرد. به این ترتیب، همگان به تقدم مندل در کشف قوانین وراثت پیبردند.
کشف مجدد یافتههای مندل توسط سه دانشمند در طول یک سال، موجب شد که گیاهشناسان سراسر جهان از این موضوع مطلع شوند و آزمایشهای بیشتری در این زمینه انجام دهند. زمانی که گیاهشناسان به مقالات اصلی مندل مراجعه کردند، به اهمیت روشهای او پیبردند، روش استفاده از فیزیک تجربی در گیاهشناسی و استفاده از ریاضی احتمالات در تجزیه و تحلیل نتایج به دست آمده .
با این حال، درک کامل مسائل مربوط به ژنتیک و وراثت، تنها پس از کشف ساختمان پیچیدهی DNA و رمز ژنتیکی امکانپذیر شد.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان زیرنظر شورای بررسی، (1394)، آشنایی با مشاهیر علم، تهران: نشر و تحقیقات ذکر، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}