نویسنده: جمعی از مؤلفان





 

تصوف، مصدر لازم ثلاثی مزید از باب تفعل، در لغت به معنای صوفی شدن است. یکی از موارد کاربرد باب تفعل در عربی، بیان دارا شدن چیزی یا صفتی است، مثل تأهل (دارای اهل شدن) و تألم (دارای الم شدن). (1) این ویژگی باب تفعل، به خصوص در بیان گرویدن به فرقه‌ها و آیین‌ها به کار می‌رود، که از جمله می‌توان به تَمَجُّس (گرویدن به آیین مجوسی) و تَهَوُّد (گرویدن به دین یهودی) اشاره کرد. به همین قیاس، از کلمه‌ی صوفی، تصوف ساخته شده است. (2) جمع صوفی، «صوفیه» است (3) که به صورت عنوانی برای پیروان تصوف به کار می‌رود. درباره‌ی وجه تسمیه‌ی صوفیه ابونصر سراج در اللمع فی التصوف آورده است که صوفیان در پی نوع خاصی از علم نبودند و صفت اخلاقی ویژه‌ا‌ی را نمی‌توان به آنان نسبت دادن، زیرا آنها سرچشمه‌ی تمام دانش‌ها و دارای مجموعه‌ی «احوال» بوده‌اند و به همین دلیل، برخلاف زهاد و فقها، براساس داشتن خصوصیتی اخلاقی یا علمی خاص نامیده نشده‌اند. (4)
اگرچه واژه‌ی تصوف در آثار صوفیان متقدمی چون قُشَیْری (متوفی 465) به کار رفته، (5) فقط برخی از لغت‌نویسان متأخر، (6) مصدر تصوف را ذکر کرده‌اند.
در البیان و التبیین جاحظ (متوفی 255) واژگان صوفی و صوفیه به کار رفته است و برخی، همچون ابوهاشم صوفی یا کوفی (قرن دوم)، از جمله‌ی صوفیان خوانده شده‌اند. (7) ابونصر سرّاج از حسن بصری (متوفی 110) و سفیان ثوری (متوفی 161) جملاتی نقل کرده که حاکی از رواج واژه‌ی صوفی در قرن دوم است. (8) به گفته‌ی قشیری (9) و ابن‌جوزی (متوفی 597) (10) پیش از سال 200 به عدها‌ی، صوفی اطلاق می‌شده است. طبق قول ابن‌خلدون، تصوف روش صحابه و تابعین و سلف امت نیز بوده، اما از قرن دوم به بعد، با رواج دنیاپرستی در میان مسلمانان، کسانی که برخلاف آنان به عبادت روی آوردند، صوفی نام گرفتند. (11) به گفته‌ی ابن‌تیمیّه (متوفی 728) لفظ صوفیه تا پایان قرن سوم رواج نداشته است. وی در عین حال اشاره می‌کند که کاربرد این واژه را به برخی از بزرگان قرون دوم و سوم نسبت داده‌اند. (12) کِنْدی از گروهی به نام صوفیه سخن گفته است که در سال 200 در اسکندریه‌ی مصر، برای امر به معروف، در برابر سلطان شورش کردند. (13) ابن‌ندیم (متوفی 160) از جابربن حیان کوفی با تعبیر «صوفی» یاد کرده است. (14) طبق نظر لویی ماسینیون، عنوان صوفی به گروه کوچکی از زهاد کوفه اشاره داشت که آخرین پیشوای آنان عبدک صوفی (متوفی 210) بود. (15) گرچه مطالب فوق از کسانی نقل شده که پس از قرن دوم می‌زیسته‌اند و گزارش معتبری از قرن اول و دوم، دالّ بر رواج واژه‌ی صوفی، در دست نیست، نظر بدوی (16) مبنی بر اطلاق این کلمه به افراد زاهد و عابد در اوایل قرن دوم یا اندکی پیش از آن، درست به نظر می‌رسد. صوفی را فقیر، عارف، اهل سلوک و طریقت نیز گفته‌اند. به علاوه آنها خود را اهل باطن نیز می‌خوانند از آن جهت که به باطن و حقیقت دین توجه می‌کنند. (17) به تعبیر قشیری (18) هرکس به تصوف روی آورد، «متصوف» (جمع آن: متصوفه) خوانده می‌شود. حلاج درباره‌ی تفاوت صوفی و متصوف گفته است کسی که به «او» اشاره می‌کند متصوف است و کسی که از «او» به وی اشاره می‌شود، صوفی است. (19) به عبارت دیگر، اهل کمال و آنان که از صفات نفسانی دور گشته و به حقیقت رسیده‌اند، صوفی‌اند و طالبانِ رسیدن به مقام و مرتبه‌ی صوفیان، متصوف خوانده می‌شوند. (20) هجویری درجه‌ی دیگری نیز برای اهل تصوف ذکر کرده که «مستصوف» است و مستصوف کسی است که ظاهر خود را همچون صوفیان و طالبان تصوف می‌آراید، اما در واقع از عقاید و اعمال ایشان به دور است. (21) بعید نیست که تعبیر «صوفی‌وَش» در شعر حافظ (22) اشاره به همین گروه باشد. درباره‌ی ریشه‌ی واژه‌ی صوفی آرای گوناگونی بیان شده است. مبنای این اقوال وضع زندگی و هیئت ظاهری صوفیان یا صفات باطنی آنها بوده است. این آرا، براساس زبانی که ریشه از آن گرفته شده است، به دو دسته‌ی مهم تقسیم می‌شوند: گروهی، همچون قشیری، (23) معتقدند که شاهد و قیاسی برای اشتقاق صوفی از اصل عربی وجود ندارد. ابوریحان بیرونی، ریشه‌ی صوفی را برگرفته از سوف یونانی به معنای «حکمت و دانایی» دانسته که جزئی از کلمه‌ی فیلسوف به معنای «دوستدار حکمت و دانایی» است. به نظر او در جهان اسلام ظهور گروهی هم‌رأی با اندیشمندان یونانی، سبب شد که صوفیان را به آنها منتسب کنند و چون لفظ صوفی ناشناخته بود، آن را به صُفّه و صوف (که در ادامه به آن خواهیم پرداخت) منسوب ساختند. (24) در میان مستشرقان نیز یوزف فون هامر در سده‌ی سیزدهم / نوزدهم ادعا کرد که بین صوفیه و «ژیمنوسوفیست» (25)‌های هندی (گروه یا فرقه‌ا‌ی از حکمای هندی باستان؛ ژیموند واژه‌ا‌ی یونانی است به معنای برهنه و عریان) نسبتی وجود دارد و دو واژه‌ی عربی صوفی و صافی (خالص) همچون واژه‌های یونانی مترادفشان (sophos # و (saphē s) # از همان ریشه‌اند. در 1312 / 1894، تئودور نولدکه اعلام کرد که واژه‌ی # در آرامی ناشناخته است و بسیار بعید است که به عربی رفته باشد. از سوی دیگر، واژه‌های # (sophistē s / سوفسطایی) و # (philosophos / فیلسوف) در آرامی و عربی وجود دارد و هرگاه کلمات یونانی وارد عربی شده‌اند، حرف s با «س» نمایش داده شده است نه با «ص». بنابراین، اگر فرض کنیم که واژه‌ی صوفی از اصل یونانی گرفته شده، آمدن «ص» در ابتدای آن غیرعادی است؛ ضمناً در کتاب‌های لغت عربی هم به وام گرفتن واژه‌ی صوفی از زبان‌های دیگر ذکر نشده است. (26)
گروه دوم بر این عقیده‌اند که ریشه‌ی صوفی، عربی است. برخی از ریشه‌های عربی که برای این واژه ذکر شده عبارت‌اند از:
1) اشتقاق از نام غوث بن مُرّ معروف به صوفه، بزرگ قبیله‌ی بنی‌صوفه / آل صَوْفیان. (27) بنی‌صوفه در عهد جاهلیت خادم کعبه بودند (28) و صوفه خود را در بیت‌الحرام وقف خدمت خداوند کرده بود؛ بنابراین، کسانی را که از دنیا می‌بریدند و به عبادت روی می‌آوردند، در انتساب به او، صوفی نامیدند. (29) صوفه را به معنای گروهی که از یک قبیله و نژاد نیستند و نسبشان به فردی مشترک نمی‌رسد نیز آورده‌اند، همان‌طور که صوفیان بدون در نظر گرفتن نسب و نژاد، از هر گروه و طایفه، گردهم می‌آمدند. جلال‌الدین همائی، (30) ضمن اینکه به جمله‌ا‌ی از سهروردی (31) و احتمال اشتقاق صوفی از صوفه به معنای «پاره‌ی پشم» اشاره کرده، این اشتقاق را به لحاظ قواعدی لغوی امکان‌پذیر، اما از نظر معنا نامناسب و ناممکن دانسته است. در نسبت به صَوْفان نیز صَوْفانی حاصل می‌شود که از حیث قواعد صرفی صحیح نیست. (32)
2) اشتقاق از صُوفَة القفا و در موارد معدود صوفة الرَقبه، به معنای «موی آویخته‌ی پشت سر» (33) و مجازاً به معنای «او را به قهر گرفت». از آنجا که صوفی معطوف به حق و مقهور قبضه‌ی الاهی است، به صوفة منسوب است برخی گیسوی آویخته‌ی درویشان را نشانه‌ا‌ی از این اشتقاق دانسته‌اند. (34)
3) اشتقاق از صُفّه. به عده‌ا‌ی از مسلمانان فقیر و زاهد صدر اسلام که در صفّه‌ا‌ی واقع در مسجد مدینه ساکن بودند و مسلمانان دیگر از آنان دستگیری می‌کردند، «اهل صفّه» می‌گفتند. (35) شباهت اوصاف صوفیان به اهل صفّه سبب شده است که احتمال این اشتقاق در کتب بسیاری از بزرگان صوفیه منعکس شود. در صورت قبول این اشتقاق باید بپذیریم که «ف» ابتدایی، مخفف و به «و» بدل شده است، (36) اما اسم منسوب به صفّه، صُفّی است نه صوفی. (37)
4) اشتقاق از صَفّ. برخی معتقدند که صوفیان به سبب بلندی همت و نزدیکی قلوب و آگاهی به اسرار، نزد خداوند در صف اول قرار دارند. (38) این اشتقاق نیز به لحاظ قواعد لغوی مردود است و واژه‌ی منسوب به صفّ، صَفّی خواهد بود نه صوفی. (39)
5) اشتقاق از صفاء (روشنی و پاکیزگی) و صفوت (برگزیده)، که خود از صفا مشتق شده‌اند و در اکثر منابع، در کنار واژگانی همچون صافی و صفیّ به کار رفته‌اند. از جمله گفته شده است که هر کس به تصوف موصوف شود، صفات انسانی در وی معدوم می‌شود و صفای صرف باقی می‌ماند؛ (40) صوفی کسی است که دلش برای خداوند صافی شده باشد؛ (41) واژه‌ی صوفی از صفوت است، یعنی برگزیده و منتخب، همان‌طور که آدم علیه‌السلام از بین موجودات انتخاب گردید و «صفیّ» نامیده شد. (42)
براساس برخی منابع، صفاة و صفوة نام سرزمین و محلی بوده است. (43)
از حیث لغت، هیچ یک از کلمات مذکور نمی‌توانند اصل کلمه‌ی صوفی باشند. در نسبت به صفاء، دو واژه‌ی صَفائی و صَفاوی به دست می‌آید، زیرا اگر واژه‌ی مختون به الف و همزه مؤنث نباشد و همزه جزو حروف اصلی آن نباشد، در نسبت به هر دو صورت می‌تواند ذکر شود. ظاهراً صوفی را به دلیل استواری در ایمان یا قناعت بسیار، به صَفا که جمع صَفاة به معنای صخره و سنگ سخت است (44) نیز منسوب دانسته‌اند، اما نتیجه‌ی این اشتقاق هم صَفَوی است، ضمن اینکه صفت نسبی ساختن از جمع مکسر به این شکل درست نیست. (45) در مورد صُفوَت (که با معنای مذکور، حرف «ص» می‌تواند هر سه حرکت را بپذیرد) نیز طبق قاعده، اگر لام‌الفعل، «و» و «‌ی» ماقبل ساکن باشد، «ت» از آخر کلمه حذف می‌شود و بنا به قولی عین‌الفعل کلمه، فتحه می‌گیرد و واژه‌ی صُفَوی / صَفَوی / صِفَوی حاصل می‌شود. در نسبت به صفّی هم «‌ی» به «و» بدل می‌شود و حرف دوم، فتحه می‌گیرد؛ یعنی، صَفَوی می‌شود. (46)
6) اشتقاق از صوفانه، نوعی سبزی صحرایی. (47) چون این گروه به غذای سبک و ناچیز، از جمله این سبزی قناعت می‌کردند، آنان را بدان منسوب کرده‌اند، اما در این صورت هم کلمه‌ی «صوفانی» حاصل می‌شود. (48)
7) اشتقاق از صفوف (جمع آن: اصواف). صوف در لغت به معنای پشم گوسفند و چیزهای شبیه به آن مثل موی بز و کرک شتر است. (49) اکثر متصوفان فقط اشتقاق از این کلمه را تأیید کرده‌اند. به گفته‌ی ابونصر سراج، صوفیان به سبب نوع لباسشان چنین نام گرفتند، (50) همان‌طور که حواریون به سبب رنگ سفید لباسشان بدین‌نام خوانده شده‌اند. (51)
به این نظریه اعتراضاتی شده است. به عقیده‌ی قشیری (52) و هم رأیان او، (53) صوفیان فقط لباس پشمی نمی‌پوشیدند و لباس پشمی نیز مختص آنان نبوده و گروه‌های دیگری، از جمله مسیحیان و پیروان فرق عرفانی، نیز چنین پوشاکی داشتند. ظاهراً زنان نصرانی و تارک دنیای دِیری در نزدیکی موصل را صوفیه می‌خواندند. (54) در این صورت احتمالاً با پیدایی مسلمانانِ تارک دنیا، این اسم بر آنان هم اطلاق شده است. به نظر نولدکه عبارت «لَبِسَ الصُوفَ» در متون سده‌های اول و دوم هجری، به معنای «او به زهد روی آورد» و بعدها به معنای «او صوفی شد»، مکرر به کار رفته است. (55) در زبان فارسی هم «پشمینه‌پوش» بارها به جای صوفی به کار رفته است. از نظر قواعد لغوی، اکثر علما این اشتقاق را تأیید کرده‌اند، زیرا ظاهراً به طور مستقیم و بدون تغییراتی مثل قلب و حذف و تبدیل، واژه‌ی صوفی حاصل می‌شود؛ (56) اما به نوشته‌ی همائی، در زبان عربی، برخلاف فارسی، «‌ی» نسبت در انتساب به جامه و لباس به کار نرفته و لفظ صوفی به معنای تاجر پشم یا لباس‌های پشمی است و در نسبت به محل یا شخصی به نام صوف یا صوفه به کار می‌رود، همان‌طور که عبدالرحمن صوفی (291-376)، منجم مشهور، به سبب اشتغال به پشم‌فروشی، صوفی خوانده شده است. همائی، بنابر مطالب مذکور، این‌طور نتیجه گرفته است که این اشتقاق، عربی نیست و احتمالاً اولین بار ایرانی‌نژادان بصره و کوفه این لغت را وضع کردند که به تدریج در سایر بلاد اسلامی رواج یافت. (57) گفتنی است که غیاث‌الدین رامپوری (58) متذکر شده است که چون صوفیان از «غیرحق» رو می‌گردانند، می‌توانیم تصوف را مأخوذ از صَوْف به معنای یک‌سو شدن و رو گردانیدن بدانیم.
برخی نیز برای واژه‌ی صوفی هیچ نوع اشتقاقی قائل نیستند. به نوشته‌ی هجویری، صوفیان به سبب تهذیب اخلاق به صفا رسیده‌اند و معنای تصوف برتر از واژگان و مفاهیمی است که بدان‌ها منسوبش کرده‌اند. (59) لازمه‌ی اشتقاق، مُجانست است که خلاف صفاست و نمی‌توان شیء را از ضد آن مشتق دانست. شاید همین گروه‌اند که برای هر حرف از کلمه‌ی تصوف، رمزی قائل شده‌اند؛ چنان‌که تصوف را عبارت از چهار چیز دانسته‌اند: توبه از ناشایست، صدق در طلب، ورع در شبهات، و فنا در توحید. ظاهراً این رموز بیان کننده‌ی مراحل تکامل عرفانی‌اند. (60) ابن‌ابی‌جمهور احسایی، محدّث صوفی مشرب شیعی، نیز سخنی را به امام علی علیه‌السلام نسبت داده که حاوی چنین رموزی است؛ با این تفاوت که طبق آن سخن، اشتقاق تصوف از «صوف» است، و «ص» به صبر و صدق و صفا، «و» به وُدّ و ورد و وفا، و «ف» به فقر و فرد و فنا اشاره دارد. (61)
درباره‌ی ماهیت تصوف نیز متجاوز از هزار تعریف از عرفای بزرگ نقل شده است که گرچه در ظاهر با هم متفاوت‌اند، مفهومی که از آنها استنباط می‌شود، یکی است؛ (62) مثلاً از معروف کرخی (متوفی 200) نقل شده که تصوف عبارت است از دستیابی به حقیقت و دل‌کندن از آنچه در دست مردم است، بنابراین تا کسی به حقیقت فقر نرسد به تصوف نایل نمی‌شود و حقیقت فقر نیز چیزی نیست جز بی‌نیازی جستن از غیر حق. از ذوالنون مصری (متوفی 245) روایت شده است که صوفی کسی است که در طلب امور دنیوی خود را به رنج نیفکند و چون چیزی را از دست داد، بی‌تابی نکند. (63) جنید بغدادی (متوفی 297 یا 298) صوفی شدن را در پیوند با حق تعالی و قطع وابستگی به غیر او می‌جست. (64) ابوالحسین نوری (متوفی 295) تصوف را ترک کلیه‌ی لذایذ نفسانی می‌دانست. (65) شبلی (متوفی 334) تصوف را اشتغال به ذکر خدا، بی‌اندیشیدن به غیر او می‌دانست. (66) از مجموع این تعاریف چنین برمی‌آید که تصوف، در نظر پیشگامان این راه، بیشتر آدابی بوده است که منتهی به برخی ملکات و اوصاف می‌شود و هدف آن حسن خُلق با خَلق برای قبول حق است. صوفیان را از این رو به خصوصیاتی چون گسستن از غیر حق، فقر، قناعت، تواضع، ایثار، اخلاص، صبر، استقامت، تسلیم، شناخت وسوسه‌های نفس و مخالفت با آن می‌شناختند نه به عقاید و آرا. (67) به علاوه صوفیان برای دفاع از آداب خود اهل احتجاج و استدلال نبودند، بلکه آدابشان مبتنی بر ذوق و اشراق و شهود یا تجربه‌ی درونی بود. (68)
صوفیه همچنین بین صوفی و متصوف و مستَصوف فرق می‌گذاشتند و مستَصوف را کسی می‌ دانستند که برای کسب جاه و مال، خود را به صوفیان همانند می‌کرد. (69)
کثرت مستصوف‌ها در طول تا ریخ تصوف سبب شد تا در برخی کتب صوفیه کلمه صوفی معنای مذمومی پیدا کند و به جای آن برخی واژه‌ی عارف را که معمولاً معنای مثبتی دارد برای خود و یا صوفیان سده‌های اول تصوف برگزینند.

پی‌نوشت‌ها:

1. رضی‌الدین استرآبادی، قسم 1، جزء 1، ص 107.
2. نفیسی، ص 74.
3. شرتونی، ج 1، ص 670، ذیل «صاف».
4. ابونصر سراج، ص 20.
5. قشیری، ص 279.
6. از جمله مرتضی زبیدی، ج 12، ص 332؛ بستانی، ص 525؛ شرتونی، ج 1، ص 670.
7. جاحظ، ج 1، ص 283.
8. ابونصر سراج، ص 21-22.
9. قشیری، ص 389.
10. ابن‌جوزی، ص 163.
11. ابن‌خلدون، ج 1: مقدمه، ص 611.
12. ابن‌تیمیّه، ج 7، جزء 11، ص 5؛ نیز ر.ک. طبلاوی محمود سعد، ص 47-48.
13. کِندی، ص 186.
14. ابن‌ندیم، ص 420.
15. د. اسلام، چاپ اول، ذیل "Tasawwuf".
16. بدوی، ص 27.
17. ر.ک. ابونصر سرّاج، ص 23؛ نجم رازی، ص 14.
18. قشیشری، ص 279.
19. به نقل بدوی، همان‌جا.
20. هجویری، ص 40؛ قس سهروردی، ص 66-67.
21. همان جا.
22. حافظ، ص 456.
23. قشیری، همان جا.
24. ابوریحان بیرونی، ص 24-25.
25. Gymnosophist
26. د. دین و اخلاق، ج 12، ص 10؛ قس زکی مبارک، ج 1، ص 52؛ بدوی، ص 29-30.
27. فراهیدی، ج 7، ص 162، ذیل «صوف»؛ ابن‌دُرَید، ج 2، ص 893.
28. ابونعیم، ج 1، ص 17.
29. سمعانی، ج 3، ص 566؛ نیز ر.ک. ازرقی، ج 1، ص 150؛ برای دلایل اشتهار غوث بن مرّ به صوفه ر.ک. ابن‌جوزی، ص 161.
30. ر.ک. عزالدین کاشانی، مقدمه‌ی همائی، ص 69-70.
31. سهروردی، ر.ک. ص 61.
32. عزالدین کاشانی، همان مقدمه، ص 70.
33. فراهیدی، ج 7، ص 161؛ شرتونی، همان جا.
34. ابونعیم، ج 1، ص 17-18؛ ابن‌جوزی، ص 163؛ ابن‌منظور، ذیل «صوف».
35. برای توضیحات بیشتر ر.ک. سهروردی، ص 61-62؛ ابن‌جوزی، ص 162-163.
36. زمخشری، ذیل «صوف»؛ قس باخرزی، ج 2، ص 15؛ کلاباذی، ص 24-25.
37. مُسْتَملی، ج 1، ص 159؛ ابن‌جوزی، ص 163.
38. قشیری، همان جا؛ سهروردی، ص 61.
39. کلاباذی، ص 25؛ مستملی؛ باخرزی، همان جاها؛ قس سهروردی، همان جا.
40. عَبّادی، ص 32.
41. باخرزی، ج 2، ص 14.
42. مستملی، همان جا.
43. ر.ک. جوادعلی، ج 3، ص 142؛ علم‌الدین، ص 28.
44. شرتونی، ج 1، ص 653، ذیل «صفا».
45. عزالدین کاشانی، همان مقدمه، ص 73-74.
46. برای مشتقات دیگر از صفا ر.ک. همان مقدمه، ص 71-74؛ قس کلاباذی، ص 24؛ مستملی، همان جا؛ باخرزی، ج 2، ص 15.
47. فراهیدی، ج 7، ص 162.
48. ابونعیم، ج 1، ص 17؛ ابن‌جوزی، همان جا؛ قس بدوی، ص 29.
49. ابن‌فارس، ذیل «صوف»؛ شرتونی، ج 1، ص 670.
50. ابونصر سراج، ص 21؛ نیز ر.ک. یواقیت العلوم، ص 69.
51. درباره‌ی حواری ر.ک. ابن‌درید، ج 1، ص 525؛ ابن‌فارس، ذیل «حور».
52. قشیری، ص 279.
53. ر.ک. ابن‌خلدون، ج 1: مقدمه، ص 611؛ نیز ر.ک. بدوی، ص 31-33.
54. یاقوت حموی، ذیل «دَیر العَذاری».
55. د. دین و اخلاق، همان جا.
56. مستملی، ج 1، ص 160؛ باخرزی، همان جا.
57. عزالدین کاشانی، همان مقدمه، ص 81-82.
58. ذیل «تصوف».
59. هجویری، ص 39.
60. یواقیت العلوم، ص 68؛ قس عزالدین کاشانی، همان مقدمه، ص 76.
61. ابن‌ابی جمهور، ج 4، ص 105.
62. ر.ک. سهروردی، ص 57.
63. همان، ص 56.
64. ابونصر سرّاج، ص 25.
65. کلاباذی، ص 25.
66. عبادی، ص 20.
67. ر.ک. هجویری، ص 44، 47.
68. ر.ک. همان، ص 48-49.
69. همان، ص 40.

منابع
ابن‌ابی‌جمهور، عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة، چاپ مجتبی عراقی، قم 1403-1405 / 1982-1985.
ابن‌تیمیّة، مجموع الفتاوی، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، ج 7، جزء 11: کتاب التصوف، بیروت 1421 / 2000.
ابن‌جوزی، تلبیس ابلیس، بیروت 1368.
ابن‌خلدون، تاریخ ابن‌خلدون، المُسمّی دیوان المبتدا و الخبر، چاپ خلیل شحاده و سِهیل زکار، بیروت 1408 / 1988، 8 ج.
ابن‌درید، کتاب جمهرة اللغة، چاپ رمزی منیر بعلبکی، بیروت 1987-1988.
ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغة، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم 1404.
ابن‌منظور، لسان‌العرب، چاپ علی شیری، بیروت 1412 / 1992، 18 ج.
ابن‌ندیم، کتاب الفهرست، چاپ محمدرضا تجدید، تهران 1350 ش.
ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند، قم 1376 ش.
ابونصر سرّاج، کتاب اللمع فی التصوف، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن 1914، چاپ افست تهران [بی‌تا.].
احمد بن عبدالله ابونعیم، حلیة الاولیاء و طبقات الأصفیاء، بیروت 1387 / 1967.
محمد بن عبدالله ازرقی، ترجمه‌ی کتاب اخبار مکه و ماجاء فیها من الآثار، چاپ رشدی صالح ملحس، ترجمه و تحشیه از محمود مهدوی دامغانی، تهران 1368 ش.
یحیی بن احمد باخرزی، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، ج 2: فصوص لآداب، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش.
عبدالرحمان بدوی، تاریخ تصوف اسلامی: از آغاز تا پایان سده‌ی دوم هجری، ترجمه‌ی محمودرضا افتخارزاده، قم 1375 ش.
بطرس بستانی، محیط المحیط: قاموس مطول للغة العربیة، بیروت 1987.
عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ حسن سندوبی، قاهره 1351 / 1932.
شمس‌الدین محمد حافظ، حافظ، چاپ سایه، تهران 1373 ش.
محمد بن حسن رضی‌الدین استرآبادی، شرح شافیة ابن‌الحاجب، چاپ محمد نورالحسن، محمد زفزاف، و محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت 1395 / 1975.
محمد زکی مبارک، التصوف الاسلامی فی الادب و الاخلاق، بیروت: دارالجیل، [بی‌تا.].
محمود بن عمر زمخشری، اساس البلاغة، مصر 1972-1973.
سمعانی، عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، چاپ عبدالله عمر بارودی، بیروت 1408 / 1988، 5 ج.
عمر بن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، بیروت 1403 / 1983.
سعید شرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیة الشوارد، ص 1403.
طبلاوی محمود سعد، التصوف فی تراث ابن‌تیمیه، مصر 1984.
منصور بن اردشیر عَبّادی، مناقب الصوفیّه، چاپ محمدتقی دانش‌پژوه و ایرج افشار، تهران 1362 ش.
محمود بن علی عزالدین کاشاین، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایة، چاپ جلال‌الدین همائی، تهران 1367 ش.
سلیمان سلیم علم‌الدین، التصوف الاسلامی: تاریخ، عقائد، طرق، اعلام، بیروت 1999.
جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد 1413 / 1993.
محمد بن جلال‌الدین غیاث‌الدین رامپوری، غیاث‌اللغات، چاپ منصور ثروت، تهران 1375 ش.
خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1405.
عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرسالة القشیریة، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه‌جی، بیروت 1408 / 1988.
ابوبکر محمد بن ابراهیم کلاباذی، متن و ترجمه‌ی کتاب تعرف، چاپ محمدجواد شریعت، تهران 1371 ش.
محمد بن یوسف کندی، ولاة مصر، چاپ حسین نصّار، بیروت 1379 / 1959.
محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج‌العروس من جواهر القاموس، چاپ علی شیری، بیروت 1414 / 1994.
اسماعیل بن محمد مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف، چاپ محمد روشن، تهران 1363-1366 ش.
عبدالله بن محمد نجم رازی، مرصاد العباد، چاپ محمد امین ریاحی، تهران 1352 ش.
سعید نفیسی، سرچشمه‌ی تصوف در ایران، تهران [؟ 1343 ش].
علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، چاپ و. ژوکوفسکی، لنینگراد 1926، چاپ افست تهران 1358 ش.
یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله یاقوت حموی، کتاب معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستفلد، لایپزیگ 1866-1873، 5 ج، چاپ افست تهران 1965، 6 ج.
یواقیت العلوم و در اری النجوم، چاپ محمدتقی دانش‌پژوه، تهران 1345 ش.
E.J. Brill’S first encyclopaedia of Islam, 1913-1936, repr. Leiden: Brill, 1987. s.v. "Tasawwuf" (by Louis Massigman).
Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh 1980-1981, s.v. "Sūfīs" (by Reynold A. Nicholson).
منبع مقاله :
جمعی از مؤلفان؛ (1388)، تاریخ و جغرافیای تصوّف، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول.